جنبش راه سبز - خبرنامه |
- به جامعه جهانی يادآوری می کنم در ايران آن چنان نقض حقوق بشر وجود دارد که بايد چاره ای اندیشید
- انتقال میرحسین موسوی به بیمارستان
- مسئول کمیته پرونده ستار بهشتی: بازداشتگاه رباط کریم، مورد غیرطبیعی نداشت
- دولت پول صندوق رفاه دانشجويان را نداد
- انتقال نسرین ستوده به بند عمومی زندان اوین
- آیت الله منتظری و نگاه نو در مبانی فقه و اجتهاد
- درخواست ائمة جماعات و روحانیون نجف آباد در خصوص اجازه نشر آثار علمی آیت الله منتظری
- روشنفكري ديني در تحقق اهدافش موفق بود
- انسان امروز خسته از خشونت، بی عدالتی و سرکوب و دروغگویی مدعیان دین است
- ادامه دادگاه پرونده اختلاس بزرگ، غیر علنی اعلام شد
به جامعه جهانی يادآوری می کنم در ايران آن چنان نقض حقوق بشر وجود دارد که بايد چاره ای اندیشید Posted: 19 Nov 2012 08:03 AM PST احمد شهید جـــرس: گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل در امور ایران، پیرامون ستار بهشتی، وبلاگ نویس کشته شده در بازداشتگاههای امنیتی جمهوری اسلامی گفت: "حتی اگر من نتوانم با دولت ايران در اين باره صحبت کنم ، اما اين که يک مرد جوان زير شکنجه ماموران امنيتی کشته شده خبر معتبری است و شواهد هم در اين مورد به اندازه کافی وجود دارد تا فردی مثل من را متقاعد کند تا من نگرانی خودم را از اين مسئله اعلام کنم ."
به گزارش رادیو اروپای آزاد، احمد شهید طی گفتگویی خاطرنشان کرد "برغم اينکه دولت ايران با من همکاری نمی کند اما کار من ادامه دارد. و اسناد و مدارکی که من برای تهيه گزارش از آن استفاده می کنم از چند منبع مختلف تاييد شده است." متن گفتگوی احمد شهید با این رادیو به شرح زیر است: آقای احمد شهيد، تعداد زيادی از ايرانيان در خارج از کشور در سفری که شما به اروپا داريد به ديدار شما می آيند و به عنوان شاهد يا قربانی نقض حقوق بشر در ايران با شما صحبت می کنند. تا چه حد گفته های آنها به عنوان سند برای تهيه گزارشتان از وضعيت حقوق بشر در ايران معتبر است؟ چند بار هم با چند تن از مقام های ايران صحبت کرده ام. آنچه از طرف من لازم بوده انجام داده ام. اگر از من دعوت شود به سرعت به ايران سفر خواهم کرد. |
انتقال میرحسین موسوی به بیمارستان Posted: 19 Nov 2012 08:03 AM PST اردشیر امیر ارجمند خبر داد جـــرس: سخنگوی شورای هماهنگی راه سبز امید از انتقال میرحسین موسوی به بیمارستان و معاینه او خبر داد.
اردشیر امیر ارجمند در گفت و گو با بی بی سی گفت: آقای میرحسین موسوی امروز به بیمارستان منتقل شده و پس از معاینه به محل بازداشتشان بازگردانده شدند.
امیر ارجمند با اشاره به تهدید خانواده میرحسین موسوی و زهرا رهنورد برای عدم انتشار اخبار مربوط به وضعیت جسمی نامناسب آنان افزود: آنان از فشار افکار عمومی می ترسند اما در دنیای امروز هیچ چیز را نمی توان پنهان کرد.
|
مسئول کمیته پرونده ستار بهشتی: بازداشتگاه رباط کریم، مورد غیرطبیعی نداشت Posted: 19 Nov 2012 07:22 AM PST جـــرس: عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی که از طرف آن کمیسیون مسئول رسیدگی به پرونده قتل ستار بهشتی شده، امروز دوشنبه امروز از بازداشتگاه فتا بازدید کرد.
|
دولت پول صندوق رفاه دانشجويان را نداد Posted: 19 Nov 2012 07:22 AM PST جـــرس: رئیس صندوق رفاه دانشجویان اعلام کرد که حتی ریالی از اعتبارات این صندوق توسط دولت پرداخت نشده است.
|
انتقال نسرین ستوده به بند عمومی زندان اوین Posted: 19 Nov 2012 07:22 AM PST جـــرس: همسر نسرین ستوده از انتقال این وکیل و فعال حقوق بشریِ زندانی، به بخش عمومی زندان اوین خبر داد.
|
آیت الله منتظری و نگاه نو در مبانی فقه و اجتهاد Posted: 19 Nov 2012 07:17 AM PST محمد تقی فاضل میبدی در میان فقیهان سده اخیر کمتر فقیهی به مانند آیت الله منتظری تحولات روزگار ایران را از نزدیک دیده
چنین نگاهی به فقه،یعنی درنظرداشتن شرایط موجود، مهمترین گام در عرصه اصلاحات در حوزه اجتهاد است. طبعاً با این دیدگاه میتوان احکام اجتماعی اسلام را با نیازهای زمان مطابقت داد و اتهاماتی که به عنوان خشونت بر دستگاه فقهی اسلام وارد میشود ؛ رفع نمود . نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست. |
درخواست ائمة جماعات و روحانیون نجف آباد در خصوص اجازه نشر آثار علمی آیت الله منتظری Posted: 19 Nov 2012 07:17 AM PST به مناسبت سالگرد درگذشت فقیه عالیقدر حضرت آیت الله العظمی منتظری (رضوان الله علیه) درخواست ائمة جماعات و روحانیون نجف آباد در خصوص اجازه نشر آثار علمی آن فقیه بزرگوار
بسمه تعالی العلماء باقون مابَقِیَ الدّهر ... سه سالِ سخت و دراز از رحلت اندوه بار مرجع و فقیه عالیقدر، حضرت آیت الله العظمی منتظری- رضوان الله تعالی علیه- گذشت. فقیهی متأله، وارسته و مبارز. فقیهی نظریه پرداز، مجتهد پرور و «گرمی بخش حوزه و نظام». فقیهی که در کنار استاد و مراد خود، حضرت امام راحل- رضوان الله تعالی علیه- از معماران اصلی انقلاب اسلامی بود و مبانی نظری حکومت اسلامی را به تفصیل و مستدل، تدریس کرد و نوشت و در مراحل بعد به نقد و اصلاح و تکمیل آن پرداخت و در جهت حفظ دستاوردهای انقلاب و جلوگیری از باز تولید استبداد، رهنمود ها و هشدارهای بسیاری داد و رنج های فراوانی کشید. جزاهُ الله عن الاسلام و المسلمین أحْسَنَ الجزاء. مرحوم آیت الله العظمی منتظری به جز آثار مهم فقهی و اصولی که از خود به جای گذاشتند از شارحان بزرگ نهج البلاغه و خطبه های فاطمیه و اصول کافی، و از مدرّسان و صاحب نظران ممتاز در مسائل تفسیری، فلسفی، کلامی، اخلاقی، سیاسی و ... بودند و در این رشته ها نیز آثار ارزشمند و ماندگاری دارند. انتظار این است که به جای تخریب ها و به دور از تنگ نظری های حق ستیزانه و حُبّ و بغض های دانش سوزانه، امکان چاپ، و علاوه بر آن، امکان طرح رسمی آثار و نظرات این فقیه و اسلام شناس فرزانه در رسانه های رسمی و محافل اسلام پژوهی، دانشگاهی و حوزوی فراهم آید تا آثار ایشان نیز همچون وجود شریفشان به فرمودة امام راحل- قدّس سرّه - گرمی بخش حوزه ها و نظام باشد و بویژه مسئولان، دانشجویان و فضلای پرسشگر وحق طلب از آن بهره ببرند. در ایام سوگواری سالارشهیدان و امامِ مدافعان اسلام راستین، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، در سالروز رحلت آن مرجع فقیدِ سعید (در سوّم محرم) جهت تجلیل از مقام شامخ مرجعیت بیدار، در مراسمی که به همین مناسبت بر پا می شود شرکت می کنیم و به سوگ می نشینیم و با خدای خود پیمان می بندیم که جز او را بنده نباشیم و در راه انجام وظایف خود، هیچ هراسی از هیچ کسی به دل راه ندهیم و بدانیم که إنّه خیرُ ناصرٍ و مُعین والعاقبةُ للمتّقین . غفر الله له و لنا و للمؤمنین و المؤمنات. والسلام علینا و علی عباد الله الصالحین آیات و حجج اسلام : 1. غلامحسین ایزدی 2. ابوطالب مصطفایی 3. احمد عابدینی 4. حسنعلی خزائلی 5. علی محمد ستاری 6. عباسعلی ملکی 7. اسدالله فتاح الجنان 8. غلامرضا داوری 9. مرتضی صفری 10. رمضانعلی علینقی پور 11. سید حسین موسوی 12. رضا حججی 13. مصطفی قاهری 14. محمد باقرآصفی 15. جعفر الهی 16. مصطفی گل افشان 17. حیدر علی ریاضی 18. محمود واحد 19. محمد رضا زمانیان 20. غلامحسین قیصری 21. مرتضی صالحی 22. حسین ایزدی 23. محمد خطیب 24. محمدتقی شریعتی 25. مصطفی صالحی 26. مرتضی منتظری 27. محمد علی اصفهانی وطن 28. سید کریم مطلبی 29. لطفعلی فقیهی 30. محمد علی حبیب اللهی 31. محمد رضا کرباسی 32. صادق حجتی 33. مهدی عظیما 34. محمدحسین علی اکبری 35. اسدالله جلالی 36. جعفر جعفری 37. حسین مهدوی 38. مهدی پیرمرادیان 39. محمد رضا معین 40. مهدی انتشاری 41. مرتضی حاج امینی 42. محسن ابراهیمی 43. محمد رضا پورنمازی 44. فخر الدین هاشمی 45. حسن صالحی 46. عباسعلی فاتح 47. مهدی صالحی 48. مجتبی لطفی 49. حیدر محمدی 50. صادق صالحی 51. عبدالکریم کریم پور 52. عبدالله حجتی 53. سید صادق طباطبایی 54. غلامرضا حجتی 55. حسنعلی مصطفایی 56. محسن ولایتی 57. محسن روح الله 58. حسنعلی ابوطالبی 59. محمد منتظری 60. سید محمد باقر کاظمی 61. قاسمعلی صفری 62. محمدعلی رحیمی 63. حسینعلی قربانی 64. مهدی ابراهیمی 65. محمد رضا صالحی 66. محسن طوسی 67. مجتبی نصراللهی 68. محسن رحیمی 69. رضا ضیائی 70. سید حسین مدرس 71. غناءالله خزائلی 72. محمود رحیمی 73. سید رضا حسینی 74. مجید مردانی 75. کاظم عظیما 76. حسن یوسفی 77. حمید شادکام 78. حیدر علی سلطانی 79. سعادت محمدی 80. احمد براتی 81. اسدالله محمودی 82. مهدی پور اسماعیلی 83. سید محمود هاشمی 84. محمد رضا نوراحمدی 85. محمد ربیعیان 86. محمد مهدیه 87. ابراهیم جلالی 88. رسول فتحی 89. سید رضا احمدی 90. محمود ملکی 91. حمید نور محمدی 92. سبوح سالدورگر 93. مرتضی ملکی 94. وحید نجفیان 95. سید محمدجواد مرتضوی 96. جمشید جعفری 97. مجید علی عسگری 98. حمید علی عسگری 99. سعید هاشمی 100. میثم پژوهنده 101. رسول پیرمرادیان 102. ناصر استوار |
روشنفكري ديني در تحقق اهدافش موفق بود Posted: 19 Nov 2012 07:17 AM PST 'گفتگو با فاطمه صادقی كساني كه ميگويند روشنفكران ديني در جامعه اقبالي ندارند، پس مردهاند، بيشتر يك حرف سياسي است
همانطور كه ميدانيد «روشنفكر» داراي تعاريف گوناگوني است. بنا به تعريف ادوارد سعيد روشنفكر كسي است كه «حقيقت» را به «قدرت» ميگويد. منظور از قدرت تنها قدرت سياسي نيست؛ قدرتهاي اجتماعي را هم دربرميگيرد. اما از آنجايي كه من ميخواهم بحث را روي كاركرد روشنفكران متمركز كنم فكر ميكنم بهتر است يك تعريف متداول ديگر هم داشته باشيم. در واقع آنچه غالبا از روشنفكر مراد ميكنيم «روشنفكران عامه» هستند. منظور كساني هستند كه وارد حوزه عمومي ميشوند، درباره مسائل مختلف مرتبط به حوزه عمومي مداخله و اظهارنظر ميكنند. بحث من به طور عمده درباره همين معنا از روشنفكري است. لازم است همينجا اشاره كنم كه به نظر من توليد روشنفكران عامه در دنيا به نوعي رو به زوال است و در جوامع مختلف شاهد آن هستيم كه روشنفكري در حال ارگانيك شدن بيشتر است؛ يعني هر حوزهيي روشنفكران خاص خود را توليد ميكند. اما در نظر من روشنفكر به ويژه در معناي عام كسي است كه بتواند بر تعلقات طبقاتي، فرهنگي، فكري و هژمونيكي كه با آنها بزرگ شده تا حد امكان غلبه كند و در انديشه و گفتار شجاعت فاصله گرفتن از تعلقهاي ياد شده و فراتر رفتن از آنها را داشته باشد؛ يعني بتواند مصلحت و منافع خود را تا حد زيادي ناديده بگيرد تا نماينده و سخنگوي «حقيقت» مورد نظر باشد.
همانطور كه اشاره كردم روشنفكري عام در جهان به نوعي در حال زوال است هرچند اين طور نيست كه كاملا از بين برود. اما به هر حال به دليل گستردگي حوزهها و تنوعي كه زندگي امروزي دارد تعداد روشنفكراني كه بتوانند در همه حوزههاي حيات عمومي مداخله كنند روز به روز كمتر ميشوند. اما درباره تاثيرگذاري كه شما به آن اشاره كرديد به نظر من هر دو نوع اين روشنفكران ميتوانند از ميزان تاثيرگذاري بالايي برخوردار باشند. در واقع بيتاثيري روشنفكران يك افسانه است و نوعي تجاهل سياسي. بهتر بگويم، اگر روشنفكري داراي تريبون باشد و توان تاثيرگذاري هم داشته باشد، حتما تاثيرگذار خواهد بود. چنانچهميدانيم يكي از مهمترين تحولات سياسي اجتماعي ايران در قرن اخير انقلاب اسلامي 57 بود كه روشنفكران نيز يكي از نيروهاي بسيار موثر دركنار روحانيت بودند و به ساختن برخي مفاهيم پرداختند. به نظرم روشنفكران هم سازندگان نظري و هم سازندگان عملي رويدادهاي معاصر در تاريخ ايران بودهاند؛ هرچند اين نكته نافي تاثيرگذاري ساير گروهها از جمله روحانيت نيست. تاثيرگذاري فقط در جايي نيست كه جلوي آن گرفته شود.
همانطور كه ميدانيد پيدايش روشنفكري در ايران با معضلاتي روبهرو بوده است. بخشي از اين معضلات به شناختي كه عامه مردم از روشنفكر داشتهاند برميگردد. در بدو پيدايش روشنفكري در قرن نوزدهم، اين آدم از نظر عامه مردم بيشتر يك مرد فكل كراواتي ژيگولوي ميانسال با ادا و اطوار غربي بود كه يكي دو زبان خارجي غربي را بلد بود و حرفهايي ميزد كه خيلي وقتها مورد پسند محافظهكاران و عموم جامعه قرار نميگرفت. اين تيپ از نظر بسياري از مردم بيگانه و «غير» محسوب ميشد كه ميخواست به «خودي» تحميل شود. در واقع به دليل هم هويت دانستن روشنفكران با «غرب» در بسياري موارد چالشهاي عديده اجتماعي به وجود ميآمد.
اين معضل تا دوره پهلوي دوم تا حدي سازوكار روشنفكري را تحت تاثير قرار داده است، اما اين مساله امروز چندان از نظر اجتماعي محل اعراب ندارد...
بله. من معتقدم اين مساله ديگر امروزه اهميت گذشته را ندارد چون تحولاتي در چند سال اخير به ويژه در ايران بعد از انقلاب رخ داده كه اولويت مسائل و برداشتها را جابهجا كرده است. در واقع روشنفكري در بدو پيدايش با چنين معضلاتي مواجه بود ولي اين معضلات امروز كمتر شده است. به يك معنا روشنفكري در ايران از بدو پيدايش تا مدتها يك پديده اسكيزوفرنيك بود و نماينده و يادآور چيزهايي كه جامعه چندان از آنها خوشش نميآمد. اما در جامعه امروز ديگر نه آن تيپ روشنفكر وجود دارد و نه جامعه مسائلش ديگر از نوع مسائل گذشته است. امروزه خيلي چيزها تغيير كردهاند. البته آن خاطره همچنان وجود دارد. بر اين اساس، هويت روشنفكري هويتي دوگانه بود؛ روشنفكر همواره حامل ايدههاي غربي و مدرن بود كه تا حد زيادي با ايدههاي خودي و داخلي در تضاد قرار ميگرفت. از آنجا كه بخش اعظم ايرانيها تا مدتها با مدرنيته يك رابطه دوگانه داشتند، يعني هم از آن خوششان ميآمد و هم با آن دشمن بودند؛ در نتيجه با روشنفكري نيز همين نوع دوگانگي را تجربه ميكردند. اين دوگانگي باعث ميشد تا روشنفكر هويت دوگانه پيدا كند كه يك سوي آن با سوي ديگر در تضاد عميق بود.
با اين واژه موافق نيستم. در واقع اين ويژگي اصولا در بطن و ذات مدرنيته ايراني بوده است. به اين صورت كه ما تا مدتها هم مدرنيته را ميخواستيم و هم به نوعي آن را پس ميزديم و نميخواستيم. البته اين ويژگي در نسلهاي جديد كمتر شده. آنها با خود صراحت بيشتري دارند. به هر حال جامعه ايران از ابتدا رابطه پرتنشي را با مدرنيته تجربه كرده است. البته اين تنش نافي مدرن شدن نبوده، برعكس. يعني همانطور كه در حال مدرن شدن بيشتر بودهايم، دائما از نبود اصالت، از دست رفتن سنتها، بيريشگي و فقدان يا كمبود آن هم گله كردهايم. در مواردي اين مساله آنقدر عود كرده كه حتي خواهان برپايي دوباره سنت شدهايم و آن را برپا كردهايم. دلمان هم خوش بوده كه به خويشتن بازگشتهايم؛ غافل از اينكه در واقع در حال مدرن شدن بيشتر بودهايم. اصلا اين فرياد و فغان براي سنت و سنگ آن را به سينه زدن حتي اگر از طرف قشرهاي به ظاهر «سنتي» باشد، در واقع در دل مدرنيته اتفاق ميافتد و نشانه آن است؛ نه در سنت. اما بعد از تجربه مدرن برپا كردن «سنت» حال ميدانيم كه اولا نشدني است و در ثاني ميتواند فاجعهبار باشد. به همين دليل هم من آن را داخل گيومه ميگذارم. به نظرم با تجاربي كه در دهههاي اخير از سر گذراندهايم، بعيد است مدرنيته ايراني ديگر هوس برپا كردن «سنت» به سرش بزند.
شايد دليل آن اين باشد كه جبران مدرن شدن بيشتر را در سطح روانشناسي اجتماعي و سياسي ميكرده است. يعني وقتي فرياد واسُنّتا سر ميداديم، در واقع به خاطر اين بوده كه درعمل داشتيم بيشتر از آن فاصله ميگرفتيم. به نظر من اين دقيقا همان فرآيندي است كه مدرنيته ايراني تا پيش از انقلاب از سر گذرانده. يعني به دليل گسست از سنت، نوستالژي آن را داشته، آن را در شكل دكور و معماري سنتي و سياست سنتي و اين قبيل چيزها به خانه آورده و به زعم خودش «احيا» كرده و «پاس» داشته؛ در حالي كه در همان زمان داشته به شتاب از سنت دور ميشده و حتي از آن متنفر بوده است. اين يكي از ويژگيهاي مدرنيته ايراني تا همين اواخر است. نظير اين تجربه را در مدرنيته هندي هم ميشود ديد. به هر حال مدرنيته براي ما مزاياي زيادي داشته است و آن را هميشه دوست داشتهايم. به تعبير فرزين وحدت مدرنيته جاگرنات يا چرخي است كه همهچيز را زير پاي خود له ميكند و پيش ميرود. ما در عين حال كه به تكنولوژي مدرن، فرهنگ مدرن و... احتياج داشتهايم و آن را دوست هم داشتهايم، اما به جبران اين دوست داشتن و عاشق مدرنيته بودن، براي سنت هم «اشك» ريختهايم. حتي امروز هم در ميان برخي از گروههاي اجتماعي شاهد اين رويه هستيم كه البته چندان خريداري ندارد و بيشتر رياكارانه تلقي است. در واقع به يك معنا ما ديگر با سنت سروكار نداريم؛ يا بهتر است بگويم به طور بيواسطه با سنت در ارتباط نيستيم. سنت مدتهاست كه چه بخواهيم و چه نخواهيم از دسترس ما خارج و در مدرنيته حل شده و شكل و شمايل آن را به خود گرفته. بنابراين با اين لفظ گذار از سنت به مدرنيته هم موافق نيستم. ما مدتهاست از سنت عبور كردهايم. آنچه با عنوان «بازگشت به سنت» ميشناسيد، در واقع خود، پديدهيي كاملا و عميقا مدرن است؛ مثل رمانتيسيسم ميماند كه از يك طرف مدرنيته و عقلگرايي مدرن را نقد ميكند و از سوي ديگر خودش كاملا مدرن است. اما اين را هم بايد اضافه كرد كه انتظار ما از مدرن شدن و مدرنيته ايراني شكل واقعبينانه نداشته. ما انتظارات ديگري از مدرن شدن خود داشتهايم كه تقريبا هيچ يك برآورده نشدهاند. مثلا انتظار آزادي، دموكراسي و جز اينها داشتهايم. غافل از اينكه مدرنيته ما واجد ويژگيهاي خاص خود بود كه با نوع غربي تفاوت داشت. اغلب ما وقتي از مدرنيته سخن ميگوييم، جايي مثل سويس، فرانسه يا نهايتا ژاپن را در نظر داريم. اما واقعيت تلخ اين است كه آنچه امروز در آن به سر ميبريم، با همه معضلاتش «مدرنيته ايراني» است؛ يعني آنچه با توجه به ظرفيت اجتماعي- سياسي ما ميتوانست صورتبندي مدرن به خود بگيرد. البته اين به آن معنا نيست كه صورتبندي ديگري از مدرنيته امكان نداشت. اين بحث ديگري است.
به نظر من، خود روشنفكران هم عميقا درگير معضل ياد شده بودهاند. يعني اين مساله در خود روشنفكران هم وجود داشته؛ چنانچه هنوز هم تا حدي وجود دارد؛ البته به مراتب كمتر از گذشته.
تقريبا همه آنها. به نظر من همه روشنفكران ما از همان آغاز جريان روشنفكري در ايران به نوعي اين درگيري و دوگانگي را داشتهاند. از همان اوايل اگر بخواهم نام ببرم بايد به كساني همچون فتحعلي آخوندزاده، ميرزا آقاخان كرماني و كسروي و پس از آن به شريعتي، سيمين دانشور و ديگران ميرسيم...
من معتقدم تقريبا همه آنها تا همين اواخر اين درگيري و دوگانگي را داشتهاند و تجربه كردهاند و حتي خود ما نيز تا حدي آن را در خود داريم؛ به همين دليل هم ميشود با آنها همافق شد؛ البته اين كار به معناي پذيرش و قبول ديدگاهها و نگرانيهاي آنها نيست. مثلا فتحعلي آخوندزاده آدمي است كه ميبينيم با اينكه بهشدت تحت تاثير مدرنيته، فلسفه غرب و ارزشهاي مدرن، پروتستانتيسم، فردگرايي، خردگرايي و جز اينهاست، و جامعه ايران را بهشدت نيازمند آنها ميداند، اما از سوي ديگر بهشدت نگران است كه مبادا جامعه ايران كه داراي يكسري ارزشهاي «خوب» است كه بايد آنها را حفظ كرد از دست بروند.
نه به نظر من اين يك تاكتيك نبوده، بلكه واقعا اين دوگانگي در ميان روشنفكران ما وجود داشته است. كسروي نمونه بارز ديگري از اين دوگانگي است.
كسروي از طرفي در عين اينكه تاكيد بر خردگرايي و عقلگرايي ميكند و با روشنفكران مدرنيست همساز بوده اما از طرف ديگر براي مثال وقتي بحث به زنان و خانواده ميرسد ميبينيم كه سر از محافظهكاري ناب ايراني در ميآورد و از بسياري از سنتگرايان تندتر ميرود. اگر وجه روشنفكري و خردگرايي او را كنار بگذاريم و ديدگاههاي او درباره زن و خانواده را به طور مستقل نگاه كنيم خواهيم ديد كه تفاوت چنداني با سنتيهاي ديگر در اين خصوص ندارد. در اينجا بحث من فعلا بر سر خوب بودن يا بد بودن اين ويژگي نيست. فقط منظورم اين است كه به هر حال اين مساله يكي از مهمترين ويژگيهاي روشنفكران ايراني هم بوده و حتي هنوز هم تا حدي هست.
به نظر من تقيزاده و ملكم خان هم از اين قاعده مستثني نبودهاند هرچند كه درجه ابتلايشان به اين ويژگي متفاوت است. مثلا درباره تقيزاده كه شما به او اشاره كرديد خب ميدانيم كه او معروف است به اينكه معتقد بود ما از سر تا پا بايد غربي شويم اما وقتي روزنامه «كاوه» را ورق ميزنيم لابهلاي آن ميبينيم كه نگرانيهايي درباره از دست رفتن ارزشهاي سنتي و جز اينها به چشم ميخورد. اصلا همين عنوان «كاوه» براي روزنامه او گوياي همين امر است.
بله. به نظر من هم نوعي ديالكتيك بين آنها برقرار است. بگذاريد اول چند چيز را از هم سوا كنيم: نخست، ديالوگ بين روشنفكران و جامعه؛ دوم تاثيرگذاري بر جامعه؛ و سوم ناكارآمدي روشنفكران. به نظر من ديالوگ بين روشنفكران و جامعه بستگي به زمينه سياسي داشته است. طبعا برخي روشنفكران از اين فضا برخوردار بودهاند و برخي يعني عمدتا گروه منتقد و ناراضي؛ خير. امروز اين فضا براي گروه دوم از هميشه كمتر شده است. اما اگر منظور تاثيرگذاري است، چندان موافق اين ايده نيستم كه روشنفكران نتوانستهاند بر مردم تاثير بگذارند. طبعا برخي روشنفكران ميتوانند از پايگاه طبقاتي، فكري و اجتماعي خودشان بالاتر روند و به تعبير كانت شجاعت انديشيدن پيدا كنند اما برخي آنها نميتوانند و در بند حصارهايي كه توسط گفتارهاي هژمونيك به وجود ميآيد قرار دارند. اين افراد در عين حال كه چيزهايي براي آموختن دارند اما به نظرم نميتوانند آن انتظاراتي را كه از جريان روشنفكري ميرود، برآورده كنند. اما در اين مورد كه چقدر روشنفكران در عقبماندگي جامعه ما نقش داشتهاند بايد بگويم كه قطعا نقش آنها در اين مساله خيلي زياد بوده و اين پرسش بحثي اساسي را ميطلبد. در واقع روشنفكران اين دوره را ميشود با جريان «توفان و فشار» در آلمان و رمانتيسيسم مابعد روشنگري مقايسه كرد.
بعضي از آنها در همان زمان هم روشنفكر محسوب ميشدند و البته بعضيشان بعدا به جريان روشنفكري پيوستند.
با تعريفي كه ابتدا از روشنفكر در معناي غالب ارائه داديم چرا نبايد فرديد را روشنفكر محسوب كنيم؟ البته بهتر است اين نوع روشنفكري را بگذارم داخل گيومه.
ببينيد آدمها تحت تاثير گفتار هژمونيك قرار ميگيرند و در واقع شخصا فكر ميكنم درجه روشنفكر بودن هر كسي و حتي تاثيرگذاري او تا حدي به اين برميگردد كه چقدر ميتواند از هژموني فاصله بگيرد و فراتر برود. در واقع چقدر داراي خودآگاهي است كه متوجه وجود عناصر هژمونيك در خود و افكارش شود و تا چه اندازه سعي ميكند با آنها مقابله كند. طبعا اين امر نسبي است. براي مثال بسياري از كساني كه در پارادايم روشنفكري پيش از انقلاب تربيت شدند، با وجود اينكه مخالف رفتارهاي شاه بودند اما با دقت به گفتار و عملكردشان ميبينيم كه فارغ از عناصر آن هژموني گفتاري نيستند؛ ولو اينكه مخالف بوده باشند. حتي وقتي شخصيت سياسي- اجتماعي و روانشناختي شاه را مورد بررسي قرار ميدهيم ميبينيم همين ويژگيها در او هم ديده ميشود. براي مثال او آدمي زنستيز و در حد اعلي خودكامه و داراي نگاهي كاملا بدبينانه و توطئهگرانه و اهل سانسور و... است. به نظر من خود اين شخصيت و بسياري از مخالفانش در دل گفتار يا پارادايمي رشد كردند و شكل گرفتند كه ميتوانست محصولات يكساني را توليد كند. اين شخصيتها در عالم فكر و نظر وارد شدهاند و انقلاب 57 را ايجاد كردند و بعد از انقلاب هم مشاركتهاي عملي و نظري در برساخت نظام پس از انقلاب داشتهاند.
به نظر من بين نسل ما و آن نسلي از روشنفكران كه در انقلاب 57 تاثير گذار بودند يك گسست و شكاف در حال به وجود آمدن است. واقعيت اين است كه ما امروز با اين جريان و به ويژه گفتارهاي هژمونيك اين طيف در سياست و جامعه و دانشگاه بهشدت مساله داريم. ما بسياري از اين روشنفكران را در به وجود آمدن برخي مشكلات امروز سهيم ميدانيم. از نظر ما اينها كسانياند كه زماني كه دست به عمل ميزدند از نتايج آن غافل بودند. البته لازم به ذكر است كه در ميان روحانيت هم كساني بودند كه تحت تاثير گفتارهاي روشنفكري براي مثال تحت تاثير آل احمد قرار داشتند. ميشود اين جريان را «روشنفكري مابعد كودتايي» كه پس از كودتاي 28 مرداد و سقوط دولت مصدق شكل گرفت، ناميد. معتقدم بسياري از عناصر اين دوران نهتنها دروني شخصيت شاه بود، بلكه در اين روشنفكران و آدمهاي ديگر هم نهادينه شده بود؛ هرچند كه بسياريشان در آن زمان مخالف سيستم و بسياري از مظاهر فرهنگي و اجتماعياش بودند. البته ما از اين نسل بسيار آموختهايم و منكر برخي از وجوه مثبتشان نيستم؛ به ويژه از كساني از اين نسل كه با خود و ديگران صادقتر بودند و به مواجهه جدي با خود دست زدند. براي مثال ميتوانم از سروش نام ببرم. با اين حال بسياري از ما در حال تجربه كردن گسستي آگاهانه با اين نسل هستيم كه از اواخر دهه 70 و اوايل دهه 80 به بعد شكلي آشكار به خود گرفته است. اين گسست باعث شده كه ما به دنبال رهايي از آن پارادايم باشيم. معتقدم در سالهاي آتي اين گسست عميقتر شده و صورت نهايي خود را پيدا خواهد كرد.
وقوع اين گسست از نظر من نه تنها شدني، بلكه اجتنابناپذير است. براي اينكه به قول فوكو صورتبندي دانايي جديدي به وجود آمده است و اساسا ما به معضلات جديد و مسائل ديگري مبتلا هستيم كه اين گسست را ناگزير ميكند. براي مثال بسياري از چيزهايي كه به فرض براي سروش و نسل او مساله بود و هست، براي ما ديگر مساله نيست. البته اين سخن من به معناي زير سوال بردن و نفي نوانديشي ديني نيست. برعكس، من نوانديشي يا روشنفكري ديني را هم جدي ميگيرم و هم به نظرم بسيار مهم است. مساله اين است كه معضلات و مسائلي كه ما داريم آنقدر زياد و متنوع و از جنس ديگري است كه نه آن پارادايم روشنفكري مابعدكودتايي كه تا پس از انقلاب هم ادامه داشت، ميتواند آنها را برتابد و پاسخ دهد؛ نه نوانديشي ديني توان و ظرفيت پرداختن به آنها را دارد. در واقع ما در حال تجربه كردن پارادايم جديدي هستيم كه مختصات ديگري دارد. البته به نظر من نسل جديد روشنفكران در شناسايي معضلات با خودش در مجموع صادقتر از نسلهاي گذشته است؛ توهم كمتري دارد، كمتر ايدئولوژيك است، كمتر خودكامه است، مسووليتپذيرتر است و كمتر به خودسانسوري ميپردازد. همچنين روشنفكري مابعد كودتا روشنفكري رمانتيك است و از تجمل رمانتيك بودن برخوردار است، در حالي كه امروزه اين تجمل را نداريم و نميتوانيم رمانتيك باشيم. نه واقعيتها به ما اجازه ميدهند رمانتيك باشيم و نه چندان مطلوبمان است. از سوي ديگر در نسل جديد روشنفكران شاهد نوعي انزوا و فردگرايي و تنهايي بيشتر هستيم. همچنين به نظر من اين نسل نسبت به نسل پيش خود شايد به يك معنا ناتوانتر هم باشد؛ نه به اين معنا كه بضاعت فكري كمتري دارد؛ بلكه به اين معنا كه مسائلش دامنهدارتر و پيچيدهتر و لاينحلتر از گذشته به نظر ميرسند. در واقع اين نسل به همراه نخبگان فكرياش وارث جامعهيي است كه از هر نظر فقيرتر و نابسامانتر از گذشته و البته به مراتب پيچيدهتر شده است. به همين دليل ما به احتمال قوي ديگر روشنفكري مانند شريعتي نخواهيم داشت كه ميتوانست بسياري از مردم جامعه را برانگيزد. در نسل جديد روشنفكران ديگر به اقرب احتمال شاهد چنين نيروي تاثيرگذار و برانگيزانندهيي نيستيم. مايلم نكته ديگري را هم درباره تفاوت اين دو گروه اضافه كنم كه به نظر من بسيار مهم است و تبعات زيادي براي امروز داشته. اين تفاوت در رابطه نسل امروز با دال «غرب» و ديگري «غربي» نمود پيدا ميكند كه به كلي تغيير كرده است. در دوره پهلوي يكي از مسائل روشنفكران رابطهشان با «غرب» بود. اساسا غرب در يك رويكرد ايدئولوژيك پديدهيي يكدست و بسيار منفي ديده ميشد؛ در حالي كه امروز چنين نيست. «غرب» ديگر يك كليت واحد ديده نميشود و ضرورتا معادل امپرياليسم و سرمايهداري هم نيست. دليل آن رويكرد نزد روشنفكران همان نكتهيي بود كه پيشتر اشاره كردم؛ يعني روشنفكري به عنوان پديدهيي بيگانه، وارداتي و غيرخودي. البته اين بدبيني يكسره متوهمانه نبود؛ بلكه رويدادهاي سياسي واقعي نابهنجار مثل اشغال ايران از سوي متفقين و نيز كودتاي 28 مرداد بود كه هر دو با مداخله خارجي و تحقير ما همراه بود، در ايجاد آن تصوير منفي تاثير داشت و به آن تصور دامن ميزد. در نتيجه روشنفكران در جامعهيي كه در آن دولت نماينده غرب منفور و مدرنيزاسيون غربي به حساب ميآمد، گرفتار بحران هويت بودند. آنها از سوي جامعه متهم بودند كه ستون پنجم غرب هستند؛ در حالي كه خودشان ميخواستند طرف دولت و به اين معنا طرف «غرب» نباشند و سعي داشتند خود را متمايز كنند. به همين دليل ميبينيم جلال آل احمد، شريعتي و خيلي از روشنفكران ديگر براي جبران آن اتهام و اسنادي كه به روشنفكر به عنوان فردي غربي زده ميشد شروع به شكل دادن به گفتاري كردند كه نگين نبوي آن را گفتار «اصالت» مينامد. دغدغه بازگشت به خودي و شكل دادن به يك گفتار سياسي بر اين اساس شاكله آن بود. در واقع اين گفتار برآيند همان هويت اسكيزوفرنيك و بحران هويت خود روشنفكران بود...
دقيقا. در واقع گفتار«اصالت» نشان از اين داشت كه انگار روشنفكران به هويت خودشان چندان مطمئن نبودند و براي همين درصدد اصرار و تاكيد بيش از اندازه بر خودي بودن بودند. يكي از پيامدهاي آن وضع برساخته شدن يك دوگانگي ميان امر مذهبي و سكولار، و سنت در برابر مدرنيته است كه در واقع مغالطه بود؛ چون در واقعيت چنين دوگانگيهايي وجود نداشت. متاسفانه ما امروز هنوز هم تا حد زيادي درگير اين دوگانگيهاي بيمعنا هستيم. اما اين نوع دوگانگيها و دوگانهانديشيها اصلا ذاتي روشنفكري آن دورهاند. انگار روشنفكران اين پارادايم يا فقط در قالب دوگانگيهاي متصلب فكر ميكنند؛ يا اصلا فكر نميكنند. ميشود فهرست بلندبالايي از اين دوگانگيها را ارائه داد. جالب اينكه بسياري از روشنفكران آن دوره يا كساني كه هنوز تحت تاثير آن گفتار قرار دارند، از اين دوگانهانديشيها فارغ نشدهاند و دائما آنها را بازتوليد ميكنند. اما بگذاريد به يكي از تبعات ديگر اين بحران هويت هم اشاره كنم كه به شكلگيري پديده مهم ديگري منجر شد: در آن زمان به مقتضاي همان شرايط طيفي از روشنفكران به وجود آمدند كه ميخواستند ثابت كنند كه خيلي بومي هستند. همين مساله باعث به وجود آمدن نوعي «لمپن-روشنفكري» در دوره مابعد كودتا تا همين اواخر شد. اينها كساني بودند كه تعمدانه لمپنيسم زباني را به جبران بحران هويت وارد گفتار روشنفكري كردند كه هنوز هم شاهد تداوم آن در بين بخشي از روشنفكران عمدتا هژمون هستيم. البته خوشبختانه روشنفكران ديني تهذب زباني را در دستور كار قرار دادند و تا حدي درصدد رفع و محو اين لمپنيسم برآمدند. به نظر من دغدغه اصلي در پس لمپن- روشنفكري در واقع دغدغه براي بومي بودن، و اثبات مردمي بودن و مشروعيت داشتن در جامعه و گروهي بوده است كه هويت روشنفكري در آن آنقدرها معتبر نيست. جالب است كه هر چه روشنفكري دغدغه ديني بيشتري داشته، از لمپنيسم بيشتر فاصله گرفته. دليل آن هم به نظر من اين است كه وقتي شما دينمدار باشيد و دغدغه امر ديني و قدسي داشته باشيد، ديگر نيازي به اثبات بومي بودن و مشروعيت خودتان نداريد. بنابراين لمپن- روشنفكري پديدهيي است كه به لحاظ اجتماعي با بحران مشروعيت و هويت دست به گريبان است و از لحاظ معرفتي و فكري با نهيليسم و بيمعنايي. به نظر من ارتباط معناداري ميان لمپنيسم از يكسو و نيهيليسم و بحران هويتي از سوي ديگر وجود دارد. در واقع به اعتقاد اين طيف هر چقدر روشنفكر «لات بازي» بيشتري درآورد، بوميتر بودن و مردميتر و خوديتر بودن خود را ثابت كرده است. يك نكته ديگر هم كه به نظر ميآيد از ويژگيهاي اصلي پارادايم روشنفكري مابعد كودتا است، نوعي زنستيزي افراطي در اين طيف است كه به نظر من تا حد زيادي تابع همان بوميگرايي و گفتار اصالت و دغدغه هويتي بود.
در همه روشنفكراني كه من آنها را مابعد كودتايي مينامم اعم از راست، چپ، وسط، راديكال و خلاصه همه طيفهاي آن زنستيزي شديد و تحقير زنان را ميبينيم.
در شريعتي هم هست؛ هرچند شايد كمتر از سايرين.
اتفاقا اين مساله خيلي به موفقيت آنها كمك كرد و براي همين است كه ميگويم تاثيرگذار بودهاند. در واقع اين نسل از روشنفكران ايران پيش از انقلاب توانايي زيادي داشتند. امروزه آن مسائل اهميت خود را تا حد زيادي از دست داده، ولي براي آنها لمپن-روشنفكري و گفتار اصالت راه خروجي از بنبستي بود كه گرفتارش بودند. البته اين نافي مسووليتناپذيري آنها نيست. ميشود گفت آن نسل شامل روشنفكرانش چندان نسل مسووليتپذيري نبود و اساسا به پيامد كارهايي كه انجام ميداد توجه چنداني نداشت. اما در تاثيرگذاريشان كه شكي نيست.
به نظر من اينطور نيست. براي مثال نوانديشي ديني را در نظر بگيريد كه پس از انقلاب در پاسخ به حاكميت ديني به وجود آمد.
دقيقا تولد نوانديشي ديني محصول اين شرايط بود. واقعيت اين است كه نوانديشي ديني در ارتباط با شرايط سياسي و اجتماعي كاملا جديدي شكل گرفت و در ارتباط با آن خودش را تعريف كرد و پيش رفت. در واقع مخاطب اصلياش حاكميت بود.
بله من هر دوي اين واژهها را به يك معنا ميگيرم هرچند كه «نوانديشي ديني» را مناسبتر ميدانم.
منظور من فقط نوانديشان ديني بعد از انقلاب بودهاند. در واقع نوانديشي ديني پديدهيي پساانقلابي است و ظهورش را بايد در بافت و زمينه نظام جمهوري اسلامي جست. به اين معنا من اساسا شريعتي را جزو نوانديشان ديني نميدانم. زيرا با اينكه گفتار شريعتي ديني است، اما دغدغه اصلي او آنقدر ديني نيست. در حالي كه دغدغه اصلي نوانديشي ديني نحوه حفظ دين در حاكميتي است كه خود را متولي امر دين ميداند. بگذاريد دست به يك مقايسه بزنم: دقيقا همانطور كه روشنفكران مابعد كودتا دغدغهشان اين بود كه چطور ميشود در حاكميتي كه خود را متولي مدرنيزاسيون و غربي شدن ميداند، روشنفكر متعهد و آزادانديش و بومي و «غيرغربي» باشند، در ايران بعد از انقلاب هم دغدغه نوانديشي ديني اين است كه چطور ميشود در حاكميتي كه خود را متولي دين ميداند، دينورز بود. به همين دليل به نظر من براي شريعتي «دين» دغدغه اصلي نبود؛ بلكه «اصالت» و بازگشت به خويش دغدغه او بود؛ براي دستيابي به نوعي بسيج فكري و تاريخي معطوف به رهايي سياسي. در صورتي كه براي سروش خود دين دغدغه است؛ نه اصالت. مساله سروش مشخصا امر قدسي و معنويت است، اما ما در آثار شريعتي چيزي كه نشاندهنده اين نوع دغدغه باشد، سراغ نداريم. البته اين به معناي نفي دينورز بودن شريعتي نيست. در واقع با شناخت من از شريعتي او آدم دينورز و دينمداري بوده است؛ اما دغدغه فكري او دين نيست و ضرورتي هم نداشت كه باشد. او به دين روي آورد؛ اما نه براي خود دين بلكه براي تبديل آن به زيربناي عمل سياسي. اين را هم اضافه كنم كه كلام سروش حتي از نظر رتوريك هم با كلام شريعتي زمين تا آسمان متفاوت است. براي مثال سروش برخلاف شريعتي قصد برانگيختن تودههاي مردم را ندارد؛ بلكه ميخواهد آنها را به تامل بيشتر وادارد. كار او آگاهي دادن است. البته نه فقط سروش، بلكه مجتهدشبستري و حتي مصطفي ملكيان هم كه زماني به هر حال در اين چارچوب ميانديشيد، همين ويژگي را دارند. در كنار اينها بايد به مرحوم احمد قابل و ديگران هم اشاره كرد كه آثارشان عمدتا تخصصي، فقهي و كلامي بوده است. طبيعي است كه مخاطب اين نوشتهها آنقدرها توده عادي مردم نميتوانند باشند كه نخبگان سياسي و فكري بودهاند. لذا ميان سروش و شريعتي تفاوت زيادي هست. اين دو دغدغههاي متفاوتي دارند.
اين نه نقطه ضعف است و نه نقطه قوت. در واقع شرايط است كه استراتژي روشنفكري را تعيين ميكند. من فقط ميتوانم بگويم كه شوريدگياي كه در كلام شريعتي و آلاحمد وجود داشت و قصدش برانگيختن بود و نه وادار كردن به تامل، در كلام هيچ كدام از روشنفكران ديني بعد از انقلاب وجود ندارد. البته من شخصا اين رويكرد را ترجيح ميدهم، چون از نظر فكري برانگيزانندهتر و در واقع مسوولانهتر است. در مقام مقايسه ميشود گفت روشنفكري ديني بعد از انقلاب به عنوان يكي از پارادايمهاي اصلي روشنفكري، به معناي روشنفكري مورد نظر من به مراتب نزديكتر است؛ زيرا هم اخلاقيتر بوده و هم به زعم من به كسب و كار اصلي روشنفكري نزديكتر. براي مثال نوانديشي ديني از شجاعت اخلاقي و سياسي ستودنياي براي گفتن حقيقت به قدرت برخوردار بوده است. از سوي ديگر هدف آن تعميق بخشيدن، ترغيب به انديشه و تامل در نفس و آگاهيبخشي بوده است. به اين معنا من اين گفتار را با وجود همه نقايصي كه ميتواند داشته باشد به گفتارهاي ناپخته، متوهم، شوريده، غيرمسوول و در واقع خطابي پيشا و پساانقلابي ترجيح ميدهم.
به نظر من به هيچوجه اينطور نيست. در واقع عكسش درستتر است. كسي كه دغدغه معرفتياش دين است؛روشنفكر به معناي دقيق كلمه است. اما درباره روشنفكري «غيرديني»، بايد گفت اين جريان پس از انقلاب عمدتا به دو دسته تقسيم شد: نخست آنهايي كه وارد بدنه قدرت شدند و هنوز هم در آن هستند و در واقع به صورت روشنفكران ارگانيك درآمدهاند؛ و طيف ديگر اعم از چپ و راست منتقد و نيمهمنتقد كه طبعا راهي به قدرت نداشت. اما بسياري از همينها تا يك دهه پس از انقلاب در واقع در حال بيرون آمدن از شوك پسا-انقلابي، بازتعريف خود و بيرون كشيدن خودشان از لباس تنگ ايدئولوژي و در واقع رها شدن از پيامدهاي گفتار مابعد كودتايي و الزامات و پيامدهاي آن و به يك تعبير مبرا كردن خود از آن پيامدها بودند. نمونه بارز اين دسته از روشنفكران داريوش شايگان است. شايگان كه پيشتر آسيا در برابر غرب را نوشته بود، پس از انقلاب به ايدئولوژيزدايي روي آورد و به منتقد همان پارادايمي تبديل شد كه زماني وفادارش بود. بعضي از اين روشنفكران موفق شدند حرفها و مفاهيم جديدي توليد كنند و به نحو ديگري تاثيرگذار باشند و عده ديگر خير. اما مشخصا ميتوانم از دو نفر ياد كنم كه به نظر من از بسياري جهات با مابقي روشنفكران غيرديني پيش و پس از انقلاب متفاوت بودند. در واقع اين دو هرگز در چنبر ايدئولوژيها گرفتار نشدند، هر دو تا حد زيادي در منش فردي و اجتماعي آدمهاي اخلاقياي بودهاند و لذا تا حد زيادي به تعريف من از روشنفكر بسيار نزديكند. اين دو نفر عبارتند از حميد عنايت و حسين بشيريه. حميد عنايت خيلي زود فوت كرد و بشيريه هم كه در سالهاي اخير وادار به ترك ايران شده است. من از هر دوي آنها بسيار آموختهام و برايشان احترام زيادي قائلم.
بله فاصله دارند، اما هر دوي آنها در يك پارادايم قرار دارند. هر دو استاد دانشگاه بودند، اما دغدغهشان به صورت توأمان هم يك دغدغه سياسي و اجتماعي بوده است و هم فكري. آنها به اندازه روشنفكران ديگر از تريبون برخوردار نبودهاند و خودشان هم چندان اجتماعي نبودهاند و انزوا را ترجيح ميدادهاند. در واقع من با هر دوي اينها بيشتر از طريق نوشتههايشان ارتباط برقرار كردهام. به نظر من اين دو نهتنها در منش فردي آدمهاي اخلاقياي بودهاند، بلكه از نظر فكري هم متعهد بودهاند. حميد عنايت آنطور كه از نوشتههايش برميآيد هيچ گاه اسير پارادايم غربستيزي و لمپن- روشنفكري نشد كه بيتعارف خيليها اسير آن شدند. به نظر من او آدم بسيار مسوولي بود. به نظر من بشيريه هم اين گونه بوده و هست. بشيريه بعد از انقلاب يكي از معدود روشنفكران نسل خودش بود كه مسوولانه به ساختن چيز ديگري پرداخت.
بله اما دليل اين مساله را من نشانه رفتار متعهدانه آنها ميدانم. ضمن اينكه تاثيرگذاري فقط به يك نسل مربوط نميشود. به نظر من آنها افراد پركاري بودند و آثار زيادي را براي نسلهاي بعد به جا گذاشتند. همچنين از نظر من هر دوشان آدمهايي به معناي كانتي كلمه اخلاقي بودهاند. اين همان چيزي است كه من در خيلي از روشنفكران غيرديني ديگر نميبينم.
بله. اتفاقا ميخواستم به شما ايراد بگيرم و بگويم اينكه ميگوييد تاثيرگذاري بشيريه و عنايت كمتر از بسياري ديگر بوده، با در نظر گرفتن تحولات سياسي بلافصل، درست نيست.
تاثيرگذاري آنها به نوع ديگري بوده است. ضمن اينكه من معتقدم تاثير بشيريه اگر بيشتر و ماندگارتر از سروش نباشد؛ البته در يك طيف زماني وسيعتر، اما كمتر هم نيست.
به نظر من كنش روشنفكري در ذات خود يك كنش سياسي است و اساسا كسب و كار روشنفكري يك كسب و كار سياسي است. اما در عين حال روشنفكراني هستند كه نهتنها داراي كنش سياسي هستند بلكه به عمل سياسي هم ميپردازند. اما اين به نظر من خيلي مساله مهمي نيست و بيشتر سليقهيي است.
نه. به نظرم آفتي نيست و مسالهيي كاملا سليقهيي است.
من واقعا ميان اين دو رابطهيي نميبينم. روشنفكري ديني حتي اگر شكست هم خورده باشد ضرورتا ربطي به دولت اصلاحات ندارد و برعكس. شكست اصلاحات دلايل سياسي ديگري دارد. من معتقدم روشنفكري ديني در انجام هدفي كه به دنبال آن بود تا حد زيادي موفق بوده است. اما طبعا جامعه امروز مسائل ديگري دارد كه ضرورتا نه پارادايم روشنفكري ديني و نه حتي روشنفكري غيرديني گذشته در همه طيفهاي آن قادر به درك و حل بسياري از آنها نيستند. اين مسائل مستحدثه نياز دارد به آدمهايي كه ساخت فكريشان با آنها در تقارن باشد. لذا به نظر من حرف كساني كه ميگويند روشنفكران ديني در جامعه اقبالي ندارند، پس مردهاند، بيشتر يك حرف سياسي است. در واقع به نظر ميرسد هدف اين گزاره بيشتر از اعتبارانداختن نوانديشي ديني براي رسميت دادن و مشروعيت بخشيدن به گفتار هژمونيك درباره دين و دينورزي و متوليان آن است تا بررسي محتوايي و فارغ از غرضورزي آن. البته بررسي كارنامه روشنفكري ديني در اين مختصر نميگنجد، اما اگر بخواهم خلاصه كنم: نوانديشي ديني قرار بود مفهوم ديگري از دينداري را بينديشد و زندگي كند. به نظر من در اين كار تا حد زيادي موفق بود. قرار بود از پيوند ميان دين و سياست تعريف جديدي بدهد كه در آن هم موفق بود.
اما اگر منظور اين است كه فقط روشنفكري ديني است كه مرده است و بقيه روشنفكريها زندهاند، خير، به نظر من چنين نيست. خلاصه كنم: جامعه ايران در حال از سرگذراندن دورهيي و وارد شدن به دوره ديگري است كه بسياري از ويژگيهاي آن با گذشته فرق دارند. جامعه گذشته جاي خود را به جامعه جديدي با مختصات جديد ميدهد. اين مساله نهتنها شامل نوانديشي ديني، بلكه بسياري از پارادايمهاي فكري و عملياي ميشود كه از ظرفيت همراهي، پاسخگويي، تحليل و پردازش شرايط جديد برخوردار نباشند. نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست. |
انسان امروز خسته از خشونت، بی عدالتی و سرکوب و دروغگویی مدعیان دین است Posted: 19 Nov 2012 06:46 AM PST مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم جـــرس: مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم در آستانه عاشورای حسینی، با صدور بیانیه ای در تجلیل از پیام استبداد ستیزانه پیشوای سوم شیعیان، خاطرنشان کرد: "واقعه کربلا اگر درست نمایانده شود، سرمایه ای جاوید برای رهایی و آزادی انسان است که به همه بشریت تعلق دارد."
|
ادامه دادگاه پرونده اختلاس بزرگ، غیر علنی اعلام شد Posted: 19 Nov 2012 06:40 AM PST جـــرس: قاضی رسیدگی کننده به پرونده فساد بزرگ مالی (اختلاس سه هزار میلیارد تومانی) گفت: به جز (محمودرضا) خاوری، پرونده متهمان دیگر از حساسیت چندانی برخوردار نیست بنابراین تا زمانی که دادگاه خاوری به شکل علنی برگزار شود رسیدگی به این پرونده به شکل غیر علنی ادامه خواهد داشت.
|
You are subscribed to email updates from جنبش راه سبز - همه گزارشها : متن خلاصه To stop receiving these emails, you may unsubscribe now. | Email delivery powered by Google |
Google Inc., 20 West Kinzie, Chicago IL USA 60610 |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر