احسان مهرابی، روزنامه نگار و زندانی سیاسی هم اکنون همراه تعداد دیگری از روزنامه نگاران در یکی از سلولهای بند ۳۵۰ زندان اوین نگهداری می شود، این روزنامه نگار نیز مانند اغلب زندانیان این بند از هر گونه حق مرخصی و تماس تلفنی با خانواده اش محروم است .
به گزارش کلمه، این زندانی ۳۵ ساله به اتهام تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس تعزیری محروم شده است .
او سالها با نشریات مختلف همکاری داشته است و آخرین همکاری اوبه عنوان خبرنگار پارلمانی با روزنامه فرهیختگان بوده است.
این روزنامه نگار مهندسی عمران خوانده است و همچنین با روزنامه های همبستگی ، اعتماد ملی و تعدادی دیگر از روزنامه های اصلاح طلب نیز همکاری داشته است.
انصافا اصولگرایان ما در برون و درون مجلس چهره ها و شخصیت های جالبی هستند. شش سال همه توش و توان شان را به کار گرفتند تا آقای احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شود. در چهار سال نخست رئیس قوه مجریه منتخبشان، از هر سیاستی که ایشان اتخاذ کردند، از هر تصمیمی که گرفتند، از هر عزل و نصبی که کردند، از هر موضع گیری که در عرصه بین المللی کردند، از هر برخوردی که با مخالفان و منتقدان و معترضانشان کردند. از هر اظهار نظری که کردن و عقیده ای که ابراز داشتند، از هر اتهام و تهمتی که به هر که دلشان خواست وارد کردند و … یکپارچه و تمام قد دفاع کردند. در جریان انتخابات ۲۲ خرداد هم هر آنچه از دستشان بر می آمد برای وی هزینه کرند و در دوسال بعدی هم باز همچنان برای وی هلهله و دست افشانی کردند، اما حالا دارد معلوم می شود چه بر سر مملکت در این شش سال نرفته است. اگر ونزوئلا، لبنان و سوریه انقلابی را مستثنی کنیم، تقریبا با همه کشورها و قدرت ها، در منطقه و در عرصه بین الملل اگر خصومت نداشته باشیم، خیلی هم رابطه گرم و صمیمانه ای نداریم. تورم و گرانی، رکود بخش خصوصی، بیکاری، ورشکستگی شرکت های خصوصی یکی پس از دیگری، رشد نجومی چک های برگشتی، عقب ماندن پروژه های ملی و بدهکاری های فزاینده، دستگاه ها، شرکت ها و سازمان های دولتی به پیمانکاران و اشخاص حقیقی و حقوقی و رشد اقتصادی نزدیک به صفر، تصویر وضعیت اقتصادی کشور بعد از شش سال مدیریت اصولگرایان و رئیس جمهور منتخبشان است. سند چشم انداز ۲۰ ساله عملا به طاق نسیان زده شد و پوشه نارنجی رنگ برنامه توسعه چهارم در بایگانی دولت نهم و دهم مدفون ماند. در همان اوایل به قدرت رسیدنشان آقای احمدی نژاد در پاسخ به این پرسش که پس تکلیف سند چشم انداز چه شد، فرمودند« زیر ساخت های تحقق بخشیدن به اهداف سند چشم انداز هنوز در کشور فراهم نشده».
صدها محقق، صاحب نظر و کارشنان که هزاران ساعت مطالعه و بررسی کرده و سند چشم انداز پیشرفت و توسعه ۲۰ سال آینده کشور را برنامه ریزی کرده بودند عقلشان ترسیده بود که ما زیرساخت های لازم برای تخقق آن اهداف و برنامه ها را نداریم اما آقای احمدی نژاد که تازه در سازمان برنامه را هم گل گرفتند این مهم را کشف کردند. اما این همه عملکرد ایشان نبود.
جملگی مدیران ارشد کشور را که در زمان هاشمی رفسنجانی و خاتمی مسئولیت داشتند کنار گذاشتند و هر وزیری که کوچک ترین ابراز مخالف با «رئیس» کرد نیز از کابینه کنار گذاشته شد.
جناب محمد علی رامین هر روزنامه و نشریه ای را که اراده کردند با یک تلفن بستند و رادیو و تلویزیون هم دربست در خدمت آقای احمدی نژاد قرار گرفت.
در مصاحبه های معروف تلویزیونی شان «بامردم» هر چه خواستند گفتند و ادعا کردند و مصاحبه کنندگانی که از سوی آقای ضرغامی دستچین شده بودند فقط اجازه لبخند و پایین آوردن سر به علامت تصدیق داشتند. رئیس جمهور از هر حسابی که خواستند برداشت کردند و در پاسخ به این پرسش که چقدر در صندوق ذخیره ارزی مانده، گفتند این جز اطلاعات محرمانه نظام است و نمی شود آن را اعلام کرد. میلیارد ها تومان صرف طرح های زودبازده اشتغال زا، صندوق مهررضا، مسکن مهر، سفرهای استانی، پرداخت سهام عدالت و امور و برنامه های دیگری که بسیاری از صاحب نظران اقتصادی نسبت به مفید بودن و نتیجه بخش بودن آنها تردیدهای زیادی داشتند کردند، اسرائیل، آمریکا، اروپا و تمدن غرب را بارها و بارها به آخر خط رسیده اعلام فرمودند و داعیه دار مدیریت جهانی شدند. در مقام اثبات افسانه و ساختگی بودن هولوکاست برآمدند و همایش بین المللی در نفی آن به راه انداختند. کنترل جمعیت را که در زمان آقای هاشمی رفسنجانی با زحمت زیاد به اجرا گذاشته شده بود توطئه و برنامه دشمنان اسلام و انقلاب اعلام کردند و برای تولد فرزندان بیشتر مقرری و جایزه تعیین کردند.
وزیر علوم شان از دانشجویان انقلابی و مسلمان خواستند توی دهان اساتید سکولار و غرب زده بزنند و آنان را به دانشگاه راه ندهند. مسئولان و متولیان برنامه هسته ای کشور پیش از خودشان را متهم به خیانت کردند و هاشمی رفسنجانی، ناطق نوری و فرزندان شان به همراه جمع دیگری از رهبران قبلی را متهم به فساد، رانت خواری و تجاوز به بیت المال کردند. هرکدام از مصوبات مجلس را که دوست نداشتند را اجرا نکردند. هزاران طرح را بدون بررسی، بدون مطالعه و بدون کار کارشناسی در جریان سفرهای استانی تصویب کردند که نشان داده شود ایشان به مناطق محروم توجه دارند. در تمام آن شش سال اصولگرایان در قبال سیاست ها و تصمیمات آقای احمدی نژاد به جز تایید، تصدیق، تمجید، دفاع همه جانبه، ابراز احساسات و افتخار، دنباله روی و حمایت کار دیگری نکردند. اما اکنون همان اصولگرایان که تا دیروز احمدی نژاد را بر روی سر گذاشته و حلوا حلوا می کردند، به گونه ای دارند با او برخورد می کنند کانه اساسا نه او را می شناسند، نه نقشی در به روی کار آمدن وی داشتند، نه از او حمایت می کردند و نه هیچ ارتباط و مراوده دیگری با وی داشته اند. برخی از آنان حتی یک گام هم جلوتر آمده و نه تنها اصلا به روی خود نمی آورند که تا دیروز چگونه احمدی نژاد را تکریم و تمجید می کردند، بلکه اصلاح طلبان و به تعبیر خودشان «جریان فتنه» را شریک و متحد «جریان انحرافی» اعلام می کنند. البته از حق و انصاف نباید گذشت، این فقره را کاملا درست می گویند. جریانات اصولگرا نه نقشی در به روی کار آمدن احمدی نژاد داشتند و نه حمایتی از او می کردند. هاشمی رفسنجانی، خاتمی، اصلاح طلبان، ملی- مذهبی ها و دفتر تحکیم وحدت در اصل عوامل به روی کار آمدن احمدی نژاد بودند. نامزد اصولگرایان در انتخابات ۸۴ و ۸۸ اساسا فرد دیگری بود.
از همه جالب تر اینکه اساسا عین خیال اصولگرایان نیست که دولت نهم و دهم دستپخت آنها بود برای مملکت و خوب و بد آن نیز بر گردن آنهاست.
بی خیال، با فراغ بال و راحت به دنبال برنامه ریزی برای انتخابات مجلس هستند. همه هم و غم شان صرف بازی با اعداد و فرمول های ۱+۳ ، ۸+۷ ، ۶+۵ ، ۱+۱۲ است. درست مثل اینکه احمدی نژاد رئیس جمهور کشور گینه بیسائو یا بورکینافاسو است و موضوع اینان خیلی به ایران مربوط نمی شود. همه فکر و ذکر اصولگرایان آن است که یک وقت اصلاح طلبان یا « جریان انحرافی» نتوانند در انتخابات اسفند ماه پیروزی به دست آورند. اینکه ظرف این شش سال گذشته چه بر کشور رفته، چه بر اقتصاد آن رفته، چه بر مردمش، صنعت اش، محیط زیست اش، کشاورزی اش، جایگاهش در عرصه بین الملل و … رفته خیلی به اصولگرایان که تا دیروز رفیق گرمابه و گلستان احمدی نژاد بودند مربوط نمی شود. آنان نه تنها هیچ مسئولیتی در قبال احمدی نژاد ندارند بلکه فعلا برنامه های مهم تری دارند از جمله به دست گرفتن مجلس نهم تا یک وقت در جریان خدمات برجسته شان به کشور خللی وارد نشود.
منبع: روزنامه روزگار
عبدالله مومنی ، فعال دانشجویی و زندانی سیاسی پنج ماه است که از ملاقات حضوری با خانواده اش محروم است
به گزارش کلمه، سخنگوی سازمان ادوار تحکیم وحدت که چندی پیش در اعتصاب غذای ۱۲ زندانی بند ۳۵۰ زندان اوین در اعتراض به نحوه شهادت هدی صابر و هاله سحابی شرکت داشت به دلیل مخالفت دادستان تهران از حق ملاقات حضوری با همسر و فرزندانش محروم است .
همسر این زندانی سیاسی هفته هاست او را به صورت کابینی و از پشت شیشه ملاقات می کند .هر بار درخواست خانواده این زندانی برای ملاقات حضوری و یا مرخصی وی نیز از سوی دادستان تهران بی پاسخ مانده است .
عبدالله مومنی به کمردرد و ناراحتی پوستی مبتلاست و هر بار پزشکان زندان نیز به او توصیه کرده اند برای درمان این بیماری ها از مرخصی استفاده کند اما با مرخصی درمانی وی نیز تاکنون مخالفت شده است .
دادن مرخصی و ملاقات حضوری به زندانیان سیاسی با سلیقه و خواست شخصی دادستان تهران و سایرمقامات قضایی و امنیتی همراه است و از هیچ قاعده قانونی پیروی نمی کند . چرا که زندانیان عادی طبق آیین نامه سازمان زندان ها قادرند به صورت مرتب از ملاقات حضوری و مرخصی استفاده کنند حقوقی که از زندانیان سیاسی سلب شده است .
حق ملاقات حضوری از تعدادی دیگر از زندانیان سیاسی از جمله بهمن احمدی امویی، محمد داوری، احمد زید آبادی، مسعود باستانی، مهدی محمودیان، مجید توکلی، حشمت الله طبرزدی و کیوان صمیمی از مدتها قبل سلب شده است .
عبدالله مومنی هم اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین با تعداد دیگری از زندانیان سیاسی نگهداری می شود .
وی ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران در ساختمان ستاد شهروند آزاد در میدان ونک تهران که ریاست آن را بر عهده داشت بازداشت شد.او و سازمان ادوار تحکیم در این انتخابات از حامیان کاندیداتوری مهدی کروبی بودند. او چندین ماه پس از دوران بازجویی خود نامه های افشاگرانه ای خطاب به رهبر جمهوری اسلامی ایران درباره شکنجه شدن های خود توسط بازجویانش نوشت . نامه هایی که تاکنون هیچ پاسخی به آنها داده نشده و آن طور که همسر مومنی می گوید به جای رسیدگی به آنها تنها باعث محدودیتهای بیشتر برای او و فرزندانش در دیدار با همسرش شده است.
کیارش کامرانی، دانشجوی زندانی، پس از یک مرخصی کوتاه درمانی به زندان اوین بازگشت
به گزارش کلمه، کیارش کامرانی از فعالان دانشجویی ،در روز عاشورای ۸۸ تهران به اتهام واهی سازماندهی تجمع ها دستگیر و به بند ۲۰۹ اطلاعات درزندان اوین منتقل شد.
وی پس از دو ماه که مدت ۲۵ روز آن را در سلول انفرادی به سر برد، به بند عمومی انتقال یافت.
کامرانی در دادگاه بدوی به ریاست قاضی صلواتی به شش سال حبس تعزیری و پرداخت جریمه ی نقدی محکوم شد که این حکم عینا” در دادگاه تجدید نظر به ریاست قاضی موحد تایید شد و نزدیک به بیست ماه است که در بند ۳۵۰ اوین به سر می برد.
کامرانی که در مقطع کارشناسی در رشته ی فیزیک دانشگاه خرم آباد تحصیل کرده است در هنگام دستگیری دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت اجرایی دانشگاه پیام نور بوده است که با فشارهای حراست دانشگاه از ادامه ی تحصیل باز مانده است.
این دانشجوی زندانی اخیرا” با پافشاری و پی گیری های مستمر خانواده اش برای انچام امور درمانی(دندانپزشکی و ….)و پس از هفت ماه به یک مرخصی کوتاه مدت اعزام شد. .
یکی از اعضای خانواده این زندانی سیاسی به کلمه گفته است که در برخی از خبرها کیارش به عنوان یک بسیجی فعال معرفی شده اما به هیچ عنوان واقعیت ندارد .
وی اضافه کرد : کیارش از اساس با عملکرد این گروه شبه نظامی در سالهای اخیر بویژه در محیط های دانشگاهی مخالف بوده و هست.
بالاترین مقام امور حقوق بشر در دولت آلمان خواستار آزادی موسوی، کروبی و تمامی زندانیان سیاسی در ایران شد.
به گزارش آسوشیتد پرس، مارکوس لونینگ، بالاترین مقام امور حقوق بشر در دولت آلمان روز پنجشنبه با تأکید بر اینکه مهدی کروبی و میرحسین موسوی «بدون هرگونه پایه و اساس قانونی، در مکان نامعلومی» نگهداری میشوند و هیچ ارتباطی با دنیای بیرون ندارند، تأکید کرد که این دو نفر باید به همراه تمامی زندانیان سیاسی در ایران، آزاد شوند.
این درخواست در حالی از سوی آلمان اعلام شده که در حال حاضر و به دنبال بیخبری از وضعیت میر حسین موسوی، مهدی کروبی و همسرانشان، پروندهای در این خصوص در سازمان ملل به ثبت رسیده و وضعیت این افراد به عنوان «ناپدیدشدگان قهری» در این سازمان در دست پیگیری است.
مجتبی خامنهای همدبستانیام بوده؛ دبستان رضوی مشهد مدرسهای بود مثل علوی و نیکان پایتخت. من و مجتبی خامنهای در دبستان رضوی مشهد، دانشآموزی را تازه شروع کرده بودیم که «هاله خانم» برای خودش یک پا فعال سیاسی بود. او از دانشگاه اخراج شده بود و ما در دبستان به قصههای حاج آقا راستگو گوش میکردیم. بعدتر، «هاله خانم» در آستانه انقلاب به نوعی تبعیدی شد و فعالیت سیاسی و اعتراضیاش علیه رژیم استبدادی را پی گرفت. آن هنگام، من جزء آنهایی نبودم که پاکتهای شیر را میترکاندند؛ مجتبی را نمیدانم. حداکثر اکت سیاسی امثال من (او نیز محتمل) کوبیدن پا بر زمین و رژه رفتن در حیاط مدرسه بود که «مرگ بر شاه».
دو دهه بعدتر، من و «هاله خانم» در شورای فعالان ملی-مذهبی هم«راه» بودیم، و مجتبی، فرزند «رهبر جمهوری اسلامی» محسوب میشد. هاله، سالها بود که «خانم»ی شده بود برای خودش؛ هرکس با او حشر و نشر داشت، در برابر خلق و خوی انسانی و فضائل اخلاقیاش، تمام قد میایستاد. و «آقا»یی مجتبی از نامهی مشهور شیخ مهدی کروبی به رهبر جمهوری اسلامی پس از انتخابات ریاست جمهوری 84، از پرده برون افتاد:
«علیرغم شفافیت مواضع جنابعالی ، اخباری مبنی بر حمایت فرزند محترم شما - آقا سید مجتبی – از یکی از کاندیداها منتشر شد که پس از به تواتر رسیدن این اخبار نگران شدم که مبادا این موضوع مرتبط با دیدگاه حضرتعالی باشد . اما تجربیات سابق و شناختی که از شما داشتم مرا مطمئن کرد که این موضوع نظر شخصی ایشان میباشد. پس از آن هم شنیدم که یکی از بزرگان به جنابعالی گفتهاند که "آقازاده حضرتعالی از فلانکس حمایت میکند و شما فرموده اید ایشان آقاست نه آقازاده" و به هر حال مشخص شد که آن حمایتها نظرشخصی آقامجتبی بوده است . درعین حال کماکان خبرهایی در مورد فعالیت ایشان به نفع یکی از کاندیداها – که سه روز قبل از انتخابات ناگهان ستاره بخت او افول کرد و عنایتها به طرف فرد دیگر سرازیر شد – و حتی رفت و آمد به ستاد انتخاباتی آن کاندیدا منتشر شد .»
من و امثال من، با پروژهای که مجتبی به احتمال بسیار زیاد در آن نقش غیر قابل انکاری داشته، بعد از انتخابات بازداشت شدیم؛ و «هاله خانم» همدل و همراه خانوادههای ما بود، در روزهای سخت تنهایی و فشار. هاله خود نیز بازداشت و زندانی شد. مهندس که به کما رفت، تازه او امکان ملاقات یافت. همراه پدر، در مراسم تشییع پیکر معلم کمیاباش (کمیابمان) به شهادت رسید. حکایت جان باختن غیرمترقبه و جانگداز او را بر اثر «فشار و هجمه روانی نیروهای امنیتی و برخورد فیزیکی آنان»، و نیز وضع و حال او را در روز تشییع پیکر مهندس سحابی، بسیاری از گواهان راست گفتار و نیک کردار (چون دکتر حبیب الله پیمان، حجتالاسلام احمد منتظری، مهندس حمید احراری، فرزند ایشان، و خانمها مرضیه مرتاضی لنگرودی و فاطمه گوارایی) توضیح دادهاند.
حالا، سایت نزدیک به مجتبی و اطلاعات سپاه (پایگاه خبری تحلیلی جوان) همزمان با چهلم هاله، «سند» رو کرده که «شهید» جنبش سبز، به «مرگ طبیعی» جان باخته است. «جوان آنلاین» در راستای دیگر دروغهایش، «حقیقت»ی دیگر را تحریف کرده و نوشته است: هاله سحابی به علت تاثرشدید از فوت پدرش پیش از مراسم تشییع دچار ایست قلبی شد.
سایت همسو با مجتبی و تیم سرکوب سپاه البته کوشیده، «مستند» سخن بگوید؛ برخی اوراق بازجویی و «سین-جیم» از فرزندان و همسر و مادر هاله، و نیز گواهی فوت و فرم پزشکی قانونی، ضمیمهی گزارش گردیده، و درنهایت نتیجهگیری شده است که «هرگونه ادعای ضد انقلاب مبنی بر ضرب و جرح و کشته شدن وی به طور مستند رد و تکذیب شده است.»
اما اسناد چیستند؟
1. تاکید خانم زریندخت عطایی، مادر هاله خانم که «شکایتی ندارم و نمیخوام جسد به پزشکی قانونی برده شود.»
2. توضیح «پزشک معتمد خانواده» که «در مشاهدات ظاهری و اولیه»، «هیچگونه علائم ضرب و جرح یا خفگی و کبودی» مشاهده نکرده است.
3. دست خط «آمنه»، دختر هاله خانم که درخواست کرده کالبدشکافی انجام نشود ولی تصریح نموده است که «مرگ مادرم بهخاطر فشار عصبی بوده است.»
4. توضیح دکتر تقی شامخی، همسر هاله خانم که «صبح خانمم با یک دسته گل و عکس پدرش میآمده، و در حین پیچیدن مامورین دسته گل را میگیرند و عکس مرحوم سحابی را پاره می کنند... دسته گل را برمیدارد و با آن شخص مشاجره لفظی می کند و دقیقا نمی دانیم مشاجره لفظی بوده یا مامور وی را هل داده است و حدود 10 یا 20 قدم پایینتر وی با همان وضعیت عصبی میافتد... اطلاع و برداشتم این است این حالت عصبی زمینه ساز سکته شده است. دکتر افتخار هم بررسی کردند ضرب و شتم ندارد.»
در سندی دیگر دکتر شامخی نوشته «اگر استرس را حتی ثابت کنیم نمی دانم بخاطر موضوع درگیری بوده یا استرس بخاطر فوت پدر...»
5. یحیی شامخی، پسر هاله هم در پاسخ به این سئوال که آیا از کسی شکایتی دارید یا خیر، جواب داده است: «از کسی شاکی نیستم، حاضر نیستم جسد به پزشکی قانونی برود. تقاضا میکنم کالبدشکافی انجام نشود... ولی قبول دارم مرگ مادرم بخاطر فشار عصبی بوده است.»
6. گزارش معاینه جسد پزشکی قانونی هم تاکید کرده که آثار ضرب و جرح وجود ندارد.
اینها اهم اسنادی است که سایت نزدیک به مجتبی خامنهای و تیم امنیتی سپاه در آستانه چهلم هاله رو کرده است.
همهی این اسناد در حالی منتشر میشود که گزارش همهی حاضران در مراسم تشییع پیکر زندهیاد سحابی، حاکی از ایجاد فضای سنگین امنیتی و برخورد غیرمودبانه و توهینآمیز و توام با هتاکی و تمسخر و بیادبی لباس شخصیها و مزدوران امنیتی در آیین تشییع مهندس است. و از همه فراتر، ایجاد چالش و مشاجره و برخورد غیرانسانی با هاله به عنوان دختر متوفی، و وارد آوردن ضربه منجر به سقوط (و درنهایت فوت) به وی. از آنجایی که گزارشهای مستند متعددی در این خصوص نگاشته و منتشر شده، نگارنده به همین حد اکتفا میکند.
آنچه جالب توجه است، تلاش سایت جوان، برای «جمع و جور کردن» قتل تلخ و ناگوار یک کنشگر مدنی، با «اسناد» مزبور است. حکایت فشار سنگین روانی و عصبی بر خانواده سحابی و هاله برای تدفین وی و اعلام «عدم شکایت» نیز به قدر لازم از پرده برون افتاده است. اینکه خانواده هاله سحابی از کسی شکایت نداشته باشند یا راضی به کالبدشکافی نشوند، رافع مسئولیت «مدعی العموم» نیست. قرار نیست «دادستان» فقط مطبوعات مستقل را توقیف کند یا مخالفان را به حبس و بند کشد.
چه کسی باور میکند آنکه برای ماموران امنیتی صبحانه آماده می کرد و به همه انرژی مثبت میداد، «به علت تاثر شدید از فوت پدر» چنان که «جوان» نوشته، جان باخته است؟...
دادستان حتی مبتنی بر همین اسناد، میتواند پیگیر شود که «چه عواملی موجب فشار عصبی تا حد مرگ هاله بودهاند.» حتی یک مشاجره منجر به فوت نیز در «پزشکی قانونی»، بهمثابهی سند و عاملی در مرگ متوفی، مورد توجه و استناد قرار میگیرد و میتواند از سوی یک قاضی منصف، مستند صدور حکم مجازات شود. تا چه رسد به رفتارها و برخوردهای غیرانسانی و غیرقابل دفاع یک عده مواجببگیر اخلاقستیز نظام استبدادی؛ که درنهایت تراژدی، و در نقطه اوج اقدامهای هتاکانه و حرمتشکنانهشان، عکس مهندس را از دست هاله میگیرند و پیش چشم دختر متوفی پاره میکنند و...
نیازی به بازخوانی فاجعه نیست. اسناد و گزارشهای سایت نزدیک به مجتبی و تیم سرکوب سپاه، و دیگر رسانههای تحریفکنندهی حقیقت، ظاهرا تنها به درد بیت رهبری میخورد؛ و راستی، آن «بیت» ی که این گزارشها را باور کند، چقدر صلاحیت «رهبری» دارد؟
به نظر میرسد در آیین مجتبی و همراهان امنیتی-رانتیاش، «تحریف حقیقت» بهخاطر «حفظ نظام» که «اوجب واجبات است»، مجاز است.
در دبستان رضوی مشهد به من و مجتبی میآموختند، «اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید»؛ «آقا مجتبی» چقدر از درسهای دبستان رضوی را بهیاد دارد؟
فرشته قاضی
خانواده های رامین آقازاده قهرمانی، احمد نجاتی کارگر و رامین پوراندرجانی، سه تن از قربانیان بازداشتگاه کهریزک در مصاحبه با "روز" از مختومه شدن و مسکوت ماندن پرونده های شکایت شان سخن گفته اند.
رامین آقازاده قهرمانی و احمد نجاتی کارگر، دو تن از بازداشت شدگاه وقایع بعد از انتخابات 88 بودند که چند روز پس از آزادی ، بر اثر شکنجه ها و ضربات وارده جان باختند؛ رامین پوراندرجانی پزشک وظیفه ای بود که به بازداشتگاه کهریزک اعزام شده بود و پس از افشای فجایع کهریزک، به طرز مشکوکی جان باخت.
بازداشتگاه کهریزک در جریان پاکسازی منطقه خاک سفید تهران پارس ساخته شده و در جریان طرح امنیت و برخورد با کسانی که از نظر پلیس اراذل و اوباش نامیده می شدند، از سوی نیروی انتظامی مورد استفاده قرار می گرفت. این بازداشتگاه اما پس از انتخابات 22 خرداد 88 به محل نگهداری تعدادی از معترضان به انتخابات تبدیل شد؛ محلی که معترضان به شدت در آن تحت شکنجه قرار گرفتند و سه نفر در حین انتقال از این بازداشتگاه به زندان اوین و دو نفر بعد از آزادی جان باختند. جمهوری اسلامی پس از افشای شکنجه های صورت گرفته در این بازداشتگاه اعلام کرد که درب این بازداشتگاه، بسته شده است.
حکومت اما تنها مسئولیت قتل امیر جوادی فر، محمد کامرانی و محسن روح الامینی را پذیرفت که بر اثر شکنجه های وارده در حین انتقال یا بعد از انتقال به زندان اوین جان باختند. تاکنون هیچ توضیحی درباره علت جان باختن رامین آقازاده قهرمانی از سوی مسئولان ارائه نشده،
صدا و سیما و رسانه های حکومتی به انکار مرگ احمد نجاتی کارگر برخاستند و مسولان قضایی هیچ توضیحی درباره علت جان باختن او ندادند؛ از سوی دیگر رامین پوراندرجانی پس از مرگ به عنوان یکی از متهمان پرونده کهریزک در کیفرخواست پرونده این بازداشتگاه معرفی شد و مسئولان نظامی و امنیتی در حالی از خودکشی او سخن گفتند که در اظهارات ضد و نقیض خود گاهی از سکته قلبی و یا مسمومیت او خبر داده بودند.
اینک با گذشت دو سال از افشای فاجعه کهریزک، نظام همچنان به انکار قربانیانی مشغول است که خانواده هایشان تحت فشارهای امنیتی حتی از برگزاری مراسمی ساده برای گرامیداشت فرزندان خود و پی گیری شکایت شان برای معرفی قاتل یا قاتلان فرزندانشان نیز بازمانده اند.
مصاحبه دیروز با خانواده های امیر جوادی فر و محمد کامرانی، از وضعیت پرونده های این دو قربانی کهریزک و نیز محسن روح الامینی حکایت داشت و گفتگوی امروز به وضعیت پرونده های سه قربانی دیگر خواهد پرداخت.
پرونده رامین آقازاده قهرمانی بسته شد
نام رامین آقازاده قهرمانی هرچند از سوی پدر محسن روح الامینی به عنوان چهارمین قربانی کهریزک اعلام شد اما در گزارش کمیته ویژه مجلس و همچنین گزارش سازمان قضایی نیروهای مسلح هرگز نامی از او برده نشد و دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملان کهریزک ، در دادگاه نظامی تهران بدون حضور خانواده آقازاده قهرمانی برگزار شد.
خانواده رامین سال گذشته و در اولین سالگرد جان باختن فرزندشان سکوت خود را شکسته و با روزنامه شرق مصاحبه کردند اما این روزنامه به دلیل فشارها و فضای داخل کشور ، این مصاحبه را منتشر نکرد. مصاحبه اعظم آقا ولی، مادر رامین با "روز" نیز به دلیل فشارهایی که بر خانواده او از سوی نیروهای امنیتی وارد شد اجازه انتشار نیافت.
خانم آقا ولی، امروز اما در آستانه دومین سالگرد جان باختن فرزندش می گوید که پرونده شکایت آنها مختومه شده است.
مادر رامین آقازاده قهرمانی توضیح می دهد: «من رفتم و رضایت دادم دیگر نمی کشیدم خیلی خسته ام کردند خیلی پیش قاضی حسینی در شعبه اول بازپرسی دادسرای نظامی رفتم و آمدم؛ اما دیگر نمی توانستم تحمل کنم. شوهرم بعد از قضیه رامین، دچار سکته مغزی شد و توی خانه بود من تنها می رفتم و دیگر نکشیدم واقعا . دیگر تحملم تمام شد وقتی در شعبه اول بازپرسی کسانی را که رامین را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند دیدم و برخی از آزاد شدگان از کهریزک گفتند که این افراد بودند که رامین را می زدند و به او فحش های ناموسی می دادند و توهین می کردند؛ به آنها گفتم که آن که می زدید جگر گوشه من بود و آن فحش هایی که می دادید به من بود. چطور توانستید آخر؟... بعد هم گفتم که شما را می سپارم به خدا که توکلم بر اوست».
از خانم آقا ولی می پرسم پس از اینکه آقای روح الامینی فرزند شما را به عنوان چهارمین قربانی کهریزک معرفی کرد ایا شما اجازه حضور در دادگاه نظامی و جلسات محاکمه عوامل این پرونده را یافتید؟
او می گوید: «نه به ما اجازه ندادند. ما هیچ یک از جلسات دادگاهی که آنها محاکمه و سپس محکوم شدند را نبودیم. ما خودمان شکایت کرده بودیم و پرونده مان در شعبه اول بازپرسی دادسرای نظامی بود و همان جا رسیدگی می شد اما خوب! در نهایت گفتند بهتر است رضایت دهید و دیه بگیرید و ... گفتم ده میلیارد هم بدهید یک تار موی بچه من نمی شود. بعد دیدم بی فایده است چه چیزی را پی گیری کنم؟ به جایی نمی رسیدم که رضایت دادم و گفتم خدا جای حق نشسته؛ آخر اگر آن سه نفر را رسما پذیرفتند و دادگاه هم گرفتند آقای روح الامینی کاره ای بود نفوذی داشت من که نداشتم، من یک کارمند بازنشسته بودم و همسرم هم بازنشسته وزارت نیرو بود. تمام شد و آمدم اما سپردم به خدا که برایش من به عنوان یک کارمند بازنشسته با فلان مقام هیچ فرقی نداریم و دادمان را یکسان می ستاند. بگذارید اینها به بچه من شهید نگویند. چه فرقی میکند؟ ما خودمان را مگر میخواهیم گول بزنیم؟ بچه ها از دستمان رفتند و دیگر هم باز نمی گردند و ما نه شب داریم و نه روز. هر شب تا صبح بیداریم و فقط از خدا میخواهم مسببین همان بلایی سرشان بیاید که سر ما آمد نه بیشتر و نه کمتر».
از مادر رامین می پرسم وقتی در بازپرسی کسی که رامین را شکنجه کرده بود دیدید چه حسی داشتید و او چه پاسخی به شما داد؟ می گوید: «هیچی! او سرش را لای پاهایش کرد و هیچ نگفت؛ اما من حس نفرت داشتم، آخر من بچه ام را با دست خودم بردم تحویل دادم او را احضار کردند و من به قانون احترام گذاشتم بردم تحویل دادم و گفتند تا عصر آزاد می شود کاش پایم می شکست و نمی بردم. من به قانون و به آنها اعتماد کردم و اگر می دانستم چه بلایی سر بچه ام می آورند او را قایم می کردم و نمی بردم. حالا هم باید پاسخگوی من در آن دنیا باشند و من با این دنیا دیگر کاری ندارم».
خانم آقا ولی می افزاید: «الان هر چه بیایند و بروند و دلجویی بکنند دیگر فایده ای ندارد. ما دیوانه شدیم و رفت پی کارش. شوهر من بازنشسته وزارت نیرو است او سکته مغزی کرد وبه رختخواب افتاد نمیدانید او سالهای جنگ، شبانه روز برای مردمش چه گونه خدمت می کرد و من تنها بودم با فرزندانم و حالا جواب ما را دادند و این بلاها را سر بچه ام آوردند».
او می گوید که در دومین سالگرد جان باختن فرزندش نیز مراسمی خانوادگی و کوچک برگزار خواهد کرد همچون اولین سالگرد او؛ «در اولین سالگرد نمی دانستم باید بروم از دادستانی و اجازه بگیرم نرفتم و بعد گفتند نرفتید و نمی شود و ... گفتم نمی خواهم! اصلا خودمان مراسم کوچکی برگزار کردیم. امسال هم مراسم کوچک خودمانی برگزار خواهیم کرد».
رامین آقازاده قهرمانی، 30 سال سن داشت و به گفته مادرش، پزشکی قانونی علت مرگ او را "نرسیدن خون به مغز و قلب بر اثر ضربات وارده بر نخاع" اعلام کرده است.
خانواده رامین پس از احضار فرزندشان او را به کلانتری تحویل دادند و در پی گیری از کلانتری متوجه شدند که فرزندشان به کهریزک منتقل شده است. او دو روز پس از آزادی در بیمارستان رسول اکرم جان باخت و مادرش می گوید که "آثار شکنجه بر بدن رامین کاملا مشخص بود ساق پاهایش خراش های وحشتناکی داشت بدنش کبود بود سرش چند جا برامدگی و شگستگی داشت و می گفت که او را از دست آویزان کرده بودند و کتک میزدند و ..."
رامین آقازاده قهرمانی در قطعه 216 بهشت زهرا و در میان تدابیر امنیتی به خاک سپرده شده بود و خانواده او پس از دادن تعهد مبنی بر عدم سر و صد ا و عدم برگزاری مراسم، پیکر او را تحویل گرفته بودند.
اکنون در دومین سالگرد جان باختن رامین آقازاده قهرمانی، پرونده او مختومه شده و جمهوری اسلامی هر گز رسما از او به عنوان قربانی کهریزک نام نبرده است.
احمد نجاتی کارگر همچنان انکار می شود
احمد نجاتی کارگر نیز پس از آزادی و بر اثر شکنجه های صورت گرفته در زمان بازداشت جان باخت. او همچون رامین آقازاده قهرمانی می توانستند راویان واقعی شکنجه های صورت گرفته در زمان بازداشت باشند و از اتفاقاتی بگویند که در زمان بازداشت بر آنها و دیگر بازداشت شدگان گذشته بود اما هر دو جان باختند.
هرچند از کلانتری به خانواده رامین گفته بودند که او در کهریزک است اما خانواده احمد نجاتی کارگر هرگز از محل نگهداری فرزندشان اطلاعی نیافتند و خود او نیز پس از آزادی از محل نگهداری اش حرفی نزد. هرچند مسائلی که او درباره دوران بازداشت خود به خانواده اش نقل کرده بود آنها را به این نتیجه رساند که فرزندشان در بازداشتگاه کهریزک بوده است اما مسولان قضایی هرگز توضیحی درباره علت جان باختن آقای نجاتی کارگر ندادند و رسانه های حکومتی به انکار مرگ او نشستند.
در دومین سالگرد افشای بازداشتگاه کهریزک، منزلت محمدی، مادر احمد نجاتی کارگر در مصاحبه با "روز" از بی نتیجه ماندن و مختومه شدن شکایت شان سخن می گوید.
او سال گذشته و در اولین سالگرد جان باختن فرزندش به "روز" گفته بود که فرزندش را کشته و سپس فیلم ساخته و مدعی زنده بودن او شده اند.
احمد نجاتی کارگر، یکی از بازداشت شدگان بعد از انتخابات بود که بعد از آزادی، به دلیل عفونت شدید ریه ها و از کار افتادن کلیه هایش که حاصل شکنجه های زمان بازداشت بود جان باخت.
برنامه 20:30 تلویزیون جمهوری اسلامی با سناریو پردازی و برای زیر سئوال بردن فهرست منتشر شده از شهدا، همصدا با روزنامه کیهان، مدعی شد که احمد کارگر نجاتی زنده است.همزمان ماموران امنیتی وبلاگی به اسم این شهید ساختند و با انتشار دروغ هایی به نقل از او، اقدام به زیر سئوال بردن اسامی شهدای وقایع بعد از انتخابات کردند.
خانواده احمد نجاتی کارگر همان زمان در نامه ای با تکذیب خبر صدا و سیما اعلام کردند که فرزندشان "در قطعه 213 ردیف 15 شماره 35 بهشت زهرا روی مهدی نجاتی کارگر که در سال 1381 فوت نموده دفن شده است و خبر منتشر شده در صدا و سیما مبنی بر زنده بودن احمد کذب محض است".
مادر احمد نجاتی کارگر اکنون به "روز" می گوید: «به هیچ نتیجه ای نرسیدیم و در نهایت سپردیم به خدا».
او توضیح می دهد: «خانم نسرین ستوده، وکیل ما بود که او را بازداشت کردند. دو وکیل دیگرمان نیز هر چه برای پی گیری می رفتند نتیجه ای نمی گرفتند و اقایان به آنها می گفتند شما چرا کاسه داغ تر از آش می شوید چرا از اینها طرفداری میکنید و ... چند بارخودم رفتم و به من هم جوابی ندادند و در آخر هم هر دو وکیل کنار کشیدند. ما هم دیدیم دیگر فایده ای ندارد سپردیم به خدا که خودش تقاص همه بچه هایمان را بگیرد نه فقط بچه من».
از خانم محمدی می پرسم یعنی در حال حاضر پرونده شما مختومه شده است؟ می گوید: «بعد از 8 ماه دوندگی پزشکی قانونی گفت که مرگ پسرم در اثر مسمومیت بوده. در حالیکه بچه من کلیه هایش از کار افتاده بود و دیالیز می شد او 9 روز در کما بود و بعد جان داد. پزشک پسرم هم به همسرم گفته بود که پی گیری کنید و پسرتان در اثر ضرب و شتم و کتک زیاد ، کلیه هایش به این روز افتاده ولی پزشکی قانونی اصلا به عفونت و از کار افتادن کلیه ها اشاره ای نکرده بود. بعد آن هم دیگر جوابی به ما نمیدادند و پرونده را مختومه کردند اما باز هم رفتم با اینکه به دادسرا راهم نمیدادند اما باز می رفتم و پی گیری میکردم تا دیگر خسته شدم و دیدم فایده ای ندارد آخر کسی به داد ما که نمی رسید».
او با اشاره به برگزاری دادگاه عوامل کهریزک در دادسرای نظامی می گوید: «برای خودشان دادگاه برگزار کردند و تمام شد؛ خوب! نباید به ما اطلاع می دادند؟ نباید ما در این دادگاه حضور می یافتیم تا حداقل آرام شویم؟ بچه من که با چیزهایی که تعریف میکرد کهریزک بوده؛ چرا نخواستند اصلا مشخص شود بچه من کجا بوده؟ چه کسی او را به این روز انداخته بوده؟ هر بار که سر خاک پسرم می روم می گویم مادر ایشالا اینقدر می مانم که ببینم باعث و بانی این فاجعه ها به خاک سیاه بنشیند».
مادر آقای نجاتی کارگر می افزاید: «به داد ما که نرسیدند با شما هم که حصبت میکنیم زنگ میزنند و تهدید می کنند آن بار که با شما صحبت کردم زنگ زدند و به همسرم گفته بودند چرا با بیگانگان حرف میزنید و اگر یکبار دیگر با بیگانگان صحبت کنید همان بلا را سر بچه دیگرت هم می آوریم. نمیدانم که کیست زنگ زده اما همسرم جوابش را داده بود. من هم گفتم اشکالی ندارد هر چه میخواهید بکنید همه ما یعنی من و پدر احمد و خواهر و برادرش از خدا هست پیش پسرمان برویم. نهایتش همین است دیگر میرویم پیش احمد. چرا نباید صحبت کنیم؟ زنگ میزنند دلجویی می کنند درد ما را می پرسند چرا با آنها حرف نزنیم؟»
مادر آقای نجاتی کارگر قبلا به "روز" گفته بود که وقتی فرزندش آزاد شد «صورتش به شدت کبود بود و پهلوها و کمر و کلیه هاش به شدت درد میکرد وقتی لباسش را بالا زدیم تمام کمر و پهلوها کبود بود ... می گفت چشمانمان بسته بود و نمیدانیم کجا بردند اما با چشم بسته یکباره می ریختند و با پوتین به جانمان می افتادند و شروع به زدن میکردند. می گفت که یک سری فیلم از درگیری ها پخش میکردند و با باتوم به جان ما می افتادند و اینقدر می زدند و می گفتند که باید اعتراف کنید و بگویید که فلان جا را آتش زده اید اما ما قبول نمی کردیم چون کاری نکرده بودیم. احمد می گفت در تمام مدتی که در آن بازداشتگاه بودیم درشبانه روز فقط یک سیب زمینی به ما میدادند که آن را هم پرت میکردند و می افتاد روی زمینی که پر از کثافت و خون بود و ما برای اینکه از گرسنگی نمیریم ناچار می شدیم آن را بخوریم و ...».
او اکنون نیز به "روز" می گوید: «بعد از اینکه احمد از دستمان رفت. از طرف آقای قالیباف به منزلمان امدند و ابراز همدردی کردند با ما گریه کردند و رفتند بعد دیدم در همشهری یک نفر را آورده اند که خود را جای احمد جا زده و گفته من زنده هستم و پدر و مادرم ظالم هستند و دروغ میگویند که من مرده ام و ... زنگ زدم به دفتر آقای قالیباف و گفتم شما آمدید خانه ما و ما خوشحال شدیم که برای دلجویی آمده اید این چی است که نوشته اید؟ برای یک مرده چرا سناریو می سازید؟ خانمی که جواب داده بود گفت ناراحت نباشید و پی گیری میکنیم. گفتم به آقای قالیباف بگویید دستتان درد نکند دیگر اینجا نیایید همدردی هم نکنید از این دروغ ها هم ننویسید بگذارید ما با درد خودمان بمانیم».
از خانم محمدی می پرسم که برخورد مردم با شما و خانواده تان چگونه است و می گوید: «من زیاد بیرون که نمی روم چند بار با مادران رفتیم و تلفن هایمان که کنترل است بلافاصله تماس می گرفتند که چرا دور هم جمع شده اید و ... پارک لاله که مادران جمع می شدند دیگر نگذاشتند و وحشت در دل ما میندازند. می گویند حرف نزنید و ... من هر بار که سر خاک احمد می روم برای این مادران هم دعا میکنم که پشتیبان ما هستند و از خدا میخواهم تقاص ما را بگیرد تا خدا است قاضی چی است؟ بنده های خدا کی هستند؟ فقط خدا می تواند تقاص ما را بگیرد و من هم سپرده ام به خود او».
پرونده رامین پوراندرجانی مسکوت ماند
رامین پوراندرجانی، به عنوان پزشک وظیفه، جان باختگان بازداشتگاه کهریزک را معاینه کرده بود و پس از آن به صورت مرموزی درگذشت.
مقامات مسئول، ابتدا علت مرگ او را سکته قلبی و سپس خودکشی اعلام کردند؛ در نهایت هم پزشکی قانونی اعلام کرد مرگ این پزشک جوان به علت مسمومیت بوده است. اما مدارکی که در اختیار "روز" قرار گرفت و منتشر شد نشان می داد که اظهارات مقامات مسئول در زمینه قتل رامین پوراندرجانی، واقعیت نداشته است.
پدر او تنها حرفی که میزند این است که پرونده شکایت شان به جایی نرسیده، مسکوت مانده و کسی پاسخگو نیست.
رضا قلی پوراندرجانی، پیش از این خواهان روشن شدن علت مرگ فرزندش شده و گفته بود: "پزشکی قانونی گفته است که رامین بر اثر مسمومیت جان باخته اما این نظر پزشکی قانونی خیلی مبهم است و ما نمیتوانیم این نظریه را بپذیریم . توضیح دهند چگونه مسموم شده و چه کسی یا کسانی او را مسموم کرده اند".
او در اولین سالگرد جان باختن فرزندش نیز گفته بود: "میدانیم که شکایت ما به هیچ جایی نخواهد رسید، از اول هم می دانستیم کسی پاسخگو نخواهد بود و نتیجه ای نخواهیم گرفت، اما شکایت کردیم تا هم ثبت شود هم روح پسرمان آرام گیرد. ما بچه مان را در کمال سلامت و شادابی به نیروی انتظامی تحویل دادیم و جنازه اش را تحویل گرفتیم. گویا قسمت مان این است که همین طور بسوزیم وگرنه اصلا بیایند چند نفر را معرفی و اعدام هم بکنند مگر دردی از ما دوا می شود؟ حالا هم که اصلا هیچ رسیدگیای در کار نیست".
مادر رامین نیز پیش از این، خودکشی فرزندش را رد کرده و گفته بود که فرزندش اهل خودکشی نبوده است.
"روز" اما سال گذشته مدارکی را منتشر کرد که نشان میداد ادعاهای مسولان مبنی بر خودکشی آقای پوراندرجانی واقعیت نداشته است. براساس این اسناد ستوان نوریان، افسر کلانتری 129 تهران در گزارش خود از صحنه قتل رامین پوراندرجانی نوشته است: "آثار کبودی و خون مردگی در اطراف گردن مشهود بود". این گزارش اولیه افسری بود که به عنوان اولین فرد از سوی مراجع قضائی در صحنه قتل رامین پور اندرجانی حاضر شده است.
اما این امر از سوی پزشکی قانونی کاملا نادیده گرفته شده و بدون هیچ گونه اشاره ای به این موضوع و توضیح اینکه علت آثار کبودی و خون مردگی در گردن رامین پوراندرجانی چه بوده، در گواهی صادر شده، دلیل مرگ این پزشک جوان مسمومیت ذکر شده است. پزشکی قانونی البته درباره نوع مسمومیت نیز هیچ گونه توضیحی نداده است.
به دنبال افشای این مسئله رضا قلی پوراندرجانی، پدر رامین پوراندرجانی در نامه ای به مراجع قضایی و بازپرس پرونده نوشته: "مرگ رامین حالت طبیعی نداشته و خودکشی نکرده و صورت جلسه اولین معاینه محل زمان کشف جسد در محل کار رامین دلالت دارد که رامین را از ناحیه گردن خفه کرده اند".
آقای پوراندرجانی در خصوص تشکیل دادگاه عوامل کهریزک در دادسرای نظامی نیز به "روز" گفته بود: "در این دادگاه اصلا ما را به حساب نیاوردند، شاید اگر در این دادگاه مسائل واقعا رو و حقایق کاملا بیان می شد، سرنخی از مساله رامین هم به دست می آمد اما اصلا ما را دعوت نکردند. آقای روح الامینی از روند رسیدگی در این دادگاه اظهار رضایت کرد اما من برخلاف آنها اصلا راضی نیستم حداقل باید ما را نیز دعوت میکردند نه اینکه پرونده پسرم در دادسرای جنایی مسکوت بماند. می گویم که ما هیچ کسی را نمی بخشیم و این عدالت نیست".
منبع: روز آنلاین
ندای سبز آزادی: امید کوکبی، دانشجوی فوق دکترای فیزیک اتمی در آستانه ی تشکیل دادگاه خود در نامه ای تکان دهنده به آملی لاریحانی با توصیف شرح شکنجه ها و انفرادی های خود درخواست تشکیل دادگاهی عادلانه با امکان دفاع داده است.
این دانشمند جوان در بخشی از نامه ی خود شرح داده است: تهدیدات مکرر به بازداشت اساتیدم در ایران که به علت مشترکات علمی و همکاری تحقیقاتی مرا به دانشگاه دعوت کرده بودند و علاقه دو طرفه بین بنده و آن ها وجود دارد . تهدید به تحویل به بازجویانی که در شرایط طاقت فرساتری من را تحت شکنجه و ضرب و شتم فیزیکی در شرایط قطع غذا و سرویس های بهداشتی و هرگونه تماس با بیرون قرار دهند . مهمتر از همه اینها ، تکرارهای چندین باره بازجویان درباره اینکه پدرم که بخاطر عمل جراحی باز اخیر قلبش همچنان در شرایط نامناسبی قرار دارد ، دچار حمله قلبی شده و بخاطر بازداشت من روانه بیمارستان شده و آنقدر من را در بازداشت و سلول انفرادی و در شرایط قطع کامل ارتباطی با خانواده نگه خواهند داشت که وی را هرگز نبینم و از داشتن پدرم به علت فشارهای وارده به وی محروم شوم و همچنین عنوان کردن مشکل قلبی خواهرم که می گفتند وی نیز با شرایط نامطلوبی در به در دنبال کارهای من است و تحت فشارهای شدید روحی و روانی و نامساعد بودن روحیه خانواده حل و روز خوبی ندارد.
به گزارش کلمه، در ابتدای خرداد ماه امسال جهت افزایش فشار بر این دانشمند جوان ایرانی، وی را برای تهیه مصاحبه علیه خود و اساتید علمی به بند ۲۰۹ اوین منتقل کرده بودند.
گزارش های آن روز ها حاکی از آن بود که فشارهای بازجویی برای تهیه مصاحبه ها و سناریو سازی اعتراف از سوی بازجوها از سر گرفته شده بود.
امید کوکبی که از هموطنان اهل سنت و ترکمن است و هیچ گونه سابقه فعالیت سیاسی ندارد، بهمن ماه سال ۸۹ هنگامی که برای دیدار با خانواده اش به ایران سفر کرده بود، بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل و بیش از یک ماه در سلول انفرادی نگه داشته و سپس به بند ۳۵۰ منتقل شد.
وی که به «ارتباط با دولت متخاصم» و « کسب درآمد نامشروع» متهم شده است، از بزرگترین نخبگان فیزیک اتمی جهان است و پیش بینی می شود در سالهای آینده به یکی از بزرگترین دانشمندان این رشته تبدیل شود، اما در صورت تداوم حضور در زندان این فرصت برای وی و کشور از بین خواهد رفت. امری که به نظر می رسد بخش هایی از وزارت اطلاعات با برنامه ریزی قصد آن دارند، چه گرایشی در این وزارتخانه عزم خود را جزم کرده تا از رشد علمی نخبگان ایرانی که اقلیت قومی یا مذهبی هستند ممانعت به عمل آورد.
پیش از این نیز زندانیان سیاسی دیگر در نامه هایی از شکنجه ها و اعتراف گیری های غیر انسانی علیه خود پرده برداشته بودند.
همچنین ۲۶ نفر از زندانیان به نام و گمنام سیاسی در نامه ای با شرح شکنجه ها و فضای بازجویی های خود از وزارت اطلاعات و سپاه شکایت کرده بودند.
هر روز که می گذرد کوس رسوایی بازجویی ها و اعتراف گیری های نمایشی بلندتر نواخته می شود.
به گزارش کلمه، متن کامل این نامه ی تکان داده که گویای عدالت در سیستم قضایی است، به شرح زیر است:
حضرت ایت الله لاریجانی
رئیس محترم قوه قضائیه
با سلام
بیش از هر چیز از اینکه به عنوان جوانی که در سال ۶۱ متولد شده ام و در دامان جمهوری اسلامی پرورش یافته و از ایام دانش آموزی تاکنون تمرکز اصلی ام روی مسائل علمی و تحصیلی و آموزشی بوده و همواره کوشیده ام بتوانم در این زمینه فردی مفید و موثر برای پیشرفت و ارتقای جامعه ام باشم، امروز باید در مورد اتهاماتی باور نکردنی علیه منافع کشورم دفاع کنم، متأسفم من به عنوان دانشجوی رتبه ۳۹ کنکور سراسری ، رتبه سوم المپیاد علمی آزمایشگاهی شیمی ، دریافت کننده سکه از مقام رهبری در دیدار ایشان با نخبگان علمی و استعدادهای درخشان ، رتبه برتر کنکور کارشناسی ارشد در چند رشته ، مصاحبه زنده تلوزیونی در شبکه بین المللی خبر در زمینه کاربردهای لیزر در پزشکی بعنوان محقق برتر کشور و… که هیچ شناختی از مقولات سیاسی و امنیتی نداشته و ناگهان با اتهاماتی روبرو شده ام که هرگز تصورش را هم نمی کردم، تا مدتی دچار سرگشتگی و سوال بودم .
پس از پایان دوره کارشناسی فیزیک در دانشگاه صنعتی شریف ، به علت علاقه به یادگیری و انتقال علوم کاربردی و تکنولوژی های نوین فیزیک تجربی در زمینه پزشکی و صنعتی به کشورمان از کشورهای صاحب تکنولوژی ، با توجه به پیشینه درخشان تحصیلی و تحقیقات علمی و تسلط به زبان انگلیسی ، دعوت نامه های متعددی از دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی اروپایی ، آمریکایی و کانادایی با پیشنهاد بورسیه کامل تحصیلی با تأمین کلیه مخارج اقامتی ، مسافرتی ، تحصیلی و تحقیقاتی دریافت کردم که در نهایت مرکز تحقیقات علوم اپتیک و فوتونیک اروپا در دانشگاه پلی تکنیک بارسلونا را به علت تمرکز خاص تحقیقاتی روی کاربردهای پزشکی و صنعتی لیزر و همچنین نزدیکی مسافت به ایران برای امکان رفت و آمد و دیدار با خانواده برای تحصیل کارشناسی ارشد و دکتری انتخاب نمودم. پس از پایان دوره دکتری در بارسلونا که هم اکنون فقط جلسه دفاع از تز دکترایم باقی مانده ، برای تکمیل تحصیلاتم در بالاترین سطوح علمی به عنوان یک محقق ایرانی به دعوت دانشگاه تگزاس که سرآمد رشته ام در ساخت لیزرهای فوق پیشرفته پزشکی ، صنعتی و تحقیقاتی است با بورسیه تحصیلی شرکت کردم.
هم در اروپا و هم درآمریکا ، بسیار مفتخر بودم که به عنوان یک جوان ایرانی با توجه به توانایی علمی ام توانسته ام استعداد و توان علمی ایرانیان را به همگان نشان دهم . علاوه بر دعوت از من و عضویت در پروژه های مهم کاربردی علمی و تحقیقاتی ملی آنها و انجمن های اصلی فیزیک و مهندسی برق ، امتیاز دسترسی به پایگاههای اطلاعات علمی و تجهیزات پیشرفته در مراکز تحقیقاتی آن ها را داشته باشم که نتیجه آن انتشار مقالات علمی فیزیک در بهترین ژورنال های بین المللی و سخنرانی های مکرر در کنفرانس های تراز اول بین المللی در اروپا و کانادا و آمریکا بعنوان یک دانشجوی ایرانی است .
به دلیل وابستگی فراوان عاطفی با خانواده بزرگ و زحمتکشم و علاقه به خدمت و انتقال علوم تکنولوژی به کشورم همواره در فکر بازگشت به کشورم بوده و هستم . بهترین ادعای این مدعا این است که بر خلاف بسیاری که از این سرزمین رفته و به هر دلیلی قصد بازگشت به کشور را ندارند سالیانه دو بار به ایران سفر کرده و در دانشگاه و مدارس قدیمی ام به دعوت اساتیدم ، کنفرانس و سخنرانی هایی برگزار کرده ، اطلاعات و تجربیات علمی خود را به اساتید ، دانشجویان و دانش آموزان منتقل کرده ام . در سال اخیر نیز با هماهنگی هایی که با اساتیدم در دانشگاه در حال صورت گرفتن بوده ، قصد بازگشت و مشغول شدن در دانشگاه و آزمایشگاههای تحقیقاتی برای انتقال تجربیاتم را داشتم . در آخرین سفرم به ایران ، در هنگام خروج از کشور در تاریخ دهم بهمن ماه ۸۹ به قصد ادامه تحصیلاتم ، در فرودگاه امام خمینی با اتهام شوک آور اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی کشور بازداشت و روانه زندان شدم . پس از ۳۶ روز سلول انفرادی که علی الخصوص با توجه به دردناک بودن اتهام وارده ، هر روز آن چون یکسال می گذشت به بند عمومی منتقل شده و فرصتی برای مطالعه قوانین و آشنایی با حقوق خود به دست آوردم و در حیرت تمام متوجه شدم که کل فرآیند بازداشت ، اتهام زنی و بازجویی ، از اساس غیر قانونی بوده است.
بنده با وجود سپری شدن بیش از ۵ ماه برخلاف مقررات مندرج در اصل ۳۲ قانون اساسی و مواد ۲۰، ۲۴ ، ۳۳ ، ۳۴ ، ۳۵ ، ۳۷ ، ۶۱ ،۱۲۳ و ۱۲۷ قانون آئین دادرسی مدنی در مدت بازداشت و زمان تحقیقات که تاکید قانون بر پرهیز از فوت وقت و انجام آن در اسرع وقت است ، هنوز بازداشت موقت هستم و از تمامی فعالیت های علمی ام باز مانده ام. در زمان بازداشت و کل دوران بازجویی هیچگونه دلیل و مدرکی برای اتهامات منتسب به من ارائه نشده است که برخلاف ماده ۱۲۴ قانون آئین دادرسی « قاضی نباید کسی را احضار یا جلب کند مگر اینکه دلایل کافی برای احضار یا جلب موجود باشد» بر خلاف اصل ۳۲ قانون اساسی که تفهیم اتهام باید با ذکر دلیل باشد ، برخلاف ماده ۲۴ آئین دادرسی که موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلافاصله کتباً به متهم ابلاغ شود و برخلاف ماده ۳۷ آئین دارسی که قرار بازداشت باید مستدل و مستند باشد، بوده است. متأسفانه در مورد اینجانب نه تنها در زمان بازداشت بلکه پس از آن نیز هرگز هیچ دلیل و مدرکی ارائه نشده است . همانطور که می دانید هر جرمی یا با بینه (دلال و مدارک ) ثابت می شود یا با اقرار و شرط معتبر بودن اقرار هم این است که در شرایط خوف و ترس و اکراه و تهدید و سلول انفرادی نباشد که متأسفانه همگی این شرایط نامتعارف در بازجویی از من اعمال شده است. برخلاف ماده ۱۲۴ آئین دادرسی سعی می شد که دلایل اتهام پس از بازداشت اینجانب از طریق اقرار از خود متهم آن هم در سلول انفرادی و در شرایط تهدید و فشار روانی ، فریب و ارعاب اخذ شود و نه تنها هیچگاه دلیل و مدرک ارائه نکردند ، بلکه پیوسته تاکید داشتند که هرگز مدرک و دلیلی را ارائه نخواهند کرد و باید خودت بگویی و اقرار کنی تا راستی آزمایی شود در حالیکه طبق ماده ۳۴ آئین دادرسی این بازجویی ها اگر در شرایط مناسب و آزادی و بدون سلول انفرادی و فشار و تهدید ارعاب و فریب هم باشد ، نه ارزش بینه بودن را دارد و نه ارزش اقرار.
همانگونه که گفته شد شرایط بازجویی کاملاً نا متعارف و پس از مطالعه قوانین آن طور که متوجه شدم غیر قانونی بوده است. در ماده ۱۲۹ آئین دادرسی تصریح شده است که موضوع اتهام و دلایل آن باید بصورت صریح به متهم تفهیم شود . سوالات باید مفید و روشن باشد . سوالات تلقینی یا اغفال یا اکراه یا اجبار متهم ممنوع است . بسیار متاسفم که بگویم بر خلاف تصور و انتظارم از نظام جمهوری اسلامی ، تمام موارد فوق در بازجویی ها نادیده گرفته شده است یعنی دلایلی در کار نبود که ارائه شود ، ادله ای وجود نداشت که صراحتی در آن باشد ، سوالات مفید و روشن نبوده سوالات همواره تلقینی بوده و بارها به من مطالبی به اجبار دیکته و القاء می شد و اغفال و اکراه و اجبار به وفور وجود داشت متاسفانه بازجویان از عدم آشنایی بنده با قوانین نهایت سوء استفاده را نمودند و پس از آشنایی با قوانین و حقوق خود برایم باور نکردنی نبود که همه آن کارها خلاف قانون بوده است .
تهدیدات مکرر به بازداشت اساتیدم در ایران که به علت مشترکات علمی و همکاری تحقیقاتی مرا به دانشگاه دعوت کرده بودند و علاقه دو طرفه بین بنده و آن ها وجود دارد . تهدید به تحویل به بازجویانی که در شرایط طاقت فرساتری من را تحت شکنجه و ضرب و شتم فیزیکی در شرایط قطع غذا و سرویس های بهداشتی و هرگونه تماس با بیرون قرار دهند . مهمتر از همه اینها ، تکرارهای چندین باره بازجویان درباره اینکه پدرم که بخاطر عمل جراحی باز اخیر قلبش همچنان در شرایط نامناسبی قرار دارد ، دچار حمله قلبی شده و بخاطر بازداشت من روانه بیمارستان شده و آنقدر من را در بازداشت و سلول انفرادی و در شرایط قطع کامل ارتباطی با خانواده نگه خواهند داشت که وی را هرگز نبینم و از داشتن پدرم به علت فشارهای وارده به وی محروم شوم و همچنین عنوان کردن مشکل قلبی خواهرم که می گفتند وی نیز با شرایط نامطلوبی در به در دنبال کارهای من است و تحت فشارهای شدید روحی و روانی و نامساعد بودن روحیه خانواده حل و روز خوبی ندارد.
بازجویان می دانستند که من وابستگی عمیق و شدید عاطفی به خانواده ام و خصوصاً پدر و مادر رنج کشیده ام دارم پدر و مادرم با آنکه از طبقه ای محروم در شهرستانی دوردست بوده اند، تنها با حقوق حلال معلمی پدرم، بدون داشتن هیچ منبع درآمد و یا پشتوانه سرمایه ای شخصی ، ۹ فرزند خود از جمله مرا به بهترین درجات علوی تحصیلی و علمی رسانده و تحویل جامعه داده و همچنان به رسالت خود ادامه می دهند. حتی شنیدن یک کلمه درباره بیماری و بستری شدن آن ها ، آن هم بخاطر وضعیت من در شرایط سلول انفرادی و ترس و بلاتکلیفی ، مرا دچار عدم تعادل و تسلیم پذیری شدید می کرد و به تنها چیزی که فکر می کردم این بود که هر دقیقه زودتر بتوانم از او اوضاع و احوال آنها آگاه شوم و در کنار آنان باشم . (اولین تماسم با خانواده ام ۲۴ روز پس از بازداشت پس از تحمل مانورها و فشارهای روانی فراوان بازجویان و کسب کسب خشنودی آنها برقرار شد که کمتر از ۲ دقیقه طول کشید) . وقتی مشاهده می کردم که هر وقت مطالبی را که بازجویان دوست دارند می نویسم و یا آنچه آنها دیکته می کنند مکتوب می کنم ، روند تحقیق سریعتر و با فشار کمتری پیش می رود، تهدید و ارعاب کمتر است بطور خودبخودی به این نتیجه رسیدم که مطالبی بنویسم که خوشایند بازجویان باشد و در بسیاری مواقع خودم برای جلب رضایت و خشنودی بازجویان آنچه را فکر می کردم آنها دوست دارند یا دیکته می کنند می نوشتم. در آن لحظه نمی توانستم فکر کنم و نمی دانستم این مطالب چه عواقب سنگینی ممکن است داشته باشد. آنها گاهی تهدید به اعدام می کردند و می گفتند می توانند حکم آن را از قوه قضائیه بدون هیچ مشکلی بگیرند و گاهی می گفتند اگر مطالبی را که آنها دیکته می کنند و از نظر آنها عین حقیقت است بپذیرم و مکتوب کنم ۲- ۳ روز بعدش تحقیقات تمام شده و برای ادامه تحصیلاتم و بازگشت به آغوش خانواده آزاد می شوم. من در میان خوف و رجا و دنیایی از ترس و امید و آرزوی هر لحظه آزادی زودتر ترجیح می دادم و رضایت آنها را به دست آوردم.
در مورد سوالات و نحوه القاء مطالب نیز مواردی هست که اهم آنها را در اینجا بازگو می کنم. بعنوان مثال در اکثر مواقع اساساً سوالی نوشته نمی شد، بلکه بازجویان بطور شفاهی سوال یا مطلبی را مطرح می کردند و از من می خواستند با خالی گذاشتن دو سطر برای سوال ، جواب را بطور کامل درباره آن بنویسم. نمی دانم بعدها در آن سطور خالی چه نوشته اند و آیا کلماتی که بار اتهامی و جرم داشته باشد در آنها است یا نه. مثلاً از من می خواستند بنویسم دانشگاهها چه امکاناتی و چه کمک هایی به دانشجویان می کنند و می خواستند آن را لیست کنم تمام مسافرت های علمی و مراجعه هایم به سفارت خانه ها و مخارج آن را بنویسم ، اقرادی را که در سفارت خانه و یا در کنفرانس دیده ام و با آن ها صحبت کرده ام تشریح کنم، کمک هزینه های مسافرتی و اقامتی دانشگاه را با ذکر مقادیر اما بدون ذکر عنوان دانشگاه لیست کنم ، هرچه در مورد اساتیدم و دوستانم در ایران و دانشگاه صنعتی شریف و روابط شخصی و تحقیقاتی و علمی دارم را بنویسم و حتی کار به جایی رسیده بود که از من می خواستند بنویسم که تصور خارجی ها از رشته تخصصی ام چگونه است و آن را بصورت ….. خلاصه نویسی کنم. بگویم در دانشگاه شریف آزمایشگاههائی که در دروسم گذرانده ام بنویسم و بگویم چه پروژه هایی آنجا انجام داده ام . برنامه آینده تحقیقاتی ام در ایران و خارج از کشور را تشریح کنم و بنویسم ….. اما این نکته که سوال را به صورت شفاهی عنوان می کردند و در هنگام نوشتن می خواستند که جای سوال را خالی بگذارم. بازجویان که در هنگام نوشتم مطالب را سطر به سطر از دستم گرفته و می خواندند ، بارها جواب های نوشته شده من را با خشم و تهدید و فریاد کنار گذاشته و با در اختیار گذاشتن برگه ای دیگر اجبار می کردند که مجدداً آنچه را که آنها می گویند و نظر و برداشت آنهاست بنویسم که صد افسوس من نیز چنین می کردم . علاوه بر این بسیاری از اقاریر من چیزی جز مطالب تلقین شده بازجویان نبوده اند. برای مثال می دانید که هر کس برای اخذ ویزا به سفارت خانه ای می رود، توسط کارمندان آنجا مورد مصاحبه قرار می گیرد. مانند آنچه هر روزه در تهران در سفارت خانه های خارجی اتفاق می افتد یا سفارت خانه های جمهوری اسلامی در نقاط دیگر جهان این یک امر بسیار عادی است و کسی را بخاطر پاسخگویی به سوالات کارمند سفارت مجرم نمی دانند. من نیز برای اخذ ویزای تحصیلی و علمی به سفارت آمریکا رفته و مصاحبه شدم و چیزی جز سوابق علمی و تحصیلی و دلیل سفر و درخواست ویزا از من نپرسیدند.اما در بازجویی ها ، بازجویان اصرار داشتند که کارمندانی که با من مصاحبه کرده اند ، کارمند سفارت نبوده و مأمورین سازمان اطلاعاتی آمریکا بوده اند و بنده با مأمورین اطلاعاتی آمریکا مصاحبه کرده ام و با دیکته کردن بین موارد به اجبار مرا در دام پیش فرض های بدون دلیل خود می انداختند که جواب دادن به سوالات آنها در ازای ویزا « همکاری اطلاعاتی » نام دارد . حتی فراتر از این هم رفته و اساتیدی را که در کنفرانس های علمی ملاقات کرده ام مأمور اطلاعاتی آمریکا می نامند. این در حالی است که آنها اساتید شناخته شده دانشگاهی در سطح جهانی هستند و جر تبادل نظر مباحث علمی محض که عرف نشست ها و کنفرانس های علمی است ، چیز دیگری نبوده است. لازم به ذکر است که نه سن من اقتضای داشتن اطلاعات ویژه ای را داشته و نه پست و مقام دولتی داشته ام که از چیزی اطلاعات داشته باشم یا دسترسی به هرگونه اطلاعات طبقه بندی شده داشته باشم. متأسفانه اصرار بازجویان القاء و دیکته مطالب و برداشت های خودشان از مسائل متعارف مجامع علمی و دانشگاهی تمامی نداشت . مورد دیگر در مورد بورسیه تحصیلی و تقبل هزینه های تحقیقاتی و تحصیلی و مسافرتی است که توسط دانشگاه انجام می شود و از امور عادی آنها حساب می شود. بازجویان از من خواستند که هزینه سفرهای علمی و جوایز تشویقی دانشگاه بابت چاپ مقاله های علمی و شرکت در کنفرانس های علمی و هزینه های اولیه اقامت و وسایل مورد نیاز تحقیقاتی که جزو قوانین دانشگاهها بر اساس خروجی علمی دانشجویان را بنویسم ولی نمی گذاشتند بنویسم که با هزینه دانشگاه بوده آنها متونی را به من دیکته می کردند که تحت فشار و خشم و فریاد بوده تا بتوانند آنچه خود می خواهند برآورده شود.
در بازجویی ها از من خواسته شد تا اطلاعات فنی رشته علمی خودم را بنویسم ، پیشرفت های علمی صورت گرفته در زمینه تحقیقاتی خودم در ایران که خود نیز در بخش هایی از آن قبل از رفتن از ایران در دانشگاه مشارکت داشته و بصورت مقالات علمی بین المللی نیز چاپ شده اند و یا مطالبی که سر کلاس های درس از اساتیدم شنیده ام و به نحو عمومی در اختیار همه دانشجویان آن درس بوده و صد البته اطلاعات صرف علمی است علاوه بر آن از من خواسته شد که در مورد اساتیدم در دانشگاه و روابط شخصی و تحقیقاتی و گروه تحقیقاتی در دانشگاه بنویسم. البته باز بدون دانستن و نوشتن سوال که به نظرم هیچ ارتباطی با موضوع اتهام وارد شده نداشت در نهایت دوست دارم متذکر شوم که در جریان غیر قانونی بازجویی برخلاف ماده ۱۲۸ قانون آئین دادرسی مدنی که می گوید متهم می تواند در تحقیقات مقدماتی وکیل خود را به همراه داشته باشد و در تبصره این ماده هم در مورد پرونده های امنیتی و محرمانه هنوز وکیل با اجازه قاضی منع نشده است. خصوصا اگرکسی مانند من که کاملاً از حقوق خود نا آگاه باشد. با این حال در بند سوم قانون حقوق شهروندی که بعد از قانون آئین دادرسی تصویب شده است و حاکم بر آن است دادسراها مکلفند (نه صاحب اختیار) که فرصت استفاده از وکیل را برای متهم در دوره تحقیقات فراهم کنند اما متاسفانه این حقوق از من دریغ شده است.تمام بازجویی ها در زمان اقامت در سلول انفرادی در شرایطی مملو از خشم و فریاد و ارعاب و فشارهای روانی و عاطفی و ذهنی بازجویان به همراه فریب و اغفال انجام شد ، آنهم برای کسی مانند من که در تمام دوران زندگیم در شرایط علمی و آکادمیک و به دور از زور و اجبار و فشار پروش یافته است تسلیم شدنم در برابر این فشار ها و اغفال ها به دلیل بی تجربگی و سر بردن در شرایط شوک بوده است.
جناب آقای لاریجانی
هنوز دلایل واقعی بازداشتم و تحمیل نظرات بازجویان به من برایم مبهم باقی مانده است . آنچه می دانم این است که سن و سال من و کارنامه زندگی ام نشان می دهد که فرد سیاسی نبوده ام و نیستم و نه خودم و نه خانواده ام هیچگونه سابقه عمل یا اندیشه سیاسی و شم سیاسی نداشته ایم ، چه رسد که شم امنیتی داشته باشم. من همه چیز را در چارچوب علم و مبادلات علمی درک کرده ام و می کنم و تصور اینکه ممکن است این مقولات عرصه امور سیاسی و امنیتی تفسیر شود برایم ناممکن بوده است. در مورد دوره بازجویی هنگامیکه مشاهده می کردم بازجویان بر کارهایی که انجام نداده ام اصرار می ورزند و هر جا خواسته آنها برآورده شده است دست از سرم بر می دارند آسوده می شدم به این نتیجه رسیدم که نکاتی بنویسم که آنها خوششان بیاید و زودتر این دوره سخت فیصله یابد و به عواقب برخی از این نکات نادرست نمی اندشم . اکنون که از آن دوره بازجویی دور شده ام ، گویی همه چیز یک بار رویا بوده و وقتی متحیرانه به آن لحظات می نگرم در شگفتم که آدمی بی تجربه که اجازه حضور وکیل در تحقیقات مقدماتی او را نداده اند و فردی اغفال شده توسط بازجویان و سرگردان میان بیم و امید و تهدید و فشار چگونه به آسانی تلقین پذیر می شود و خود را به خواسته های بازجویان می سپارد و برای خوشایند آن ها و خلاص شدن خویش می نویسد و حتی داستانسرایی می کند و بازجو ئی های او به ترکیبی از راست و دروغ تبدیل می شود. با توجه به تخلفات انجام شده و شرایط نامناسبی که داشته ام اعلام می کنم که از این پس فقط دلایل و مدارکی اگر وجود دارد درباره آنها توضیح خواهم داد و وفق تبصره ذیل ماده ۵۹ آئین دادرسی که حاکی از لزوم استماع اقرار توسط قاضی است فقط اظهارات خود را که در حضور مقام قضایی و با حضور وکیل شخصاً می نویسم و تمام موارد قانونی که ذکر کرده ام رعایت شوند را تصدیق می کنم. از جنابعالی هم به عنوان رئیس قوه قضائیه استمداد یاری دارم تا امکان دفاع عادلانه در دادگاه بر اساس قانون برایم فراهم آید.
با احترام
امید کوکبی
بیماری دانشگاه عمیقتر از موضوعات بازنشستگی اساتید و کلاسهای تک جنسیتی است
محمد خوش چهره استاد بازنشسته دانشگاه تهران در پی نامه احمدی نژاد به وزرای علوم و بهداشت درباره جلوگیری از بازنشستگی بی رویه اساتید گفت: اگر این اقدام رئیس جمهور مبتنی بر یک نگرانی ناشی از درک صحیح و واقعی از وضعیت دانشگاه باشد جای خوشحالی دارد.
محمد خوش چهره در گفتگو با خبرنگار مهر با بیان این مطلب افزود: طرح نگرانی مسئولان از بازنشستگی بی رویه اساتید دانشگاه می تواند در وهله اول نشان دهنده این نکته باشد که مسئولان از طریق این ابراز نگرانی، به هر حال یک درجه ای از نگرانی درباره محیط دانشگاهها را از خود نشان دادند. البته مشکل دانشگاه فراتر از موضوعات بازنشستگی اساتید و ایجاد کلاسهای تک جنسیتی و … است.
استاد دانشگاه تهران افزود: ابراز نگرانی رئیس جمهور تا این سطح قابل قبول است که مسئولان پذیرفته اند دانشگاه بیماری دارد اما این بیماری خیلی جدی تر و عمیق تر از آن ابراز نگرانی است که رئیس جمهور در نامه اش به وزای علوم و بهداشت عنوان کرده است چراکه بازنشستگی بی رویه اساتید خود متأثر از بیماری وسیع تری است که دانشگاه به آن مبتلا است لذا به نظر می رسد بهتر است قبل از اینکه به موارد خاصی مانند بازنشستگی معطوف شویم باید به درک صحیح و آسیب شناسی محیط و نحوه مدیریت حاکم بر دانشگاه و جریانات تأثیرگذار بر آن بپردازیم.
این فعال سیاسی و رئیس فراکسیون اصولگرایان مستقل مجلس هفتم در عین حال بحث بازنشستگی بی رویه اساتید و خروج این سرمایه های علمی از دانشگاهها را یک تهدید دانست و گفت: اگرچه برخی معتقدند جای خالی اساتید بازنشسته را با جذب های سریع و شتاب زده اعضای هیئت علمی جدید پر کرده اند اما چینش افراد جدید در جایگاه عضو هیئت علمی بیشتر منطق و توجیه سیاسی داشته است.
خوش چهره افزود: واقعیت این است که در بازنشستگی بی رویه اساتید در حال کنار گذاشتن سرمایه های علمی همراه با دلزدگی و عدم جذب مناسب هستیم. لذا برای نگاه به پدیده ای مانند بازنشستگی اساتید باید در ابتدا فضای حاکم بر دانشگاه از مناظر مختلف اعم از علمی، مدیریتی، اجرایی و سیاسی را بررسی کنیم و عوامل موثر برون زا و نقش دنیای سلطه و عوامل درون زا، محدودنگری ها و کج اندیشها را در این زمینه در نظر بگیریم.
این استاد دانشگاه تهران پدیده بازنشستگی بی رویه اساتید را بروز ظاهری بیماریهای عمقی و مزمن دانشگاه دانست و به مهر گفت: به جای توجه به عوارض ظاهری بیماریهای عمقی دانشگاه باید از دید آسیب شناسی اقدام به کشف دلایل ایجاد و استمرار این بیماری پرداخت. در این بررسی مجموعه اقداماتی که از سوی اداره کنندگان فضاهای آموزشی، علمی، دانشجویی، اجرایی و اداری دانشگاهها انجام می شود قابل بررسی هستند.
وی درباره مهمترین عوارض بازنشستگی بی رویه اعضای هیئت علمی گفت: مهمترین عارضه ناشی از بازنشستگی استادان و کناره گیری یا کنار گذاشته شدن اساتید این است که بخشی از سرمایه های علمی کنار گذاشته می شوند. شاید اقدام برخی مدیریت های اجرایی دانشگاهها که مجریان روند شتاب زده جذب هیئت علمی با ریشه در ارتباطات جناحی و سیاسی و حزبی هستند، بتواند مسیری برای دامن زدن به بازنشستگی اساتید باشد. همچنین بعضی مسائل پیش آمده در دانشگاه ناشی از فضای استالینی است که برخی رده های اجرایی و مدیریتی در دانشگاهها در صدد حاکم کردن آن در دانشگاه بوده و هستند.
محمد خوش چهره اظهارات گویندگان مباحثی درباره بازنشستگی بی رویه اساتید را در صورتی حائز ارزش دانست که مبتنی بر درک صحیح از جریانات ایجادی و اثرگذار، مبتنی بر نوعی صداقت لازمه رفتاری و گفتاری و نگرانی عمقی و واقعی از این پدیده باشد.
این فعال سیاسی اصولگرا به مهر گفت: اگر واکنش رئیس جمهور درباره بازنشستگی اساتید واجد پیام های تبلیغاتی و انتخاباتی باشد بیشتر بر نگرانی موجود می افزاید.
محمد خوش چهره افزود: واقعیت در دانشگاهها این است که سرمایه عظیمی از جوانان و امیدهای آینده مان در دانشگاهها حاضرند اما رشد نگران کننده مصرف مواد مخدر، مشروبات الکلی و انحرافات رفتاری، فکری و القایی همه مقولاتی هستند که هر دلسوز نظام و معتقد به اعتلای کشور و ارزشها را نگران می کند که این رشدهای نگران کننده قطعا ریشه در عوامل سازمان یافته درونی و بیرونی و برخی کج اندیشی های رفتاری و سیاست گذاری های داخلی دارد اما راه حل مقابله با این مسائل مبتنی بر جلب مشارکت عمومی است.
وی افزود: متاسفانه برخی می خواهند این مشکلات را با برخی روشهای انحرافی استالینی حل کنند که در برخی سطوح اجرایی با ملاحظات سیاسی و جناحی بر مصالح و منافع ملی چربش دارد. از جمله این ملاحظات سیاسی می توان به چینش مدیریت ها و برخی کادرهای به ظاهر علمی با انگیزه های سیاسی و باندی اشاره کرد که امروزه از برخی از آنها با عنوان جریان انحرافی نام می برند.
امام جمعه تبریز، در حضور رئیس دولت، از افزایش قیمتها در زمینه قبوض گاز و برق گلایه کرد.
به گزارش فارس، مجتهد شبستری نماینده ولی فقیه در استان و امامجمعه تبریز طی سخنانی در مراسم افتتاح مجتمع فولاد عجبشیر و بناب با اشاره به اجرای هدفمندکردن یارانهها گفت: گزارشهایی که در مورد گرانی پیش آمده در قبض گاز و برق به ما میرسد که موجب گلایههایی از سوی مردم به ما شده است که به تبع این گرانیها سایر اجناس نیز با افزایش قیمت نیز روبرو بوده به همین دلیل از مسئولین میخواهیم که به این مسائل رسیدگی کنند.
وی با بیان اینکه در حضور رئیس دولت از وزیر بازرگانی خواهش میکنیم که این موضوع گرانی گاز و برق را در کمیته هدفمندی مطرح کند، اظهار داشت: از جانب مردم آذربایجان بگویید که این افزایش قیمت در گاز و برق روند زیادی داشته که امیدواریم شیب معتدلی را در پیش بگیرید چرا که افزایش قیمت گاز و برق، افزایش قیمت سایر اجناس را نیز به دنبال دارد.
نماینده ولی فقیه در استان آذربایجان شرقی با اشاره به حدود تورم در بحران اقتصاد جهانی تأکید کرد: مردم توجه زیادی به این موضوعات ندارند از این رو خواستار در پیش گرفتن سیاستی تعدیلی در افزایش قیمت گاز و برق هستند.
شبستری همچنین یادآور شد: متولیان مساجد نسبت به افزایش قیمت گاز گله دارند که ما جوابی برای آنها نداریم بنابراین اگر این موضوع اصلاح شود از شما ممنون میشویم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر