
ترجمه: سیامند زندی
بخش شانزدهم و پایانی
چرخيد و سرش را به سویِ پردهی سبز بلند کرد و همچون ماری خود را به سویِ مرد روی زمين کشيد. به پاهايش که رسيد، کوشيد چشم در نگاهِ بیحالت و گمگشتهی مرد بيندازد.
- چونکه اين بچه از تو نبود!
سکوت کرد، بیصبرانه در انتظارِ اين که مرد بالاخره منفجر شود! مثلِ هربار، هيچ واکنشی صورت نگرفت، هيچ. شهامتش افزون شد، تا جايی که به مرد اعلام کند:
- آره، سنگِ صبورِ من، اين دوتا دخترها بچههای تو نيستند!
کمرش را صاف کرد.
- و میدونی چرا؟ چون اين تو بودی که عقيم بودی. نه من!
کمرش را به ديوار داد و نشست، درست در زاويهی پنهانگاه، چهرهاش به سویِ در بود، درست مثلِ مرد.
- همه فکر میکردند که من نازا هستم. مادرت میخواست که تو يک زنِ ديگه بگيری. بعد من چی، چی به سرم میآمد؟ میشدم مثلِ عمهام. درست همين موقع بود که انگاری مثلِ يک معجزه پيداش کردم. خدا او رو برام فرستاده بود تا راه رو بِهِم نشون بده.
چشمانش بستهاند. لبخندی سرشار از راز و رمز گوشهی لبهايش را کشيده.
- خُب من هم به مادرت گفتم که يک حکيمِ معتبری هست که در اين موارد معجزه میکنه. خودت داستان رو میدونی ... اما حقيقتِ رو نه! خلاصه، با هم رفتيم تا حکيم رو ببينيم و ازش طلسم بگيريم. خوب يادمه، انگار همين ديروز بود. سرِ راه، اگر بدونی چه چيزهايی که از دهنِ مادرت نشنيدم! هر چيزی از دهنش درآمد نثارم کرد. داد وهوار و تکرار میکرد که اين ديگه آخرين شانسيه که بِهِم داده میشه! تویِ اين روز حسابی هم پول خرج کرد! بعدش، خودم بارها به خونهی اين حکيم رفتم تا موقعی که حامله شدم. مثلا با سحر و افسون! میدونی، در حقيقت اين حکيم پااندازِ عمهام بود. او منو با يک بابايی که چشماش رو میبستن جفت کرد. ما رو میگذاشتند تویِ يک جايی در تاريکیِ مطلق. او حق نداشت نه باهام حرف بزنه، نه اينکه بِهِم دست بزنه ... تازه هيچوقت هم لخت نشديم. فقط شلوارامون رو میکشيديم پائين، همين. طرف میبايست که جوون باشه. خيلی جوون و قوی. اما به نظر میرسيد بیتجربه باشه. به عهدهی من بود که لمساش کنم، من بودم که بايد تصميم میگرفتم در چه لحظهای او میبايد دخول رو انجام بده. میبايست همه چيزو بِهِش ياد بدم، به او هم! ... خيلی قشنگه که به تنِ ديگری تسلط داشته باشی، اما، روزِ اول وحشتناک بود. هر دومون معذب بوديم و ترسيده. من نمیخواستم که طرف منو يک فاحشه به حساب بياره، در نتيجه تنمو خشک و بی حس کرده بودم. و او، مضطرب، دستپاچه و ترسيده، نمیتونست، بيچاره! هيچ اتفاقی نيفتاد. هر کدام دور از ديگری فقط صدای نفسهای مقطعِ همديگرو میشنيديم. طاقت نياوردم. جيغ زدم. منو از اتاق آوردند بيرون ... همهی روزو استفراغ کردم ! میخواستم دست بکشم. اما ديگه خيلی دير شده بود. جلساتِ بعدی هر دفعه بهتر از دفعهی پيش شد. با اينحال، هر دفعه در پايانش گريه میکردم. . احساسِ گناه میکردم ... از همه متنفر بودم، همهتونو لعنت میکردم، تو و فک و فاميلتو! و واسهی اينکه رنج و حرمانم به اوج برسه، شبها هم میبايست که با تو بخوابم! تویِ همهی اينها، آنچه که از همه خندهدارتر بود، اين بود که موقعی که من حامله شدم، مادرت بعد از آن برای هزارتا دليلِ ديگه میرفت سراغِ حکيم تا ازش طلسم بگيره.
خندهای بیصدا از سينهاش برخاست.
- اوه، سنگِ صبورِ من، موقعی که زن بودن سخته، مرد بودن هم سخت میشه!
آهی بلند از پيکرش رها شد. از نو در انديشههايش فرو رفت. چشمانش، اندوهبار، در چشمخانه میگشتند. لبهايش بيش از پيش رنگپريده و بیخون، میجنبند و چيزی شبيه به دعا زمزمه میکنند. و ناگاه با صدايی که به طرز حيرتآوری موقر و پر طمطراق بود، شروع به صحبت کرد:
- اگر همهی مذاهب، يک الهام و مکاشفه است؛ آشکار شدنِ يک حقيقته، خُب پس سنگِ صبورِ من، داستانِ ما هم برایِ خودش يک مذهبه. مذهبِ ما برایِ خودمون!
تویِ اتاق راه رفت.
- آره، تن الهام و مکشوف شدنِ ماست.
متوقف شد.
- تنهای ما، رازهاشون، زخمهاشون، درد و رنجهاشون، لذتهاشون ...
به سویِ مرد روان شد، معتقد و مصمم، گويی همهی حقيقت را در دستانش دارد و آن را به مرد اهدا میکند:
- آره، سنگِ صبورِ من ... میدونی نود و نهمين، يعنی آخرين اسمِ خدا چيه ؟ الصبور، بردبار! خودتو نگاه کن، تو خدايی. وجود داری، و هيچ حرکتی نمیکنی. میشنوی، اما حرف نمیزنی. میبينی، اما خودت ديده نمیشی! مثلِ خدا، تو بردباری، افليج. و من، رسولتم! پيغمبرت! من صداتم! نگاهت! من دستاتم! من تو رو بر همگان مکشوف میکنم! الصبور!
پردهی سبز را کاملا باز کرد. و با يک حرکت، چرخيد، بازوهايش را از هم گشود، گويی جمعيتی را مخاطب قرار میدهد، و به صدای بلند گفت :
- بفرمائيد، اين هم از وحی: الصبور!
دستانش مرد را نشان داد، مردش با نگاهی غايب، مقابلِ آفرينشی غايب.
زن در حال و هوایِ اين مکاشفه غرق است. فرای خود، گامی به جلو گذاشت تا سخنانش را از سرگيرد، اما دستی، از پشتِ سر، مچش را گرفت. زن برگشت. مرد است، مردش، که او را گرفته. بیحرکت ماند. صاعقهزده. با دهانی باز. واژگانی نيمهکاره و معلق. مرد به ناگاه از جا برخاست، همچون تختهسنگی، خشک و شقورق، که به ناگاه از جا برش میدارند.
با صدايی خفه از ترس و وحشت گفت:
- اين ... اين معجزهست! رستاخيزه! میدونستم که رازهایِ من تو رو به زندگی برمیگردونه، به من برمیگردونه ... میدونستم ...
مرد او را به سویِ خود کشيد، موهايش را گرفت و سرش را محکم به ديوار کوبيد. زن افتاد. نه فريادی زد و نه گريه کرد.
- بفرما ... ترکيدی!
نگاهِ توهم زدهاش از پسِ موهایِ آشفتهاش عبور میکند. صدايش پر طنز و تمسخر:
- سنگِ صبورِ من ترکيد!
سپس، فرياد زد:
- الصبور!
چشمانش را بست.
- مرسی، الصبور! بالاخره از همهی رنجهام رها شدم.
و هر دو پایِ مرد را گرفت.
مرد، با چهرهای بیرنگ، لاغر و بیحالت، بارِ ديگر در زن چنگ زد، او را بلند کرد و به سویِ ديوار، همانجا که خنجر و تصوير آويزان بودند، پرتاب کرد. به زن نزديک شد، از نو او را گرفت، به ديوار چسبانده بلندش کرد. زن با شور و هيجانِ تمام نگاهش میکرد. سرش خنجر را لمس کرد. دستش آن را گرفت. فريادی کشيد و آن را در قلبِ مرد فرو کرد. حتی يک قطره خون بيرون نزد.
مرد، همچنان شق-رق و سرد، در موهایِ زن چنگ زد، او را روی زمين تا وسطِ اتاق کشيد. سرش را از نو به زمين کوبيد و سپس با حرکتی خشک گردنش را شکست.
زن جان داد.
مرد دم فرو داد.
زن چشمانش را بست.
مرد چشمانش همچنان بیحالت ماند.
کسی در را به صدا درآورد.
مرد، با خنجری در قلب، رفت و روی تشکش پایِ ديوار، مقابلِ تصويرش دراز کشيد.
زن سرخ است. سرخ شده از خونِ خودش.
کسی به خانه وارد شد.
زن به آرامی چشم گشود.
باد برخاست و پرندگانِ مهاجر را بر فراز تناش به پرواز درآورد.
پایان
چکیده
نقشهای زبانی از دیدگاه رومن یاکوبسن (1956) بر شش نوع تقسیم میشوند و چنانکه بر طبق مطالعات اخیر (برونو، 1973؛ هاکین، 2002؛ کورزون، 2007؛ افرات، 2008)، سکوت به مثابهی بخشی از زبان مورد توجه قرار گرفته است، این نقشها میبایست برای سکوت نیز عمل کنند. در این مقاله، با بررسی نقشهای ششگانه سکوت در داستانهای هوشنگ گلشیری بر آنیم تا چگونگی کارکرد هر یک از نقشها در ساخت روایت را، با تکیه بر نظر میشل افرات مبنی بر نقشهای ششگانه سکوت نشان دهیم. پرسش این پژوهش، چگونگی عملکرد نقشهای سکوت به مثابهی بخشی از زبان است و هدف آن دست یافتن به شگردهای روایی است که بهواسطهی نگفتن ایجاد میشوند که از این طریق، به چگونگی روایت در داستاننویسی هوشنگ گلشیری میپردازیم. نتیجهی حاصله نشان میدهد که سکوت نقش مهمی در ایجاد کنش فعال در خوانش متن برعهده دارد و نقشهای سکوت در فرایند ارتباطی به منزله ابزاری سبکشناختی برای تحلیل متون کاربرد دارد.
1- مقدمه
رومن یاکوبسن (۱۸۹۶-۱۹۸۲م ) زبانشناس روس و یکی از بنیانگذاران مکتب پراگ است که در مقالهای با نام زبانشناسی و شعرشناسی، به بررسی ویژگیها و اجزای ارتباط کلامی میپردازد. او زبان را در فرایند ارتباط کلامی دارای شش نقش میداند: نقش ارجاعی، شعری، عاطفی، ترغیبی، همدلی و فرازبانی. یاکوبسن خود این الگو را از الگوی پیشنهادی بوهلرi (1934) الهام گرفته و توسعه داده است. الگوی بوهلر از سه سازهی ارتباط کلامی تشکیل شده است: مصداق (در جهان بیرونی؛ سوم شخص)، گوینده (اول شخص) و شنونده (دوم شخص). یاکوبسن سه سازهی دیگر به این الگو میافزاید و الگوی خود را ساماندهی میکند. بر اساس نظریهی او، بين گوينده و مخاطب پيامي معنادار جریان دارد كه از طريق يك مجراي فيزيكي انتقال مييابد و اجزاء آن عبارتاند از: 1ـ گوينده 2ـ شنونده 3ـ موضوع 4- پیام 5ـ تماس 6 ـ رمز. در صورتی که جهتگیری پیام بهسوی گوینده باشد، نقش عاطفی زبان پدید میآید. نقش ترغیبی زبان با جهتگیری بهسوی مخاطب، نقش ارجاعی با جهتگیری پیام بهسوی موضوع پیام، نقش فرازبانی با جهتگیری پیام بهسوی رمز، نقش همدلی زبان با جهتگیری پیام بهسوی مجرای ارتباطی و در آخر، نقش شعری (نقش ادبی) زبان با جهتگیری پیام بهسوی خود پیام ایجاد میشود.
نقشهای زبان در فرایند ارتباط به تنهایی برای شکلگیری اثر ادبی کفایت نمیکنند، بلکه حضور مؤلفهی دیگری به نام سکوت در شکلگیری متن مؤثر است. سكوت به معناي غياب هرگونه عنصر زباني در گفتار و همچنین در نوشتار مطرح میشود كه با نبود خود به صورتي متناقض حضوري نشاندار و معنادار ايجاد ميكند. سكوت وقتي معنادار است كه یک فقدان یا جای خالی در يك بافت گفتماني به مدلولی دلالت كند که پيوسته به تعويق میافتد. خواننده برای درک معنای پاره گفتارها، سعی میکند این جاهای خالی یا شکافها را پرکند. به عقیدهی رولان بارتii، ناگفتهها درگفتار به صورت فاصلهی خالی زبان هستند (بارت، 1953: 37) که این جاهای خالی دارای خوانشهای مختلفی تلقی میشوند. خواننده در یک فرایند ترمیمی بخشی از پیش دانستههای خود را وارد متن میکند و متن آرمانی خود را می نگارد ایگلتونiii ، (1368(1983: 106). در واقع، خواننده در تکمیل متن نقش مهمی بر عهده دارد و این نقش بهواسطهی وجود سکوت در متن فعال میشود.
ساويه- ترويكiv (1985) در اثر خود به نام "جايگاه سكوت در ارتباط يكپارچه" می گوید، كنش سكوت ميتواند به عنوان منشأ معناهاي ممكن و متفاوتي از "هيچ نگفتن" تلقي شود كه خود باعث سوء تفاهمهاي هر روزه میشود (ساويه- ترويك، 1985: 6). سكوت ممكن است مفهومي گزارهاي داشته باشد كه از بافت تشخيص داده میشود. "سكوت در بافت بيشتر از گفتار درونهاي شده است" (همان: 11). او همچنین اشاره میکند که "آنچه گفته میشود" مهم نیست، بلکه "آنچه کجا، کی، از سوی چه کسی، به چه کسی، به چه شیوهای و در چه محیط خاصی گفته میشود"، مهم است. به طور طبیعی به همین منوال اهمیت آنچه گفته نمیشود، در این است که کجا، کی، از سوی چه کسی، به چه کسی، به چه شیوهای و در چه محیط خاصی گفته نمیشود (ساويه- ترويك، 2002،ص 17). در واقع، ساویه – ترویک گفتار و سکوت را در قالب سازههای الگوی هایمزv)) که عبارتاند از مکان، زمان، موضوع، مشارکان، کلید و غیره مطرح میکند و بر این عقیده است که سکوت و نه خاموشی، مکث و یا ساکت کردن، یک کنش فعال است که بهواسطهی گوینده برای انتقال پیام صورت میگیرد.
به طور کلی میتوان اینگونه نتیجه گرفت که سکوت، از آنجایی که مانند گفتار بخشی از زبان است، به طور طبیعی باید بتواند نقشهای ششگانه کلامی مورد نظر یاکوبسن را بر عهده بگیرد، در غیر این صورت، ممکن است تلقی سکوت به مثابهی بخشی از زبان به زیر سؤال برده شود. میشل افرات vi (2008)، استاد زبانشناس در دانشگاه هیفا بخشی از مطالعات خود را به بررسی نقشهای مختلف سکوت اختصاص داده است که در این مقاله، با توجه به نقشهای زبانی یاکوبسن و نقشهای مورد اشارهی افرات، نقشهای ششگانه سکوت در داستانهای هوشنگ گلشیری بررسی میشود تا کارکردهای مختلف نقشهای متفاوت سکوت شناسایی شوند.
2- نقشهای سکوت
1.2- نقش عاطفی vii
در این نقش زبانی جهتگيري پيام به سوي گوینده است که او از اين طريق، پيام خود را به مخاطب منتقل میکند. پس، گوینده در مرکز نقش عاطفی قرار دارد و به گفتهی یاکوبسن، هدف ضمیر اول شخص "من"، بیان مستقیم موضع گوینده نسبت به چیزی است که دربارهاش سخن می گوید. در داستانها نیز وقتی زاویهی دید اول شخص مفرد برای روایت انتخاب میشود، هدف تأثیرگذاری بیشتر بر مخاطب است و درواقع هدف انتخاب ضمیر من، "تأثیرگذاری بر عواطف خاصی است که شاید واقعی یا مصنوعی باشد" (یاکوبسن، 1960: 354). البته، نقل قول شامل این قضیه نمیشود، چون بیشتر مواقع، نقل قول اول شخص بهکارمیرود. ضمیر اول شخص مفرد، چه فاعلی و چه مفعولی از گویندهای به گوینده دیگر از لحاظ کاربردی تغییرمیکند و همیشه ثابت نیست، ضمیر من به کسی که صحبت میکند، ارجاع میدهد (کینان، 2003: 78-117)، و بسته به اینکه شخصیت اصلی یا فرعی در داستان سخن بگویند، ضمیر اول شخص نیز تغییر میکند. به عنوان مثال، در داستان شازده احتجاب میخوانیم:
"وقتی خواستم عینکو بزارم چه الم شنگهای راه انداخت، گفت: "من گفتم فخرالنسا باش، نگفتم که همه اداهای اونو... ."صورت شازده مثل شاتوت سیاه شده بود."
(گلشیری، 1368: 48)
در این بخش، راوی فخری است و در بخش دیگر داستان، راوی عوض میشود و شازده میشود:
"اول کار، در را نمیبستم. سپرده بودم بار و بنشن را بیاورند خانه. رعیتها میآوردند یا از بازار، تا بیرون کاری نداشته باشند."
(همان: 88)
و در جایی دیگر، راوی اول شخص فخرالنسا ميشود:
"شازده توي تاريكي ايستاده بود، داشت دستهاي سردش را به تن برهنه فخري ميكشيد. آهسته آهسته رفتم نزديكش..."
(همان: 55)
در این پارهروایت، میبینیم که دائم جای راویها با هم عوض میشود و هر بار یکی از شخصیتهای داستانی نقش راوی اول شخص را به عهده میگیرند، یکبار فخری، یکبار فخرالنسا و حتا یکبار خود شازده. در نقش عاطفی، جایی که گوینده (نه جهان خارج یا دیگری) در مرکز است، او در خلال کلام یا سکوت خود، احساسات و تجارب درونی خود را بیان میکند و در این داستان، هر بار یک راوی در مرکز قرار میگیرد که باعث میشود مخاطب با همهی شخصیتهای داستان ارتباط نزدیکتری برقرار کند. تغيير زاويهی ديد از نكات بارزي است كه در متن به چشم ميخورد. گاهي يك مسئله از ديد فخري توصيف ميشود و بعد از چند بند همان مسئله از ديد فخر النسا. در واقع "داستان از زبان چند نفر روايت ميشود كه در نهايت همه در ذهن شازده ميگذرد" (صادقی، حیات نو:4). به شکل دقیقتر، میتوان گفت علت انتخاب منهای متفاوت برای روایت داستان، نشان دادن عقیم بودن شازده است، که البته این در خوانش متن اتفاق میافتد. بدین صورت که فخري ميخواهد کس دیگری باشد و آن شخص دیگر فخرالنسا است، ولي این موضوع امكان ندارد. درنتیجه او به دو نفر تبدیل میشود. البته، این دوتایی به مفهوم احتجاب برمیگردد! "شازده احتجاب مردي عقيم است و شايد حجب به معني مانع باشد. در هر صورت او از آوردن زن ديگري مبادرت ميكند و به همان كلفت خانه اكتفا كرده و او را به دو تبديل ميكند" (همان:4) در نتیجه، منهای بسیار در متن و در ذهن شازده رخ میدهد، اما باید توجه کرد که این مسئله به صورت مستقیم و با نقش عاطفی زبان بیان نمیشود، بلکه به صورت غیرمستقیم و با نقش عاطفی سکوت به مخاطب منتقل میشود. چرا که تأثیرگذاری نقش سکوت در متون داستانی میتواند بیشتر از بیان باشد.
از نظر افرات (2008)، قدرت عاطفی سکوت، با کلمههایی نیز بیان میشود که گاهی درظاهر به نظر پوچ میآیند (افرات، 2008: 1916). اما نباید فراموش کرد که این نوع سکوت، خواستهی گوینده (راوی) است، در نتیجه دلالتمند و هدفمند است و این خواسته گاهی با کلمات بیان میشود. بدین صورت که کلمات بهکار رفته در معنای واقعی خودشان نیستند و صرفن فضایی را پرمیکنند. در واقع، با این شگرد، یک دال جای خود را با دال دیگری عوض میکند و مدلول پیوسته به تعویق میافتد. دال ثانویه باعث ایجاد معنای غیرمستقیم میشود که از خلال بافت، میتوان به دال اولیه پیبرد که این خود نوعی سکوت تلقی میشود. ادبیات مملو از سکوتهای غیرنشاندار است، اما صورت نشاندار سکوت ارزش بررسی دارد و در متن ادبی، میتواند تعیین کننده سبک نویسنده باشد.
در داستان "خانهی روشنان" بسیاری از این نمونه سکوت دیده میشود، به عنوان مثال:
"بهرام میگوید: خودش نوشته من جز همینها که نوشتهام چیزی ندارم، اینها هم مال هر کسیکه می تواند بخواندشان."
(هوشنگ گلشیری،1380: 411)
در اینجا این عبارت با توجه به بافت داستان قابل تفسیر است و در معنای واقعی خود نیست. منظور از اینکه بهرام هیچ چیز ندارد، مگر چیزهایی که نوشته است، این نیست که واقعن همهی دارائیاش همینها باشد. بلکه این عبارت نشاندهندهی روحیه و فضای زندگی بهرام است که چقدر نوشتن برای او مهم بوده است و دارائیهای دیگر را به چشم او هیچ جلوه داده است. در واقع، بهواسطهی بهکار بردن سکوت عاطفی که محور آن گوینده است، در اینجا به فضای شخصیت داستان و نوع زندگیاش نزدیک میشویم و بدون اینکه داستان بخواهد آن را توضیح دهد، این فضا بهواسطهی سکوت ساخته میشود.
در رمان "جننامه"، اثر هوشنگ گلشیری، در تکلمهی اول در جایی راوی سخن از احضار جن میکند و میگوید:
"فتیله و نقش در باب محبت كسی كه بر شخص معیل محبت داشته باشد، به روز یكشنبه، خواه پنجشنبه، خواه سهشنبه، این نقش را نوشته در روغن خوشبودار روشن كند و روی چراغ جانب خانـﮥ مطلوب كند، به حول الهی معشوق حاضر شود و اطاعت كند، مجرب است مع اعداد زیرین، بهطور صحیح بنویسند. این است:"
(گلشیری، 1378: 528)
بهکار بردن عبارت ارجاعی "این" و سپس آوردن تصویری که مربوط به ورد و جادو است، به گونهای به کارکرد شمایلی یک تصویر، نقش عاطفی میدهد. درواقع، حضور این تصویر، به صورت دلالتمند باعث میشود که مخاطب خود را در صحنه حاضر بداند و همان کاغذی را که راوی و عمو در داستان دیدهاند و احضار جن کردهاند، ببیند. این نوع سکوت، در راستای همزاد پنداری مخاطب با شخصیتهای داستان است و عبارت بعدی داستان مؤید این نکته است:
"من نیز حباب از سر چراغ برمیگیرم و روی چراغ به جانب خانـﮥ اشرف كرده، روشن میكنم و حباب میگذارم و ورد میخوانم و میگویم: «بشكن!» و عمو میگوید بشكن و همـﮥ موكلان همین میگویند كه میشكند ...".
(گلشیری، 1378: 528)
بدین صورت، مخاطب با شخصیت داستان به کمک تصویر و کاربرد ضمیر من، یکی میشوند.
2.2- نقش ترغیبی viii
در نقش ترغیبی زبان، جهتگيري پيام به سوي مخاطب است و اغلب ساختهاي امري زبان برای فعالسازی شنونده در این نقش بهکار میروند. تمرکز بر نقش مخاطب باعث ایجاد کارکرد ترغیبی می شود که از لحاظ دستوری حالت ندایی و امری را شامل می شود (یاکوبسن،1960،ص 355). در مرکز این کارکرد ضمیر دوم شخص تو یا دیگری است. گرچه همه کارکردها بهواسطهی رفتار کلامی گوینده (گفتار و سکوت) شروع می شوند، کارکرد ترغیبی تمرکز را بر کارگفت قرار میدهد. کاربرد واژهها و نیز سکوت برای فعالکردن مخاطب است. بدین معنا که همانگونه که کلام میتواند نقش ترغیبی ایفا کند، سکوت نیز دارای نقش ترغیبی برای مخاطب است. برخلاف کارکرد ارجاعی و عاطفی، این سکوت بخشی از کلام گوینده نیست و در واقع در مرز گفتار بروز می کند و به ساختار گفتمان در قلمروی نوبتگیری تعلق دارد (ساویه-ترویک، 1994: 3746).
درواقع، سکوت یک نشانگر گفتمان در کارکرد ترغیبی است که نقش مخاطب را برای هدایت گفتمان فعال می کند (افرات، 2008: 1920). به عنوان مثال، در تکلمهی دوم رمان "جننامه" در اول صفحه و در سر سطر نوشته شده است:
"تو بنویس!"
(گلشیری،1380: 541)
در این بخش داستانی، این جمله به صورت امری، مخاطب را ترغیب به ادامهی داستان میکند. به او امر میکند که بر اساس خواندن تکلمه اول، هم اکنون تکلمهی دوم را خود بنویسد و درواقع، خواننده را به کنشگری دعوت میکند. هرگونه دعوت غیرمستقیم متن از خواننده برای کنشگری به گونهای به نقش ترغیبی سکوت مربوط میشود. به عنون مثال، جایگزینی اسم با ضمیر یا نشانهای دیگر، نیز میتواند نوعی سکوت محسوب شود (افرات، 2008: 1920)، چرا که خواننده در پی یافتن مرجع ضمیر خواهد بود و چگونگی استفاده از این نقش، میتواند باعث تکثر معنایی شود. چنانکه یک ضمیر به چند مرجع متفاوت ارجاع دهد. همچنین، جایگزینی یک عبارت به جای تابوها و حریمواژهها نیز به نوعی سکوت ترغیبی است که البته، در داستان در صورتی که به تکمیل روایت بپردازد، نقش سبکی خواهد داشت. این سکوت به مثابهی ابزاری برای منع قدرتهای جادویی است که با نامگذاری فعال می شوند. در بخشی از داستان جننامه، راوی برای بیان عدم حالت نامطلوبش، اشاره میکند که با زنش قهر میکند و مادر راوی رو به او میگوید که بچهها نباید او را ببینند. خود راوی نیز به طور مستقیم اشاره نمیکند که آن حالت نامطلوب چیست و میگوید "آن طور بشوم که شدم". مخاطب از واکنش راوی که همان قهر کردن است و از سخن مادر، به تابو (حریمواژه) بودن این حالت پی میبرد:
«حالا دو هفتهای بود قهر بودیم، از ترس این که باز دوباره بیفتم و آن طور بشوم که شدم، قهر کردم.
مادر گفت: بلند شو، خوب نیست، بچههات میبینند.»
(گلشیری،1380، ص11)
3.2- نقش ارجاعی ix
اولین سازهی ارتباطی بوهلر (1934) جهان خارج به عنوان سوم شخص (بیرونی در ارجاع به گوینده و شنونده) است که هستهی کارکرد ارجاعی است. در این نقش زبان، جهتگيري پيام به سوي موضوع پیام است. از مهمترین بخشهای بینافردی ارتباط مستقیم و غیرمستقیم (از خلال مجرای ارتباطی) و همچنین رسمی و غیررسمی در کلام بهشمار میآید که هدف آن رساندن اطلاعات است. در این نقش، زبان بهواسطهی گوینده برای انتقال گزارههایی دربارهی جهان به شنونده بهکار میرود. پارهگفتارهای بیانی معنای غیرنشاندار این کارکرد هستند.
لازم به ذکر است که معادل این نقش زبانی، در سکوت بهمثابهی بخشی از زبان نیز وجود دارد. برخلاف نظر سبویاکx (1997) که میگوید: سکوت فروتر از گفتار است، چرا که دارای نقش ارجاعی و فرازبانی نیست و نمیتواند برای شرح یا بیان جستاری دربارهی ساختار خود زبان بهکار رود (سبویاک، 1997: 46)، افرات ثابت میکند که سکوت دارای نقش ارجاعی نیز هست. نگارنده نیز، درصدد نشان دادن نمونههایی مبنی بر نقش ارجاعی سکوت در آثار گلشیری است تا این گفتهی سبویاک نقض شود و ثابت شود که سکوت دارای همه کارکردهای زبانی است، چرا که بخشی از اطلاعات زبانی را میتوان بهواسطهی سکوت منتقل کرد. البته، نگارنده در مقالهی دیگری به نام نقشهای سکوت ارتباطی در خوانش متن (1389)، نمونههای معاصر این نقش ارجاعی را بیان میکند، ولی در این مقاله، که هدف نشان دادن نقشهای ششگانه در آثار گلشیری است، میتوان گفت که صرفن در جننامه میتوان نمونههایی از این نقش را یافت. این البته میتواند به این دلیل باشد که گلشیری در جننامه با نگاهی متفاوت سعی در استفاده از فضاهای پساساختگرایانه دارد، به همین دلیل از جایگزینی تصاویر به جای کلمات و همچنین ارجاع خواننده به بیرون بهواسطهی خالی گذاشتن سطور داستانی استفاده میکند. در واقع، در جننامه، در تلکمهی دوم، پس از اینکه متن از خواننده دعوت به پر کردن صفحههای خالی میکند، چند صفحهی سفید دیده میشود که نمایان گر جایگاه خواننده در تکمیل متن است. بهواسطهی این سفیدی که ارجاع به ناگفتههای خواننده دارد، داستان ناتمام اعلام میشود و با ایجاد عدم قطعیت، مخاطب به پایانبندیهای مختلفی خواهد رسید.
به عنوان مثال، در رمان تریستام شندی xi بسیاری از ابزار گرافیکی شمایلی، سکوت ارجاعی بهشمار میآیند. در این رمان یک صفحهی کاملن سیاه است که فقط نام نویسنده و شمارهی صفحه در آن وجود دارد. سکوت در اینجا دلالت بر مرگ، غیاب و نامرئی بودن دارد. این صفحهی سیاه مرگ یوریخ را به ما اطلاع میدهد که این ارجاعی است (افرات، 2008: 1915). همچنین، برخی از نویسندگان معاصر ایران، امروزه از این نقش به وفور استفاده میکنند، از جمله لیلا صادقی در داستانهای وقتم کن که بگذرم (1381) و اگه اون لیلاست، پس من کیام؟! (1381). به هر صورت، باید متذکر شد استفاده از این نقش سکوت بهمثابهی بخشی از روایت، در ادبیات داستانی ایران سابقهی چندانی ندارد و خود مقالهای جداگانه میطلبد.
4.2- نقش شعری سکوت xii
در این بخش، جهت پيام به سوي خود پيام است. اگر چه ياكوبسن استفاده از اصطلاح نقش شعری را تنها به شعر ختم نميكند. دو نقش اخیری که یاکوبسن به الگوی بوهلر اضافه کرد برای زبان (محور دالها) نقش محوری دارند، زیرا با زبان به عنوان مرکز خود رفتار میکنند. در فرازبان، "توالی برای ساختن یک معادله بهکار می رود، درحالیکه در شعر معادله برای ساختن یک توالی بکار میرود" (افرات، 2008: 1925). در مرکز نقش شعری، پیام قرار دارد که در آن بافت، جهان بیرونی (نقش ارجاعی) و یا دنیای درونی گوینده (نقش عاطفی) و یا فعالسازی شنونده (نقش ترغیبی) نیست، بلکه ترتیب دالها بهمثابهی یک توالی زیباییشناختی در آن اهمیت دارد. به همین دلیل است که این نقش مسئولیت تجربهی زیباییشناختی برانگیخته بهواسطهی زبان را برعهده دارد. به عنوان مثال،
"هیچ به فکرش نبودم، کوچک که بودم. میدانستم هست. اما مهم نبود، چون مزاحم نبود."
(گلشیری، 1381: 251)
چیدمان توالی کلمات در این پارهگفتار، به نوعی مبتنی بر نشان دادن اهمیت مفهومی غایب در متن است که موضوع اصلی داستان بهشمار میرود. داستان با این جمله آغاز میشود که "هیچ به فکرش نبودم". در واقع، فاعل در این پارهگفتار حضور ندارد و مخاطب کنجکاو میشود که از موضوع داستان آگاه شود، ولی ضمیر"ش" که قرار است بر موضوع ارجاع دهد، در بافتهای بعدی میآید و این به نوعی سکوت شعری بهشمار میآید. موضوع در مرکز است و برای برجستهسازی، حذف میشود تا توجه مخاطب به عدم وجود آن جلب شود.
البته سکوت شعری به مثابهی ابژه (بافت) شعر و ادبیات نیست. بسیاری اشعار و داستانها برای سخن گفتن از سکوت، کلمه بهکار میبرند. در نقش شعری این تصمیم شاعر یا نویسنده است که سکوت را به عنوان بخشی از توالی زیباییشناختی تلفیق کند یا نمیکند. به عنوان مثال، سکوت میتواند به عنوان بخشی از معادله باشد: نشانهی صفر، وقفهی شعری، حذف یا فضای خالی (که به بیرون از متن ارجاع نداشته باشد) همگی برای ایجاد چنین تأثیری بهکار میروند. این شگردها توالی برجستهای به عنوان برونداد معادلهی گفتار/سکوت موجب می شوند. سکوت شعری بهواسطهی خط تیره و یا صورت کوتاه شده کلمات نشان داده میشود. در داستان نمازخانه کوچک من، وقتی راوی میخواهد انگشت پایش را به دختر همسایه نشان دهد، از آنجایی که کسی نباید بداند او چه چیز را میخواهد نشان بدهد، جای حرفهای راوی سه نقطه گذاشته میشود:
"نمیگوید، حتماً. لبهاش کوچک بود و سرخ. گفت: چیزی که نیست.
گفتم: ببین من...
و نشانش دادم."
(گلشیری، 1380: 253)
درواقع، با این نگفتن، مخاطب نیز دیگران فرض شده است و سخن راوی به خود مخاطب هم گفته نشده است. اما مخاطب از خلال بافت میتواند آن را بیابد. تفاوت نقش شعری و ارجاعی سکوت در استفاده از فضای سفید این است که نقش ارجاعی به خارج از متن ارجاع میدهد و نقش شعری، فضای سفید در داخل متن پر میشود.
5.2- نقش همدلی سکوت xiii
در اين نقش جهتگيري پيام به سوي مجراي ارتباطي (تماس) است و گوينده در اين نوع نقش مايل است از برقراري مجراي ارتباطي خود با مخاطب مطمئن باشد. نقش همدلی، اولین نقشی است که یاکوبسن (1960) به سه نقش مورد اشاره بوهلر اضافه میکند. به گفته او (1960،ص355) "پیامهایی هستند که نخست باعث ایجاد ارتباط، ادامهی آن و قطع ارتباط میشوند تا بررسی کنند که مجرای ارتباطی کار میکند یا نه". به عنوان مثال، "با منی؟" این نقش تنها نقشی است که میان انسان و حیوان مشترک است. همچنین اولین نقشی است که نوزادان آن را میآموزند. در قلمروی زبان، تماس (وسیلهی ارتباط) در مرکز نقش قرار میگیرد. به نقل از لاکان، گفتار تهی فریب میدهد، اما مشارکت خاص او باعث میشود که گوینده بهواسطهی گفتن در مرکز موضوع باشد. اما برعکس گفتار تهی در نقش همدلی سکوت نقش مهمی در انتقال معنای همدلی برعهده دارد. بازنگه داشتن مجرای ارتباطی در خلال سکوت از ویژگیهای نقش همدلی است که باعث نزدیک شدن افراد به هم میشود (افرات، 2008: 1924). به عنوان مثال نقش همدلی، دوباره همان بخش از تکلمهی دوم رمان جننامه را میتوان به عنوان نمونه آورد. در این بخش، وقتی متن از خواننده دعوت به نوشتن بقیه رمان میکند، درواقع میخواهد از همراهی مخاطب با خود مطمئن شود. همچنین، در داستان "شب شک"، وقتی سه دوست سر مسئلهای با هم بحث میکنند، در بخشی از داستان اینگونه میآید:
"برای من مسلم است که اگر آقای استجاری صد بار هم این جمله را تکرار کند، آقای فکرت و آقای جمالی سرهاشان را به نشانه تصدیق پایین میاندازند و به گلهای قالی یا برچسب شیشههای مشروب خیره میشوند"
(گلشیری، 1381: 66)
سکوت آقای فکرت و آقای جمالی در اینجا نشانه همدلی آنها با آقای استجاری است و با هیچ نگفتن نشان داده میشود.
5.2- نقش فرازبانی سکوت xiv
در این نقش زبانی، گوينده و مخاطب بر سر استفاده از رمز به توافق میرسند و جهت گيرنده پيام به سوي رمز است كه معمولن در تمامي زبانها از اين نوع نقش به فراواني استفاده میشود. سازهی مرکزی این نقش، رمز است: برای زبان نه بهمثابهی وسیله، بلکه به عنوان پایان و هدف مطالعه است. سبویاک xv (1997) با توجه به نشانداری سکوت به معیار نقشی ارجاع میدهد. به عقیدهی او سکوت فروتر از گفتار است، چرا که سکوت دارای نقش ارجاعی و فرازبانی نیست و نمیتواند برای شرح یا بیان جستاری درباره ساختار خود زبان بهکار رود (سبویاک، 1997: 46). اما مثال نقیض برای گفتهی او، نقش سکوت برای نشان دادن نوبتگیری در مکالمه به این صورت است که سکوت بهمثابهی نشانگر گفتمانی ظاهر میشود که نقش فرازبانی را در تولید رهبری مکالمه بر عهده دارد و شنونده را فعالسازی میکند. به عنوان مثال، اگر شخصی به زبان خارجی با شما صحبت کند و شما در پاسخ سکوت کنید، این سکوت نقش فرازبانی دارد. سکوت نحوی به نوعی نقش فرازبانی دارد. ویزمن xvi (1955: 258) بر این عقیده است که میان مکث و سکوت باید تفاوت قائل شد. مکث یک توقف طبیعی در آهنگ گفتار برای استراحت کردن است. سکوت ساختار زنجیری نحوی پارهگفتار را میشکند و واژهها را با سازهها درمیآمیزد. سکوت به عنوان نشانگر در مرز میان سازهها ظاهر میشود. سکوت فرازبانی در ساخت جمله، در صورتی که بخشی از جمله حذف شود، محسوس است که این نوع سکوت تاحدی با سکوت ساختاری حذف (صادقی، کارکرد گفتمانی سکوت، زیرچاپ) همپوشی دارد. در داستان "پرنده فقط یک پرنده بود"، به این نوع سکوت توجه کنید:
"بله، دروازهها را باز کردند، باز باز. و پاسبانها با آن لباسهای آبی و باتونهای نو براقشان، ایستادند دم دروازهها و یکی یکی، بله یکی یکی... پشت سر هم... و جیب و بغل همهشان را..."
(گلشیری، 1381: 62)
در این نمونه، جملات به صورتی مقطع و نیمه کاره ظاهر میشوند. در کارکرد فرازبانی سکوت، هر تغییر نحوی دلالتمند میتواند منجر به سکوت فرازبانی شود. در جاهایی که در متن داستان سه نقطه گذاشته شده است، بهمثابهی نشانگر سکوت است و درواقع، مخاطب به تکمیل متن با توجه به بافت دعوت میشود. البته به نظر میرسد این نقش فرازبانی سکوت، انواع بسیار مختلفی از تغییرات نحوی را دربر بگیرد و شاید بتوان تقسیمبندیهای بیشتری در دل این بخش ایجاد کرد، تا بررسی متون داستانی با دقت بیشتری صورت گیرد و کاربرد انواع مختلف سکوت فرازبانی را بتوان یک معیار سبک شناختی تلقی کرد. چه بسا، این نگارنده در اثر دیگری، تقسیمبندی دیگری از انواع سکوت ارائه میدهد که به تحلیل ساختمندی و تمایز سبکشناختی متون منجر میشود.
3- نتیجه
طبق الگوی ارتباطی یاکوبسن، فرایند ارتباط زبانی شامل شش جزء است که عبارتاند از: 1ـ گوينده 2ـ شنونده 3ـ موضوع 4- پیام 5ـ تماس 6 ـ رمز. این اجزا نقشهای ششگانه کلام را تعیین میکنند و از آنجایی که کلام از گفتار و سکوت تشکیل میشود، در نتیجه سکوت نیز دارای نقشهای ششگانه میتواند باشد. از آنجایی که سکوت بهمثابهی بخشی از زبان، به گفتن بهواسطهی نگفتن میپردازد، درواقع دارای ماهیت ادبی است و در متون ادبی کارکرد آن میتواند بیشتر از ارتباط روزمره مشهود باشد. چرا که بهواسطهی سکوت، خواننده با متن درگیر میشود و کنش فعال خواننده بهواسطهی کارکرد سکوت ایجاد میشود. بدین معنا که نویسندگان آثار ادبی به دلیل ویژگی خاص ادبیات که ایجاد لذت هنری بواسطه ابهام است، از نقشهای مختلف سکوت بیشتر از متون دیگر استفاده میکنند.
در این پژوهش که به بررسی نقشهای سکوت در آثار هوشنگ گلشیری پرداختیم، به این نتیجه دست یافتیم که بسامد کاربرد برخی از نقشهای سکوت مانند نقش فرازبانی، نقش شعری و نقش عاطفی در آثار گلشیری بیش از دیگر نقشهای سکوت است. به ویژه، کاربرد نقش ارجاعی سکوت صرفن در اثر اخیر او، جننامه مشهود است که درواقع، او را به سبک جدیدی از داستاننویسی مرتبط میکند. نکتهی حائز اهمیت در کاربرد انواع سکوت این است که هرکدام به یک نحو مخاطب را درگیر خوانش متن و مشارکت خلاقانه میکنند، که نوع درگیری مخاطب در فرایند ارتباطی بهواسطهی سکوت در هر نوع بستگی به جهتگیری پیام دارد. به عنوان مثال، در بیشتر آثار گلشیری، به ویژه ادبیات متأخر او، سکوت فرازبانی و شعری کاربرد بیشتری دارد و این دو سکوت، به ویژگی سبکی او تبدیل میشوند، چرا که با جابهجایی نحو زبان برای ایجاد زبان شاعرانه و در بسیاری موارد، دلالتمند، سبک گلشیری را به صورت سبکی با کارکرد سکوت فرازبانی و شعری بسیار رقم میزند.
4- منابع
• گلشیری، هوشنگ (1368)، شازده احتجاب، تهران: نیلوفر
•گلشیری، هوشنگ (1378)، جننامه، سوئد: باران
• صادقی، لیلا (1380)، بررسي ساختاري شازده احتجاب، تهران: حیات نو (۳۱ خرداد ۱۳۸۰): ص ۴
• صادقی، لیلا (1388)، نقشهای سکوت ارتباطی در خوانش متن، فصلنامه علمي پژوهشي زبان و ادبيات تطبيقی، شماره 19، زمستان 1389.
• صادقی، لیلا (1389)، کارکرد روایی سکوت در ساختمندی داستان کوتاه، دو فصلنامه پژوهش زبان و ادبيات فارسي، دوره 1، شماره 2، تابستان 1389، صص 69-90.
• صادقی، لیلا (زیرچاپ)، کارکرد گفتمانی سکوت در داستان کوتاه، تهران: نقشجهان.
• یاکوبسن، رومن. "زبان شناسی و شعرشناسی"،ترجمه کوروش صفوی، گفتارهایی در زبان شناسی،تهران، نشرهرمس،1380
•Bu¨hler, K. (1934). Sprachtheorie: die Darstellungsfunktion der Sprache. Gustav Fischer Verlag, Jena.
•Eagleton , T. F. (1983). Literary Theory: An Introduction. Minneapolis: University of Minnesota Press.
•Ephratt, M. (2008). The functions of silence, Journal of Pragmatics, 40: 1909–1938.
•Jakobson, R. & M. Halle (1956), Fundamentals of Language, The Hague: Mouton.
• ----- (1960). Concluding statement: linguistics and poetics. In: Sebeok, T.A. (Ed.), Style in Language.Wiley, New York, pp. 350–377.
•Keenan, E. L. (1971). 'Two kinds of presupposition in natural language', in (eds.) C. J. Fillmore & D. T. Langendoen Studies in Linguistic Semantics New York: Holt, Rinehart & Winston.
•Sacks, Harvey, Schegloff, Emanuel A., Jefferson, Gail, (1974). A simplest systematics for the organization of turn-taking for conversation. Language 50, 696–735.
•Saville-Troike, M. (1994), "silence", In: The encyclopedia of language and linguistics, (eds.) R. E. Asher and J. M. Y. Simpson, Oxford: Pergamon Press: 9345-3947.
•Schiffrin, D. (1987). Discourse Markers. Cambridge University Press, Cambridge.
• Searle, J. (1975). Indirect speech acts. In: Cole, P., Morgan, J. (Eds.), Syntax & Semantics, vol. 3: Speech Acts. Academic Press, New York, pp. 59–82.
• Sobkowiak, W. (1997). Silence and markedness theory. In: Jaworski, A. (Ed.), Silence: Interdisciplinary Perspectives. Mouton de Gruyter, Berlin and New York, pp. 39–61.
• Tiersma, Peter, 1995. The language of silence. Rutgers Law Review 48 (1), 1–100.
•Weisman, A.D. (1955). Silence and psychotherapy. Psychiatry Journal for the Study of Interpersonal Processes 18, 241–260.
پانویسها:
i: Bu¨hler
ii: Roland Barthes
iii: Eagleton
iv: Saville-Troike
v: Hymes
vi: Ephratt
vii: Emotive function
viii: Conative function
ix: Referential function
x: Sobkowiak
xi: Tristram Shandy
xii: Poetic function
xiii: Phatic function
xiv: Metalanguage function
xv: Sobkowiak
xvi: Weisman
آثار:
آوازهای حوا، ۱۳۷۱
تندیس های پاییزی، ۱۳۷۵
فراموشی آیین ساده ای دارد، ۱۳۸۱
کتاب هفت ۱و ۲ و ۳ برگزیده ی شعر امروز خراسان
مجموعه شعر "اینجا حومه های کلاغ است"، 1387، انتشارات اسموکادول، سوئد
زنی آمد مرا بپوشد، 1388
مجموعه آثار به زبان سوئدی 1388 در سوئد
جایی که پیاده رو به پایان می رسد، ترجمه ی کتابی از شل سیلوراستاین، به همراهی مرتضی بهروان، ۱۳۷۷
گزینه ای از اشعار ۳ کتاب او به زبان آلمانی در مجموعه ای به چاپ رسیده است.
شعرهای آزيتا قهرمان به زبان هاي فرانسه، هلندی، انگليسی ، آلمانی؛عربی و سوئدی ترجمه شده اند.
مجموعه گفت و گوهایی درباره نقش زنان در ادبیات کلاسیک، تاریخ موسیقی زنان در ایران و شکل گیری جنسیت را در کتابی با عنوان "شکل گیری جنسیت" آمادهی چاپ دارد.
مجموعه چهار کتاب او توسط سهراب رحیمی، شاعر و مترجم ایرانی و کریستین کارلسون، شاعر سوئدی به زبان سوئدی ترجمه شد و در سال 1388 توسط انتشارات Smockadoll سوئد به چاپ رسید.
سایر فعالیتها:
همکاری با مطبوعات در زمینه شعر و مقاله و مصاحبه از سال ۱۳۶۸
همکاری با مجلههای ادبی دنیای سخن، تکاپو، گردون، آدینه، فرهنگ و توسعه، عصر پنجشنبه، نگاه نو، پاپریک، کارنامه، هنگام، نوشتار، کتاب ماه، مجله آلمانی سیرن، مجله ادبی دانشگاه لوند Ord Konst، نشریات ادبی خراسان، خاوران،
شعرخوانی و سخنرانی در دانشگاه فردوسی، کتابخانهی آمستردام، دانشگاه لوند، فستیوال ادبی مالمو هلسینبوری، فستیوال بینالمللی گوتنبرگ و استکهلم و...
در سال های اخیر در چند مرکز از جمله سازمان پزشکان بدون مرز MSF و UN به تدریس زبان فارسی به انگلیسی زبانها مشغول بوده است.
سال هاست در کنار شعر به نقاشی آبرنگ و عکاسی نیز پرداخته است.
قایقی که مرا آورد
پشت صورتی که شکل تو را دارد
اسم های قدیمی غیب می شود
خون عکس های مچاله دارد
و باد پرنده ی مسی
انگار بیابان مرا از روی ژاکتم پوشیده باشد
برهنه نیستم
گاهی کلمات در سرفه هایم
و ماه کف آلود در لیوان گم می شود
این سفر همیشه دور زبانم چرخید
و رگ هایم از مرگ چیزی پنهان نکرد
برای کشیدن قدم هایی به خط ثلث
تابستان مرا اقرار کرده بود
این کرک سبز مچاله بر انگشت های یخ
موج به طرز زیبایی شبیه عشق می آمد
و پس می نشست
دلم برای قایقی که مرا آورد
گاهی تنگ می شود
و اینجا شاهدم برابر پلک های زمستان
همین آسمان کهنه است
و چمدانی که نیمرخ آبی ی مرا پنهان می کند.
اینجا یکشنبه گم می شود
باد حواشی دویدن را واضح تر می کند
نور ایوان های مخفی دارد
اینجا یکشنبه گم می شود
از پیراهنی که اختیار پریدن ندارد
از میان آنهمه سطح و خطوط و شمایل
تنها ابروهای باریک
سرمشق کوتاهی نوشت
شب ها بیداری اتاق راه می رود
پشت خش خش های کاغذ
گیجی زنی را گرفته ام....
که دختر بچه را هی از آب می گیرد
و دوباره سر می خورد
تا پلک می زنی، باور می کنی....
زنی که آمد مرا بپوشد
حتی شبیه دریایی
با قایق های پیر
زیباتر نشد زنی که آمد مرا بپوشد
ترس ها در خطوط آبی لو می روند
از ما یکی می خواست
خود را به شعر بیاویزد
دومی منقار خونی تو را
در زخم چرخاند و رفت
ملال زاییدن را کند کرده بود
و خستگی
روی دویدن دهان اسب می کشید
شراب را چکیدم
و پاییز دیگری انگورها را نوشت
تمام روزهایی که پاره کرده ای
در حروف غایب فشارم می دهد
درد را لیسیده ای
و چشمان سیاه
اعتنایی به زوزه ها نداشت
شعر قدم های آهسته ای بود
از تقلید پرنده در گودی زمین...
حالا برهنه ام
می خواستم بگویی
تا رسوا شوم
پوشیدی و اندازه ات شدم کیپ
کت برای عصر های زمستان
ناخن برای دریدن نداشتم
چاقو و چتر
رفتی کلید بیاوری
با کلاه گیس و همین کفش های زشت
ملکه ی تا بوت ها عکسم را کشید
با مرگ هم خوابیده ام
زیر همین باران
می خواستی
از شاخه های خیس، آبستن شوم ؟
دزیدن بال مگس را تمرین کنم
هی دزدیدم
دستم کج کج
تمام این چیزها آدم را سنگین می کند
و کودکی همیشه سوراخ است
غرق می شویم
حالا برهنه ام
کلماتی یادم بده
برای مردی که با آتش دوید و
یا امام رضا و نفرین ها قاطی شدند
دنیا سوت کشید
وقت را تمام کرده بود
پشت آخرین دیوار
درها واقعا بسته است
برهنه یادم بده
دیگر فرقی نمی کند
کشف تو چیزی را آسان کند
آسمان روی جاده بیفتد
قفس سینه سرخ فراری را پنهان کند
برهنه ام و.....
لطفا
لااقل بگذار خفه شویم
و این تن کبود را بیخود خط خط نکن
انگار کش آمده ام
هر چه قلاب می اندازم
باز هم واژه های هزار پا
از دیواره های ذهنم سُر می خورند
و در امتدادِ فصلی بیمار ،ناپدید می شوند
شاید مقصر
دست هایی نامرئی اند
که شبانه می آمدند و در خواب
انگشتانِ باریکم را، روشن می کردند ...
احساس می کنم
نهنگی دیوانه
سایه های بازیگوش ام را یکجا بلعیده و
بینِ دو دریا حبس کرده است
برای دل خوشی
لامپ ها را خاموش
و فانوس عتیقه ی مادربزرگ را
کبریت می زنم
در تاریکی صدایی عجیب
گوش هایم را آژیر می کشد
می بینم بسته ای مسکن
روبه رویم رژه می رود
و نجوایی از سیاهیِ جنگل
پوست کنده می گوید :
مقصر ما نیستیم
فکری به حال این میگرن مزمن کن
که قاموس واژه ها را
به کما برده است
بسته ی قرص را که باز می کنم
اشیاء رنگ پریده ی خانه
بی مقدمه می زنند زیر خنده ...
"بازیگر،سلطان مرگستان،نقش جنازه ها !..."
این دفعه دیگر ارواح بی کاره
از نفس های تنگ سینه ام چه می خواهند ؟
با ناتوانی نقش سلطان به دریوزه گی افتادم
بلکه تن فرتوت مرگستان را
از لوحه ی باستانی اسطوره ها عبور دهم !
اما به محض این که صحنه سیاه می شود
تابوت معلق حضرت سلطان
از پشت پرده زنجیر می بُرَد و
یک مشت استخوان آهنی
ردیف می شوند رو به روی تماشاخانه ام...
حس می کنم
میان نقش های محوری این تعزیه
اصلاً جایی برای حضور کم رنگ سایه ام نمانده
تا به موازات مرده های خیس راه بروم!
چه اشتباه پر هزینه ای به پای خود بستم ...
نمی دانم کجا فرار کنم
تا مدتی زیر آفتاب
در کُما نفس بکشم
کاش آن دعای لعنتی مستجاب نمی شد
کاش ...
دکتر
شما را به وسعت زیر بنای همین جا قسم
به هوشم نیاورید
مگر چه قدر این تخت
جای شما را گرفته است ؟
دکتر
به جای این همه جنازه که چیده اید
پرده ی آخر را
یک بار هم از کشیدن خمیازه های من
کنار بزنید...
خواهش می کنم
فقط آزمایشی !...
" فرصت خاموش "
شب از بازی کوچه ها بالا کشیده بود
و فرصتِ پاسبان
رویای خورشید را قدم می زد
تنها
ضربان قلبم
استخوان های سینه را می جوید
و آینه
از حقوق اشباح سر رفته بود
با اتفاق من
قشلاق چشمانت
در جیب پالتویی به رقص درآمد و
ارواح بیکاره
لب های تشنه را
اشاره می دادند به چرخ احتضار
مسیر پاسبان
پای شبانه را
بوسه بوسه بر خود می کشید
و کثرت دلتنگ...
فرصت خاموش...
جناق شکسته...
حلقه ی بیمار...
یار !
"مسافر"
ایستگاه راه آهن شلوغ بود
هیچ کدام از مسافران به قطار نرسیدند
از پله ها بالا رفتم
کنار ریل
زنی نشسته بود شبیه مادرم
اطلاعات ایستگاه اسم مرا صدا می زد
به نیمکت زن نزدیک شدم
خواستم صدایش...
بلند شد
همراه جمعیت حرکت کردیم
چمدان را زمین گذاشت
از پشت سر صدایم زدند
مادرم را دیدم
وقتی که برگشتم
چمدان تنها بود
چراغ های ایستگاه روشن شدند
دنبال زن گشتم
دیگر ندیدمش
مادرم از پله های ایستگاه پایین می رفت
در کوچه صدای سوت قطار می آمد .
(1)
صدای تو نمرده
در حجم خالی استخوانهایت
منعکس می شود
از سنگ خارای قبر می گذرد
و ذرات خاک دست می افشانند
به شادی، در سوگ تو
بانوی من
(2)
چینهای کنار دهانت
جا پای پرندگان آوازه خوانی بودند
که از عمق سینه ات
یکروز پرزدند
و برگی شدند جنبان
بر پر ریخته شاخه های
افرای کهنسال تاریخ
(3)
چراغ رادیو را
نور می بخشید
صدای "روشنک"
و آواز تو
چون چتر رنگارنگ طاووس
گشوده می شد در برنامه ی (میان) "گلها"
در آن سالها که جوانی مادرم
هنوز با تو
از ته دل می خواند.
(4)
انقدر خواندی
در بی ایرانی سالها
که تارهای موهایت
سو سو زدند
زمزمه های غربت را.
(5)
چه کسی فکر می کرد
بانوی عشقهای بی ثمر
که پاییز عمرم چنین
غم انگیز باشد
و تو بمیری و از من بگذری
در این روزها که اضطراب
سیل آسا می بارد
و رنگ آمیز ترین فصل ها
می پژمرد.
(6)
هر تار موی تو که سپید شد
هر چین نو که بر صورت تو افتاد
مثل گلی که باز ی شود
تو زیبا تر شدی
خوش به حالت بانو
تو در شکفتگی ات مردی
و در برگ برگ صدایت
جاودانه شدی
alborzrahmani@yespros.com
همانطور که هر روز بر میزان مشاغل آزاد، کسب و کار شخصی و شرکتهای خصوصی افزوده میگردد، به همان نسبت گزینههای بیشتری برای وام مسکن این گونه متقاضیان در معرض انتخاب قرار میگیرند. پیش از این، کسانی که به هر دلیلی قادر به اثبات میزان درآمد خود نبودند برای خرید مسکن و دریافت وام آن احتیاج به تهیه حداقل ۳۵ درصد ارزش ملک به عنوان پیش پرداخت داشته و ضمنا امکان دریافت بهترین نرخ بهره را نیز نداشتند. همچنین در بسیاری از موارد دریافت وام مسکن از طریق کسب شخصی (Self Employed) ملزم به گذشت ۲ سال از شروع به کار شخص در شغل جدید وی میشد. امروزه اما با تنوع وامهای بانکی و تغییرات در قوانین مربوط به آن، ممکن است با بررسی اینکه آیا پیش از شغل فعلی، سابقه استخدامی داشته اید یا چند سال در زمینه مرتبط با شغل فعلی کار کردهاید، همچنان تقاضای وام مسکن تان مورد پذیرش قرار گیرد.
در این راه وامهای مختلفی مانند Alt- A، Low-Doc و Stated Income به کمک شما خواهند آمد تا با توجه به شرایط شما و استفاده از یکی از این وامها قادر به خرید ملک مورد نظرتان گردید. همچنین امروزه به کمک یکی از شرکتهای بیمه وام مانند CMHC متقاضیان قادر خواهند بود تا با کمترین پیش پرداخت ممکن (۱۰ درصد)، بهترین نرخ بهره را نیز در اختیار گیرند.
در زیر به طور اختصار هر کدام از این وامها به طور جداگانه مورد بررسی قرار میگیرند.
: Alt-Aیکی از انواع وام مسکن برای کسانی است که کسب و کار شخصی دارند. جهت مورد پذیرش قرار گرفتن درخواست متقاضی وام در این حالت چند مورد مّد نظر قرار خواهد گرفت. نخست اینکه باید حداقل ۲ سال از زمان گشایش شرکت و شروع به کار شخص در شغل جدید گذشته باشد. همچنین اثبات میزان درآمد سالانه متناسب با نوع شغل یا صنعت مربوطه از ملزومات به حساب می آید. و در نهایت سابقه اعتباری خوب بدون هیچگونه اعلام ورشکستگی از مهمترین فاکتورهای این وام محسوب میشوند. در نظر داشته باشید که این محصول بانکی برای کسانی که درآمدشان بر اساس کمیسیون(Commission) محاسبه میشود کارآیی نداشته و این افراد باید با توجه به شرایط ویژه خود در جستجوی سایر وامهای مسکن باشند که در زیر توضیح داده خواهد شد.
: Low-Docاگرشما در طول سالیان سابقه اعتباری خوبی برای خود ساخته باشید میتوانید به مدد این سابقه چندین مرحله را پشت سر گذاشته و امیدوار به دریافت وامی به نام Low-Doc شوید. همانطور که از نام این وام بر می آید، مهمترین فاکتور، سابقه اعتباری متقاضی بوده و اثبات درآمد با استناد به مدارک مختلف جایگاهی در این وام ندارد. این نوع وام می تواند راه حل کاملی برای مشاغل شخصی (Business For Self) نام گیرد. وامی که در آن نیازی به ارائه برگه ارزیابی مالیاتی، فیش حقوقی (Pay Stub) و به طبع آن هیچگونه اثبات درآمدی ندارید.
: Stated Incomeتقریبا فرمی شبیه به وام Low-Doc دارد با این تفاوت که در این نوع وام علاوه بر سابقه اعتباری قوی، نسبت میزان درآمد به بدهی شما نیز باید عددی منطقی و منطبق بر قوانین بانکی باشد. با اینکه از پیدایش این وام زمان زیادی نمیگذرد، اما با توجه به ویژگیهای خاص خود تبدیل به یکی از محصولات مورد علاقه مشتریان گشته است. با شروع دوران بحران اقتصادی و به علت کمبود مدارک اثبات درآمد و در نتیجه افزایش ریسک، بانکها اقدام به توقف اعطای این وام نمودند. آمار نیز نشان دهنده آن است که معدود بانکهای که در این زمان همچنان به واگذاری این وام مشغول بوده اند، به دلیل عدم بازپرداخت به موقع مشتریان دچار هزاران دلار ضرر گردیده اند. خوشبختانه با عادی تر شدن نسبی شرایط اقتصادی، بانکها اعطای این وام پر طرفدار را باز از سر گرفته اند.
به طور خلاصه اینکه تمام کسانی که کسب و کار شخصی دارند میتوانند تحت هر شرایطی از مزایای وامهای مسکن Business For Selfاستفاده نمایند. عدم نیاز به اثبات درآمد را میتوان مهمترین مشخصه این گونه وامها نامید. شما ممکن است تمام یا بخش عمده ای از درآمدتان بر پایه کمیسیون (Commission)، قرارداد (Contract)، یا انعام (Tip)باشد که هیچکدام به طور کامل قابل اثبات نیستند. با این حال میتوانید در صورت داشتن سابقه اعتباری خوب و قوی همچنان امیدوار به دریافت وام مورد نظرتان باشید.
باید به خاطر داشت هرچند داشتن سابقه اعتباری خوب از ملزومات دریافت وامهای مسکن با بهترین نرخ بهره میباشد، همچنان راه کارهایی برای متقاضیانی که سابقه ای خوب ندارند نیز موجود خواهد بود. راههایی مانند افزایش میزان پیش پرداخت(Down Payment) ، البته با نرخ بهره بالاتر میتوانند همچنان به عنوان حلال مشکلات عمل کرده و آرزوی شما برای صاحب خانه شدن را جامه عمل پوشاند.
ترجمهٔ حبیب ناظری
در سال ۱۹۵۷ میلادی (۱۳۳۶ خورشیدی)، «ایالات متحد آمریکا»یی که هنوز از ضربهٔ پرتاب ماهوارهٔ «اسپوتنیک ۱» به فضا توسط اتحاد شوروی شوکه و گیج بود، آستینها را بالا زد و وارد رقابت جهانی در عرصهٔ فضا شد. اینک، بیش از ۵۰ سال که از آن روزگار میگذرد، در ماه مه ۲۰۱۱، ایالات متحد آمریکا با چالش تازهای روبروست. حزب کمونیست چین تصمیم گرفته است برنامهٔ ضربتیای را در عرصهٔ تولید «انرژی سبز» به اجرا گذارد، یعنی در عرصهای که این کشور هم اکنون نیز فرسنگها از آمریکا جلوتر است. اما تفاوت میان شرایط سال ۱۹۵۷ و سال ۲۰۱۱ این است که در فاصلهٔ این پنجاه و اندی سال، سیاستهای آمریکا تا حد زیادی در چنبرهٔ صنایع و مؤسسات انگلی و فاسدی چون صنایع بزرگ مالی و شرکتهای غولپیکر گاز و نفت گرفتار و اسیر شده است. شگفت آنکه این «اختلاف فاصلهٔ سبز» میان آمریکا و چین که ناشی از پیشتازی روزافزون چین در فناوریهای پیشرفتهٔ نوین است، در رسانههای همگانی کنترل شده و هدایت شده توسط شرکتهای بزرگ آمریکایی جایی ندارد و اثری از آن در این رسانهها دیده نمیشود. در کشور خودروهای بنزینخوره و صنایع معتاد به ذغالسنگ کمتر از انرژی سبز و رقابت در آن صحبت به میان میآید.
فاجعهٔ اخیر در نیروگاه هستهای «فوکوشیما دائیچی» ژاپن سبب شده است که حزب کمونیست چین در برنامههایی که برای گسترش وسیع نیروگاهها و صنایع هستهایاش داشت، تجدید نظر کند[*]. دولت پرزیدنت «هو جینتائو» اینک به این فکر افتاده است که به عوض نیروگاههای هستهای، بخش انرژی سبز را به طور گستردهای توسعه دهد. هدف از این برنامهٔ تازه، تولید ۵۰ گیگاوات انرژی خورشیدی تا سال ۲۰۲۰ است که ۲۰ گیگاوات بیشتر از هدف برنامهای پیشین است. اگر چین موفق شود به این هدف دست یابد، بیتردید این دستاورد پراهمیت و چشمگیری برای آن کشور خواهد بود. برای مقایسه بد نیست بدانید که ظرفیت شش رآکتور هستهای نیروگاه هستهای فوکوشیما که جزو بزرگترین نیروگاههای هستهای در دنیاست، 7/4 گیگاوات (۴۷۰۰ مگاوات) بود. به عبارت دیگر، تولید انرژی نیروگاههای خورشیدی مورد نظر چین، در مجموع بیشتر از تولید ۴ مجموعهٔ بزرگ مشابه فوکوشیما خواهد بود.
اما امیدبخشترین دستاورد این طرح آن است که اگر دولت چین در ۱۵ سال آینده حقیقتاً یک تریلیون و نیم دلار (۱۵۰۰ میلیارد دلار) صرف تولید انرژی خورشیدی و دیگر انواع انرژی تجدیدپذیر کند[†]، هزینهٔ تولید این نوع انرژی به احتمال قوی تا حد زیادی کاهش خواهد یافت. هم اکنون نیمی از پانلهای خورشیدی دنیا را کشور چین تولید میکند. اما آنچه به مذاق آمریکا خوش نمیآید و قاعدتاً باید نگران آن باشد این است که در دهههای آتی چین بتواند بازار جهانی و حیاتی فناوری سبز را که به سرعت در حال رشد است در قبضهٔ کنترل خود بگیرد و در این رقابت آمریکا را پشت سر بگذارد تا در دنیای کهنه و پوسیدهٔ استخراج ذغال سنگ و نفت و گاز درجا بزند.
تولید انرژی سبز در چین در سالهای اخیر ۷۷ درصد رشد سالانه داشته است، و تولید پانلهای خورشیدی، توربینهای بادی و دیگر فرآوردههای تولید انرژی سبز ۱/۴ درصد تولید ناخالص ملی این کشور را تشکیل میدهد[‡]. در همهٔ جهان، فقط کشور دانمارک است که از این لحاظ از چین جلوتر است. در این کشور اروپایی، ۳/۱ درصد تولید ناخالص ملی حاصل تولید فناوری انرژی تجدیدپذیر است. البته از لحاظ میزان مطلق تولید، چین با تولیدی در حد ۶۴ میلیارد دلار در میان همهٔ کشورهای جهان در ردهٔ اول قرار دارد. در آمریکا فقط ۳ دهم درصد تولید ناخالص حاصل فناوری سبز است، و از لحاظ کل میزان تولید، این کشور از چین بسیار عقبتر است. در همین سال گذشته، ظرفیت توربینهای بادی نصب شده در چین سه برابر میزان مشابه در آمریکا بود. در سال ۲۰۱۰، چین با نصب حدود نیمی از کل توربینهای بادی جدید جهان در آن کشور، ظرفیت تولید انرژی خود با استفاده از توربینهای بادی را نزدیک به ۱۹ گیگاوات افزایش داد[§].
مقامهای کشوری چین، برخلاف بسیاری از نمایندگان مجلس آمریکا، تردیدی ندارند که آلودن جوّ زمین با کربن و فرآوردههای کربنی موجب تغییرات آبوهوایی معینی است که آیندهٔ این کشور و کل جهان را تهدید میکند. کارخانههای ذغالسنگسوز چین خود منبع عمدهٔ این آلودگی آبوهواییاند، و همین تأسیسات آلایندهٔ هوا هستند که با انرژی پاکیزه جایگزین خواهند شد.
زمان آن رسیده است که کشورهای دنیا در «سازمان تجارت جهانی» علیه ایالات متحد آمریکا و مؤسسات «هیدروکربنی» آن به جرم نابود کردن فرآوردههای کشاورزی آن کشورها[**] و زیر آب رفتن مناطق ساحلی آنها در نتیجهٔ نشر مرگبار مواد کربنی در هوا شکایت کنند. چین ممکن است با خشم جهانی کمتری روبرو باشد، چون با وجود آنکه در حال حاضر بزرگترین سرچشمهٔ نشر مواد کربنی در جهان است، اما برای مقابله با این معضل بزرگ جهانی، بسیار سریعتر و مسئولانهتر از کشور آمریکا اقدام میکند که امروزه دومین تولیدکنندهٔ بزرگ دیاکسید کربن (گاز کربنیک) در دنیاست.
دولت آیزنهاور مجدانه و قاطعانه در برابر برنامهٔ «اسپوتنیک» اتحاد شوروی واکنش نشان داد. آمریکاییها باورشان نمیشد که در چنان عرصهٔ علمی و فناوری مهمی در ردهٔ دوم قرار گرفته باشند. در دههٔ ۱۹۵۰، ثروتمندترین یک درصد بالایی جمعیت آمریکا هنوز مالیاتشان را میپرداختند، و دولت آمریکا توانایی مالی این را داشت که بودجهٔ کافی در اختیار «ناسا» قرار دهد، تحقیق و توسعه را در بسیاری از مؤسسات کشور گسترش دهد، و آموزش علوم را در مدارس، از کودکستان تا کلاس ۱۲، ارتقا دهد. این طور نبود که فکر کنند آمریکاییها در ریاضی و علوم خیلی خوب نیستند، و دست روی دست بگذارند و کاری نکنند. به علاوه، دولت خیلی زود متوجه این امر شد که ایالات متحد آمریکا نیاز به کادرهای آموزشی و دانشگاهی، و کارکنانی دارد که با زبان و فرهنگ جوامعی که سرمایهداری (کاپیتالیسم) و کمونیسم بر سر جذب آنها رقابت داشتند، آشنایی داشته باشند. به این ترتیب بود که کنگرهٔ آمریکا در سپتامبر ۱۹۵۸ (۱۳۳۶) «قانون آموزش دفاع ملی» (NDEA) را تصویب کرد، که بر اساس آن، برای مطالعهٔ مناطق مختلف دنیا مثل چین، هندوستان و اروپای شرقی، بودجه در اختیار دانشگاهها قرار داده میشد. نزدیک به ۱۲۰ «مرکز ملی منابع» در دانشگاههای سراسر آمریکا از مزایا و بودجهٔ این طرح برخوردار شدند، و مطالعهٔ همهچیز و همهجا، از افغانستان گرفته تا برزیل را آغاز کردند.
برخلاف تلاشهای مجدانهای که در سال ۱۹۵۸ برای گسترش افق علمی و فناوری آمریکا صورت گرفت، کنگرهٔ آمریکا در سال ۲۰۱۱ پر از سیاستمدارانی است که به طور جدی از علم و آموزش عالی روگردانند، از کوشندگان محیطزیست متنفرند، تغییرات آبوهوایی جهان را منکرند، و جیرهخوار شرکتهای بزرگ نفتیاند[††]. بودجهای را تصویب کردهاند که در آن سهم وزارت دفاع افزایش داده شده است، اَبَرثروتمندان از تخفیفهای مالیاتی عظیم و درازمدت بهرهمندند، و برنامههای آموزشی کودکستان تا کلاس ۱۲ و آموزش عالی به شدت تضعیف شده است[‡‡]. هم اکنون آمریکا در رشتههای ریاضی و علوم حتیٰ از کشور کوچک ماکائو (در جنوب چین) و جمهوری لتونی هم عقبتر است و از لحاظ درصد جوانانی که تحصیلات دانشگاهی دارند، در کل جهان در ردهٔ نهم قرار دارد (که روزگاری در ردهٔ اول بود). نهادهای دولتی امروزی متشکل از اعضای «حزب چای» (تیپارتی) که به تکزبانه بودن خود افتخار میکنند، بهجای افزایش بودجهٔ آموزش عمومی و مراکز مطالعاتی، بودجههای این برنامهها را به نصف کاهش دادهاند[§§].
سالها پیش، ایالات متحد آمریکا در مسابقهٔ فضایی، که با پرتاب «اسپوتنیک» به فضا به طور جدی آغاز شد، پیروزیهایی به دست آورد. اما امروزه، کنگرهٔ آمریکا که پر است از مخالفخوانان و انکار کنندگان تغییرات آبوهوا، هنوز در خواب غفلت است و برای واکنش و اقدام در مورد چالش خورشیدی چین آستین را بالا نزده است. مثل این میماند که کنگرهٔ سال ۱۹۵۸ نه فقط «اسپوتنیک» را نادیده میگرفت، بلکه گرد بودن زمین را، و اینکه میشود به دور آن چرخید را انکار میکرد. از آنجا کنگره بودجهٔ فدرال برای مراکز مطالعهٔ چین و فرهنگ و زبان چینی را به نصف کاهش داده است، جوانان آمریکا امکان این را نمییابند که به اندازهٔ قبل به یادگیری زبان «ماندرین» بپردازند، و حتیٰ نخواهند توانست مقالههای علمی دانشمندان چینی را بخوانند یا در دفترهای شرکتهای موفق تولید انرژی خورشیدی در چین به عنوان کارمند ساده کار پیدا کنند.
برگردان: سیامند زندی | ونکوور
سه عنصر از اين متن برمی خيزند : مسئوليتِ بنيانی سلطه ی غرب در «استثنای استبداد عربی», تيترِ اوليه ی مقاله، (که در لوموند ديپلماتيک به «جهان عرب, يتيمان دمکراسی» تغيير يافت) ؛ جايگاه مرکزی سلطنتِ سعودی در گزينش اين رفتار از جانبِ غرب ؛ کاراکتر فاجعه بارِ سرمايه گذاری اين سلطنت و حاميان امريکايی اش روی جنبش های بنيادگرای سنی مذهب, که اکثريت بزرگی از آن پس از بحران خليج [فارس] در 1990و پس از اينکه دورانی طولانی در مبارزه عليه کمونيسم و شوروی متحد نزديکِ غرب بود, عليه آنان بپا خاست. سه موضوع در مرکزِ انديشه های برانگيخته شده پس از 11 سپتامبر 2001.
شش سال پس از پايان جنگِ خليج, جهان عرب به طرز شگفت آوری بی تحرک به نظر می رسد. در حالی که در همه جای ديگر مدلِ ليبرال و پارلمانی خود را تحميل کرده, در خاورميانه و در شمال افريقا رژيم های مستبد بدون اندک اصلاحات عميقی همچنان پابرجايند. اين « استثنای عربی» ارتباطی به يک باصطلاح « ويژگی فرهنگی» ندارد, بلکه از سويی با سياست غرب که نگران تضمين دسترسی آسان به بازارهای ارزان و منابع نفتی است, مرتبط است و از سوی ديگر در ارتباط است با دلشوره ی رشد قدرتمند اپوزيسيون اسلامی.
در اين دوره ای که به نظر می رسد جهانی سازی با دمکراتيزاسيون هم قافيه شده اند, در جايی که ليبراليسم اقتصادی عموماً با ليبراليسم سياسی, بعنوان فعلِ کمکی طبيعی آن, صرف می شود, جهان عرب همچون استثنايی در نظر می آيد : نه تنها از آنجا که هنوز تنها مجموعه ی ژئوپلتيکی است که به اشکال متفاوت حکومت مطلقه مبتلاست, بلکه از آنجا که به نظر می رسد قدرت های غربی خود را با چنين شرايطی وفق داده اند.
از همه ی فضاهای بزرگ ژئوپلتيک, مجموعه ی عربی تنها مجموعه ای است که «غيردولتی کردن» نسبی اقتصاد, با غير دولتی کردنِ سياست همراه نيست، به رغم اينکه قدمتِ آن به سال 1970 در مصر و توسط انور سادات می رسد ؛ اين مجموعه ی عربی همينطور تنها جايی است که بيان سياسی جامعه ی مدنی قادر به رها شدن از قيد کنترل حکومت های بوروکراتيک يا استبدادی نيست. رژيم های سياسی کشورهای عرب از سلطنت مطلقه ی قانونی ( de jure) تا جمهوری های بالفعلِ استبدادیِ مطلقه ( de facto) را در بر می گيرد. در کشورهايی که ادعایِ دمکراتيک بودن دارند, انتخابات تنها به قصد فريب صورت میگيرد, و آزادی های اعطايی در بهترين حالت، همانطور که با خساست، به همان ميزان هم گزيده شده, مانيتور شده و تحت نظارت اند.
بدتر از همه, هيچ کورسويی از اميد در افقِ قابلِ رويت نيست : ترقياتِ دمکراتيکِ ثبت و ضبط شده در اوجِ دوره ی گسترشِ دمکراسی در عرصه ی جهان در سال های پايانیِ دهه ی 1980 در کشورهايی همچون الجزاير، اردن و به ويژه يمن با شروع جنگِ خليج و آثار و پيامدهای منطقهای آن همه يک جا از کف رفت[1]. حتی لبنان, که اخيراً با عملکرد پارلمانی و انتخاباتیِ نسبتاً معتبرش، و آزادی بيان واقعی خود را از ديگران متمايز میکرد, همچنان مطيع و گوش به فرمان بخشنامههای قيمِ سوري, گام در همين راه گذاشت[2].
علت اين استثنای عربی چيست ؟ و بخصوص چرا اين امر توسط قدرت های بزرگ که به تمام کره ی زمين درس دمکراسی می دهند, به اين راحتی مورد چشم پوشی قرار می گيرد ؟ غرب به راحتی چشم بر انقطاعِ خشن انتخابات الجزاير در سال 1992 بست, به همان طريقی که در مورد فرو رفتنِ رژيم تونس در ورطه ی استبداد خود را به کوچه ی علی چپ زد. امير کويت که تاج و تختش را به قدرت نظامی امريکا مديون است, توانست بی هيچ دغدغهای به حرفه ی خود به عنوانِ حاکم مستبد ادامه دهد, و در همان حال ديکتاتوری دهشتناکِ صدام حسين تحتِ عنوانِ عدم دخالت در امور داخلی عراق بر سرِ قدرت حفظ شد. اتوريته ی فلسطينی اعطا شده به آقای ياسر عرفات, بی آن که چيزی از مدلِ سياسیِ ليبرالِ اسرائيل، که تحتِ ديکتاتوری استعماری اش می زيد، بياموزد, هر چه بيشتر به همسايگان عربش شباهت می يابد.
آيا اين امور با ويژگی های «فرهنگ عربی» و يا شايد «اسلامی» توضيح داده می شوند ؟ يکی از طراحانِ سياستِ خارجیِ امريکا، آموس پرلموتر لحظه ای به خود ترديد راه نداد تا در واشنگتن پست مدعی شود : «اسلام, چه بنيادگرا باشد يا خير, آيا با دمکراسی نمايندگی مدلِ غربی هماهنگی دارد ؟ پاسخ آشکارا, منفی است.»[3] .
نظريه ی فرهنگ گرا, ريشه در نژادپرستی ای اندک مشاطه شده دارد. اين نظريه در مقابل آزمونی تطبيقی تاب نمی آورد : بسياری از کشورهای مسلمان در زمينه ی توسعه ی دمکراتيک دست کمی از همانندهايشان در جهان سوم ندارند, بی آن که نياز به انداختنِ تقصير به گردنِ اسلام باشد. اما عملکرد واقعی اين نظريه در زمينه های سياسی است : اين نظريه توجيه گر همکاری غرب با سياه کارترين ستمکارانِ مسلمان – بی آن که به بهانهی رعايت و احترام به «ويژگی های فرهنگی» اندک فشاری بر آنها در زمينه ی رعايت دمکراسی وارد آورند- از سويی و در عينِ حال تحتِ نامِ ارزش های دمکراتيک توجيه گرِ خرد و لِه کردنِ مستبدانه ی گرايش هايی که خود را متعلق به اسلام مبارز می خوانند, است. مبنای استدلالشان هم اين است : حالا که ديکتاتور لازم است, خوب پس چه بهتر که طرفدار غرب باشد ! بدين سان مقاله ی آموس پرلموتر, در زمان به توجيه وقفه و ابطالِ انتخابات الجزاير توسط خونتای نظامی می پرداخت, آن هم آزادترين انتخاباتی که تا آن زمان جهان عرب به خود ديده بود.
نفرينِ نفت
دو عنصر بنيادی امکان درک اين استثنای استبداد عربی را تامين می کند. اولينِ آنها نفرينِ نفت است, دومي ماهيتِ اپوزيسيونِ قدرتِ حاکم است, که در وجه اصلی زير سيطره ی اسلاميست هاست.
تداوم, حتی استقرار سلطنت های قبيله ای قرون وسطايی، تحتِ قيموميتِ غرب در سرزمين های نفتی واقع در شبه جزيره ی عربی از همان ابتدا در تقابلِ آشکار و قدرتمند با تحولاتِ استعماریِ ساختار سنتی، به نفعِ مدل های اقتباس شده از مدرنيته ی سياسی در نقاط ديگر بود. «رسالتِ تجددبخش» غرب در زمينه ی گسترشِ نهادهای مدنی به اين سرزمين ها بسط نيافت : در آنجا, بالعکس, هدف استحکام بخشيدن به ساختار عقب مانده بود, تا تامين آزادانه ی منابع و سوخت مورد نياز قدرتهای قيم تضمين شود. اين عين وضعی است که در عربستان سعودی پيش رفت.
از آنجا که اين دولت بزرگترين منابع نفتی جهان را در اختيار دارد, پس يکی از آن هايی است که واشنگتن بيشترين اهميت را برايش قائل است. ايالات متحده که طی سالهای طولانی مسئول و گرداننده ی مسائل اقتصادی و امنيتی اين امير نشين بوده, نوعی انعطاف ناپذيریِ اجتماعیِ حداکثری, به هدف دور کردن هر نوع حرکت اجتماعی توده ای، حاکم کرده است. آنان به همين روال کوشيده اند که مانعِ شکل گيریِ طبقه ی کارگر محلی شوند. فرمولِ– کاملا مشابه با همان که در ديگر سرزمين های صاحبِ نفت اجرا شده، اما نامربوط تر و مضحک تر در عربستان سعودی با توجه به ابعاد و جمعيت آن – مبتنی بر اهميت بخشيدن به گسترشِ طبقه ی متوسطی مرفه در ميان شهروندان, و به کارگيریِ کارگران مهاجری حاضر به هر بيگاری و باج دهی برای به عهده گرفتنِ فعاليت های توليدی و خدماتِ يدی، کارگرانی که شمارِ آنها را با توسل به روشی غيرعقلانی به تکنولوژی پيشرفته در توليد همچنان محدود و مختصر نگاه داشت.
ساختار ارتش سعودی هم بر همين پايه طراحی شده : ارتشی که به هدفِ کاهشِ احتمالِ خطرِ کودتايی جمهوری خواهانه, شمارِ نفراتش به شدت کاهش يافته (چنين مجموعه هايی در مصر, عراق و ليبی سلطنت را سرنگون کردند), پيشرفته ترين ابزارآلات و جنگ افزارها را با قيمت هايی فوق تصور، چيزی که البته به نفع فروشندگان جنگ افزار غربی است، در اختيار دارد. به اين ترتيب عربستانِ سعودی برای جمعيتی چهار برابر جمعيت اردنِ همسايه, ارتشی به زحمت دو برابر ارتش آن کشور در اختيار دارد, اما در عوض برای دفاع از خود بودجه ای معادل 33 برابر بودجه ی نظامی سلطنت هاشمی ها در اردن هزينه می کند[4] !
ارتش و گارد ملیِ سعودی که از روی ساختارِ قبيله ای کشور کپی برداری شده, در اصل گارد شخصیِ سلطنتند, ارتشی که هزينه های آن چيزی معادل 5/2 برابر هزينه ها و بودجه ی ارتش اسرئيل است, توانايی های دفاعی اش در مقابل دشمنِ فرضیِ خارجی کاملا مورد ترديد است. بخشِ عمده ی سلاحهای تهاجمی ای که در اختيار ارتش رياض قرار گرفته, ابزارهای «پيشاپيش در محل مستقر شده» برای استفاده ی فرضیِ ارتش امريکاست، اين امر هم از ماه های پيش از حمله به کويت در ماهِ اوتِ 1990 که پنتاگون کار بزرگِ لجستيکیِ انتقال ابزار آلات و ادوات جنگی به منطقه را سازمان داد، مبنای فرمولی قرار گرفت که دست بالا را به پنتاگون میداد. و کسی هم بی خبر نيست که فرودگاه عظيم جده, فقط برای استقبال از زائران مکه نيست.
طرح جديد عربستان سعودی, افشا شده توسط واشنگتن پست, مبنی بر سفارش 102 جنگنده ی F-16 از لاکهيد مارتين به قيمت ناچيز 15 ميليارد دلار (از قرار سه ميليارد برای خود جنگنده ها و 12 ميليارد بقيه هم برای ملزومات, حفظ و نگهداری و آموزش خلبانان آنها !) شاهدی بر دست و دلبازی های سلطنت است. فرای اعتراض سنتی اسرائيل, که بيشتر اوقات به هدفِ فعال کردنِ مراحمِ نظامی بيشتری از جانب واشنگتن برای تلافی صورت می پذيرد (در اين مورد دريافت F-22 « furtifs »), روزنامه ی پايتختِ فدرال [واشنگتن پست]خبر از شدت گيری مجادله ای عميقاً افشاگر در ساختار حکومتی دولت امريکا می دهد. در حالی که بخشی از مسئولين (در وزارت خارجه) ترجيح می دهند که اين پولها در طرح های اجتماعی مورد استفاده قرار بگيرد, تا کمکی برای تداوم ثباتِ داخلیِ اميرنشين باشد, گروهی ديگر (پنتاگون) ترجيح می دهند که سعودی ها به جای مدرنيزه کردن نيروی هوايی شان, که همين حالا هم فراتر از امکانات خود تجهيز شده[5] , به گسترش امکاناتِ نيروی زمينی بپردازند. در نتيجه اين عربستان سعودی, متحدی چنين نزديک که ايالات متحده حق مداخله در گزينه های بودجه ی او را به خود می دهد, آنتی تز دمکراسی است : اميرنشينی که تحت سلطه ی وهابيون عميقاً سخت گير و متعصب، قرآن و شريعت تنها قانون بنيادی آن است, بی ترديد بنيادگراترين حکومت سراسر جهان, تماميت خواه ترين حکومت از نظر سياسی و فرهنگی, و سرکوبگرترين حکومت برای نيمه ی زنانه ی جمعيت خودش است. در مقايسه با عربستان, ايران جامعه ای نسبتاً آزاد, پلوراليست و رهايی دهنده ی زنان در نظر خواهد آمد...
در اينجا شاهد دورويی بزرگ آنهايی هستيم که برای حمله به بنيادگرايی, زمانی که رنگ و بوی ضدغربی داشته باشد, زير نامِ دمکراسی و لائيسيته بسيار چابک عمل می کنند, در حالی که درست در همين زمان از دوستیِ پرمنفعتِ سعودی ها بهره مند می شوند. و می توان توده های عرب را درک کرد که دروغ های باورناپذير در گفتمانِ متحدين, عليه عراق طیِ جنگِ خليج را چگونه قضاوت کردند ؛ آن هم زمانی که اين متحدين و ايالات متحده در راسِ آنها, از خاکِ عربستان سعودی و با همکاری آنها وانمود می کرد که برای دفاع از ارزشهای دمکراتيک واردِ جنگ شده اند.
اين يکی از دلايل ريشه ای استثنای استبدادی عرب است : غرب بدون به خطر انداختنِ تحت الحمايه هايش در خليج نخواهد توانست دفاع از ارزشهای دمکراتيک را به چيزی بيشتر از کلام و گفتار ارتقا بدهد.
البته دليل بنيادی دومی هم هست : توسعه ی بی پروا و سريعِ آن گرايشِ ديگر از بنيادگرايی ؛ گرايشی که همچون مدل ايرانی آن به طرزی افراطی ضدغربی است. غرب مشغول درو کردن بذرهای خود کاشته است : طی نزديک به سه دهه, در مبارزه اش عليه ناسيوناليسم ترقی خواه, که الگوی خود را مدل ناصريسم حمايت شده توسط اتحاد شوروی قرار داده بود, تبليغاتِ اسلامی امير نشين سعودی, دشمن خونی رژيم مصر, را همچون متحد برگزيده بود. رياض با همکاری CIA با حمايت از اخوان المسلمين عليه جمال عبدالناصر رئيس جمهور مصر, وظيفه ی تامين مالی و همينطور اقامتِ بخش بزرگ و اصلی توده ی آشفته و درهمِ انترناسيونال بنيادگرايی اسلامی را در خاک خود به عهده گرفته بود.
در دوره ی فساد و تجزيه ی ناصريسم, رژيم های «ترميمِ نزديکی به غرب», اين ائتلاف را با هدفِ مبارزه با چپ و طرفداران حکومتِ پيشين احيا کردند، درست مثل پرزيدنت انور سادات. سادات بسيار ناشيانه عمل کرد : او که در ابتدای رياست جمهوريش همت زيادی در آزادسازی و تقويت اقداماتِ بنيادگرايان اسلامی انجام داده بود، و همه ی اين ها را به قصد خلاصی يافتن از اپوزيسيون چپِ حکومتش انجام داده بود، بالاخره خودش به نام اسلام به قتل رسيد. در همين دوران انقلاب ايران در سال 1979, در ميان بهت و غافلگيری واشنگتن و رياض, چهره ی نوينی از [اين] اپوزيسيون مبارز عليه سلطه ی غرب را به نمايش نهاد.
بدين سان پس از اين همه سال مبارزه عليه کمونيسم و برضد ناسيوناليسم, زير پرچم اسلام و نه زيرِ پرچم دمکراسی ليبرال, ناسيوناليسمِ ورشکسته و چپِ مبتلا به ضعف مفرط, ميدان عمل را برای بنيادگرايی اسلامی بازگذاشتند. تنها شيب و مجرايی که در طبيعی ترين حالت برای اعتراضات توده ای ناسيوناليستی و مطالبات اجتماعی بازمانده بود, مجرای مذهب بود, مجرايی به خوبی فراهم و پرداخته شده توسط رياض و واشنگتن.
اين امر در پی دوره ای ترديد صورت گرفت, دوره ای که طی آن مسئولين سعودی و مشاورين امريکايی شان گمان می کردند که قادر خواهند بود با تاکيد روی ويژگی شيعه ی ايران, و بازی روی تقابل «شيعيان افراطی» با «سنی های اعتدالی» مانع اشاعه و سرايت آن بشوند. رياض به حمايت و زير بال و پرِ خود گرفتنِ جنبش های بنيادگرای سنی, بخصوص جريان های برخاسته از تشکيلاتِ اخوان المسلمين ادامه داد. ولی اين تجديدِ سرمايه گذاری, عملاً فاجعه بار از آب درآمد : در 1990 در جريان بحران خليج که عراق مقابل عربستان سعودی صف آرايی کرد, گرايش های اصلی جريان بنيادگرای سنی مذهب, مورد حمايت رياض, برای از دست ندادن پايه های اجتماعی حامی خود, در کنار عراق قرار گرفتند. شکست و ناکامی سلطنت سعودی مفتضحانه بود.
فروپاشی اتحاد شوروی در 1991 کمونيسم را در حالت نبرد برای بقا قرار داد, و اين بار واشنگتن مقرر داشت که از اين پس شر مطلق و دشمن شماره ی يک, اسلام راديکال از نوع ايرانی آن است. به اين طريق در فاصله ی زمانیِ کوتاهی از «پايان تاريخ» به «نبرد تمدن ها» گذر کرديم. البته, همان دورويی و پشت هم اندازی ای که سلطنت سعودی را نزديکترين متحد تمدن غربی القا می کرد ادامه يافت : حتی اخيراً «پيروزی» ديگری در افغانستان پديد آورد, يعنی همان جايی که می دانيم محل بندو بست تبانیِ واشنگتن و رياض با طالبان بود[6] .
کافی است اسلام گرايیِ ضد غربی که معرف بُردار اصلی اعتراضات اجتماعی جهان عرب است را به تاثيرگستریِ ضد دمکراتيک خود سلطنت سعودی بيفزائيم, تا متوجه شويم که متغير عربی در معادله ی نظم نوينِ جهانی در خلافِ جهتِ روند تحولاتِ کُره ی زمين از سال 1990 بدين سو, بر استبداد مستقر است. اگر نيروهای ژنرال نورمن شوارتسکف در چند کيلومتری پايتخت عراق متوقف شدند و اجازه دادند که ديکتاتوریِ صدام حسين در مقابل خيزش کردهای شمال و شيعيان جنوب عراق به تجديد قوا بپردازد, برای حفظ ثبات عربستان سعودی و همينطور دوری گزينی از احتمال به قدرت رسيدن طرفداران ايران در عراق بود. به همين دليل هم بود که به محض اينکه FIS (جبهه ی اسلامی نجات) الجزاير در جريان بحران خليج به نفع عراق موضعگيری کرد, غرب مهر تائيد خود را بر توقفِ تجربه دمکراتيک جاری در الجزاير زد. و بازهم به همين دليل است که ديکتاتور تونس توانست بی دغدغه ی خاطر مشابهين FIS وطنی اش را «ريشه کن» کند, در حالی که هيئت حاکمه ی مصر فشارِ سرکوب بر اين جنبش را هر چه سنگين تر می کرد.
هيچ نيازی به بازگشت به قرن هفتم برای درک استثنای عربی نيست, نيمه دوم قرن حاضر به خوبی قادر به توضيح آن است[7]. ولی از آنجا که استثنايی موجود است, پس قاعده بر چيست ؟ بعد از بررسی پديده ی عربی, آيا هنوز می توان به نزديکیِ برگزيده ميان جهانی سازیِ اقتصادی نئو ليبرالی زير سلطه و رهبری غرب و ارزشهای دمکراسی ليبرالی باور داشت ؟
[منتشر شده در لوموند ديپلماتيک ژوئن 1997]
[4] - رقم مربوط به سال 1993. عربستان سعودی از نظر هزينه های نظامی در جهان مقام نهم را به خود اختصاص داده است, بعد از پنج عضو دائمی شورای امنيت سازمان ملل, سپس آلمان, ايتاليا و ژاپن !
حکایت امروز ایران، روایت تلخ و اندوهناکی ست از انبوه جوانان ناخوشنود که اسیر رهبانان کهنسال و ترشرو شده اند – ملایانِ سالخورده و فریبکاری که همچون زنگیان مست و تیغ بر کف بر تمام مقدرات مردم حکم می رانند و اساس زندگی و فرهنگ ایرانیان را به دروغ و ناراستی آلوده اند. شاید شرح احوال ایران امروز چندان بی شباهت نباشد به شعر کوتاه شاعر و نویسنده انگلیسی اوایل قرن بیستم، دی اچ لارنس، که به ظرافت و دقت رابطه ایی می جست میان آفتِ دروغ و دلیری آدمیان در نپذیرفتن ناراستی.
بدون تردید، ما ایرانیان خود نیز در نکبت و اندوهی که اینک بر سرمان آمده سهیم هستیم. شاید وقت آن رسیده باشد که کمی منصفانه به ناکامی های خویش بیاندیشم و دریابیم که به قول نیاکانمان "از ماست که بر ماست". باید قبول کنیم که شاید ما خود بزدلانه از حقیقت گریخته ایم و با آغوش باز پذیرای هزاران دروغ و نیرنگی شدهایم که رهبانان دغلباز و پیران فریبکار بی هیچ آزرمی دمادم بر فرهنگ و افکارمان نازل کرده اند. لاجرم شادمانی و رضایت از میان ما رخت بر بسته و سرآسیمه در دریایی از ناخشنودی دست و پا می زنیم چرا که سخاوتمندانه از بام تا شام پذیرای دروغیم.
و این نیز ترجمه ی آزادی از شعر "شجاعت" اثر دی. اچ. لارنس
شجاعت
آنچه مردم را به ناخشنودی دچار می سازد
تمایلشان به پذیرش دروغ است.
آدمها اگر بهره ایی از شجاعت می داشتند و پذیرای دروغ نمی بودند
و اگر به حقیقت احساس خویش واقف می شدند و درمی یافتند که چه می خواهند
و به احساس و مقصود حقیقی خود عمل می کردند ،
آنگاه ایشان را امکان آن می بود تا در کارگاه اندیشه ی عاری از دروغ، یکایک تجربه های زندگی را بفشرند و روغن و عصاره ی هر تجربه را تقطیر کنند
و سرانجام، همچون مغز فندق در فصل پاییز، شیرین و بی عیب شوند.
و جوانان در میان جمع سالخوردگان
بسانِ درو کنندگانی می بودند که در فندق زاران در ماه شهریور
میوه ی رسیده ی تجربه می چیدند.
زیرا در حقیقت ، تنها مطاعی که در بازار سالخوردگان عرضه می گردد
میوه های ترش و تلخی ست که به آفت دروغ آلوده اند.
بیست و دوم اردیبهشت ماه نود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر