مقدمه: سید مصطفی تاجزاده با شناخت دقیقی که از متحجرین اقتدارطلب داشت، از یک دهه پیش نسبت به رشد روزافزون دیدگاههای خوارجی و افراط گرایانه ایشان به هر صاحب رأی و اندیشه آزادی حتی به عقلای دلسوز جناح مقابل هشدار می داد اما متأسفانه پرده هایی که بر دل ها افتاده بود باعث شد که این همه دلسوزی و خیرخواهی و نقد مشفقانه در آنان تأثیری نبخشد و با تأیید عملکرد ناصواب آنان و حتی با سکوتشان به گسترش این نوع دیدگاه و نفوذ غیرقابل جبران آن تا وقوع کودتای نظامی و انتخاباتی در سال 88 بینجامد و انقلاب یکسره به دست نااهلان ونامحرمان بیفتد. اینک پس از ده سال از انتشار این نامه که از سر خیرخواهی در پاسخ به دکتر علی مطهری در روزنامه کیهان انتشار یافته است، مناسب دیدیم که با نشر مجدد آن، دوستان را یادآور شویم که نسبت به آن چه امروز به آن رسیده اند از بیش از یک دهه پیش هشدار داده شده بود و کاش همان زمان این نصایح را به گوش جان گرفته آن را به دعوای جناحی و بعضا شخصی و حزبی تنزل نمی دادند تا کشورمان از خسرانی که در اثر این بی مبالاتی ها بدان دچار گشته مصون می ماند.
نامه به دكتر علي مطهري
كيهان، مهر ماه 1379
جناب آقاي دكتر علي مطهري
شوراي نظارت بر نشر آثار شهيد مطهري
با سلام و آرزوي توفيق
نامه شوراي نظارت بر نشر آثار شهيد مطهري را به امضاي جنابعالي و با عنوان «جفا به استاد مطهري» به دقت مطالعه كردم و از اينكه بر خلاف سنت آن شهيد، شتابزده به قضاوت نشستيد، متأسف شدم. اينكه چرا به رغم امكان دسترسي به نوار سخنراني اينجانب در همايش جامعه اسلامي دانشجويان، بر پايه گزارش تحريف شده سخنان من در روزنامه كيهان مورخ 1/6/79، جمعي از چهرههاي شناخته شده و ثابت قدم انقلاب را به «انحراف از خط اصيل انقلاب»، «قائل شدن به تز اسلام منهاي روحانيت»، و «اقدام بر ضد نظام» و نيز داشتن افكاري كه «نتيجه برخي از آنها براندازي نظام است»، متهم كرديد و تشكل سياسي آنان را با «فرقان» و «مجاهدين خلق» قياس فرموديد، در خور تأمل است، زيرا عليالقاعده نگارش چنين نامهاي از طرف شوراي نظارت بر نشر آثار شهيد مطهري و به امضاي فرزند آن استاد فرزانه، ميبايست با دقت و دغدغه بيشتر صورت ميگرفت.
قصد داشتم در خصوص اين نامه نيز همچون بسياري از تهمتها و نسبتهاي خلاف واقع ديگر، سكوت اختيار كنم، زيرا بر اين باورم كه چنين اتهاماتي نه تنها در افكار عمومي پژواك مناسبي نمييابد، بلكه به دليل هدف، روش و عملكرد اتهام زنندگان، نوعاً موجب اقبال عمومي به افرادي ميشود كه مورد ايراد تهمتهاي ناروا قرار ميگيرند، ضمن آنكه مرا هم از انجام وظيفه اصلي خود باز ميدارد. اما شايسته ديدم براي دفاع از انديشه اصيل و رهايي بخش استاد شهيد مطهري، كه هنوز نيز شديداً به آن نيازمنديم، اين پاسخ را بنويسم، تا ضمن پرهيز دادن آن شوراي محترم از ورود به عرصه جناحبنديهاي سياسي، به سهم خود اجازه ندهم كه دفاع بد و نامناسب از انديشه استاد مطهري، موجب تضعيف تفكر وي، به ويژه در بين نسل دوم و حتي سوم انقلاب گردد. جواناني كه بعضاً با روش، منش و بينش آن متفكر فرزانه كمتر آشنايي دارند و بسياري از آنان ممكن است بناي داوري را درباره متفكران و شهداي بزرگوار، همين گونه رفتارها و گفتارها قرار دهند.
ابتدا به چند نكته درباره سخنان خود ميپردازم و آن گاه ديدگاه استاد مطهري را درباره حقوق سياسي، اجتماعي شهروندان، آزادي، مردمسالاري و انحرافاتي كه متعرض آن شدهايد، يادآورميشوم. مباحثي كه علت اصلي تهيه اين پاسخ است:
1. بعضي شركت كنندگان محترم در همايش جامعه اسلامي دانشجويان، در هنگام پرسش و پاسخ با اينجانب، ضمن اعتراض به سخنان آقاي دكتر آقاجري، نسبت به مسلمان بودن ايشان ابراز ترديد كردند و بعضاً تا اعلام ارتداد وي پيش رفتند و سپس نظر مرا در خصوص اظهارات ايشان درباره دين جويا شدند.
اينجانب توضيح دادم كه با توجه به شناخت بيست سالهاي كه من از آقاي آقاجري دارم، ايشان از جمله فعالان انجمن اسلامي دانشگاه بود كه تلاش زيادي براي وحدت و نزديكي حوزه ودانشگاه به عمل آورد. وي داوطلبانه و به صورت بسيجي در جبهههاي جنگ حضور يافت و يك پاي خود را نيز در مأموريت خنثي سازي مين كه شجاعانهترين و ايثارگرانهترين عمليات بود، فداي دفاع از ميهن اسلامي كرد. من يقين دارم كه اين استاد جانبار دانشگاه، عاشق اسلام، انقلاب و امام (ره) است و بنابراين به هيچ وجه قبول ندارم كه ايشان فردي مخالف اسلام يا لائيك است. اگر علت انتقاد شما از وي جمله خاصي ميباشد، جمله مذكور را شهيد مطهري هم نقل كرده است و سپس توضيح دادم كه در طول تاريخ، سوءاستفاههاي عظيمي از دين، همچون بهرهبرداريهاي سوء از علم و هنر و فن، صورت گرفته است. در عين حال دين، بزرگترين وسيله رهايي بخش انسان بوده و هست، به همين دليل انبيا و مصلحان براي نجات بشريت بيشترين مجاهده را عليه مدعيان دروغين دين صورت دادهاند. بنابراين تاريخ بشر بيش از آنكه تقابل دين با بيديني يا لائيسيسم باشد، مقابله دين حق با اديان باطل و به تعبير مرحوم دكتر شريعتي، مبارزه مذهب عليه مذهب بوده است. براي اينكه نقش مثبت و آزاديبخش دين را در جهان معاصر نشان دهم، پيروزي انقلاب اسلامي را مثال زدم و تصريح كردم كه در جامعه ما، نظام سياسي آن يا مردمسالاري اسلامي خواهد بود يا استبدادي. چرا كه دموكراسي در ايران صرفاً از طريق دين و با مشاركت نهادهاي ديني ميتواند مستقر و نهادينه شود و جدايي نهاد دين از عرصه سياست عملاً به استقرار نظام ديكتاتوري منجر خواهد شد. علاوه بر آن توضيح دادم كه در نقل جملات، عبارات را به صورت كامل بياوريد تا منظور سخنران يا نويسنده كاملاً روشن شود و سپس به نقد آن بپردازيد و «لااله» و «لا تقربوا الصلوة» را مثال زدم كه اگر به ادامه آيات شريف توجه نشود، حقيقت هر آيه به ضد آن تبديل ميشود.
2. شهيد مطهري در مقاله احياي تفكر ديني مندرج در كتاب ده گفتار مينويسد: «لنين گفته است دين ترياك اجتماع است. يك نفر از نويسندههاي عرب از يك فيلسوف مادي ديگري نقل ميكند كه دين انقلاب ضعفا عليه اقويا و ابرمردهاست. اين نويسنده عرب ميگويد كدام يك درست است؟ آيا دين ترياك و وسيله بيحسي است یا انقلاب و جنبش است؟ می گوید هردوتا درست است. دین زندگی است، حركت است، جنبش است، اما كدام دين؟ آن ديني كه پيغمبران آوردند. در عين حال دين ترياك اجتماع است، اما كدام دين؟ آن معجوني كه ما امروز ساختهايم.»
جنابعالي نيز در مقاله خود تصريح فرمودهايد كه: «آري، اگر دين ابزار قدرت و ثروت قرار گيرد، مسأله از همين قرار است... البته دين تحريف شده ميتواند به جاي اينكه عامل حركت و پيشرفت باشد، افيون و مخدر تودهها و عامل سكون آنها باشد، اما دين واقعي و آنچه كه دين شناسان حقيقي ارائه ميكنند، هرگز چنين نيست.» ملاحظه ميفرماييد كه شما نيز پذيرفتهايد «ديني كه ابزار قدرت و ثروت قرار گيرد» يا «دين تحريف شده»، افيون و مخدر و مايه سكون تودههاست، يعني ويژگيهاي ديگري را نيز علاوه بر افيون بودن، براي دين ابزار قدرت و ثروت و دين تحريف شده برشمردهايد. آيا سخن اينجانب در همايش مذكور چيزي جز اين بود و آيا اين ديدگاه مغاير انديشههاي استاد مطهري است؟ با توجه به مراتب فوق، صدور چنين نامه شداد و غلاظي به نام شوراي نظارت به چه منظور صورت گرفته است؟
3. در نامه منتشره، در مقايسه شرايط آغاز انقلاب با شرايط كنوني، آوردهايد: «ظاهراً امروز بر عكس شده است. كساني بايد پستها را اشغال كنند كه با معاندان و مخالفان نظام گفتمان داشته باشند و قائل به تز اسلام منهاي روحانيت نيز باشند، آيا انقلاب به دست نااهلان افتاده است؟»
جنابعالي به خوبي اطلاع داريد كه من و دوستانم در دهه اول انقلاب، مسئوليتهايي در حد وزارت، وكالت، معاونت و مشاورت وزير داشتيم و در واقع در دهه دوم و به خصوص پس از جنگ بود كه داوطلبانه يا به اجبار، محترمانه يا نامهربانانه از سمتهاي خويش كناره گرفتيم يا حذف شديم. در هر دو صورت و با كمال ميل اين وضعيت را پذيرفتيم و هيچ گاه اعتراض نكرديم و براي خدمت به اسلام و ايران، مجدداً راهي دانشگاهها و مراكز پژوهشي شديم و به درس و بحث و مطالعه پرداختيم تا اينكه حماسه خدايي- مردمي دوم خرداد 76 خلق شد و نسيم آرامبخش وحدت آفرين و پر طراوت آن امكان خدمتگزاري بيشتر را به ايران اسلامي براي بسياري از فرزندان امام فراهم كرد. ديگران شايد براي تيره كردن فضا، فداكارترين چهرههاي انقلاب را «تازه به دوران رسيده» بخوانند، اگر چه بعضاً خود بهتر از هر كس آنان را ميشناسند و از سوابق و خدماتشان مطلعند، كما اينكه جنابعالي نيز به يكي دو مورد از تلاش مؤثرشان، از جمله به مقابله آنان با منافقان و گروه فرقان و ساير معاندان نظام اشاره كردهايد، اما بر من روشن نشد كه چرا به رغم اعتراف مذكور، آنان را چنين سخت مورد بيمهري قرار دادهايد؟
از سوي ديگر به جنابعالي كه نگران «اشغال پستها توسط كساني هستيد كه با معاندان و مخالفان نظام گفتمان (گفتوگو؟) دارند و طرفدار تز اسلام منهاي روحانيت هستند»، هشدار ميدهم كه تداوم برخي روشهاي غلط و اصرار بر انتساب آنها به اسلام و انقلاب و ارزشها، بيشترين زمينه را براي رشد بيهويتها و فرصتطلبان كه احتمالاً منظوراز «تازه به دوران رسيده» اين گونه افراد هستند، فراهم ميكند.
4. اجازه دهيد موضوع را از زاويه ديگري بررسي نمايم. جنابعالي در خصوص سازمان سياسي متبوع اينجانب، تصريح كردهايد كه: «اتفاقاً اين سازمان در ابتداي انقلاب نقش مؤثري در مبارزه با منافقان و گروه فرقان و ساير معاندان داشت و از سلامت فكري برخوردار بود.» اما در ادامه نامه متعرض انحراف فكري و عملي بعدي آنان از خط اصيل انقلاب شدهايد. با وجوداين و با كمال تعجب در پايان مقاله اظهار كردهايد كه: «سؤالي كه اين روزها براي بسياري مطرح است اين است كه اين افراد كه چنين سخناني ميگويند و تركتازي ميكنند، تاكنون كجا بودهاند؟ آيا از ابتدا اين افكار را داشتهاند يا اينكه تغيير عقيده دادهاند؟ برخي معتقدند كه اينها استحاله فكري پيدا كرده و تجديدنظر طلب شدهاند، ولي نظر بنده اين است كه اين افراد از ابتدا اين افكار را داشتهاند، ولي در زمان امام (ره) جرئت ابراز نداشتند و از جوانان متدين و فدايي اسلام هراس داشتند، ولي پس از رحلت امام خميني و تحقير اين جوانان توسط دولتهاي وقت، خصوصاً بعد از دوم خرداد 76، جرئت پيدا كردند وافكار خود را كه نتيجه برخي از آنها براندازي نظام است، ابراز ميكنند... لذا از نظر اينجانب افرادي مانند مهندس بازرگان كه در همان زمان عقايد خود را ابراز ميداشتند و تظاهر نميكردند به اين افراد كه زيركانه خود را انقلابي نشان ميدادند و نفاق ميورزيدند و بعد از رحلت امام فرصت طلبي كرده و بر ضد نظام اقدام ميكنند، شرافت دارند.»
به رغم اتهامات فوق، مجدداً در پايان نامه خود اعلام كردهايد كه «از آقاي تاج زاده كه دلبستگي و علاقهاي به استاد مطهري دارند و آن سخنانشان احتمالاً از روي غفلت بوده است، ميخواهم نيك در اين سخنان بنگرند و اگر مرا بر خطا ميبينند، گوشزد نمايند.»
جناب آقاي دكتر علي مطهري!
آيا فكر نميكنيد اين همه تناقض در يك نامه از آنجا ناشي ميشود كه موضوع نه دفاع از انديشه شهيد مطهري، بلكه تخطئه و تخريب يك جريان اصيل و با سابقه فكري- سياسي و زمينهسازي براي اقدامات خاص بعدي باشد؟ به خصوص آنكه با نگاه و لحني بسيار منفي از فضاي بعد از دوم خرداد ياد كردهايد. خواهش و توصيه خيرخواهانه اينجانب آن است كه شوراي نظارت برآثار شهيد مطهري را به ميدان رقابتهاي سياسي و جناحي وارد نكنيد و آن را در مقابل اراده و رأي اكثريت قاطع شهروندان ايران اسلامي قرار ندهيد. اين حق طبيعي شخص شماست كه هر گونه تفكر و گرايش سياسي كه ميخواهيد داشته باشيد و آن را در هر جا كه ميخواهيد و ميتوانيد مطرح سازيد، اما مطمئن باشيد آنها كه اخيراً جنابعالي را به ورود در چنين عرصهاي تحريض ميكنند و حتي روزنامه خود را براي نقد و در حقيقت نفي «اصلاحات» و شعارهاي رييس جمهور محترم در اختيار شما قرار دادهاند، از آنجا كه مي كوشند تا به زعم خويش به نام دفاع از «مطهري» بر ادامه دهنده راستين راه او يعني «خاتمي» بتازند، جفاي بزرگي به آن زنده ياد ميكنند. آنان ممكن است خيرخواه شما باشند، اما مطمئن باشيد چنين روشي به گسترش انديشه شهيد مطهري در بين مردم، به ويژه در ميان جوانان، منجر نخواهد شد. بهرهبرداري غلط از سرمايههاي گرانقدر انقلاب و هزينه كردن انديشمندان و نيز مراكز و نهادهايي كه ميتوانند و بايد در خدمت افزايش آگاهي و تعميق بينش نسل دوم انقلاب قرار گيرند تا آنان خط اصيل انقلاب اسلامي را تداوم بخشند، آيا تاكنون نتيجه بخش بوده است كه اكنون براي نقد و نفي رقيب سياسي، لازم ديدهايد شوراي نظارت بر نشر آثار شهيد مطهري را به ميدان وارد كنيد؟
5. حكم صادر كردهايد كه «امروز انحراف، پذيرفتن حقوق سياسي و مدني غرب و همه ارزشها را در آزادي و دموكراسي خلاصه كردن است» و به اين وسيله حقوق سياسي و مدني را غربي خوانده و نفي كردهايد. مايه تعجب است كه به رغم آنكه بخش مهمي از آثار سياسي- اجتماعي شهيد مطهري در دفاع از حقوق سياسي و مدني شهروندان و آزادي و مردمسالاري است، اصل اين ارزشها را به نام دفاع از شهيد مطهري نفي كردهايد.
آيا جنابعالي نميدانيد كه آن استاد فرزانه هيچ گاه ارزشهاي فطري و انساني را به «خودي و بيگانه» تقسيم نكرد و آن ها را به دليل غربي بودن نفي ننمود و قائلان به آن را تخطئه نكرد؟ از نظر شهيد مطهري؛ «صرف اينكه يك چيزي از ميان يك مردمي برخاسته باشد، ملاك خودي بودن آن نميشود و صرف اينكه چيزي از خارج مرزها آمده باشد، ملاك اجنبي بودن و بيگانه بودن آن نميشود. همچنان كه سابقه تاريخي ملاك عمل نيست. يعني ممكن است ملتي قرنها يك نظام خاص اجتماعي را پذيرفته باشد و بعد تغيير نظر بدهد و نظام نويني را به جاي آن انتخاب كند. مثلاً ما مردم ايران در طول بيست و پنج قرن تاريخ ملي، مانند بسياري از كشورهاي ديگر رژيم استبدادي داشتيم و اكنون كمي بيش از نيم قرن است كه رژيم مشروطه را به جاي آن انتخاب كردهايم. رژيم مشروطيت را ما ابداع و ابتكار نكرديم، بلكه از دنياي خارج به كشور ما آمده است، ولي ملت ما آن را پذيرفت و در راه تحصيل آن فداكاريها كرده است. البته افراد زيادي از همين ملت با سرسختي عجيبي مقاومت كردند و مسلحانه قيام كردند و براي حفظ رژيم استبداد خون را ريختند، ولي از آن رو كه در اقليت بودند و اكثريت ملت ايران رژيم مشروطيت را پذيرفت و در راه آن فداكاري كرد، آنان شكست خوردند و عاقبت تسليم اراده اكثريت شدند.
اكنون آيا ما بايد رژيم مشروطه را يك رژيم ملي و خودي بدانيم، يا نظر به اينكه در طول تاريخ زندگي اجتماعي و ملي ما، رژيم ما رژيم استبداد بوده نه رژيم مشروطه و به علاوه ما ابداع كننده آن نبودهايم و آن را از جاي ديگر اقتباس كردهايم، بايد بگوييم رژيم ملي رژيم استبدادي است و رژيم مشروطه براي ما يك رژيم بيگانه است؟
اعلاميه حقوق بشر را ما تنظيم نكردهايم و در تنظيم آن شركت نداشتهايم و در طول تاريخ ملي ما مسائلي كه در آن اعلاميه مطرح است، كمتر مطرح شده است، ولي ملت ما مانند ملتهاي ديگر جهان كم و بيش موارد آن را پذيرفته است... آيا احساسات ملي ايجاب ميكند كه به حكم سابقه تاريخي و به حكم اينكه اين اعلاميه از خارج از مرزهاي آنها سرچشمه گرفته است، با آن مبارزه كنند و آن را اجنبي و بيگانه بدانند؟ يا اينكه به حكم دو اصل مزبور: يكي اينكه اين اعلاميه رنگ و بوي ملت خاصي را ندارد و ديگر اينكه ملت آن را پذيرفته است، بايد آن را خودي و غير اجنبي بدانند؟» 1
اكنون چرا در دوره تثبيت نظام اسلامي و به نام آن متفكر بزرگ، حقوق مدني شهروندان، «غربي» خوانده ميشود و نه «انساني» يا «اسلامي» و سپس دفاع از آنها «انحراف» تلقي ميگردد؟ حقوقي كه در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به صراحت مورد تأكيد قرار گرفته و به تأييد امام خميني، مجتهدان برجسته صدر انقلاب و مردم بزرگوار ما رسيده است.
6. اجازه دهيد موضوع را از منظر ديگري مطرح كنم. استاد مطهري در مورد «اصل عدالت» و «حقوق بشر» براين باور بود كه«اصل عدل» همان اصلي است كه قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است؛ يعني از نظر فقه اسلامي- و لااقل فقه شيعه- اگر ثابت شود كه عدل ايجاب ميكند فلان قانون بايد چنين باشد نه چنان و اگر چنان باشد، ظلم است و خلاف عدالت است، ناچار بايد بگوييم حكم شرع هم همين است. زيرا شرع اسلام طبق اصلي كه خود تعليم داده، هرگز از محور عدالت و حقوق فطري و طبيعي خارج نميشود، علماي اسلامي با تبيين و توضيح اصل «عدل» پايه فلسفه حقوق را بنا نهادند، گو اينكه در اثر پيشامدهاي ناگوار تاريخي نتوانستند راهي را كه باز كرده بودند، ادامه دهند. توجه به حقوق بشر و به اصل عدالت با عنوان اموري ذاتي و تكويني و خارج از قوانين قراردادي اولين بار به وسيله مسلمانان عنوان شد. پايه حقوق طبيعي و عقلي را آنها بنا نهادند اما مقدر چنين بود که آن ها کار خود را ادامه ندهند و پس از تقریبا هشت قرن دانشمندان و فیلسوفان اروپایی آن را دنبال کنند و این افتخار را به خود اختصاص دهند، از یک سو فلسفه های اجتماعی و سياسي و اقتصادي به وجود آورند و از سوي ديگر افراد و اجتماعات و ملتها را به ارزش حيات و زندگي و حقوق انساني آنها آشنا سازند، نهضتها و حركتها و انقلابها به وجود آورند و چهره جهان را عوض كنند.»2 آيا بيست سال پس از پيروزي مردميترين انقلاب بشر كه حقوق، آزاديها و كرامت را براي شهروندان شريف ايران اسلامي به ارمغان آورد، به دليل برخي سوءاستفادههاي هميشگي از آزادي يا حقوق بشر، امروز بايد آنها را غربي خواند و به طور مطلق نفي كرد؟
آيا شوراي نظارت از ديدگاه اجتهادي شهيد مطهري درباه «عدالت» مطلع نيست، كه ميفرمود: «اصل عدالت از مقياسهاي اسلام است كه بايد ديد چه چيز بر او منطبق ميشود. عدالت در سلسله علل احكام است نه در سلسله معلولات. نه اين است كه آنچه دين گفت عدل است، بلكه آنچه عدل است دين ميگويد. اين معني مقياس بودن عدالت است براي دين. پس بايد بحث كرد كه آيا دين مقياس عدالت است يا عدالت مقياس دين. مقدسي اقتضا ميكند كه بگوييم دين مقياس عدالت است، اما حقيقت اين طور نيست. اين نظير آن چيزي است كه در باب حسن و قبح عقلي ميان متكلمان رايج شد و شيعه و معتزله عدليه شدند، يعني عدل را مقياس دين شمردند، نه دين را مقياس عدل. به همين دليل عقل يكي از ادله شرعيه قرار گرفت.»3
7. وقتي استاد مطهري تصريح ميكند كه «از نظر اسلام، مفاهيم ديني هميشه مساوي آزادي بوده است.»4 و مساوي بودن مفاهيم ديني با اختناق اجتماعي را عامل «گريزاندن افراد از دين و سوق دادن ايشان به سوي ماترياليسم و ضديت با مذهب و خدا و هر چه رنگ خدايي دارد.»5 ميداند و تصريح ميكند كه «آزادي عاليترين موهيت الهي و جوهر انسانيت»6 است، شوراي نظارت به چه حقي به نام دفاع از انديشه مطهري، اصل آزادي و مردمسالاري رانفي ميكند؟ يك بار ديگر به ديدگاه آن استاد بزرگوار درباره آزادي نظر كنيد: «اسلام دين آزادي است، ديني كه مروج آزادي براي همه افراد است. هر كس ميبايد فكر و بيان و قلمش آزاد باشد و تنها در چنين صورتي است كه انقلاب اسلامي راه صحيح پيروزي را ادامه خواهد داد. اتفاقاً تجربههاي گذشته نشان داده است كه هر وقت جامعه از يك نوع آزادي فكري- ولو از روي سوء نيت- برخوردار بوده است اين امر به ضرر اسلام تمام نشده، بلكه در نهايت به سود اسلام بوده است. اگر در جامعه ما، محيط آزاد برخورد آرا و عقايد به وجود بيايد، به طوري كه صاحبان افكار مختلف بتوانند حرفهايشان را مطرح كنند و ما هم در مقابل، آرا و نظريات خودمان را مطرح كنيم، تنها در چنين شرايط سالمي خواهد بود كه اسلام هر چه بيشتر رشد ميكند.»7
ظاهراً شوراي نظارت بر نشر آثار شهيد مطهري به اين نكته اساسي توجه نكرده است كه به باور آن انديشمند متعهد: «هر مكتبي كه به ايدئولوژي خود ايمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد، ناچار بايد طرفدار آزادي انديشه و آزادي تفكر باشد و به عكس هر مكتبي كه ايمان و اعتمادي به خود نداشته باشد، جلوي آزادي انديشه را ميگيرد. اين گونه مكاتب ميخواهند مردم را در يك محدوده خاص فكري نگه دارند و از رشد افكارشان جلوگيري كنند. اين همان وضعی است که ما امروز در کشورهای کمونیستی می بینیم. در این کشورها به دليل وحشتي كه از آسيب پذير بودن ايدئولوژي رسمي وجود دارد، حتي راديوها طوري ساخته ميشود كه مردم نتوانند صداي كشورهاي ديگر را بشنوند. در نتيجه يك بعدي و قالبي آنچنان كه زمامداران ميخواهند بار بيايند.»8
علاوه بر اين اگر بخواهيد در مورد تبليغاتي كه به نام دفاع از اسلام و تشيع، در صدد محدود كردن حقوق و آزاديهاي مشروع و قانوني شهروندان هستند، عقيده شهيد مطهري را بدانيد و افتخارات تاريخ اسلام را از منظر آن استاد فرزانه دريابيد، به اين جملات دقت كنيد: «شما كي در تاريخ عالم ديدهايد كه در مملكتي كه همه مردمش احساسات مذهبي دارند، به غير مذهبيها آن اندازه آزادي بدهند كه بيايند در مسجد پيامبر (ص) يا در مكه بنشينند و حرف خودشان را آن طور كه دلشان ميخواهد بزنند، خدا را انكار كنند، منكر پيامبري پيامبر شوند، نماز و حج و ... را رد كنند و بگويند ما اينها را قبول نداريم، اما معتقدان مذهب با نهايت احترام با آنها برخورد كنند. در تاريخ اسلام از اين نمونههاي درخشان فراوان داريم و به دليل همين آزاديها بود كه اسلام توانست باقي بماند. اگر در صدر اسلام در جواب كسي كه ميآمد و ميگفت من خدا را قبول ندارم ميگفتند بزنيد و بكشيد، امروز ديگر اسلامي وجود نداشت. اسلام به اين دليل باقي مانده است كه با شجاعت و صراحت با افكار مختلف مواجه شده است.»9
جناب آقاي دكتر علي مطهري!
با توجه به مراتب فوق، آيا منصفانه ميدانيد كه بيانيه شوراي نظارت بر نشر آثار شهيد مطهري از موضع ضديت با آزادي و مردمسالاري و تخطئه حقوق سياسي و مدني شهروندان صادر شود؟ اگر در اين مقاله به شخصيت محترمي به ناحق خرده گرفتهايد كه چرا «فرقي ميان دين واقعي و دين تحريف شده قائل نيست»، چرا خود همان شيوه را اتخاذ كرده و اصل آزادي و مردمسالاري را تخطئه نمودهايد؟ استقلال (يا آزادي ملي) و آزادي (يا استقلال فردي) دو شعار جاودان انقلاب اسلامي است كه بايد در نظام جمهوري اسلامي نهادينه گردد و خون بزرگاني همچون شهيد مطهري نيز به پاي آنها ريخته شد. چرا بايد بيانيه شوراي نظارت به گونهاي نوشته شود كه چنين برداشت گردد كه آن شورا اصل آرمان هاي فوق را نفي ميكند؟
8. در نامه خود از گسترش «تز اسلام منهاي روحانيت» ابراز نگراني كردهايد. اجازه دهيد توجه شما را به دل نگراني بزرگ خود به عنوان يكي از دوستداران شهيد مطهري و كسي كه در نوع سخنرانيهاي خويش از اين متفكر بزرگ ياد كرده و كلامش را به آراء و نظرات وي آراسته است، جلب نمايم و آن اينكه دفاع بد از اسلام و نظام و روحانيت و ارائه تصويري خشن، بيمنطق و غير جذاب و در يك كلام دافعهانگيز از دين، از يك سو و تهاجم غيرمنطقي و غير ضروري به ارزشهاي فطري و انساني به نام اسلام از سوي ديگر، بيشترين زمينه را براي رشد سكولاريسم و تز سابقالذكر فراهم كرده است. چه خوب بود اگر جنابعالي به عنوان مسئول شوراي نظارت، تحليل عميق استاد مطهري را در خصوص نقش كليسا در پيدايش مادهگرايي و بيديني مرور و سپس اظهار نظر ميكرديد. آنجا كه ايشان ميفرمودند: «اين موج ماترياليسم كه در دنيا پيدا شده و بيشتر در دنياي غرب بوده است و به دنبال خود مكتب هايي براي بشر به وجود آورده است، همه و همه، عكسالعمل شديدي است در مقابل نادانيها و خشونت ها و كجرويهاي كليسا. ما الآن داريم جريمههاي كليسا را ميپردازيم. جهالتها و نادانيها و تفسيرهاي غلط كليسا از خدا و قيامت و روح و همچنين تفتيش عقايد و اختناق و روش ضد آزادي و دموكراسي كليسا بود كه دنيا را به اين حالت كشانيد و اين سؤال را در برابر خود مطرح كرد كه يا من بايد علم را بپذيرم يا كليسا را. يا من بايد خدا را بپذيرم يا يك زندگي مرفه را. يا بايد خدا را بپذيرم يا آزادي را. يا بايد خدا را بپذيرم يا دموكراسي را. ميان اينها تضاد برقرار كرد و بديهي است كه اگر ميان خدا و صدها نياز فطري بشر، تضاد قرار داده شود، اكثريت مردم طرف نيازهاي فطري را خواهند گرفت و گرفتند و همين طرز برخورد كليسا موج ماترياليستي و ضد خدايي را در دنيا به وجود آورد.»10 با توجه به ديدگاه روشن آن شهيد فرزانه در زمينه گسترش مادهگرايي و بيديني، آيا تاكنون به اين موضوع انديشيدهايد كه عملكرد برخي مدعيان و متوليان دين، چه تأثيرات سوء و مخربي در بين قشرهاي گوناگون مردم داشته است؟
من نميدانم چه اصراري است كه هم سو با تبليغات سوء مستشرقان در چند قرن اخير كه اكثراً اصرار داشتهاند تا اسلام را ديني خشن معرفي كنند و علت اصلي پيشرفت حيرتانگيز آن را زور و شمشير بخوانند و بدون توجه به «رحمة للعالمين» بودن پيامبر اكرم (ص)، امروز عدهاي بر «خشونت پرور» بودن اسلام تأكيد ميكنند. همچنين با اينكه مشي انقلاب اسلامي و پيام رهبر فرزانه و عارف آن توأم كردن «جمهوريت و اسلاميت»، «سياست و معنويت» و «مشاركت سياسي شهروندان توأم با اخلاق و ديانت» بود و همگان پيروزي انقلاب اسلامي را پيروزي «گل بر گلوله» و «كلام بر سلاح» و «خون بر شمشير» ناميدهاند، چرا امروز عدهاي اصرار دارند تا اسلام را عمدتاً دين سلاح و گلوله و شمشير و خشونت معرفي كنند؟
جناب آقاي دكتر علي مطهري!
نسل انقلاب مفتخر است كه رهبر فقيدش، علاوه بر ويژگيهاي منحصر به فرد خويش، نخستين سياست مداري بود كه پرچم «جمهوريت» را در ايران به اهتراز درآورد و «ميزان رأي ملت است» را در ايجاد و استقرار همه اركان نظام نهادينه كرد. قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز بر مبناي حق حاكميت ملت و ناشي شدن همه قوا از رأي مردم تدوين و به تأييد ملت رسيد. همچنين مايه بسي افتخار ماست كه ملت ايران به رغم تقديم هزاران شهيد، جانباز و آزاده، همواره تجاوز رژيم بعث عراق را جنگ «تحميلي» خواند و از آن دوره به نام «دفاع» مقدس و نه مثلاً «نبرد» مقدس ياد كرد، زيرا به نظر آنان جنگ اصالت نداشت و اگر كسي به ميهن عزيز ما تجاوز نميكرد، ملت ما و نظام جمهوري اسلامي به هيچ وجه بنا نداشت و ندارد كه با همسايگان خود وارد جنگ شود. اكنون نيز مفتخريم در عصري كه برخي تئوريسينهاي غربي، از جمله فوكوياما معاون سابق وزير امور خارجه آمريكا، پس از فروپاشي بلوك شرق و سقوط كمونيسم، «دموكراسي ليبرال» را «پايان تاريخ» و آخرين و تكامل يافتهترين نوع نظام سياسي ميخوانند و آن را سرنوشت محتوم كليه جوامع تبليغ ميكنند، ملت ايران اراده كرده است در چارچوب قانون اساسي و با هدايت مقام رهبري، الگوي جديد و منحصر به فرد «مردمسالاري ديني» را به جهانيان ارائه كند؛ مدلي كه چشمان زيادي را در سطح بينالملل، به خصوص در بين همسايگان ما، به خود خيره كرده است. همچنين باعث مباهات هر ايراني است كه رييس جمهور منتخبشان با درايت و آيندهنگري، نظريه «گفتوگوي تمدنها» را در مقابل تز «جنگ تمدنها»ي هانتينگتون، سياست مدار صاحب نفوذ آمريكايي مطرح كرد و مشي ايران اسلامي را «تنشزدايي» و پيام جمهوري اسلامي را «صلح و دوستي و تفاهم» با حفظ عزت ملي و اسلامي ما خواند. با توجه به مراتب فوق و نيز با در نظر گرفتن موقعيت كم نظير ايران اسلامي در سطح جهاني و افزايش مشروعيت مردمي نظام در سه سال گذشته، معلوم نيست چرا عدهاي به صورت مستمر و گسترده بر طبل خشونت و تفرقه ميكوبند و از منحرف شدن اكثريت ملت سخن ميگويند؟ آيا بهتر نيست در چنين شرايط حساسي، به جاي تلاش براي تند كردن فضاي سياسي، اجتماعي و متهم كردن يكديگر به كفر و بيديني و التقاط، دست در دست يكديگر، با وحدت، همدلي و روشنبيني به سمت «اصلاحات همهجانبه» كه در واقع همان «توسعه همهجانبه، متوازن و پايدار» است، پيش رويم و فرداي بهتري براي ايران اسلامي رقم زنيم؟
9. دل مشغولي نويسنده محترم بيانيه از خطر التقاط و غرب زدگي موجه و قابل درك است، اما بذل توجه به اين نكته نيز ضروري است كه خطر ديگري كه جمهوري اسلامي را، حتي بيش از خطر قبلي، تهديد ميكند، تحجر و اخباريگري و نفي عقلگرايي است و چنين روش و برداشتي از دين، دست كم به اندازه تفسيرهاي التقاطي و غرب زده از اسلام خطرناك است و بنابراين نقد تحجر و اخباريگري، در كنار نقد التقاط و هوشياري در برابر هر دو الزامي است.
استاد مطهري در مورد نقش مخرب «اخباريگري»، استبداد فكري و نيز از حجيت انداختن عقل در عالم اسلامي بر اين باور بود كه: «اگر حريت و آزادي فكر باقي بود و موضوع تفوق اصحاب سنت بر اهل عدل پيش نميآمد و بر شيعه هم مصيبت اخباريگري نرسيده بود، ما حالا فلسفه اجتماعي مدوني داشتيم و فقه ما بر اين اصل بنا شده بود و دچار تضادها و بنبستهاي كنوني نبوديم.»11
با توجه به تحليل شهيد مطهري از «آزادي فكر» و «عقلگرايي» آيا نبايد به همراه تأكيد بر حفظ غيرت ديني، اهتمام ويژهاي به گسترش خردورزي در ميان مردم مبذول كرد؟ به نظريه عميق استاد مطهري در اين زمينه و نيز علل پيشرفت اسلامي در قرون اوليه دقت فرماييد: «عقل بودن عقل به استقلالش است. (الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه)، ببينيد از اين بهتر اساساً نميشود تعبيري پيدا كرد. در مورد دعوت به اينكه انسان بايد عقلش بالاستقلال حاكم باشد، عقلش مستقل باشد، داراي قدرت نقد باشد، داراي قدرت انتقاد باشد، بايد بتواند مسائل را تجزيه و تحليل كند. آدمي كه از اين موهبت بيبهره است، هيچ است... يكي از مزاياي روايات شيعي بر روايات غيرشيعي اهتمام بيشتري است كه در روايات شيعي به سوي عقل شده است و به آن تكيه شده است و به همين دليل نويسندگان اجتماعي امروز، حتي اهل تسنن اعتراف دارند كه در دوره اسلام عقل شيعي هميشه قويتر... بوده است. احمد امين... با اينكه معروف است كه ضد شيعي است، اعتراف دارد كه عقل شيعي عقل استدلالی است و در تمام ادوار، عقل شیعی استدلالي تر بوده است. او ميخواهد اين جور توجيه كند كه علت اينكه عقل شيعي استدلاليتر است، اين است كه اينها بيشتر متوجه تأويلات بودهاند، ولي واقع مطلب اين است كه سر منشأ اين مطلب امامان شيعه هستند كه بيشتر مردم را دعوت به تعقل و تفكر كردهاند. او ميگويد مثلاً فلسفه در دوره اسلامي در ميان شيعه شكفت...، در مصر فلسفه وجود نداشت تا وقتي كه مصر شيعه شد. شيعه كه شد فلسفه آمد، بعد تشيع كه از مصر رفت، فلسفه هم ضعيف شد و بعد از مدتي كم رونق گرديد تا اينكه در قرن اخير يك سيد شيعي (سيد جمال را نام ميبرد) به مصر آمد و باز دو مرتبه بازار فكر رونق گرفت و بعد تعبير شيريني دارد، ميگويد: والحق ان فلسفة الشيعي الصق من السني و به طور كلي عقل شيعي عقل استدلاليتر است...
در كتب شيعي مثل كافي، مثل بحار و ديگر كتابهايي كه دوره حديث نوشتهاند، كتابهايشان از «العقل و الجهل» شروع ميشود. اول «كتاب العقل و الجهل» را ميآورند، بعد «كتاب التوحيد»، «كتاب النبوة»، «كتاب الحجة»... اين شوخي نيست كه در حديث، يك پيشواي مردم بگويد خدا دو حجت دارد (حجت به امام و پيغمبر گفته ميشود): حجت ظاهر و حجت باطن. حجت ظاهر انبيا و حجت باطن عقول مردم است. اين حديث از مسلمات احاديث شيعه است كه در كافي وجود دارد...
جاهل به معني ضد عاقل است. عاقل كسي است كه از خودش فهم دارد و قدرت تجزيه و تحليل دارد و جاهل كسي است كه اين قدرت را ندارد. ما خيلي افراد عالم را ميبينيم كه عالماند، ولي جاهلاند، يعني عالماند به معني اينكه فراگرفته از بيرون زياد دارند، خيلي چيزها ياد گرفتهاند، اما ذهنشان يك انبار بيشتر نيست، خودشان اجتهاد ندارند، استنباط ندارند، تجزيه و تحليل در مسائل ندارند. اين جور اشخاص از نظر اسلام جاهلاند، يعني عقلشان راكد است، ممكن است علمش زياد باشد، ولي عقلش راكد است...
در احاديث زيادي... شايد به اين مضمون بيست جا پيدا كنيم كه «خذوا الحكمة ولو من اهل النفاق»، حكمت را فراگيريد ولو از منافقان، ولو از كافران، ولو از مشركان، يعني اگر احساس كردي كه آنچه او دارد درست است و علم و حكمت است، فكر نكن كه او كافر است، مشرك و نجس است، برو بگير، حكمت مال توست، به دست او عاريه است، «اينما وجدها فهو احقّ بها»، هر جا كه پيدايش كند خود را سزاوارتر از ديگران ميبيند. بگذريد از اين وضع مسخ فرهنگي كه ما داريم، همه چيز ما را بد توجيه ميكنند. در اوايل قرن دوم هجري كه آن همه شور و نشاط اسلام برقرار بود و بازار اسلامي آن همه داغ و پر رونق بود، يك مرتبه آن همه علوم خارجيها را، از ايراني و رومي و هندي و يوناني و هر جا كه بود و دسترسي داشتند، ترجمه كردند و وارد دنياي اسلام كردند. علت اين امر چه بود و چطور دنياي اسلام عكسالعمل مخالف نشان نداد؟ علتش همين است كه اين تعليمات بوده... ما در ميان احاديث و اخبار امامان خودمان، كه اين همه با چشم نقد به خلفا نگاه ميكردند و انحرافات آنها را بازگو ميكردند و مكرر هم بازگو ميكردند... در يك حديث ما نميبينيم كه اين كارشان به عنوان يك بدعت تلقي شده باشد و بگويند يكي از كارهاي خرابي كه اين ها مرتكب شدند، اين بود كه علوم ملتهاي كافر را از يونان و روم و هند و ايران ترجمه كردند و آوردند و حال آنكه در ميان عوام بهترين وسيله براي كوبيدن آنها بود، ولي ما حتي در يك حديث هم نديديم اين كار خلفا به عنوان يك امر بدعت و ضد اسلام تلقي شده باشد...
از حضرت مسيح نقل ميكنند كه ايشان فرمودند: «كونوا نقّاد الكلام»؛ يعني آن جور كه صرّاف سكه را نقد ميكند، خوب و بدش را تشخيص ميهد و خوبش را ميگيرد، شما هم راجع به نكتهها و سخنها چنين باشيد. حالا هر چه ديگران دارند ما ميگيريم و ميآوريم، بعد خودمان فكر و عقل داريم، از خود نميترسيم، بيم نداريم، روي اينها كار ميكنيم، فكر ميكنيم خوبهايش را ميگيريم، بدهايش را طرد ميكنيم.»12
بر اين اساس آيا ميتوان ترديد داشت كه استاد مطهري قائل به تعامل جامعه اسلامي با جوامع و تمدنهاي ديگر بوده و اين تعامل را عامل پيشرفت مسلمانان و حركت سريع آن ارزيابي ميكرده و اساساً يكي از وجوه مهم تمايز ايران قبل از اسلام را يا بعد از آن، باز شدن درهاي جامعه به سوي ديگران ميدانست، يعني ايران دوره زرتشتيگري را «جامعهاي بسته» و ايران دوره اسلامي را «جامعهاي باز» ميخواند و بر اين باور بود كه: «جامعه اگر بسته باشد، نه اينكه تكامل پيدا نميشود، (ميشود) اما كند ميشود. در كتاب خدمات متقابل ايران و اسلام گفتيم يك علت (پيشرفت تمدن اسلامي)اين بود كه اسلام مرزها را ميشكست. يعني رژيم موبدي سابق يك ديوار دور ايران كشيده بود، نه از اين طرف چيزي بيرون درز ميكرد و نه از بيرون چيزي ميآمد. با به وجود آوردن يك جامعهاي كه اين مرزها و اين حدود را شكست، يعني در اين جامعه به روي جامعههاي ديگر باز شد و در جامعه ديگر به روي اين جامعه باز شد، يك نوع تبادل و جريان تبادل به وجود آورد. اين بود كه پشت سر خودش حركت را به وجود آورد.»13
به عقيده شهيد مطهري: «اين دروازههاي باز سبب شد كه علاوه بر فرهنگ و علوم اسلامي، راه براي ورود فرهنگهاي يوناني، هندي، مصري و غيره باز شود و ماده ساختن يك بناي عظيم فرهنگي اسلامي فراهم گردد.»14 و تصريح ميكند كه: «يكي از علل سرعت پيشرفت مسلمانان در علوم اين بوده است كه در اخذ علوم و فنون و صنايع و هنرها تعصب نميورزيدند و علم را در هر نقطه و در دست هر كس مييافتند از آن بهرهگيري ميكردند و به اصطلاح امروز روح «تساهل» بر آنها حكمفرما بوده است... اين روايتها زمينه وسعت ديد و بلندنظري و تعصب نداشتن مسلمانان را در فراگرفتن علوم و معارف از غير مسلمانان فراهم كرد و به اصطلاح در مسلمانان روح «تساهل» و «تسامح» و عدم تعصب در مقام فراگيري و علمآموزي به وجود آورد.»15
جناب آقاي دكتر علي مطهري!
آيا بايد به شوراي نظارت يادآوري كنم كه از نگاه شهيد مطهري، «اين مخالفتهايي كه الآن با اسلام ميشود، همينها عامل شناخت اسلام خواهند شد. مثلاً اگر كسي اسرار هزار ساله را نمينوشت، كسي ميآمد كشف اسرار را بنويسد و يا جرئت ميكرد؟ همچنين اگر اين حرفهاي (ضد ديني) درباره زن گفته نميشد، كسي ميتوانست حقوق زن بنويسد؟ و اگر هم ميتوانست، جرئت نوشتن را پيدا ميكرد؟ يا اگر همين ماركسيستها نبودند، ما ميآمديم جمع شويم و اين حرفها را بزنيم؟ يا اگر حرفهاي ضد خدايي نبود، بعد كتابهاي توحيدي نوشته ميشد؟ و اگر نوشته ميشد به قوت الآن نبود.»16 اكنون نگاه فوق را با بيانيه شوراي نظارت و به خصوص بخشهايي از آن كه به بهانه دفاع از انديشه آن استاد فرزانه، حكم به تكفير و تفسيق جمعي از فرزندان فهيم و خدوم انقلاب داده و آنان را به «انحراف از خط اصيل انقلاب»، «اقدام بر ضد نظام»، «براندازي» و ... متهم كرده است، مقايسه و آنگاه خود قضاوت كنيد كه چه كسي به آن متفكر بزرگوار جفا كرده است. به ويژه آنكه شهيد مطهري بر اين باور بود كه: «روح خارجي گري عبارت است از تدين خيلي شديد و قدرت نداشتن بر تجزيه و تحليل. توجه كرديد! بعد به دنبال خودش تنگ نظري، تكفير و تفسيق و اينكه غير از خودش و گروه خودش همه مردم را دشمن خدا بداند و همه را معذّب بداند. اين را گمراه بداند،آن را گمراه بداند كه اين جريان هميشه در طول تاريخ بوده است. من اين نكته را هنگامي كه كتاب جاذبه و دافعه را مينوشتم، ميخواستم تحت يك ضابطه كلي در بياروم و تفصيل بدهم.»17
در زمينه نحوه برخورد با تحريف ديني نيز توجه شوراي نظارت را به فرازي ازسخنان مقام رهبري كه ماه گذشته ايراد فرمودند، جلب ميكنم كه: «علماي دين بايد در مقابل تحريف دين ساكت ننشينند. برخورد غير علمي با اين قضايا غلط است. فرياد بلند كنيم كه آقا اين كفر گفت، تكفير كنيم، چه كنيم، اين فايدهاي ندارد. خيليها خوششان ميآيد كه همين كار بشود. تا يك حرفي زده شد، فوراً اين را متهمش كنيم به اينكه ضد اسلام گفته است، يا ضد دين گفته است، يا ضد ولايت گفته است. فوراً اينها ميچسبند به همين، خوششان هم ميآيد. براي خاطر اينكه از نقد علمي بركنار ميمانند. اگر نقد علمي شد، آن وقت حرف شكافته ميشود و رسوايي سخن و صاحب سخن آشكار خواهد شد، اين كار بايد انجام بگيرد.» وقتي براي نقد تحريف كنندگان دين، بزرگان ما چنين روشي را توصيه ميكنند، چرا شوراي نظارت با برادران مسلمان خود چنين خصمانه مواجه شده است؟
10. بايد توجه داشته باشيم، خطر بزرگي كه امروز اسلام ناب را تهديد ميكند، عدم نهادينه شدن مردمسالاري ديني است كه آرزوي شهيد مطهري بود. اكنون كه ايران اسلامي درصدد است تا با تلفيق مردمسالاري و دين داري، الگوي سياسي بيبديلي را در آستانه ورود بشر به هزاره سوم ميلادي عرضه دارد، همچنان كه دو دهه پيش تلفيقي موفق و پايدار از «اسلام و انقلاب» ارائه نمود و به همين دليل جهانيان به تجربه جديد ما توجه زيادي مبذول ميدارند، آيا نبايد در كنار نقد برداشتهاي التقاطي از اسلام، تفسيرهاي تنگ نظرانه، خشن، استبدادي، قشري و اخباري را از دين كه بزرگترين خطري است كه ميتواند اين تجربه را با شكست مواجه سازد، نقد كنيم؟ همچنين با توجه به اينكه تهاجم غيرمنطقي و نامناسب نيز به دشمنان يا رقباي اسلام ميتواند به تطهير و مقبوليت آنان، دست كم در بين برخي قشرها بينجامد: آيا بهتر نيست شوراي نظارت بر نشر آثار استاد مطهري در اين برهه حساس به اين دو مسأله مهم توجه بيشتري مبذول دارد؛ يعني نقد دفاع بد از اسلام و پرهيز از تهاجم غلط به رقبا و دشمنان، يعني آن مطلبي كه بخش قابل توجهي از دغدغههاي شهيد مطهري را به خود اختصاص داده بود؟
11. از فرصت استفاده كرده، جنابعالي را به پرهيز از رودررو قرار دادن دو متفكر بزرگوار يعني «مطهري» با «شريعتي» دعوت ميكنم، زيرا كه اين تقابل در دهه 50 به جامعه ما تحميل شد و بسياري از انرژيها را هدر داد و رژيم طاغوت نيز سوءاستفاده فراواني را از آن به عمل آورد. تنها با درايت و تلاش امام راحل تقابل خطرناك فوق جاي خود را به وحدت همه قشرها و نيز هم دلي حوزه و دانشگاه و نيز اتحاد روحانيون و دانشگاهيان داد. جامعه ما و جوان ما، هم به «مطهري» و هم به «شريعتي» نياز دارد. در آسمان اين ملت هر قدر ستارههاي پر فروغ و روشني بخش فراوانتري بدرخشد، موجب افتخار و مباهات بيشتر همگان خواهد بود و در آن صورت نسل جوان ما بهتر خواهد توانست از اصالتهاي ديني و ملي خود دفاع كند. در پرتو حضور آثار چنين انديشمنداني، پيشرفت ايران اسلامي به سمت افقهاي روشن و فرداي بهتر سريعتر، همه جانبهتر و با هزينههاي كمتري صورت خواهد گرفت. در چنين فضايي، نسل جوان ما البته نقد را هم به خوبي فرا خواهد گرفت و تكريم بزرگان را به معناي غفلت از نقد علمي و منصفانه انديشه آنان نخواهد دانست.
جناب آقاي دكتر علي مطهري!
دانش گسترده، بينش عميق، خلوص، دردمندي و رفتار انساني به همراه پرداختن به اصليترين پرسشها، ابهامات و موضوعات روز و نيز نگاه همهجانبه و منصفانه استاد مطهري به خود و ديگران، باعث شده است كه آثار وي هنوز هم جذاب، مفيد و راه گشا باشد. از جنابعالي و ساير اعضاي محترم شوراي نظارت انتظار نميرود كه علم و آگاهيتان در حد شهيد مطهري باشد، اما انتظار دارم روش استاد را سرلوحه فعاليتهاي خويش قرار دهيد و «مطهري» را آن گونه كه بود و ميانديشيد، به مردم، به ويژه به نسل جوان معرفي كنيد. انديشه آن استاد بزرگوار اصليترين پشتوانه فكري- عقيدتي نظام سياسي ما و آبشخور رهپويان اسلام راستين است. اميدوارم كه با دفاع بد از آن، شعله اين مشعل فروزان را كم فروغ نسازيد.
در پايان اين پاسخ در نظر داشتم توصيهاي به جوانان ميهن اسلامي بنمايم. ديدم مفيدترين پيشنهاد را شهيد مطهري به آنان ارائه كرده است. آنجا كه ميگويد: «در آينده هم، اسلام فقط و فقط با مواجهه صريح و شجاعانه با عقايد و افكار مختلف است كه ميتواند به حيات خود ادامه دهد و من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار ميدهم كه خيال نكنند راه حفظ معتقدات اسلامي، جلوگيري از ابراز عقيده ديگران است. از اسلام فقط با يك نيرو ميشود پاسداري كرد و آن علم است و آزادي دادن به افكار مخالف و مواجهه صريح و روشن اسلام با آنها.»18
با آرزوي توفيق همه خدمتگزاران دردآشنا و فهيم ايران اسلامي.
پانوشتها
1. خدمات متقابل اسلام و ايران، صص 65 و 66
2. نظام حقوق زن در اسلام، ص 124
3. مباني اقتصاد اسلامي، ص 15
4. علل گرايش به ماديگري، ص 204
5. همان، ص 182
6. بررسي نهضتهاي صد سال اخير، ص 43
7. پيرامون انقلاب اسلامي، ص 9
8. همان
9. همان، ص 14
10. فلسفه اخلاق، ص 116
11. مباني اقتصاد اسلامي، ص 170
12. تعليم و تربيت در اسلام، صص 188-183
13. درسهاي فلسفه تاريخ، نوار 33
14. خدمات متقابل اسلام وايران، ص 66
15. همان، ص 446
16. مجموعه آثار، ج 2، ص 56
17. درسهاي فلسفه تاريخ، نوار 51
18. پيرامون انقلاب اسلامي، ص 15
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر