هستي نيوز،از آن سوي فيلتر جمهوري اسلامي خبر پراكني ميكند

-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد...
http://groups.google.com/group/hasti-news
------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه

Lastest News from Shahrgon for 04/22/2012

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



 مادران پارک لاله ایران- یکم اردی بهشت ماه، زادروز ژیلا کرم زاده مکوندی است. ژیلا شاعری ست که به جرم همراهی و همدردی با مادران داغدار به دوسال حبس تعزیری و دوسال حبس تعلیقی محکوم شده است و هم اکنون دوران محکومیت اش را در زندان اوین طی می کند.

خانواده ژیلا، برخی از مادران پارک لاله و هم چنین تعدادی از دوستان وی، طرح ها، عکس ها و پیام هایی  را به مناسبت تولد این زندانی سیاسی برای مان ارسال کرده اند که تعدادی از آن ها را انتخاب و منتشر کرده ایم.

مادران پارک لاله ایران ضمن گرامی داشت زادروز این شاعر و همراه، خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط وی به همراه همه زندانیان سیاسی و عقیدتی هستند. به امید آن روز!

تابستان در کوچ‌ام
زمستان در خواب
گمشده در پاییزم!
و بهار را هرگز ندیده‌ام
فصل عاشقی من کی میرسد …! (شعر از ژیلا کرم زاده مکوندی)

****

۱

طرح از : فروغ کرم زاده مکوندی

 

۲

اردیبهشت است، ماهی که بهشت بهار بر زمینِ تازه شده اردو می زند و زمین و زمان رخت نو بر تن بر ضیافت آفتابی می رود که از سرمای زمستان دیگر ماسیده نیست و چهره اش را ابرهای زایای فروردین نپوشانده اند. اردی بهشت است و پرندگان آزاد نغمه خوان، بال می افشانند و سوی به دیگر سوی می سپارند و مست از عطر شکوفه ها دل به دل بهار می دهند.

اول اردی بهشت است و تولد توست.  تو، که شاعر هر چه خوبی هست بودی. شاعر لحظه های آزادی و غم های بی کران انسان تنها شده ی امروز بودی. تو که در میان این جهان از خود بیگانه شده، یافته بودی خود را و می دانستی که جای بهار کجاست ، میان آن همه زمستان که بر ما می گذشت و سرمایش استخوان بر ما ترکانده بود.

ژیلای عزیز!

به بندت اگر چه خواسته اند، اما ندانسته اند که شوریدگی و روشنی ذهن تو از سیم خاردارهایشان چون شاپرکی می گذرد و درست همین جا در میان دوستان ات به هر کجای این جهان که باشند می نشیند و امید به راه نیمه رفته را در دل هایشان زنده می دارد تا تو وهاتو  باز آیید و باز این قافله یاران اش را دریابد. زمان می گذرد با گام های توانایش و این روزهای تاریک را از ما دور خواهد کرد، و چون یک روز به بهاری چنان که می خواستی اتراق کند، تو نیز با ما خواهی بود و آن روز نه دور است و نه دیر. این جا کنارت ایستاده ایم . ببین!

 شایان

*****

۳
ژیلای عزیزم

چند سطری به بهانه  روز تولدت می نویسم.

 اینک که شکوفه ها زیبایی خود را عیان کرده اند و می دانم که تو چقدر بهار را و دیدن شکوفه ها را دوست داری. چقدر جای تو خالی است. تو زاده بهاری، روحت به لطافت نسیم بهاری است و به خاطر همین نازک طبعی و احساسات پاک هم اکنون در آن سوی دیوارهای ستبر اوین اسیری.

 بهار که سرشار از زندگی و تازگی است و بهاری بودن با شب های ظلمانی و دراز زمستان و جمود و سردی جانفرسای آن سرسازش ندارد. زمستانیان می دانند که رفتنی هستند، بهار گر چه ملایم ولطیف ولی سرسخت و استوار وظیفه ی خود را پیش می برد. تو و دیگر زنان و مردان آزاده ی میهنم که چندیست در چنگ سیاه کاران ستم گر گرفتارید یادآور بهاری باشکوه هستید و بدون شک پیروز و سرفراز. دل من گواهی می دهد که پیروزی شما بسیار نزدیک است.

به امید سرآمدن زمستان دیجور و شکفتن بهارانی که باردار آزادی و عدالت و دادخواهی برای میهن عزیزمان ایران است. دلتنگ از نبودنت و آرزومند رهایی تمام زندانیانی که برای داشتن میهنی آزاد دربند هستند تولد تو نازنین را تبریک می گویم.

لیلا

****

۴

ژیلای نازنین، امروز که به تو فکر می کردم یا دم آمد باید بگویم تو لدت مبارک باشد و برای تو آرزوی آزادی کنم که بقول فروغ:

 دست هایم را در با غچه می کارم

سبز خواهم شد

میدانم میدانم میدانم

و پرستوها در گودی انگشت های جوهریم تخم خواهند گذاشت

 عزیز رهرو پرنده ها چقدر دردناک است در قفس باشی آرزو می کنم روزی قفس ات بشکند ودر روز تولدت در آغوشت بگیرم

بهاران بودن در کنارت خجسته باد

می بوسمت

تیسا

 ****

۵

اگر بهار فصل شکوفه هاست اردیبهشت ماه عشق وعاطفه هاست و ژیلای عزیز در این روز دوم اردیبهشت از ماه عشاق به دنیا آمده  است.  از او دو سه خطی برکاغذ میتوان نوشت:

 غرض گفتن تولدت مبارک است ای یار و به امید روزهایی که دیوارها فرو ریزد و نام زندان و زندانی که درکتاب ها و قصه ها خط خورده است، به بهانه تولدت هزاران شمع بیافروزی از برای عشق وعاطفه و آزادی

تقدیم به ژیلای نازنین
نینا

****

۶

ژیلا جان، دوست و همراه نازنین همگی ما، تولدت مبارک باد! تو در بهار و دوم اردیبهشت زاده شده ای و آرزوی قلبی ام است که همواره بهاری بمانی. تو را به خاطر طبع لطیف و حس انسان دوستی ات به چهار سال زندان محکوم کردند. دو سال در اوین و دو سال در زندانی بزرگ تر که همه ما سال هاست در آن به بند کشیده شده ایم.

هر چند در پشت دیوارهای بلند و در سلول های تو در تو یا در سالن های سرد و بی روح حبس شده ای، ولی ما می دانیم که همچنان عاشق خواهی ماند و با روحیه بالا زندگی را برای خود و دیگران شیرین خواهی کرد، هرچند تلخ ترین لحظات را جلوی چشم ات بیاورند.

تو آنقدر توانایی داری که از آن چهار دیواری بسته که در آن دور از عزیزان و یارانت هستی، به بهترین شکل ممکن بهره جویی و شعر بسرایی و حکایت زندان زنان را با کلماتی زیبا یا با تصاویری تاثیرگذار ثبت کنی، هرچند نتوانی آن اشعار را به چاپ برسانی، ولی می دانیم که این شعرها در قلب تو حک خواهد شد و پس از آزادی زبان به به زبان در سراسر دنیا خواهد گشت تا بدانند که حکومت اسلامی چه بر سر زنان آزادی خواه ما آورده است.

عزیزم اطمینان دارم که در آنجا نیز دوستان زیادی خواهی یافت، همان طوری که در اولین و دومین دستگیری جمعی، دوستان زیادی پیدا کردی.

نازنینم، تو در راه انسانیت گام برداشته ای و دشمنان تو را به زندان محکوم کرده اند، همان طوری که همه ما به زندانی بزرگ تر به نام جمهوری اسلامی محکوم هستیم، ولی بدان که تحمل انسان هم حدی دارد و به زودی همه دیوارهای زندان توسط مردم شکسته خواهد شد. اطمینان داشته باش که روز آزادی نزدیک است و آن موقع تو و تمامی ما شاکیان در دادگاه خواهیم نشست و حاکمان به عنوان متهم، باید پاسخ گوی تمامی اعمال ننگین شان باشند.
که بود
سرو را تبر زد!؟
که بود
مادر را
جامه سیاه به تن کرد !؟
که بود
به دل رنگ سیاه زد!؟
که بود
آتش به جان ما زد!؟

 ستاره

****

 ۷
ژیلا جان

تولدت مبارک ، هرگز چهره ی نازنینت را فراموش نخواهم کرد، به این امیدم که هر چه زودتر ترا در آغوش بگیرم تا تولد دوباره بهار را با هم جشن بگیریم ، برایمان آواز بخوانی، از عشق، از دوستی، از انسانیت، و …

ژیلا جان تو با اشعار کوتاه و پر معنایت هر جایی که نمی توانستم احساسم را بیان کنم چه خوب بیان می کردی

به سقف میخکوبم
در دهان زخمی
به دست و پا بندی
شنودم
سین جیم ام
آوازم در نای بریده . . .

  ویدا

 ****

ژیلای نازنین
تو را با صدای زیبا و دلنشین ات که مثل غچه گل نرم ونازک بود اولین بار در آن روزهای بازداشت دیدم و شناختم و از همان جا این دوستی شکل گرفت و بعدها در همدردی ها تبدیل به پیوندی عمیق گردید. بارها اشک های تو را در دیدن رنج خانواده های زخم خورده از بی داد از نزدیک دیدم که ناشی از عشق و علاقه ای است که به مردم داری و می دانم زندان را نیز تبدیل به فرصتی برای نشان دادن این عشق به هم بندان می کنی.
ما یاران تو به یادت هستیم و باور داریم که بزودی بر شانه های همان مردمی که عاشقانه دوستشان داری آزاد خواهی شد. دیر نیست !

 ماندانا


 


دادگاه جمهوری اسلامی ایران به جرم جنایت علیه بشریت

لندن ١٨ تا٢٢ ژوئن ۲٠١٢

« کشتار زندانیان سیاسی ایران در دهه شصت: در جستجوی عدالت و دادخواهی»

برای نخستین بار در تاریخ ایران و جهان، مردمی ظلم دیده و تحت ستم، که شاهد یکی از فجیع ترین جنایات تاریخ معاصر بشری و کشتار یک نسل از مبارزان سیاسی در زندان بوده اند-در حالی که دادگاه ها و نهادهای حقوقی و قضائی بین المللی از رسیدگی به آن اجتناب می کنند- پرچم دادخواهی و رسیدگی به آن را به دست گرفته اند.

چهار سال پیش، اواخر شهریور ١٣٨۶برابر با سپتامبر ۲٠٠٧، جمعی از اعضای خانواده های جان سپردگان دهه شصت و جان بدربردگان از کشتار زندانیان سیاسی در این دهه، با یاری و همراهی فعالان عرصه های سیاسی و اجتماعی، حرکتی را آغاز کردند که در بدو امر تصویر و آینده آن به روشنی امروز نبود. می دانستیم رسیدگی مردمی به هولناک ترین کشتار تاریخ معاصر ایران، کار بسیار دشوار و صعب العبوری است. با دست خالی و تنها با اتکا به انگیزه و تلاش مشترکمان، می خواهیم جمهوری اسلامی را به خاطر کشتار بیش از پانزده هزار زندانی سیاسی در دهه شصت به محاکمه مردمی بکشیم.

چهار سال تلاش بی وقفه مردمی مصمم برای رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت به بار نشست. این دادگاه مردمی، رژیم جمهوری اسلامی ایران و رهبران و دست اندرکاران کشتار زندانیان سیاسی را، که از روزهای پایانی خرداد ۶۰ آغاز و در تابستان ۶۷ به اوج رسید، به ارتکاب جنایت علیه بشریت محاکمه خواهد کرد. کشتار مخالفان در زندان در دهه شصت، مصداق جنایت علیه بشریت است. هیچ یک از ده ها هزار زندانی سیاسی، چه آن ها که اعدام شدند و چه آن هائی که جان سالم بدر برده و از زندان بیرون امدند، درهیچ دوره ای از دهه شصت به وکیل و تسهیلات و مشاوره حقوقی و خانواده خود دسترسی و حق دفاع از خود نداشتند. محاکمات بدون طی پروسه حقوقی با ملزومات یک دادگاه واقعی، تنها با طرح چند سئوال و در اغلب اوقات تنها با ابلاغ اتهامات به زندانی برگزار می شد و وی را طی چند دقیقه به اعدام محکوم می کردند. کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت، هم چنین به لحاظ جغرافیائی، تعداد و تنوع گرایشات سیاسی و عقیدتی گسترده و طبق قوانین جزائی بین المللی مصداق جنایت علیه بشریت محسوب می شود. طبق آمارها و شواهد موجود، جمهوری اسلامی به فاصله سال های۶۰ تا ۶۳، حدود ۱۵هزار زندانی سیاسی؛ روزانه به طور متوسط چهارده نفر و هر دو ساعت یک نفر را اعدام کرده است. جمهوری اسلامی به فاصله ماه های خرداد تا اسفند ۶۷،  چهارهزار زندانی سیاسی؛ روزانه به طور متوسط حدود ۱۵ نفر و هر دو ساعت یک نفر را مخفیانه اعدام و در نهان در گورهای دسته جمعی دفن کرد.

دادگاه جمهوری اسلامی در دو مرحله برگزار می شود. مرحله اول به مدت پنچ روز، از   ١٨ تا ٢٢   ژوئن ۲٠١٢ در مرکز حقوق بشر سازمان عفو بین الملل در لندن برگزار می شود. مرحله دوم، چهار ماه بعد از آن، در ماه اکتبر در لاهه برگزار خواهد شد. دادگاه مردمی ایران تریبونال، بزرگترین و بی سابقه ترین پروژه دادخواهی مردمی است که در تاریخ معاصر، با حضور بیش از صد شاهد، برگزار می شود.

یک تیم بین المللی حقوقی، متشکل از سرشناس ترین و مجرب ترین حقوقدانان بین المللی و ایرانی؛  پرفسور جان کوپر، پروفسور ریچارد فالک، سیر جفری نایس، پروفسور اریک دیوید، پرفسور پیام آخوان، دکتر نانسی هورماشیا، دکتر هدایت متین دفتری و پروفسور کادر اسمال(زوئیه ۲۰۱۱ در اثر سکته قلبی در گذشت)، این دادگاه مردمی را سازماندهی کرده و با دعوت از شخصیت های حقوقی و غیرحقوقی و قضات سرشناس جهانی همراه با یک تیم دادستانی متشکل از هشت حقوقدان ایرانی و غیرایرانی به سرپرستی پرفسور پیام اخوان و سیر جفری نایس، آن را برگزار می کنند.

این دادگاه، بخشی از مبارزه توده رنچ کشیده مردم ایران علیه تاریک اندیشان کوردل و جنایتکار حاکم بر ایران است، که وظیفه آن نه تنها رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی و محاکمه جمهوری اسلامی به جرم جنایت علیه بشریت است، بلکه این وظیفه را نیز دارد که این تراژدی انسانی را به قضاوت افکار عمومی جهانیان بگذارد و آن را در تاریخ ایران و جهان برای آیندگان به ثبت برساند.

شرکت در دادگاه

حضور در هر دو مرحله دادگاه برای عموم آزاد و رایگان است. اما، برای حضور در آن ها ثبت نام ضروری است. علاقه مندان به شرکت در هر یک از مراحل این دادگاه مردمی، یا هر دو مرحله، می توانند از طریق تماس با آدرس ایمیل زیر، با ذکر نام و نام خانوادگی ثبت نام نمایند.

info@irantribunal.com

کارزار مردمی ایران تریبونال
۱۰ آوریل ٢٠١٢


 


نرگس محمدی فعال ملی-مذهبی و نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر صبح امروز به اداره اطلاعات زنجان فراخوانده شده و تا لحظه تنظیم این خبر به منزل خود بازنگشته است.

به گزارش سایت ملی-مذهبی نرگس محمدی که شش سال حبس وی از سوی دادگاه تجدید نظر تایید شده است بارها بر قانونی بودن فعالیت های خود در حوزه حقوق بشر تاکید کرده و این حکم زندان را غیر قانونی دانسته است.

درست چند ساعت بعد از انتقال خانم محمدی به اداره اطلاعات زنجان، سایت های امنیتی فارس نیوز و بولتن نیوز که وابسته به اداره اطلاعات سپاه هستند با درج خبری جهت دار و تامل برانگیز از اجرای حکم شش سال زندان نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر خبر دادند.  خبرگزاری امنیتی فارس با درج این خبر گزارش داد:«با حکم دادیار اجرای احکام دادسرای اوین نرگس محمدی جهت گذراندن دوران محکومیت امروز برای اجرای حکم فراخوانده شد.»

فارس در خبر خود به خروج اجباری  تقی رحمانی عضو شورای فعالان ملی-مذهبی از ایران و اقامت وی در پاریس نیز اشاره کرده است.

این خبرگزاری که با نیروهای امنیتی تماس مستقیم دارد و  در بسیاری از مواقع نقش پرونده سازی برای فعالان سیاسی و حقوق بشری ایران را بر عهده دارد در ادامه خبر خود با ادعایی مضحک مدعی شده:« نرگس محمدی قبلا مقادیر معتنابهی سهام و اوراق مشارکت خریداری کرده بود که اخیرا در حال فروش آنها و تبدیل کردن سهام به ارزهای خارجی بوده است تا به خارج از کشور منتقل نماید.»

با توجه به شناخت فعالان سیاسی و حقوق بشری ایران از سلامت نفس تقی رحمانی و نرگس محمدی این پرونده سازی فارس به احتمال فراوان از پروژه امنیتی علیه نرگس محمدی خبر می دهد. این در حالی است که تقی رحمانی به دلیل رفت و آمدهای پیاپی به زندان و محرومیت از شغل و نرگس محمدی به دلیل اخراج از محل کار خود مدت ها به عنوان مستاجر زندگی خود را می گذرانده اند.

لازم به ذکر است تقی رحمانی همسر نرگس محمدی نزدیک به ۱۵ سال از عمر ۵۲ ساله خود را در زندان های جمهوری اسلامی  گذرانده است و تا کنون در برابر فشارها و تهدید ها و زندان های جمهوری اسلامی تسلیم نشده است. نرگس محمدی به رغم خروج تقی رحمانی از کشور ترجیح داد برای دفاع از آرمان های حقوق بشری در ایران بماند. وی از رفتن به خارج از کشور منصرف شد و اقامت وی در زنجان نیز تحت فشار وزارت اطلاعات و به نوعی تبعید اجباری بوده است. محمدی در زندان سال ۱۳۸۹ به بیماری ناشناخته ای مبتلا شد که به صورت ناخودآگاه بخشی از بدن وی از حرکت باز می ایستاد. وی صاحب دو فرزند دوقلو ی ۶ ساله به نام های علی و کیانا است که در حال حاضر باید به دلیل فشارهای امنیتی زندگی بدون حضور پدر و مادر را تجربه کنند.

اخبار تکمیلی در مورد تداوم بازداشت نرگس محمدی به اطلاع هموطنان گرامی خواهد رسید.


 


برداشت نعمت ناظری

از شاهنامهٔ فردوسی و روایت نظامی گنجوی

 

بخش اول

بهرام گور با «نهصد و سی» زن در مشکوی شاهی

 

پیش سخن

در داستان‌های تاریخی برجای مانده از روزگاران سلسلۀ ساسانیان و نیز در عرصۀ پهناور ادب فارسی، عشق‌بازی‌ها و هوس‌رانی‌های دو شاه، شهرتی وافر دارند:

نخست بهرام گور، پسر یزدگرد اول؛ و دوم خسرو پرویز پسر هرمزد شاه. با این توصیف شاعرانۀ فردوسی:

                       

به بالا چو سرو و به رخ چون بهار

 

 

به  هر  چیز    مانندۀ    شهریار

 

شهریاری که پدرش او را پرویز نام گذارد، هر از گاه به یاد نیای بزرگش ـ انوشیروان ـ خسرو، که معرّب آن «کسرا»ست، نامیده می‌شد. از این‌رو، پرویز پسر هرمزد، در تاریخ، و نیز در داستان های روزگار ساسانی، به «خسرو پرویز» شهرت یافته است.

اینک، پیش از بیان داستان‌هایی راجع بدین دو شاه ساسانی، سزاوار است هرچه کوتاه‌تر و فشرده‌تر، تعبیری ازعشق و هوس به دست داده، و سپس به اصل داستان‌ها پرداخته شود.

عشق در ادب و فرهنگ مشرق‌زمینیان، خاصّه فارسی‌زبانان، از جمله ایرانیان فرهنگ‌پرور و ادیب، به طور اعم، نهایت توجٌه عاطفی و دلدادگی و شیفتگی انسان است، خواه به انسانی دگر که «زکی مبارک» در کتاب «تصوّف اسلامی در اخلاق و ادب» آن را «عشق حسٌی» قلمداد کرده، یا خواه به آفریدگار جهان و جهانیان که همین مؤلف، در همان تألیف، آن را «عشق معنوی» نامیده است.

در هر دو حال، بین عشق حقیقی و مجازی، فاصله‌یی بسیار بعید وجود دارد. عشق حقیقی، ریشه در زیبایی‌خواهی و موزونی طبع و حدّت و رقٌت ذهن، یکّه‌شناسی، و کمال‌جویی انسان دارد. عشق مجازی، در خاص‌ترین حالت، معطوف است به شدّت خواستاری و دلدادگی و گرایش قلبی به سوی هر چه حسیّات انسانی آن را زیبا و دل‌پسند می‌یابد؛ و در عام‌ترین حالت، حاکی است از تمایلات غریزی، و ارضای شهوت‌های طبیعی که آن را می‌توان به هوس‌رانی یا عشق‌بازی تعبیر کرد. به عبارتی دیگر، خاص‌ترین حالت را می‌توان با اندکی تسامح «عشق‌ورزی» نامید که آشکارا از عشق‌بازی و هوس‌رانی متمایز است، و این مورد اخیر را باید نوع پست از عشق مجازی توصیف کرد.

با توجه بدان چه گفته شد، می‌باید داستان‌های به‌اصطلاح عاشقانه‌یی را که در تاریخ و ادب فارسی با نام‌های بهرام گور و خسرو پرویز [که نباید این دو نام اخیر را با کسرۀ اضافه که نشانۀ بنوٌت یعنی پسر-پدری است، خواند] پیوند یافته است، از نوع عشق مجازی دانست؛ ولی همین‌جا باید افزود که عشق مجازی یا حسٌی بهرام گور، به عشق‌بازی و هوس‌رانی و ارضای شهوت‌های غریزی نزدیک‌تر، یا در واقع همانند آن است.

اینک، در بخش نخست این نوشتار، به شرح داستانی می‌پردازیم بنا بر روایت فردوسی جاوید نام، دربارۀ بهرام گور پسر یزدگرد اول، از سلسلۀ شاهان ساسانی که کثیری از آنان همانند وی هستند.

بهرام: ازکودکی تا جوانی

به عنوان مقدّمه لازم است گفته شود که بهرام در «اورمَزد» روز (نخستین روز از ماه فروردین)، در هفتمین سال پادشاهی پدرش زاده شد. او از کودکی، در پی رایزنی‌های یزدگرد اول با موبدان و کارگزاران دربارش، به پدر و پسری به نام‌های «مُنذر» و «نُعمان» سپرده شد تا او را به دیار شهریاری خویش که زیر سلطۀ ساسانیان بود، ببرند و در پرورش هرچه نیکوتر او همٌت گمارند.

گفتنی است که فردوسی بر اساس نسخه‌یی از داستان که دراختیارد اشته (یعنی خدای‌نامک)، این دیار را که منذر فرمانروای آن بوده، «شهر یمن» شناسانده است. اما در جغرافیای تاریخی عهد ساسانیان، این دیار موسوم به «حیرَه» HIRA و حیره شهری بوده در یک فرسنگی کوفه که مرکز فرمانروایی سلسلهٔ «مُناذره» یا لَحمی‌ها از قبایل عرب بوده است. از شگفتی‌های روزگار این که سال‌ها بعد، خسرو پرویز در سال ۶۰۲ میلادی، این سلسله را منقرض کرده و فرمانروایی ایرانی برای دیار حیره گمارده است. ولی دیری بعد، درسدهٔ چهارم هجری قمری، این دیار و فرمانروایی آن به‌کلی از میان رفته است.

باری، نخستین کوششی که منذر و پسرش نعمان برای نوزاد سلطنتی یزدگرد اول می‌کنند، گزیدن چهار زن شیردِه از میان زنان دیار خویش برای دایگی بهرام است. از چهار زن، دو دایه تازی، و دو دایه ایرانیِ‌نژاد از طبقهٔ دهقانان مرفه و بافرهنگ بودند. نگفته پیداست که طی چهار سالی که بهرام، به روایت فردوسی، از این دایگان «سیرشیر» شده، طبع او چه آمیزه‌یی از دو نژاد ایرانی و تازی را به خود جذب کرده است.

با همین خوی و طبع درهم‌آمیخته بود که بهرام از هفت‌سالگی به «فرهنگیان» و آموزگاران سپرده شد. اینان عبارت بودند از سه موبد: یکی دانشور، دیگری هنرور و سومی جنگاور. بهرام تا هجده سالگی از این سه موبد به‌ترتیب دبیری یعنی خط و کتابت، دانشِ فرمانروایی شامل نخجیر با یوز و باز، و سرانجام چوگان‌بازی و اسب‌تازی و تیراندازی آموخت.

زن خواهی بهرام در هجده‌سالگی

هنگامی که بهرام به هجده‌سالگی می‌رسد، فزون بر آموختن دبیری و دانش فرمانروایی، هم از لحاظ نخجیر و هنرهای جنگاوری به کمال رسیده بود، و هم جوانی شده بود بالابلند و گلرخ و نیرومند. آنگاه بود که وی از میان گلهٔ اسبان تازی، اسبی «اَشقَر»، یعنی قهوه‌یی رنگ، و اسب دیگری به رنگ سرخ تیره با یال و دم سیاه برمی‌گزیند، و روزگار خوشِ جوانی خود را با نخجیر و سواری و تیراندازی و چوگان‌بازی می‌گذراند. در آن هنگام بهرام از همهٔ همگنان جوان خود از لحاظ جمال و کمال برتر، و از لحاظ دانایی و زیبایی و طراوت و نیروی بدنی، کم‌مانند بلکه بی‌مانند بود.

در چنین روزگاری، روزی به منذر می‌گوید: تو از هیچ پذیرایی شاهانه‌یی از من دریغ نکرده‌یی، و آن چه اکنون من هستم، همه به کوشش تو و رهنمود پسرت نعمان شده‌ام، ولی آنچه رامش‌افزای مردی جوان چون من است، زن است.

 

زن خوب‌رخ رامش‌افزای و بس
به  زن  گیرد  آرام  مردِ  جوان

 

 

که زن باشد از درد فریادرس
اگر تاجدار است و گر پهلوان

 

منذر می‌پرسد: می‌خواهی چه کنم؟ پاسخ بهرام این است:

کنیزک بفرمای تا پنج و شش
مگر زان، یکی دو گزین آیَدَم
مگر نیز فرزند بینم یکی

 


بیارند با زیب و خورشیدفش
هم اندیشهٔ آفرین آیَدَم
که آرامِ دل باشدم اندکی

 

منذر بی‌درنگ از مردی «نَخّاس» (برده‌فروش) چهل کنیزک رومی، همه سفیدپوست و سزاوار کام و «آرام دل» می‌خرد، و بهرام را برای به‌گزینی چندی از آنان فرا می‌خواند. بهرام از میان این چهل زیباروی، به سرودهٔ فردوسی «دو ستاره» را برمی‌گزیند که

 

از آن دو ستاره یکی چنگ‌زن

 

 

دگر لاله‌رخ چون سهیل یمن

 

همین‌جا گفتن دارد که کنیزک، که در ایران باستان به دوشیزگان جوان اشرافی و درباری اطلاق می‌شده، در دیار تازیان و در روزگار چیرگی تازیان بر ایران وصف دوشیزگانی بوده که از دیارانی دیگرـ جز قلمرو قبایل عرب- به بردگی کشانده و در معرض فروش گذارده می‌شدند. در میان آنان بهترین و پرفروش‌ترین و گران‌ترین‌شان، نوازندگان چنگ و رَباب، رامشگران دلربا و رقصندگانی همه زیبارخ و خوش‌اندام و هوس‌انگیز بودند.

نیز گفتنی است که فردوسی، بیش از ده سده پیش، واژهٔ «ستاره» را در وصف چنان زنان نوازنده و رامشگر و زیبایی به کار برده که در روزگار معاصر فرنگیان آن را در وصف زنان هنرمند سینما و نمایش به کار می‌برند. مقصود از «سهیل یمن» هم در بیت بالا ستاره‌یی است از ثوابت قدر اول در یکی از صورت‌های فلکی به نام «سفینه» که درخشش کامل آن فقط در آسمان یمن دیده می‌شود و در اواخر تابستان طالع می‌گردد. از این رو، به سهیل یمانی یا سهیل یمن شهرت دارد.

بهرام: با هوس‌های غریزی بسیار شدید

       بهرام در پی این به‌گزینی، بر شدت غرایز و تمایلات حسّی‌اش افزوده می‌شود، و فزون بر آنکه سری پر هوس و طبعی سخت زیباپرست داشته، غرور و خودخواهی زیاده از حدش هم ناشی از زیبایی و طراوت جوانی و قدرت فرمانروایی او بوده است. بدین سبب است که در دوران پادشاهی‌اش با وجود بسیار دشواری‌ها که با آنها درگیر بوده، نیز همواره اسیر دام هوس‌های غریزی خویش بوده و در عین حال طبعی سخت مغرور و سودایی داشته است. و به همین سبب است که آوازهٔ او در تاریخ، در پوششی از غرایز نفسانی جلوه‌گر شده است.

ازاین رو، او چنان پیش تازیده است که نامش نماد کامرانی و عیاشی‌های شبانه و روزانه با بسیار زنان گلرخ است- تا حدی که حتّیٰ وزیر او، روزبه، خطاب به درباریان و موبدان، زبان طعن بر بهرام می‌گشاید، و هشدار می‌دهد: این شیوهٔ پادشاهی نیست که بهرام در پیش گرفته است. او از «خفت‌وخیز» با زنان سیری ندارد، و در شبستان او فزون بر نهصد زن آرمیده‌اند. شاهی، بدین گونه، به‌راستی بسیار بد است.

                  

کنون نهصد و سی تن از دختران
شمرده‌ست خادم به مشکوی او

 

 

همه بر سر از گوهران افسران
همه تاجدار و همه مُشک‌بوی

 

با این وجود، مشهورترین سرگذشت‌های کام‌رانی و عیاشی و جلوه‌هایی از غرور ذاتی او، در سه داستان بسیار شهرت دارد. در اینجا، جای آن است که داستانی را نمونه‌وار ذکر کنیم که خودکامگی فزون از حد او را در برابر یکی از سوگلی‌های شبستان او آشکار می‌سازد:

آزاده، «ستاره»یی است چنگ‌نواز و طرب‌ساز که بهرام او را از میان چهل کنیزک رومی برگزیده است.

روزی آزاده همراه بهرام، هردو سوار بر یک اسب، به نخجیرگاهی می‌رسند. درآنجا دو آهو در پیش روی خویش می‌بینند. بهرام از آزاده می‌پرسد: با این دو آهو که یکی ماده است و جوان و آن دیگری که نر است و سالمند، چه کنم؟ آزاده بی‌درنگ و نیندیشیده می‌گوید:

                  

تو آن ماده را نرّ گردان به تیر

 

 

شود ماده از تیر تو نرّ پیر

 

سپس به پیکان، سر و پای و گوش او را به هم «بَربِدوز».

بهرام با همان غرور فزون از حد، خودنمایانه قصد به رخ کشیدن هنر تیراندازی‌اش را می‌کند. او نخست شاخ‌های آن نرّه آهوی پیر را به تیر «دو پیکان» از سر او فرو می‌افکند، و سپس بر بالای پیشانی ماده آهوی جوان دو پیکان تیر می‌نشاند. آنگاه «کمان مهره‌یی» به گوش همین آهو می‌اندازد و تا آهوی جوان گوش خود را با پای خود می‌خاراند، سر و گوش و پای او را، به پیکان تیری دیگر به هم برمی‌دوزد.

در پی همین هنرنمایی شگفت‌انگیز، ودر کمال خودستایی…

چنین گفت شه: چون شکار افکنم

 

 

از این سان که دیدی هزار افکنم

 

ولی «تو ای آزاده»[!] چیزی از من خواستی که اگر مرا چنین هنر نمی‌بود، شکست می‌یافتم و تو در دلت شکست من می‌خواستی. بدین بهانه است که بهرام در نهایت قساوتِ ناشی از غرور بی‌حد، آزاده را از زین به زمین می‌افکند و چندان اسب بر آن ماه‌رُخ می‌راند که سراپای آزاده آغشته به خون می‌شود و دمی دگر جان می‌سپارد. از آن پس دیگر هیچ زنی را با خود به نخجیر نمی‌برد.

اینک سه داستان پر آوازهٔ دیگر دربارهٔ کام‌رانی‌های هوسناک همین شاه ساسانی را بخوانید:

یک ـ دختران پیرمرد آسیابان

بهرام را چنین عادت بود که در موسم بهار بیشتر به کام‌رانی و عشرت می‌گروید و به هنگام نخجیر، دوست می‌داشت از خادمان همراهش جدا شود و ناشناس‌گونه به خانه‌های روستایی سرکشی کند. در یکی از روزهای بهاری، پس از آنکه تا آغاز شب همراه خیل سواران و خادمانش در کوه و صحرا در پی نخجیر می‌تازد، آهنگ بازگشت به پایتخت می‌کند. اما در بین راه ناگاه در دوردَست آتشی رخشان را می‌بیند.

یکی آتشی دید تابان ز دور

 

 

بر آن‌سان که بهمن کند، شاه سور

 

       (بدان گونه که شاه، در ماه بهمن، سور مهمانی می‌دهد)

بهرام به‌زودی خود را از خیل سواران همراهان کنار می‌کشد و تنها به سوی آتش می‌راند. نه چندانی دور، به روستایی می‌رسد و از نزدیک، آسیابی می‌بیند که در پیش آن آتشی زبانه می‌کشد و به دورِ آن مردانی گرد هم آمده‌اند. آن سوترِ آتش، دختران و زنانی جشنی برپا کرده‌اند و «چامهٔ رزم خسرو»، یعنی سرود جنگیِ شاه را می‌خوانند. بهرام هوسبازانه بدان سو می‌رود. همان‌گاه، از جشنگاهِ دختران آوازی گروهی برمی‌آید با این برگشت: «که بهرام جاودان ماندا».

بهرام باز پیش‌تر می‌رود و آنگاه که نزدیک جشنگاه می‌رسد، از میانِ دختران، چهار تن پای پیش می‌گذارند، یکی از دیگری دلرباتر و زیباتر، و این چهار، سرودی خوش به آوای خوش‌تر می‌خوانند و جامی بلور پر از شراب ناب به دست بهرام می‌دهند.

بهرام بی‌درنگ شراب را می‌نوشد. آنگاه می‌پرسد: شما دختران که هستید؟ یکی‌شان می‌گوید: ای «سروبالا» که «مانندهٔ شهریاری»، پدرمان آسیابان پیری است که به‌زودی از صحرا باز می‌آید. چندان زمانی نمی‌گذرد که آسیابان پیر فرا می‌رسد و بهرام را که می‌بیند، رخ بر خاک می‌ساید. بهرام از او می‌پرسد: این چهار دختر خورشیدروی را که هنگامِ به شوی دادن آنهاست، چرا در خانه نگاه داشته‌یی؟ پیرمرد پاسخ می‌دهد:

اینان چیزی فزون از دوشیزگی ندارند. از بی‌چیزی‌ست که کسی بدان‌ها خواستگار نشده است. بهرام، بی‌درنگ می‌گوید: هر چهار تن را به من ده. من اینان را با همان چیز که دارند، خواستگارم و می‌پذیرم. آسیابان، شادان، پیشنهاد بهرام را پذیرا می‌شود، و بهرام همان شب هر چهار دوشیزه را با خود به شهر می‌برد، و با آنان در شبستان شاهی، به عشرت می‌نشیند.

یکی مُشک‌نام و دگر سیسَنک

 

 

یکی نازنام و دگر سوسَنک

 

روز که فرا می‌رسد، «مِهترِ» (شهردارِ) آن شهر نزد آسیابان می‌رود و به او مژده می‌دهد: شبِ تیره، بختت روشن شد. شاه ایران بود که دیشب نزد تو آمده بود. اکنون دختران تو همسران وی هستند و بهرام شاه، داماد توست. او این زمین و مرزِ پاک را که در آن به سر می‌بری، به تو بخشیده است تا از اندوه ناداری و بی‌چیزی برهی.

شهنشاه بهرام داماد توست
تو را داد این کشور و مرز پاک

 

 

به هر کشوری زین سپس یاد توست
مخور غم که رستی ز اندوه و باک
 

جای آن است که همین‌جا گفته شود که موبدان و پژوهشگران زرتشتی معاصر، با توجه به مواردی از ازدواج خویشان نزدیک- آن هم در روزگارانِ گستردگیِ این دینِ بهی، در دوران ساسانیان- و نیز ازدواج با دو یا چند خواهر در یک زمان (مانند همین همسری چهار خواهر با بهرام گور) اظهار داشته‌اند:

موبدان عهد ساسانی که چنین نادرستی‌هایی را نادیده گرفته‌اند، دین‌شان، «دینِ راستین نبوده و آلوده به مقاصد سیاسی و امیال خودکامه بوده است». (این اظهار نظر برگرفته ازمقاله‌یی مندرج در مجلهٔ معتبر «چیستا» نزدیک به محافل زرتشتی معاصر در ایران، شمارهٔ دو ماههٔ فروردین و اردی‌بهشت ماه ۱۳۶۷ خورشیدی است.)

دو ـ سه دختر از پدری به نام بُرزین

بهرام گور بازی شکارگر داشت به نام «طُغرا» با بال و پر سیاه و چنگال و منقار زرٌین‌رنگ که شاه چین برای او فرستاده بود. بهرام را عادت چنان بود که هر هفت سال یک بار، پیشاپیشِ سیصد سوار، همراه هر سوار سی «پرستنده» (خدمتگار زن) از تبارهای ترک و رومی و پارسی، با شکوه و جلال بی‌مانند برای نخجیر و عشرت به کنار دریاچه‌یی برود. در یکی از این سفرها، هنگامی که به کنار دریاچه می‌رسد، آن را پر از مرغان دریایی می‌بیند. آنگاه فرمان می‌دهد طبل شکار بنوازند. آوای طبل که برمی‌آید، بهرام طغرا را در پی شکار مرغان به هوا گسیل می‌دارد. طغرا راهی بس دراز می‌پیماید و چون زنگی به پا داشته، بهرام به آوای زنگ، در پی او اسب می‌تازاند تا به باغی بزرگ و بس خرم و با صفا می‌رسد. آنجا آوای زنگ خاموش می‌شود. بهرام که چندی غلام سوار همراه اویند، وارد باغ می‌شود. در آن باغ، آب‌گیر و آب‌نمایی پرطراوت به چشم می‌آید و در کنار آب‌نما پیرمردی را می‌بیند که…

                  

سه دختر نشسته برِ او چو عاج
به رخ چون بهار و به بالا  بلند
یکی جام بر دست هر یک بلور

 

 

به  سر  بر نهاده ز  پیروزه  تاج
به ابرو  کمان و  به  گیسو  کمند
به  ایشان   نگه  کرد  بهرام گور

 

پیرمرد، دهقانی است توانگر که خود را «بُرزین» می‌شناساند و از بهرام می‌خواهد که در باغ او چندی بیاساید. نیز به او می‌گوید: بازی سیاه‌رنگ با بال‌ها و چنگال‌هایی زرّین، تازه بدین باغ رسیده و اکنون بر درخت گردویی آرمیده است. بهرام که به دیدن دختران، طغرا را فراموش کرده و محو جمال آن سه شده بود ناگه به خود می‌آید. آنگاه غلامی را در پی طغرا می‌فرستد. غلام می‌رود و هنگامی که باز می‌آید به بهرام می‌گوید: طغرا بر درختی نشسته بود که بازدار شاهی او را گرفت. چنین است که بهرام با خاطری آسوده در کنار آبگیر آرام می‌گیرد.

نیز این هنگام است که روزبه، وزیر بهرام، با چند سوار، نیز، فرا می‌رسند. به دستور پیرمرد دهقان، دیری نمی‌گذرد که غلامانش برای همهٔ مهمانان خوانِ طعام می‌گسترند، وچون خوان برچیده می‌شود، جام و می سرخ فرامی‌آورند.

زمانی چند که می‌گذرد، بهرام و دیگران همه سرمست می‌شوند. در چنین حال و هنگامی، برزین به دخترانش می‌گوید: او که نخست به درون باغ آمد، شهریار ایران است، و دیگران بندگان او هستند. آنگاه است که هر سه دختر…

یکی پای‌کوب و دگر چنگ‌زن

 

 

سه‌دیگر خوش‌آواز و لشکرشکن

 

نزد بهرام می‌آیند. برزین آنان را به بهرام، دختران خویش می‌شناساند، و می‌گوید: از این سه…

یکی چامه‌گوی و یکی چنگ‌زن

 

 

سوم پای  کوبد  شکن  بر  شکن

 

آنگاه دختر چامه‌گوی، ترانه‌یی با عنوان «سرود مهر شاه» در وصف بهرام می‌سراید و به آواز خوش می‌خواند. بهرام به شنیدن این چکامهٔ دل‌انگیز می‌گوید:

نیابی  تو  داماد   بهتر  ز   من
به من ده تو این هرسه دخترْت را

 

 

گَوِ    شهریاران،  سرِ   انجمن
به  کیوان برافرازم  اخترْت  را

 

برزین، بی‌درنگ، می‌پذیرد و می‌گوید: تو را دادم هر سه دختر…

                  

بهین دخترم نام ماه‌آفرید

 

 

فرانک  دوم، سیومم شَنبلید

 

بهرام هر سه ماه‌رخ را که هر یک سزاوار تاج و تخت هستند، همراه شصت خادم رومی در سه عماری به مشکوی زرّین خویش می‌فرستد، و خود در عماری دیگر، همراه خیل سواران به مشکوی شاهی می‌آید و یک هفته‌یی با سه خواهرِ ماه‌رخ و هنرور می‌خورد و می‌نوشد و می‌بخشد و عشرت می‌کند.

۳ـ تک‌دختر گوهرفروش

در آغاز هفتهٔ بعد، بهرام همراه وزیرش، روزبه، و هزار سوار همراه او، به سوی دشتی می‌تازند پر از آهوان سیه‌چشم. بهرام بسیاری از آنان را از پای درمی‌آورد. سپس همه به سوی بیشه‌یی اسب می‌تازند. بدان‌جا که می‌رسند، بهرام دو شیر ژیان را با دو تیر می‌کشد. کمی آن‌سوتر گوسفندانی را می‌بیند. می‌پرسد: از آنِ کیستند؟ سرشبانِ گوسفندان پاسخ می‌دهد: «خداوندِ» (یعنی صاحبِ) اینان گوهرفروشی است بسیار توانگر که خروارها گوهر دارد، لیکن…

ندارد  جز از  دختری چنگ‌زن
نخواهد جز از دست دختر نبید

 

 

سرِ جعد زلفش، شکن بر شکن
کسی مردم پیر از این سان ندید

 

بهرام راهِ سرایِ گوهرفروش را از سرشبان می‌پرسد، وپاسخ می‌شنود که سرای او در دهی است نزدیک آن شهر که کاخ شهریار ایران در آن است. نشان بدین نشان که همهٔ شب از آن سرا آوای چنگ و بانگ نوشانوش برمی‌آید. بهرام بی‌درنگ همراه یک خادم ستور، هر دو سواره، راهی آن ده می‌شوند. نزدیکی آن ده، هنگامی که بهرام بانگ نوشانوش و آوای چنگ می‌شنود، درمی‌یابد که سرای گوهرفروش در دیدرس است. آنگاه پی‌سِپَر آوای چنگ چندان پیش می‌تازد تا بدان سرا می‌رسد. حلقه بر در می‌کوبد. کنیزکی از درون سرا برون می‌آید و می‌پرسد: کیستی که حلقه بر در می‌کوبی؟ بهرام می‌گوید: از شهریار ایران، به هنگام نخجیر باز ماندم. چون اسبی دارم با زین زرّین و لگام «گوهرآگین»، از ماندن در صحرا بیم دارم.

کنیزک این سخن با گوهرفروش باز می‌گوید. گوهرفروش به او اجازه می‌دهد که درِ سرا بگشاید. بدین‌سان، بهرام به درون سرا می‌رود. نخست دختر ماه‌رخ را می‌بیند، و محو زیبایی و بالای بلند او می‌شود. سپس گوهرفروش برپا می‌خیزد و «پذیره»ی بهرام می‌شود. او از آنچه در خور پذیرایی مردی بزرگ است دربارهٔ بهرام فرونمی‌گذارد و خادمان خود را می‌گوید تا خوان بگسترند و خوردنی‌ها و نوشیدنی‌های لذت‌بخش بر خوان نهند و برای خادم اسب بهرام نیز، خوانی جدا بیارایند.

گوهرفروش بر سر خوان طعام، از داشتن چنان مهمانی به درگاه یزدان سپاس می‌گوید، و آنگاه که خوردن و نوشیدن پایان می‌یابد، کنیزکان او جام شراب می‌گسارند. گوهرفروش نخست به آیین زمانه، خود جامی شراب می‌نوشد و سپس جامی از همان شراب به بهرام می‌دهد، و از او نامش را می‌پرسد. بهرام خود را «گشسپِ سوار» می‌شناساند، و می‌گوید:

من ایدر به آواز چنگ آمدم

 

 

نه از بهر جای درنگ آمدم
 

میزبان می‌گوید: آوای چنگ از هنرهای دخترم «آرزو»ست. او هم چنگ می‌نوازد و هم مِی‌گسار است. آنگاه به آرزو می‌گوید: چنگ برگیر و مهمان والای ما را شاد کن. دختر چنگ در بر می‌گیرد و به بهرام می‌گوید:

ای «گزیده‌سوار» که به همه چیز مانندهٔ شهریاری، این سرا از آنِ سور و شادی توست. بهرام از او می‌خواهد که همراه نواختن چنگ، چامه‌یی هم بخواند.

زنِ چنگ‌زن، چنگ در بر گرفت

 

 

نخستین «خروش مغان» بر گرفت
 

سپس در ستایش از پدرش که «ماهیار» نام دارد، چامه‌یی تازه می‌خواند…

بزد چامه‌ای بابِ خود ماهیار
پدر را چنین گفت: کای ماهیار
چو کافور گردد گل ِسرخ موی
همیشه بَد اَندیشَت آزرده باد

 

 

تو گفتی بنالد همی چنگ زار
چو  سرو سهی بر لبِ  ویبار
زبان گرم گوی و دل آزرم جوی
به دانش روان تو پرورده باد
 

دختر، سپس به خوش‌گوییِ از بهرام می‌پردازد:

                  

میانت چو غَرو است و بالا چو سرو
به دل نرّه شیری، به تن ژنده‌پیل
دو  بازو به کردارِ رانِ هیون
تن آرزو خاک پای تو باد

 

 

خرامان شده سرو همچون تذرو
به آورد خَشت‌افکنی بر دو  میل
ز پای اندر آری کُهِ بیستون
همه ساله زنده برای تو باد
 

بهرام را آوای چنگ و آواز دختر و شیوایی سرود و نیروی برانگیزندهٔ شراب ناب، چنان مفتون و سرمست و بی‌خود از خود می‌کند که بی‌پروا آرزو را از پدرش، ماهیار، خواستگار می‌شود.

که دختر به من ده به آیین و دین

 

 

چو خواهی که یابی به داد آفرین
 

ماهیار نخست از آرزو نظرخواهی می‌کند. آرزو می‌گوید: اگر خواهی مرا به شوی دهی، همال من (مرد دلخواه و مانندهٔ من) همین گشسپِ سوار است. اما ماهیار به خواهانی دخترش بسنده نمی‌کند و به بهرام می‌گوید: سراپای آرزو را به ژرفی ببین. آیا او را با چنین زیبایی و دانش و هنر می‌پسندی؟ با این همه امشب سرسری پاسخ مده، بمان و بیارام تا آفتاب برآید…

نه  فرّخ بوَد مست، زن خواستن

 

 

و گر  نیز   کاری   نو   آراستن
 

بهرام می‌گوید: فال بد مزن که بیهوده است. این دخترِ چنگ‌زن، پسند ِمن است. ماهیار از دختر می‌پرسد: آیا او را به گفتار و خوی و رفتار پسندیده‌یی؟ و پاسخ می‌شنود: آری پسندیده‌ام. آنگاه ماهیار دختر را به «حجره»ی خویش می‌فرستد تا بخسبد. بهرام همان شب، به‌ناچار، تنها می‌خوابد.

بامداد که خورشید تاج زر برمی‌افرازد، خادم بهرام به دستور وی تازیانهٔ او را بر درِ سرای ماهیار می‌آویزد، و هنگامی که نزد ماهیار می‌آید، به او می‌گوید: برخیز که نه هنگام خواب است. شهریار ایران مهمان توست. ماهیار، بی‌درنگ، به حجرهٔ آرزو می‌رود، و به او می‌گوید: «دوش» شهریار ایران در سرای ما خسبیده بود. برخیز و «گوهران شاهوار» نثار وی کن.

اندک زمانی بعد، بنده‌یی از بندگان ماهیار، خبر می‌آورد که شهریار ایران ایمن و تندرست بیدار شده است. او آرزو را نیز بیدار می‌کند. دختر ماه‌رخ نزد بهرام می‌آید و بسی گوهر بر پای او نثار می‌کند و پیش پای او بر زمین بوسه می‌زند. بهرام می‌پرسد: چه شد که مرا مست کردی و تنها گذاردی و رفتی؟ گوهرفروش کجاست؟

آرزو پدرش را فرا می‌خواند. ماهیار که نزد بهرام می‌آید، دست بر سینه، از اینکه دیشب با شهریارِ ایران مانند یک ناشناس سخن گفته و می‌گساریده است، پوزش می‌خواهد و می‌گوید:

ز نادانی آمد گنه کاری‌ام

 

 

گمانم که دیوانه پنداری‌ام
 

بهرام می‌گوید: از من پوزش مخواه. من به مستی، از تو بدخویی ندیدم. اینک به دخترت بگوی که باز چامه‌یی بخواند تا به آوای چنگ او می ِخمارشکن بنوشیم.

اندکی پیش از آن، بزرگان لشکری و کشوری که سراغ شهریار ایران را با دیدن تازیانهٔ وی بر درِ سرای گوهرفروش یافته بودند، فرا رسیده بودند. اندک زمانی بعد روزبهِ وزیر به حضور شاه می‌رسد، و آیین ستایش و ادب به‌جای می‌آورد. آنگاه آرزو به فرمان شهریار ایران چامهٔ تازه‌یی همراه نوای چنگ به آواز می‌خواند.

چنین گفت کاِی شهریار دلیر
تویی شاهِ پیروزِ لشکر شکن
به بالای تو بر زمین شاه نیست
سپاهی که
بیند کلاهِ تو را
بدرّد دل و مغزشان از نهیب

 

 

که بگذارد از نام تو، بیشه، شیر
تو را روی چون لاله، اندر سَمَن
به دیدارِ تو بآسمان، ماه نیست
به جنگ اندر، آوردگاهِ تو را
بلندی ندانند باز، از نشیب
 

سپس به فرمانِ شاه، روزبه آرزو را به آیین خسروانی، در عماری می‌نشاند، و پرستندگان از تبارِ رومی، و کنیزکانِ چینی، او را به مشکوی بهرام می‌برند. بهرام نیز با خیل سواران و همراهان به کاخ شهری باز می‌گردد.

آن روز و آن شب را بهرام و آرزو در مشکوی شاهی به عیش و عشرت می‌گذرانند، و دیگر روز، بامدادِ پگاه، بهرام بار دگر راهی نخجیرگاهی دیگر می‌شود. آرزو هم به خیل زیبارویانِ سمن‌بوی کاخ شاهی می‌پیوندد. او هم یکی از نهصد و سی زنی می‌شود که بدان گونه که وزیرِ بهرام گفته بود در مشکوی شاهی، درآرزوی هم‌نشینی با بهرام، روز و شب می‌شمرند تا کی بهرام بدان‌ها نیاز آوَرَد.

پی‌نوشت:

آنچه در این نوشتار درمورد واژهٔ «ستاره» و  نیز دربارهٔ اظهار نظر «زکی مبارک»، نویسندهٔ کتاب «تصوّف اسلامی، در اخلاق و ادب» آمده، بر گرفته از کتاب «داستان دوستان»، مجموعه مقاله‌هایی نوشتهٔ زنده‌یاد عبدالرحمن فرامرزی است. این کتاب، در سال ۱۳۷۸ خورشیدی به همّت حسن فرامرزی، برادرزادهٔ آن استاد فقید، گردآوری شده، و به وسیلهٔ مؤسسهٔ انتشارات عطایی در همان سال در تهران چاپ و نشر شده است.

ادامهٔ این نوشتار راجع به عشق‌بازی و هوس‌رانی‌های «خسرو پرویز»، دیگر شاه ساسانی است.


 


قضیهٔ خرید جت‌های جنگندهٔ اِف-۳۵ توسط کانادا

نوشتهٔ پروفسور میشل شوسودوفسکی، استاد بازنشستهٔ اقتصاد در دانشگاه اتاوا و مدیر مرکز پژوهش در جهانی‌سازی

نقل از Global Research چهارم آوریل ۲۰۱۲

 ترجمهٔ حبیب ناظری

 این روزها بحث و جدل زیادی دربارهٔ خرید جت‌های جنگندهٔ «پنهان از رادار» اف-۳۵(F-35)  توسط کانادا از شرکت صنایع تسلیحاتی آمریکایی غول‌پیکر «لاکهید مارتین» در جریان است. پنتاگون خرید ۲٫۴۳۳ فروند از این جت‌های جنگنده را به منظور «تقویت توان تاکتیکی نیروی هوایی، تفنگداران دریایی و نیروی دریایی آمریکا در دهه‌های آینده» در دستور کار دارد. این خرید عظیم سیستم‌های تسلیحاتی پیشرفته، بخشی از «جنگ در مقیاس جهان» است که آمریکا به طور عمده علیه چین، روسیه، کرهٔ شمالی و ایران در برنامهٔ کار دارد.

 کل هزینهٔ خرید جت‌های جنگنده اف۳۵ برای ارتش آمریکا در حد مبلغ سرسام‌آور ۱٫۵۱۰ میلیارد دلار، یعنی ۶۱۸ میلیون دلار به ازای هر جت، برآورد شده است. شماری از متحدان نزدیک آمریکا، از جمله بریتانیا، استرالیا، ایتالیا، کانادا، هلند، نروژ، ترکیه، اسرائیل و ژاپن نیز قرار است تعدادی از این جت‌های جنگندهٔ «پنهان از رادار» را بخرند.

چنین خریدهایی اساساً پیامدهای اقتصادی و اجتماعی ویران کننده‌یی دارد. سوای اینکه این جت‌های جنگنده در جنگ‌های آتی آمریکا-«ناتو» به کار گرفته خواهند شد- که نتیجهٔ حتمی و بدیهی آن کشتار غیرنظامیان است- خرید آنها از جیب مالیات دهندگان هر کشور موجب وخیم‌تر شدن بحران مالی جاری می‌شود. صرف چنین هزینه‌های گزافی برای خرید سیستم‌های تسلیحاتی پیشرفته، مستلزم پیاده کردن سیاست‌های ریاضت‌کشی در ۳۰ سال آینده و از جیب یک نسل کامل خواهد بود، مگر آنکه این قلم به طور دربست به حساب بدهکاری دولت گذاشته شود [یعنی دولت از بخش خصوصی وام بگیرد] که احتمال آن بسیار کم است.

مخارج خریدهای نظامی همیشه از حساب برنامه‌های اجتماعی، سرمایه‌گذاری دولتی در زیرساختارها [مثل راه، پل، تولید برق، فرودگاه،...]، و ایجاد کار در بخش اقتصاد غیرنظامی برداشته و به ضرر آنها تمام می‌شود. این در حالی است که شمار مشاغلی که توسط پیمانکاران نظامی ایجاد می‌شود، در مقایسه با هزینه‌یی که مصرف می‌شود بسیار اندک است. بر اساس یک محاسبه [مقالهٔ «جنگ برای کسب‌وکار خوب است» به قلم همین نویسنده، سپتامبر ۲۰۰۱]، هزینه‌یی که به ازای ایجاد یک شغل در صنایع تسلیحاتی آمریکا مصرف می‌شود، چیزی در حدود ۲۵ تا ۶۶ میلیون دلار است.

در تنظیم بودجه‌های آمریکا و کشورهای عضو «ناتو» هم‌اکنون گام‌هایی اساسی به منظور تأمین مالی «اقتصاد جنگی» برداشته می‌شود. این چنین سیاست‌های اقتصادی، آن هم در این مقطع زمانی که با رکود اقتصادی در سطح جهان روبروییم، می‌تواند کل اقتصاد این کشورها را به سوی ورشکستگی براند که با پیامدهای اجتماعی فاجعه‌آمیزی همراه خواهد بود.

برنامهٔ خرید اِف-۳۵ توسط کانادا

در کانادا، دولت محافظه‌کار [استیفن هارپر] در ابتدا خود را متعهد به خرید ۶۵ فروند جت جنگندهٔ اِف۳۵ به بهای کل ۹ میلیارد دلار کرده بود. این رقمِ ۹ میلیارد دلار فقط یک سرپوش سیاسی بود، چرا که اکنون معلوم شده است که هزینهٔ واقعی این خرید، بسیار بیشتر از رقم اعلام شده توسط دولت است. در گزارشی که مایکل فرگوسن حسابرس کل کشور در روز ۲ آوریل به پارلمان داد، فاش شد که هزینهٔ برنامهٔ خرید این جت‌های جنگنده «می‌تواند در سه دههٔ آینده سر به ۳۰ میلیارد دلار بزند»، یعنی ۴۶۱ میلیون دلار به ازای هر جت:

«در ماه مارس ۲۰۱۱، مسئول کمیسیون بودجهٔ مجلس کانادا گزارشی در مورد هزینهٔ تخمینی خرید و نگهداری ۶۵ فروند جت جنگندهٔ اِف۳۵ به مجلس داد. چندی نگذشت که وزارت دفاع ملی به این گزارش پاسخ داد و ادعا کرد که کل هزینهٔ این برنامهٔ خرید در حدود ۱۵ میلیارد دلار خواهد بود. اما گزارش اخیر حسابرس کل کشور نشان داد که در ماه ژوئن ۲۰۱۰، برآورد وزارت دفاع از هزینهٔ واقعی این خرید در حدود ۲۵ میلیارد دلار بوده است، که ۱۰ میلیارد دلار بیشتر از ۱۵ میلیارد دلاری است که اخیراً اعلام کرده است.»

شایان ذکر است که حتی قیمت واحد یک فروند جت- یعنی ۴۶۱ میلیون دلار- که موضوع جار و جنجال‌های سیاسی اخیر بوده است، بسیار کمتر از رقمی است که آمریکا و نروژ اعلام کرده‌اند، که به ترتیب ۶۶۱ و ۷۶۹ میلیون دلار (در کل طول عمر مفید این جت‌ها) است.

بودجهٔ ریاضت‌کشی ۲۰۱۲ اتاوا

وقت‌شناسی دقیق: هزینهٔ ۳۰ میلیارد دلاری خرید جت‌های اِف۳۵ پیش از تقدیم بودجهٔ دولت به مجلس معلوم بود. اما گزارش حسابرس کل کشور (۳ آوریل) را که هزینهٔ اضافی خرید را نشان می‌داد، پنج روز پس از آنکه جیم فلاهرتی، وزیر دارایی، لایحهٔ بودجه را تقدیم مجلس کرد (۲۹ مارس) علنی کردند.

بودجهٔ فدرال ۲۰۱۲ کانادا، سناریوی ترسناکی از اجرای سیاست‌های ریاضتی است: از اخراج‌های گستردهٔ کارکنان دولت فدرال [مثل بازرسان بهداشت مواد غذایی- م] گرفته، تا کاهش شدید مخارجی مثل صندوق بازنشستگی و میزان انتقال پول از دولت فدرال به دولت‌های استانی. در مقابل، تأثیر هزینه‌های دفاعی فزایندهٔ ناشی از خرید جنگنده‌های اِف۳۵ در بودجه منظور نشده است، انگار که این خرید هیچ تأثیری بر ساختار هزینه‌های عمومی دولت ندارد!

دولت فدرال سیاست‌های ریاضت‌کشی جدی‌یی را اعلام کرده است، اما این سیاست‌ها به طور عمده در مورد مخارج غیرنظامی اعمال می‌شود (در بودجهٔ دولت فدرال، کاهش اندکی در هزینه‌های دفاعی پیش‌بینی شده است که شامل هزینه‌های اضافی خریدهای تسلیحاتی نمی‌شود).

پرسش حیاتی این است که: این پروژهٔ چند میلیارد دلاری خرید جت‌های اِف۳۵ چه تأثیری بر بودجهٔ فدرال سال ۲۰۱۲ دارد که تا حد زیادی مبتنی بر قطع و کاهش چشمگیر بودجه‌های «غیرنظامی» به‌جای هزینه‌های نظامی است؟

مسئلهٔ کسری بودجه را می‌شود با مهار زدن به اقتصاد جنگی یک‌شبه حل کرد. اما به نظر می‌رسد که این «راه‌حل» به سود دستیابی به «صلح جهانی» و «امنیت جهانی» نیست!

«اسلحه در برابر نان»: این مخارج فزایندهٔ نظامی برای خرید تسلیحات پیشرفته چه تأثیری بر کل رده‌های بودجهٔ «غیرنظامی» دارد؟ چه اثری بر سرمایه‌گذاری دولتی در اقتصاد غیرنظامی خواهد داشت؟

اینها سؤال‌هایی است که برای مردم آمریکا که دولتش برنامهٔ خرید ۱۵۰۰ میلیارد دلاری جت‌های اِف۳۵ را در دست دارد، اهمیت حیاتی دارد. برای ۹ کشور دیگری هم که تصمیم به خرید این جت‌های جنگندهٔ گران‌قیمت گرفته‌اند، پیامدهای مشابهی متصور است. «جنگ برای کسب‌وکار خوب است» (البته برای پیمانکاران صنایع نظامی)، ولی در عین حال اقتصاد غیرنظامی را با سر به سوی ورشکستگی می‌راند.

در هیچ کجای بودجهٔ فدرال امسال موضوع خرید جت‌های اِف۳۵ و هزینهٔ سرسام‌آور ۳۰ میلیارد دلاری آن ذکر نشده است، هزینه‌یی که معادل ۴۶۱ میلیون دلار به ازای هر جت می‌شود، و شامل خرید بی‌حساب و کتاب آنها، به‌علاوهٔ هزینهٔ نگهداری آنهاست.

به اصطلاح «دولت رفاه» کانادا در حال فروپاشی است. [«دولت رفاه» در اصطلاح سیاسی-اجتماعی به دولتی اطلاق می‌شود که نقشی کلیدی در تأمین و بهبود رفاه اقتصادی و اجتماعی و شهروندانش دارد. چنین دولتی بر پایهٔ اصول «فرصت‌های برابر»، «توزیع برابر ثروت» و مسئولیت جمعی همهٔ مردم در قبال کسانی که قادر به تأمین امکانات حداقل برای یک زندگی خوب نیستند. گفته می‌شود که کشورهایی مثل سوئد، نروژ، دانمارک، و فنلاند دارای چنین دولتی هستند. - م] بهداشت و درمان در حال خصوصی شدن است، و بودجهٔ کافی به آموزش پایه و عالی اختصاص داده نمی‌شود. دانشگاه‌ها در حالتی بحرانی به سر می‌برند و شهریه‌ها مدام رو به افزایش دارد. با وجود همهٔ اینها، در هیچ جای مباحثات مربوط به بودجهٔ فدرال سال ۲۰۱۲ موضوع اقتصاد جنگی مطرح نشده است.

تأثیر اقتصاد جنگی بر زندگی مردم چیست؟ چگونه به اقتصاد غیرنظامی ضربه می‌زند و آن را ناپایدار می‌سازد؟ چه تأثیری بر برنامه‌های رفاه اجتماعی دارد؟  آنچه باید به آن توجه کرد این است که هدف اقدام‌های ریاضتی تحمیل شده به مردم، تأمین منابع مالی برای اجرای «اقتصاد جنگی» است.

جنبش اعتراضی

جنبش اعتراضی علیه اقدام‌های ریاضتی اقتصادی را باید به جنبش ضد جنگ پیوند زد. حذف جنگ پیش‌شرط دور ریختن برنامه‌های اقتصادی نولیبرالی است. جنگ و جهانی‌سازی در هم گره خورده‌اند.

دانشجویان دانشگاه‌های ایالت کبک در اعتراض به افزایش شهریه‌ها توسط دولت آن استان دست به تظاهرات گسترده‌یی زده‌اند. با وجود این، هیچ سخنی دربارهٔ مخارج نظامی و اثر آن بر برنامه‌های رفاه اجتماعی به میان نیامده است. خرید سیستم‌های تسلیحاتی پیشرفته، در نهایت از محل پول‌هایی صورت می‌گیرد که قرار بوده است دولت فدرال به دولت‌های استانی منتقل کند تا در امر تأمین مالی آموزش و پرورش و بهداشت و درمان مصرف شود.

در صورت الغای خرید جت‌های جنگندهٔ اِف۳۵، مستقیماً پول بیشتری در اختیار دانشگاه‌ها برای یاری به دانشجویان قرار خواهد گرفت. واقعیت این است که هزینهٔ خرید و نگهداری فقط یک فروند جنگندهٔ اِف۳۵ (یعنی ۴۶۱ میلیون دلار) بیشتر از پولی است که برای جبران افزایش شهریهٔ دانشگاه‌ها در چند سال آینده لازم است. جنبش اعتراضی علیه اقدام‌های ریاضتی دولت که در آمریکا، کانادا و کشورهای اتحادیهٔ اروپا پیاده می‌شود، باید به مسئلهٔ جنگ‌هایی که آمریکا و «ناتو» راه می‌اندازند توجه داشته باشد. جت‌های «پنهان از رادار» اِف۳۵، سلاح‌های صلح نیستند. اینها بخشی از ماشین آدم‌کشی‌اند و برای مقابله علیه روسیه، چین، ایران و کرهٔ شمالی در نظر گرفته شده‌اند. اینها «سلاح‌های کشتار جمعی»اند که قرار است در «جنگ درازمدت» پنتاگون به کار برده شوند.

روی دیگر قضیه مربوط می‌شود به مسئلهٔ «اسلحه در برابر نان»، یعنی رابطهٔ میان «اقصاد مدنی» و «اقتصاد جنگی». جنگ و خط مشی اقتصادی نولیبرالی، هر دو بخش‌هایی از یک روند در هم تنیده‌اند. هزینهٔ سرسام‌آور این سلاح‌های پیشرفته عاملی است در فروپاشی و نابودی آنچه از به‌اصطلاح «دولت رفاه» در چندین کشور عضو «ناتو» باقی مانده است (تازه اگر از مسئلهٔ فقرزدایی بگذریم ) و نابودی زندگی یک نسل کامل در این کشورها.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به shahrgon-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به shahrgon@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.
Email Marketing Powered by MailChimp

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازار امروز

Loading currency converter .. please wait

loading
currency converter
please wait
....

خبرهاي گذشته