جنبش راه سبز - خبرنامه |
- توهم گذار از سلطنت به جمهوریت
- تعطیلی دهها وبسایت و بازداشت فعالان مجازی و کاربران اینترنتی در چین
- وزیر دفاع جمهوری اسلامی: امسال برنامهای گسترده در حوزه هوافضا داریم
- وضعیت بلاتکلیف ۱۲ شهروند بهایی بازداشتی در شیراز
- موسوی تبریزی: نباید از اینکه بعضی رفراندوم را مطرح میکنند، وحشت کنیم
- پنج ایرانی ربوده شده در سوریه وارد ایران شدند
- روایت هاشمی رفسنجانی از دیدار با رهبری درباره نظام پارلمانی و ریاستی
- ناکامی نوروزی دزدان دریایی در ربودن نفتکش ایران
- تحلیل گری سیک از استراتژی ایران در صورت حمله نظامی به این کشور
- پرسش های بی پایان (۱)
Posted: 31 Mar 2012 08:56 AM PDT سپیده کلانتریان «عبور ایران از یک دوره پادشاهی ۲۵۰۰ ساله و واردشدن به یک نظام سیاسی جدید به نام «جمهوری» طنزی تلخ است و مرور ساده ابتدایی ترین قوانین کشور و مشاهده آنچه که هر روز در خلال حکومتداری در ایران اتفاق می افتد و پیگیری اخبار مربوط به عزل و نصبها و تصمیم گیری های بنیادین و مهم در کشور، همه و همه، نشان از این دارد که عبور ایران از نظام «سلطنتی» به «جمهوری» صرفا بازی با کلمات و یک توهم است. توهمی که امروز حاکمان ایران سی و سومین سال آن را جشن می گیرند.»
امروز سی و سومین سالی است که نوع نظام سیاسی ایران «جمهوری اسلامی» خوانده می شود و صدر اصل اول قانون اساسی آشکارا اعلام می کند که «حکومت ایران جمهوری اسلامی است…». این ترکیب به گونه ای است که در نگاه اول اینگونه به نظر می رسد جمهوری اسلامی، نوعی نظام سیاسی است که در طبقه بندی حقوق اساسی در زیر مجموعه «جمهوری» قرار می گیرد که هدف آن برقراری دموکراسی و سنگ بنای آن حاکیمت مردم بر سرنوشت خویش از طریق رای گیری و انتخاب دولتمردان و قانونگذاران است. ترکیب «جمهوری اسلامی» بیشتر حکایت از صفت و موصوفی می کرد که صفت «اسلامی» که به دنبال «جمهوری» آمده است، صرفا توصیفی است که فرع بر اصل ماجرا و فرع بر جمهوریت است. همانگونه که قبلا نیز در نظام های سیاسی جهان چنین موارد و نام گذاری هایی را در مورد کشورهای دیگر داشتیم. مانند « جمهوری دموکراتیک». اگرچه بر برخی از حقوقدانان برجسته نظیر دکتر عبدالکریم لاهیجی و دکتر ناصر کاتوزیان، از ابتدا نیز حقیقت امر آشکار بود که این وصف اسلامیت، فرعی یا من باب تاکید نیست و اصل جمهوریت را زیر سوال می برد و مخالف خود را نیز اعلام نمودند، ولی سالها طول کشید تا سایر مردم ایران، هر یک با گذشت زمان و مشاهده وقایعی که اتفاق می افتاد متوجه این مهم شوند و تصدیق و بعضا اعتراف کنند که نظام سیاسی ایران «جمهوری» نیست. شاید از آخرین و معروفترین این تصدیقات، گفته آیت الله العظمی منتظری باشد که صراحتا اعلام نمود این نظام نه «جمهوری» است و نه « اسلامی» و دیگران نیز به دنبال وی و نیز متعاقب حوادث انتخابات خونین و غیر مشروع ریاست جمهوری سال ۸۸ صراحتا و ضمنا به این حقیقت اشاره کردند. در این نوشتار به دنبال اینکه به چه دلیل یا دلایلی وصف اسلامیت از نظام سیاسی ایران زائل شده نیستیم زیرا نه منظور این مختصر است و نه نگارنده فقیه است که به جزدیات بپردازد هرچند که غیر فقها نیز می توانند به راحتی غیر اسلامی بودن وقایع جاری در حکومتداری را مشاهده و لمس کنند. اما وارد تشریح این موضوع نمی شویم و فقط به یک جمله از علامه طباطبایی اشاره می کنم که گفت: جمهوری اسلامی فقط یک شهید داشت و آن اسلام بود! اما در بعد جمهوریت نظام سیاسی حاکم بر ایران که حاکمان جمهوری اسلامی، امروز بیش از سی سال است که متقلبانه و شیاد منشانه، به لطایف الحیل خود را در زیر مجموعه «جمهوری» ها و «دموکراسی» در قاموس سیاسی جهان جا زده اند، صدها استدلال بر مبنای علم حقوق و سیاست می توان کرد که این نظام بر خلاف نامش «جمهوری» در معنای تعریف شده در حقوق اساسی نیست و در اینجا صرفا به آشکارترین و ساده ترین آنها که صرفا مروری بر اصول قانون اساسی است، بسنده می کنیم. درساده ترین و رایج ترین تعریف یک «جمهوری» اینطور می توان گفت که یک نظام سیاسی جمهوری در معنای اصلی کلمه نوعی حکومت است که در آن رییس کشور با رای مستقیم یا غیر مستقیم مردم برگزیده میشود و دوران ریاست او محدود به مقررات قانون اساسی متبوعش است. به عبارت دیگر اگر دو پایه اصلی برای جمهوری بتوان در نظر گرفت این است که بالاترین مقام سیاسی کشور، اولا منتخب مردم است، و ثانیا به صورت محدود در زمان عهده دار این مسئولیت است و نه مادام العمر. البته در عین حال در دنیای امروز وجود دارند چندین «جمهوری» هایی که در واقع دیکتاتوریهای غیر سلطنتی هستند و صرفا به سبب اینکه سلطان، شاه، ملکه یا پادشاهی در راس آنها قرار ندارد، جمهوری خوانده می شوند. ولی در ماهیت نظام، فرد دیگری در این حکومتها وجود دارد که بر همان کرسی شاه یا ملکه و سلطان تکیه زده است و چه بسا اختیارات بیشتر ی هم از آنها دارد ولی چون نامشان چیز دیگری – اعم از رییس جمهور مادام العمر، قائد، رهبر و … است، نظام سیاسی شان جمهوری خوانده می شود. در واقع این جمهوری ها، صرفا حکومتی غیر سلطنتی هستند و جمهوری هایی تقلبی و نه جمهوری با مختصات اصلی آن. در جمهوری اسلامی ایران نیز وضع چنین است. درواقع اگرچه از اولین سال بعد از انقلاب، دولت و مجلس و رییس جمهور در بدنه سیاسی اداره کشور وجود داشتند و طبق قانون اساسی به وظایف خود مشغول بودند ولی همیشه همه این نهادها و افراد زیر سایه فردی به نام « ولیه فقیه» کار می کردند و نهایتا همه امور باید با صلاحدید و اجازه و یا دستور وی انجام می گرفت. در خصوص این نکته محوری که مقام اصلی رسمی کشور امرش مطاع است و «حرف آخر» را او می زند، فرقی میان مفاد قانون اساسی اولیه جمهوری اسلامی و قانون اساسی بازنگری شده در سال ۶۸ وجود ندارد و چه بسا قانون اساسی بازنگری شده در سال ۶۸، عالما عامدا اختیارات و صلاحیتهای بیشتری به ولی فقیه داده است. به چند اصل ذیل توجه کنید: اصل پنجم قانون اساسی قبل از بازنگری: «در زمان غیبت حضرت ولی عصر، عجل الله تعالی فرجه، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است، که اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند و در صورتی که هیچ فقیهی دارای چنیناکثریتی نباشد رهبر یا شورای رهبری مرکب از فقهای واجد شرایط بالا طبق اصل یکصد و هفتم عهده دار آن می گردد. اصل پنجم قانون اساسی فعلی: « در زمان غیب حضرت ولی عصر “عجل الله تعالی فرجه” در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و باتقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهده دار آن می گردد.» اصل یکصد و سیزدهم قانون اساسی فعلی: « پس از مقام رهبری رئیس جمهور عالیترین مقام رسمی کشوراست و مسئولیت اجرای قانون اساسی و ریاست قوه مجریه را جز در اموری که مستقیماً به رهبری مربوط می شود، بر عهده دارد.» اصل یکصد و دهم قانون اساسی فعلی: « وظایف و اختیرات رهبر: اصل ۵۷ قانون اساسی قبل از بازنگری: « قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت امر و امامت امت، بر طبق اصول آینده این قانون اعمال می گردند. این قوا مستقل از یکدیگرند و ارتباط میان آنها به وسیله رئیس جمهور برقرار میگردد.» اصل پنجاه و هفتم: قانون اساسی فعلی: « قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آینده این قانون اعمال می گردند. این قوا مستقل از یکدیگرند.» اصول فوق به صورت کلی جایگاه ولی فقیه، اختیارات و صلاحیت هایش را در نظام جمهوری اسلامی نشان می دهد که اگر بیشتر از یک پادشاه در نظام پادشاهی مشروطه نباشد، کمتر از آن هم نیست! عبور ایران از یک دوره پادشاهی ۲۵۰۰ ساله و واردشدن به یک نظام سیاسی جدید به نام «جمهوری» طنزی تلخ است و مرور ساده ابتدایی ترین قوانین کشور و مشاهده آنچه که هر روز در خلال حکومتداری در ایران اتفاق می افتد و پیگیری اخبار مربوط به عزل و نصبها و تصمیم گیری های بنیادین و مهم در کشور، همه و همه، نشان از این دارد که عبور ایران از نظام «سلطنتی» به «جمهوری» صرفا بازی با کلمات و یک توهم است. توهمی که امروز حاکمان ایران سی و سومین سال آن را جشن می گیرند.
منبع: میهن
محتوای یادداشتها لزوماً دیدگاه جرس نیست. |
تعطیلی دهها وبسایت و بازداشت فعالان مجازی و کاربران اینترنتی در چین Posted: 31 Mar 2012 05:58 AM PDT در پی پخش شایعه کودتا جـــرس: در پی پخش شایعه کودتا در چین، دولت این کشور دهها وبسایت خبری را تعطیل و حداقل شش کاربر اینترنت را بازداشت کرده است. دو شبکه اجتماعی پرطرفدار چینی نیز اعلام کردهاند محتوای مطالب خود را پاکسازی میکنند. به گزارش خبرگزاری آلمان، این اقدامات در پی گسترش شایعه کودتای نظامی در چین، از سوی دولت انجام شده است . روز۱۹ مارس و پس از اعلام برکناری یک عضو بلندپایه حزب کمونیست چین، برخی کاربران فضای مجازی از حضور خودروهای نظامی و شنیدن صدای تیر اندازی در خیابانهای پکن خبردادند. این شایعه به سرعت در میان کاربران اینترنت چین منتشر شد و چند سایت خبری بینالمللی نیز به انعکاس آن پرداختند. در پی این اتفاق دولت کمونیستی ۱۶ وبسایت خبری را که در انتشار این شایعه نقش داشتهاند، تعطیل کرد. با این حال به نظر میرسد، جنگ قدرت در حزب کمونیست چین و کشمکشهایی که این روزها در صحنهی سیاسی این کشور در جریان است، موجب شده که برخی از کاربران اینترنت "کودتایی در فضای مجازی" رقم بزنند که خشم دولت این کشور را در پی داشته است. |
وزیر دفاع جمهوری اسلامی: امسال برنامهای گسترده در حوزه هوافضا داریم Posted: 31 Mar 2012 05:51 AM PDT جـــرس: وزیر دفاع جمهوری اسلامی با اعلام برنامه گسترده این وزارتخانه در حوزه هوافضا گفت: توانمندی های ما در نقطهای است که نه تنها برای خودمان خودکفایی ایجاد کرده و می تواند متکی بر خودش از منابع و سرزمین ایران دفاع کند بلکه قادر است توانمندی های خود را در اختیار دیگر کشورها نیز قرار دهد.
|
وضعیت بلاتکلیف ۱۲ شهروند بهایی بازداشتی در شیراز Posted: 31 Mar 2012 05:45 AM PDT جـــرس: به گزارش منابع حقوق بشری، ۱۲ تن از شهروندان بهایی ساکن شیراز که اکثر آنها ۲ ماه پیش بازداشت شدهاند، کماکان به صورت بلاتکلیف در زندان به سر میبرند.
|
موسوی تبریزی: نباید از اینکه بعضی رفراندوم را مطرح میکنند، وحشت کنیم Posted: 31 Mar 2012 05:37 AM PDT ![]() جـــرس: دادستان سالهای ابتدایی انقلاب و دبیر مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم معتقد است "قانون اساسی ما میتواند مانند برخی از کشورهای مترقی مانند فرانسه که هر ۱۰ یا ۱۵ سال یک بار تغییر میکند، تغییر کند، چرا که حتی در خود قانون اساسی ما در بخشهای مهم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی رفراندومهایی پیشنهاد شده و حتی تغییر قانون اساسی نیز در خود قانون اساسی فعلی هم آمده است. این معنایش این است ممکن است چیزی ۵ یا ۱۰ سال یا یک مدت زمانی خوب باشد، اما بعد از مدت زمانی آن چیزی که قبلا خوب بود، خوب نباشد و جواب ندهد، همانطور که در احکام اسلامی ما هم این گونه است. "
به گزارش ایلنا، سیدحسین موسوی تبریزی میگوید: "گرامیداشت روز ۱۲فروردین به اندازه مردم ایران و انسانیت انسان اهمیت دارد، چون انسانیت ما به این است که آزادیم و در سرنوشت خودمان دخالت کنیم. مردم هستند که سرنوشت خودشان را باید رقم بزنند و آینده خودشان را انتخاب کنند؛ لذا ما مسئله جمهوریت نظام را باید خیلی بزرگ بداریم و بدانیم هر کسی که میخواهد نفس جمهوریت نظام را در نظام ما کمرنگ کند، میخواهد به انسانیت انسانها توهین کند و این افراد، افرادی مغرور، خودخواه و مستبد هستند که میخواهند خود را بر مردم تحمیل کنند. در حالی که آنچه را که خدا آفریده و به آن تأکید کرده، همین آزادی مردم است. ۱۲فروردین، روز جمهوریت است، چرا که تمام مردم به انتخاب خودشان آمدند و این نظام را برگزیدند و از این جهت بسیار اهمیت دارد و هرکس به آرای مردم و به جمهوری اسلامی اعتقاد داشته باشد، باید بداند این روز، روزی بسیار بزرگ است، اگرچه در چند سال اخیر، بزرگداشتهای این روز کمرنگ شده است."
این فعال اصلاح طلب در شرح اینکه "امام به چه ترتیب جمهوریت را با اسلامیت جمع میکرد"، گفت: "امام به اصل رأی مردم معتقد بود و همان رأی مردم را عمل کرد، چون آن را اسلامی و شرعی میدانست. امام اعتقاد داشت با اسلامی بودن نظام، در عین حال رأی اکثریت مردم بدست آمده و از سوی دیگر چون جمهوریت یک فکر پذیرفته شده در دنیا و تاریخ بود و چون در این سیستم خود مردم سرنوشتشان را انتخاب میکنند، و از سوی دیگر، چون مردم ایران از سلطنت و حکومت فردی خسته شده بودند، با مشورت افراد بسیاری، به این نتیجه رسیدند که مدل حکومتی ما، جمهوری اسلامی باشد، یعنی اکثریت مردم نظر دهند واحکام اسلامی هم حکمفرما باشد، پس این مسلم است. این ظاهر قضیه است، اما عملا ممکن است بعضیها کیفیت کار را از جمله اینکه جمهوریت نظام و اینکه آراء مردم چگونه بدست بیاید و چگونه باشد بهتر است با هم اختلاف نظرهایی داشته باشند که این دیگر مربوط به قوانین عادی است و به مرور در تجربه بدست میآید؛ برای مثال اینکه قدرت رئیس جمهور در نبود نخست وزیر، بیشتر باشد یا اینکه نخست وزیر مسئول دولت باشد؟، آیا شورای رهبری بهتر است یا اینکه یک رهبر باشد بهتر است؟، و...؛ در عمل آنی که بهتر است و مردم میخواهند میتوانند با آراء خودشان تمدید یا عوض کنند. آن چیزی که مسلم است، آن روز در سال ۵۸، چون مردم از سلطنت خسته شده بودند یک حکومت جمهوری را میخواستند و از سوی دیگر چون اکثریت مسلمان بودند قوانین اسلامی را هم میخواستند و در نهایت حکومت جمهوری اسلامی شد. "
|
پنج ایرانی ربوده شده در سوریه وارد ایران شدند Posted: 31 Mar 2012 05:19 AM PDT جـــرس: پنج زائر ایرانی که برای زیارت به سوریه رفته و توسط افراد ناشناس ربوده شده بودند، بامداد امروز وارد فرودگاه تهران شدند.
رامین مهمانپرست از تلاش مقامات دولت ترکیه و وزارت خارجه آن کشور که به دنبال تماس و رایزنی علی اکبر صالحی با همتای خود در زمان ربوده شدن زائران و قول مساعدت آنها صورت پذیرفت تشکر و قدردانی کرد.
سخنگوی وزارت امور خارجه ایران اظهار امیدواری کرد که شاهد آزادی هرچه سریعتر سایر زائران و متخصصان ایرانی ربوده شده در سوریه باشیم.
سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی در پایان اظهار امیدواری کرد که شاهد آزادی هرچه سریعتر سایر زائران و متخصصان ایرانی ربوده شده در سوریه باشیم. |
روایت هاشمی رفسنجانی از دیدار با رهبری درباره نظام پارلمانی و ریاستی Posted: 31 Mar 2012 04:53 AM PDT جـــرس: هاشمی رفسنجانی در تازهترین گفت وگوی خود از دیدارش با رهبری و دیدگاهش درباره نظام پارلمانی و ریاستی گفت و سوابق ماجرا را توضیح داد.
به گزارش آفتاب، هاشمی رفسنجانی در گفتوگو با شماره نوروزی هفتهنامه آسمان(ص59) در پاسخ به این پرسش که "حضرتعالی در سالهای متمادی هم ریاست مجلس و نظام پارلمانی و هم نظام ریاستی را تجربه کردهاید؟ شما کدامیک را توصیه میکنید؟" به دیدارش با رهبری اشاره کرد و گفت: رهبری در کرمانشاه جملهای گفتند که از آن تفسیر سوء شد. منظور ایشان مطلب دیگری بود. بحث ایشان این بود که در نظام ما بنبست نیست. یعنی کسی نباید فکر کند که بنبست داریم و اگر ما حتی بخواهیم نظام اداره کشور را تغییر دهیم، قانون اساسی را اصلاح و تغییر میدهیم. اصل نظرشان این بود.
هاشمی رفسنجانی در ادامه این گفتوگو با اشاره به آگاهیاش از سابقه دیدگاههای رهبری در این زمینه گفت: من که سوابق را میدانستم، هنوز ایشان از سفر برنگشته بودند، نظرم را گفتم. من میدانستم ایشان موافق نیستند. دیدم بحثهای انحرافی جدّی در اینجا میشود. حتی بعضیها گفتند کمیسیونی از یک سال پیش در این مورد کار میکرده است. اصلا از چنین کمیسیونی اطلاعی نداشتم. اعلام کردم که با این مخالف هستم و نظر رهبری هم این نیست و منظور ایشان این است که بن بست نداریم.
در ادامه این گفتوگو رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام به دیدار خود با رهبری بعد از بازگشتش از سفر کرمانشاه اشاره کرد و گفت: وقتی ایشان از سفر برگشتند، در دیداری حضوری پرسیدم که منظور شما چه بوده است؟ ایشان گفتند همان بحث همیشگی، یعنی این که بنبست نداریم و تشخیص شما درست است. گفتم یکی از اعضای هیات رئیسه مجلس گفته است که شما یک سالی است که کمیسیون تعیین کردهاید. ایشان گفتند: درست نیست و اصلا این کار را نکردهایم و اطلاع دادهایم که ابن ادعا تکذیب شود. از آن زمان به بعد هم بحثها فروکش کرد.
هاشمی رفسنجانی همچنین به سابقه بحثها در زمان بازنگری قانون اساسی اشاره کرد و گفت: در زمان بازنگری قانون اساسی، دو نظر وجود داشت. یک نظر این بود که نظام پارلمانی باشد. یعنی اینکه مجلس نخستوزیر را انتخاب کند و او هم به مجلس جوابگو باشد. در حال حاضر معمولا اکثریت احزاب در دنیا وقتی رای میآورند، به طور اتوماتیک رهبر حزب نخست وزیر میشود و بعد هم کابینه را معرفی میکند. نظر بعدی این بود که نظام ریاستی باشد. منتها آن زمان رئیس جمهوری و نخست وزیری با هم بود. نخست وزیر باید اول از مجلس رای اعتماد میگرفت، بعد کابینه را برای اخذ رای اعتماد معرفی میکرد و سیستم خاصی بود که مشکلزا شده بود، چون بین رئیس جمهور با نخست وزیر مشکل پیدا میشد. رئیس جمهور با زحمت زیاد انتخاب میشد و اختیاری هم نداشت. نخست وزیر را به مجلس معرفی میکرد. مجلس هم رای میداد و بعد ازآن مسئوولیتی به عهده رئیسجمهور نبود، این سیستم جواب نداد. مخصوصا آثاری از اختلاف در کشور پیش آمد که نشان داد جواب نمیدهد.
به گفته رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، موضوع برای بررسی به چند کمیسیون ارجاع شد. کمیسیونی که مامور بود راجع به نظام و سیستم گزارش بیاورد، نظرش بر نظام پارلمانی بود. آیتالله خامنهای که آن زمان عضو آن کمیسیون بودند مخالفت کرده بودند. منتها دیگران رای داده بودند. بعد که نظر کمیسیون به جمع آمد پس از بحثهایی زیاد، نظام پارلمانی رد و سیستم جمهوری تصویب شد. همان زمان به یاد دارم که سرسختترین مخالفتها را شخص آقای خامنهای میکرد که اینگونه نشود، چون ما به مردم وعده جمهوری دادهایم و مردم شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی دادهاند. آن زمان استدلالها قوی بود. اگر مذاکرات آن زمان را مطالعه کنید، واقعا خواندنی است. بالاخره نظام جمهوری تصویب شد. من هم طرفدار همین نظر بودم. لذا دیگر بحثی نبود.
|
ناکامی نوروزی دزدان دریایی در ربودن نفتکش ایران Posted: 31 Mar 2012 04:42 AM PDT جـــرس: با پنجاه و دومین حمله ناکام دزدان دریایی در دریای سرخ و تنگه باب المندب به یکی از کشتیهای نفتکش ایران در ایام نوروز، 320 هزار تن نفت صادراتی ایران در بنادر دریای مدیترانه تحویل مشتریان خارجی شده است.
|
تحلیل گری سیک از استراتژی ایران در صورت حمله نظامی به این کشور Posted: 31 Mar 2012 03:26 AM PDT جـــرس: گری سیک از اعضای شورای امنیت ملی آمریکا در زمان ریاست جمهوری فورد، کارتر و ریگان و دستیار اصلی کاخ سفید در امور ایران در زمان انقلاب و تصرف سفارت آمریکا بود. وی که هم اکنون استاد مسائل بین المللی در دانشگاه کلمبیا است در یادداشتی که با عنوان «اگر اسرائیل ایران را بمباران کند چه می شود؟» در سایت «سی ان ان» منتشر شده است به عواقب حمله نظامی اسرائیل به ایران می پردازد.
به گزارش «تابناک»، گری سیک در این یادداشت با فرض وقوع حمله اسرائیل به ایران، نخستین واکنش را تشکیل جلسه اضطراری شورای امنیت سازمان ملل برای تصویب قطعنامه ای در محکومیت اسرائیل می داند و چنانچه آمریکا قطعنامه را وتو کند تردیدها در مورد همدستی آمریکا با اسرائیل از بین خواهد رفت.
|
Posted: 31 Mar 2012 02:33 AM PDT ![]() مصاحبهای با محمد نوریزاد تارنمای محمد نوریزاد: دراسفندماه سال گذشته چهارجلسه نشستیم و با نوری زاد ازهردر سخن گفتیم. محصول این چهارجلسه را به مرورتقدیم شما خواهیم کرد تا بدانید آنچه که دراین صحبت ها مورد اعتنا قرارگرفته، رویکردی است که نوری زاد ازآن اینگونه اسم می برد: «پوست اندازی مردمی.» او معتقد است: مردم ایران بلحاظ فکری درحال پوست اندازیِ تاریخیِ خویش اند. یکجورگذارازدخمه های توقف وانجماد وجهل وخرافه وبدکرداری، به معبری که ازاو «رشد» می توان دریافت. مردمی که روزگاری بس دراز در «ماراتون» انتفاع شخصی وطایفگی، مابقی مردم را زیرپامی گذاردند، حالا کم کم به ضرورت اصلاح قانون ونظارت برانجام آن و «انتفاع جمعی» می اندیشند. وبرای این اندیشه ی خود هزینه نیزمی پردازند. نوری زاد معتقد است: حاکمیت با تمام قوا برتنورجهل وجهالت مردم پف می کند. چرا که میان بقای خود وجهالت جاریِ مردم، نسبتی حتمی می بیند. بی آنکه این حاکمیت بداند، عبورتاریخی ایرانیان، به معبری انجامیده که لاجرم دراین عبور، باید لباس جهل را ازتن درآورد ولباس فهم پوشید. کلیت این مصاحبه را درچند قسمت تقدیم شما خوبان می کنیم. نخست، قسمت نخست:
به عنوان اولین پرسش و برای این که راهی به بحث واکنیم، به ما بگویید چرامی نویسید؟ شما یک زمانی وعده کردید تا زمان برگزاری انتخابات به رهبری نامه خواهید نوشت. که به وعده ی خود عمل کردید و نوشتید. و حالا یادداشت های مستقل تان را شروع کرده اید. به ما بگویید: با چه فلسفه ی ذهنی می نویسید؟ از نوشتن چه هدفی را دنبال می کنید؟ آیا نتیجه ای از نوشتن های خود گرفته اید که همچنان می نویسید؟ اولین پرسش شما سه پرسش توأمان دارد. یک این که با چه فلسفه ی ذهنی می نویسم؟ من می نویسم بخاطراین که اگرننویسم باید به بخش وسیعی ازاستعداد انسانی خود پشت کنم. وباید به این پرسش بزرگ پاسخ بدهم که: اگر می خواهی ننویسی، پس چرا خودت را انسان می نامی؟ خب خیلی ها که نویسنده اند و دراین اوضاع نمی نویسند مگرازحوزه ی انسانیت خود خروج کرده اند؟ اراده ی من ازاین پرسش، پارامتریا فعل نوشتن نیست. این که مثلاً اگر نمی نوشتید سراغ چه کاردیگری باید می رفتید. می دانم قصد شما ازطرح این پرسش، به ذات نویسندگی مربوط است. این که من آیا اساساً خود را نویسنده می دانم یا نه؟ با تعریفی که ازنویسنده و نویسندگی داریم؟ یا اگر نویسنده ام چرا پرخطرترین وجه اجتماعی و سیاسیِ آن را برگزیده ام. آنهم درجامعه ای که بهادادن به افکارعمومی درتلاطم فریب افکارعمومی ازریخت افتاده. یا چرا به نگارش داستان ورُمان روی نمی برم؟ وچرا دراین چند سال اخیرقلم خود را به وادی پرآشوبی برده ام که یک نویسنده معمولاً ازورود بدان پرهیزمی کند؟ نویسندگان به وضعیت آرام و امنی محتاجند تا با ورود به غوغای درون خویش، نسبتی با غوغای بیرون برقرار کنند. چه خوب شد که ازنوشتن رُمان گفتید. راستی هیچ به این فکر افتاده اید که رمان بنویسید. شنیده ام یا یکجایی خوانده ام که درزمینه ی ادبیات کودک ونوجوان کارهایی منتشرکرده اید. یا حتی داستانهایی برای بزرگسالان نوشته اید. من اتفاقاً درزندان نوشتن یک رُمان را شروع کردم. که البته هنوز به پایان نرسیده. ابتدا می خواستم فیلمنامه ای بنویسم. مقدماتش را نیزفراهم آوردم. مقدمات که می گویم شما همه را درعزم جزم معنا کنید. مصمم شدم که بنویسم. چه؟ یک فیلمنامه. درباره ی چه؟ اینش مهم نبود. مهم این بود که من باید چیزی می نوشتم که دربیرون زندان بشود به فیلم یا سریال تبدیلش کرد. اما بلافاصله منصرف شدم. شاید بپرسید چرا؟ با یک پرسش ازخودم وپاسخی که به خودم دادم ازخیرنگارش آن فیلمنامه گذشتم. ازخودم پرسیدم: این فیلم یا سریال قراراست کجا کاروازکجا پخش شود؟ معلوم است: داخل کشور. وازتلویزیون وسینماها. پس باید من تمام محدودیت های رایج فیلمنامه نویسان را مثل دیوارهای بتنی دراطراف خودم بالا می بردم. هم درگفتگوها وهم حادثه ها و هم درمنطق روایی داستان. بهتربگویم: من باید میزممیزی وزارت ارشاد و افق خاک آلود صداوسیما را می کشاندم ومی بردم داخل سلول خود و بندبند قوانین و بخشنامه های نوشته ونانوشته ی آنها را درفیلمنامه ی خویش لحاظ می کردم ودرمتن یک خودسانسوریِ چندش آوربه خلق آن فیلمنامه پا می فشردم. بدیهی است که این خودش یک جورزندان مضاعف بود برای من. والبته تحمل نشدنی. این شد که ازخیرش گذشتم. حتی به خودم گفتم بنویس و با اسم مستعاربده به یک جا و تصویبش کن. این را هم نپسندیدم. تجربه ی این کاررا داشتم. این بن بست راهی به جایی نداشت. درهمین شرایط بعد انتخابات سال 88 من فیلمنامه ای نوشتم و با اسم مستعاربه سیما فیلم دادم. سرضرب تصویب شد. راجع به شخصیت یک بسیجی خوب بود. ازآن بسیجی هایی که با این بسیجی های رایج فعلی فرق می کند. بسیجی من ازجنس همت ها و باکری ها بود. یک بسیجی درمتن یک اجتماع شلوغ. مقدمات ساخت آن هم فراهم شد. اما به محض این که اخلاقاً موضوع را با مدیر مربوطه درمیان گذاردم وبه وی گفتم که این اسم مستعار اسم من است، و آن مدیربا مدیران بالاتر و مدیرارشد سیمافیلم صحبت کرد، بلافاصله فیلمنامه ی تصویب شده وآماده ی کاراز مدارتولید بیرون کشیده شد. حتی حاضرشدم آن را دراختیاریکی دیگر قراردهم تا او بسازد و هیچ اسمی ازمن درکار نباشد. نپذیرفتند. این نشان می داد که مدیرسیما فیلم چه فشاری را باید تحمل می کرد. واساساَ اوچرا باید این فشاررا تحمل کند؟ این شد که با یک “نه” خیال خود را راحت کردند و برای همیشه عذرمرا خواستند. که: این طرفها آفتابی نشو. چه با اسم خودت چه با اسم مستعار. نوشتن رُمان هم ازهمین محدودیت ها دررنج است که. بله. به آن هم خواهم پرداخت. منتها این را بگویم که من راه خروج ازاین محدودیت ها را پیدا کردم. پس من درزندان ازخیرنگارش فیلمنامه درگذشتم وخیلی زود به سمت نگارش یک رمان واقعی با مختصاتی که خودم را سانسورنکنم روی بردم. چیزی که بر قلم من محدودیتی تحمیل نکند. درهمه ی این احوال نیز، نگارش نامه به رهبری ازداخل زندان، ونامه به رییس قوه ی قضاییه، و نامه به مردم، ونوشته های مستقل، و نگارش مجموعه ی ” گلها و سیم خاردارها” که به معرفی برخی ازگلهای داخل زندان می پردازد، فراموشم نشد. درهمان اوضاع و احوال بود که محکم نشستم به نوشتن یک رُمان تمام عیار. احتمالاً این رمان قابل چاپ نیست. نباشد. راستش را بخواهید من اصلاً به چاپ آن فکرنکردم. اصل نوشتن برایم مهم بود. شاید باورنکنید این دومین باری بود که من لذت نگارش بدون واهمه وبدون خودسانسوری را تجربه می کردم. باراولش به نگارش یک فیلمنامه مربوط بود که پسرم اباذرازمن خواست فلان خاطره کودکی را با تجسم این که ماجرا دریکی ازشهرها و روستاهای آمریکا اتفاق افتاده بنویسم. نوشتم. بی این که دچارنگرانی از خط ونشان های آزاردهنده وگاه طنزگونه ی ارشاد و صداوسیما شوم. اشاره ای به محتوای آن فیلمنامه می کنید؟ من چهارپنج ساله بودم که درروستای زادگاه من شایع شد درهمین پنجشنبه ای که درراه است دنیا به آخرمی رسد. وآن روز مثلاً سه شنبه بود. شیوع این خبردرروستایی که شاکله اش براختلاف و دودستگی و دعواها و زدوخوردهای طایفگی بود، غوغایی به راه انداخت. مردم دوطایفه، درجواریک قیامت عنقریب تصمیم گرفتند صبح پنجشنبه به امامزاده ی روستا که یک کیلومتراز آبادی دوربود بروند. وساعت شروع قیامت را درامامزاده باشند. این اجتماع شورانگیزوحلالیت طلبی های ناگزیرآنهم درامامزاده ای دورازآبادی فرصت مغتنمی بود برای دزدان وشایع کنندگان این خبرو روبیدن اموال مردمی که ازدیوارجهل بالا رفته بودندو خود آن را کمال عقل تفسیرمی فرمودند. من این حادثه را به یکی ازروستاهای تگزاس بردم. دراین روستا تکدرختی مقدس وجود دارد. وشایع می شود که مسیح قراراست درفلان روز از پس آن درخت ظهورکند. غوغایی درمی افتد. مردمان ازهرکجای آمریکا به شوق تماشای آن لحظه ی تکرارنشدنی به آن روستا هجوم می برند. دراین روستا نیزهمان اختلافات رایج برقراراست. وهمان سرنوشت نیزچشم به راه مردم آن روستای هشتادسال پیش تگزاس. این فیلمنامه را بی هیچ محدودیتی وبا ظرافت های خاص مبتنی برفرهنگ مردمان آن سالهای تگزاس نوشتم و دادم ترجمه اش کردند. اسمش را هم گذاردم : تکدرخت مسیح. خواستم برای دومین باراین لذت را مزه مزه کرده باشم. به خودم گفتم: این رُمان را بنویس برای دل خودت. نه برای این که به همین زودی ها چاپ شود. البته منظورمن ازکنارگذاردن محدودیت درنگارش یک رُمان، و به هیچ گرفتن ممیزی های حکومتی، به این نیست که من به حوزه های سخیف وسطحی ورود کرده باشم. بدیهی است که فردی با معتقدات مسلمانی من بهنگام خروج ازاین محدودیت ها به آغوش هرزگی درنمی افتد. من نوشتن آن رُمان را درزندان شروع کردم. یک سوم آن را که هفتصد صفحه ای می شود نوشتم. که مابقی آن مانده. واتمام آن به همان وضعیت امن درونی من محتاج است.این وضعیت مورد نظرمن به این نیست که مرا دغدغه ی آب ونان نباشد. نه، بلکه مرادم ازتأکید براین وضعیت مناسب، رسیدن به یک آرامش درونی است. به یک قرار. به یک ضرورت که دست شما را ازنوشتن هرچیزدیگربازبدارد و به نوشتن همان رُمان ترغیب کند. یکجوراولویت بندی دراین که اکنون چه بنویسید و بعد ازاین چه؟ باورکنید من درهمین مرحله ی اولویت بندی، بشکلی ظالمانه یقه ی خودم را گرفتم وخودم را برسرضرورت های اجتماعی نشاندم. که: کارهای شخصی وتمایلات شخصی ات را رها کن و بچسب به درد وداغ جاری مردم. مردمی که معترض اند وبابت این اعتراضشان هم دارند بها می پردازند. این شد که نوشتن مابقی رمان مرتب به ورطه ی تعویق افتاد. راستی شما جزو مؤسسین انجمن قلم نبودید؟ چرا. ما سی نفربودیم که این انجمن را تأسیس کردیم. من یک چند دوره ای هم به عضویت هیات مدیره ی انجمن قلم انتخاب شدم. جریان پایان کارخودم را دراین انجمن خواهم گفت. اما پیش ازآن اجازه بدهید بگویم که من درزندان با تماشای آثاردوستان نویسنده ای که یک زمان درکنارهم به نوشتن می اندیشیدیم و با هم تشکیلات کوچکی به اسم همان”انجمن قلم” تأسیس کرده بودیم، مرتب به خودم می گفتم: توهم می توانستی جوری بنویسی که به کسی برنخورد. می توانستی نوشته هایت را بچاپ برسانی. می توانستی نویسنده ی محض باشی. اما متعمدانه براین گرایش درونی ام پای کوفتم. شما چند جلد کتاب چاپ شده دارید؟ پانزده جلد. که عمدتاً داستان اند. بجزدوفیلمنامه وچهارجلد منتخب نوشته های انتقادی ام…… ازاین مرحله نتوانستم عبورکنم. دیدم خود این فکر که: بنویسم برای چاپ شدن، خودش یکجورمحدودیت را آنهم درزندان به من تحمیل می کند. پس نوشتن برای چاپ شدن را واساساً نوشتن رُمان را وانهادم و نوشتن از بند بند اعتراض مردمِ معترض را برگزیدم. به مخاطرات جاری این راه نیزاصلاً نیاندیشیدم. مخاطراتی که هم درکمین خودم بود وهم سرراه خانواده ام. من شنیده بودم که دستگاه اطلاعات ما اگر بخواهد حتی یک پیغمبرخدا را به خاک مذلت بنشاند این استعداد را دارد. اجازه بدهید از نامه ی نخست محمد نوری زاد به رهبری شروع کنیم. عکس العمل دوستانتان چه بود؟ کسانی که ناگهان قلم شیفته ی نوری زاد را حالا منتقدانه می یافتند. بعداز وقایع انتخابات سال هشتادوهشت، اوضاع قمردرعقرب شد. یعنی آن چهره ی مخفی وبزک کرده ی نظام رخ نمود. بسیجی ای که قرار بود فدایی مردم باشد، قمه به دست و زنجیربه دست به جان مردم و به جان اموال مردم افتاد. وپاسداری که برای درخدمت مردم بودن و برای صیانت ازشایستگی ها وحاجت های انقلاب تأسیس شده بود و درعرصه ی هشت سال جنگ و دفاع به باورمردم راه یافته بود، حالا برای صیانت ازیک جریان غارتگربه میدان آمد و کلت کمرش را واگشود وبه طرف مردم شلیک کرد. اولین نامه را که به رهبرنوشتم، بی حضورمن، مرا ازهمان انجمن قلم اخراج کردند. یادم هست یکی ازدوستان وساطت کرد تا یک جلسه ی توجیهی درانجمن قلم تشکیل شود و به من مثلاً فرصت بازگشت داده شود. آن جلسه تشکیل شد. رییس جلسه که ازدوستان هم طیف بود به من گفت: تو با نگارش این نامه، دل امام زمان را شکستی. وکلی ازاین حرف ها. واین که: اگر می خواهی به انجمن قلم برگردی ، باید توبه کنی. به رییس جلسه گفتم: شما که می فرمایید من با نگارش این نامه دل امام زمان را شکسته ام آیا ازامام زمان دستخط دارید؟ وگفتم: این شما هستید که باید توبه کنید. بخاطرخون ها و ظلم هایی که به چشم خود دیده اید و سکوت کرده اید. وگفتم: قلمی که نخواهد و نتواند واقعیت های جامعه را ببیند، هیزمی است که به کارسوختن می خورد. به حاضرین جلسه گفتم: شماها به گوش خود شنیده اید که درکهریزک چه شده وچه روی داده و دارید سکوت می کنید. وگفتم: اگر به فرزندان شما تجاوز شده بود آیا باز همین جور دامن برمی کشیدید؟ وبا همین چند جمله برای همیشه ازآن انجمن بیرون زدم. سایر دوستان چه؟ با همان اولین نامه به رهبری، همه ی دوستان قدیم ازمن روی برگرداندند. وهمزمان همه ی درها به روی من بسته شد. سومین نامه را که نوشتم، درزندان به رویم وا شد. هیچوقت یادم نمی رود احساس آن روزی را که مرا تحت الحفظ به سمت زندان اوین می بردند. احساس کسی را داشتم که دارد تقاص سالها بی خبری خود را می پردازد. شاید باورنکنید که من آن روز روی زمین نبودم. بلکه روی ابرها راه می رفتم. چون خدا را سپاس می گفتم که عقوبت مرا ازهمین دنیا شروع کرده. عذاب هایی که من درزندان اوین دیدم وخانواده ام دربیرون زندان متحمل شدند، ذره ای ازتقاص همراهی من با حکومت و نظامی بود که حالا آشکارا دستش به خون بی گناهان آلوده شده بود. وتقاص سالها بی خبری ام. شما درزندان همچنان نوشتید و نوشتید و نوشتید. درحالی که بخاطرهمین نوشتن ها به زندان رفته بودید. ونباید می نوشتید. کما این که اغلب زندانیان نیزنمی نویسند. ترجیح می دهند دوره ی زندانشان سپری شود و بیرون بیایند. درزندان ودرسلول های انفرادی، نوشتن می تواند بهترین مسکن برای یک زندانی بهم ریخته باشد. اما بازجوها و روال جاری زندان، این تسکین را اززندانی دریغ می کنند. ومن برای داشتن قلم وکاغذ بی تاب بودم. یادم هست روزهای تلخ بازجویی وهتاکی ها و ضرب و شتم های من بود. می خواستند من به زانو دربیافتم و توبه نامه بنویسم و تقاضای عفو کنم و دریک مصاحبه ی تلویزیونی به همگان بگویم که: خطا کرده ام. بگویم: ازمن درگذرید. مقاومت من اما، باعث عصبیت بازجوی اصلی من شد. کار به تنگناهای انسانی درافتاد. او بی ادب و بی سواد بود. ومن، یک اسیر. چه می توانستم بکنم؟ یک روز که مرا اززندان وحبس سه چهارساله می ترسانید، به وی گفتم: بگذار حرف آخرم را بزنم: چند بسته کاغذ به من بدهید و چند تا خودکار. بروید و سه چهارسال بعد بیایید و درسلول را بازکنید. بازجوی بی ادب و بی سواد من آنقدربه من کاغذ وقلم نداد تا این که یک روز ازخودش یک قلم “کش” رفتم. آن را درآستینم گذاردم و به سلول بردم. پشت به دریچه ی کوچک سلول نشستم و سرخودکار را ازآستین خود بیرون کشیدم. وآن را تا جلوی صورتم بالا بردم و بوییدم و بوسیدم. شاید باورنکنید که من یک ساعت تمام به آن خودکار نگاه می کردم وسیرنمی شدم. به خدا آفرین می گفتم که درقرآنش به قلم سوگند یاد کرده. وبه قلم می گفتم: توعجب لیاقتی داری که خدا تو را ازمیان سایر پدیده ها برگزیده وبه جان تو سوگند خورده. وبه آنچه که می نویسی تأکید ورزیده. حالا به کاغذ نیازم بود. قلم پیدا شده بود اما من روی چه می نوشتم؟ به ما همراه غذا گاه دوغ نیزمی دادند. ازاین دوغ های پاکتی. این پاکت ها را با دقت پاره می کردم و با دقت بیشتر، ضخامت ورق مقوایی آن را ازمیان می گشودم. یک وسعت کوچکی ازکاغذ کاهی پیدا می شد. به قدر کف دست. روی آنها می نوشتم. ” نجواهای محمد نوری زاد درزندان اوین”محصول همان نوشتن های من روی پاکت دوغ است. وبعد دانستم روی دستمال کاغذی نیز می توانم بنویسم. ازنگهبانان روزی سه برگ دستمال کاغذی می گرفتم. این سه برگ را که ازهم وامی گشودم، می شد شش صفحه. من روزی شش صفحه کاغذ داشتم. نامه ی چهارم من به رهبری که ازداخل زندان بیرون داده شد، روی دستمال کاغذی نوشته شده بود. اتفاقاً همین را به بازجویم گفتم. ترس و واهمه ای نداشتم. به اوگفتم من یک نامه ای به رهبرنوشته ام که به همین زودی ها منتشرمی شود. پرسید چطورآن را بیرون داده ای؟ گفتم یک روز که مرا با چشمان بسته به بهداری زندان برده بودند ودرکنار زندانیان دیگررو به دیوار ایستاندند، آن را درجیب یک جوان انداختم که با صدای آرام می گفت به زودی آزاد می شود. من می توانستم درآن روزهای پرازهول وهراس، به نوشتن هرچیزی که به من تسکین بدهد روی ببرم. مثل رُمان”سلام آتابای” که مواد خام آن را ازمدت ها پیش درذهن آماده کرده بودم. یک رمان درامتداد حسرت های یک انقلاب متفاوت. یا بهتربگویم: رمانی که اگر می نوشتم، وقتم را پرکرده بودم و به بازجوهای خود می فهماندم که من هنوز دل درگرو امثال آنها دارم و یک تخفیفی ازشان می گرفتم. رمانی که اطمینان دارم هرچه هم که خوب و فنی نوشته می شد، به تف لعنت نمی ارزید. من اما بهترین تسکین را شناکردن درجهت مخالف رودخانه اوین یافتم. این که ازچیزهایی بنویسم که مرا بخاطرآنها به زندان انداخته اند. مگرمی شود؟ این که تکرارجرم محسوب می شود. بشود. من مگر جرم خودم را قبول دارم که ازتکرار آن بهراسم؟ ونوشتم. نامه پنجم محمد نوری زاد از زندان اوین به رهبری. وبعد نامه ی ششم را ازبیرون نوشتم. نامه ی ششم را که نوشتم بلافاصله مرا به زندان بازگرداندند. یک روز دادستان تهران به داخل سلول من آمد و گفت: ما تو را آزاد کرده بودیم. به شرط این که ننویسی. اما تو گازش را گرفتی و بازرفتی اول خط. نامه ی هفتم به رهبری را از داخل زندان نوشتم. اینها همه اش تکرار جرم محسوب می شد. چرا که من اعتراض مردم معترض را به رهبرمتذکرمی شدم. واین بازگفتِ اعتراض ها ازنگاه بازجوها و قاضیان گوش بفرمان، جرم بود. وتکرارآنها جرمی دیگر. وبازنامه ی هشتم ازداخل زندان. تکرارجرم یعنی چه؟ داستان آن رُمانی که هفتصد صفحه ی اولش را نوشتید چیست؟ شخصیت محوری آن، یک بازجوی وزارت اطلاعات است. برخلاف بازجوهای هیولاگون، این بازجو، جزو خوبان است. ونمی خواهد همه ی هویت انسانی اش را قربانی نظامی بکند که داستان حفظ آن را دیگران با دزدی ها و قتل و غارت هایشان تعریف وتجویزمی کنند.
ادامه دارد
منبع: تارنمای محمد نوریزاد
محتوای یادداشتها لزوماً دیدگاه جرس نیست.
|
You are subscribed to email updates from جنبش راه سبز - همه گزارشها : متن خلاصه To stop receiving these emails, you may unsubscribe now. | Email delivery powered by Google |
Google Inc., 20 West Kinzie, Chicago IL USA 60610 |