هستي نيوز،از آن سوي فيلتر جمهوري اسلامي خبر پراكني ميكند

-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد...
http://groups.google.com/group/hasti-news
------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

Lastest News from Shahrgon for 04/21/2012

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید

مجتمع فرهنگی “سیویک” پورت مودی واقع در ونکوور، شاهد بزرگداشت مرد بزرگی بود که قامت بلندش به رغم گذشت سالیان و از دست دادن رفقای نزدیکش، هنوز افراشته است و موهای پرپشتش نشان از گذشت زمانی دارد که درد تبعید، دوری از وطن و مرگ خودخواستهٔ برادر از لا به لای آن رخ می‌نماید. مردی که هر سطر از انبوه نگاشته‌های دور از وطنش، مضمون تبعید و هجرتی درون خود دارد که تو را با خود می‌کشاند تا در ییچاپیچ دالان زندگی هر یک از قهرمانانش، به چشم ببینی که یاسین چگونه میان ماندن و رفتن پیچ و تاب میخورد؟ و چگونه منتظر قطاری است که هر لحظه با آخرین سرعت به طرف ایران برود؟ زاهد از چه رفته است و خبری نداده، چرا کرامت نگرانی‌اش را با خود از هلند به آلمان و از آلمان به هلند، میبرد و می آورد؟ کافر شدن «مرایی» از چه بود و چرا آنقدر شیفته‌ی حاج آقاست!؟ … از آنها می‌نویسد تا تو یاسین‌ها و زاهدها و کرامت‌هایی را که می‌شناسی به یاد بیاوری و ناگفته‌هایشان را بشنوی تا دردشان را بیشتر همدرد باشی.

مطابق معمول خیلی زودتر از ساعت شروع برنامه آنجا بودم که احتمال هر نوع تأخیر را از بین ببرم و جای مناسب برای عکس و فیلم را به دقت انتخاب کنم. اما در نهایت تعجب دیدم که خیلی ها پیشتر از من آمده‌اند و مشغول تدارکاتند.  میز کتاب از ساعت حدوداً 3:30 که من رسیده بودم آماده بود، نقاشی‌های نمایشگاه جانبی سر جایشان بودند و مسؤلین‌شان پشت میزها قرار داشتند و با برخوردی مناسب پاسخگوی مردم بودند.  من مشتاقانه به دنبال این بودم که کاری انجام دهم تا سهم کوچکی در این مراسم داشته باشم، هر کاری که باشد. می‌خواستم حالا که آمده‌ام و هستم، مفید باشم. گوشه‌ی کوچکی را گرفتم و پوسترهایش را به شیشه‌ها چسباندم. در همین حال و هوای شور و شوق خود بودم که صداهای اطرافم گفتند: آمد، خودش آمد! روی برگرداندم، داشت از دور می‌آمد. عینکش را دیدم و موهای پرپشتش که سفیدتر از جو گندمی شده بودند، اما چهره همان بود. همان نسیم خاکساری که عکسش را دیده بودم. نقاشی چهره‌اش را دیده بودم. با خطوط چهرهٔ صاف و مستقیم و چشمانی که حتی از پشت عینک هم نافذ بود. تنها سبیل‌هایش در چهره کم رنگ شده بودند و از دور پیدا نبودند. چشم‌های من هم دیگر مثل سی سال پیش نمی‌دیدند!  باری، چند لحظه‌ای ماندم که چه بکنم؟ باید می‌رفتم جلو … باید سلام می‌گفتم و خودم را معرفی می‌کردم که از طرف “شهروند بی سی” هستم و … اما پاهایم راه نمی‌رفتند. گویا میخ زده شده بودند به زمین … وجود و سیمایش تداعی صمد، سعید سلطانپور، محمد مختاری و منصور خاکسار و دیگرانی بود که از پشت غبار زمان در خطوط چهره‌اش نمایان می‌شدند. یک لحظه چهرهٔ صمد به یادم آمد. همان که کلاه پوستی سرش گذاشته و عینک قاب مشکی و سبیل‌های باریک دارد. همان‌که آن سالها همه جا بود… دوباره عکس نسیم روی جلد کتاب‌های زیراکسی جلد سفیدش … این همان نسیمی است که از سی سال پیش آرزوی دیدارش را داشتم!  زندگی چه بازی‌هایی دارد!؟ چه کسی فکر می‌کرد من پس از اینهمه سال “نسیم خاکسار” را در شهری چنین دور و پرت از جای اصلی‌مان ببینم!؟ آن هم به عنوان خبرنگار!  جلو رفتم.  کمی هیجان داشتم و نگران بودم که حرفهایم را درست و شمرده بزنم! احساساتی نشوم و صدایم نلرزد!  دست دادم و در همان اولین نگاه، چنان راحت و افتاده و صمیمی برخورد کرد که تمام پیش فرض‌هایم رنگ باخت و صد و هشتاد درجه چرخید!  من دیگر به کلماتی که می‌گفتم فکر نمی‌کردم. آنها خودشان می آمدند و یکی یکی جاری می‌شدند. همانهایی بودند که اینقدر نگرانم کرده بودند که چطور پشت سرهم ردیف‌شان کنم و چطور صدایم نلرزد!

خواهش کردم که عکسی بگیرم برای نشریه‌ی شهروند بی سی. مهربانانه راضی شد و انتخاب جا را به من واگذار کرد که عکاسم. رفتیم کنار میز کتابهایش، من دلم می‌خواست بهترین عکس زندگی‌ام باشد که می‌گیرم! که کادر بالا بزرگتر شد و کادر پایین کوچکتر! دوباره گفت: خوب شد؟

بله عالی شد!

خب حالا کجا بایستم؟

شما هر جا دوست داشتید بروید، من عکس‌های بعدی را طبیعی می‌گیرم!

باشه!

با خودم گفتم؛ نسیم تو نویسنده‌ی به این بزرگی که من دلم می‌خواست صدها بار جای تو باشم! اینقدر افتاده! اینقدر راحت! … به میان مردم رفت و مشغول شد. من هم به دنبالش با دوربین!

 با آن لباس ساده‌اش خاطرات دوری را برایم زنده می‌کرد، خاطراتی که با خودم می‌کشانم و کوچکترین اشاره‌ای تمام‌شان را همچون فیلمی از جلوی چشمانم حرکت می‌دهند تا ساعت‌ها به آن دوران کوتاه اما شیرین فکر کنم و افسوس رفته‌گان‌اش را بخورم!

 برنامه رأس ساعت مقرر آغاز شد و من در صندلی‌های جلو قرار گرفتم و دوستم شهین نیز که زحمت بسیاری از عکس‌ها و تصاویر با ایشان بود در کنارم.

مراسم با فیلمی در معرفی کانون هنر و ادبیات آغاز شد و سپس مجری، پروانه حسین خانی، نوشته‌ی زیبایی از خاطراتش در اوایل انقلاب از نسیم و اسمش خواند با این مضمون که چون “نسیم” اسم دختری بود که با هم دوست بودند و فکر می‌کرد “نسیم خاکسار” نویسنده‌ی مؤنثی است!

بین برنامه پیام شخصیت‌های فرهنگی – ادبی چون خانم نرگس الیکایی، مسعود نقره کار، میرزا آقا عسگری (مانی)، فرامرز سلیمانی، محمد رضا رحیمی، منصور کوشان، رضا مقصدی و رضا علامه زاده خوانده شد. که هر کدام به نوعی از نسیم خاکسار و خصوصیاتش گفتند. وجه مشترک تمام این پیام‌ها خصلت انساندوستانه‌ی نسیم خاکسار، مهربانی، آرامش و انتقال اینها به دیگر دوستانش با رفتارها و گفتارها و نوشته‌هایش بود که من شخصاً با برخوردی که برای اولین بار با نسیم در این مراسم داشتم، این نکات را به روشنی می‌توانستم تصدیق کنم.

در بین تمامی پیام‌ها، پیام رضا علامه زاده بیش از بقیه به دل می‌نشست که خودمانی و ملموس از ارتباط خودش و دوست چندین ساله‌اش گفت.  رضا علامه زاده گفت که نسیم را از سالیان زندان و بعد تبعید می‌شناسد، که با هم بودند.  گفت که حتی در شدیدترین انتقادهای سیاسی‌اش صمیمیت، نجابت و انساندوستی را رعایت می‌کند.

متن کامل پیام رضا علامه‌زاده را همراه با پیام‌های عده‌ای دیگر از نویسندگان کشورمان به مناسبت بزرگداشت نسیم خاکسار در این شماره شهروند بی سی می‌خوانید.

 در خلال برنامه، دو اجرای موسیقی از گروه‌های چامه و نغمه‌های آواز اجرا شد.

سخنرانان در مراسم بزرگداشت نسیم عبارت بودند از: محمد محمدعلی – داستان‌نویس، علی نگهبان – داستان‌نویس، عبد القادر بلوچ –  طنزنویس. و در پایان برنامه نیز نسیم خاکسار با ایراد سخنان کوتاه به داستان‌خوانی پرداخت.

پیش از سخنرانی نسیم خاکسار فیلمی از مرتضی مشتاقی در مورد نسیم خاکسار با نام “ابرها و یادها” پخش شد و سپس لوح تقدیری به ایشان تقدیم گردید.

نسیم خاکسار صحبت‌هایش را با فرستادن درود و بوسه به‌سوی حاضرین شروع و با بیان: «من میتوانم بگویم بعد از امشب اگر که از بالکن خانه‌ام در هلند هنگامی که گل‌های شمعدانی را آب میدهم به تک تک شما سلام می‌فرستم، صدای من را می‌شنوید»، سخنان خود را با خوانش شعر «قطار کوکی» به‌پایان برد.  او در توضیح این شعر گفت؛ این شعر کم و بیش بیان حال اکنون من نیز هست و با یک تصویری که از یک قطار کوکی هست، سعی کردم سر به سر خودم بگذارم.

قطار کوکی

 

نو که بود

جامب جامب

می‌پرید از موانع سر راهش

و اصلاً  نمی‌ترسید

از کله معلق خوردن.

چند سال بعد

تند که می رفت

قلب فنری اش می خواست از سینه‌اش بیافتد بیرون.

حالا

    مدتی است،

                خوش است

به همین  لک و لک گاه گاهی اش

چرخی می‌زند

خانه تنهائی‌اش را

و در تماس

با ذره‌ای، غباری

چرخ‌هایش می‌افتد به زر زر، غرغر

و  بعد پت

کوکش تمام می‌شود

8  اکتبر 2002

 [متن سخنرانی‌های محمد محمدعلی، علی نگهبان، عبد القادر بلوچ و سخنان کوتاه نسیم خاکسار را در همین شماره «شهروند بی سی» در بخش سردبیری و خوانش اول می‌خوانید.]

 نسیم خاکسار سپس به خوانش یکی از تازه‌ترین داستان کوتاه خود پرداخت.  داستان «رحله» که نام آن از “ابن بطوطه” به معنی سفرنامه گرفته‌شده‌است، مضمونی از اعمال ستم‌ بر زنان در طول تاریخ داشت.

این داستان را نیز در همین شماره‌ی شهروند بی سی در بخش ادبیات می‌خوانید.

[از حضور نسیم خاکسار در کلاس‌های داستان‌نویسی محمد محمدعلی و نیز گزارشی از کلاس‌های داستان نویسی نسیم خاکسار در ونکوور در دست تهیه است که در شماره آینده‌ی شهروند بی سی خواهید خواند.]

 در نگاهی کلی به این بزرگداشت می‌توان گفت که نسیم خاکسار نه تنها به دلیل پر باری کارنامه‌ی ادبی و گذشته‌ی مبارزاتی‌اش که برای شخصیت انسانی و ترویج این نوع نگرش در زندگی و رفتارش شایسته‌ی بزرگداشت صدها بار بیش از اینها است. شکی نیست که برگزارکنندگان نهایت تلاش‌شان را در برپایی هر چه کامل‌تر و بی نقص‌تر برنامه به کار برده بودند، ولی همچون هر رویداد دیگری حواشی‌ای وجود داشت که می‌شود نقادانه به آن برخورد نمود و دوستانه کاستی‌ها و نواقص را دید و گوشزد کرد تا در موارد آینده شاهد برگزاری هر چه غنی‌تر اینگونه بزرگداشت‌ها در شهرمان باشیم.

هر چند من از صمیم قلب آرزو می‌کردم برای چهره‌ی دوست داشتنی و افتاده و مردمی‌ای چون نسیم خاکسار این موارد پیشاپیش تجربه و رفع شده بود تا ونکوور بی نقص ترین یادگارها را برایش بسازد. من خودم چنان از برگزاری و دعوت نسیم سراپا شور و شوق بودم که کمتر به نقد و انتقاد فکر می‌کردم و تنها موردی که به نظرم آمد کم بودن فرصت سخنرانان به خصوص خود نسیم، خالی بودن جای موسیقی اصیل ایرانی با وجود هنرمندان ارزنده‌ای که در این زمینه در ونکوور حضور دارند و فعال هستند بود که پاسخ‌اش را مرتضی مشتاقی به این صورت داد که: «ما با اینها تماس گرفتیم اما چون گروه‌هایی مثل کرشمه و طنین به زودی خودشان کنسرت داشتند و در تمرین بودند نمی‌توانستند شرکت کنند.» در مورد کم بودن وقت سخنرانان نیز در اجرای برنامه‌های زنده، گاه مواردی پیش می‌آورد که برنامه‌ی زمانی را به ناچار فشرده‌تر می‌کند و به همین دلیل مجبور شدیم از برخی سخنرانان خواهش کنیم که خلاصه‌تر صحبت کنند.

در مجموع به شخصه از برگزاری چنین بزرگداشتی از صمیم قلب خوشحالم و به همین دلیل تا این لحظه نقادانه به آن برخورد نکرده‌ام. هر چند با شخصیتی که از نسیم خاکسار در نوشته‌هایش می‌شناسم و این بار از نزدیک با همین برخوردهای کوتاه به دستم آمده، چنان خاکی و مردمی‌ست که همین تلاش‌ها را نیز به دید خود، بسیار بالا ببیند.

به سهم خودم از حضور نسیم خاکسار در این جمع دور، سپاسگزارم و آرزو می‌کنم مجدداً او را در ونکوور ببینم تا شایسته تر از پیش میزبانش باشیم. از برگزارکنندگان نیز به پاس تقبل تمام زحماتشان قدردانی می‌کنم و امیدوارم نگاه نقادانه‌ی دوستانشان را صرفاً به دید دلسوزی بنگرند تا همکاری همه جانبه‌ی فرهنگ دوستان و فرهنگ یاران، کارنامه‌ی پربارتری برای شهرمان به ارمغان آورد.

آوریل 2012 – ونکوور


 


برای حضور نسیم خاکسار، معلم، نویسنده، شاعر و نمایشنامه نویس در ونکوور – کانادا
 جاشوهای لنج‌ها که خود شاهد پهلو گرفتن اولین کشتی بخاری انگلیسی در کنار انبوه نخلستان‌های جادویی بوده‌اند روایت می‌کنند:  با چشمان خود دیده‌اند که” کاپیتان کرنل” در جلوی چشمان شیخ در حالیکه به ملوانان دستور داده بود که وسایل حفاری را از کشتی خالی کنند، همین‌طور ایستاده بود لب کشتی و توی خلیج می شاشید.

مستر کرنل به شیخ گفته بود که: «طلا زیر زمین اینجا هس» و بعد نقشه جزیره را جلوی شیخ برد و نوک چوب را روی  نقطه‌ای در ضلع غربی گذاشت و گفت: «ما، یعنی کمپانی می‌خواهد روی این نقطه کمپ بسازد. اینجا باشگاه می‌شود و اینجا کنار اسکله فعلی اسکله بزرگی برای کمپانی درست می‌کنیم. شیخ به چشمان شیشه‌ای کرنل خیره شد زیر لب گفت هر طور خیر کمپانی است. اما اینجا زمین شیخ جابر است.»(*)

کلنگ پالایشگاه که توسط انگلیسی‌ها زده شد، پالایشگاه کارگران  را از هرسوی ایران به خود جذب می کند. همراه پالایشگاه نوع تازه‌ای از زندگی در آبادان آغاز می‌شود.  کپرها و چادرها و حلبی آبادهای  کارگری ساخته می‌شوند. در طرف زیبای شهر در کنار آب ویلاها و فروشگاه‌ها و باشگاه‌های با شکوه برای استفاده اختصاصی انگلیسی‌ها ساخته می‌شوند. در مدتی کوتاه انبوه نخلستان‌ها و زمین‌های کشاورزی نابود می‌شوند و شهری پر از تضادهای گوناگون طبقاتی و نژادی و فرهنگی و انواع تحقیرهای خرد کننده شکل می‌گیرد.  در روایت‌های گوناگون تاریخ کارگری آمده است،  این کارگران مهاجر هندی بوده اند که برای اولین بار شیوه‌های اعتراض و سر پیچی و مقاومت علیه رفتارهای تحقیرآمیز انگلیسی‌ها را به کارگران ایرانی یاد داده‌اند. بعدها که جوانان سوسیال دمکراتی مانند «یوسف افتخاری» که توانسته بود از آذربایجان خود را به آبادان برسانند، آموزش‌های کارگری را که از آن سوی مرز آموخته بودند را زیر دماغ انگلیسی‌ها به کارگران آبادان منتقل کردند و اولین اعتصابات بزرگ را سازماندهی کردند. بعد «علی امید» توانسته بود مبارزات کارگران نفت را برای بهبود شرایط کار و زندگی ادامه دهد.

همراه با ارتقاء جنبش کارگری، فرهنگ و ادبیات و هنر و سینما در آبادان شکل می‌گیرد. نسل جوان‌تر زبان انگلیسی را که مانند سلاحی در دست انگلیسی‌ها بوده است را از دست آنان خارج می‌کند و آنرا در خدمت رشد آگاهی و ارتقاء ادبیات فارسی وارتقاء فرهنگی بچه‌های کارگران  بکار می‌گیرد.  آثار«همینگوی» و«مارک تواین»  توسط ابراهیم گلستان و نجف دریابندری و محمد علی صفریان و صفدر تقی زاده که خود از کارمندان شرکت نفت بودند به فارسی ترجمه می‌شوند.  استعدادهای تازه و نوی در میان فرزندان کارگران آبادان شکوفا می‌شود. متعاقب آن، در نیمه اول دهه چهل دفترهای هنر و ادبیات جنوب زیر نظر شاعر و نویسنده منصور خاکسار، متولد می‌شود. در همین دروان است که با نوعی از ادبیات روبرو هستیم که به جنبه‌های مختلفی از زندگی کارگران می‌پردازد. ناصر تقوایی داستان ” تابستان همان سال”  را منتشر می‌کند. ناصر موذن، “شب های دوبه چی”، ” تبی که شیرو داشت”، ” نوبت شب” و” رقص در انبار” را منتشر می‌کند. در همه این داستان‌ها با کارگران فقیر و ساده دل و مهاجری روبرو هستی که برای پیدا کردن لقمه نانی دست به هر نوع کارهای سخت در کنار تاسیسات نفتی در آبادان، می زنند. زندگی کارگرانی را دنبال میکنی که سرانجام آنان فقر و آوارگی و دربدری و مشروب خوری، یا حماقت و کله شقی و بیکاری است.  بر بستر چنین فضا و گذشته‌ای است که سالها بعد داستان«روشنفکر کوچک» و رمان «گام‌های پیمودن»  توسط نسیم خاکسار نوشته می‌شوند.

نسیم خاکسار که نوشتن را با گزارش نویسی از کپرنشینان و محله فقیرنشین عرب در ماهشهرآغاز کرده است، با نگاه ویژه خود به زندگی و مسایل کارگران و تهی دستان شهری و مبارزان سیاسی مدافع کارگران پرداخته است. نسیم خاکسار در این دو اثر لحظه‌ها و دقایق رنج خیز و روزمره کارگران جنوبی را شرح داده است. او به زبان گویایی، هزینه‌های گرانبهایی را که کارگران و خانواده‌های آنان در زیر سایه سرکوب و ترس و تحقیر برای پدید آوردن شهر «مدرن» و «صنعتی» آبادان پرداخته‌اند را به ما گوشزد می کند. نسیم خاکسار از آنجا که خود کارگر زاده است و نزدیکان او از فعالین کارگری آبادان بوده‌اند زبان گویای کارگرانی می‌شود که در بیان آرزوها و مشکلات و تجارب خود کم توان هستند. وی در قالب و فرمی خواندنی و ادبی، کارگرانی را به تصویر می کشد که به عنوان یک طبقه بدنبال رهایی خود در تلاش مستمر برای پایان دادن به تبعیض و تحقیر و بی‌عدالتی هستند.  در هر دواثر «کار» و «شرایط کار» و رهایی از اجحاف و ستم موضوع اثر است. بحران و تحرک طبقاتی و کار تحت فضای امنیتی و پلیسی، درگیری با کنترات – چی‌هایی که بیرحمانه با کارگران رفتار می‌کنند و زندگی‌ی پا در هوای کارگران پروژه‌ای و فصلی، همه در یک‌جا جمع شده‌اند. با نوعی از زندگی روبرو هستیم که مدام در حال کنترل شدن و سرکوب شدن است.

به این ترتیب در توی در توی داستان که می‌روی تازه متوجه می‌شوی آنکس که بخاطر “عدید” و ما مردم، زندان و شکنجه و تبعید  را تحمل کرده است، نسیم خاکسار دوست کارگران است.

18 آوریل 2012

پی‌نوشت:

 (*) برداشتی از داستان «خواب سنگین شیخ خزعل»، نوشته اصغر عبدالهی – 1364


 


 

متن سخنرانی علی نگهبان در مراسم بزرگداشت نسیم خاکسار در ونکوور

سپاسگزارم . . . از اینکه 10 دقیقه وقت دادید تا 40- 50 تا داستان، رمان، نمایشنامه و کارهای دیگر نسیم خاکسار را بررسی کنم – به طور جامع!  دوستان منو با میکل آنژ اشتباه گرفته‌اند.

قصد اولیه‌ی من این نبود که کار نسیم خاکسار را در پیوند با تم تبعید بررسی کنم، چون که فکر می‌کردم بر روی دیگر جنبه‌های کار او کار کمتر شده. اما وقتی به نوع بررسی‌هایی که در این باره شده نگاهی انداختم دیدم که پیش از حرکت به سمت کشف بعدهای دیگر کار او، به ناچار باید برخی کژفهمی‌ها را مطرح کنم.

در این مقطع، ما چه بخواهیم چه نخواهیم، نام نسیم خاکسار با تم تبعید گره خورده یا گره زده شده و هر خواننده یا منتقدی ناگزیر است که دیدگاهش را در این پیوند روشن کند – حالا در رد یا در اثباتش.

البته این که من از تبعید با نسیم خاکسار بگویم هم حکایت آن فردی است که گفت؛ «ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای/ ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم.»

(البته اگه اجازه بدهید که من خودم را گل خطاب کنم!)

با داغ زاده‌ایم. فکر می‌کنم تبعید و ادبیاتش یعنی همین. داغ مادرزادی.

در این معنی، تبعید جا به جایی فیزیکی، رفتن از یک جا به جای دیگه، حالا به اجبار یا به اختیار از سر ناچاری یا به هر دلیل دیگری، نیست.  تبعید، یعنی آن داغ وجودی، کشف آن پوچی هستی شناسیک.  در واقع یک کشف است.  تو تبعیدی هستی از لحظه‌ای که به کشف آن داغ می‌رسی. حالا خواه در اوین باشی یا ولنجک؛ اوترخت یا کوکویتلم.

به این تعریف دوباره بر خواهم گشت.

اما بگذارید اول کمی از زبان آن، از لهجه‌ی آن در کارهای خاکسار بگویم:

« راستی‌ که‌ چی‌؟ تلخی‌ این‌ لحظات‌ را که‌ دقایق‌ و ثانیه‌هایش‌ را احساس‌ می‌کنی‌ با چه‌ کسی‌ می‌توان‌ گفت‌. با چه‌ کسی‌ می‌توان‌گفت‌ که‌ قلبت‌ دارد ذره‌ ذره‌ آب‌ می‌شود و تو صدای‌ آب‌شدن‌ آن‌را می‌شنوی‌. روزی‌ می‌گفتی‌ چه‌ خوب‌ است‌، آدم‌ کنار مردمش‌ باشد و با آن‌ها زمزمه‌ کند. می‌گفتی‌ دیری‌ با صدای‌ بلند سخن‌ گفتی‌، اما رسیدن‌ جویبار به‌ رودخانه‌ و رودخانه‌ به‌ دریا همواره‌ با زمزمه‌ هم‌راه‌ است‌. بعد که‌ معنای‌ زمزمه‌ رافهمیدی‌، فهمیدی‌ چرا صخره‌ سال‌ها گذرِ باد و توفان‌ و آفتاب‌ را تحمل‌می‌کند و می‌ماند. و حس‌ کردی‌ زندگی‌ چه‌ خروشی‌ در نهان‌ دارد. پذیرفتی‌ که‌زمزمه‌گر باشی‌. با تأنی‌ درد خاموش‌ قلبت‌ را الفباوار با خود و با دیگران‌ زمزمه‌کردی‌. زندگی‌ را در خیال‌ از مدخل‌های‌ تودرتو عبور دادی‌. رختی‌ رنگین‌بافتی‌ از خنده‌ی کودکان‌ و آن‌ها را در گذر باد آویختی‌. و از تنگنای‌ امیدِ آن‌هایی‌که‌ دوست‌ داشتی‌ فانوس‌ کوچکی‌ برافروختی‌، تا خورشید آهسته‌ آهسته ‌روشنای‌ بزرگش‌ را بگستراند. اما در پس‌ تمام‌ این‌ها دستی‌ آهسته‌آهسته‌ کابوس‌ خودش‌ را می‌بافت‌.»  (بقال خرزویل)

هر نویسنده‌ای یک آهنگ درونی، یک موسیقای یگانه‌ی فردی دارد، فارغ از رنگارنگی شخصیت‌ها، ماجراها، یا حتا سبک و ژانر هنریش. این آهنگ و صدای درونی در دل کارها جریان دارد، مثل تون صدای آدم که در طول زندگی، دست کم پس از بلوغ، باهاش هست – البته اگه مصرف زیاد سیگار تغییرش نده!

آن پاراگرافی که از داستان بقال خرزویل خواندم نمونه‌ای است از آن صدای درونی که به باور من در کارهای نسیم خاکسار مثل یک نخ تسبیح جریان دارد – به جای این تسبیح یه چیز سکولارتری باید پیدا می‌کردم.

ادبیات نسیم خاکسار ادبیات تبعید است – اما اول باید روشن کنیم که وقتی از ادبیات تبعید حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم.

ناچارم خیلی خلاصه اشاره کنم که متأسفانه بسیاری از پژوهش‌گران، هم آکادمیک و هم غیر آن، دچار بدفهمی در این پیوند هستند. و به همین دلیل هم باعث گسترش بدآموزی‌ها و کژبینی‌های بسیاری در شناخت و معرفی ادبیات تبعید شده‌اند. در بسیاری از پژوهش‌هایی که من دیده‌ام، از جمله بررسی کارهای خاکسار، انگار که کتاب‌ها را ورق زده‌اند و از مضمون‌ها و موضوع‌های مطرح شده فهرست‌برداری کرده‌اند.  برای مثال نوشته‌اند که در ادبیات تبعید، و در داستان‌های خاکسار، خاطره‌ها روایت می‌شوند؛ تبعیدی مرتب از دوران کودکی یاد می‌کند؛ از رابطه‌ی جنسی آزادانه صحبت می‌شود؛ و فهرستی طولانی از این‌جور ویژگی‌ها.

این پژوهش‌گران کارشناس ادبیات تبعید، گویا به یک نکته‌ی کوچولو فکر نکرده‌اند؛ و آن اینکه همه‌ی مضمون‌هایی که به ادبیات تبعید نسبت می‌دهند، کمابیش در ادبیات غیر تبعید هم وجود دارند.

پس پرسش هم چنان این است: از چه حرف می‌زنیم هنگامی که از ادبیات تبعید حرف می‌زنیم.

تبعید را مساوی جا به جایی اجباری یا دلخواه ولی بی بازگشت فرد گرفته‌اند؛ و بعد گفته‌اند هر چه که چنین فردی بنویسد ادبیات تبعید است.

تعریف تبعید سیاسی شاید آن باشد، ولی ادبیات تبعید این نیست. نقطه‌ی شروع بیراهه‌ی اغلب پژوهش‌گران این است که از آن تعریف شروع کرده‌اند.

آری من می‌پذیرم که نسیم خاکسار هم شاهد و هم شهید ادبیات تبعید ایرانی است – البته در معنایی هر چه زمینی‌تر و سکولارتر. اما نه به آن دلیل‌هایی که گفته‌اند. خاکسار هم به لحاظ گستره‌ی زمانی و بازه‌ی تاریخی شکل‌گیری معاصر انسان تبعیدی ایرانی، و هم به لحاظ گستره‌ی مضمونی و گوناگونی محتوایی، در مرکز ادبیات تبعید ماست.

او از آغاز شکل‌گیری پدیده‌ی تبعید ناشی از انقلاب ایران در مرکز آن سونامی و شاهد برآمدن موج‌های بنیان برافکن آن بوده است. پس او درک و تجربه‌ی یگانه‌ای از چرایی شکل‌گیری آن و چگونگی پیش‌روی موج‌های آن هم دارد.

هم شاهد این سونامی بوده است و در کارهایش، بیهقی‌وار، آن را نشان داده است؛ و هم خود قربانی و شهید آن بوده است؛ چرا که کارهای او از انتشار در سرزمین مادریش محروم و ممنوع شده‌اند.

ادبیات تبعید ادبیات انسان شقه شده و پرتاب شده است. برای من این دو کلمه در شناخت ادبیات تبعید کلمه‌ای کلیدی است: شقه شدگی و پرتاب شدگی.

ادبیات تبعید هم کشف و هم نمایش این شقه شدن، و پرتاب شدن هستی و جهان است، نه تنها برای فرد تبعیدی، بلکه در سطح عام انسانی.

مفهوم‌هایی مانند بی‌عدالتی و ستم و پایمال شدن خواست‌ها و تمناها و حقوق انسان بخشی از آن است.

نمایش لایه‌های ناهمخوان وجودی، میل‌ها و کشش‌ها متضاد حسی، اندیشگی، جنسی و مانند آنها، وقتی به شکلی رادیکال به تجربه در آیند، فرد را به این نتیجه می‌رسانند که او در جهان تبعیدی است. «ای کاش که جای آرمیدن بودی.» به این معنا خیام هم تبعیدی است. ادبیات نسیم خاکسار از این رو ادبیات تبعید است که فردی چون راوی بقال خرزویل را برای ما آفریده است.

در داستان بلند کریستینا- که به باور من خیلی مورد کم لطفی جامعه‌ی ادبی ما قرار گرفته است و از کشف ارزشهای ادبی فراوان آن غافل مانده‌ایم – فرد تبعیدی ایرانی در زمینه‌ای جهانی روایت می‌شود و خاکسار نشان می‌دهد که تبعید، تنها امری جغرافیایی و فیزیکی نیست. تبعید نفی بلد نیست. کریستینا و سیلویا هم همان‌قدر تبعیدی هستند که یاسین هست. سیلویا همان‌قدر با جامعه‌ی خود بیگانگی دارد که «در وطن خویش غریب» است که تبعیدیان فیزیکی مانند سیلویا و آنه هستند.

پیرمرد صاحب‌خانه در بقال خرزویل چه پیوندی با جامعه‌اش دارد، جز این که می‌رود سر کار تا مزدی بگیرد و روزی را به شب و شبی را به روز برساند؟ درون او به اندازه‌ی شخصیت تبعیدی ایرانی با آن جامعه بیگانه است.

آری، ادبیات نسیم خاکسار ادبیات تبعید است، اما به صورتی که پژوهش‌گران آکادمیک گفته‌اند.

نکته‌ای را هم ناگزیرم اشاره کنم. در جایی خواندم که خاکسار از پرداختن به تبعیدیان نسل اول که حاضر نبودند چمدانشان را باز کنند حرکت کرده به سوی مهاجرانی که تلاش می‌کنند در جامعه میزبان بساط پهن کنند. (چیزی در این مضمون). پاسخ من این است: نه.

این دیدگاه بیراهه است. خاکسار رد انسان معاصرش را گرفته و نبض او را تقویم می‌کند – تقویمی هنری.

به مصداق آن که گفت صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی، می‌توان گفت که کارهای خاکسار لایه‌ای در زیر دارد هر چه در آنجاستی. داستانهای او – که من حتا فرصت مثال آوردن و نام بردن از آنها را هم ندارم – لایه‌های فردی انسان تنها و درون‌های شقه شده را با موقعیت کلی تری که درد مشترک انسان تبعیدی با انسانی که به ظاهر در وطن است را پیوند می‌زند و به خوبی نشان می‌دهد که انسان در جهان کنونی انسانی بیگانه است.

خاکسار خودساخته است.  شاید به همین دلیل هم شیفته یا مرعوب تئوری‌ها و مکتب‌های حاکم بر دوره‌ی خود نمی‌شود. او اما هر جا و هر گاه لازم بداند از شگردها و فن‌های بیان بهره می‌گیرد تا انسان معاصرش را بیان کند.

پرداختن به تئوری‌های وارداتی و بازی‌های تکنیکی در دو-سه دهه‌ی گذشته بر ادبیات ایرانی داخل و خارج حاکم شده است. تنها تعداد انگشت شماری از آفرینندگان ادبی ما از این دام برکنار مانده‌اند. نسیم خاکسار هرگز کاری به شکل «باری به هر جهت» ننوشته است.  یکی از کسانی است که نه هوس جوٌ سازی در آن زمینه کرد، و نه جوّگیر شد.آآ

 او آرام و استوار در راه خود گام زد و اکنون به جرأت می‌توان گفت که او در ادبیات داستانی ما فرهنگ نامه‌ی زندگی درونی و بیرونی انسانی است که داغ بودن در این جهان، آگاهی از این بودن، و درگیری با آن را زندگی می‌کند.

ادبیات نسیم خاکسار در شمار ادبیات تبعید است. نه از آن رو که نویسنده‌ی آن فردی تبعیدی است؛ نه از آن رو که شخصیت‌های آن در تبعید زندگی می‌کنند، یا مرتب خاطره‌های میهن‌شان به ذهنشان هجوم می‌آورد، یا برای خانه و کاشانه دلشان تنگ می‌شود،  یا در جامعه‌ی میزبان حل نمی‌شوند.  بل‌که به این خاطر که ادبیات او درون شقه شده‌ی انسان معاصر را تصویر می‌کند.

ادبیات هر گاه ادبیاتی جدی باشد، هر گاه که به ژرفای فرد انسانی نقب بزند، ادبیات تبعید است.

 ***

 توانایی خاکسار در این است که در ظاهر واقعیت تاریخی معاصر و نیز تاریخ کوتاه مدت و زندگی روزمره ی انسان معاصر ایرانی را گزارش می کند،‌ اما چنان سویه‌ها و شگردهایی را به کار می‌گیرد که می‌تواند زندگی و تاریخ انسان معاصر ایرانی را در زمینه‌ی ژرف، چند بعدی، و هستی شناسیک قرار دهد. یعنی از گزارش‌گری صرف و روایتگری سرگرمی‌ساز، یا بلندگوی ایدئولوژیک بودن فراتر می‌رود و از یک سو تاریخ معاصر را با تاریخ بلندمدت انسانی و ایرانی پیوند می‌زند، و از سوی دیگر، انسان کنونی را در لایه‌های فلسفی، هستی‌شناسیک و روانشناسیک‌اش باز می‌آفریند.

در «فراز مسند خورشید»، رویه‌ی ظاهر داستان، که در باره‌ی  دیدار شکنجه‌شده و شکنجه‌گر … است، خاکسار از گزارش زندگی و رابطه‌ی شخصیت‌ها فراتر می‌رود و در جهان درونی انسانی، به ویژه انسان تبعیدی ایرانی، وارد می‌شود. برای خاکسار حکایت اینکه چه کسی چه کار کرد، کی مقصر بود و کی ستمدیده، چه کسی برد یا چه کسی باخت، توطئه چینی‌ها، تهدیدها، تعقیب و گریزها، و حتا آدم‌کشی و شکنجه تنها دستمایه‌هایی هستند برای اینکه … به فرد، به درون انسانی سرک بکشد.

در میان همه‌نویسندگان تبعیدی ایرانی، خاکسار کسی است که شاهد و شهید این دوره‌ی تاریخ معاصر ماست، از دونظر: یکی اینکه او تصویرگر و روایت‌گر صادق و تیزبین یکی از سیاه‌ترین دوره‌های بیدادگری در تاریخ ایران است. پس او شاهد است.

دیگر اینکه رمان‌ها و داستان‌های خاکسار که همه روایت‌گر درد و رنج و عشق و امیدها و نومیدی‌های ایرانی معاصر است‌، در جایگاه اصلی آن، از سوی ملتی که به این کارها به زبانشان نوشته شده است، امکان خواندنشان نیست.

کارهای خاکسار همان سیر تحول و پوست اندازی و تطوری را از سر می‌گذرانند که تبعیدیان و مهاجران ایرانی – به طور فردی یا جمعی – در این دوره تجربه کرده‌اند.

(بارخوانی اجمالی سیر تحول محتوایی و فرمی کارها با توجه به دوره‌های مختلف مهاجرت: در نخستین کارهای پس از تبعید: ، …  در مرائی: ؛ در کریستینا: پیوند خوردن با جهان و جهانی شده تبعیدی ایرانی؛  در فراز مسند خورشید: رسیدن به نگاهی کل‌نگر: دیدن کنش‌های بیرونی شخصیت‌ها، تصویر دنیای درونی شخصیت اصلی؛ توجه ویژه به چیزها و طبیعت بی‌جان)


 


درود بر شما خانم‏ها و آقایان و درود بر جناب نسیم خاکسار

از الله تبارک و تعالی و پروردگار عالم و خداوند جان و خرد و کلیه کسانی که میشه از اونها چیزی مسئلت کرد برای جناب خاکسار عمر طولانی مسئلت دارم.

اما از لحاظ مذاقی با مذاق من بیشتر بزرگداشت گرفتن بعد از وفات جفت و جوره.

در اون شرایط ترکیب ومخلوطی از بزرگداشت و یادبود دست و بال آدم رو برای نطق و کلاً  برای برگزاری جلسه و ادای احترام بازتر می‏کنه.

اما انجمن هنر و ادبیات ظاهراً اصرار داره این روند رو عوض کنه.

وقتی ایشون حی و حاضر تشریف دارن و امکان استفاده از واژگان کلیدی‏ای مثل خدا بیامرز و شادروان مساوی صفر میشه، آدم چطوری ادعا کنه که به ایشون مشورت می‏داده و یا راهنمایی‏اشون می‏کرده؟

در چنان هنگامی استفاده از این اصطلاحات نجات دهنده و جا افتاده توان ویراژی ناطق رو بالا می‏بره و آدم می‏تونه تا سرحد ورثه بودن پیش بره و کلی برای بزرگداشت مایه بگذاره.

مثلاً من  اگه با حالتی محزون و دلگرفته می‏گفتم با آن مرحوم مغفور تا کلاس ششم همکلاس بودم یا هم سلول بودیم و یا اصلاً یکی دو  رمان اول رو با هم نوشتیم این گرد اندوه و اون جای خالی اثرگذارتر می‏شد.

علی‏ الخصوص که من هردم زنده یاد رو به کار می‏بردم.  اما حالا چی؟

مجبورم واقعیت رو بگم. اولین باریه که دارم زیارتشون می‏کنم.

خیلی از شماها ممکنه فکر کنین که در زمانهای قدیم تهیه یک نطق برای یک بزرگداشت خیلی سخت بوده و برای همین صبر می‏کردن تا به یکباره یادبود بگیرن. در صورتیکه حالا این کار به مراتب از قدیم سخت‌تره.

امروزه همه چیز به قول ما ایرانی‏ها «ریل تایمه». لذا آدم مجبوره بره سراغ گوگل.  مدتها قبل شبی، از اون شبهایی که آدم در غربت با خودش هم قهره  دنبال غزلی می‏گشتم که با نسیم شروع بشه.  سراغ کامپیوتر رفتم و  تا در مرورگر تایپ کردم نسیم، یک عالمه صفحه آمد که:

نسیم خاکسار متولد هزار و سیصد و بیست و دو در آبادان. اون زمان ایشون توی بورس نبود و اگر بود در اروپا بود و تاجیکستان و  سایر کشورهای فارسی زبان بود و من بی خبر بودم.

گفتم ولمون کن بابا. تقریباً با غیض، که به گوگل بربخوره تایپ کردم نسیم کاما غزل.

خیلی عادی چند صفحه انترنتی اومد که: قزل کاما داستان کوتاهی از نسیم خاکسار. و برا اینکه حرص منو در بیاره اون گوشه یک چیزی چشمک می‏زد که: سایر آثار نسیم خاکسار!

ماشاء‏الله ایشون که کم چیز ننوشته. گوگل رو بیچاره کرده.  هر واژه‏ای که تایپ کنید، گوگل مجبوره اول سری به نوشته‏های ایشون بزنه. تازه اگر اون واژه رو تو نوشته‏های ایشون نبینه ارور میده! به خودش شک می‏کنه.

شایعه است که بعضی هکرها دارن سعی می‏کنن گوگل رو نسیم خاکسار فری بکنن.  الغرض در عصری که در دست هر شنونده که چه عرض کنم در دست هر جنبنده‏ای  یک لب تاپ و یک تابلت هست و تا هنوز آدم نگفته نسیم، همه از طریق جستجوگرها بر فراز بادنماها و شلاق‏ها می‏ایستند، سخنران چه چیزی را براند؟

دقیقاً در همینجاست که آدم می‏گه: جهنم برم آثارشو بخونم.

ولی بیایید با هم صادق باشیم مگر عمر آدمی کفاف خوندن اینهمه کتاب رو میده؟  انگار ایشون از همون بدو تولد بدون فوت وقت نوشتن رو شروع کردن.

از داستان کودکان بگیر برو تا هرجا.

اگر متولد خارج بود، تریلیاردر می‏شد.

آبادان بدیش همینه.

شهر فرنگه، غروباش قشنگه

اما، سوخته زاره دیگه.

یاسیناش بی سوره

عبوداش خسته‏

نجماش بی ستاره

عدیداش پر ادید

جبوراش بدحال

رموهاش رمانده

 دیناروهاش دوان

 اما بی دینار.

خلاصه مجبور شدم پنکه‏ای هم که شده به دو سه تا از کتاباش نگاهی بندازم. دیدم تو کتاباش شخصیت‏ها خواب زیاد می‏بینن. رفتم تو فکر که ببینم چه استفاده ابزاری‏ای میشه از این قضیه کرد.  تو همین فکر بودم که خواب رفتم.  خواب دیدم قیامت شده. اونم چه قیامتی! صور اسرافیل رو داده بودن دست آقای مشتاقی. ایشون هم طوری در اون دمید که خود اسرافیل هم وفات کرد.

ما همین سی چهل نفر دورش جمع شدیم. اونجا هم به من حوری موری نداده بودن. باز هم مامور ایمیل زدن به اعضاء بودم. گفت ایمیل بزن به همه بگو امسال بزرگداشت نسیم خاکساره. من نگاه کردم دیدم دور سر اعضاء به غیر از من، یک هاله نور هست. شکل اونایی که پرزیدنت تو سازمان ملل داشت. از آقای محمد محمدعلی که کنارم بود پرسیدم چرا من هاله ندارم؟  گفت چون تو سنی هستی.  خیلی دمغ شدم. پرسیدم چه کنم که هاله دار بشم.

نمی‏دونم چی شد خوابه دیگه یکهو کبوتری که تو رمان بر مسند خورشید آقای خاکسار روح مادر مهدی بود، اومد نشست جلوم و گفت از آقای محمدعلی نپرس، من بهت میگم: برای هاله دار شدن تو باید در مراسم بزرگداشت آقای نسیم خاکسار خودتو برسونی به میکروفون.

من چنان گفتم الله و اکبر  که نزدیک بود از خواب بیدار بشم.

ولی بعد یادم اومد که اگر آدم بتونه زمینه‏اش روفراهم بکنه میتونه چند صفحه خواب ببینه.  اما تا خواستم باز هم خواب ببینم، نارنج زن جانعلی که باز یکی از شخصیت‏های رمان قفس طوطی جهان خانم آقای خاکسار هست، انگار رئیس جلسه بود آمد جلوم  و گفت وقتت تموم شده. تا خواستم اعتراض کنم هولم داد. چشامو که باز کردم دیدم اینجا در خدمت شما ایستادم. والا منو چی به بی ادبی نطق ادبی کردن.

باور بفرمایید فقط چند خط دیگه خواب می‏دیدم نطقم تموم می‏شد.  اما انگار صدای شهردار پورت مودی بود که گفت در جلسه‏ی بزرگداشت نباید طولانی خواب دید. در یکی از کتابهای کودکان آقای نسیم خاکسار که اسمش هست  اگر آدمها همدیگر را دوست بدارند از ابری پروانه می‏بارد.

از همان ابر سخاوتمند داستانی، پروانه‏های سفید دوستی و مهر و آزادی  ببارد بر این جلسه، بر جناب خاکسار، بر ایران و تک تک سلول‏ها و زندانها و زندانی‌های جهان و پر مرهم و آسوده و التیام یافته بشود درد شکنجه‏شده‏ها و زخم شلاق‏ها.


 


درود بر شما

گویا آسیا به نوبت می گردد. نیک بختانه، این بار، در جشنواره‌ی دوستانه‌تان نوبت ِچهره پرداز ِصمیمیِ ادبیات ِ داستانی ِ ما نسیم خاکسار است.

بی شک تاکنون در برنامه تان در باره ی کار وُ کارنامه‌ی غرورانگیزش آنچه که لازم بود آشکار وُ عیان ، بر زبان نشست وُ به بیان در آمد. از این روی، مرا زیاد تر از آنچه که در باره‌ی این عزیز ِخاطره انگیز، نوشته وُ خوانده شد چیزی در دست نیست.

اما نمی توان در باره ی نسیم خاکسار سخن گفت و به نکته یی برجسته، در او تاکیدی نداشت و آن، حضور ِعاطفه‌ی صمیمانه، در شخصیت اوست.

بیشتر کسانی که او را از نزدیک می شناسند با این خصلت ِ خوب ِ انسانی‌اش بیگانه نیستند. واین صمیمیت، در بافت ِ نوشتارش به روشنی، به چشم می نشیند به ویژه آنکه اگر موضوع ِ داستانش مربوط به مردم بومی ِ منطقه‌اش بوده باشد.

باید به خلوت ِ خاموش ِ نسیم راه یافت وُ پای صحبت ِ صمیمانه اش نشست تا ببینی چه نافذانه به زیر وُ بم ِ رفتار وُ گفتارِ مردم ِ پیرامونش چشم می دوزد وُ با شادی‌هایشان چگونه شاد است وُ با اندوهشان تا چه اندازه، شعله بار است وُ می‌سوزد.

باری

شادا شما که ارزش‌هایی از این دست را ارج می گذارید.

شادا ما که مهربانی‌های لبزیزتان را پاس می داریم وُ سپاس می گوییم.

روی وُ موی وُ آرزوهای آبی تان را می بوسم

با عاطفه‌ی سبز
رضا مقصدی


 


بسیارند کسانی که می نویسند، اما کم هستند کسانی که می‌مانند

ضمن سپاس از دوستانی که همت کرده‌اند و برای نسیم خاکسار، این نویسنده‌ی متعهد خستگی ناپذیر، بزرگداشت گرفته‌اند و از من نیز خواسته‌اند این یادداشت را بنویسم، همه‌ی دوستان را به ژرفای جمله‌ای که در آغاز نوشتم، فرامی‌خوانم.

چرا که نوشتن، اگر در همه‌ی زمان‌ها و همه‌ی مکان‌ها، همراه باشد با فراز و نشیب‌ها و خستگی‌ها و لذت‌های آن، برای نویسنده‌ی متعهد ایرانی، به ویژه در این دوره، همراه است با رنجی مضاعف. رنج مضاعفی که با دوری ناگزیر نویسنده از مخاطبانش رشد گزنده‌ای می‌یابد و ذره ذره، چون خوره‌ایِ هوشیار و زنده ، جان و روان را می‌کاهد.

نسیم خاکسار، نویسنده‌ای که از همان جوانی و با نخستین داستان‌های خود، متعهد به آفرینش توأمان عرصه‌های خصوصی و عمومی زندگی گشته و به رغم ناملایمت‌های بسیار، تا امروز به آن وفادار مانده است، یکی از معدود نویسندگان متعهد ایرانی است که نه تنها توانسته متزلت خود را در 50 سال مبارزه‌ی مدوامش با دیکتاتوری و سانسور حفط کند، که توانسته آن چنان که شایسته‌ی یک نویسنده‌ی حرفه‌ای است، اثرهایش را، در همه‌ی شکل‌های ممکن، داستان، رمان، نمایش‌نامه و پژوهش، با آن ژرفا و کیفیتی ارایه بدهد که شایسته‌ی زمانه‌ی او است و اشتیاق خوانندگان جست وجوگرش.

اثرهای نسیم خاکسار، به ویژه داستان‌های او، چه آن‌ها که خاستگاه‌ عینی‌اشان بیش‌تر خصوصی است و برآمده‌ی زندگی او در محله‌های کارگری آبادان است و چه آن‌ها که خاستگاه عینی – ذهنی بیش‌تر عمومی دارند و برآمده‌ی برداشت‌های او از وضعیت‌های اجتماعی مردم در ایران و هلند یا کلیت جهان معاصر است، همه در دفاع ارزش‌های طبیعی و نهادینه‌ی انسان و تثبیت موقعیت‌های متعالی شهروندی نوشته شده‌اند.

فعالیت‌های نسیم خاکسار، در عرصه‌های گوناگون، مشارکت در گردهمایی‌هایی چون کانون نویسندگان، مبارزه علیه دیکتاتوری در همه‌ی زمان‌ها و به شیوه‌های گوناگون چون سخنرانی‌های خیابانی، تلاش در راه رشد و گسترش آزادی بیان و مقابله با سانسور چون همکاری مداوم و دلسوزانه‌اش با فصل‌نامه‌ی جنگ زمان، و از همه مهم‌تر آفرینش بی‌وقفه‌ی او در قلمرو شعر، داستان، نمایش‌نامه و مقاله، از دست‌آوردهای ازرشمند روزگار ما ست.

من به عنوان یکی از میلیون‌ها هم‌وطنان او، یکی از صدها خواننده‌ی اثرهای او، یکی از ده‌ها دوست و همکار او، به سهم خود، به خاطر   تلاش‌های بی‌درنگ او در راه تحقق آزادی و رشد فرهنگ و گسترش ادبیات، در برابر شما دوستداران و خوانندگان اثرهای او، صمیمانه کلاه از سر بر می‌دارم، در پیش پایش می‌ایستم و به خاطر شوق با او بودن، شادمانه یک دقیقه دست می‌زنم.

باشد تا سهم ناچیزی از سپاسم به نسیم خاکسار را نشان داده باشم.

منصور کوشان

سی‌ام مارس 2012، استاوانگر،


 


پیام مسعود نقره‌کاربه مناسبت بزرگداشت نسیم خاکسار

خوشحال وسپاسگزارم که به من افتخار داده‌اید تا درمراسم بزرگداشت نسیم عزیزم شرکت کنم، در مراسم گرامیداشت کسی که در نگاه من یکی از چهره‌های ارزشمند و تاثیر گذار جنبش روشنفکری و روشنگری میهنمان است.  سرچشمه و چشمه‌ی آشنایی من با نسیم سیاست و ادبیات‌اند. دوره‌ای رفیق سازمانی بودیم و درگیر فعالیت‌های سیاسی‌ای سخت و جانکاه، آنهم برای فقط اندکی آزادی و برابری و برادری، و از همان هنگام تا به امروز نیز همقدم در قلمرو قلم، و به دنبال ذره‌ای آزادی اندیشه وبیان و قلم.

در هر دو قلمرو، نسیم چهره‌ی مهربانی و بردباری و مدارا بود و هست، چهره‌ای سرشار از عاطفه وعشق به انسان و آزادی وعدالت، والبته چهره‌ی خشمی مهربانانه به ستمگران جابر و جائر.

دست بانیان این برنامه و همه‌ی حاضران در مراسم، که سزاوارانه برای ارج نهادن به تلاش‌های قلمی و قدمی یکی از برجسته‌ترین روشنفکران فرهنگی و سیاسی میهنمان گرد آمدید، را می فشارم، و بوسه‌ای گرم و برشته برای نسیم عزیزم می‌فرستم.

با مهر و دوستی و احترام

مسعود نقره کار

اورلندو- امریکا


 


متن سخنرانی نسیم خاکسار در روز بزرگداشت:

با درود و سلام شروع میکنم و از اینجا برای همه‌ی شما بوسه می‌فرستم.

برایم حرف زدن از احساسم خیلی دشوار است.  بعد از شنیدن سخنان دوستانم و تصویرهایی که دوستان در اینجا گذاشته بودند.  ولی نخست دوست دارم تشکر کنم از دوستم مرتضی مشتاقی که در پایان برنامه نام یارانی از من را گفت که بدون نام بردن از آنها این جلسه چیزی کم داشت.  نام محمد مختاری، سعید سلطانپور، محمد جعفر پوینده، شاید بسیاری از یاران اهل قلم که جایشان اینجا خالیست.

اگر که با دوست نازنینم محمد محمدعلی که بعد از سی و یک سال اینجا دیدمش، دوستی که سی و یک سال پیش با او از پله‌های کانون بالا می‌رفتیم حالا از پله‌های تبعید بالا می‌رویم.  ولی بالا میرویم.  سخت هم هست. آن‌موقع جوان بودیم. من سی و شش سالم بود محمدعلی شش – هفت سالی از من جوانتر.  حالا کله‌هامون سفید شده.

آنها هم کنار ما بودند، مختاری با بردباری‌اش با اندیشه‌اش، سعید با مهربانی‌هاش با صمیمیت‌اش. من از آنها آموختم. اصلاً هیچکس در خودش چیزی ندارد.  اینها ذره‌هایی هستند که ما از همدیگر می‌آموزیم.  مطمئن باشید آن تیکه‌هایی که از من صحبت شد، این تیکه‌ها در وجود تک تک شماهاست. برای من واقعاً سخت و دشوار است که بیان کنم، جز اینکه شاید پناه ببرم به یک نوع ایماژ، نه! به یک نوع جهان ادبیات که این رو بیان کند و آن این است که امشب فرصتی بود برای خودم که دیدم بسیاری از دوستان من در یک جا با هم از من سخن گفتند، از کارهایم و بعد انگار همه‌ی کارهای من داشت در جمع خوانده می‌شد و بعد به این فکر رسیدم که اگر آدمی دارای دو وجود باشد – حال اینجا از آدمی صحبت می‌کنیم که نویسنده است – یعنی دارای دو مکان باشد.

یکی مکان جغرافیایی، جایی که در آن جا زندگی می‌کند – مثل من که در هلند زندگی میکنم – خانه‌ای دارم در یک جا، همسایه‌هایی دارم در آن مکان جغرافیایی. آدم‌های اطرافم منو می‌بینند. با آدم‌های اطرافم ارتباط می‌گیرم. دورتر از آن مکان که رفت دیگه این ارتباط سخت است. اما انسان، یک نویسنده، یک مکان وجودی هم دارد، آن مکان وجودی زندگی اوست که جاری ست در کتاب‌هایش، در آثاری که می‌نویسد.

 وقتی شما شعری از لورکا را می‌خوانید.  شعری را از سعید می‌خوانید، شعری را از شاملو می‌خوانید،  تکه داستانی از یک نویسنده را می‌خوانید که در جایی دیگر است، شعری از برشت می‌خوانید، با برشت همراه می‌شوید با او هم‌سخن می‌شوید.  در درد، همدردی می‌کنید با هم دیگر، یعنی یک جور زبان مشترک پیدا می‌کنید.  آن سوزی که در سخن شاعر و نویسنده است، مسیر جغرافیایی را طی می‌کند و به جای دیگر می‌رسید.  هم‌دل و همراه در خیلی جاهای دیگر پیدا می‌کنید.  این است که آدمی در کتاب‌هایش، نویسنده در کتاب‌هایش وقتی خوانده می‌شود، دیگر همسایه‌اش فقط بغل دستی‌اش نیست.  همسایه جهان می‌شود.  من می‌توانم بگویم بعد از امشب، این اتفاقی که رخ داد اگر که از بالکن خانه‌ام هنگامی که گل‌های شمعدانی را آب می‌دهم به تک‌تک شما سلام می‌فرستم، شما صدای مرا می‌شنوید.


 


دوستان نازنین!

تقریباً مطمئنم، کسانی که الان در این سالن جمع هستند و برای بزرگداشت نسیم خاکسار گردهم آمدند، از نسل من نیستند.  از نسل جوانی هستند که با قصه‌های نسیم، با نوشته‌های نسیم بزگ شدند.  و فکر می‌کنم که بسیار و بسیار از نسیم آموخته‌اند.  از محبت، از عشق به هم‌نوع، از عشق به وطن و از عشق به همدیگر که در قصه‌های نسیم موج می‌زند.  حتی تند‌ترین مقالات سیاسی نسیم خاکسار مملو از انساندوستی، نجابت در نگاه به دیگران و صمیمیت هست.  این البته فقط، نسل شما و نسل آینده نیست که این درس شریف را از کارهای نسیم می‌گیره.  من هم که هم‌نسل خودش هستم و هم‌سن و سال‌اش هستم از او بسیار آموختم و درس گرفتم.  من گمان می‌کنم هم‌نسل‌های من بسیار ند کسانی که به این سخنان من باور دارند.

من با نسیم نزدیک به 40 سال است که آشنا هستم، لغت آشنا کلمه‌ی درستی نیست، من با نسیم در این نزدیک به چهل سال زندگی کرده‌ام. به معنی واقعی کلمه زندگی کردم.  سالهای زندان با هم بودیم. سال‌های فعالیت سیاسی در گرماگرم روزهای پس از انقلاب، بسیار از نزدیک دست در دست همدیگر، فعال بودیم.  در سال‌های تنگی، در روزهای فراق از ایران؛ وطن‌مان با هم بودیم، با هم آمدیم. سال‌های غربت و تبعید را با هم گذراندیم.  ، تنهایی‌ها، دلتنگیها، دلگیریها، ناامیدی‌ها… همهٔ این سالها ما با هم بودیم. شاید بتوانم بگویم که با مسمی‌ترین اسمی که من در افرادی که در دور و برم می‌شناسم، اسم نسیم است برای موجودی به نام نسیم خاکسار. در هرم پر سوز وطنم در موقعی که بیشترین فشارها بر روی ما بود؛ از زندان، از بیرون زندان در دوره مخفی بودن، از فرار، از همه‌ی آن‌ها سخت‌تر از تنهایی، از ناامیدی، از بی پناهی … در تمام این دوران در تمام این گرما، نسیمی بود که از سوی سخن نسیم و نوشته‌های نسیم خاکسار و همدلی‌هایش که وزیدن‌ آن‌ها را هیچ‌وقت قطع نکرد، آرامش‌بخش لحظات من بود. و این را از صمیم قلب می‌گویم.  در بسیاری از لحظات سخت زندگی من، این نسیم آرام‌بخش به کمکم آمد تا این گرمای غیر قابل تحمل شرایط ناسازگار را، بتوانم تحمل بکنم. گمان می‌کنم که کسانی که از نزدیک با نسیم آشنا هستند و این شانس را داشتند که روزها، ماه‌ها و سال‌ها را زندگی کنند، با این سخن من بیگانه نباشند…

آن‌چه در پایان این پیام کوتاه می‌خواخم بگویم این است که آرزو میکنم توسط شما، نسل تازه و نسل‌های بعداز شما این محبت و این عشق به همنوع، این آرام نگریستن به زندگی … این شیوه‌ی ابراز صمیمیت و ابراز دوستی حتی در سخت‌ترین لحظات زندگی توسط شما به جامعه منتقل شود تا ما در آیندهٔ ایران با جامعه‌ای رو به رو باشیم که همه همدیگر را دوست دارند و به هم عشق می‌ورزند جدا از تفاوت‌های زبانی، تفاوت‌های قومی، مذهبی، ایدئولوژیکی، و جنسی.  هرچند که ما از هر نظر جامعهٔ بسیار بسیار مختلفی هستیم در عین وحدت در عین اینکه یک پیکر واحد ایرانی‌هستیم ولی از اقوام مختلف و زبان‌های مختلف از ادیان مختلف تشکیل شده‌ایم و آن مجبتی که در کارهای نسیم است، نیاز جامعه ماست.  برای با هم بودن، همدیگر را دوست داشتن و به هم پیوستن، این پیکرهٔ واحد ایرانی را حفظ کردن آرزوی من است.

و آرزوی دیگرم این‌ است که نسیم سالم، سرحال و غبراق  باشد و خودش به چشم خودش جامعهٔ آیندهٔ ایران را ببیند که مملو از محبت به یکدیگرند و یادش باشد که او در افشاندن این بذر محبت به جامعه از طریق نوشته‌هایش، قصه‌هایش و مهم‌تر از همه آن‌ها از طریق نحوه‌ی زندگی‌اش و عمل روزمره‌اش نقش داشته و داره

برای همه شما که الان دورهم جمع هستید، روز شب خوشی آرزو می‌کنم و امیدوارم که جای مرا هم در آنجا خالی کنید.


 


متن پیام میرزاآقا عسگری. مانی

«نسیمی کز بُن آن کاکل آیو»

نسیم خاکسار از نسل شکوهمند آرمانخواهانی است که به زلالی آب‌های جاری در جنگل‌های سیاهکل، نیکاراگوئه، کوبا یا بولیوی گام در زندگی اجتماعی و ادبی گذاشته‌اند. به همان زلالی و همانگونه روان راه افتاده و تا انتها رفته‌اند. این نسل به همه چیز از جمله مردم، آزادی، زادگاه، برابری خواهی، ادبیات و شعر وفادار بود و ماند و در کنار خطاهای مرگبارش، همچنان در فکر و اندیشه خدمتگذاری بی چشمداشت مردم باقی ماند. از دور که می‌نگرم خاکسار را همچون مرتاضی کوشا می‌بینم که به دور از هیاهو و هیجان، کنج ادبی گزیده و آنچه را که می آفریند ارمغان ما میکند. همچون بسیارانی از ما، نسیم، شعله‌ی سوزان و گرمای آرمانخواهان بی سرانجام ایران را با خود به تبعید هم آورد. در نزدیک به 30 سال زندگی در تبعید همچنان برای آزادی، آبادی و زیبایی نوشت و گفت. تقلاهای بی‌حاصل همه ما در کانون نویسندگان در تبعید، در گردهمایی‌ها و سخنرانی‌ها در جلسه‌ها و دیدارهای خصوصی شبیه به تقلای ماهیان بر خاک بود و هست. اهریمن ما را از دریای زندگی مردم‌مان بیرون پرتاب کرده است.

نسیم اهل باندبازیهای ادبی و یا مافیاهای سیاسی که برخی از ما بانی و کارچاق کنشان بودیم نبود و نیست. بیهوده نیست که نمی بینیم حتا یکی از جوایز ادبی یا فرهنگی درشت ادبی غرب به او و همانندان او داده شده باشد. تجربه نشان می‌دهد آنگونه «جوایز» را تنها به اسلام باوران غیرمعمم ایران می‌دهند. جایگاه نسیم خاکسار هم مانند شماری از ما در میزگردهای مثلا فرهنگی یا ادبی در رسانه‌های فارسی زبان غربی اغلب خالی بوده است. چرا که او از چشمه‌های تفکر و منشی دیگر نوشیده و ادبیاتش به مذاق قاچاقچیان بین‌المللی سیاست خوش نمی‌آید. نسیم با وجود داشتن خط ومنش سیاسی معینی در دو دهه نخست تبعیدش تزئین و دکور هیچ سازمان و حزب سیاسی نبود. ادبیات سفارشی و فرمایشی ننوشت. با همان پوتین‌های سربازی و کوله پشتی پر از کتاب و دفترش از شهری به شهری و از کشوری به کشوری رفت و هرجا که دوستدارانش برای او تریبونی هرچند کوچک فراهم کردند، داستان خواند، سخن گفت و شعر خواند.

نگرش و منش سیاسی نسیم از سبک و سیاق داستان‌هایش متحول تر بود. داستان‌های او کمتر توانستند قامتی کشیده همچون تحول پذیری اندیشه‌ی او بیابند.

نسیم به نوشتن به زبان زیبا اما منزوی پارسی وفادار ماند. او هم مانند بسیارانی از ما جائی برای نشر آثارش درحکومت جمهوری اسلامی ندارد و از آنجایی که کتاب خوانی در میان ایرانیان برونمرزی پا در لبه گور گذاشته است، در برونمرز هم دیگر شعله‌ی بلندی از آثار او ما را گرم نمی‌کند.

نسیم به معنای واقعی یک تبعیدی است و سرنوشت نویسندگان تبعیدی همچون جامه‌ای به غایت اندازه در تن و جان او خوش نشسته است. او از شمار شاعران و نویسندگانی است که باید آنها را آبروی پایداری در تبعید برای آزادی و دموکراسی نامید.

 17 مارس 2012. آلمان


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به shahrgon-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به shahrgon@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.
Email Marketing Powered by MailChimp

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازار امروز

Loading currency converter .. please wait

loading
currency converter
please wait
....

خبرهاي گذشته