
انحرافات زنجیرهای و جنگ قدرت به زیان مردم؛
«برادران قاچاقچی» علیه «دولت انحرافی»
دیر نیست که احمدینژاد، سخنان ۲۹ خرداد ۸۸ را به به یاران رهبری یادآوری کند و از آنان بخواهد که مطیع نزدیکترین اندیشه به رهبری باشند. دیر نیست که احمدینژاد فتوای مشهور مصباح یزدی را علیه خود او بکار گیرد و با توسل به پیمان مشترکِ «هدف وسیله را توجیه میکند» سیلی از «دروغ» و راست را چنان به هم بیامیزد که نه نشانی از فتوا بماند و نه صاحب فتوا. – و این نیز از تناقضات آشکار فرقهٔ مطلقیه است -....
درآمد
وقتی محمود احمدینژاد برای اشاره به کسانی که از اسکلههای غیر مجاز واردات غیر قانونی دارند، اصطلاح «برادران قاچاقچی» را به کار گرفت، محمد علی جعفری (عزیز) آنچنان سریع به این اصطلاح واکنش نشان داد که همهٔ تردیدها را در خصوص مصادیق آن، برطرف کرد. تیر به هدف خورده بود.
فرمانده سپاه پاسداران، قبل از هر کس دیگری این اصطلاح را به خود گرفت و در واکنش به آن اعلام کرد: «این یک بحث انحرافی است که توسط عدهای ذینفع مطرح میشود چون سپاه اسکله دارد، اما قاچاق نمیکند!»
عملی شدن تهدیدهای احمدینژاد و واکنش زود هنگام فرمانده سپاه، سبب شد که رهبری روز بعد در جمع فرماندهان سپاه هشدار دهد که «به این جنجال دامن نزنند تا دشمن خوشحال نشود!» اصطلاح «برادران قاچاقچی»، ظاهراً ساخته ی با مسمایی از حلقهٔ احمدینژاد و یاران اوست، تا بتواند سپر بلای آنان در مقابل تیرهایی باشد که به نام «جریان انحرافی» در کمین دولت انحرافی آنهاست. این واژهٔ مرکب، پختهتر از آن است که بشود به سادگی از کنار آن گذشت.
حقیقت ماجرا
انتخابات مجلس نهم در راه است – تا الان که نمیشود این واقعه را انتخابات نامید، دوستی پیشنهاد کرده است که ان را «انتخصابات» بنامیم چون به نام انتخاب است و به کام انتصاب – و حلقهٔ احمدینژاد ماهها و بل سالی است که برای این انتخابات دورخیز کردهاند. اگر حلقهٔ احمدینژاد بتواند مجلس نهم را در اختیار بگیرد، در اسرع وقت بساط قدرت خویش را بر رهبری خواهد گشود و به طمع رهبری برخواهد خاست. – این هشدار را بسیاری از «اصحاب بصیرت» به رهبری داده بودند اما شنیده نشد! -.
از آن طرف، مدعیان اصول تجربه کردهاند و بیخوبی میدانند که در این دولت قواعد واقعی انتخابات «اجرا نمیشود» و در «غیبت قانون اساسی» و به برکت نظارت استصوابی و شورای نانگهبان قانون اساسی، هر اتفاقی ممکن است.
لذا میکوشند به جای برنامه ریزی برای رقابتهای واقعی، پیش از انتخابات مجلس نهم، احمدینژاد را مهار کنند، حتی اگر این مهار شدن به قیمت حذف او تمام شود. این واقعیت تلخِ سیاست امروز ایران است که از آن گریزی نیست.
شواهد حاکی است که مصباح یزدی، صفارهرندی، احمدخاتمی، محسنی اژهای، ذوالنور، الله کرم، حسینیان، نقدی، طائب، جوانی، جعفری وحسین شریعتمداری و مداحان و… نامها و چهرههای آشنایی هستند که فرمان شلیک به حلقهٔ احمدینژاد را دریافت کردهاند. هر بار که قرار است شخص یا جریانی از عرصهٔ سیاسی – و حتی فیزیکی – حذف شود، این چند نام مشهور بدون هرگونه هراسی از قانون و با بهره گیری از واژگانی یکسان و مشابه هجوم خود را آغاز میکنند و به تدریج «هدف» را تا پای نابودی پیش میبرند. در دو دههٔ اخیر، این تجربه در خصوص اشخاص و جریانهای مختلفی با موفقیت پیش رفته است. در این یادداشت، این تجربهٔ نامیمون را «استراتژی تضعیف» مینامیم.
استراتژی تضعیف، تکنیکی ماکیاولیستی است. این استراتژی متکی به «گفتمان دشمن و دین سیاسی» – با سیاست دینی اشتباه نشود – است. در این استراتژی، دایرهای ازتهمتها و دشنامها و قواعد اثبات نشده، حول نام حریف تنیده میشود تا در فرصت مناسب دست و پای او را بسته و او را زمین گیر کند. این استراتژی از انحصار رسانهای بهره میگیرد و در غیبت رسانههای آزاد، دشنام اثبات نشدهای را طراحی میکند و به آرامی آن را در خصوص حریف نافذ میکند. به تدریج گروههای فشار در شکل دستههای چند صد نفره و به نام گروههای خود جوش، این دشنام و بهتان را در مراسم و مناسبات رسمی و مذهبی به کار میگیرند و با پوشش به موقع صدا و سیما، ناگهان یک «خواستهٔ عمومی!!» برای برخورد و یا مواجهه با شخص یا جریان مورد نظر شکل میگیرد.
در باب نمونه، «استراتژی تضعیف» روزگاری توانسته بود از هاشمی رفسنجانی «اکبر شاه» و از کرباسچی «غارتگر بیت المال» بسازد تا عوام را به شعار «عدالت خواهی» و مبارزه با سرمایه داری بفریبد. استراتژی تضعیف، اصلاح طلبان را «برانداز» و خاتمی را منادی «تهاجم فرهنگی» خوانده بود تا خاطر سنت گرایان را آزرده و اذهان محافظه کاران را آشفته کند – تحصن ۳ روزه در قم و چهره سخنرانان ان را به خاطر بیاورید! -. استراتژی تضعیف، دشنامهایی چون منافق، منحله، بهایی، صهیونیست و… را بیهیچگونه تعریف و مصداقی علیه روشنفکران منتقد و احزاب مخالف به کار میگیرد تا در فرصت مناسب فرمان دستگیری و ترور شخصیتی و فیزیکی طرف را صادر کند و «چراغ» ترور را برافروزد – برای آشنایی بیشتر با این واژگان و این استراتژی کیهان را بخوانید! -
با این اشاره میشود فهمید اصل ماجرا از این قرار است که «استراتژی تضعیف» برای حذف احمدینژاد، با اسم رمز «جریان انحرافی» عملیاتی شده است. برای حمله به احمدینژاد، ابتدا باید حلقهٔ اصلی او را تضعیف کرد.
پس حملهٔ گروههای فشار تشدید میشود. – به شعارهایی که در سخنرانی احمدینژاد در مراسم سالگرد رحلت امام داده شد دقت کنید، آیا شباهتی نمیبینید؟ -. نامهای مشهور دشنام دادن را از سر میگیرند؛ بیهیچ ملاحظهای. مصباح یزدی آنان را فراماسون و شیاطینی میخواند که با ادعای ارتباط مستقیم با امام زمان قصد حذف ولایت فقیه را در این میانه دارند.
ذوالنور احمدینژاد را فاسدی میخوانند که با انتخاب او دفع افسد کردهاند – پیدا کنید نقش مردم را در این انتخاب! -. محسنی اژهای میگوید جریان انحرافی در فساد اقتصادی غوطه ورند اما مشکلات آنها فراتر از فساد اقتصادی است. جعفری آنان را متهم میکند که از طریق پول و رانت درصدد یارگری برای انتخاباتاند. صفار هرندی به تازگی کشف کرده است که آنان از اسلام و مهدویت استفاده ابزاری میکنند – گویی کسی نمیدانست!– و حسین شریعتمداری با استفاده از الهامات غیبی از ارتباط آنها را جن انگلیسی مینویسد و…
اما «استراتژی تضعیف» نخ نما شده است؛ حتی اگر این بار «ضعفها» واقعی باشند. حلقهٔ احمدینژاد هم با این استراتژی «بیگانه» نیست، چرا که خود روزگاری در بهره برداری و اجرای آن سهم بزرگی داشته است – انتخابات ۸۴تجربهٔ موفقی برای احمدینژاد در این باره بود-.
حلقهٔ احمدینژاد به هیچ قیمتی بازی را وا نمیگذارد. احمدینژاد نه هاشمی رفسنجانی است که خود را از پایه گذاران نهضت و نظام بداند و «مصلحت» اندیشی کند؛ نه سید محمد خاتمی است که به «قانون» تن دهد و طفل را به «دایه» بگذارد و نه میر حسین موسوی است که «اخلاق» بگزیند و «سکوت» پیشه کند. احمدی نژاد «بازیکن شروری» است که میداند «شانس» دیگر درِ خانهای او را نخواهد زد و حلقهٔ احمدینژاد موبوکراتهایی هستند که در این بازی نابلداند و نشان دادهاند که به هیچ صراطی مستقیم نیستند و به قانون این آب و خاک نامحرماند. «آنان» را به بازی با منافع ملی «عادت» دادهاند. «انکار ارزشها» و «خلق فرقهها» و «تمسخر واژهها» و «فریب خلق الله» برای عوام فریب که کاری ندارد.
حلقهٔ احمدینژاد به دفاع بر میخیزند. «برادران قاچاقچی» نخستین حملهٔ آنها برای «تضعیف» و تهدید حلقهای است که سالهاست به تضعیف و تهدید مشغول است. «برادر» واژهٔ مبارکی است که در دوران دفاع مقدس به صورت خاص برای پاسداران وطن به کار میرفت – مادامی که سپاه توسط چند تن از سرداران خود سیاه شده است، چرا این واژه نیز آلوده نشود! – نشستن واژهٔ پلید «قاچاقچی» در کنار این واژه، هدیهٔ محمود احمدینژاد در آستانهٔ روز پاسدار! به نظامیانی است که او را برکشیدند و در مقابل رای ملت ایستادند. – باشد که این تحقیر! عبرتی شود برای همهٔ سپاهیانی که میخواهند در برابر ارادهٔ ملت خویش بایستند.
حقیقت گم شده
اگرچه، رهبری طرفین منازعه را به سکوت فرمان داده است اما بعید است حلقهٔ احمدینژاد این سکوت را باور کند. آنان شاگردان به حق این مکتباند و حتی اگر سخنان خود را به دروغ پس بگیرند و آنان را تکذیب کنند، راه و روش خود را تغییر نخواهند داد. آنان میدانند در جایی که موضوع تقسیم غنایم در میان است، سکوت جایز نیست. آنان نخواهند پذیرفت تنها ابزاری برای کنار گذاشتن اصلاح طلبان و حصر میر حسین و شیخ مهدی باشند. آنان سهم خود را از کودتای انتخاباتی ۲۲ خرداد بیشتر از اینها میدانند و در صورت لزوم بارها و بارها آرای ۲۵ میلیونی!! خود را به رخ حریف خواهند کشید تا از این «دروغ مشترک» بیشترین بهرهها را بگیرند. دیر نیست که احمدینژاد، سخنان ۲۹ خرداد ۸۸ را به به یاران رهبری یادآوری کند و از آنان بخواهد که مطیع نزدیکترین اندیشه به رهبری باشند. دیر نیست که احمدینژاد فتوای مشهور مصباح یزدی را علیه خود او بکار گیرد و با توسل به پیمان مشترکِ «هدف وسیله را توجیه میکند» سیلی از «دروغ» و راست را چنان به هم بیامیزد که نه نشانی از فتوا بماند و نه صاحب فتوا. – و این نیز از تناقضات آشکار فرقهٔ مطلقیه است -.
این دو حلقه، مدعیان قدرتاند و در میدان اقتدارگرایی رو در روی هم ایستادهاند وگرنه آبشخور فکری هر دو از یک گفتمان است. هر دو بنیادگرایانی هستند که خویش را صاحب حق و حقیقت محض میپندارد؛ تنها واسطههای فیضشان یکی نیست!
امروز حقیقت در میدان اقتدارگرایی گم شده است و رهروان حقیقت – و نه صاحبان آن – در حصر و زندان اقتدارگرایان به سر میبرند. امروز حقیقت گم شده قانونی است که معلوم نیست جای او در این منازعات سیاسی کجاست. امروز حقیقت گم شده مردمی هستند که معلوم نیست بیت المالشان چرا صرف منازعهها و گروکشیها و دعوی به آشتیها میشود. امروز حقیقت گم شده رای مردمانی است که همچنان به دنبال آن میگردند…
[کلمه]
مصر و تونس توانستند حاکمیت سرکوبگر و زورگو را کنار بگذارند. مردم سوریه و یمن و دیگر کشورهای خاورمیانه هم دست به کار شده اند و تقاضای تغییر را دنبال می کنند. اما در ایران که دو سال پیش محل اعتراض های گسترده مردمی بود و تنها کشور ناآرام خاورمیانه بود، هیچ خبری نیست. اکثریت مردم ایران به شکل غریبی سکوت اختیار کرده اند.
ولی چه عامل یا عواملی باعث سکوت ایران شده است؟ برای رسیدن به پاسخ، یا دستکم بخشی از پاسخ باید به این نکته اشاره کرد که یکی از بزرگ ترین تراژدی های حقوق بشر در تاریخ ایران در راه است. از زمان اولین اعتراض مردمی در میدان تحریر در قاهره، حاکمیت نظام جمهوری اسلامی سرکوب شدید شهروندان ایران را به شکلی جدی تر و خشن تر دنبال کرد. یکی از نمادهای این سرکوب، موج اعدام های گسترده و عمومی اخیر است که به شکل فزاینده ای دارد اجرا می شود.
از شروع سال جاری میلادی، هفت ماه پیش تاکنون، ایران در یک موج فزاینده اعدام قرار گرفته است. در ماه فوریه، سازمان ملل گزارش داد آمار اعدام در ایران در دو ماه اول سال جاری میلادی سه برابر سال گذشته بوده است. سازمان عفو بین الملل در گزارشی اعلام کرد ایران در سال جاری تنها کشوری است که دست به اعدام متهمانی زده که پیش از سن بلوغ مرتکب جرم شده اند و این کار مغایر با قوانین بین المللی است. دسترسی به آمار دقیق ممکن نیست ولی آن گونه که سازمان های حقوق بشر گزارش داده اند، ایران در شش ماه گذشته حدود ۱۴۰ تن را اعدام کرده که از آمار تمامی اعدام های سال میلادی قبلی، ۲۰۱۰ بیشتر است.
آن چه از همه نگران کننده تر است و شاهدی است بر این که نظام حاکم بر ایران قصد دارد شهروندان ایرانی را بترساند، آمار بالای اعدام های ملاءعام است. سازمان عفو بین الملل می گوید فقط در چهار ماه اول سال جاری میلادی، ۱۳ تن در ملاءعام اعدام شده اند. در حالی که آمار کل اعدام های ملاءعام ایران در سال گذشته میلادی، ۱۴ مورد بوده است. تمامی این اعدام ها هم با جرثقیل انجام شده تا تمامی مردم حاضر در محل اعدام، آن را ببینند.
درسی که حاکمیت ایران از اعتراض های دو سال پیش گرفت، این است که در سایه اعتراض بدون خشونت مردم و برای ساکت کردن آن ها، می توان دست به نمایش عمومی خشونت و سرکوب و تحقیر زد تا مردم بترسند. پاسخ به این کار از سوی جامعه جهانی باید مشخص، واضح و قاطع باشد: رفتار ایران غیرقابل قبول است و خارج از مرزهای جامعه مدنی است. هرگونه فعالیت، همکاری و مشارکت تجاری جوامع مدنی با حاکمیت ایران، به معنای شریک شدن در جرم آن ها است.
یکی از مقامات سازمان عفو بین الملل در گزارش آمار چهار ماه اول سال جاری میلادی در ایران نوشت: «این مسئله بسیار نگران کننده ای است که نسبت به سه سال پیش در سال ۲۰۰۸ ایران بار دیگر جهشی به سوی اعدام را آغاز کرده و نه تنها این عمل غیرانسانی را انجام می دهد، که با اجرای ان در ملاءعام آن را خشونت گستری هم می کند و همه را وادار می کند که شاهد این عمل خشن باشند.»
یک ماه پس از این گزارش بود که «حقوق بشر ایران»، گروه مدافع حقوق بشر در ایران در گزارشی اعلام کرد فقط در ماه مه سال جاری میلادی، ۵۴ تن اعدام شده اند که ۱۵ مورد آن در ملاءعام انجام شده است. جامعه جهانی باید یکصدا از ایران بخواهد که به چنین خشونت و سبعیت گستری پایان دهد و نیز نسبت به وضع اسفبار حقوق بشر در ایران اعتراض کند.
در پاسخ به وضعیتی که در آن نظام جمهوری اسلامی با اعدام سعی در ارعاب و ترس و ترور شهروندان ایران دارد، کمپین «اتحاد علیه ایران مجهز به سلاح اتمی» دست به ابتکار زد و کمپینی با عنوان «کمپین جرثقیل» را راه اندازی کرد. هدف این کمپین این است که سازندگان جرثقیل در تمامی دنیا را با کارهایی که نظام جمهوری اسلامی ایران با آن می کند، آشنا کند.
از شرکت لیبر در سوییس گرفته، تا ایکس سی ام جی در چین و شرکت ژاپنی تادانو و یو ان آی سی هیچکدام خبر نداشتند که از محصولات آن ها برای اعدام در ملاءعام استفاده می شود و از این رو این شرکت ها از مصارف محصولاتشان باخبر می شوند. این شرکت ها باید فعالیت خود با ایران تا زمانی که عضوی از جامعه مدنی بین المللی نشده، قطع کنند.
شماری از این شرکت ها همین رویه را پیش گرفته و فعالیت خود با ایران را متوقف کرده اند. شرکت ایی چون ترکس و کاترپیلار در آمریکا و کوماتسو در ژاپن به روابط خود با ایران پایان داده اند.
قطع هرگونه روابط تجاری، این پیام صریح و مشخص را به رهبران حاکم بر ایران می دهد که جامعه بین المللی، رفتارهای خشن و غیرمدنی را تحمل نمی کند. اما این فقط یک بخش از شروع است. تمامی کشورهای جهان باید از ایران بخواهند نسبت به موارد گسترده نقض حقوق بشر، پاسخگو باشد.
این مسئله تصادفی نیست که با گسترده شدن اعتراض های مردمی در خاورمیانه، ایران هم به کشتارها و اعدام های بیشتر متوسل شده است. چه راه دیگری هست که بتواند «افکار خطرناک را از ذهن مردم ایران دور کند؟» جای تعجب هم ندارد که الان ایران به برخی از دولت های منطقه مثل سوریه کمک می کند تا در سرکوب مردمی بتوانند موفق تر و تاثیرگذار تر عمل کنند.
درسی که حاکمیت ایران از اعتراض های دو سال پیش گرفت، این است که در سایه اعتراض بدون خشونت مردم و برای ساکت کردن آن ها، می توان دست به نمایش عمومی خشونت و سرکوب و تحقیر زد تا مردم بترسند. پاسخ به این کار از سوی جامعه جهانی باید مشخص، واضح و قاطع باشد: رفتار ایران غیرقابل قبول است و خارج از مرزهای جامعه مدنی است. هرگونه فعالیت، همکاری و مشارکت تجاری جوامع مدنی با حاکمیت ایران، به معنای شریک شدن در جرم آن ها است.
* از: مارک دی. والاس (Mark D. Wallace) / در: لس آنجلس تایمز
* مارک دی. والاس: رییس کمپین اتحاد علیه ایران مجهز به سلاح اتمی، سفیر سابق آمریکا در سازمان ملل
20 تیر 1390
آیت الله خامنهای از ابتدای در دست گرفتن زمام رهبری یک گفتمان حول محور"دشمن" برساخته است
آیت الله علم الهدی در خطبه های نماز جمعه مشهد روز ۱۳ خرداد ماه امسال به تفاوت دوران زعامت آیت الله خمینی با آیت الله خامنه ای اشاره کرده و گفته است:"در اطراف امام مراجع سیاسی برای متدینان وجود داشت مثل مرحوم شهید بهشتی، مقام معظم رهبری و دیگران، که اینها مرجع سیاسی مردم بودند و در مقابله با یک جریان انحرافی، اینها جلو می افتادند و مردم دنبال سر اینها، آن جریان انحرافی را متزلزل می کردند و امام با قدرت رهبری خودش، آن را براندازی می کرد یا کنار می زد و بایکوت می کرد. اما متاسفانه امروز اینطور نیست و مقام معظم رهبری تک و تنها، وسط میدان در برابر جریانهای انحرافی ایستادهاند. آنها که باید مراجع سیاسی باشند، غالبا یک ژست آکادمیک می گیرند و در کنار میدان می ایستند و تماشا می کنند و وقتی رهبر عزیز انقلاب در مقابل یک جریان تک و تنها وارد میدان می شوند و با مدیریت خود، جریان را افشاگری و براندازی می کنند، آن وقت اینها میآیند می گویند که ما هم هستیم و این دو وضعیت با هم قابل مقایسه نیست... مقام معظم رهبری... مقابله با این جریان انحرافی را به وسیله یک سری از سربازان خودشان مانند بنده، مدیریت کنند."
سخنان امام جمعه منصوب رهبری بیانگر درخواست و اعتراض آیت الله خامنه ای بود. اعتراضی که یک هفته بعد، در روز ۲۱ خرداد به وسیله محمد حسین صفار هرندی، سردبیر سابق کیهان و وزیر ارشاد کابینه اول محمود احمدی نژاد، در مصاحبه با خبرگزاری فارس اعلام شد:"در اوایل دهه هفتاد با جمعی از برادران دفتر سیاسی سپاه به خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم. ایشان می فرمودند در زمان حیات امام راحل، هرگاه ایشان مفهومی را مطرح می کردند، ما به همراه تنی چند از مسئولان کشور، هر یک به نقاط مختلف می رفتیم و این صحبتامام را برای مردم بیشتر تبیین می کردیم، اما الآن این اتفاق رخ نمی دهد. ما و برادرانی که در آن جمع بودیم احساس کردیم که این کلام مقام معظم رهبری در واقع یک ندای هل من ناصر است که باید به آن توجه جدی داشت و یک دعوت است که همچنان بر زمین مانده."
آیت الله خامنه ای از ابتدای در دست گرفتن زمام رهبری یک گفتمان حول محور"دشمن" برساخت. همه امور به این محور باز می گشت. مطبوعات را به "پایگاه دشمن" تبدیل کرد. فعالیت های فرهنگی را "تهاجم فرهنگی" و "شبیخون فرهنگی" دشمن قلمداد می کرد. هر نوع مخالفت سیاسی را "براندازی" و "انقلاب مخملی" به شمار آورد.
وی چند سال پیش شورای عالی انقلاب فرهنگی را "قرارگاه اصلی فرهنگی کشور" نامید و در روز ۲۳ خرداد به اعتراض کنندگان گفت:"در آن زمان برای برخی سؤال و یا ابهام بوجود آمده بود که چرا از یک اصطلاح نظامی برای مسائل فرهنگی استفاده می شود؛ در حالی که اگر به شرایط کنونی فرهنگی دنیا دقت شود مشاهده می شود که یک تهاجم عظیم و پیچیده در عرصه فرهنگ در جریان است.با تحولات عظیم ارتباطاتی که امروز در دنیا به وجود آمده، جنگ فرهنگی به عرصه ای با ابعاد مختلف و فراگیر و پیچیده تبدیل شده است.گستره تهاجم فرهنگیِ جبهه استکبار، همه کشورهای دنیا است، اما در این تهاجم مهم ترین هدف، نظام جمهوری اسلامی است."
نظامی گری در عرصه های سیاسی و فرهنگی، هزینه های زیادی برای مردم ایران، خصوصاً فرهنگیان و فعالین سیاسی، داشته است. از آن به بعد، همه روشنفکران و مخالفان به سوژه های دستگاه های نظامی، اطلاعاتی، امنیتی و انتظامی جمهوری اسلامی تبدیل شدند. بازداشت های زیادی صورت گرفت و پروژه ی قتل های زنجیره ای کلید خورد. مطبوعات را به عنوان "پایگاه های دشمن" تعطیل کردند و تعداد زیادی از روزنامه نگاران به عنوان مزدوران دشمن بازداشت گردیدند.
وقتی آیت الله خامنه ای مفهومی بر می سازد یا تحلیلی از واقعیت عرضه می نماید، همه زمامداران نظام، رسانه ها، ائمه جمعه و غیره باید از همان مفهوم استفاده کرده و همان تحلیل را به عنوان بهترین تحلیل واقعیت پیچیده ارائه نمایند و ارائه می کنند.
در دوران اصلاحات یک بار تعداد زیادی از ملی- مذهبی ها را به عنوان "عوامل دشمن" که به دنبال براندازی بودند، بازداشت و ماه ها در سلول های انفرادی تحت فشارهای جسمی و روحی قرار دادند.
عباسعلی علیزاده، رئیس دادگستردی وقت تهران در زمان بازداشت، رسماً در رسانه ها اعلام کرد که مدارک زیادی به دست آورده ایم که آنان به دنبال براندازی نظام بوده اند؛ اما پس از ماه ها گزارشی تقدیم رهبری کرد که هیچ مدرکی دال بر برانداز بودن اینها وجود ندارد، اجازه بفرمایید تا آزاد شوند. سپس همه آنها را آزاد کردند.
پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ چند صدهزار تن در تهران و چند شهر دیگر به طور آرام پرسیدند:"رأی من کجاست؟"
آن حرکت اعتراضی را آیت الله خامنه ای "فتنه" نامید. چند هزار تن به عنوان "فتنه گر" و "کودتای مخملی" بازداشت شدند، حدود هفتاد تن در خیابان ها جان باختند، چهار تن در زیر شکنجه در زندان ها جان سپردند، بازداشت شدگان مورد شکنجه روحی و جسمی قرار گرفته و دشنام شنیدند و تحقیر شدند، نمایش های تلویزیونی اعتراف برگزار شد، دادگاه های فرمایشی برگزار و تعدادی از چهره های سرشناس به زندان های طولانی محکوم گردیدند.همه نظام به طور یکپارچه از "فتنه"،"فتنه گران"،"کودتای مخملی" و از همه مهم تر، "دشمن"، سخن گفتند.
بعد نوبت به "جریان انحرافی" رسید. دولت امام زمانی محمود احمدی نژاد که به گفته آیت الله خامنه ای بهترین دولت ایران از مشروطه تاکنون بود، به دولت جن گیران، رمالان، فراماسونری، و غیره و غیره تبدیل شد.
احمد علم الهدی در خطبه های نماز جمعه مشهد روز ۱۳ خردادماه امسال به تفاوت دوران رهبری آیت الله خمینی با آیت الله خامنه ای اشاره کرد
یکی از مهم ترین بهانه های حمله به محمود احمدی نژاد و همفکرانش، مفهوم "مکتب ایرانی" بود. باز هم باید رهبری راهگشایی می کرد. این چنین بود که او در روز ۱۴ خرداد امسال در آرامگاه آیت الله خمینی مفهوم "مکتب امام" را برساخت و تئوریزه کرد.
"مکتب ایران"، مکتب کفر و شرک و انحراف و ضلالت بود، اما مکتب امام، "بسته کامل" معنویت و عقلانیت و عدالت بود و هست. حالا نوبت بقیه است که از "مکتب امام" حرف بزنند. زمامداران و رسانه ها باید بگویند که آیت الله خامنه ای بهترین مصداق و مروج "مکتب امام" است. محمود احمدی نژاد و همفکرانش هم از این به بعد باید از "مکتب امام" حرف بزنند.
مسائل داخلی را فراموش کنید و به سیاست خارجی بنگرید. در چند ماه گذشته کشورهای تونس، مصر، الجزایر، لیبی، بحرین، اردن، یمن و سوریه شاهد حرکت های اعتراضی مردم نسبت به حکومت های استبدادی مادام العمر بوده است.
تحلیل این حرکت ها باعث نزاع جدیدی در ایران گردید. میرحسین موسوی، مهدی کروبی، سبزها و رسانه هایشان، این موج را ادامه جنبش سبز قلمداد کردند. عکسی از جوانی مصری که دستبند سبز داشت، مورد استناد قرار گرفت، اما او طی مصاحبه ای الگو گرفتن از جنبش سبز را تکذیب کرد.
آیت الله خامنه ای هم به طور فعال وارد صحنه شد و از ابتدأ آنها را انقلاب اسلامی نشأت گرفته از انقلاب ایران به شمار آورد.
در این بین، گویی محمود احمدی نژاد و همفکرانش گفته اند که دولت آمریکا در پشت حرکت های منطقه قرار دارد. این نیز یکی دیگر از مستندات اثبات انحراف جریان نفوذی به قوه مجریه نظام قلمداد شد. مگر می شود که دولت مجری سیاست های کلی نظام، دیکته شده از سوی رهبری، تحلیلی متفاوت از آیت الله خامنه ای داشته باشد؟ از آن بدتر، آن تحلیل متفاوت را در رسانه ها بیان کند؟
آیت الله خامنه ای همه حرکت های منطقه، خصوصاً بحرین، را با سه شاخص اسلامی- مردمی- ضد آمریکا و اسرائیل تأیید کرده و می کند، اما از ابتدا به شدت حرکت های اعتراضی سوریه- مهم ترین هم پیمان جمهوری اسلامی- را محکوم کرده و آمریکایی قلمداد می کند.
او در سخنرانی روز ۱۴ خرداد، از پیروزی درخشان انقلاب مصر و تونس و حتمی بودن پیروزی حرکت های یمن و لیبی و بحرین سخن گفت و ضمن تأیید شیعه بودن مردم بحرین گفت، ملت بحرین"از حقوق اولیهیک شهروند در کشور خود، در خاک خود، در سرزمین خود محروم است. حق خود را مطالبه می کند، حق رأى دادن خود را مطالبه می کند؛ می گوید بتوانم رأى بدهم، بتوانم در تشکیل دولت و حکومت نقش ایفاء کنم؛ این که جرم نیست؛ این یک حق مشروع است. آن وقت آمریکایىهاى دروغگوى ریاکار و خدعهگر که ادعاى حقوق بشر و ادعاى دموکراسى می کنند، در قضیه بحرین این جور علیه مردم وارد میدان می شوند."
او در این سخنرانی گفت که اگر در حرکت اعتراضی کشوری سه شاخص مردمی بودن، اسلامی بودن و ضد آمریکا و اسرائیل بودن نباشد، جمهوری اسلامی از آن حمایت به عمل نخواهد آورد. منظور او حرکت های اعتراضی مردم سوریه بود.
چند هفته بعد در روز بعثت، ۹ تیرماه، آیت الله خامنه ای دوباره به این موضوع پرداخت و حرکت های اعتراضی را انقلاب های مردم بازگشته به اسلام قلمداد کرد و گفت:"هر جا حرکت علیه آمریکا و اسرائیل و دیکتاتوری داخلی باشد ما از آن حمایت به عمل خواهیم آورد."
اما او این بار روشن و صریح حرکت اعتراضی مردم سوریه را "انحرافی" قلمداد کرد و گفت:"امروز آمریکا براى شبیه سازى کارى که در مصر و در تونس و در یمن و در لیبى و امثال اینها انجام گرفته است، متوجه شده است که سوریه را- که در خط مقاومت است - دچار مشکل کند. ماهیت قضیه در سوریه با ماهیت قضیه در این کشورها متفاوت است. در این کشورها حرکت ضد آمریکا و ضد صهیونیسم بود، اما در سوریه دست آمریکا آشکار و مشهود است؛ صهیونیست ها دنبال قضیه هستند."
تکلیف همه زمامداران نظام و رسانه ها روشن است. همه باید یک صدا همین تحلیل یا موضع را بیان و تایید کنند. هیچ رسانه ای مجاز به بیان تحلیل و موضع دیگری نیست. این امر پیامدهای بی شماری برای کشور دارد.
در نظام های خودکامه، رهبر خودکامه رفته رفته چنان دچار نخوت و غرور و تکبر می شود که خود را همچون خداوند قادر و عالم مطلق خواهد یافت. بعد هم این تمایل در او زاده می شود که دیگران به گونه ای سخن بگویند که او دوست دارد. نیروهای تحت امر نیز وقتی این رویکرد را می بینند، واقعیت را قلب کرده و مطابق میل سلطان به او گزارش می کنند.
به تعبیر دیگر، چون آیت الله خامنه ای منطقه را این گونه می بیند و می خواهد، آنان نیز همین گونه به او گزارش می کنند و خواهند کرد.
آیت الله خامنه ای همه حرکت های منطقه، خصوصاً بحرین، را با سه شاخص اسلامی- مردمی- ضد آمریکا و اسرائیل تأیید کرده و می کند، اما از ابتدا به شدت حرکت های اعتراضی سوریه- مهم ترین هم پیمان جمهوری اسلامی- را محکوم کرده و آمریکایی قلمداد می کند
به مصر بنگرید. دولت آمریکا سالانه یک و نیم تا دو میلیارد دلار به این کشور کمک بلاعوض کرده و می کند. رهبران ارتش این کشور در آمریکا آموزش دیده و دارای بهترین روابط با دولت آمریکا هستند. ارتش مصر قدرت زیادی دارد. اینک اداره امور در دست ارتش است. حرکت اعتراضی مردم مصر با فشار دولت آمریکا به حسنی مبارک جهت کناره گیری از قدرت همراه شد. همه رسانه های آمریکا تمام وقت حرکت میدان تحریر مصر را به تصویر می کشیدند. اگر چه آن حرکت پیامدهای زیادی داشت، اما به معنای دقیق کلمه نمی توان آن را انقلاب به شمار آورد. برای اینکه شاهد "تغییر رژیم" نبودیم.اما در بحرین شاهد غیاب متغیر "همراهی دولت آمریکا" هستیم. دولت بحرین به کمک ارتش عربستان- هم پیمان دولت آمریکا- مردم خود را سرکوب کرد.
در لیبی چند قبیله روبه روی یکدیگر قرار گرفته اند. هیچ یک از قبایل به معنای دقیق کلمه دموکرات نیستند. به گزارش سازمان ملل هر دو طرف مرتکب جنایات جنگی شده اند. شورای حقوق بشر سازمان ملل روز ۲۷ خرداد، مأموریت هیأت ویژه رسیدگی به اتهام "نقض حقوق بشر توسط نیروهای دولتی و مخالفان در جریان درگیری های نظامی در لیبی" را تمدید کرد.
دولت های غربی در بیش از یکصد روز گذشته به طور مداوم از طریق ناتو معمر قذافی و قبایل حامی اش را بمباران کرده اند. حرکت آنان بشر دوستانه نبوده است. برای اینکه خود مرتکب کشتار مردم غیر نظامی شده اند.
در روز اول تیرماه، وزیر امور خارجه ایتالیا با اعتراض به بمباران غیرنظامیان توسط ناتو گفت:"درخواست جزییات دقیق در مورد اشتباهات فاحشی که در ارتباط با غیرنظامیان رخ داده، منصفانه است."
با این حال، مخالفان سرهنگ قذافی نه تنها از حمایت کامل دولت های غربی برخوردارند ، بلکه کل پیمان ناتو از طریق بمباران و موشک باران در خدمت آنان است. فقط دولت انگلیس در یکصد روز اول تهاجم به لیبی ۴۱۵ میلیون و ۸۴۹ هزار دلار در این راه هزینه کرده است. دولت آمریکا نیز در سه ماهه اول تهاجم نظامی به لیبی ۷۵۰ میلیون دلار هزینه کرده است.هزینه دولت فرانسه از همه بیشتر بوده است. حال چگونه می توان آنها را ضد آمریکا و اسلامی خواند؟
پس از ۱۴ هفته حرکت اعتراضی مردم سوریه، تاکنون بیش از ۱۷۰۰ تن به دست نیروهای نظامی دولتی کشته شده، بیش از دوازده هزار تن به ترکیه و بیش از دو هزار تن به لبنان گریخته، و بیش از ده هزار تن بازداشت گردیده اند.
به طور قطع حرکت های اعتراضی مردم سوریه - نسبت به مصر و لیبی و تونس- از استقلال بیشتری برخوردار است. فضای به شدت بسته سوریه و عدم حضور آمریکا- همچون مصر- امکان مداخله آنان را منتفی ساخته است.
آمریکا در مصر دارای ابزار نفوذ بود وهست، اما در سوریه و ایران فاقد چنین ابزاری است. اما آیت الله خامنه ای که نگران از دست دادن مهم ترین هم پیمان خود می باشد، واقعیت را به گونه ای دیگر تحلیل می کند.
به تعیبر دیگر، او ملاک واحدی ندارد. حضور آشکار نظامی ناتو در لیبی به حمایت از مخالفان سرهنگ قذافی موجب مخالفت او نشده و حرکت مخالفان را اسلامی، مردمی و ضد آمریکا و اسرائیل قلمداد می کند، اما با اینکه آمریکا و اسرائیل در کشور به گفته او "خط مقاومت" حضور ندارند، حرکت اعتراضی مردم آن کشور را آمریکایی- صهیونیستی جلوه می دهد.
وزارت امور خارجه ایران و دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی اش موظفند تا واقعیت را به همان شکلی ببینند که آیت الله خامنه ای می بیند و می خواهد.
شواهد و قرائن مبطل تحلیل رهبری باید از گزارش ها حذف شوند و شواهد و قرائن موید آن تحلیل باید کشف و برساخته شوند.
این رویکرد رهبری نظام را از اطلاعات درست محروم خواهد کرد و زیان های بی شماری به "منافع ملی" ایران وارد خواهد آورد. مسأله ایران، مسأله سلطانی است که مطابق میل خود حکومت می کند و خود را قادر و عالم مطلق می داند. حقیقت اوست و همه باید آن حقیقت را تکرار کنند. منافع و مصالح او، "منافع ملی ایران" و "مصلحت عمومی مردم" ایران نیست (آیا روابط به شدت تیره شده ایران با کشورهای عربی منطقه به سود منافع ملی ایران است؟ آیا تکرار مدعای وقوع انقلاب اسلامی در منطقه، مخالفان را در آن کشورها با خطر مواجه نکرده است؟ آیا مسلمان های حاکم بر ترکیه بهتر منافع ملی کشور خود را تأمین نکرده اند؟). اما از نگاه آیت الله خامنه ای، او حقیقت است و حقیقت او.
[بی.بی.سی]
امروز جنبش سبز میتواند با شعار انتخابات آزاد که خصلتی دائمی و بههمپيوسته دارد حاکمان را در برابر دوراهی تمکين و يا فروپاشی نظام قرار دهد. به باور ما، اصلاحگری يا انقلابیگری، به تنهايی قادر به تبيين دامنهی تغييرات سياسی، بهويژه روندهای گذر به دمکراسی، نيستند و فقط میتوان آنها را سويههايی از اشکال متنوعی از تحولات سياسی- اجتماعی دانست که امروز در مفاهيم نوينی انديشيده میشوند
درآمد
شش سال پيش در اجلاس دوّم اتحاد جمهوريخواهان ايران در فرانکفورت (١) نگارندگان اين سطور استراتژی مبارزه سياسی را دموکراتيکسازی از طريق محاصره مدنی حکومت طرح کردند. اين راهبرد به صورت زير خلاصه می شد:
"مبارزات مدنی در ايران در دهه اخير از آهنگ شتابانی برخوردار شده و از آنجا که از بطن خواستههای انباشته شده جمعی بر میخيزد حالتی دائمی و بهمپيوسته دارد. چنين مبارزاتی امروزه با حفظ دستاوردهای کنونی و مقاومت در برابر تعرضهای حکومت آغاز میشود. با ارتقاء مطالبات دموکراتيک حکومت مداخله گر را به چالش میطلبد و سرانجام در شرايط مناسب با يک جنبش فراگير دموکراسی خواهی پيوند خورده و به محاصره مدنی حکومت میانجامد. در اين مرحله است که حاکمان بر سر دوراهی سرنوشتساز تمکين در برابر جنبش و يا فروپاشی اجتماعی – سياسی قرار میگيرند." (٢)
امروز جنبش سبزبه طور نسبی در جهت آن ظرفيت فراگير در حرکت است و میتواند با شعار انتخابات آزاد که خصلتی دائمی و بهمپيوسته دارد حاکمان را در برابر دو راهی تمکين و يا فروپاشی نظام قرار دهد.
به باور ما، اصلاح گری يا انقلابی گری، به تنهايی قادر به تبيين دامنه تغييرات سياسی، به ويژه روندهای گذر به دمکراسی، نيستند و فقط میتوان آنها را سويه هايی از اشکال متنوعی از تحولات سياسی- اجتماعی دانست که امروز در مفاهيم نوينی انديشيده می شوند
دوگانه اصلاح-انقلاب: ميراثی نا خوشايند از گذشته
با وجود اينکه در قرن بيست و يکم پروژه ايجاد يک نظام سوسياليستی بيشتر به يک خاطره بدل شده است امّا چهارچوب گفتمانی که در آغاز قرن بيستم ميان دو گرايش اصلی مارکسيستی بر سر شيوه گذار از نظام سرمايه داری به نظام سوسياليستی به وجود آمده بود هنوز سايه خود را از سر مباحث سياسی ميان روشنفکران ايرانی بر نداشته است.
يادآوری میکنيم که در ميان مارکسيستها دو راه اصلی برای گذار به سوسياليسم در رقابت بودند. انقلابيون که نه تنها خواستار امحای نظام سرمايه داری بودند بلکه عزم خرُد کردن قهرآميز ماشين دولتی را نيز داشتند. گرايش ديگر که رفرميست ها را شامل میشد بر آن بود که با استفاده از فضايی که دموکراسی ليبرال پديد آورده است میتوان مبارزه تدريجی، قانونی و پارلمانی را سامان داد تا گذار تدريجی به سوسياليسم ممکن و ميسر شود. ديديم که در نيمه دوم قرن بيستم نگاه انقلابی به نظام های توتاليتر انجاميد که البته يکی پس از ديگری فرو پاشيدند و نگاه رفرميستی با واقعگرايی پروژه نظام سوسياليستی را به فراموشی سپرد. گرچه اين مبحث پس از جنگ جهانی دوم در کشورهای غربی، از چهارچوب چالش نظری درون مارکسيستی خارج شد و بتدريج بصورت بحثِ ميان رفرميستها (ليبرال) و انقلابيون راديکالها نظير مکتب فرانکفورت ادامه يافت.
امّا در ايران وامداری افراطی چپ مارکسيست ايران به ادبيات و مفاهيم چپ جهانی موجب شد که در دهههای پس از جنگ جهانی دوّم، انواع گروهبندی های مارکسيستی- لنينيستی در چهارچوب مفاهيم و واژههايی بيانديشند که در اردوگاه سوسياليسم ساخته و پرداخته شده بود. از جمله تأثيرگذارترين اين مفاهيم دوگانه اصلاح-انقلاب بوده است
در کشورهای موسوم به جهان سوم، ديدگاه انقلابی سيطره داشت، چه در بيشتر اين کشورها استبداد و ديکتاتوری حاکم بود و گزينهای به نام اصلاح طلبی کلاسيک به معنی مبارزه پارلمانتاريستی در مقابل مخالفان و منتقدان وجود نداشت. در اين کشورها، افزون بر فشارها و تضادهای اقتصادی (طبقاتی، قشری، رانتی) که مردم محروم را از حاکمان جدا میکرد، پديده سلطه/ وابستگی/ امپرياليسم نيز طرح میشد که طبعا" کشورهای خارجی را نيز وارد معادله سياست داخلی میکرد. از آنجا که در توازن قدرت جهانی پس از جنگ جهانی دوم ، ايالات متحده نقش اصلی را بازی میکرد، طبعا" ديدگاههای انقلابی معمولا" همسنگ ديدگاههای ضد آمريکايی بودند و با کشش به رقيب آن يعنی اتحاد شوروی و چين بروز میکردند .
بدينسان در گذار جغرافيايی از اروپای غربی به "شرق" مفهوم انقلاب تغيير معنا میدهد. اگر در اروپا انقلابیگری بيان از ميان برداشتن سلطه طبقاتی سرمايه بود، در "شرق" انقلابیگری در رهايی از سلطه امپرياليسم تعريف ميشد و اين مهم جز از مبارزه قهرآميز و سرنگونی حاکمان و قطع رابطه با امپرياليسم حاصل نمیشد. در مقابل، سياست کلاسيک اصلاحطلبی نيز که بر محور فعاليت قانونی و پارلمانتاريستی بنا شده بود در جوامعی که کوچکترين فضای سياسی برای منقدان را بر نمیتابد لاجرم تبديل به انفعال سياسی ميشد.
برآمد مفاهيم نو
شيوههای گذاری که در چند دهه اخير موجب دگرگونی نظامهای استبدادی اقتدارگرا و مسلکی به نظامهای مردم سالار شدند نه با تعريف رايج انقلاب صورت گرفتند، و نه حاصل فروکاستن مبارزهٔ به روشهای قانونی بودند، بلکه موضوع تغيير رژيم بود که با اتکا به بسيج مردمی ولی به صورت مسالمت آميز انجام می پذيرفت. لاجرم توضيح چنين فرايندهايی محتاج مفاهيم نوينی نيز شد. پديداری مفاهيمی چون "اصقلاب"، انقلاب مخملی، "انقلاب از طريق مذاکره" يا "اصلاحات ساختاری")۳(، (۴).همه حاکی از توصيف فرايند هايی بود که نه با خشونت انقلابی همراه بود و نه با صبر و انتظار "اصلاح طلبانه". اين شکل گذر ابزار مبارزاتی بسيار متنوعی را نيز در خدمت گرفت که شامل مبارزه قانونی و خارج از قانون هر دو ميشد. هم با اعتصاب، تظاهرات، و نافرمانی مدنی حکومت را به چالش میکشيد، هم آماده طرح خواسته های برای مذاکره و گفتگو بود. از اوايل دهه هفتاد، که موج سوم دموکراسی آغازشد ما شاهد چنين فرايندی در آسيای جنوب شرقی، آمريکای لاتين،اروپای شرقی و آفريفای جنوبی بوده ايم که نادرستی پندار انقلابيون را که حاکمان نظام های اقتدارگراهرگز تسليم نميشوند را نشان داد.
فرادستی سياسی اين روند را رنگين کمانی از نيروهای سياسی و مدنی معتقد به دمکراسی داشتند که ميکوشيدند در ضمن مبارزه با حاکمان و وادار کردن آنان به پذيرش، تمکين و يا تسليم، فرصت هايی را نيز در فرايند گذر برای حاکمان ايجاد کنند. تجربه اين تغيرات نشان داده است که استقرار دمکراسی از طريق انتخابات آزادی بوده است که بخشی از حاکمان، با شرط پذيرش قوانين بازی دموکراسی و فاصله گيری از اقتدار گرايان در آن شرکت جسته اند.
متأسفانه چنين نگرشی در نيروهای سياسی مخالف حکومت شاه جايی پيدا نکرد و همان دو گانه اصلاح- انقلاب که از جنگ سرد به ارث رسيده بود فضای فرهنگ سياسی مخالفان حکومت را اشباع کرد (۵).
دوگانه اصلاح-انقلاب در فرايند ۵۷
راهبرد انقلابی در دوران پيش از انقلاب بهمن در خشونتطلبی و ميليتاريسم جريانات چريکی مارکسيستی و اسلامی خلاصه ميشد که گاه تا توجيه قتل بيگناهان نيز پيش می رفت. اين رويکرد انقلابی گری را به ترکيبی از روش های خشن خرد کردن دستگاه حکومتی و قطع رابطه با امپرياليسم تعريف می کرد. در حاليکه راهبرد رفرميستی در سياستهای جبهه ملی و نهضت آزادی تبلور میيافت که به سياست صبر و انتظار شهرت يافته بود. روح زمانه امّا بر طبل انقلاب می کوبيد. سياست انقلابی که بر بسيج توده ای استوار بود به محض بازگشايی فضای سياسی فرادستی خود را بر جنبش تحميل کرد و جبهه ملی را بر سر دوراهی همراهی با مخالفان دمکراسی ويا مقابله با خطر اسلامگرايی ضد دموکراتيک که ايران را تهديد میکرد، قرار داد. جبهه ملی متاسفانه راه نخست را برگزيد. در بدو کار جبهه ملی در مورد آيت الله خمينی نوشت: "خمينی میآيد، مردی که وجودش تجسم آرمانهای يک ملت تاريخی است و تجسم آرزوهای همه ملل درهمکوفته جهان. مردی که هستیاش قانون آزادی است و قانون دادخواهی و نافی همه قانونهای ضد مردمی... خمينی میآيد، مردی که به يمُن همتش و به جلال استقامتش و به شوکت حقپرستیاش کاری گشوده شد نه در حد باور جهانيان و نه چنانکه به آسانی بتوان بيان کرد." (جبهه ملی ايران – بشارتنامه، بهمن ٥٧)
رهبری کاريسماتيک خمينی، اولويت مبارزه ضد امپرياليستی سازمان های سياسی و احساسات ضد امريکايی توده مردم باعث شد تا گرايش های نسبتا دمکرات مثل نهضت، جبهه ملی، از سازش با بختيار سر باز زنند، مرعوب يا مجذوب شوند و به فرادستی گرايش های استبدادی کمک کنند.
برای نمونه به فرازهايی از اعلاميه سازمان چريکهای فدايی خلق ايران ( دی ماه ١٣٥٧) که به عنوان "توطئه جديد امپرياليسم و ماهيت خائن به خلق شاپور بختيار را افشا کنيم" نگاهی بيفکنيم. اعلاميه میگويد: "امپرياليسم جنايتکار و غارتگر آمريکا که سالهاست در موجوديت رژيم ضد خلقی شاه از ميهن ما دفاع میکند، اکنون در مقابل طوفان رزمجويانه خلقهای ايران دستپاچه و سراسيمه جهت نجات متزلزل خويش از جمعی از خودفروشان سازشکار دعوت به تشکيل دولت غيرنظامی نموده است." و در انتهای اعلاميه با شعار "نابود باد جبهه سازشکاران و فرصتطلبان" به پايان میرسيد.
چنين راهبردهايی هدف غايی خود را قطع رابطه با کشورهای سرمايه داری و بازار جهانی و ايجاد مناسبات اقتصادی و سياسی با اردوگاه سوسياليستی قرار داده بود، که در مضمون جنگ سرد معنی پيدا ميکرد. همين راهبرد را در گفتمان "وابستگی" امريکای لاتين نيز میتوان مشاهده کرد که "قطع" رابطه با امپرياليسم و عواملش را کليد توسعه ميدانست.
در حاليکه جريانات اسلام گرا در اين ميان افکاری بسيار واپس گراتر عرضه ميکردند، که با شکل عقب مانده ای از استقلال و خود کفايی مخلوط شده بود. برای مثال جنبش مسلمانان مبارز در هفته نامه "امّت"، ارگان اين جنبش در نامهٔ سر گشاده به "امام" خمينی نوشت :
"مسلما بعد اصلی مبارزه با آمريکا قطع وابستگی اقتصادی، نظامی، و فرهنگی است. جايگزين کردن اروپا يا ژاپن به جای آمريکا به عنوان منبعی برای به راه انداختن اقتصاد کشور، تامين سلاح و قطعات يدکی علامت قطع وابستگی نيست. اين راه ما را در اسارت بيگانه نگاه میدارد- تنها يک راه بسوی آزادی وأستقلال وجود دارد و همان که شما رهبر انقلاب هم نشان داديد: قطع اميد از دول استعماری و بسيج عمومی برای احيای کشاورزی و صنعت ملی و عمران و آبادی. ما در درجه اول به سه مايحتاج اصلی نيازمنديم: غذا، پوشاک، و مسکن که هر سه را با کمک مردم در داخل میتوان تامين کرد، به شرطی که مالکان و سرمايه داران مزاحم از جلو راه مردم کنار گذشته شوند" (امّت، شماره ۵۰، ۱۳ فروردين ۱۳۵۹).
شباهت ميان مارکسيست ها و اسلام گرايان انقلابی در پروسه انقلاب از اين يا آن موضع فرا تر ميرفت و در واقع بر چند گفتمان متشابه استوار بود. از جمله، میبايد از دفاعيات تاريخی خسرو گلسرخی در جريان دادگاه نام برد:"انما الحيات عقيده والجهاد. سخنم را با گفته ای از مولا حسين شهيد بزرگ خلقهای خاور ميانه{!} آغاز میکنم. من که يک مارکسيست- لنينيست هستم برای نخستين بارعدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آن گاه به سوسياليسم رسيدم... چنين است که در اين لحظه از تاريخ از مولا علی به عنوان نخستين سوسياليست جهان نام برد و نيز از سلمان فارسیها و اباذرغفاری ها". اين نزديکی فکری در جلسات "پرسش و پاسخ" کيانوری و مناظره های تلويزيونی کيانوری-نگهدار ادامه يافت تا سرانجام به همکاری عملی با نظام اسلامی رسيد.
اين نمونه ها مشتی از خروار مواضع شمار زيادی از سازمان های اسلامگراو چپ ضد امپرياليست بود. از جاما و امت و مجاهدين خلق تا پيکاری و تودهای، رنجبران و راه کارگر همه در جستجوی رهايی از امپرياليسم بودند. انقلاب اسلامی به پيروزی رسيد و ايران از سلطۀ امپرياليسم آمريکا رها شد. امّا اين انقلاب، همچون مبارزات رهايی بخشی که در ويتنام، کامبوج و آفريقا جريان يافته بود تأييدی دوباره بر اين سخن هانا آرنت شد که انقلاب های رهايیبخش میتوانند جوهری مستبدانه داشته باشند و هرگز به آزادی نرسند. اين سخن تاکنون درباره تمام انقلاب های رهايیبخشی که جوهر مسلکی داشتهاند صدق میکند.
از طرف ديگر نيروهای رفرميست نظير نهضت که مبارزه در پناه قانون اساسی را شعار خود قرار میدادند با شرکت در روند بازسازی حکومت اسلامی به جای طرح ريشه ای مسايل منتظر تغيير رفتار حاکمان شدند. امری که هرگز بدون بسيج از پايين حاصل نمیشد و درنتيجه گام مثبتی در جهت دمکراتيکسازی برداشته نشد. در نتيجه پس از تصويب قانون اساسی که ولی فقيه (و بعد ها ولايت مطلقه فقيه) را در راس حکومت قرار ميداد و از نظر حقوقی قدرت نامنازع تقسيم رانت سياسی و اقتصادی را به او واگذار میکرد، همراه با سرکوب شديد همه نيروهای مخالف، حکومت جديد به انحصارهواداران آقای خمينی در آمد. ديگر نيرو ها يا از صحنه سياسی حذف شدند و يا در بهترين حالت در حاشيه به "دلسوزی" برای نظام پرداختند.
اماصرف تارو مار کردن مخالفان ثباتی برای جمهوری اسلامی به ارمغان نياورد. زيرا انقلاب اسلامی به خاطر شرکت مردم، رجوع به آرای عمومی را نيز به رسميت میشناخت. دو شکل کاملا" متضاد توزيع و تقسيم رانت سياسی رو در روی هم قرار داشتند. از يک طرف ولی مطلقه فقيه که قدرت بی حد و حصر تقسيم رانت سياسی و اقتصادی را داشت و از طرف ديگر نمايندگانی که از طريق صندوق رای برگزيده میشدند. در نتيجه، هواداران نظام نمی توانستند مناسبات و هنجارهای روشنی برای دسترسی به منابع قدرت سياسی و اقتصادی ميان خود وضع کنند و لاجرم دسته بندی های گوناگونی که شکل ميگرفت پيوسته با هم در جنگ و جدال بودند. زمانی که کار اين جدال بالا می گرفت، ميانجی گری ولی فقيه برنده و بازنده را تعيين می کرد.
چگونه خط امام اصلاح طلب شد؟
در اوايل دهه هفتاد بازندگان رقابت های جناحی خط امامیها بودند که اسم خود را به خاطر دفاع از گروگانگيری، وهواداری از ادامه جنگ برگزيده بودند. تغييرات بزرگ جمعيتی، انقلاب رسانهای وافزايش سطح سواد آموزی و آشنا شدن مردم و به ويژه جوانان و زنان با هنجار های فرهنگ سياسی بين اللمللی ومشکلات سياسی اجتماعی فزاينده ای که جامعه ايران با آن مواجه بود، به موازات آرمان زدايی از اهداف انقلاب، نيروهای اجتماعی وسيعی به وجود آورده بود که خط امامیها با پروژه اصلاحطلبی شان صندوق رای را ابزاری برای جلب نظر اين نيروها برگزيدند.
اصلاحطلبی که در جريان انتخابات رياست جمهوری ٢ خرداد ١٣٧٦ به شکل رسمی پديدار شد، کوشش اين جناح برای برقراری ضوابط قانونی و تنظيم سهم بری ميان باندهای مختلف سياسی و اقتصادی درون جمهوری اسلامی بود پروژهای که مجاهدين انقلاب اسلامی همزيستی قانونمند ميان خودی ها، با انواع پيوندهای اقتصادی سياسی و خانوادگی، نام گذاشتند تا به جناحهای ديگر درون جمهوی اسلامی اين اطمينان را بدهند که مخالفان نظام در اين پروژه سياسی جايی ندارند.
موفقيت اين پروژه در نهايت شرايط اصلاح پذيری نظام جمهوری اسلامی را نيز می توانست فراهم کند. زيرا میتوان نشان داد که گذار به دموکراسی در نظامهايی که نخبگان آن توانسته باشند تقسيم قدرت سياسی و اقتصادی را ميان خود قانونمند کنند، امر تفکيک قوا را بپذيرند، نيروهای مسلح را در کنترل قوه مجريه قرار دهند، شرايطی را فراهم میآورد تا حقوقی را که شهروندان درجه يک جامعه از آن برخوردارند به تدريج به بقيه افراد جامعه تسری پيدا کند(۶). امّا لازمه اين کار تعريف حقوقی "شهروند اسلامی" بود که با حقوق برابر با ديگر شهروندان اسلامی برای دستيابی به منابع و امکانات اقتصادی و سياسی امکان رقابت داشته باشد. عملی شدن چنين طرحی مستلزم پذيرش تقسيم و تناوب قدرت سياسی بود و اين امر با وجود مقامی که مافوق همه نهادها و سازمانهای دولتی قدرت ابلامنازع تقسيم منابع و امکانات سياسی و اقتصادی را داشت، در تعارض قرار میگرفت. موجی که پس از انتخابات دوم خرداد برخاسته بود قاعدتا میبايست بزرگترين مانع چنين پروژه ای را که شخص ولی فقيه بود، نشانه رود. به وارونه، خط امامیها برای درافتادن با جناحهای رقيب به رهبر متوسل شدند تصور کردند که با حمايت رهبرو با گرفتن خاکريز هايی چون مجلس يا شوراهای شهر می توانند جناحهای ديگر را وادار به پذيرش همزيستی کنند، غافل از اينکه آخرين کسی که حاضر شود روابط و ضوابط روشن حقوقی ميان خودیها برقرارشود، ولی فقيه است. زيرا چنين روابط و ضوابطی نقشی سياسی برای وی باقی نميگذارد ( شراکت خامنه ای با سپاه در اصل کنترل همزمان بر دستگاه سرکوب و اقتصاد بوده است).
عدم تمايل خط امامیها در چالش رهبری، اصلاحطلبی خط امامی را به بنبست رساند و نشان داد کسانی که اجرای قانون اساسی را برنامه سياسی خود قرار دهند بايد چشم انتظار تغيير رفتار رهبری باشند. اتفاقی که هرگز نيفتاد. طبيعی است که در چنين شرايطی عنصر اصلاحی دوم خردادیها به حاشيه رانده شود و دگرگونی طلبی و اصلاحات معنی دار به بطن جامعه جوان و مورد تبعيض منتقل شود. تقلب بزرگ انتخاباتی ٢٢ خرداد کوچکترين شبههای برای تشخيص بزرگترين مانع اصلاحپذيری نظام باقی نگذاشت. اما اين بار بر خلاف انتخابات پيشين که خاتمی ، رفسنجانی و حتی کروبی به رای رهبر و شورای نگهبان تسليم شده بودند، موسوی و کروبيدر برابر منويات رهبر ايستادند. و خيابانی شدن اعتراضات مردم، اين بار برخلاف ۲ خرداد که نزاع بزرگی ميان هواداران شرکت در انتخابات و مخالفان شرکت در آن، درگير شده بود، کسانی را که رای نداده بودند با کسانی که به دنبال رای خود بودند همراه و همسرنوشت کرد. اين يک گسست اساسی به معنی پايان يافتن انتخابات به سبک و سياق جمهوری اسلامی است. از منظر نيروهای سياسی نيز خيابانی شدن جنبش، نيروهای سياسی را، برخی خواسته و برخی ناخواسته، کنار هم قرار داد. ناگهان جنبش سبز با مجموعهای از نيروهای سياسی و اجتماعی مواجه شد که هم تاريخ نيستند اما در خيابان همسرنوشت شدهاند و عاقبت يکسانی در دادگاههای فرمايشی جمهوری اسلامی انتظارشان را میکشد. فرو ريختن اين ديوارهای ايدئولوژيک بهترين نويد برای همزيستی نيروهای سياسی در ايران فرداست و بزرگترين دغدعه برای حکومت که از همراهی بيشترين بر ضد کمترين می هراسد. همراهی به معنی اين که هيچ کدام از نيروهای شرکتکننده در جنبش سبز نه مجبور باشند گذشته خود را مسکوت بگذارند و نه آيندهای که برای ايران ترسيم میکنند را مطرح نکنند. در عين حالی که حاضرند بر سر اختلافات سياسی به رقابت و کشمکش دموکراتيک بپردازند در فضايی قدم بگذارند که هدف آن فراهم کردن فرصت برای همه نيروهای سياسی است تا برنامه خود را به ترازوی صندوق رای بسپارند. و اين جز از مقابله با ولی فقيه نميگذرد تا وی را وادار به تمکين کند.
امروز به ويژه چشم پوشی از شعار های آزاديخواهانه و چشمداشت به رحمت رهبری بزرگترين خطری است که جنبش سبز را تهديد ميکند.
سازمان دهی محاصره مدنی حکومت
از نقطه نظر پراتيک سياسی دگرديسی مشارکتِ صرفِ انتخاباتی به چالشهای خيابانی سبز و نا فرمانی مدنی نقطه گسست ميان اصلاح طلبی دوم خردادی و راهبرد محاصره مدنی برای تغيير است. اين نخستين شکل برآمد جنبش سبز بود که بدون سازمان و با رهبرانی نمادين هويت می يافت. در اين مرحله وجود شبکه های وسيع اطلاع رسانی برای پيشبرد جنبش خيابانی کفايت ميکرد. با سرکوب شديد تظاهرات مردم و حصر موسوی و کروبی دو معضل در برابر جنبش سبز قرار گرفته است. نخست تداوم مبارزه با روشها و شيوههای نوين، و دوم ساختن سازمان و نهادی که جنبش سبز بتواند توسط آن شناسايی شود.. محاصره مدنی حکومت زمانی ميسّر ميشود که جنبشهای سياسی و اجتماعی با ويژگی های خاص خود ستاره راهنمايی برای خود برگزينند. اگر ستاره راهنمای جنبش سبز را انتخابات آزاد برگزينيم میتوان تمامی اشکال مبارزه برای حقوق اقتصادی و اجتماعی و مدنی را در خدمت چنين هدفی به کارگرفت. از اين راه هر مبارزهٔ اجتماعی خاص برای هدف عام جنبش سبزسرمايه ميافريند. از اينجا میتوان معضل دوم جنبش سبز را نيز پاسخ گفت. جنبش سبز "رنگين کمانی" از نمايندگان سازمانهايی خواهد بود که هر کدام درحوزه تخصصی خود شبکه سازی ميکنند و از ابتکار عمل مستقل برخوردارند در عين اينکه هدف نهايی خود را انتخابات آزاد قرار ميدهند. جنبش سبز از رهبری نمادين گذر کرده و به شکل نمايندگی سازمان می يابد. چنين جنبشی برای تحول و دگرگونی دموکراتيک ميکوشد که بر تمامی عرصههای حيات اجتماعی: سياست، اقتصاد، فرهنگ، مناسبات روشنفکری، جنسيتی، طبقاتی، قومی، مذهبی، و نسلی تاثير گذارد و شکاف ميان حکومت و جامعه را تقويت کند. در اين شرايط، حکومت فاقد انسجام ايدئولوژيک که با چالشها روز افزون جامعه عصيان زده روبرو است، را میتوان به قلعه ای در محاصره تشبيه کرد که دست اندر کارانش آماده تصميم گيریهای سرنوشت سازی برای بقا می شوند. در همان حال جنبش فراگير مردم ميرود تا فرادستی (۷) فرهنگی- سياسی خود را در همهٔ عرصهها تثبيت کند.
حکومت تضعيف شده در چنين شرايطی ، ضريب خطای رفتاری اش افزايش يافته، اعتماد به نفس داخلی و خارجی خود را از دست ميدهد، و احتمال اينکه بخشهايی از حکومت حاضر به همزيستی با ديگر نيروهای اجتماعی شوند را افزايش ميدهد. انتخابات آزاد چنان ساز و کاری را فراهم میکند، تا اين مهم تحقق پيدا کند
پانويس ها:
۱-يکی از دلايل جدايی نويسندگان اين سطور از اتحاد جمهوريخواهان، جلوگيری جناح محافظه کار از هر موضع گيری سياسی بود که ساختار جمهوری اسلامی را به زير پرسش میکشيد. برای مثال در همايش فرانکفورت سند استراتژی محاصرهٔ مدنی به اتفاق آرا به تصويب رسيد يعنی جناح توده ای- اکثريتی ( که امروز بر اتحاد چنگ انداخته است) مخالفت علنی نکرد. اما پس از انتخاب هيات سياسی، اين سند به فراموشی سپرده شد و دوباره روشهای فرسايشی اين جناح با حمايت بوروکراتهای فدايی بر اتحاد سايه افکند و مانع از هرگونه سياست گذاری دمکراتيک شد.
۲ ـ نگاه کنيد راهبرد های سياسی اتحاد جمهوری خواهان
http://jomhouri.com/a/01ann/004233.php
۳- George Lawson in Negotiated Revolutions: The Czech Republic, South Africa, Chile
۴- Timothy Garton-Ash in The magic lantern revolution of 89 witnessed
۵- تراژدی بزرگ اين بود که انقلاب اسلامی آخرين انقلابی بود که در چهار چوب جنگ سرد صورت گرفت، و ما ايرانيان هزينه گزافی برای چنين اتفاقی داده و ميدهيم.
۶- Douglass North in Violence and Social Orders: A Conceptual Framework for Interpreting Recorded Human History [Kindle Edition]
۷-مفهوم فرادستی از "هژمونی" گرامشی به عاريت گرفته شده و يکی از مصداقهای عملی آن فرايند سقوط رژيم محمد رضا شاه است.
مترجم: محسن صفاری ـ ونکوور
The Mainlander | June 20, 2011
مقاله حاضر که توسط همکار ما محسن صفاری ترجمه شدهاست٬ نوشته مایکل بارنهولدن است که ماه گذشته در سایت مینلاندر ونکوور٬ چاپ شده بود. چاپ این مقاله در این ستون اگر کمی دیرهنگام باشد، اما بیهنگام نیست. ناهنجاری اجتماعیای که پس از نزدیک به دو دهه دوباره روی داد، بیهنگامی و ناهنگامیاش را کم رنگ میکند. این ترجمه را میخوانیم. «شهروند بی. سی»
باید قبول کنم که یکه خوردم. وقتی از من در مورد احتمال شورش پس از بازی هفتم فینال استنلی کاپ سئوال شد گفتم: «نه. شرایط مساعد شورش نیستند، خشم نهفتهی لازمهی چنین شورشی به اندازه کافی وجود ندارد. خشمی که به آن اشاره میکردم خشمی متوجه پلیس و دولت و خلاصه خشمی متوجه مقامات بود.
اشتباه کردم. به نظر میرسد که از نظر خشم هیچ کمبودی وجود نداشت. اما بهرحال فکر میکردم که تیم کنکس برنده جام است.
سئوالی که باقی میماند اینست که منشاء خشم چه بود؟ من نمیتوانم این تئوری را بپذیرم که باختن یک بازی منجر به چنین خشمی میشود. تئوری عناصر نامطلوب و تئوری ذهنیت عوامانه نیز پایه محکمی ندارند. پس این خشم از کجا میآید؟ تئوری من چنین است:
استان بیسی در حال حاضر دهمین سال از چرخهی یک جنگ طبقاتی بیرحمانه را میگذراند که به وسیله حزب لیبرال بیسی به رهبری گوردن کمپیل٬ در آن اعمال شده و انتخاب رهبر جدید کریستی کلارک، مبین ادامهی همان سیاست به روشی جدید است.
مدرک چنین ادعائی چیست؟
دادههای ناخوشایند:
۱۰۰٬۰۰۰ کودک در فقر زندگی میکنند.
۷٬۸۰۰ دلار بهای یک بلیط در بازار سیاه برای بازی هفته فینال استنلی کاپ
۷٬۳۲۰ دلار درآمد سالانه یک ولفر بگیر مجرد «قابل استخدام»
۲ بیلیون دلار انتقال پرداخت مالیات از صاحبان سرمایه به مصرف کنندگان از طریق HST
۲۵/۱۹۷ دلار به اضافه «هزینه کارمزد» = بهای رسمی یک بلیط دور چهارم پلی آف.
۲۳۵ دلار نرخ حمایت ماهانه برای یک ولفر بگیر مجرد «قابل استخدام»
۱۰٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار = درآمد سالانه روبرتو لوانگو
۱٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار = میانگین بهای یک خانه در ونکوور
۳۷۵ دلار حق مسکن برای یک ولفر بگیر مجرد «قابل استخدام»
۱۷/۱۸ دلار در ساعت = کارمزد برآورد شده برای زندگی در ونکوور
۷۵/۸ دلار در ساعت = حداقل دستمزد در بیسی
بین سالهای ۱۹۸۹ و ۲۰۰۸، ده درصد بالای خانوادههای بچهدار ثروتمند بیسی، افزایش درآمد سالانهای معادل ۷۱۳/۸۴ دلار یعنی افزایش حیرتانگیز ۵۲ درصدی در درآمد خود داشتند. در همین دوره زمانی تا ۴۰درصد پائین جامعه شاهد کاهش درآمد میانگین سالانهی ۴ درصددی یعنی به طور متوسط از دست دادن ۹0۹/۶ دلار بودند.
-----------------
* Michael Barnholden, author of Reading the Riot Act: A Brief History of Rioting in Vancouver (Anvil Press 2005), is associate director of Humanities 101 at the University of British Columbia, member of the board of the Kootenay School of Writing, and managing editor of the literary magazine West Coast LINE.
alborzrahmani@yespros.com
ترس از بالا بودن میزان پرداخت اقساط ماهیانه و عدم توانایی پرداخت، همواره یکی از عوامل بازدارنده خرید ملک و به تبع آن درخواست وام مسکن به شمار میآید. این ترس ممکن است در بسیاری اوقات سبب شود تا اشخاص برای مدت زیادی قید خرید ملک و تجربه صاحب خانگی را زده و کماکان اجاره نشین باقی بمانند. یکی از راه هایی که میتوان توسط آن میزان پرداخت اقساط را حداقل برای مدتی محدود کاهش داد، انتخاب وامی تحت عنوان وام مسکن با بهرۀ صرف (Interest Only) میباشد که در این فرصت به شرح آن میپردازیم.
وام مسکنInterest Only یکی از انواع وام میباشد که پشتوانه آن، همانند سایر انواع وام مسکن، ملک خواهد بود. به عبارتی، بانک با در رهن گرفتن ملک شما، حاضر به پرداخت مبلغ وام خواهد شد. در مورد این نوع خاص وام، بعضاً اطلاعات به صورت ناقص و یا تحریف شده در اختیار مردم قرار گرفته و عموما به صورت وامی پر خطر و کم مصرف معرفی گشته که در بسیاری از مورد چندان به حقیقت نزدیک نیست.
وامInterest Only چیست؟
به طور کلی یک وام از دو جز اصلی تشکیل شده است: اصل (Principal)و بهره(Interest) . این وام همینطور که از اسم آن پیداست، وامی است که در آن وام گیرنده بدون توجه به اصل وام، تنها بهره آن را پرداخت می نماید؛ در نتیجه مبلغ پرداختهای ماهیانه کاهشی نسبتاً چشمگیر خواهند داشت. اما باید به این نکته توجه داشت که بدون آنکه کاهشی در کلّ میزان بدهی صورت گیرد، این مبلغ به طور ثابت باقی خواهد ماند. مثال زیر را در نظر بگیرید:
وامی به ارزش ۲۰۰،۰۰۰ دلار با بهره ۶/۵(شش و نیم) درصد و استهلاک ۳۵ سال، دارای پرداخت ماهیانه ۱،۲۵۴ دلار (اصل و بهره) خواهد بود که از این مقدار ۱،۰۸۳ دلار مربوط به بهره ماهــــــــیانه آن می باشد. بنابر این با انتخاب وام Interest Only، تنها مقدار بهره را پرداخت کرده و میتوانیم هر ماه به اندازه ۱۷۰ دلار (تفاوت پرداخت ماهانه و بهره آن) صرفه جوئی نماییم.
نکته قابل توجه اینکه معمولا بانکها به متقاضیان اجازه نمیدهند وام خود را برای همیشه به صورت Interest Only حفظ کنند. به طور واضح تر اینکه پس از مدت زمانی که از پیش تعیین میشود ( به طور مثال ۵ سال)، بانک اقدام به مستهلک کردن وام نموده و متقاضی باید در هر پرداخت اصل و بهره وام را هم زمان پرداخت نماید.
پرداخت Interest Onlyچگونه محاسبه میشود؟
محاسبه بهره در این حالت بسیار ساده خواهد بود. ابتدا کلّ مقدار وام را در نظر گرفته و آن را در نرخ بهره ضرب می نماییم. در مثال ما ۲۰۰،۰۰۰ دلار کلّ مبلغ وام در عدد ۶/۵ درصد ضرب شده که به عدد ۱۳،۰۰۰ دلار می رسیم. این مقدار بهره سالیانه وام خواهد بود که طبیعتاً برای بدست آوردن بهره ماهیانه، آن را تقسیم بر عدد ۱۲ خواهیم نمود. حاصل همان عدد ۱،۰۸۳ دلار است که در مثال بالا نیز ذکر گردید.
چه کسانی اقدام به دریافت وامInterest Only می کنند؟
معمولان دو دسته از افراد علاقه مند به گرفتن این نوع وام هستند. دسته اول کسانی هستند که برای اولین بار صاحب خانه می شوند و هنوز به شرایط پرداخت قسط عادت نکرده اند. از آنجا که مقدار اقساط ماهیانه عموما بیشتر از میزانی است که سابقاً به عنوان اجاره پرداخت می کرده اند و برای آنکه در سالهای اول صاحب خانگی تحت فشار مالی زیادی قرار نگیرند، از این نوع وام استقبال میکنند. دسته دوم کسانی هستند که هدفشان از خرید خانه تنها تجارت و سرمایه گذاری بوده و آماده اند تا در آیندهای نزدیک و در صورت کسب سود، اقدام به فروش خانه نمایند. طبیعی است خریداران در این حالت مایلند تا هزینه ها را به حد اقل رسانده و تا حد ممکن میزان پرداخت ماهیانه را پائین بیاورند.
نکته ای که باید به آن توجه کرد، بالاتر بودن نرخ بهره این نوع وام در مقایسه با دیگر وام هاست. از آنجا که بانکها معمولا هیچگاه عملی را بدون کسب سود انجام نمیدهند، بهره این نوع وام را به اندازه نیم تا ۱ درصد بیشتر از وام هایی قرار میدهند که در آن اصل و بهره هم زمان پرداخت میشود.
ریسک مرتبط با وام های Interest Only:
به دلیل آنکه در این نوع وام هیچگاه از میزان کلّ بدهی کاسته نمیشود، در صورتیکه ملک مربوطه در طول سالیان شامل افزایش قیمت نگردد، ممکن است وام گیرنده برای پرداخت قرض خود مجبور به فروش ملک گردد. هر چند در صورت عدم رشد قیمت، حتی وام هایی که در طول زمان مستهلک میشوند نیز به اندازه ای باز پرداخت نخواهند شد تا به طور کامل جبران هزینههای فروش را بنمایند.
افزایش میزان پیش پرداخت در هنگام خرید خانه میتواند تا حدودی ریسک فوق را کاهش داده و سبب شود تا ارزش خالص خانه (قیمت خانه منهای مقدار باقی مانده وام) به صورت محافظی برای این نوع وام عمل نماید.
راه وسط نداریم، سبزها فقط در انتخابات آزاد شرکت میکنند
تا پیش از 22 خرداد طرفدار این بودم که حتی الامکان در هر انتخاباتی با هر شکلی شرکت کنیم و حتی کسب اقلیت نمایندگی مجلس را نیز در نظر بگیریم، یعنی در عین حال که به شیوه برگزاری انتخابات اعتراض داریم اما در آن شرکت نیز کنیم. داستان جنبش سبز اما نظر من این امر را به شکل دیگری در آورد. در واقع جنبش سبز راه وسط را از بین برده، یا انتخابات باید آزاد باشد با همه مؤلفه ها یا ما نباید در آن شرکت کنیم و اجازه دهیم خودشان آن را برگزار کنند...
سید مصطفی تاج زاده، فعال سیاسی سبز که از زمان کودتای انتخاباتی سال ۸۸ زندانی است، تاکید میکند که ظهور جنبش سبز در ایران و همچنین بروز شرایط جدید در منطقه، راه حل میانه برای انتخابات را بیمعنا کرده و همانطور که آقای خاتمی نیز تاکید کرده، اصلاحطلبان و سبزها تنها باید در یک انتخابات آزاد با ساز و کارهای خودش شرکت کنند.
بخش اول این مصاحبه را میخوانید:
با توجه به گذشت دو سال از شروع جنبش سبز و اتفاق هایی که در این دوسال رخ داده، اینک وضعیت جنبش را به چه شکل می بینید و چه تحلیلی از فضا می توان داشت؟
گذشت زمان را در مجموع به سود جنبش سبز می دانم، پیش از این نیز گفته ام که اقتدارگرایان با بحران های متعددی رو به رو هستند و در موضع ضعف قرار دارند. با وجود آنکه در تمامی این مدت در قرنطینه به سر می بردم اما به هرحال با افرادی سر و کار داشته ام که یا در طیف اقتدارگرایان قرار دارند و یا از مسوولان زندان و بهداری هستند و به هر صورت به آن سمت گرایش داشتند. کاملا می توان متوجه شد که با گذشت زمان، برخورد آنان نسبت به مسائل و حتی دیدشان به ما تغییر کرده است. سال ها به ما بی بصیرتی و گام زدن در خط آمریکا را نسبت می دادند، اما با حوادثی که اخیرا پیش آمده یک نوع شرمندگی را می توان در چهره آنان دید که هرچند نمی خواهند به صراحت آن را بیان کنند اما در واقع با زبان بی زبانی می گویند که اشتباه کرده اند و حق با اصلاح طلبان بوده است، مسیری که رفته اند اشتباه بوده و باید به فکر کشور بود. از طرفی دیگر جنبش سبز نیز در حال حاضر موقعیت خوبی پیدا کرده و باید به آینده امیدوار باشد. من در زندان به دلیل آنکه در شرایط قرنطینه به سر می برم بسیاری از دوستان را نمی بینم اما دورادور متوجه شده ام که روحیه ها روز به روز بهتر می شود چرا که آنان مطمئن هستند که آینده متعلق به آنها است و نگاه اصول گرایان به ما نیز این است که دیر یا زود برای سامان دادن به اوضاع باید از ما دعوت به کار کنند. جای هیچ نگرانی نیست و نباید هول شد. باید طبیعی باید رفت جلو و اجازه داد زمان، آنها را از درون آسب پذیر کند و در عین حال ما نیز کارها را به خوبی دنبال کنیم. باید دقت کرد که در آن طرف اختلافات رو به گسترش و دعوا به طور جدی در جریان است.
از این اختلاف ها زیاد صحبت می شود، دلیلی این اختلاف ها چیست و آیا تاثیری بر جنبش سبز دارد؟
اختلاف آنان در مورد منبع کمیاب قدرت است و هرکس می خواهد حرف اول را بزند. از سوی دیگر مشکلات اقتصادی حرف اول را می زند و می دانند که نمی توانند از پس مشکلات بر آیند و همین امر نیز اختلافات را تشدید کرده است. اختلافات فرهنگی نیز به قوت خود باقی است و بسیاری از آنان در بحث های خصوصی اعلام می کنند که روش های قهری و اجباری جواب نداده و باید فکر دیگری کنند. ۶ سال از این دولت می گذرد و با معیارهایی که آنان دارند اوضاع از نظر فرهنگی بسیار بدتر از آنچیزی شده که در دوره اصلاحات بوده است. از نظر بین المللی نیز مشکلات عدیده ای وجود دارد، اقتدارگرایان فکر نمی کردند که آمریکا پس از زمین گیر شدن در افغانستان و عراق امکان دخالت در دیگر کشورهای مسلمان را داشته باشد و در واقع جنگ عراق و افغانستان را پایان دخالت های آمریکا در منطقه می دانستند. با حوادثی که اخیرا رخ داد، خصوصا با اتفاق های لیبی معلوم شد که داستان به هیچ وجه این طور نیست و خطری که اصلاح طلبان از حضور آمریکا احساس می کردند جدی بوده است. البته طنز تاریخ این است که اقتدارگرایان همه اتفاق ها را به دشمن منتسب می کنند اما درواقع دشمن را جدی نمی گیرند، اما ما تمام اتکایمان به داخل بوده و در عین حال می گفتیم که تهدید و خطر آمریکا جدی است. اتفاقی که در لیبی ممکن است در سوریه هم رخ دهد، چرا که همه متوجه شده اند که در کشورهایی که دولت هایشان با آمریکا بر سر مهر نیستند اگر تظاهرات مردمی و به دنبال آن سرکوب رخ دهد، هر لحظه باید منتظر دخالت نظامی غرب و خصوصا آمریکا باشند. در خصوص سوریه نیز اگر تا کنون کشورهای غربی دخالت نکرده اند بیشتر به این دلیل است که امریکا و اسراییل بیشتر نگران این موضوع هستند که جایگزینی مناسب برای بشار اسد ندارند و ممکن است که جانشین او به مراتب ضد آمریکایی تر و ضد اسراییلی تر باشد تا سیستم بعث کنونی، لذا با احتیاط برخورد می کنند. از طرفی دیگر نماینده ویژه حقوق بشر نیز برای ایران انتخاب شده و به نظر می رسد پرونده ما این بار نه به دلیل مساله هسته ایی که به دلیل نقص حقوق بشر که جهانپسندتر است در شورای امنیت مطرح شود. فشار های اقتصادی نیز خود اظهر من الشمس است. در حقیقت پیشبینی اصلاح طلبان و سبزها درست در آمد و جالب این است که اقتدار گرایان مخالف احمدی نژاد به حرف های اصلاح طلبان و مخالفان سبز او استناد می کنند و در انتقاد از او همان اظهارات را بر زبان می آورند و جالب تر آنکه باند خود احمدی نژاد نیز حرفهای ما در نقد جامعه مدرسین و آیت الله مصباح و روحانیت مبارز را تکرار می کنند و با همان ادبیات آنان را مورد نقد قرار می دهند. گویی پذیرفته اند که سخن اصلاح طلبان در باره هر دو گروه یعنی اصول گرایان و باند احمدی نژاد درست بوده، منتها جالب آن که باید توجه کرد جریان انحرافی مطرح شده در واقع همان باند قدرت است و نباید از آن تحلیل اشتباهی ارائه داد. به نظر من تحلیل درست این است که این جریان انحرافی و یا به واقع باند قدرت به این دلیل به قدرت رسید که ترس موهومی از اصلاح طلبان و انتخابات آزاد در بین اصول گرایان وجود داشت و در نتیجه آنان به یک انتخابات فرمایشی تن دادند. نتیجه این انتخاب نیز این بود که جریان انحرافی یا به نظر من یک باند بی کفایت قدرت بر مسند امور تکیه بزند. اگر انتخابات آزاد بود این باندها نمی توانستند از موقعیت به این راحتی استفاده کنند و در صحنه سیاسی کشور جا پیدا کنند.
با توجه به این تعاریف و تحلیلی که شما از فضای موجود دارید در حال حاضر فعالان اصلاح طلب و جنبش سبز چه گونه می توانند عمل کنند تا جنبش به اهداف خود نزدیک شود؟
به نظرم در این باره دو وظیفه داریم. یک بعد نظری است که نقطه قوت و اقتدار اصلاح طلبان است چراکه آنان همیشه در طی این سه دهه حرف های نو، جدید و اساسی داشته اند و اکنون نیز جامعه انتظار دارد که از زبان آنان سخنان نو وره گشا بشنود. باید تببین درستی از اتفاقات به جامعه عرضه کنیم و به جای آنکه از این دعوا ها خوشحال باشیم و ذوق کنیم باید با ارائه تحلیل های مناسب جامعه را درست هدایت کنیم و این بحث را بشکافیم که چرا بعد از ۳۳ سال این مشکلات پیش می آید. به علاوه مساله اصلی که نباید فراموش شود این است که چه اقتدارگراها اختلاف پیدا کنند و چه اختلاف پیدا نکنند جریان سبز که ریشه در جریان های اصیلی چون مشروطه و نهضت ملی شدن نفت و اصلاح طلبی دارد و باید با قوت به راه خود ادامه دهد. اصلاح طلبان تنها جریانی بوده اند که استقلال و آزادی را توام با خود می خواستند و از هردوی آن ها دفاع می کردند. یعنی همزمان هم با استعمار خارجی و هم با استبداد داخلی مخالف بوده اند. اصلاح طلبان و طرفداران جنبش سبز از آزادی دفاع می کنند و بر این اعتقاد نیستند که بررای مبارزه با استبداد داخلی باید به دامان نیروهای خارجی پناه برد و نه بر این اعتقاد هستند که به دلیل مبارزه با استعمار خارجی می توان با استبداد داخلی موافقت کرد. ما با استعمار و استبداد مخالف هستیم و استقلال و آزادی شعار و ماهیت اصلی جنبش مشروطه، نهضت ملی شدن نفت، انقلاب اسلامی و دو خرداد است. اما تمام هنر اقتدار گراها این است که به نام مبارزه با آمریکا و با الویت دادن به عدالت، ضد آزادی عمل کنند . ما باید تببین کنیم که راه نجات کشور آزادی و استقلال است و هیچ راه دیگری نیز نداریم. خصوصا کسانیکه نگاهشان به خارج و دخالت خارجی است باید بدانند نهایتا کشور دو دهه در جنگ های داخلی خواهد سوخت و اینگونه نیست که خشونت پایان یابد و دموکراسی حاکم شود، نمونه بارز آن نیز عراق و افغانستان است. به باور من سال های سال این دو کشور درگیری های خونین خواهند داشت و اگر آمریکا این دو سرزمین را ترک کند خطر جنگ داخلی وجود دارد و اگر ترک نکند تفکرات طالبانیسم برای مقابله با آمریکا بوجود خواهد آمد. ما به عنوان اصلاح طلب و جنبش سبزی باید گفتمان خود را اعلام کنیم، خصوصا که هر دو طرف دعوا مجبورهستند که به اصلاح طلبان استناد کنند و حتی اگر هم نخواهند حقیقت را بیان کنند، جامعه خود می فهمد و انتقاد می کند. اصلاح طلبان ۶ سال است که احساس خطر کرده اند و اکنون ما بهترین فرصت را برای مطرح کردن بحث های نظری پیدا کرده ایم و می توانیم آن ها را دامن بزنیم الان جامعه پذیرای شنیدن دیدگاه های مختلف است.
خوب این از بعد تئوریک و نظریه پردازی است، اما عده ایی اعتقاد دارند که جنبش برای آنکه بتواند به جلو حرکت کند و خواسته های خود را محقق سازد باید فعالیت عینی داشته باشد، از طرفی دیگه بعضی ها نیز معتقد هستند که با توجه به دعوای داخلی اقتدارگرایان بهتر است که در حال حاضر جنبش سبز حرکت بیرونی و عینی نداشته باشد و با هر حرکتی خصوصا حرکت های خیابانی مخالفت می کنند، به نظر شما کدام راه در حال حاضر برای فعالان جنبش سبز مناسب تر است؟
از نظر عملی هم شعار استراتژیکی برای جنبش سبز ایجاد شده که از مشروطه تا کنون نیز خواست اصلی اصلاح طلبان و تمامی آزادی خواهان بوده است. حق حاکمیت ملی و انتخابات آزاد دو شعار استراتژیک و راهبری اصلی جنبش سبز است. انتخابات آزاد تنها راه نجات کشور است. نجات کشور در ایجاد دولت وحدت ملی و برقراری آشتی ملی تحقق پیدا نمی کند. البته بعضی ها این بحث های انتزاعی را مطرح می کنند که جامعه نیز متوجه منظور آنان نمی شود. با تفاهم های ظاهری و بده بستانهای موجود نمی توان مشکلات را حل کرد. ما معتقدیم که کشور ایران یک راه برای سعادت دارد که آن نیز انتخابات آزاد است. انتخابات آزاد نیز موئلفه های خاص خود را دارد. انتخابات آزاد یعنی آزادی قلم، اندیشه و بیان و سبک زندگی، یعنی آنکه احزاب آزاد باشند، آزادی تجمعات وجود داشته باشد، اتحادیه ها و تشکل های غیر دولتی و سندیکاها آزادی عمل داشته باشند. به نظر من انتخابات آزاد تنها راه رهایی کشور است و باید نیروهایمان را به آن سمت سوق دهیم. انتخابات آزاد بخشی از مشکلات کشور را حل مید کند. استراتژی عملی جنبش سبز باید رسیدن به انتخابات آزاد باشد. از نظر تاکتیکی نیز روزه، اعتصاب غذا، اجتماع خیابونی و کارهای اینچنینی می تواند بسیار مفید باشد. به هیچ وجه نباید سکوت کنیم و از طرفی نیز معنی ندارد که طرف یکی از جناح های اقتدار گرا را بگیریم . هر دو گروه مسبب وضعیت کنونی هستند اما نباید چنان رفتار کنیم که ترس از اصلاح طلبان سبب شود این اتحاد مصنوعی ایجاد شده بین طیف های مختلف اصول گرا که یک وجه مشترک دارند و آن دشمنی با اصلاح طلبان است بوجود آید. طنز تاریخی این است که وجه مشترک ضدیت با اصلاحات تبدیل شد است . در نهایت شرایط به سود جریان دموکراسی خواهی خواهد بود. تند شدن فضا خواسته ی نظامی ها است و کسانیکه می خواهند با نظامی گری با آزادی و حقوق ملت بجنگند.
شما بارها درباره انتخابات آزاد صحبت کرده اید و در طی این دوسال نیز در فرصت هایی که داشته اید تاکید بر برگزاری انتخابات آزاد کرده اید، انتخابات آزاد دقیقا چیست و چگونه می توان به آن رسید؟
در انتخابات آزاد حرف اول را مردم می زنند. اگر فضا عمومی به گونه ایی باشد که جامعه مطالباتی داشته باشد حکومت ها چاره ایی ندارند جز آنکه پاسخ مطالبات مردم را بدهند .ما این را در دوران شاه و هم در دوران جمهوری اسلامی تجربه کردیم. اما باید به مردم درست توضیح داد که انتخابات آزاد که صحبت آن را می کنیم چیست. یکی از ابعاد انتخابات آزاد و سالم این است که مجریان و برگزار کنندگان یا باید کاملا بی طرف باشند یا آنکه در برگزاری انتخابات از تمام گرایشاتی که نامزد دارند بر سر صندوق های رای و شمارش آراء حضور داشته باشند. نمی توانیم بگوییم انتخابات سالم است اما رییس هیات بر نظارت آن آقای جنتی باشد که برای اصول گرایان جلسه می گذارد تا وحدت خود را حفظ کنند. یا آنکه آقای یزدی نایب رییس شورای نگهبان باشد درحالیکه خود رسما یک طرف دعوا با اصلاح طلبان و حتی نامزهای مستقل است. طبق قانون نباید کسانی که در هیات نظارت حضور دارند وارد انتخابات شوند و اکنون مساله ایی که مخالفان احمدی نژاد نگران آن هستند نیز همین موضوع است و جالب این است که همان اظهارات ما را در خصوص سلامت انتخابات تکرار می کنند. اکنون آنان نیز به فکر تشکیل کمیته صیانت از آرا افتاده اند و از پخش میلیارد ها پول در میان مردم نگران هستند چرا که این پول ها می تواند در رای مردم تاثیر بگذارد و این نگرانی به حق است. اما این نگرانی ها فقط درباره دولت نیست و در خصوص هیات نظارت و شورای نگهبان نیز و همچنان در باره کمیته امداد وجود دارد. وقتی گفته میشود انتخابات آزاد باید سازو کارهایی را در نظر گرفت، یعنی از همان ابتدا باید به تمام امور دقت کرد، از تایید صلاحت ها گرفته تا هیات اجرای و نظارت، رادیو و تلویزیون و مطبوعات، همه باید در مسیر برگزاری انتخابات آزاد قرار گیرند و قوای حکومتی نباید این امکان را داشته باشند که به نفع یک گروه و یا جریان خاص وارد انتخابات شوند. اکنون این شبهه است که دولتی ها در انتخابات به ضرر بخش دیگری از اصول گراها تقلب خواهند کرد، برای این امر می توان راه حل نهایی پیدا کرد اما نمی توان با گفتن تو را به خدا تقلب نکنید و آنها هم بگویند نه نمی کنیم این مساله را تمام شده بدانیم. مطمئنا اگر در هیات نظارت نماینده تمامی جناح ها حضور داشته باشند آنها نیز نمی توانند تقلب کنند. اصرار بر یک دست بودن هیات ها برای این است که تقلب کنند وگرنه از نظارت که نمی ترسند و همه را برای امر نظارت دعوت می کنند. شرایط انتخابات آزاد پیچیده نیست ودنیا آن را تجربه کرده و دیده است. اما اینکه اقتدار گراها به آن تن نمی دهند به این دلیل است که از اقتدار آنان کم می شود. اما از سوی دیگر هرچقدر که قدرت اقتدارگرایان بیشتر شود، نارضایتی مردم نیز بیشتر می شود، فساد آشکار تر و فشارهای بین الملی و حقوق بشر نیز به همان میزان بیشتر خواهد شد. باید این موضوع مهم نیز را در نظر بگیریم که فضای منطقه این مطالبه را دنبال می کند و روز به روز نیز بیشتر می شود و به همین میزان احتمال آنکه حکومت نیز به برگزاری انتخابات آزاد تن دهد بیشتر خواهد شد.
اگر حاکمیت به برگزاری انتخابات آزاد تن ندهد، در برابر انتخابات پیش رو چه باید کرد؟
تا پیش از ۲۲ خرداد طرفدار این بودم که حتی الامکان در هر انتخاباتی با هر شکلی شرکت کنیم و حتی کسب اقلیت نمایندگی مجلس را نیز در نظر بگیریم ، یعنی در عین حال که به شیوه بر گزاری انتخابات اعتراض داریم اما در آن شرکت نیز کنیم. داستان جنبش سبز اما نظر من این امر را به شکل دیگری در آورد. در واقع جنبش سبز راه وسط را از بین برده، یا انتخابات باید آزاد باشد با همه موئلفه ها یا ما نباید در آن شرکت کنیم و اجازه دهیم خودشان آن را برگزار کنند تا اختلافات نیز تشدید شود. ما با عدم شرکت خودمان در انتخابات غیر آزاد باید مشروعیت انتخابات را زیر سوال ببریم و آن را از رسمیت بی اندازیم. در عصری که از بحرین تا مصر ملت به دنبال انتخابات آزاد هستند، در کشور ما جریانی حاکم شده که روش آن مانند دیکتاتورهای منطقه است، از این رو اگر آنان احساس کنند که ما شرکت نمی کنیم مجبورمی شوند تصمیمی استراتژیک بگیرند بدین معنی که یا باید اصلاح طلبان را حذف کنند و تن به اختلاف گسترده داخلی دهند. از آنجاکه حریم ها و حرمت ها را نیز رعایت نمی کنند و از خدا، شرع و اسلام مایه می گذارند و انواع تهمت ها و اتهام را متوجه هم می کنند و به این ترتیب این وضعیت برای آنان مشکل ساز خواهد بود. و اگر غیر از این نیز بخواهند رفتار کنند باید اصلاح طلبان را وارد بازی کنند، آنهم تمام و کمال، همان طور که هستند و نباید چاره ایی غیر از این بگذاریم. من صحبت های آقای خاتمی را هم در همین راستا می بینیم. راه وسط نداریم اصلاح طلبان و سبزها در انتخابات آزاد با ساز و کارهای خودش شرکت می کنند.
آیا در همین قانون اساسی می توان به انتخابات آزاد رسید؟
بله، در همین قانون اساسی دوم خرداد و شوراهای اول و دوم شکل گرفت. در انتخابات شوراهای دوم شکرت کردیم و شکست هم خوردیم. آن انتخابات آزاد ترین انتخابات صد سال اخیر بود و هیچ کس به خاطر سلیقه، نوع نگاهش و خواستگاه سیاسی و غیره از شرکت در انتخابات منع نشد.در آن انتخابات نه جناح پیروز و نه جناح شکست خورده هیچ کدام اعتراضی نداشتند و انتخابات صد در صد سالم بود. ما شکست خوردیم و نتیجه انتخابات را نیز به رسمیت شناختیم که البته دلیل شکست ما رای بالای رقیب نبود بلکه فقط ۱۱ درصد مردم تهران درانتخابات شرکت کردند. به هرحال یکی از آزاد ترین انتخابات در دوره ما برگزار شد . اگر مردم در صحنه باشند، انتخابات آزاد با همین قانون اساسی نیز برگزار می شود. مهم تفسیر قانون است، می توان از قانون اساسی تفسیر دموکراتیک داشت و در عین حال می توان به دلیل انفعال مردم حاکمیت تفسیر استبدادی از قانون اساسی داشته باشد. قانون اساسی یک متن یا یک کتابچه است و تفسیر آن در دست خودمان است . همیشه گفته ام قانون اساسی امریکا یک قرن قبل از برچیده شدن برده داری در این کشور نوشته شده است و هنوز اجرا می شود هرچند که آن قانون اساسی متمم هایی داشته است اما به هرحال همان قانون است که درست تفسیر می شود. البته این صحبت به این معنی نیست که نبایدقانون اساسی را اصلاح کرد، در یک فرصت مناسب باید این اتفاق بیفتد اما برگزاری انتخابات آزاد را منوط به تعییر قانون اساسی نمی کنیم.
ادامه دارد…
هماكنون در بستر بیماری به سر میبرد. سالهاست در نشر «آگاه» كار میكند و در این گفتوگو كه دو سال قبل با او انجام شده است، از خاطراتش با غلامحسین ساعدی میگوید. گفتوگوی زیر، یكی از گفتوگوهایی است كه قرار است، روزی در كتابی تحقیقی درباره غلامحسین ساعدی با نام «گوهرمراد، یك عمر نوشتن» منتشر شود.
یوسف انصاری
تا جایی كه من میدانم شما از هفت سالگی نزد «غلامحسین ساعدی» بزرگ شدهاید. از نحوه آشنایی با وی بگویید.
از آنجایی شروع شد كه یك روز پدرم رفته بود چالوس، بعد آنجا همسایهای داشت كه دكتر بود. وی گفته بود فلانی، شما پسری دارید كه بیاید تهران كار كند؟ پدرم گفته بود داشتن كه دارم، من شما را خوب میشناسم ولی نمیدانم آخر شما كجا قرار است ببریدش؟ گفته بود من جایی میبرمش كه از هر نظر خیلی خوب است. بعد شب پدرم آمد خانه، گفت پسر، دوست داری بروی تهران؟ خب، من هم كوچولو بودم و عقلم نمیرسید كه، خیلی كوچولو بودم، گفتم باشه بابا، میرم، اگه شما راضی باشین، من حاضرم برم. ساعت یازده نصف شب بود، باران هم شدید میآمد. دیدیم دكتر با برادرش، دو تایی، بلند شدند آمدند خانه ما. آمده بودند از پدرم مطمئن شوند كه دیگر من میروم یا نه. پدرم گفت: من بهت قول دادم پس حتما میآد. فردا صبح كه شد ما رفتیم طرف روستای آقای... اسمش را هم فراموش كردهام... رفتیم آنجا. فردایش ناهار را آنجا خوردیم و بعد با پدرم خداحافظی كردیم و ما با این آقا، دو تایی، بلند شدیم آمدیم تهران.
با غلامحسین ساعدی؟
نه! با همسایه خودمان كه دلگشا مطب داشت، بغل دستش «غلامحسین ساعدی» با برادرش همسایه اینها بودند كه دیوار به دیوار هم بودند. بعد گفتند این، یك نفر میخواهد و دكتر هم هست و پدرم گفت اگر اینطور باشد، من راضی هستم برود. بعد گفت كار زیادی هم ندارد فقط باید مواظب خانه باشد. ما هم صبح با همین آقا بلند شدیم و سوار ماشین شدیم آمدیم. تقریبا ظهر بود رسیدیم پیش آقای دكتر ساعدی. من كه نمیشناختمشان. دكتر ساعدی از من پرسید كوچولو اسمت چیه؟ گفتم من شعبانعلی صابری هستم. گفت: خب، حالا ما اسمت را علی بگذاریم، راضی هستی؟ گفتیم شما هر چی بگین حاضریم. گفت خب، پس شما مطب هستی و ما میرویم بیمارستان و برمیگردیم و شما اینجا تنها میمانی. ما گفتیم: باشه. بعد روز به روز رابطه ما با دكتر بهتر میشد، مثلا میرفتم نهار میگرفتم میآوردم. یك روز هم «جلال آلاحمد» آمده بود مطب دكتر ساعدی. دكتر گفت: برو ماهیتابه را بیاور كه ما اینجا غذا درست كنیم. رفتم سیبزمینی آوردم دادم به دكتر، چون من آنوقتها سیبزمینی پوست كندن بلد نبودم. یك كمد كوچولو بود، درش را باز كردم دیدم همه چی توی آن كمد هست بهجز ماهیتابه. گفتم: آقای دكتر تیهن بود و قابلمه بود و درِ قابلمه هم بود و همهچیز بود، ولی ماهیتابه نبود. گفت: پسر مگر یك همچین چیزی میشود؟ بعد جلال آلاحمد خندهاش گرفت. آقای ساعدی گفت: چرا میخندی؟ گفت: حالا تو برو خودت ماهیتابه را بیاور تا بهت بگویم. آخر ما به ماهیتابه میگوییم تیهن. دكتر ساعدی گفت حالا كه تو میدانستی چرا نگفتی خودش برود بیاورد. آقای «آلاحمد» گفت: نه، من اگر میگفتم مزه نداشت. بعد ساعدی ماهیتابه را بُرد سیبزمینی سرخ كرد و غذا كه گذاشت، آمد گفت: من بهت میگویم كه باید لهجه محلی طالقان را جمعآوری كنی. جلال آلاحمد هم این لهجه طالقان را جمعآوری كرد و كتابش هم چاپ شد. روز به روز با دكتر ساعدی و دوستانشان بهتر آشنا میشدیم. دو ماه بعد، دكتر به ما گفت: تو چون تا حالا مدرسه نرفتی باید بروی مدرسه. گفتیم باشد. ما را فرستاد شبانه اكابر درس خواندیم، چون از هفت سالگیام یكی دو ماه گذشته بود قبول نكردند روزانه درس بخوانم. شبانه میرفتیم درس میخواندیم كه بعد «صمد بهرنگی» آمد و من از نظر درسی یك مقدار، مثلا اگر میخواستم یاد بگیرم، دیر میجنبیدم. صمد بهرنگی میآمد قشنگ به من یاد میداد، خیلی قشنگ یاد میداد. ماهی دو بار از تبریز بلند میشد میآمد اینجا تقربیا یكی دو هفته با من كار میكرد، بعد میرفت تبریز. ما كه توی درسهامان «آ باكلاه و ا بیكلاه» میخواندیم، دكتر ساعدی یك نمایشنامه نوشت به اسم «آ باكلاه ا بیكلاه» بعد راجع به دیكته هم یك نمایشنامه نوشت.
یعنی این نمایشنامهها را همانوقت نوشت؟
همان موقعهایی كه من رفتم مدرسه، اینها را نوشتند. سالها گذشت و بعد پدر و مادرِ دكتر تهران آمدند. یك روز خود دكتر گفت: علی من میخواهم بروم طرفهای بندر، مسافرت و یك هفته نیستم. ما هم یك حالت، مثل پدر و پسر داشتیم. رفتیم تا ترمینال و آنجا خداحافظی كه میكردیم من چنان گریهام گرفت كه گفت: پسر، چی شده من میروم و یك هفتهای برمیگردم. بعد از اینكه برگشت، چند كتاب هم راجع به بندر نوشته بود و كلی عكس گرفته بود.
غلامحسین ساعدی هم در درسهاتان كمك میكرد؟
درسها؟ نه. ازشان سوال میكردم ولی خودشان كمك نكردند. خجالت میكشیدم بگویم. ولی گفتم كه صمد بهرنگی خیلی كمكم میكرد. یك روز من را فرستاد كه بروم گوشت بخرم. میدان دلگشا یك سهراهی دارد كه یكیاش میرود طرف ژاله و یكی هم طرف مطب دكتر. رفتم گوشت را كه گرفتم این سهراهی را عوض اینكه بیایم اینطرف، رفتم طرف ژاله و رسیدم دیدم گم شدهام. یك تكهكاغذ توی جیبم بود كه آدرس مطب را توی آن نوشته بودند. یك سرباز سر خیابان ایستاده بود كه كاغذ را نشانش دادم و گفتم: آقا، من گم شدهام میشود ما را راهنمای كنید؟ او ما را گرفت گفت: تو دیگر خیالت تخت باشد، میبرمت دم در مطب. نگو كه این سرباز برای دكتر ساعدی بیمار میآورد و دكتر بهصورت رایگان مداواشان میكرد. خیلیها میآمدند پیش دكتر، رایگان درمان میشدند.
شما تا چند سالگی توی مطب دلگشا ماندید؟
من تا زمانی كه پدر و مادر دكتر ساعدی از تبریز آمدند تهران، مطب دلگشا بودم. توی خیابان نواب، آنجا، یك خانهای توی خیابان پرچم اجاره كرده بودند كه تقریبا حدود پنج سال یا شش سال آنجا مستاجر بودند. بعد از پنج شش سال، توی امیرآباد، خیابان شانزدهم، یك خانه بهصورت اقساط خریدند كه پدرشان در تبریز، خانه را فروخته بود و پولش را گذاشته بود بانك مسكن و آن خانه را خریده بودند. مطب دلگشا هم دیگر نیمهتعطیل بود. آنجا كه رفتیم، دكتر «علی اكبر» هم رفته بود خدمت سربازی و بعد از سربازی گفت: من میخواهم درمانگاه بزنم. رفت دروازه قزوین، روبهروی بیمارستان فارابی، ساختمانی پیدا كرد كه خیلی مجهز و بزرگ بود. آنجا درمانگاه درست كرده بود. دكتر غلامحسین روانكاو هم بود و در هفته سه روز میرفت بیمارستان روزبه. این درمانگاه هفت هشت سال خوب میچرخید، تا اینكه آن گرفتاریهای دكتر غلامحسین پیش آمد و دیگر نتوانست برسد و درمانگاه بهنوعی ورشكسته شد.
مطب دلگشا را میتوانید توصیف كنید؟
دلگشا یك ساختمان دو طبقه بود، پله میخورد میرفت بالا و من آنجا تك و تنها بودم. بعضی روزها خود دكتر میآمد، صبح میرفت بیمارستان. سه بعدازظهر میآمد تا ساعت پنجونیم. تا غروب بود. دوستانشان هم میآمدند. «هوشنگ گلشیری» میآمد، «احمد شاملو» و... میآمدند، مینشستند با هم صحبت میكردند و بعد میرفتند بیرون. ساختمان یك اتاق تقریبا هشت متری و یك اتاق دوازدهمتری داشت كه یك بالكن هم بغلش بود. در كه باز میشد، یك پذیرایی درازمانند بود. توی آن اتاق یك فرش دوازدهمتری انداخته بودند و توی آن یكی اتاق یك میز گذاشته بودند كه دكتر آنجا مریضها را معاینه میكرد. دكتر «علیاكبر» هم جراحی میكرد، ولی چون پروانه كار نگرفته بود مریض كه میآمد به اسم دكتر غلامحسین ویزیت میشد. بعد كه شورای نظام پزشكی گرفت، شروع كردند با هم مریضها را معاینه كردند.
كنجكاو نمیشدید از غلامحسین ساعدی بپرسید چی مینویسد؟
من ازش میپرسیدم آقا چی مینویسید؟ داستان را برایم تعریف میكرد و برایم توضیح میداد. میگفت این داستان تا وقتی كه در ذهن من است مال خودم است، ولی وقتی كه میآید روی كاغذ، دیگر مال خودم نیست، میشود مال مردم، دیگر هیچ تعلقی به من ندارد. میگفتم: مگر میشود همچین چیزی؟ شما خودتون زحمت كشیدید. یك روز هم از طرف ساواك آمدند او را گرفتند. بعد از دو روز، یك گروهان ساواك ریخت خانه دكتر ساعدی. من رفتم در را باز كردم. گفتند ما مأموریم، آمدهایم خانه را بازرسی كنیم. گفتم خب، شما یك برگهای لطف كنید به من بدهید كه بتوانید بیایید تو. گفتند ما خودمان برگه هستیم و من را اینطوری گرفتند پرت كردند آن ور و آمدند و رفتند تو. صبح، ساعت هشت و نیم یا نه بود كه شروع كردند به گشتن منزل. از لوله بخاری گرفته، تا یخچال و زیر تشك و... همهجا را دانهدانه گشتند. چند ساعت كه گذشت، چای بردم كه آقا خسته شدید بیایید چای بخورید؟ گفتند نه نمیخوریم. گفتم: نه، نمیشود كه اینهمه زحمت كشیدید. بعد از اینكه چای خوردند و سه چهار ساعت گشتند، رفتند.
یادتان هست چی بردند؟
چند كتاب بردند، ولی آن شكل و آن حالتی كه بكوب آمدند تو، ما گفتیم هیچی دیگر... با دست تقتق به دیوار میزدند، اگر میدیدند دیوار، توش، خالی است، میزدند دیوار را خراب میكردند كه نكند توی دیوار چیزی جاسازی شده باشد.
پدر و مادر ساعدی همخانه بودند؟
بله.
آنها چیزی میگفتند؟
چیزی نداشتند بگویند. تماشا میكردند كارشان كی تمام میشود بروند.
ساعدی چقدر توی زندان ماند؟
یك سال یا یك سال و نیم توی زندان بودند. میرفتیم به عموی غلامحسین، كه توی ساواك بود، میگفتیم: خب، تو كه عمویش هستی میشود از طریق تو كمك كنیم و خبری بگیریم. عموشان كه یك روز خانه دكتر ساعدی آمده بود، گفت: شما به این خدمتكاری كه دارید اینقدر مطمئن نباشید، این ممكن است ساواكی باشد، ممكن است جاسوس باشد، شما این را حساب نكنید كه مثلا مثل بچه خودتان است. پدر و مادر ساعدی گفتند: شما خیالتان راحت باشد، ما بهش میرسیم؛ نگو كه برعكس بهش جواب میدادند. (با خنده.) بعد از مدتی به ما گفتند زندان اوین، بیایید ملاقاتش. اوین نه، قزلقلعه. اولینبار آنجا من را بردند دیدنش. من و دكتر اكبر و خواهرش با پدر و مادرش بودیم. رفتیم آنجا، ولی من را راه ندادند بروم تو. گفتند اگر از فامیل درجهیك باشید، میتوانید بروید تو وگرنه نمیشود. ما هم رفتیم گوشه دیوار نشسته بودیم. غلامحسین گفته بود حالا كه شما این را راه ندادید تو، من هم اصلا نمیخواهم كسی را ببینم. بعد از چند دقیقه، صدایم كردند كه «صابری» بیاید. من كه رفتم پدر مادرش ملاقات كرده بودند. من رفتم بغلش كنم در گوشم یواشكی گفت: فشارم نده! بدنم همه جاش زخمیه. یك دست كتوشلوار بهش پوشانده بودند و یك پیراهن نخی هم تنش بود. گفت: فشارم نده، یواش روبوسی كنیم. ما هم یواش روبوسی كردیم و برگشتیم. بعد منتقلش كردند زندان اوین. زندان اوین كه میرفتیم، هر هفته دو برابر قبل، برایش كتاب میبردیم. زندانبان میگفت تو همه این كتابها را مگر میخوانی كه هر هفته باز برایت اینهمه كتاب میآورند. ساعدی گفت: خب، مسالهای نیست، تو حالا هر كدام را میخواهی باز كن، برایت توضیح بدهم. ظهور سقوط را باز میكند میگوید: صفحه فلان را برایم توضیح بده. توضیح كه میدهد، زندانبان دهنش باز میماند. (با خنده.) یك روز هم تاریخ طبری را بردیم خواند و بعد كه دوباره رفتیم، زندانبان گفت: نه، من باز شك دارم یكی بتواند یك هفتهای این را تمام كند. گفت: مسالهای نیست شما هر صفحه را میگویید من توضیح بدهم. هر صفحهای را باز میكرد میگفت فلان جا را توضیح بده، توضیح میداد. این زندانبان هم از دكتر غلامحسین خیلی خوشش آمده بود. وقتی میرفتیم ملاقات چند جعبه برایش شیرینی میبردیم؛ غلامحسین میگفت: شبها كه تنها هستم، ـ طرفهای اوین هم موش زیاد دارد ـ شیرینیها را خُرد میكنم میریزم جلو موشها بخورند (با خنده.)
مدتی گذشت. از زندان كه آزاد شد، آمد. حمام بود كه من رفتم پاهاش را دیدم: كلا این ناخنهای انگشتهاش را كشیده بودند. واقعا من نمیدانم چه حكومتی بود كه مردم را اینجوری زجر میداد.
مادر دكتر ساعدی كه فوت میكند من باید میرفتم خدمت كه رفتیم دیدیم ما را نمیبرند. پدرم گفت كه نه، من میخواهم پسرم برود خدمت. كه ما رفتیم از «طالقان» اعزام شدیم «كرج» و از آنجا رفتیم «عجبشیر» و آنجا، بعد از یك ماه بهمان گفتند: چون سرباز زیاد است شما از خدمت معاف شدهاید. مادر ساعدی كه فوت كرد دكتر غلامحسین گفت: علی، من میخواهم برایت زن بگیرم. گفتم: آقای دكتر، زن گرفتن كه هنر نیست، نگه داشتنش هنره. گفت: چهطور مگه علی؟ گفتم: زندگی میخواهد و كار و بار هم كه ندارم. گفت: تو از لحاظ خانه اگر بگویی، اینجا كه هست، اصلا مال خودت است. گفتم: نه، اینكه نمیشود. گفت: نه! ما سه تا برادریم. منم قبول كردم. یكی بود كه آشنای دكتر مجابی بود. رفتیم همدیگر را دیدیم و پدر و مادرش هم آمدند دیدند و آنها هم موافقت كردند. بعد از ازدواج هم یك روز زنگ در منزل را زدند كه وقتی رفتم آیفون را برداشتم دیدم آقای «انتظامی» است. من هم ایشان را نمیشناختم، پشت آیفون گفتند: آقای ساعدی هستند؟ گفتم: نه نیستند. گفتم: جنابعالی؟ كه اول گفتند: انتظامی هستم و بعد گفت: اگر یادت رفت، بگو گاو اومده بود شما را ببیند. بعد كه دكتر غلامحسین آمد بهشان گفتم: یك نفر آمده بود شما را ببیند ولی اسمش یادم رفته، خودش گفت یادت رفت، بگو گاو آمده بود. (باخنده.) دكتر ساعدی هم گفت بابا، انتظامی بوده، همان كه فیلم گاو را بازی كرده.
شما بعد از ازدواج، خانه ساعدی زندگی میكردید؟
بله. تا یكی دو سال مانده به انقلاب، خانه دكتر ساعدی بودم. بعد كه انقلاب شد، كرج، برای خودم خانه گرفتم.
شاهد نوشتن غلامحسین ساعدی هم بودید؟
خب، بله. بیشتر وقتها صبحها مینوشت. یا شبها آخر وقت بهتر كار میكرد. مدتی هم دوستهای بدی به تورش خوردند. آدمی بودند كه استعداد خاصی داشتند.
میشد غلامحسین ساعدی با شما درددل كند؟
درد دل كه ما عین پدر و پسر بودیم با هم. مثلا یك بار درمورد «مهرجویی» درددل میكرد. مهرجویی كه میرود از دانشگاه، جایزه فیلم گاو را میگیرد میآورد خانه ساعدی...
ساعدی برنده شده بود؟
به نویسنده داستان «گاو» جایزه داده بودند. ساعدی نرفته بود، مهرجویی آنجا بوده كه گفته بود از جانب ساعدی بدهید من بهش بدهم. دكتر ساعدی هم گرفت همان موقع پرت كرد از پنجره بیرون و به مهرجویی گفت: كی گفت تو بگیری، اگر من میخواستم بگیرم كه خودم میرفتم میگرفتم، از دست اینها جایزه گرفتن اصلا حرامه.
ساعدی چه خصوصیاتی داشت؟
همه را دوست خودش میدانست. همه را به یك چشم میدید. احساس نمیكرد كه یكی كارگر است و یكی ارباب. آدم خوشبرخوردی بود و دوست داشت با همه رفتار خوبی داشته باشد. اوایل كه خیلی خوب بود، اوایلی كه من بچه بودم تا وقتی كه زندان نرفته بود خیلی خوب بود. بعد از اینكه زندان رفت و آمد، اخلاقش عوض شد و هم اینكه از همهچیز سیر شده بود. اصلا میترسید؛ همیشه ترس داشت. حالا علتش چی بود نمیدانم.
روزنامه فرهیختگان
http://nosratdarvishi.com/article.aspx?id=1828
از کهریزک تا کربلا
باز، پوکه از نخاعِ نفربر گذشت
زیرزمینِ بوسه در هوای ضدّهوایی حرام شد
جمهوری ام کروکیِ کهریزک است و کوچه ای که نقش اول داشت را
کبّاده و کِراک،کشته ست!
سنفونیِ آخرم همین سوت است که سُرمه از نَفَس اش روی دوده می ریزد
از کرخه تا کربلا ... ولی کسی هنوز،منتظرِ ماست
" بیا تا برویم " !
کنارِ " گُلدِن گِیت "
صدای گلنگدن می آید و در ضرب و شتمِ گیتارم، خاطره ی دورِ سوله ای ناسور،
نارنجک به گریه می بندد ...
کجای ترکِش خورده ایم که کافه تعطیل است وَ من به حلقِ تنگِ پوتین آغشته ام ؟
در این سرودِ ملّی ، سرزمینِ سردردی ست
که پشتِ هر اَلو به سرفه می افتد تا مشروحِ باد،ناتمام بماند ... !
هنوز بی بی،محوِ صدای سیّد مرتضاست وَ از کروکیِ" فتح المبین " چند تکه تکه شدن
بیشتر تا کربلا به انفجارِ مین نمانده ... بیا !
دلم پُر از جُرمی در جریانِ باد
دلم پُر از گُدارِگلوبندک است
هنوز، گرمِ اذانِ مغربم که هر تدفین ، حمّامِ فینِ شاهرگم را می زند!
بیا برویم
کارِ قیطریه،تمام است!
وَ کار من که با یک ساک
از خاکِ دردهای قاچاق آمدم .
بیا برویم !
سلامتیِ خون! هنوز،اکنون است!
سلامتیِ دین! هنوز، از کدئین، زیباترم !
سلامتیِ زندانبانِ لات !
هوا، هوای لواط است.
سنفرانسیسکو - فوریه 2011
بازنویسی:ژوئن 2011
ترجمه کامیار محسنین
درباره شاعر: هربرتو هلدر لوییس برناردس ده الیویرا متولد 23 نوامبر 1930 در مادیرا در کشور پرتغال است. دانشجوی انصرافی در دو رشته حقوق و زبان های باستانی که زندگی خود را وقف شعر و ترجمه شعر کرد. شاعر مشهور و همیشه در سفری که حوایز بسیاری، از جمله جایزه پسوا در سال 1990، را نپذیرفته است. روح سرکش او بیشتر در شعرهایی سوررئال پدیدار می شود. شاعری که ژ ل گ ادعا می کند در ذهن دارد، هم اوییست که در مقام یکی از «شاعران اصلی در زبان های فرعی» شناخته شده است...؛
یک نفر پرتفالی را دو نیمه می کند در سکوت،
در درگاه شب های افسانه ای.
انگشتانش را فرو می کند به همانجایی که پرتقال
به سرعت به فکرش خطور می کند، به همانجایی که از آن رشد می کند، خود را نابود می کند، و بعد
دوباره زاییده می شود. یک نفر گلابی پوست می کند،
خوشه ای انگور می خورد، خود را وقف میوه ها می کند.
و من ترانه ای هوشمندانه می سرایم
برای فهم آنکه
بر دست ها و دهان ها و زبان های جنبنده درنگ می کنم
تا راه و رسمشان را با همین توجه فرو بدهم.
دوست دارم که بدانم چگونه افسانه شب ها
اینچنین رشد می کند. چگونه سکوت می آماسد.
یا در کنار باقی چیزها تغییر شکل می دهد.
ترانه ای می نویسم برای هوشمندی
در باب میوه ای بر زبان، از مجراهایی ظریف،
تا به حسی تاریک.
چون عشق هم گرد هم می آورد غشاء ها را،
حرکت انگشت ها را،
و تعلیق زبان را
بر طعمی پر از ابهام.
عشق هم خود را جای می دهد
بر درگاه شب های وحشی
و می کوشد برای فهم آنکه
قدرت بیگانه اش را چگونه تصور می کنند.
نابود کردن میوه برای فهم آنکه
در تقابل با شهوت آن طعم
- زمین به تنهاییش می کشاند
که باید کسی را وقف کند،
با مکیدن خون معشوق،
تا ببیند عشق چگونه به گاه جنونش
به کار می افتد.
ترانۀ اکنون خواهد گفت
که شبها
می فشارند
قلب را.
خواهد گفت
که عشق به ابدیت نزدیک می شود،
یا که آن طعم
وزن هایی بی پایان را پدیدار می کند،
رازهای تاریکی را.
از آنجا که با اسم هاست
که یک نفر می داند
که کجا اندام واره ایست نهفته
درون یک فکر،
که یک اندیشه
می تواند جلوس کند
به جای زبان،
با صداهاست که سکوت همواره پیروز می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر