هستي نيوز،از آن سوي فيلتر جمهوري اسلامي خبر پراكني ميكند

-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد...
http://groups.google.com/group/hasti-news
------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

Latest News from Norooz for 10/17/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



محسن بیگلربیگی عضو شاخه جوانان جبهه مشارکت مازندران و رحمت عزیزی دبیر ستاد 88 شهرستان بهشهر بازداشت شدند
به گزارش خبرنگار نوروز در ساری، صبح روز چهار شنبه 21 مهرماه ماموران امنیتی وزارت اطلاعات با مراجعه به محل کار پدر محسن بیگلر بیگی عضو شورای مرکزی ستاد 88 مازندران اقدام به بازداشت وی نمودند .
ماموران پس از تفتیش کامل شرکت و ضبط کیس کامپیوتر ، با در دست داشتن حکم تفتیش منزل وی را به آنجا برده و پس از وارسی کامل اقدام به بازداشت ایشان نمودند.
پس از پیگیری های مکرر توسط خانواده ی این عضو و مسئول ستاد جوانان مهندس موسوی در بهشهر در توضیح دلایل بازداشت ایشان اعلام شده که وی بدلیل فعالیت های مجازی بازداشت شده اند و از آنجا به زندان ساری منتقل شده است.
لازم به ذکر است که بیگلربیگی رئیس ستاد 88 شهرستان بهشهر ، دانشجوی سال آخر مهندسی مکانیک دانشگاه آزاد ساری میباشد که مشغول انجام امور مربوط به ارائه ی پایان نامه خود بوده است .
همچنین در جریان بازداشت این عضو جبهه مشارکت مازندران رحمت عزیزی دبیر ستاد 88 شهرستان بهشهر نیز بازداشت و به زندان ساری منتقل شد . متاسفانه اطلاعات دقیقی از نحوه بازداشت ایشان در دست نیست .
 


 


بسمه تعالی

اگر مرا بازداشت کردند خانواده و دوستان و آشنایان بدانند
1- هیچ جرمی مرتکب نشده ام که دلیل بازداشتم باشد و لذا بازداشت خود را غیر قانونی می دانم و با بازداشت کنندگان هیچگونه همکاری نخواهم کرد و بازجویی پس نخواهم داد.
2- به بازجویانم اعتماد نخواهم کرد و هیچ قرار و مداری با آنها نخواهم گذاشت . اگر در این مورد از من چیزی نقل شد صحت نخواهد داشت و حتی اگر خودم از زندان تماس بگیرم و چیزی بگویم که حکایت از توافق و تفاهم با بازجویانم باشد و درخواستی بکنم که حکایت از چنین چیزی بکند ، به آن اعتنا نکنید .
3- اعتقادات ، نظرات و مواضع من همانهایی است که تا کنون گفته ام و یا نوشته ام و در وبلاگ من موجود است ، به آنها پای بندم و از آنها دفاع می کنم .
4- به عضویتم در جبهه مشارکت افتخار می کنم و دوستانم را در این جبهه از صادق ترین و وفادارترین افراد نسبت به اسلام ، انقلاب و امام می دانم و هرگز از آنها سوء نیتی یا حرکتی ندیده ام که خلاف مصالح ملی و امنیت کشور باشد . به مواضع حزب پای بندم و از آنها دفاع می کنم . اختلاف نظری جزئی همواره وجود داشته است اما هرگز بحدی نبوده است که بخواهم از آنها تبری کنم .
5- هرگز بدخواه کسی نبوده ام و هرچه گفته ام و هرچه کرده ام در جهت اصلاح بوده است و به همین دلیل از گفته یا اقدامی پشیمان نیستم و خود را بدون لغزش و خطا نمی دانم ولی هیچکدام در حدی نبوده است که بخواهم جز پیش خدا توبه و انابه کنم .
بدیهی است آنها که مرا بازداشت می کنند اهدافی را دنبال می کنند که با مقاومت من و خانواده ام به انها نخواهند رسید. بنابراین پیش بینی فشار بر خود و خانواده ام را می کنم . امیدوارم خداوند به من و هانواده ام بخصوص مادرم و همسرم و فرزندانم توفیق صبر و مقاومت عنایت بفرماید که از این آزمون سربلند بیرون بیائیم . تقاضایم از خانواده ام و بستگانم این است که صبور و مقاوم باشید و از هیچ اقدامی در حمایت از من که ممکن است دستم از دادخواهی کوتاه شده باشد فرو گذار نکنند . قانون در این کشور فرصت زیادی در اختیار شهروندان قرار می دهد که حق خود را پیگیری کنند . این متولیان امور هستند که تن به قانون نمی دهند . از هر فرصت قانونی استفاده کنید و خود را اسیر قرار و ندار با این و آن نکنید . به توجیه کسانی که شما را به سکوت و انتظار دعوت می کنند گوش فرا ندهید . اگر کسی می تواند قدمی بردارد و کار خیری انجام دهد بدهد سپاسگزار خواهم بود اما صلاح نمی دانم به وعده ها خودتان را دلخوش کنید . لایحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم .
از همکارانم در بیمارستان می خواهم جای خالی مرا پر کنند، مبادا کار رسیدگی به بیماران و یا اموزش دستیاران با اخلال مواجه شود .
من به ایمان و صداقت رهبران جنبش سبزایمان و اعتقاد دارم . در مهندس موسوی اخلاص می بینم که مرا از هرگونه تردید در مسیری که برگزیده ام باز می دارد . در او جز خیرخواهی برای ملت ، کشور و مسئولان آن ندیده ام . دست خدا را با او می بینم و و به پیروزی این راه باور دارم . خداوند انشاالله با فضل و کرم خویش ما را یاری خواهد کرد و پس از این دوران سخت فردای روشنی را به این ملت عنایت هواهد فرمود. الیس الصبح بقریب .
علی شکوری راد
 


 


سلام مصطفی جان باورت می شود به سرعت برق و باد این هجران دوباره ما دوماهه شد! وقتی که تو با آن ساک دستی و با آن کتانی ها، که بی تناسب بود با کت و شلوارت اما پوشیدی تا مبادا محروم بمانی از آن برای دویدن، در بندی که زمان گشادنش معلوم نیست، راهی زندانت شدی من باور نمی کردم تاب آوردن حتی روزی را بی تو چه رسد به ماهی و ماه هایی. اما تو این خانه دوم را انتخاب کردی و گفتی می روم تا هیبت زندان را بشکنم تا دیگر هیچ گاه هیچ زندانی سیاسی در جمهوری ای که ما اسلامیش خواستیم نباشد. و شکستی هیبت زندان ستم را بر سر ستم گران عزیزِ دلبندم با همه شجاعت و استقامتت. از تو هراس دارند و برای فرار از آن به بندت کشیده اند و قرنطینه ات کرده اند. هراسی نه از قدوقامت و ستبرشانه ها و تنومند هیکلت که اگر هم داشتی متکبرانه به آن نمی بالیدی، بلکه از اندیشه ات که به بند کشیدنی نیست. از آرمان هایت که روز به روز سبزتر و زنده تر می شود. آرمان های یک انقلاب مردمی. آرمان های یک ملت. آرمان هایی که نگذاشتی و نگذاشتیم دزدان بی آبرو با قیافه های حق به جانب در روز روشن در حالی که اسلحه هایشان را به روی صاحبان واقعی آن گرفته بودند، از ما بربایند. از یک ملت بزرگ و نستوه که تاریخ جهان شرح دلاوری ها و استواری هایشان را در سینه سپرده و چون یادگاری ارجمند به نسل های آینده، پی در پی تقدیم می کند. ما ایرانیان که به تعبیر خودت کورش بزرگ ایرانمان را وارد تاریخ کرد و این مرد مدعی بزرگی که با کودتا برآمده و اینک سخت مدعی است، می کوشد تا آن را از تاریخ خارج کند و چه عبث کوششی! آری عزیز من دیکتاتورها از شجاعانی که محرومیت از حقوق اولیه شان بلکه گرمی گلوله و شکنجه های سیاه و سپید را به هیچ می گیرند می ترسند وباید هم بترسند و این ترسناکی تو برای من بزرگ افتخاری است.

مصطفای من

این روزها حال ایران دوستان بدجوری بد است. نه برای همه این بگیروببندهای لجوجانه که آدم را یاد دعوای گردن کلفت های محله می اندازد که پشتشان به جایی گرم است. نه نه . کاش داستان به همین بازی های بچه گانه ختم می شد. کاش فقط آزار و ستم به مردان و زنان آزاده در داخل کشور، دغدغه اصلی ما بود و بی حرمتی ها به خانواده های عزیز زندانیان سیاسی با دست کم گرفتن ها و تهدیدها و تازگی ها اسلحه کشیدن های قلدرمآبانه برای نزدیکان این عزیزان دربند. نه نه . موضوع کیان ایران است که آدم هایی بازیچه اش کرده اند. نام بزرگ ایران را بی وضو برزبان می آورند و انگار فقط این کشور عزیز را در نقشه امروز جهان می شناسند. ایران بزرگ. یکی از دوقدرت بزرگ جهان دیروز. کشور رشد و آبادانی و پیوندگاه فرهنگ ها و تمدن های بزرگ جهانی که فرمانروایش همه آن ها را می شناخت و برایشان احترام قائل بود و همه بزرگی ایران به جهت بزرگ شناختن میراث فرهنگی ملل جهان بود وتجارب گرانسنگ بشری نه برای آویزان کردن یک نماد بر گردن بزرگانشان و پوشاندن آن ها به ستر و پوششی ناهمگون و ناخواسته. آری حال ایران دوستان در سراسر گیتی، این روزها هیچ خوب نیست. برای همه ناراستی ها و نازیبایی هایی که به نام ایران ثبت می شود. ایران عزیز ایران نستوه ایران جاودانه. ایران دماوند و اروند و خزر و سهند و سبلان و خلیج همیشه فارس، ایران گفتگوی تمدن ها. و ایرانی ها این روزها توأمان غصه ایران و اسلام را دارند. غصه خانه شان و آئین دیرینه شان را. غصه اسلامی که مدعیان طالبانیش فراموش کرده اند که معجزه پیامبرش آوردن کتابی است تحریف ناپذیر. و کاش هرگز قدرتمندان داعیه حفظ دین را نداشته باشند تا این گوهر یگانه بازیچه هواهای نفسانی شان گردد و گروگانی برای پایندگی بیشتر بر سر قدرت های پوشالی که با نسیمی لرزان می شود و ...

مهربانم

دو ماه است که تو در کنار ما نیستی. این دوری و مهجوری به قدر کفایت دردناک هست اما درد مضاعف از جدایی شما با دیگر زندانیان سیاسی است. بدعتی عجیب در نظام قضائی اسلامی ایران! سلول های انفرادی که امروز نیز مانند دیروز جایگاهی است برای اعتراف گیری به زشت ترین و کثیف ترین شیوه ها در کشوری که سردمدارانش به بهانه ابوغریب و گوانتانامو همه کژی ها را در آن توجیه می کنند، دونفره می شود و نای نی از ورای دیوارهای سخت آن به نیستان می رسد دردناک و حزن آور. باورت می شود همسر عزیزم؟ باورت می شود که رئیس قوه قضائیه کشور اسلامی مان، ما را به خواندن نماز شکر دعوت می کند که زمامدارانمان آمریکایی نیستند و زندان هایمان ابوغریب و گوانتانامو و ما را به دادن شکرانه می خواند که کهریزک زشت، لکه ننگ نظام اسلامی و مقر فرماندهی مرتضوی، قصاب مطبوعات و متقاضی انحلال احزاب قانونی و کشتارگاه بهترین فرزندان ایران بالاخره بسته شد و برای متهمانش محکمه تشکیل شد؟ باورت می شود که هنوز سه دهه از مردمی ترین انقلابمان نگذشته به جای الگوی حکومت علوی که درآوردن خلخال از پای زن یهودی را برنمی تافت و قاضی علوی میان عرب بادیه و مولی علی (ع) بنا به حکم قرآن تفاوتی قائل نبود، باید خود را با استکبار جهانی مقایسه کنیم و شاد شویم که هنوز چند قدمی تا رسیدن به افتضاحات بین المللی فاصله داریم و هوشیاری مسئولان کشورمان موجب شده که این چندقدم فاصله تا روز مبادا باقی بماند. آه آه آه چه بگویمت ای یار دربند که تو بندها را یکی یکی از روح و جان گشاده و می گشایی و آزاد و آزاده فرداهای سبز را می نگری و ما این بیرون مضطربانه نظاره گر برخوردهای سفاکانه با اهل خانه و بی اعتنایی به عسرت های آنان و مهربانی و گشاده رویی و گشاده دستی دولتیان برآمده از کودتا در خانه همسایه ایم. و شادی بیمارگونه ای که متعاقب آن همه انوار عالم را هاله های نوری برای محافظت و مراقبت موجودی ماورایی و نظرکرده خواهد پنداشت، نگرانمان می کند که انسان سرخوش از باده غرور و نخوت را بالقوه خطرناک می بینیم چه رسد که زر و زور و تزویر را هم توأمان درکف داشته باشد. و چه گلایه ای از همسایه بیچاره که خود شاهد احوال ماست اما رفع گرفتاری هایش را به اندیشه به مصائب ما برتری می دهد. ما یکی یکی از زندانی بزرگ به زندان کوچک تر می رویم و یک به یک نه در کشورمان بلکه در مجامع بین المللی و در مقابل کرسی های حقوق بشری انکار می شویم و این پیکر بیمار مدیریتی کشور می رود تا ضعف و سستی بیمارگونه اش را با فشار بیشتر بر گرده مردم که ولی نعمتند، جبران کند و همسایه بر مصائب یک ملت چشم می بندد تا گرده های نان دزدیده شده از سفره گرسنگان راحت تر از گلوی خود و اهل و عیالش پایین رود . باری ولی نعمتانی که اراده شان را حقیر مردمانی به سخره گرفته اند، صبورانه فرج را انتظار می کشند و دیر نیست که سنت الهی عاقبت زشت و کریه آنان را تقدیر زده یک بار دیگر مثلی اعلی برای آیندگان ثبت و جاودانه شود که تقدیر الهی را بازگشتی و تغییری نیست.

دلدار دربندم

من به اندازه همه لحظه لحظه های دوری مان برای تو حرف دارم اما چه کنم که واژه ها برای شرح این روزها کم می آورند. و من برای بیان همه ناگفته ها در آن ملاقات های کوتاه کابینی سخت دست پاچه می شوم. وقتی که تو می خواهی همه آن چه در دل داری برای مردمت که نیکو مخاطبانی هستند، بیان کنی و مرا نمی بینی و من گستاخانه می خواهم علی رغم میل تو عمل کنم و فقط تو را ببینم و آن گاه که در برابر اراده همیشه قاهر تو باز هم تسلیم می شوم، خودم را و خواست های خودخواهانه ام را کنار می گذارم و در تو مستحیل می شوم تا پیامت را که پیام سبز زندگی است به آنان که دوستشان می داری و دوستت می دارند، برسانم. حالا من فقط یک رسانه ام. یک رسانا. و می کوشم همه امیال فردی خودم را در پای خواست و مصلحت مردم باز هم کنار بگذارم و قربانی کنم، مانند همه این نزدیک سی سال زندگی مشترک، تا تو بتوانی نقش تأثیرگذارت را در این برهه حساس از تاریخ سترگ کشور عزیزم ایران، کشور عزیزمان ایران، ایفا کنی. من می کوشم همانی باشم که تو می خواهی و می پسندی. همان زن مقاوم و نستوهی که به خواسته های طبیعی اش برای داشتن خانه امنی با عطر دل انگیز حضور یار و دلدادگی های وابستگی آور، نه بگوید تا بتوانیم چون یک روح در دو بدن، این تن خاکی را مرکبی راهوار برای خدمت رسانی به مردم فرض کنیم. باید بگویمت که من همه تلاشم را می کنم اما قول نمی دهم بتوانم پا به پای تو بیایم. بندهایی که مرا به این زندگی خاکی پیوسته اند شاید محکم تر از بندهای زندگی تو باشند و شاید من مردم را به قدر تو نشناخته باشم و خودم را و خدایم را. توقع نداشته باش ایمان من به قدر ایمان تو محکم باشد. بی تردید من این بیرون بیشتر در معرض وساوس شیطانی و هواهای نفسانی قرار دارم و تو در آن قرارگاه روحانی باید در همه دعاهایت مرا در نظر داشته باشی. یادت باشد من در این راه چند سالی از تو عقب هستم و دلم نمی خواهد برای به هم رسیدن، تو را وادار به توقف کنم اما تو می توانی مرا وادار به دویدن کنی. باید دستم را بگیری نه از پشت آن شیشه های دوجداره کثیف! بلکه از ورای همه موانع و محدودیت های مادی تو باید مرا با خود همراه کنی. یادت باشد این بیرون ما ممکن است راه را گم کنیم و هر آن نیازمند تنزّه بیشتریم تا نظر او برنگردد که این آغاز بدبختی و گم گشتگی است.

یاروفادر زندگیم

همه رنج ها و دل تنگی های این دوری دو ماهه فدای سلامت وجود نازنینت. شنیده ام برای انجام معاینات تخصصی پزشکی حاضر به هیچ گونه درخواستی نیستی؟ و من سخت نگرانم که نکند این مقاومت های مردانه ات خدای ناکرده آسیب بیشتری به سلامتت بزند؟ پزشک معالج معتقد است که نیاز به مراقبت بیشتر داری و تو در آن جایی که قرنطینه است و نیست از حداقل ها محرومی. من این ها را در نامه سرگشاده ای برای رئیس قوه قضائیه نوشته ام با این سوال که تو اساسا به چه جرمی در زندانی؟ و چرا جای شاکی و متشاکی عنه عوض شده است. انتظار پاسخ گویی از مقامات قضائی را هنوز دارم. دوستان مرا به ساده اندیشی متهم می کنند اما در هر حال من تا رسیدن به پاسخ از پا نمی نشینیم. هرچند که تو پیگیری حقوق فردی ات را در راستای تحقق حقوق همه شهروندان می بینی و من هم با همین هدف این راه را ادامه می دهم تا روزی که هیچ کودکی به ستم از آغوش گرم مادر و یا پدرش دور نماند و هیچ زن و مردی گرفتار بند ظلم نشود و هیچ مادر و پدری جگرگوشه اش را اسیرجور و درازدستی نبیند و هیچ شهروندی پاسخ سوالش را با تهدید به زندان نگیرد. تا همان روزی که تو و من و همه ما می خواهیم هیچ زندانی سیاسی به جرم نقد و اعتراض و صرفا برای مخالف بودن، زندانی نباشد. خواسته ای که شیعه قرن هاست دارد و انتظار می کشد. مسلمانان و همه مردم با هر آئین و مکتبی که به آن معتقدند. ما برای رسیدن به این خواسته مشروع و فطری و خدا پسندانه منتظر ظهور حضرت حجت نمی مانیم بلکه هوشمندانه زمینه را برای گسترده شدن عدالت در سراسر جهان، فراهم می کنیم به مدد الهی.

انشاء الله به امید تحقق آرمان های سبزمان

قربانت فخری


 


جمعه شب تعدادی از اعضای شورای مرکزی و دیگر اعضای جبهه مشارکت ایران اسلامی با حضور در منزل دکتر شکوری راد، نسبت به بازداشت حیرت انگیز ایشان درآستانه سفر احمدی نژاد به لبنان اظهار تأسف کردند. در این ملاقات دکتر خدمت، همسر شکوری راد ایشان را فردی کاملا اصولی و مصمم در تخقق پیداکردن آرمان ها و اعتقاداتش خواند و شجاعت او را در پیگیری مطالبات به حقش قابل تقدیر دانست. وی با شرح نحوه بازداشت ایشان و تفتیش منزل و محل کار وی، از این رفتارهای نامتعارف و غیرمدبرانه اظهار شگفتی کرد. اعضای مشارکت نیز با تقدیراز این عضو غیرتمند و فعال حزب که در کنار کار موظف و حرفه ای خود، درشرایط سخت و بحرانی به سیاست ورزی پرداخته است، تقدیر وتشکر کردند و بازداشت او را نشانه حقانیت حزب مشارکت ایران اسلامی دانستند که بی هیچ علت و بهانه ای اعضایش به بند کشیده می شوند.آنان ضمن تقدیر از بیانیه جبهه مشارکت ونیز نامه سید محمدرضا خاتمی به سید حسن نصرالله، اعلام کردند که بازداشت شکوری راد هزینه زیادی را به نظام تحمیل می کند که بازداشت کنندگان باید در این زمینه پاسخ گو باشند.شرکت کنندگان در این ملاقات همچنین با جدیت تمام خود را پیرو راه شکوری راد دانستند و اعتراض و نگرانی خود را نسبت به انحرافات صورت گرفته از مسیر آرمان های بلند انقلاب اسلامی و قانون اساسی اعلام کردند.در این دیدار اعضای جبهه مشارکت بار دیگر تاکید کردند در راهی که مردم و در کنار آنان حزب مشارکت گام برمی دارد، پابرجا خواهند ماند و تلاش خود را برای آزادی این انسان وارسته و یار عزیز و هم حزبی ثابت قدم و دیگر زندانیان سیاسی ادامه خواهند داد.


 


امروز خانواده مرحوم سعدایی با گرفتن مجلس ختمی در منزل وی، یاد و خاطره این یار وفادار انقلاب و امام و مردم را گرامی داشتند. زنان عضو مشارکت و بستگان و وابستگان و دوستان و نزدیکان زنده یاد سعدایی با حضور در منزل ایشان و خواندن سوره فاتحه و انعام و نیز خواندن دعای امن یجیب و فرج برای آمرزش روح این عزیز سفر کرده و نیز رهایی زندانیان سیاسی از بند ستم دعا کردند. همچنین در این مراسم فیلمی از زنده یاد سعدایی عضو شورا مرکزی جبهه مشارکت پخش شد. گفتنی است محمدعلی سعدایی نماینده جهرم در مجلس ششم و عضو کمیسیون کشاورزی آب و منابع طبیعی و نایب‌رئیس فراکسیون مشارکت در مجلس ،عضو شورای مرکزی و هیات اجرایی جبهه مشارکت ایران اسلامی بود که در سال 1387 دیده از جهان فرو بست. وی فعالیت چشمگیری در جریان تحصن نمایندگان مجلس ششم در اعتراض به رد صلاحیت گسترده انتخابات مجلس هفتم توسط شورای نگهبان داشت.


 


تاریخ بیهقی (تاریخ مسعودی) که در اواسط قرن پنجم به رشته ی نگارش درآمده است، علاوه بر آنکه نمونه ای ارجمند از نثر پارسی و هنر تاریخ نگاری است، از نظرگاه ادبی نیز حائز اهمیت بسیار است. این کتاب از آثار مشابه و باارزشی چون قابوس نامه، سیاست نامه و چهار مقاله، هم مفصل تر و هم برجسته تر است، هر چند این کتابها یک قرن بعد از آن به نگارش درآمده اند. آنچه امروز از این کتاب در دست است، یک جلد از کتابی بزرگتر است دربرگیرنده ی تاریخ آل سبکتگین که دست تطاول ایام آن را از بین برده است. با این وصف همین بخش باقی مانده – یعنی تاریخ بیهقی – خود اثر مفصلی است؛ گرچه همین بخش نیز به طور صد در صد کامل به دست ما نرسیده است. «ذکر بر دار کردن امیر حسنک رحمه الله علیه»، یکی از زیباترین و آموزنده ترین بخش های این مجلد است. این قسمت، درامی تاریخی است که از خیانت مایه می گیرد و به تراژدی می انجامد؛ قصه ای است آکنده از دسیسه و توطئه، و حکایتی از افترا و شقاوت و شهامت و ندای وجدان گناهکار. درامی که با مرگ سلطانی مقتدر آغاز می شود و با هلاکت وزیری قدرتمند پایان می یابد.

ابوالفضب بیهقی، خود دبیر دیوان رسالت بود و دوست و امین و محرم اسرار صاحب دیوان. ریاست دیوان رسالت در این دوران ، بونصر مشکان بود که در اقتدار و قدرت او همین بس که در دیده ی همه ی سردمداران حکومت وقت، مردی دانش آموخته و مورد احترام بود.

دیوان رسالت، یکی از سازمانهای بسیار مهم حکومت محسوب می شد که بسیاری از وظایف وزارت داخله، وزارت دربار یا دفتر مخصوص دوره ی معاصر را به عهده داشت. این خود نمایانگر اهمیت این دیوان است که بعد از مرگ بونصر، صاحب دیوان عرض (وزیر جنگ) به این مقام منصوب شد. این شخص بوسهل زوزنی بود که در ماجرای سقوط حسنک، ریاست گروه معاندان و مخالفان را داشت که آتش فتنه را علیه او شعله ور می کردند.

استاد بیهقی (بونصر مشکان) که بکرات او را «بونصر» می نامد، و ظاهرا دوبتمردی شریف و در عین حال محتاط و دوراندیش بوده است. تصویری که از او در سراسر این کتاب به دست می آید بیانگر این است که او دبیری دانشمند، مجرب و باشخصیت بوده و با وجود اینکه به خاطر مقام خطیری که داشت، سالهای دراز در دهان شیر نشسته بود، توانسته بود که هم سرش را حفظ کند و هم خویش را نبازد. اما بی تردید او هم ناگزیر از پذیرفتن و تن دادن به کارهایی بود که اگر مبانی قدرت بر پایه های اصولی قراردادهای خدشه ناپذیری قرار می داشت، اجتناب ناپذیر نمی بود. با این وصف تفاوت او با بیشتر عمال دولت در این بود که او به نحوی با این مشکلات برخورد می کرد که حیثیت خود را از دست ندهد و تا حد یک نوکر عادی دولت فرود نیاید.

با وجود این – و صرفنظر از صفات نیکی که برای بونصر برشمردیم – حس عمیق احترام و وفاداری بیهقی به دوست و مرشد خود، سبب نمی شود که فقط به ذکر صفات عالی او بپردازد و ضعف های او را به کلی از دیده پنهان دارد. اگر هم – چه صریحا و چه تلویحا – آنقدر شاهد و مثال و نمونه از صداقت و بی تعصبی بیهقی در سراسر کتابش پراکنده نبود، می شد همین ارزیابی خالی از تعصب او را از راه و رسم استادش – بونصر مشکان – برای اثبات امانت و انصاف او کافی شمرد.

حسنک آخرین وزیر سلطان محمود غزنوی بود. او بعد از تبعید و زندانی شدن خواجه ی بزرگ احمد بن حسن میمندی عهده دار این سمت شد. نخست وزیر در این زمان، وزیر نامیده می شد و وزرای دیگر و حکمرانان محلی به «صاحب دیوان». «خواجه» ظاهرا عنوانی بود که رسما فقط برای وزرا به کار برده می شد، اما به عنوان یک صفت و اصطلاح احترام آمیز برای افراد مهم دیگر نیز به کار گرفته می شد. محتملا برای وزیر فقط لفظ رسمی «خواجه» به کار برده نمی شد، بلکه صفت «خواجه بزرگ» به وی اطلاق می گردید. از حسنک در پاره ای از جاهای کتاب با عنوان «خواجه» یاد شد و یا در پاره ای از مواقع با عنوان «امیر حسنک». عنوان «امیر» نیز در مورد حسنک بی شک عنوان رسمی مقام او نبوده برای تجلیل و تکریم بیشتر به کار می رفته زیرا که بیهقی تقریبا بدون استثنا را برای پادشاه و پسران و خویشان نزدیکش بکار می برد. هم از عناوین رسمی و هم از صفات تجلیلی چنین بر می آید که بخاطر مقام و موقعیتی که صاحبانشان در دستگاه دولت داشتند بکار می رفته اند. درست برعکس اروپا که صاحبان القاب «دوک» و «کنت» و «بارون» و… این القاب را به دلیل وضع طبقاتی خود به ارث می بردند. با آن به دنیا می آمدند و با آن از جهان می رفتند و آن را برای اخلاف خود به ارث می گذاشتند. در ایران القاب و عناوین و بسیاری چیزهای دیگر حق طبقاتی کسی نبود، بلکه به وضعیت او در دستگاه دولت بستگی داشت، هرکس می توانست با هر سابقه ی طبقاتی – به قول نظامی، عروضی – از «خربندگی» به «امارت» رسد، و هرکس نیز با هر نام و مقام و عنوانی، همه چیز خود را از دست بدهد و حتی نابود گردد. برخلاف جوامع فئودالی، در ایران طبقه ی «آریستوکرات» وجود نداشت و به تبع آن حقوق خدشه ناپذیری که تنها این طبقه از آن برخوردار بودند نیز موجود نبود. دولت در ایران، خداوندگار بی چون امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بود که به هر که دلش می خواست امتیازاتی می داد و از هر که روی می گرداند، امتیازاتش را می گرفت، و مآلا این امر امتیاز مالکیت خصوصی و ادامه ی زندگی را نیز دربرمی گرفت.این منطق نظام استبدادی است زیرا برخلاف نظام های اروپایی براساس قراردادهای طبقاتی و اجتماعی استوار نبوده است. به دیگر سخن، این منطق نظامی است که در آن دولت، فوق اجتماع قرار دارد. دولت به طبقات اجتماعی وابسته و متکی نیست، بلکه این جامعه و طبقات گوناگون اجتماعی آن است که به درجات متفاوت به دولت وابسته اند.

 

سلطنت سلطان مسعود

سلطان محمود برای جانشینی خویش و تکیه زدن بر اریکه ی سلطنت، پسر جوانترش امیرمحمد را برگزید و او را بر امیرمسعود پسر ارشد خویش رجحان نهاد.پس آنگاه به ناچار توطئه و دسیسه های بسیاری در میان عمال و دست اندرکاران حکومت رخ نمود. تعدادی از درباریان و خداوندان جاه و مقام به هواداری از برادر اول، و گروهی به جانبداری از برادر دوم برخاستند. گروهی نیز، به امید اینکه کشتی خویش را از غرقاب حادثات سالم به در برند بی طرفی پیشه کردند. میمندی که از وزارت ساقط شده و به تبعید فرستاده شده بود، تا اندازه ای با این جریانات مرتبط بود هرچند خود عنصری فعال در توطئه هایی که شکل می گرفت به شمار نمی رفت. از جانب دیگر، حسنک مدافع صدیق در هواداری از امیرمحمد بود. وی مردی سخت باکفایت، مزور، دلیر و خوش سیما بود که چنان که حوادث نشان داد از مآل اندیشی و احتیاط چندان بهره ای نداشت.

امیرمحمد بعد از مرگ پدر بر اریکه ی قدرت تکیه زد، اما برادرش امیرمسعود که در امور سیاسی و نظامی توانایی بیشتری داشت، نگذاشت که وی بی هیچ دغدغه ای به آرزوی خویش دست یابد و عهده دار سلطنت گردد. وی که حکمران ایالت اصفهان بود و به دنبال این واقعه بسرعت از اصفهان بیرون آمد و ایالات ری و جبال و سرانجام نیشابور را به تصرف خویش درآورد و محرمانه موافقت خلیفه ی بغداد را نیز کسب کرده بود؛ چرا که خلیفه خواهان آن بود که حسنک از صحنه ی زمامداری حکومت غزنویان کنار برود.

گروهی از دولتمردان صاحب نام و عنوان و دیوانیان قدرتمند به سرعت به اردوگاه مسعود روی آوردند و عده ای به این منظور که زندگی خویش و وابستگان و دارایی خود را از صدمه در امان نگاه دارند، هواخواه او شدند. بیهقی در عبارتی زیبا این حالت را توصیف می کند که «اهل الدنیا عبید الدینار و الدرهم» (دنیاپرستان بنده ی دینار و درهم اند) جمعی در توطئه شرکت کردند، جمعی دیگر به موقع رنگ عوض کردند، برخی در جریان آب شناور شدند، و جماعتی را آب برد.

در اینجا بود که علی قریب (علی دایه) که به عنوان احترام لقب «حاجب بزرگ» داشت، قبل از آنکه خودش قربانی فاجعه گردد، به بونصر مشکان صاحب دیوان رسالت گفت: «ترا بباید دانست که کارها همه دیگر شد، که چون به هرات رسی خود بینی و تو در کار خود متحیر گردی که قومی نو آئین کار فرو گرفته اند، چنان که محمودیان در میان ایشان به منزلت خائنان و بیگانگان باشند. خاصه که بوسهل زوزنی بر سر کار شده اند و قاعده ها بنهاده و همگان بخریده و حال با سلطان مسعود آنست که هست. مگر آن پادشاه را شرم آید و گرنه شما بر شرف هلاکید»

بیهقی که خود گزارش این مذاکرات را از قول استاد خویش (بونصر مشکان) می دهد، می افزاید: «من که بوالفضلم می گویم که چون علی مرد کم رسد و اینکه با استاد من بر این جمله سخن گفت، گفتی آنچه بدو خواهد رسید می بیند و می داند»

علی قریب از قدرت ساقط و به همراه برادرش و آنان که در اطاعت وی بودند دستگیر شد. این عمل، علیرغم نقض عهد وی با حکومت جدید (حکومت امیرمحمد) رخ نمود. امیرمحمد دستگیر و در قلعه ای زندانی شد. میمندی که از بند آزاد شده بود، دوباره به وزارت رسید. حسنک در بُست توقیف و از راه هرات به بلخ آورده شده بود. بونصر در میانه ی طوفانی که وزیدن آغاز کرده بود، کمتر خود را به باد حوادث سپرد و وظیفه ی خود را در دیوان رسالت انجام داد و آن دیوان را اداره کرد تا دوباره در سمت خویش ابقا شد. حمایت های میمندی در حق وی بیش از تلاش های کین خواهانه ی بوسهل زوزنی موثر بود. میمندی و بونصر هر دو با عجز و ناتوانی و تاسف و تاثر، نظاره گر قساوت و بی احترامی و نابودی حسنک، به خواست و هوا و هوس مسعود و به دست بوسهل بودند که از این عمل شقاوت آمیز لذتی بزرگ می برد و در این ماجرا نقش دلال مظلمه را برای امیرمسعود برعهده داشت.

 

بر دار کشیدن حسنک

آنچه تاکنون گفتیم، مقدمه ای است بر ماجرای حسنک که بیهقی در بخش های بعدی کتاب خود با دقت و تاثیری استادانه عرضه داشته است. بی مناسبت نیست که هم به دلایل ادبی و هم تاریخی، سطوری از مقدمه ی داستان حسنک را مستقیما نقل کنیم:

« این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی (تندخویی) درطبع وی مؤكد شده… و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاكری خشم گرفتی و المی (آزاری) بدین چاكر رسانیدی و آنگاه لاف زدی كه فلان را من فرو گرفتم… جز استادم که وی را فرو نتوانست برد با آن همه حیلت که در باب وی ساخت. از آن در باب وی به کام نتوانست رسید که قضای ایزد با تضریب های وی موافقت و مساعدت نکرد و دیگر كه بونصر مردی بود عاقبت نگر، در روزگار امیر محمود، رضی‌الله عنه، بی‌آنكه مخدوم خود را خیانتی كرد، دل این سلطان مسعود را رحمه الله علیه، نگاه داشت، به همه چیزها كه دانست، كه تخت ملك پس از پدر او را خواهد بود»

اما حسنک بر اثر غرور و بی احتیاطی، برای رسیدن به مدارج قدرت خطری بزرگ کرد:

« حال حسنك دیگر بود كه بر هوای امیر محمد و نگاه داشت دل و فرمان محمود این خداوندزاده (مسعود) را بیازرد و چیزها بكرد و گفت، كه اكفا (همانندان و همرتبگان) احتمال آن نكنند، تا به پادشاه چه رسد… و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب این امیر حسنك یك قطره آب بود از رودی – فضل جای دیگر نشیند – اما چون تعدیها رفت از وی که پیش از این در تاریخ بیاورده ام، یكی آن بود كه عبدوس را گفت : “امیرت (مسعود) را بگوی كه من آنچه كنم بفرمان خداوند خود می كنم، اگر وقتی تخت ملك به تو رسید، حسنك را بردار باید كرد”. لاجرم چون سلطان پادشاه شد این مرد بر مركب چوبین نشست و بوسهل و غیر بوسهل درین كیستند؟ كه حسنك عاقبت تهور و تعدی خود كشید»

اما با وجودی که نقش بوسهل در مرگ حسنک ثانوی و فرعی به نظر می رسد، رفتاری که بوسهل قبل از ماجرای بر دار کشیدن او در حق وی اعمال کرد، از اهمیتی بسیار برخوردار است. حسنک در اختیار بوسهل قرار گرفت، و از آنجا که بازجستی نبود، او با اهانت و تحقیرهای بسیار و کینه و کشی و انتقام، وی را مورد آزار قرار داد.

«و چون امیر مسعود، رضی الله عنه، از هرات قصد بلخ كرد، علی رایض (نوکر بوسهل) حسنك را به بند می‌برد و استخفاف می‌كرد و تشفی و تعصب و انتقام می‌برد، هر چند می‌شنودم از علی، پوشیده، وقتی مرا گفت که هر چه بوسهل مثال (فرمان) داد از كردار زشت، در باب این مرد از ده یكی كرده آمدی و بسیار محابا رفتی.»

بوسهل در باب بر دار کشیدن حسنک، بکرات با امیر سخن می گفت اما در امیر درنمی گرفت و امیر از آن سخنان درمی گذشت. بنا به روایت عبدوس – که امین و محرم سلطان بود – سلطان به بوسهل گفت: «عذری باید کشتن این مرد را» و بوسهل جواب داد: « حجت بزرگتر که مرد قرمطی است و خلعت مصریان استد تا امیرالمونین القادر بالله بیازرد و نامه از امیرمحمود باز گرفت و اکنون پیوسته از این می گوید»

این تهمتی بود که مآلا به مرگ حسنک منجر شد؛ گرچه بر مبنای گزارش بیهقی نمایشی بیش نبود تا کسی بر علت حقیقی مرگ وی آگاهی نیابد. به نظر می رسد سخن گفتن از «عفو و بخشش» شاه برای کاستن از مسئولیت او در این واقعه باشد.

تهمت «قرمطی» از تهمت های رایج آن عصر است و ماهیت آن نیز مانند اتهام های دیگری است که در موارد مشابه تاریخی رایج بوده است (مثلا در دوره ی قاجار برچسبی که مرتبا برای کوبیدن مخالفان و سایر عناصر نامطلوب به کار می بردند «بابی» بود و در دوره ی پهلوی این برچسب به «کمونیست» تبدیل شد). اما به کار بردن این تهمت برای نابود کردن حسنک امری استثنایی است و نشان می دهد که مقام او چنان بلند بوده که برای نابود کردنش باید چنین برچسب هایی را نیز به کار می برده اند و گرنه چه در آن زمان و چه در دوران های بعد، نابود شدن دیوانیان و نوکران دولت به دست پادشاه، از حقوق عادی او محسوب می شد، یعنی صرف اتهام خیانت بدون هیچگونه محاکمه و رسیدگی کفایت می کرده و نیازی نیز به این گونه بهانه های اجتماعی نمی داشت.

میمندی، بونصر و تعدادی از دیوانسالاران از کار ناحقی که در شرف انجام بود راضی نبودند. پادشاه به وزیر جدید پیغام فرستاد که حاضر است از تقصیر حسنک نسبت به شخص خود بگذرد، اما می گویند در دوره ی زمامداری پدرش، خلیفه ی عباشی پیغام فرستاده بود که «حسنک قرمطی است و او را بر دار می باید کرد» خواجه بسیار اندیشناک بود و به عبدوس که خود پیام آور بود گفت: «بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده است که چنین مبالغت ها در خون او گرفته است»

گفتم (عبدوس): «نیکو نتوانم دانست. این مقدار شنوده ام که یک روز به سرای حسنک شده بود به روزگتر وزارتش پیاده، و به دراعه (تازیانه) پرده داری بر وی استخفاف کرده بود و وی را بینداخته»

وزیر پاسخی احتیاط آمیز به شاه داد و در مشورت جانب اعتدال را رعایت نمود. او گفت که بیشتر اوقاتی را که واقعه ی خشم گرفتن خلیفه در باب حسنک به شام و خلعت گرفتن او از مصریان در بازگشت از سفر حج پیش آمده، او زندانی بود. صاحب دیوان رسالت، بونصر مشکان، حاضر بوده و شاهدی عادل در باب این موضوع است و اضافه کرد که او (یعنی میمندی) سوگند ریخته است که در ریختن خون کسی – چه به حق یا ناحق – شریک نشود، هر آنچه می دانسته به پادشاه گفته «و هر چند چنین است از سلطان نصیحت بازنگیرم که خیانت کرده باشم» تا خون وی و هیچ کس نریزد. البته، که خون ریختن کاری بازی نیست»

پس از آن شاه با بونصر مجلس کرد – بونصر بعدها گزارش این مجلس را به بیهقی داده است – و گزارشی کامل از اتهام حسنک دریافت داشته و در باب ضرورت خلعت پذیرفتن حسنک از مصریان در سفر شام و در بازگشت از سفر حج و نرفتن به بغداد برای دیدن خلیفه سخن گفت. او همچنین توضیح داد که چگونه سلطان ماضی هنگامی که اتهام خلیفه را برعلیه حسنک شنود، خشم بر وی غالب شد:

«بدین خلیفه خرف شده باید نبشت كه من از بهر عباسیان انگشت در كرده‌ام، در همه جهان و قرمطی می جویم و آنچه یافته آمد و درست گردد بر دار می كشند و اگر مرا درست شدی كه حسنك قرمطی است، خبر به امیرالمؤمنین رسیدی كه در باب وی چه رفتی. وی را من پرورده‌ام و با فرزندان و برادران من برابر است و اگر وی قرمطی است من هم قرمطی باشم»

ممکن است بونصر نقش خویش را در تلاش برای نجات حسنک قدری مبالغه آمیز جلوه داده باشد، اما از پاسخ های میمندی و بونصر، سلطان باید دریافته باشد که اتهام علیه حسنک واهی است و از این اتهام تنها به عنوان دستاویزی بر هلاکت و فرجام ناخوشایند او بهره گرفته است.

تلمیح و اشاره ی بعدی بیهقی در اینکه «پس از این مجلس نیز بوسهل البته فرو نایستاد از کار» تلاشی است در جهت کوچک نشان دادن نقش سلطان در این ماجرا و دست آخر اینکه این امر معلوم می دارد که با نبودن این تحریکات دائمی، سلطان خود را در موقعیت دشوار می یافت. از جانب دیگر روشن است که اقدامات بوسهل علیه حسنک از خصومت شخصی و فرمان و اجازه ی سلطان نشأت می گرفت و در تحلیل نهایی، شخص امیرمسعود می باید مسئولیت آنچه را بر سر حسنک آمد بپذیرد»

قدم نخست، تشریفات کسب «رضایت» محکوم بود در «فروش» مال و منال خود به سلطان به ثمن بخس. این مجلس در عمارت دیوان وزارت منعقد شد و میمندی به همراه بونصر و بوسهل حمدوی و خواجه شماران لشگر و قضات و اشاراف و علما و معدلان و مزدکیان در مجلس حاضر بودند. در آن هنگام که حسنک را از زندان آوردند، بیهقی به همراه شماری دیگر بیرون عمارت ایستاده بود. هنگامی که مجلس خاتمه یافت، بیهقی هنوز حاضر بود و می شنیده که دو تن از حاضران در مجلس می گفتند که: «خواجه بوسهل را برین که آورد که آب (آبرو) خویش ببرد»

پس از آن، وی (بیهقی) از دوست خود که «حاکم لشگر» بود، درباره ی آنچه رفت پرسش نمود و وی گفت: «چون حسنک بیامد، خواجه (میمندی) برپای خاست. چون این مکرمت بکرد همه اگر خواستند یا نه، برپای خواستند. بوسهل زوزنی برخشم خود طاقت نداشت، برخاست، نه تمام و بر خویشتن می ژکید (زیر لب غرولند می کرد) خواجه احمد او را گفت: در همه ی کارها ناتمامی.

سپس میمندی، حسنک را بر جایی آبرومندانه نشاند، و بوسهل را پائین تر از مسندی که توقع می داشت. آنگاه با سخنانی از سر مهربانی و ملاطفت آغاز گفتار کرد. در این هنگام، بوسهل تسلط خود را بر خویش به کلی از دست داد و گفت: «خداوند را كرا كند كه با چنین سگ قرمطی، كه بر دار خواهند كرد بفرمان امیرالمؤمنین، چنین گفتن» وزیر به خشم در وی نگریست اما حسنک از سخن دشمن خود شکسته خاطر شد و به پاسخ برخاست و نخست به موضوع شهادت پرداخت:

«سگ ندانم كه بوده است، خاندان من و آنچه مرا بوده است، از آلت و حشمت و نعمت، جهانیان دانند. جهان خوردم و كارها راندم و عاقبت كار آدمی مرگ است. اگر امروز اجل رسیده است، كس باز نتواند داشت، كه بر دار كشند یا جز دار كه بزرگ‌تر از حسین علی نیم»

و درباره ی بوسهل و اتهامی که علیه او اقامه می کند، می گوید:

« این خواجه، كه مرا این می گوید، مرا شعر گفته است. اما حدیث قرمطی، به از این باید، كه او را باز داشتند بدین تهمت، نه مرا و این معروف است. من چنین چیزها ندانم»

بوسهل با خشم خویش برنیامد و می خواست زبان به دشنام بگشاید، اما وزیر بانگ بر او زد که: «این مجلس سلطان را که اینجا نشسته ایم هیچ حرمت نیست؟ ما کاری را گرد شده ایم، چون از این فارغ شویم این مرد پنج و شش ماه است تا در دست شماست هرچه خواهی کن»

مجلس پایان نیافت مگر با ابراز ندامت حسنک در مقابل مهربانی و بلندنظریی که خواجه ی بزرگ در حق وی اعمال کرد. او از میمندی – که بر وی جفاها رانده بود – پوزش طلبید و گفت که آن اعمال ناشایست را به امر امیر ماضی انجام می داده و انتصاب وی بر مسند خواجه بناحق بوده، ولی او را در این باب قصدی نبوده و بستگان خواجه را در مدت وزارت خویش مورد توجه قرار داده است.

او از وزیر تقاضای عفو و بخشش نمود و متذکر شد که سخت اندیشناک زن و فرزندان خویش است و هنگام سخن گفتن به گریه افتاد و اشک از دیدگان میمندی جاری شد. میمندی، در پاسخ عذرخواهی حسنک او را حلال کرد و گفت که باز هم نومید نباید بود و قول داد که از خاندان او حفاظت کند؛ و مجلس این چنین خاتمه یافت. پسر میمندی (خواجه عمید عبدالرزاق) بعدها برای بیهقی حکایت کرد که وزیر نزدیک بود واپسین تلاش ها را برای نجات حسنک به عمل آورد. بر مبنای این گزارش، بوسهل در آخرین شب زندگی حسنک به دیدار خواجه آمده هنگامی که خواجه مقصود وی را از این ملاقات جویا شد، مرد کینه جوی پاسخ داد: «نخواهم رفت تا آنگاه که خداوند بخسبد، که نباید رقعتی نویسد به سلطان در باب حسنک به شفاعت» و وزیر پاسخ داد: «بنوشتمی اما شما تباه کردید، و سخت ناخوب است»

«آن روز و آن شب، تدبیر بر دار کردن حسنک در پیش گرفتند و دو مرد پیک را راست کردند (آماده کردند) با جامه ی پیکان (رسولان، فرستادگان) که از بغداد آمده اند و نامه ی خلیفه آورده که حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و به سنگ بباید کشت تا بار دیگر بر رغم خلفا هیچ کس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد»

خواننده باید توجه داشته باشد که ماجرای فرستادن دو پیک، کاملا جعلی و ساختگی است. در هر صورت، رفتار سلطان مسعود قابل پیش بینی بود. شب قبل از بر دار کشیدن او دستور استوار کردن چوبه ی دار را در پایین مرکز شهر صادر نمود و به قصد شکار و تفرج سه روز شهر را ترک کرد. بوسهل سواره به محل اعدام رفت و در جایی که بر سکوی دار مشرف بود ایستاد. میکائیل که خود از دیوانیان بلندپایه محسوب می شد، فرمانده گروه مامور اجرای حکم بود. هنگامی که حسنک را از محبس (از راه بازار عاشقان) آوردند، میکائیل جلو رفت و به هتاکی و بدگویی پرداخت: «حسنك در وی ننگریست و هیچ جواب نداد. عامه مردم او را لعنت كردند، بدین حركت ناشیرین كه كرد و از آن زشتها كه بر زبان راند و خواص مردم خود نتوان گفت كه این میكائیل را چه گویند» میکائیل ظاهرا از دوستان بیهقی است؛ چرا که وی می افزاید: « چون دوستی زشت كند چه چاره از باز گفتن»

آنگاه وزیر بزرگِ سلطانی بزرگ را به سوی دار آوردند:

« حسنك را به پای دار آوردند. نعوذ بالله من قضاء السوء و دو پیك را ایستانیده بودند، كه از بغداد آمده‌اند و قرآن خوانان قرآن می خواندند. حسنك را فرمودند كه: “جامه بیرون كش”. وی دست اندر زیر كرد و ازاربند (بند شلوار) استوار كرد و پایچه های ازار را ببست و جبه و پیراهن بكشید. با دستار و برهنه با ازار بایستاد و دستها در هم زده؛ تنی چون سیم سپید و روئی چون صد هزار نگار و همه خلق بدرد می گریستند»

پس خودی آهنین بر سر او نهادند، زیرا سر وی می بایست آسیب نبیند تا بعدا به عنوان شاهد بر دار کشیدن وی به نزد خلیفه ارسال شود:

«خودی روی پوش آهنی بیاوردند عمدا تنگ،چنانکه روی و سرش را نپوشیدی؛ و آواز دادند که سر و رویش را بپوشید تا از سنگ تباه نشود که سرش را به بغداد خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه. و حسنک را همچنان می داشتند و او لب می جنبانید و چیزی می خواند تا خودی فراختر آوردند»

سپس تشریفات قرائت اتهامات او در ملاءعام اجرا گردید:

«در این میان احمد جامه‌دار بیامد سوار، و روی به حسنك كرد و پیغامی گفت كه: “خداوند سلطان می گوید: این آرزوی توست، و گفته كه چون تو پادشاه شوی ما را بر دار كن،‌ ما بر تو رحمت خواستیم كرد، امیرالمؤمنین نوشته است كه تو قرمطی شده ای و به فرمان او بر دار میكنند.” حسنك البته هیچ پاسخ نداد. پس از آن خود فراختر كه آورده بودند سر و روی او را بدان بپوشانیدند»

در اینجا به آخرین مرحله ی مصلوب کردن می رسیم که حتی در نحوه ی تشریح و توصیف آن انسان را به یاد مصلوب کردن دیگری می اندازد که شهرت آن به مراتب از این بیشتر است:

« پس آواز دادند او را كه: “بدو”. دم نزد و از ایشان نیندیشید و هركس گفتند كه: “شرم ندارید، مردی را كه می ‌بكشید به دو به دار برید؟” و خواست كه شوری بزرگ برپای شود. سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند و حسنك را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند. بر مركبی كه هرگزننشسته بود بشاندند و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد و آواز دادند كه: “سنگ دهید (زنید)”. هیچ كس دست به سنگ نمی‌كرد و همه زار می گریستند، خاصه نیشابوریان. پس مشتی رند (پست، اوباش) را سیم دادند كه سنگ زنند و مرد خود مرده بود، كه جلادش رسن به گلو افكنده بود و خبه كرده»

 

نتیجه ی اخلاقی بیهقی چیست؟

«این است حسنك و روزگارش… اگر زمین و آب مسلمانان به غصب بستند،‌ نه زمین ماند و نه آب و چندان غلام و ضیاع (آب و ملک) و اسباب و زر و سیم و نعمت، هیچ سود نداشت. او رفت و این قوم كه این مكر ساخته بودند، نیز برفتند. رحمه الله علیهم. و این افسانه‌ای است بسیار باعبرت… احمق مردا كه دل در این جهان بندد، كه نعمتی بدهد و زشت باز ستاند»

«چون از این فارغ شدند بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنك تنها ماند، چنانكه تنها آمده بود، از شكم مادر» و چون هم سخن از شهادت در میان است و هم نام مادر او ذکر شد، بد نیست بگوئیم، مادر حسنک که زنی بزرگ بود، از این اخبار دهشتناک تا مدتی خبر نداشت، ولی چون شنید: «جزعی نکرد چنان که زنان کنند، بلکه بگریست بدرد چنانکه حاضران از درد وی خون گریستند» سپس گفت: بزرگامردا که این پسرم بود، که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان»

اما بوسهل باز هم کاملا راضی نشد. یکی از دوستان وی بعدها به بیهقی روایت کرد که «روزی در مجلس شرابخواری، که شراب او را دریافته بود، طبقی را با سرپوش به مجلس آوردند، بوسهل گفت: «نو باوه آورده اند، از آن بخوریم، همگان گفتند خوریم. بوسهل گفت بیارید، اما هنگامی که سرپوش را از طبق برداشتند سر حسنک بود. همگان متحیر شدند و راوی از حال رفت. حدیث آشکار شد و همگان او را بسیار ملامت کردند بدین حدیث»

اما از آن مردان نجیب و شریفی که آنقدر از این ماجرا متاسف بودند، چه خبری رسید؟ :

«آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک و اندیشه مند بود چنانچه به هیچ وقت او را چنان ندیده بودم و می گفت: چه امید ماند؟ و خواجه حسن هم بر این حال بود و به دیوان ننشست.

«و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند چنانکه پاهایش همه فرو تراشید و خشک شد، چنانکه اثری نماند تا به دستور فرو گرفتند و دفن کردند چنانکه هیچ کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست؟»

و آیا این راست است که حسنک «زمین و آب مسلمانان به غصب بستند؟» بیهقی فقط به اشاره ای می گذرد، لیکن اشاره ی او در این باب خود نشان دهنده ی این است که غصب مال دیگران توسط کسی که در مقام و موقعیت حسنک قرار داشت، امری کاملا طبیعی تلقی می شد. شواهد و مدارک تاریخی بسیاری وجود دارد که نشان دهنده ی این امر است که ضبط دارایی و اموال، ویژگی مشترک همه ی حکومت های خودکامه و مستبد بوده است. برای مثال بیهقی اساره می کند زمانی که صاحب دیوان خراسان هدایایی برای سلطان مسعود فرستاد که مرکب بود از طلا و جواهر و فرش و پارچه و گستردنی و غلامان و کنیزکان و… که حدود چهار میلیون درهم ارزش داشتند، سلطان به یکی از مقامات دربار (ابومنصور)گفت: «نیک چاکری است این سوری (صاحب دیوان خراسان)؛ اگر ما را دو سه چاکر دیگر بودی، بسیار فایده حاصل شدی» و ابومنصور می گوید که من زهره نداشتم که بگویم: «از رعایای خراسان باید پرسید که بدیشان چند رنج رسانیده باشد، به شریف و وضیع، تا چنین هدیه ساخته آمده است؛ فردا روز پدید آید که عاقبت این کار چگونه شود» بیهقی می گوید: به واسطه ی ظلم سوری ضعفا از خداوند به دعا درخواست می نمودند و اعیان مستأصل نامه ها و رسولان به نزد سلاجقه می فرستادند تا به خراسان حمله کنند و «خراسان، به حقیقت بر سر ظلم و درازدستی وی (سوری) بشد»

 

پاره ای از ملاحظات اجتماعی و تاریخی

 

گذشته از ارزشها و بدایع زبانی و بیانی، این اثر ادبی نمایشنامه ی بزرگی را ارائه کرده است که برخلاف آثار شکسپیر و مولیر، هرگز در ایران به نمایش گذاشته نشده است. شیوه ی تاریخ نگاری بیهقی، گزارشی روشن، دقیق، سنجیده و عینی است از سقوط مردی بزرگ همراه با تشریح دسیسه و تبانی و فریب و خشم کینه ی دیرینه ای که با آن آغاز می شود و پایان می یابد، اما درس های اجتماعی و فرهنگیی که از این داستان می توان گرفت کدام است.

موضوع داستان در تاریخ ایران تازگی ندارد. خواجه رشیدالدین فضل الله، مجدالملک یزدی، خواجه شمس الدین جوینی، امام قلی خان، حاج ابراهیم کلانتر، میرزا ابوالقاسم قائم مقام، میرزا تقی خان امیرنظام (امیرکبیر)، فیروز میرزا نصرت الدوله، عبدالحسین تیمورتاش. این تنها اندکی از سیاهه ی طویلی است از وزرا و دولتمردان ایرانی که از زمان حسنک به این سو در شرایط کم و بیش مشابهی به سرنوشتی چون او دچار شدند. تشابه سرنوشت آنان به این دلیل نیست که تقریبا همگی به بهانه های واهی از بین رفتند، بلکه از این جهت است که همه ی آنها قربانی قدرت خودسرانه و بی معیار و ضابطه و اندازه ی دولت های استبدادی شدند. البته، در تاریخ اروپا نیز از دست رفتن آزادی و حتی جان وزیران سابقه داشته است. اما در وراء این تشابهات ظاهری بین تجربه ی ایران و اروپا، تفاوت هایی اساسی در واقعیات جامعه شناختی قرار دارد که اهمیت آن برای درک فلسفه ی تاریخ ایران، حوادث اجتماعی اخیر آن و چشم انداز آینده ی آن حیاتی است. توماس مور (دولتمرد انگلیسی) می توانست جان و آزادی خود را با امضا کردن چند سندی که از او می خواستند و او از نظر اخلاقی حاضر به این کار نبود، حفظ کند. به علاوه دولت انگلیس – که در آن زمان در اوج دوره ی کوتاه حکومت مطلقه در این کشور بود – نتوانست بدون ارائه ی یک شاهد کاذب در یک محکمه ی علنی او را محکوم سازد.

کنت استرافورد (دولتمرد انگلیسی؛ 1593-1641) قربانی یک پادشاه مستبد نشد. بلکه بر عکس، این نیروی قانون و پارلمان بود که او را بخاطر تنبیه یک پادشاه منفور و غیر دموکرات (چارلز اول) فدا کرد.

سقوط نیکلا فوکه (دولتمرد فرانسوی؛ 1615-1685) در زمان سلطنت مقتدرترین و موفق ترین پادشاه تاریخ فرانسه «خورشید شاه» (لویی چهاردهم)، که خود را تجسم دولت می دانست رخ داد، ولی با این وصف سقوط فوکه بر مبنای عرق و قرارداد و قانون مدون و غیرمدون صورت گرفت، نه به هوس و اراده ی فرد مستبدی که مافوق عرف و عادت قانون و جامعه قرار دارد. این ملاحظات در مورد «شوازل»، «بکر»، «تورگو» و بسیاری دیگر پیش و پس از آنان صادق است. «کن سینی» قربانی توطئه ی ترور شد و لویی سیزدهم دستکم از آن توطئه خبر داشت، لیکن درست بدین دلیل که نمی شد بدون انجام تشریفات قضایی و قانونی او را برانداخت، به شیوه ی آدمکشی خفیه و غیررسمی متوسل شد. توماس بکت نیز به دلایل مشابهی به چنین سرنوشتی دچار گردید.

در اروپا وجود قانون و قرداد ممکن بود، چون طبقات اجتماعی از دولت مستقل بودند، در ایران قانون و قراردادی نمی توانست به وجود آید، چون نیرویی در خارج از خود دولت وجود نداشت که بتواند در تحلیل نهایی برای تصمیمات آن، حدودی را قائل شود.

مبنای نظام استبدادی ایران بر انحصار حقوق مالکیت قرار داشت، که خود پایه ی اقتصادی، اداری و نظامی آن را به وجود آورد. در ایران مالکیت خصوصی حق نبود، امتیاز بود. امتیازی که دولت به هر فردی که اراده می کرد می داد و – در نتیجه – می توانست به یک اشاره پس بگیرد. در ایران پیوسته طبقات اجتماعی بر مبنای تفاوت در دارایی، مقام و کار و پیشه وجود داشت. زمین دار، تاجر، پیشه ور، رعیت کساورزی و جز آن. لیکن ترکیب این طبقات با گذشت زمان به سرعت تغییر می کرد؛ به این جهت که دولت می توانست خودسرانه امتیازی را از یک فرد، خاندان، یک ایل یا طایفه بگیرد و به دیگران بدهد. در نتیجه ممکن نبود که یک طبقه ی آریستوکرات مستمر و بادوام پدید آید، و تحرک اجتماعی – چه به سوی بالا و چه در جهت پائین نردبان اجتماعی – سرعتی غیرعادی داشت.

عدم قانون و سیاست، بازتاب نهادی و ظاهری این زیربنای اجتماعی بود. در جایی که حقوق نیست، قانون وجود ندارد. یا به زبان دیگر، در جایی که قانون چیزی جز تصمیمات، هوس ها و آرزوهای خودسرانه ی قانونگذار نیست، استنباط و مقوله ی قانون، از حیض انتفاع می افتد. چون فقط حقوق مستقل (نه امتیازات وابسته) می تواند مبنای قدرت اقتصادی و اجتماعی واقعی برای افراد و طبقات اجتماعی گردد. به این ترتیب، عدم حقوق منتج به عدم قانون می شود؛ و عدم قانون نیز لامحاله به عدم سیاست می انجامد. توجه داشته باشید که مساله، عدم قوانین عادلانه و سیاست عقلی و خردگرایانه نیست (که معمولا با تحولات قرون جدید در اروپا شناسایی می شوند)، بلکه مساله ی عدم نفسِ قانون و سیاست است؛ عادلانه یا غیرعادلانه؛ سنتی یا خردگرایانه» در نتیجه، جامعه، جامعه ای پیش از قانون و سیاست است.

این ساختارها و پدیده های جامعه شناختی و نهادی – که از جمله، زندگی اجتماعی را سخت ناامن و غیر قابل پیش بینی می کنند – دلایل اصلی عدم ظهور سیستم فئودالی (با مشخصات دقیق اروپایی آن) در جامعه ی ایران بوده است. علاوه بر این، همین عوامل در مراحل بعدی از تراکم سرمایه های مالی و صنعتی مانع شدند؛ زیرا که تاریخ و تجربه نشان می داد که مال و منال – گاه گاه حتی همراه با جان صاحبان آن – بدون کوچکترین تشریفاتی بر باد فنا می رود.

روانشناسی اجتماعی و طرز رفتار عمومی را که از چنین نظامی ناشی می شود، منجر به حس عمیق ترس، نا امنی، بی اعتمادی، ناباوری، نارضایتی، کینه و بیگانگی می گردد. البته، این مانع حس وفاداری و تعلق نسبت به خانواده، فرهنگ ملی (نه دولتی)، و حتی کل مملکت نمی شود. اما به محض اینکه یک رژیم حاکم خود را با نظام استبدادی شناسایی می کند، ادامه ی حکومتش نه بر مبنای رضایت عمومی یا علائق طبقاتی و گروهی، بلکه بر اساس دیالکتیک قدرت و ترس قرار می گیرد.

این موضوع، موضوعی «صرفا روانشناختی» نیست. چون دولت همه ی حقوق را به خود منحصر می کند، ناچار همه ی وظایف را نیز بر عهده ی خود می گیرد. به زبان دیگر، اگر جامعه هیچ حقوقی نداشته باشد، هیچ وظیفه ای نسبت به دولت حس نمی کند. در نتیجه، وقتی که – چه به دلایل خارجی چه داخلی – بحران عمیقی بروز می کند، مردم یا به کمک دشمنان دولت می روند، یا حاضر به دفاع از دولت نمی شوند. در واقع به محض اینکه (به درستی یا اشتباها) گمان می رود که دولت در آستانه ی سقوط است، واکنش اجتماعی به نحوی است که یا سقوط غیرمحتومی را محتوم می کند، و یا اگر محتوم باشد، بر سرعت آن به شدت می افزاید.

به این ترتیب، تداوم نظام استبدادی در طول تاریخ، به این معنا نیست که از هبوط آدم تاکنون، تغییری در جامعه ی ایران رخ نداده است (چیزی که در هرحال غیرممکن می بود) در واقع، در مقایسه با تاریخ اروپا، ایران دستخوش تغییرات بسیار زیادی بوده است، و خود این واقعیت نیز دستکم، تا اندازه ای منتج از آن ویژگی های اساسی اجتماعی است که در این نوشته تشریح کرده ایم.

نه حکایت بر دار کردن حسنک و نه حتی همه ی تاریخ بزرگ بیهقی، به تنهایی فلسفه ی تاریخ یا جامعه شناسی تاریخی ایران را ترسیم نمی کنند. فایده ی مأخذهای باارزش تاریخی – اعم از شعر و نثر، تذکره و روایت تاریخی – در این است که انبوهی شاهد و گواه برای وجود مستمر یک نظام بنیادی استبدادی عرضه می کند که حتی طغیانهای بزرگ اجتماعی و پیشرفت های بارز فنی نتوانسته اند آن را ریشه کن سازند.

——————————————————————————————————————–

در ترجمه ی قسمت های مربوط به تاریخ بیهقی، مترجم متن از تصحیح دکتر علی اکبر فیاض، چاپ دانشگاه مشهد، 1350 استفاده کرده است.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به norooz-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به norooz@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازار امروز

Loading currency converter .. please wait

loading
currency converter
please wait
....

خبرهاي گذشته