امشب از زبانه های آتشم
امشب این دلِ تپنده ی به خون نشسته ام
یاِد عاشقانِ سالهای سر بلندِ دور را
نغمه ای، دوباره ساز کرد.
با بلندِ آتشی که در دلم زبانه می کشد
در کشاکشم.
امشب این دلِ مشوّشم
ره، به سوی آرزوی تازه باز کرد.
خون ِ من اگر که ریخت
گر سرود ِ سینه ام دوباره رنگ ِ غم گرفت
شادی ِ زمانه از دلِ امیدوار ِ مرد مم اگر گریخت
باغ را به خنده ، مژده آورید
لاله های دشت را خبر کنید
آن بهار ِ بی قرار ِ برگ ُ بار ِ ما
می رسد زراه.
با دلی ،پُر از ترانه های سبز ِ دوستی
با تنی ،شکفته از شکوفه های عشق
با طراوتی ،ز خنده ی بنفشه های صبحگاه.
آه ... ای دل ِ غمین ! ببین!
امشب از امیدهای تازه، سرخوشم
در سپیده های آسمانِ میهنم
بال می کشم.
ای شما بهار را در انتظار !
این زمان ، شکفته ام چو باغ ِ پُرشکوفه ی بهار .
هایدلبرگ زمستان 66
اینک توفان شن است
که چونان نره گاوی سیاه
از جانب جنوب نفیر می کشد
و سم کوبان به سوی ما می آید،
یا شاید آمون ذوالقرنین است
که در هیئت قوچی قدسی
براده های تیز شن را
بر سر و روی ما می پاشد
تا راه هوا را بر ما ببندد
و در زیر توده ای از شن دفن کند.
نفرین به کامبیز که ما را
از آبادی های پارس و ماد
به بیابان های مصر و لیبی کشانید
تا پرستشگاه آمون را ویران کند
و از مصرِ بالا و پایین
ساتراپ نشینی یکپارچه بسازد.
ای بادیه نشینان بربر و نوبه که پس از ما
از اینجا گذر خواهید کرد
از ناله ی ارواح گمشده مترسید،
پیکرهامان را به آئین مزدا
به کرکس های گرسنه بسپارید،
نیزه های مفرغی مان را
عمود خرگاه خود کنید،
شمشیرهایمان را در دریاچه ی سیوا بشویید
و از آن داسغاله های بُرنده بسازید
و هر ساله از برداشت خرما و زیتون خود
بخشی را به زائران معبد دهید.
باشد که خدایان مهربان نیل
بر ما ببخشایند
و خدابانوی آبهای پارس
آناهیتای زرین گیسوی ما را
در کنار سفره ی خود بنشانند.
14 نوامبر 2009
میشه مژگان تو روهم نباشه
رنگ چشمون تو پنهون نباشه
میشه اون قامت رعنا زیر چادر نباشه
حس پر لذت عطرت دیگه محصور نباشه
میشه هر گل که میخواد غنچه بده
اسیرِ جادوی اون لبهای گلگون، نباشه
میشه در کوچه ی خالی شده از رنگ سرور
روی دیوار گِلی ، سایه ی خنجر نباشه
میشه باهمت و افسونِ نهان توی نگات
بشه کاری بکنی ، سایه ی خنجر نباشه
میشه چادر بیاریم ، خیمه و خرگاه بزنیم
تا بهار پیدا بشه ، فصل زمستون نباشه
میشه دیوار نباشه ،
میشه خنجر نباشه
میشه زندونی و صد غصه ی پنهون نباشه
میشه در چهره ی شهر قصه ها،
جای پای غم و اندوه نباشه
میشه هرصبحی که آفتاب میزنه
وقتی از جا پا میشیم ، از خونه بیرون میزنیم
گل باشه
سبزه باشه
خنده باشه
بهار باشه
بهار باشه
دیگه مژگان تو رو هم نباشه
برای بهاری که در راه هست
به تاریخ ۱۹ اسفند ۸۹
ویوالدی 1678-1741 آهنگساز ایتالیایی، در ۱۷۲۳ کوراتت فصول یا 4 ویلون کنسرتو را در باره فصول سال نوشت. هر فصل ملودی ویژه خود را داشت. او نتهای زیر استکاتو سیمین زهی را برای ترسیم سوز زمستان و طنین رعد و برق را برای تابستان بکار برد. هر کنسرتو 3 موومان، 2 آلگرو تند و 1 لارگو / آدژیو کند، داشت که با غزل/ سونات سروده از ویوالدی اجرا شدند. اکنون نزدیک 300 سال است که 4فصل ویوالدی در شهرهای جهان برای دوستداران موسیقی کلاسیک نواخته می شود. تغییر فصول روی ایرانیان اثر ویژه ای داشته که از هزاره های دور در پیدایش جشنهای یلدا، چله، سده، مهرگان، نوروز، 13بدر خود را نشان داد. از دوره دبیرستان، 4فصل ویوالدی با کشش ناسوتی نوای ویلونش، حتی کنار صخره ای در کوههای شمال تهران و بعد بهنگام رانندگی، مرا به ترکیب متغیر فصلی ستارگان می رساند.
«بیژن باران»
زمستان
بهار، وقتی زمین در مدار تکرار
خود را به خورشید نزدیکتر کند-
دانه و جوانه
برای فریاد رنگ و رایحه بیتابی کنند.
در پندارم تویی با ۷ قلم آرایش؛
پیچیده در عدل باز سخاوت چیت گلدار؛ گلاب بر تنت-
با آویزه های پر تلالو، منجوق های شکوفه و جقه، آوندها جوشند به صمغ.
پرواز مشتهای آواز شیدایی عشق پرستو در هوا.
*
ولی امشب نظرت عوض شد
حریر سفید به بر کرده در کور نور شب.
چون عروسی در آستانه ی در
پاک و پر ناز ایستاده – بی قرار، در انتظار.
آستر خاکستری و سفید در بوم برفی به پیرهنت کوک می خورد.
شاخه های درختان در طبقات پشمک سفید سوار نامطمئن خاضعانه خم شده-
در این جهان ابیض بی سایه سفید ناپایدار.
با شبیخون جو سرد
دانه های دقایق زندگی،
برف بر باغ فرو فتد.
مرا ز پنجره ی ارتباط
شیفته ی پاکی خود کنی.
غبار نامطمئن زمان به خاطراتم پراکنی.
صبح است؛ پیرهن بیاض ترا کنار میزنم.
دست بر پاکی تو می کشم - با مکث نفسی عمیق.
چشم از حضور سفید تو پر میکنم.
بر بازوی پاک برفی تو بوسه می زنم
ناز تو بر لبم آب می شود.
از سودای سکرآور سوزان تو
پیاله قلبم پر از شراب شوق؛
لرز خفیف اشتیاق برمن عارض شده-
بر دست نخوردگی تو با عشق و شیفتگی پا نهم.
در سینه ی محبت پر دمای تو نفس میکشم.
چشمان من پر از پاکی تو زشوق خیس میشوند.
سینه ام ز سوز تو گرم شده
از حضور تو، نفسم میان من و تو حجم حایل شود.
*
سم ضربه های ظریف جفت آهو در ِسحرِ سَحر به برف نوشته:
"دوستان شکیبایی باید.
سرما بسر رسد."
رنگ و رایحه پایکوبی خواهند کرد-
او با لباس ملی سبز- سفید- سرخ، سرشار شهد و شیر
در آستانه انتظار ظهور می کند.
تا پرندگان بوجد آیند.
کودکان بر آتش پریده؛
با لبخند شرم بنفشه در باغچه
بوسه ز مادر و پدر گرفته- در منظر
مستطیل ۷ سین، تنگ بلور زوج قرمز ماهی، ۲ پرتغال سوار برهم تحویل سال؛
نو پوشیده؛ به خانه ی پدر بزرگ-
برای تازگی احترام دیدار، عیدی، میوه، آجیل، تخم کفتری رنگارنگ،
در عکس خانوادگی، صامت و ساکن شوند؛
تا این خاطرات شیرین در ذهن پاک آنها حک شود برای همیشه.
در حلقه ی عاطفه و شادی 13 بدر
مفتون قره نی، گیتار، دنبک و دایره زنگی آهنگ رقص و سرور
لی لی کنان به لبه استخر رسند-
پر از تصویر آسمان آبی، موج ملایم ۸۸ در پی شنای جفت اردک عاشق.
بهار در راه است.
شانه بسر بر چینه دیوار خبر دهد: بهار گیر کرده-
در گردنه تنهایی گدوگ، از دره ها به یال ابلق کوههای 3 هزار؛
زیر هوار آشوب ناگهانی بهمن عظیم،
بهار فریاد ساکت سردهد: باغ را دوست دارم .
از زیر خروار خرفتی و خرافات
بزودی بسوی شهر خواهم شتافت.
به آن وعده تبسم و گرمی آفتاب داده ام.
خواهمش گفت: سر را بلند کن!
در آیینه شکسته یخ، چهره ی چند وجهی خود را نبین.
ببین حاشیه گله های ابر ملیله دوزی می شوند.
نوار سیمین نیمروز، ابرهای کدر را در محاصره می گیرد.
افق شرق به مجمر مسین ماه مضطرب گفت:
زمن دور شوی - کوچکتر شوی. پریده رنگتر شوی.
پاسخ آمد: من در پی خورشید به غرب می روم.
کمانه های مطبوع زمین بزیر گستره پاک برف.
بالا، چشم باز ماه، آغشته به بوی عشق و باه، بدون پلک زدن-
ناظر «این همآغوشی دلفریب- مغازله ازلی زمین بزیر برف.» *
من شراب غروب را در آغوش گرم ۳ رنگ رایحه مند تو
با رضایت خواهم نوشید.
مرا وصل تو تبرک است.
تا تو به این وعده ۱۰۰ ساله، کی وفا کنی؟
* نقل از مریم رییس دانا
http://persianpost1.blogspot.com/
تکنوکراسی با حذف هاشمی دچار بحران می شود و حکومت کارآئی خود را از دست می دهد.
انتخاب مهدوی کنی، روحانی قدیمی هشتاد سالهای که به عنوان چهره نسبتا مورد قبول محافظه کاران، تندروها و روحانیت سنتی است، به جای هاشمی رفسنجانی، ضربه مهمی به آینده کشور خواهد زد. مهم این نیست که چرا مهدوی کنی بر صندلی ریاست خبرگان تکیه زده است، [مهم] این است که چرا هاشمی رفسنجانی از ریاست خبرگان حذف شده است؟ حکومت از این طریق اگرچه پشتوانه مهمی برای جنبش آزادی ایران را کمرنگ کرد، اما ضربهای که از حذف هاشمی به حکومت می خورد، بیشتر از ضربهای است که به جنبش سبز میخورد. جستجوی این واقعه بی تردید ما را به بازی قدرتی که در حکومت جریان دارد می کشاند. تردیدی نیست که گروهی که امروز به نام عماریون خوانده می شوند و در حد فاصل احمدی نژاد و خامنهای، نظام قدرت را اداره می کنند، قصد داشتند که یزدی یا جنتی را بر صندلی خبرگان بنشانند، اما تردید بر سر اینکه روحانیون خبرگان، در انتخاب نهایی میان یکی از این دو، و هاشمی رفسنجانی به وی رای بدهند، ضربه بزرگی بود که قطعا آنان را برای مدتی طولانی دچار بحران می کرد و هاشمی را همچنان در جایگاه قدرت می نشاند. آنچه حکومت می خواست از آن بگریزد، در ابتدا ریاست هاشمی نبود، بلکه رای آوردن هاشمی به عنوان کسی بود که در وضع دوقطبی حکومت، در قطب مخالف رهبری قرار داشت. در حقیقت اگر هاشمی علیرغم میل خود یک گام به پس برداشته و ریاست خبرگان را واگذار کردهاست، اما آمدن مهدوی کنی یک گام به جلوست، چرا که خبرگان دیگر نمی تواند براحتی برنامه مورد نظر آیت الله خامنهای و احمدی نژاد را اجرا کند.
گمان می کنم که هاشمی موضع گیریهای اخیرش علیه برخی تندرویهای جنبش سبز را نه برای به دست آوردن ریاست خبرگان، بلکه به دلیل مخالفت خود با رادیکالیزه شدن جنبش سبز، اتخاذ کرده است. به نظر میرسد رادیکال شدن جامعه که بخشی از آن ناشی از تاثیرپذیری احساسی جامعه از جنبشهای انقلابی دنیای عرب و بخشی از آن ناشی از زنده بودن جنبش سبز است، بیش از آنکه به رهبری جنبش، و مواضع موسوی و کروبی بستگی داشته باشد، یک اتفاق درونی در بدنه جنبش سبز است. از همین رو بعید به نظر میرسد انتقادات هاشمی متوجه کسانی چون موسوی و کروبی باشد. هاشمی تمام تلاش خود را برای باقی ماندن در مجلس خبرگان کرد. سکوتی طولانی به مدت چند ماه، بدون زیر پا گذاشتن مواضعی که در آن نماز جمعه سبز اعلام کرده بود، مفید واقع نشد. اما از سوی دیگر خریدن سی روحانی مجلس خبرگان- یعنی فاصله حامیان هاشمی و حامیان تندروها- به نظر می رسید، عملا هاشمی را به این نتیجه رساند که تقریبا شانسی برای ماندن ندارد، به همین دلیل آمدن یک نیروی محافظه کار مثل مهدوی کنی، خوش ترین عاقبت ممکن برای هاشمی و میانه روها بود. این احتمال وجود دارد که تندروها، در گام دیگر قصد برکناری او از شورای تشخیص مصلحت، حصر هاشمی، محاکمه فرزندانش و خلع لباس او را دارند. اما هیچ کدام از این موارد مانند ریاست خبرگان اهمیت نداشت.
در این میان هاشمی در یک بازی محتوم، امتیازی را که در هر صورت از دست می داد، چنان واگذار کرد، انگار که امتیازی را به حریف داده است. اینکه او بتواند با دادن این امتیاز، امتیازاتی را بگیرد، مثلا باعث بیرون آمدن موسوی و کروبی از حصر شود، یا زندانیان سیاسی آزاد شوند، یا آلترناتیو " لاریجانی- قالیباف" به جای احمدی نژاد و گروهش قدرت پیدا کنند، یا هاشمی به منتقد حکومت، و نه الزاما حامی جنبش سبز، تبدیل شود، همه امتیازاتی است که از روغن ریختهای که وقف بیت رهبری خواهد شد، می تواند به دست بیاید. اگر هاشمی چنان بازی کند که قدرت تعامل خود را در سطحی بالاتر از مجلس و شورای نگهبان و خبرگان حفظ کند، بازی را برده است، اما اگر سیاستهای مکارانه آیت الله خامنهای او را هم بدنام و هم خلع قدرت کند، بازی را باخته است. نه تنها بازی سیاسی این سی سال را باخته است، بلکه در مقابل هزینه سنگینی که در این چهار سال خودش و خانوادهاش پرداخته اند، هیچ فایدهای نصیب او و مردم نخواهد شد.
ریاست هاشمی بر خبرگان چه اهمیتی داشت؟
شاید برای خیلی از افراد این سووال مطرح باشد که اصولا مجلس خبرگان چه اهمیتی دارد که برکناری یا ماندن هاشمی در آن اهمیت داشته باشد. و شاید برای ناظران سیاسی ایران، اهمیت حضور هاشمی در ریاست خبرگان، چندان آشکار نباشد، اگر توجه نکنند که خبرگان در آیندهای نزدیک احتمالا مجبور به تصمیماتی اساسی خواهد شد. آینده ای که دور نیست؛ مرگ آیت الله خامنهای، شدت یافتن بحران در کشور، ورود حکومت ایران به یک دشواری بزرگ و تصمیم برای جانشینی رهبر جدید، مواردی است که مجلس خبرگان را معنی دار می کند. بخاطر داشته باشیم که اگر بنا باشد تغییری اساسی در کشور رخ بدهد، وجود یک مجلس خبرگان همسو با تغییر و مجلس خبرگانی مخالف با تغییر یا ناهمسو با آن، تفاوت هزینه سیاسی بسیار بالایی خواهد داشت. وجود هاشمی می توانست همه چیز را به نفع جنبش مردم، پیش ببرد. حالت بدتر این بود که یزدی یا مصباح یا جنتی در موضع ریاست قرار بگیرند که در آن صورت همه چیز با شکل خطرناک تری پیش می رفت. با روی کار آمدن مهدوی کنی، در حقیقت بازی به زیان جنبش و هاشمی و نه به سود احمدی نژاد و خامنهای پیش خواهد رفت.
اما این نخستین بار نیست که هاشمی خانه نشین می شود، او قبلا در سال 1379 یک بار چنین تجربه ای را کرده است. هاشمی رفسنجانی قبلا یک بار در همین موقعیت قرار گرفت. او که در سال 1378 متهم به اجرای قتلهای روشنفکران شد، و بازی همیشگی اش را انجام داد. او میان حیثیت خودش و حیثیت نظام، دومی را انتخاب کرد. حیثیت حکومت حفظ شد، گروهی از بازیگران عصر اصلاحات زندانی شدند و هاشمی رفسنجانی، با بیسیاستی برخی اصلاح طلبانی که بعد از رادیکال شدن، به سوی جناح محافظه کار هل داده شد. این در حالی بود که هاشمی نه ماهیتا و نه در بازیهای پس از اصلاحات در جبهه محافظه کاران نبود. بعید می دانم اشتباهی بزرگتر از هل دادن هاشمی به دامن محافظه کاران، در هشت سال دولت خاتمی صورت گرفته باشد. سالها پس از زدن اتهام قتلهای زنجیرهای به هاشمی، اکبر گنجی به عنوان عامل اصلی اشتباه اصلاح طلبان، در بی بی سی اعلام کرد که منظورش از عامل قتلهای زنجیرهای هاشمی نبود و خامنهای بود.
مروری بر نقش هاشمی در دولت سازندگی، اهمیت او و همچنین علت ناراحتی آیتالله خامنهای از او را آشکار می کند. هاشمی نخستین شخصیت بزرگ نظام بود که به اهمیت غیرسیاسی شدن تکنوکراسی پی برد. وقتی آیتالله خمینی حکومت را در دست گرفت، نوع حکومت او جزو حکومت های آسان بود. حکومت آسان حکومتی است که یک رهبری دستور می دهد، گروهی هم دستورات را اجرا می کنند. در چنین حکومتی، چیزی به نام دیپلماسی، کارآمدی، تولید، فرهنگ و بسیاری از جنبههای دیگر زندگی پیچیده وجود ندارد. وجود کاریزما همیشه می تواند یک سیستم یا نظام اجتماعی را دچار " بی کارکردی" کند. اگر فرض کنیم که یک حکومت یا سیستم است، آنگاه می فهمیم که برای بقای سیستم نیاز به کارآمد بودن نهادهای آن وجود دارد. نهادهایی مانند آموزش که وظیفه اش تربیت نیروی انسانی است، نهادی مانند اقتصاد که معیشت را کنترل و تعادل را ایجاد می کند، نهادی به نام دین که کارش رسیدگی به امور معنوی جامعه است، نهادی به نام سیاست که کارش ایجاد تعادل و اداره قدرت است و نهادی به نام خانواده که وظیفه دارد تا روابط عاطفی را در جامعه بسامان بیاورد.
وقتی طوفان خمینی سرزمین ایران را به هم ریخت، عملا همه نهادهای اجتماعی به دلیل وجود کاریزمای خمینی فونکسیون یا کارآیی خود را از دست دادند. نهاد خانواده تبدیل به یک جمع ایدئولوژی دو تا سه نفری و بیشتر شد که کارش بجز رفع غرایز جنسی، همفکری زن و مرد بود (اکثر خانوادههایی که در آن دوره ازدواج ایدئولوژیک کردند یا دچار فروپاشی خانواده شده و یا بعدا تخلیه ایدئولوژیک شدند.)، نظام آموزش به جای بالا بردن سطح دانش اجتماعی و آماده کردن افراد برای ورود به جامعه، نقش تربیت سیاسی جامعه را بر عهده گرفت، آموزش نظامی و آموزش های ایدئولوژیک مورد توجه قرار گرفت و نظام دینی که موظف بود به پالایش معنوی جامعه بپردازد، کارکردی سیاسی برای دفاع از حکومت یافت. (در نتیجه، نحلههای مختلفی از آموزشهای دینی و اخلاقی توسط جامعه برای جایگزینی صورت گرفت.) نهاد اقتصاد نیز به جای حفظ تعادلهای فعال که میتوانست باعث پیشرفت جامعه شود، عملا تبدیل به مجموعهای از موسسات شد که کارشان پشتیبانی از نظام ایدئولوژیکی بود. با مرگ خمینی یک خلاء بزرگ در جامعه ایجاد شد.
آنچه باعث شد که جامعه ایران از یک نظام ایدئولوژیک- کاریزماتیک و شبه توتالیتر، به یک حکومت پیچیده نزدیک شود، سیاستهایی بود که دولت هاشمی در پیش گرفت. او با تاسیس دانشگاه آزاد به تولید انبوه طبقه متوسط پرداخت. نهادها را در جای خود گذاشت و کارکرد موهوم و انقلابی نهادها را از آنها گرفت و کارکرد اصلی را به آنان برگرداند. نقش امور تربیتی و حراست که پولیت بوروی اداره کننده تکنوکراسی بود، کمرنگ شد و سیاست نیز به حوزه واقعی خود نزدیک شد. شاید پایان همزمان جنگ و مرگ خمینی نگذاشت تا جامعه ایران متوجه شود که در حقیقت این دولت هاشمی بود که توانست ایدئولوژیزه شدن نظام را متوقف کند و نظام را کارکردی کند. بسیاری گمان کردند این نتیجه طبیعی مرگ خمینی یا پایان جنگ است، در حالی که این وضع حاصل سیاستهای هاشمی بود.
آیت الله خامنهای بعد از سقوط کمونیسم، دائما دچار هراس پارانوئید فروپاشی بود و گمان می کرد راه حلهایی مانند در دست گرفتن سیستم نظامی امنیتی و تبلیغاتی و سیاسی می تواند مشکل را حل کند. به همین دلیل بود که در دوره دوم دولت هاشمی، صدا و سیما، سازمان تبلیغات، حوزه هنری، ارتش، سپاه و پلیس، وزارت کشور و وزارت خارجه زیر نظر خامنهای قرار گرفت. وزارت اطلاعات در همان آغاز کار در دست رهبری بود. معاونین وزارت عملا بیت رهبری را اداره می کردند و از سال 1368 تا 1377 که وزارت اطلاعات زیر نظر شخص خامنهای و بیت بود، دقیقا همان دوره ای بود که پروژه سگ کشی برای کشتن قلدرهای محلی، دستگیری میلیاردرها، از جمله افراشتهها و فاضل خداداد و بسیاری دیگر، حذف هنرمندان و روشنفکران در داخل ( حدود 50 نفر) حذف مخالفان سیاسی در خارج ( در حدود هشتاد نفر) آغاز شد.
هاشمی، بتدریج چهرهاش را تغییر داد. او که با کارگزاران میانه روی پیشه کرده بود، با مردم عهد بست که انتخابات را به درستی برگزار کند و درست زمانی که دو قوه یعنی مجریه و قضائیه در انحصار اصولگرایان بود، با انتخاب خاتمی که در حقیقت حاصل حمایت کارگزاران بود، خاتمی روی کار آمد. هاشمی گوشه ای نشست و بسیاری گمان کردند، ماه عسل بازنشستگی پیرمرد انقلاب رسیده است. او که مانند فرزند آیتالله خمینی و یارغار و عامل انتخاب خامنهای به عنوان رهبر بود، تا توانست از اصلاح طلبان حمایت کرد. اما بازی دو قطبی کردن انتخابات که در حقیقت با بی سیاستی رادیکالهای اصلاح طلب، و اشتباه آقای مغز متفکر، یعنی سعید حجاریان آغاز شده بود، عملا باعث شد تا خامنهای یک سال قبل از پایان دوره اول خاتمی او را خلع ید کند. اگر چه خاتمی مثل هاشمی دستها را بالا نبرد و وزارت اطلاعات را هم به بیت لو نداد، اما انداختن هاشمی به بغل اصولگرایان، چیزی نبود که بتوان از آن صرف نظر کرد. حالا دیگر تردیدی نیست که اگر هاشمی ریاست مجلس را برعهده داشت، قطعا بازی مجلس ششم را بهتر از کروبی پیش می برد.
تبدیل هاشمی از مرد دوم حکومت، به " خواص بی بصیرت"، عبارتی که خامنهای برای او به کار برد، در پروسهای صورت گرفت که دولت نهم تقریبا تمام برنامههای شانزده ساله هاشمی و خاتمی را ویران کرد. احمدی نژاد با پروژه "حکومت آسان" تصمیم گرفت تا مجددا به احیای انقلابیگری و ایدئولوژیک کردن حکومت بپردازد، کاری که بیست سال قبل هاشمی درست برعکس آن عمل کرده بود و از همین طریق ایران را از افتادن به سرنوشت عراق و پاکستان و افغانستان و تاجیکستان نجات داده بود. احمدی نژاد دقیقا پروژههای هاشمی را ویران کرد؛ برنامه ریزی کشور را متوقف کرد، دانشگاه آزاد را دچار بحران کرد، فرار مغزها را شدت بخشید، توسعه اقتصادی را کاملا متوقف کرد، روابط بین المللی را به بحران کشید، بودجه نویسی را از بین برد، بخش خصوصی را نابود کرد و توسعه فرهنگی را دچار اختلال کرد، از همه مهم تر اینکه وزن ایران را در دیپلماسی منطقه کاهش داد و ناامنی و آزادی اجتماعی را نیز لطمه زد.
حالا، با حذف هاشمی از خبرگان، یکی از حالات زیر ممکن است رخ بدهد:
اول، احمدی نژاد و گروهش، عماریون، فشار را تشدید کنند و بخواهند تا پای اعدام موسوی و کروبی و برخی عناصر تاثیرگذار و اصلی پیش بروند و مشت آهنین را محکم تر بکوبند. نیروی اجتماعی خود را سازمان بدهند و میانه روها را در فهرست بعدی سرکوب بگذارند و تا میتوانند درها را ببندند. این سیاست جامعه را رادیکالیزه می کند، گروهی از ترس خانه نشین می شوند و گروهی با تمام نیرو به میدان می آیند. تشکیل جمعیت بزرگ ناممکن می شود و فشار اجتماعی بر حکومت کاهش پیدا می کند، در مقابل وحشت و هراس جامعه را به وضع انفجاری می رساند. وضع انفجاری قابل پیش بینی نیست، ممکن است به شورشی غیرقابل محاسبه منجر شود، یا حتی منجر به دخالت خارجی شود یا فضای سیاسی محافظه کاران به شکافی عمیق و بعد فروپاشی دچار شود. واقعیتهای رخ یافته در یکی دو روز گذشته نشان نمی دهد که این راه اتفاق بیافتد، اما به هیچ وجه نباید قدرت گروه احمدی نژاد را برای اجرای چنین پروژهای دست کم گرفت.
دوم، همیشه یک احتمال را بطور خاص در مورد ایران باید در نظر گرفت. و آن " بی عملی" مخالفان حکومت از یک سو، و " بی تصمیمی" رهبر حکومت از سوی دیگر است. بخش اعظم سالهای زندگی مردم ما با چنین وضعی تلف شده است. در این حالت تنها راه باقیمانده، احتمال بازسازی نیروهای اصلاح طلب با همراهی آنان در کنار نیروهای میانه رو است. اینکه حکومت نداند چه کند و مخالفان نیز دست روی دست بگذارند، عملا یک حالت ممکن است، حالتی که در آن نومیدی ادامه پیدا می کند.
سوم، خامنهای بعد از حذف هاشمی، سعی می کند به جای سرکوب جامعه، فشارهای اجتماعی را کنترل کند. روابط میان نیروهای رهبری در داخل را کاملا بسته نگاه دارد، تعداد بیشتری را در بازداشت خانگی نگه دارد و از پیشروی بیشتر احمدی نژاد خودداری کند. از حالا نامزد ریاست جمهوری بعدی را تعیین کند و به جای سرمایه گذاری روی احمدی نژاد، روی میانه روها سرمایه گذاری کند. در چنین حالتی، جنبش سبز اگر دچار نومیدی، بی نظمی و تردید شود، بازی را باخته است، اما اگر هشیارانه و با قدرت و با ایجاد شبکههای اجتماعی برخورد کند، جنبش پیش می رود و در اولین فرصت سیاسی بازی را در دست می گیرد. آنچه تا امروز رخ داده، این است که محافظه کاران و گروه احمدی نژاد، نه تنها قدرت و سرمایه و امکانات بیشتری داشته اند، بلکه در استفاده از آن بهتر رفتار کردهاند. با چنین حالتی، خامنهای ممکن است، نیروهایی همشکل مهدوی کنی را از جمله موتلفه را وارد بازی کند تا بدون اینکه درگیر تنش بزرگ بشود، با تغییراتی محدود خود را حفظ کند. در این حالت، و اگر سبزها خلاقانه و با کار بیشتر مبارزه را پیش نبرند، فقط مرگ خامنهای و یا حمله خارجی یا بحران اقتصادی اوضاع را دگرگون می کند.
حذف هاشمی اگرچه به زیان جنبش سبز است، اما به زیان حکومت نیز هست. تکنوکراسی با حذف هاشمی دچار بحران می شود و حکومت کارآئی خود را از دست می دهد. از سوی دیگر جنبش سبز که پس از یک سال سکوت در 25 بهمن امسال نشان داد که زنده است، همچنان راههای بقای خود را در زیر لایههای سطحی جامعه حفظ می کند. آنچه اهمیت دارد، رهبری جنبش سبز است. به نظر می رسد جنبش سبز باید از انحصار نیروهای تعریف شده تا کنون، خارج شود و دایره آن به اندازه دایره خصوصیات اجتماعی ایرانیان وسعت پیدا کند، جنبش سبز باید از بی دقتی، بی عملی، بی تشکیلاتی، خارج شود و بتواند نماینده تمام ایرانیان شود. اگر جنبش بتواند راههای ارتباطی خود را باز کند و بخوبی نفس بکشد و راههایی مانند جنگ روانی، تولید رسانه، حقیقی کردن روابط مجازی، بکارگیری دقیق شبکههای اجتماعی را انجام دهد، بازی را خواهد برد. آنچه محتوم است اینکه حکومت جمهوری اسلامی سقوط خواهد کرد، اما اینکه جنبش سبز بتواند پیروز میدان شود و بازی را ببرد، نیاز به گسترش دامنه جنبش سبز، کار دقیق و حساب شده و یافتن راههای انسجام در داخل کشور و بیرون دارد.
۱۷ ژوئن 2008
از جهان به مرمر
سلام
شاید پیامی که گذاشتم احتمالا« ناخوش آیند» بوده و یا اینکه از دید تو، از مردمی بودن عاری، اما دستکم باعث شد که ژوپیتر – و شاید هم که آفرودیت - برای چند لحظه کوتاه از فراز قله المپیا به زمین نزول کند و پای بر خاک گذارد. همین برای من کافی است.
تعجب من از اینست که... ببخشید اصلاح میکنم: علیرغم اینکه چندین سالست دریافتهام که از بعضی اعمال و افعال خانمها بطور عام و تو خانم بسیار موفق در کسب و کار، بطور خاص، حیرت نکنم، باز هم اشتباهم را تکرار کردم و پس از خواندن نامه ات به حیرت افتادم. برایم خیلی جالب بود که تو حتی یک کلمه اشاره به علت گذاشتن پیام "بیرحمانه و بی اساس" از سوی من، نکردی. من همیشه بر این تصور بودم که گوش تو در برابر لغت «پول» حساسیت خاصی دارد ولی ظاهرا در این مورد هم، نظیر موارد فراوان دیگر درارتباط با تو، اشتباه میکردم. غرض اصلیم از ارسال پیام «بیرحمانه»ام این بود که از سرکار پاسخی به سئوالم دریافت کنم، نه موعظه درباره «آئین پیام رسانی»!
انتظار دارم پاسخی به سئوالم دریافت کنم. ضمنا محض اطلاعات عرض کنم که بلی خانم، من همیشه و به خصوص در دورانی که به قول خودتان«سرور» سرکار بودم، همسرم را دوست، و از همه مهمتر این که همیشه در حضور شما احترامش را پاس داشتهام. اگر که شما برای توجیه بعضی اعمالتان ناچار بودید همسرتان را «خودخواه» و یا «از خودراضی» خطاب کنید، من هرگز نیازی و یا دلیلی برای کوچک کردن همسرم نداشتم. اما شما دوست داشتید که، شاید هم برای تشویق بیشتر! «پارتنرهای» خود - که من هم برای مدتی، البته به صورت نیمه وقت، این افتخار! را داشتم - ازماجراهای خود و همسرتان، و نارسائیهای او (عین لغتی که خودتان بکار میبردید)، سخن بگوئید.
همچنان در انتظار پاسخ به سئوالم هستم.
جهان
21 ژوئن 2008
از مینا به پوری
سلام پوری نازم
نیم ساعت قبل با والری صحبت کردم. خیلی ازت راضی بود. رضایت ملکه استرالیا و توابع به مراتب مهمتر از رضای خداست! میگفت هم غذات رو به موقع میخوری هم دواهاتو. واله من هم همه چیزو به موقع میخورم حتی- گلاب به روتون-... زیادی، ولی آرزو به دل موندیم که یک نفر بهمون بگه آفرین.
خبر قابل عرضی ندارم جز این که مرمر جان طبق معمول از دست روزگار و مردها میناله و بنده هم دو ماهه که فرصت نشده یک دیدار کوتاه مدت با گونتر داشته باشم که دست کم از فرم خارج نشم! آقامون افتخاریمون! هم سفر تشریف دارن. روز روزش چقدر خونه بود که حالا که به قول مرمرجونت« شوهرپاره وقت» شده، باشه! و من همچنان در انتظارم که تجاوزگری از راه برسه و ثوابی بکنه ولی خواهر انگار نسل مرد ( به خصوص به دردبخورش رو) موریونه زده.
سعی کن ملکه همچنان ازت راضی باشه.
میبوسمت
23 ژوئن 2008
از مرمر به جهان
واقعا که.
شنیده بودم مردها وقتی بدست زنی رانده میشوند، میکوشند او را لجنمال کنند. این رفتار، به قول روانشناسان، به آنان نوعی دلخوشی مجازی میدهد. به عبارت دیگر، مردها گاه پس از سرخوردن در رابطه عشقی، میکوشند عامل سرخوردگی را نکوهش کنند، نه علت را. چونکه دیگر ناچار نیستند در ذهن خود به دنبال دلائل اصلی مشکلات بگردند. دلائلی که در اکثر موارد مستقیما به کردار و گفتار خودشان مربوط میشود. و تو، جهان عزیز، علیرغم تمام خصال نیکت، در ارتباط با مسئله پایان یک رابطه عاطفی، همان واکنشی را نشان دادی که از سطح والای فهم و سوادت، فرسنگها به دور بود. در پاسخ اینکه چرا در حال حاضر – علیرغم موفقیت کسبی – پول نقد کافی ندارم، باید گمانم برای چندمین بار تذکر بدهم که هرچه داشتهام در سرمایه گزاری در ایران و اینجا حبس شده و در این بازار خراب، جز به انتظار روزها و شرایط بهتر نشستن، چاره دیگری نیست.
من به خودم اجازه نمیدهم که با پاسخ به اراجیفت در مورد "پارتنرهایم" و"نارسائیهای احمد"، به حرفهایت اعتبار ببخشم. ایکاش میتوانستی بعضی مسائل ناخوشآیند را با بزرگواری و عفت کلام تحمل کنی. ضمنا فراموش نکن که پارتنربه صورت منفرد وجود ندارد و همیشه نیاز به بازیگر دومی است. به عبارت دیگر پارتنر بودن تو نمیتوانسته در خلاء و به تنهائی – و در این مورد خاص، بدون حضور من - موجودیت داشته باشد. یاد کلامی از تو افتادم که به سالها پیش باز میگردد. تو یک بار به من گفتی که احساسات و عواطف به یادمانده، به روح زیان میرساند، همانطور که غذای مانده هم به بدن. توصیه میکنم از نشخوار خاطرات مانده و کهنه شده، دست بشوئی.
امیدوارم تمام سوالهایت را پاسخ داده باشم که دیگر از این بابت مانند کودکان مسن! رفتار نکنی.
خلاف تو آقای قدرنشناس، من از این راه دور ترا میبوسم.
اول ژوئیه 2008
از جهان به مرمر
سلام مرمر خانم
من قدرنشناسم یا سرکار که چندسال قبل ... بگذریم و برگردیم به امروز و اینجا. از تلفونت مجددا ممنون. در اینکه سری به هامبورگ بزنم و چند روزی از محیط آشنایم دور شوم، ایرادی نمی بینم. امیدوارم به مینا خانم برای مثلا سرعقل آوردن بنده «تعلیمات» نداده باشی، چونکه فایدهای نخواهد داشت. دو سه روز دیگر به دوستت تلفون خواهم کرد که تو فرصت کافی داشته باشی تا قبلا با او تماس بگیری و اوضاع و احوال را بسنجی. از بابت «سنجیدن» هنوز قبولت دارم!
جهان
7 ژوئیه 2008
از مرمر به مینا
مینی جان نازنینم
خدا ترا و دوستی و محبت ترا از من نگیرد. واقعا آفرین به تو. راستش را بخواهی دو سه روز پیش به من هم یک زنگ کوتاه زد. کوتاه به خاطر این که قرار مهمی داشتم و دیرم میشد. در حقیقت این من بودم که از تو مایه گرفتم. اولش سخت اعتراض کرد ولی با دو تا تشر «مادرانه» متقاعدش کردم که با تو تماس بگیرد و بقیه ماجرا. ضمنا ارباب چند روزی است که تشریف آورده اند – البته واقعا قدمش روی چشم- ولی وقتی به دیدن ما میآید بچهها که قدرتی خدا از گرفتاری مینالند و من هم که واقعا گرفتار. دلم به حالش میسوزد. بگذریم. من میخواستم ترا در جریان بگذارم ولی فکر نمیکردم به این زودی با تو تماس بگیرد. اگر غلط نکنم باید خیلی تحت فشار باشد. نازنینم، هر گلی زدی به سر خودت زدی. اجرت با خدا. ضمنا جهان پسر بسیار با مزه ای است و مطمئنم چند ساعت بعد از این که محیطش عوض بشود ترا ازخنده روده بر خواهد کرد. گمانم بهت گفتم روز اول دانشگاه چه فیلمی درآورد و انصافا هم نقشش را خیلی خوب بازی کرد. ضمنا سلیطه خانم، تو از کی تا حالا از آقایون – به خصوص آقامون بنده- حساب میبری؟
میبوسمت
12 ژوئیه 2008
از مینا به پوری
سلام جیگر
نکنه به ملکه باج میدی. تازگیها به نظرم زیادی ازت راضیه.
بالاخره گونتر رو به قول اینحائی ها «ترانزیتی » دیدم. سرتا تهاش نصف روز نکشید. خیلی جالبه، نمیدونم چطور شد یه دفعه یاد تو افتاد وحالتو ازم پرسید. اینش البته مهم نیست. مهم اینه که اتفاقا من هم تو همون گیرودار به یاد تو افتاده بودم و جریان- اسمشو چی گذاشته بودی؟- «کشف حجاب سینه». بابا درسته که تو دست کم کمش یه سال و اندی از من بزرگتری و حتما هم سه چهارساله به دنیا آمده ای، ولی بازهم اون موقع لغت قلمبهای مثل کشف حجاب رو گمان نکنم شنیده بودی که از روش بتونی «کشف حجاب سینه» بسازی. حتما چندسال بعد به فکر این عنوان افتادی. به هرحال اگر تو اون دنیا ازم پرسیدن چرا انقدر تو این دنیا چشمم دنبال مردا بود و یا این که چرا انقدر هرزه گی کردم، حواله شون میدم به تو که اولین نفری بودی که چشم وگوش من ساده دل رو بازکردی. اومدم بنویسم «ساده دل ومعصوم» راستش خودم خنده ام گرفت. به هرحال خوب یا بد، باعث و بانی «آزادگی جنسی» من، تو حرومزادۀ نسناس بودی . با همه اینها صد آفرین به تو دختر بی شیله پیله ولو این که کمی در دوران جوونی ات به قول بعضی آدمهای حسود و تنگ چشم، یه خورده زیادی«شلوغ پلوغ» کرده باشی. که خب اونم گوارای وجودت.
13 ژوئیه 2008
از مینا به مرمر
سلام نازنین
اولا من خلاف شما نانجیب ها از آقامون خیلی هم حساب میبرم. اقلا تا وقتی که آقامون بود. میگی نه... استغفراله..... بگذریم.
جهان زنگ زد. قرارشد برای تعطیل آخر هفته یه سر بیاد پیشم. خواهر، سر اینکه خونه من بمونه و هتل نره، کم مونده بود کارمون به قول فرشید به کلانتری بکشه. آخر سر بهش گفتم «گوش کن آقا جون، جنابعالی سفارش شده سرور همه امون هستی. پس دیگه دنبالش رو نگیر و بگو چشم.» و بیجاره فلک زده هم گفت چشم. وقتی جهان آمد این جا به تلفون همراهت زنگ میزنم. بدنیست اگر تونستی باهاش صحبت کنی. ضمنا حواست باشه که تا پیش من هست راجع به حماقت تلفونی اش حرفی بهش نزنی که متوجه بشه من هم در جریان بودهام. خدایا منو ببین دارم به کی درس میدم. واقعا که!
میبوسمت
راستی از لحاظ خورد و خوراک چه جوریه؟ امیدوارم زیاد سختگیر نباشه. تو که از دست پخت من خبرداری. تازگی از اونی هم که بود بدترشده.
14 زوئیه 2008
از جهان به مرمر
مرمر خانم
به مینا زنگ زدم . قرار شد آخر هفته آینده به دیدارش بروم. محض آسایش خیالت خاطرنشان کنم که قصد ندارم راجع به مسائل حساس بین خودمان با او صحبت کنم. اما از آنجا که سرکار را خوب میشناسم، بعید نیست به مینا گفته باشی با من حرف بزند و مثلا مرا آرام کند. تا اینجای قضیه هم اشکالی نمی بینم. فقط واقعا امیدوارم که مینا زیاد از جریانات دو سال اخیر باخبرنباشد. بعید نیست سرکار صلاح دانستهاید مطالبی به او بگوئید. قبلا هم چنین کاری کرده بودید. در چنین صورتی، من خودم را ملزم نخواهم دید که سکوت کنم. مطمئن باش من ابتدا به ساکن، به مینا نخواهم گفت که دوست ساده دل و معصومش! چه ترفندی زده بود. اما...
15 ژوئیه 2008
از مرمر به مینا
مینی جان سلام،
حالا اگر بنده نانجیب از آب درآمدم خدا را صدهزار بار شکر، دوستان نجیبی مثل تو دارم که روز قیامت برایم شفاعت کنند! مینی جان، جهان با تمام دنیا مشکل دارد. با زنش که از هم سوا شدهاند، با من و تقریبا با چندهزار زن و چند رأس مرد. در حال حاضر دنبال یک جفت گوش به قول شما دهاتیها« صفرکیلومتر» میگردد. من این ماموریت خطیر را به تو محول کرده ام! پای صحبتش بنشین و با همان صبر و متانتی که سالهای سال نثار من کردی، بدون اینکه خم به ابرو بیاوری، حرفهایش را بشنو. جهان در حال حاضر احتیاج به حرف زدن دارد ولی نه با دیوار. تو نازنین به حرفهایش گوش کن و به او فرصتی بده که هرچه دردل دارد بیرون بریزد. من ترجیح میدهم این ناله کشیدنها و داد زدن ها در حضور شخصی چون تو صورت بگیرد نه در برابر مشتی غریبه و به دنبال ساعتها سیاست بافی، خوش و بش مصنوعی و میگساری. من حتی توصیه میکنم که چنانچه لازم شد، نخ بدهی و او را تشویق به حرف زدن کنی. و یا به زبان دهاتی خودت «دَم به دَمِش» بدهی که هر دردی هم که دارد، چه راست و چه دروغ – و بیشتر هم دروغ ویا دستکم اغراق آمیز تا راست – به تو بگوید، نه به غریبه ها. ضمنا اگر مطالبی راجع به من شنیدی که حتی با معیارهای سرکار علّیه هم چندان جور در نمیآمد، ارزانی تو باد. خلاصه کلام، حرفهایش را بشنو. کمکش کن که بدون احساس شرم از به اصطلاح خیانت به من و یا هرگونه عذاب وجدان، حرفهایش را بزند و بارش را به زمین بگذارد. شاید هم گاهی لازم شود که با اشاره کوتاهی به بعضی افعال نیک (!) خودم و خودت به حرف زدن تشویقش کنی.
بوس بوس
20 ژوئیه 2008
از مینا به مرمر
زن، تو معلومه کجا هستی؟
هر چه شماره ازت داشتم گرفتم و آخرش با آقاتون- ببخشید، آقامون سرکار – صحبت کردم. انگار اون فلکزده هم زیاد سرکار علیه رو نمی بینه. بهرحال، جهان پریروز آمد و برنامه اش اینه که فردا برگرده. من بهش گفتم بدون تعارف هر چقدر دلش بخواد میتونه این جا بمونه. سعی میکنم یکدفعه دیگه حوالی ظهر به وقت شماها به موبایل ات زنگ بزنم.
میبوسمت
- ادامه دارد -
در میان جوامع بشری، کمتر دیده شده که مردم آن به اندازه ایرانیان آئینهای شاد و فرح بخش داشته باشند و به جشن و شادی و پایکوبی بپردازند. شاید این طنز روزگار باشد که امروز چنین مردمانی با این پیشینه در زیر ستم یک نظام مذهبی - که راه شادی و شادمانی را بر آنها بسته – روزگار تلخ و ناخواستهای را میگذرانند. اما رمز و راز این شادمانگی و شادمانه زیستن در کجاست که هنوز پس از گذر هزارهها به پاسداشت آن مینشینیم. جاودانگی این شادمانگی نوروزی و دیگر آئینها را باید از دل اسطوره و آئین و فرهنگ چند هزاره پیش، جست و رد پای آن را تا به امروز تعمیم داد. «اهورا مزدا از راه اندیشه و خرد دانا، به زرتشت شناسانده شد و همچنین زرتشت نیز از راه اندیشه و وجدان مقدس، مردم را به همکاری با اهور مزدا فراخواند.»(1)
اهورا مزدا که به فارسی به هستیبخش و سرور دانا معنی میشود و فردوسی از آن تعبیر«خداوند جان و خرد» را دارد، ترکیبی از دو واژهی «اهورا» (هستی بخش) و «مزدا» (خرد) است. این آئین زرتشتی که بر سعادت و خوشبختی بشر استوار بود و در طول سال با برپایی جشنهای متعددی مثل جشن نوروز، جشن مهرگان، جشن سده همراه بوده، مردم را به شادی و سرور مشغول میداشت. ضمن رمزگشایی از میزان عشق و علاقه ایرانیان به جشن و سرور و پایکوبی ایرانیان، به نکته دیگری نیز رهنمون می شویم که آن، عشق ایرانیان به طبیعت، نوزایی و رویش گیاه و سبزه و فصول است. در نوروز با جشن طبیعت، بیداری آن و نو شدن گل و چمن و دشت روبرو هستیم و در مهرگان با جشن برداشت و شادمانگی از تلاش در استفادهی بهینه از مادر طبیعت – زمین آشنا میشویم و در سده نیز - كه 50 روز به نوروز باقیمانده و سرما رو به پایان است - جشنی برپا داشته میشود که باز هم در ارتباط با فصل و طبیعت است.
ایرانیان با برپایی جشن نوروز - به مثابه طبیعت - پیام آوران نو شدن سال در فصل بهار و فرارسیدن جشن لحظهی برابری روز و شب هستند. در لحظهی نو شدن و حلول برابری شب و روز، جهان دوباره میل به نو شدن مینماید و طبیعت، جانی تازه میکند. این نو شدگی هر ساله جهان طبیعت، هیچگاه ملالآور و خستهکننده نبوده و نخواهد بود.
جا دارد تا مراسمی که بعدها به این آئین اضافه شده و نمیتوان ارتباط منطقیای از آن با جشنها و آئینهای نوروزی به جا مانده از پیشینیان یافت، اشاره کنم. واژه ناپسند کاکاسیاه و یا سیاه زنگی و دلقککاریهای امروزی بعضی حاجی فیروزها همراه با ادبیات ناقص و ناقض، هیچ ارتباطی به آئین نوروزی ندارد. سیاهپوستان مهاجری که در ایران به دربار شاهان و متمولین راهیافته بودند و نقش خدمتگزار را بعهده میگرفتند، به دلیل ناآشنایی با آواها و تکلم درست زبان فارسی، لهجه و آوایی داشتند که شنیدن آن موجب انبساط خاطر شاهان و میهمانانشان میشد. از میان آنان کسانی که از توان بذلهگویی و حاضر جوابی و شیرینکاری برخوردار بودند، به عنوان سرگرمکنندگان جشنهای ایرانیان درباری، مورد سوء استفاده قرار میگرفتند. از آنجا که نوروز یکی از جشنهای مهم نزد ایرانیان بوده و هست، این شیوه سرگرمی به عنوان شیوهای برای کسب درآمد در آستانه و روزهای نوروز- بیشتر در پایتخت - متداول شد. در خارج از کشور در بعضی از جشنهای نوروزی جادارد که حاجی فیروز برای نسل امروز و مهمانان غیر ایرانی توضیح داده شود تا از هرگونه برداشت سوء جلوگیری شود.
در آستانه نوشدن طبیعت، آرزومند رویش دوباره عشق و طراوت دوستیها برای همه هموطنان عزیزم هستم.
فرصت را مغتنم میشمرم تا از همهی همکاران و کوشندگان در گسترهی خرد، اندیشه، قلم، هنر، فن، فرهنگ، ادب، علم و سیاست که به رسانههای «شهروند بی. سی» و «شهرگان آنلاین» یاری رساندهاند و نقش برجسته و تعیینکنندهای در پربار بودن مطالب این دو رسانه ایفا کردهاند، صمیمانه سپاسگزاری کنم و آرزومند آزادی همه همکاران دربند و زندانی در جهان به ویژه در ایران باشم. جای «آزادی» که در پناه آن این عزیزان و همه آزادیخواهان بتوانند به ما و به آغوش عزیزانشان بازگردند، سالهاست که خالی است.
«شهروند بی. سی» و «شهرگان آنلاین» هم چنان خود را وامدار تمامی صاحبان حرفه و فن میداند که با حمایت و پشتیبانی مالی و معنوی خود، یاری رسان حیات این دو رسانه، هستند.
چو طبیعت نو شویم | با سبزهها سر شویم
هر بهاران، در جهان | لحظهای ما نو شویم
«نوروزتان به شادی و شادمانی»
--------------------------------
(۱) فلسفه و آئین زرتشت | احمد عباسیان – چاپ آلمان
اصل این مطلب بزبان انگلیسی نوشته شده و در ماه فوریه در سایت های اوپن دموكراسی و مارك نیوز منتشر شده است.
شهرگان -- هنگامی كه ارتش مصر در همان مراحل اولیه قیام مردمی اعلام «بی طرفی» كرد٬ واضح بود كه سیاست دیگری٬ متفاوت از انقلاب ١٩٧٩ایران در جریان است : ارتش شاه در آخرین مرحله و پس از ماهها درگیری ها و تیراندازی های خیابانی اعلام «بی طرفی» كرد. در روز ١١ فوریه زمانی كه مردم به پادگان ها ریخته بودند٬ در میان بهت و حیرت همگانی رادیو خبر بی طرفی ارتش را اعلام نمود. بعدا معلوم شد كه فرستاده سازمان نظامی ناتو پس از بررسی وضعیت به سران ارتش اعلام كرده بود كه امیدی نیست و اعلام بی طرفی كنید. همانروز نظام سقوط كرد و در فاصله كوتاهی بسیاری از سران ارتش و مقامات رژیم شاه اعدام شدند.
قیام مردم مصر یاد آور انقلاب ١٩٧٩ ایران است. در هر دو مورد یك دیكتاتور مورد حمایت امریكا در چند دهه با اقتدار تمام بر یك كشور بزرگ با موقعیتی استراتژیك حكمرانی می كرد تا آنكه با یك قیام مردمی مواجه شد. در هر دو مورد٬ ارتش رابطه بسیار نزدیك و وسیعی با ارتش امریكا داشت. هر دو دیكتاتور مدرنیزاسیون نئولیبرال و نا متعادلی را كه افزایش فاصله بین فقیر و غنی٬ و شهر و روستا را بهمراه داشت٬ پیگیری می كردند. در هر دو مورد٬ در غیاب آزادی های سیاسی و دموكراسی٬ نیروهای سنتی مذهبی حوزه عمل خود را گسترش دادند٬ در حالی كه نیرو های لیبرال و چپ بطور فزاینده ای به حاشیه رانده شدند و سركوب شدند.
اما انقلاب ایران تفاوت های زیادی داشت٬ طولانی تر و خونین تر بود و در عرض ١٣ ماه هزاران نفر كشته و مجروح داشت. انقلاب ایران با اعتصابات وسیع كارگری و كارمندی در كارخانجات٬ موسسات دولتی و دانشگاهها همراه بود٬ و شوراها كنترل این موسسات را در دست گرفته بودند. خواست ها و شعار های ایران رادیكال تر بود و مردم خواهان سرنگونی كل نظام٬ برقراری عدالت اجتماعی٬ و استقلال از امریكا و قدرت های خارجی بودند.
یكی از دلائل تمایز بین قیام مصر و ایران٬ حضور قوی تر چپ در انقلاب ایران بود. برخلاف ادعای پوچ و دور از حقیقت سلاووج ژیژك كه گویا «چپی ها٬ ماركسیست ها قاچاقی خود را وارد انقلابی كردند كه خمینی رهبر بلامنازع آن بود»٬ قیام بر علیه رژیم شاه ابتدا توسط نیروهای سكولارچپ و لیبرال آغاز شد و به اعتصابات كارگران و كارمندان رسید٬ و خمینی و اسلام گرایان خود را وارد انقلاب كردند. یكی از دلائلی كه خمینی «رهبر بلامنازع» انقلاب شد خطای احمقانه اغلب نیروهای سكولار بود كه تحت تاثیر خیالات خود كه گویا خمینی «ضد امپریالیست» و «ضد اقتدارگرائی» است از او حمایت كردند. در انقلاب ایران٬ در كشوری با مرزهای گسترده با اتحاد شوروی سابق٬ ترس امریكا و متحدین اش عمدتا از چپ بود٬ و از این رو در آغاز از اسلام گرایان و مذهبی های لیبرال حمایت كرد. گروگانگیری در سفارت امریكا٬ امید های امریكا در جهت دادن به انقلاب را از بین برد.
در مصر٬ اما آنچه سیاست امریكا و غرب را جهت می داد٬ ترس از اسلام گریان بود. تجربه انقلاب ایران و آنارشی حاصل از سقوط كلیت رژیم شاه٬ و سرعتی كه اسلام گرایان افراطی بقیه نیروهای انقلابی را از صحنه خارج كرده و رژیمی سركوبگر و تاریك اندیش بر مبنای شریعت اسلامی ایجاد كردند٬ جهت دهنده سیاست امریكا در مصر بود. بخشی از این سیاست این بود كه بگذارد دیكتاتور برود٬ اما رژیم قبلی پا بر جا بماند. از این رو بود كه در همان آغاز طغیان مردم٬ از ارتش مصر خواست كه اعلام بی طرفی كند.
انقلاب ایران خطرات یك رژیم مذهبی٬ در این مورد٬ یك رژیم اسلامی را به جهانیان نشان داده بود. در طول شورش های مردمی مصر٬ كارشناسان منطقه دو نظر افراطی را در مورد اخوان المسلمین ابراز طرح كرده اند : عده ای بر این باور بوده كه این یك جریان خطرناك و تند رو اسلام گرا است كه بدنبال تشكیل یك دولت اسلامی در مصر است٬ و عده ای دیگر كه معتقدند كه اخوان المسلمین یك جریان متعادل٬ میانه رو و با مدارا است. هر دو نظر نادرست است. از یك سو تردیدی نیست كه در هر وضعیتی كه در مصر پیش آید٬ اسلام گرایان نقش قوی تری خواهند داشت و اخوان المسلمین بطور مستقیم یا غیر مستقیم در انتخابات شركت خواهند كرد و بیش از پیش در روند سیاسی اثر خواهند گذاشت و برنامه های محافظه كارانه خود را به پیش خواهند برد. اما نخواهند توانست نظیر ایران یك حكومت اسلامی تشكیل دهند. از یك سو فاقد رهبری واحدی هستند كه در زمان انقلاب ایران طرفداران خمینی داشتند. دیگر آنكه چون ارتش مصر٬ و نیزبورژوازی مصر٬ كه از قدیمی ترین سرمایه داران در دنیای عرب هستند٬ دست نخورده باقی مانده اند٬ مانع ایجاد یك دولت اسلامی خواهند شد.
ضمن آنكه مردم مصر با شهامت تحسین آمیزخود موفقیت های چشمگیری را در سرنگون كردن یك دیكتاتور فاسد بدست آورده اند٬ اما تا كنون نتوانسته اند كه انقلاب خود را به پیش برند٬ و امریكا٬ ارتش مصر و طبقات حاكم این كشور موفق شده اند كه لا اقل تا این مرحله٬ انقلاب را عقیم سازند. به عبارتی می توان گفت كه قیام مردم مصر یك كودتای مردمی بوده. این واقعیت كه سه نیروی ارتش٬ اخوان المسلمین٬ و طبقات حاكم بازیگران عمده صحنه سیاسی مصر خواهند بود٬ شانس استقرار یك نظام دموكراتیك٬ كه از خواستهای عمده مصریانی بوده كه به خیابانها ریختند٬ چندان امیدوار كننده نیست. اینكه هیئت نظامی حاكم بر مصر یك اسلامگرا را مامور بازبینی عجولانه قانون اساسی مصر كرده٬ بیانگر جهتی است كه این تحولات به پیش می رود.
تردیدی نیست كه مصر بازگشتی به عقب و به دوران رژیمی شبیه مبارك نخواهد داشت٬ اما شكل و ماهیت نظام آینده به حضور قاطعانه جوانان٬ زنان٬ و كارگران و كارمندان و طرح خواست های دموكراتیك در حوزه عمومی بستگی دارد. درس مهم تجربه ایران برای نیروهای سكولار مترقی ــ چپ ها٬ لیبرال ها٬ فمینیست ها٬ هنرمندان و روشنفكران ــ این است كه خواستهای سكولار دموكراتیك خود را قربانی نكنند٬ و نه به ارتش٬ نه اسلام گرایان٬ و نه به الیت سنتی اعتماد كنند.
البته در شرائطی كه نیروهای مترقی آمادگی ارائه یك آلترناتیو مشخص برای رهبری سیاسی را ندارند٬ عدم سرنگونی كلیت رژیم لزوما به تمامی منفی نیست٬ چرا كه فرصت و امكاناتی را می یابند كه خود را بهتر سازمان دهند. البته باز درس دیگر ایران این است كه در وضعیت آنارشی بعد از انقلاب همیشه این خطر وجود دارد كه نیروهای ارتجاعی از معتقدات مذهبی مردم استفاده كرده و خود را قوی تر سازند.
پس از متجاوز از سی سال رنج بردن تحت یك رژیم خشن مذهبی٬ زنان٬ جوانان٬ كارگران و روشنفكران ایران در سال ٢٠٠٩ بر علیه این رژیم قیام كردند. پاره ای قیام مردم مصر را با قیام مردم ایران در مقابل كودتای انتخاباتی احمدی نژاد مقایسه كرده و انتظار نتایج مشابه ای را داشته اند. اما وضعیت امروزی ایران بسیار متفاوت است. رژیم مصر وابسته به یك فرد دیكتاتور بود٬ و اوهم به یك قدرت خارجی وابسته بود. اما الیگارشی روحانی/نظامی ایران٬ با شبكه درهم پیچیده دستگاههای مذهبی٬ سركوب٬ اقتصادی٬ و سیستم های چند لایه ای نظامی و امنیتی٬ نه به یك فرد و نه به یك قدرت خارجی وابسته است. بعلاوه این یك نظام شبه فاشیستی است كه هنوز میلیون ها مستمری بگیر را در نهاد های نیمه دولتی و بنیاد ها مذهبی در اختیار دارد. بعلاوه در موارد متعدد نشان داده كه در بكارگیری خشونت وحشیانه بر علیه اپوزیسیون كوچكترین تردیدی بخود راه نمی دهد. البته سر انجام این رژیم تفاوتی با سر انجام دیگر نظام های دیكتاتوری و سركوبگر خاورمیانه ندارد٬ اما متاسفانه مردم ایران نبرد سخت تری را در پیش رو دارند.
تداوم مبارزه نیروهای ترقی خواه مصر میتواند خواست های مربوط به تحولات اقتصادی٬ اجتماعی و سیاسی را بطور فزاینده ای به پیش برد٬ و بر روند تحولات در دیگر كشورهای عرب٬ و حتی بر مسئله فلسطین نیز تاثیر گذارند. امریكا و اسرائیل دیگر نمی توانند بر دیكتاتورهای قابل اعتماد خود متكی باشند٬ و در صورت ادامه مبارزه ناچار خواهند شد كه خواست یك صلح واقعی با فلسطینی ها را جدی بگیرند.
گاه چنیم بنظر می آید كه خاور میانه بین دو انتخاب نامطلوب٬ یعنی انتخاب بین دیكتاتوری سكولار یا بنیادگرائی مذهبی قرار گرفته است. اما در واقع انتخاب سومی هم هست٬ و آن یك نظام دموكراتیك سكولار است٬ و باید امیدوار بود كه نیروهای طرقی خواه این كشورها بتوانند هم اسلامگرائئ و هم نظامی گری را مهار كنند و بی توقف به پیش روند.
توضیح:
در ارتباط با رخدادهای جاری و خیزشهای مردمی در کشورهای منطقهٔ خاورمیانه میانه و آفریقای شمالی، و بهویژه لیبی، و با توجه به زمینهسازیهایی که اخیراً از سوی کشورهای «غربی»- و از جمله از سوی دولت محافظهکار کانادا- برای دخالت نظامی احتمالی در این کشور آفریقایی صورت میگیرد، «کنگرهٔ صلح کانادا» بیانیهای صادر کرده است که ترجمهٔ آن را در ادامه میخوانید.
«کنگرهٔ صلح کانادا» در سال ۱۹۴۰ به عنوان یک سازمان مردمنهاد کانادایی تشکیل شد که در راه صلح و خلع سلاح جهانی فعالیت میکند. این سازمان معتقد است که صلح، و نه نظامیگری و جنگ، ضامن دموکراسی، حقوق بشر، و عدالت اجتماعی و اقتصادی است. «کنگرهٔ صلح کانادا» از اعضای پیوستهٔٔ «شورای جهانی صلح» و عضو مؤسس «ائتلاف صلح کانادا» است. ریاست این سازمان را Dave McKee به عهده دارد (dmckee@canadianpeacecongress.ca). برای اطلاعات بیشتر دربارهٔ «کنگرهٔ صلح کانادا» میتوانید به پایگاه اینترنتی www.canadianpeacecongress.ca رجوع کنید.
***
متن بیانیهٔ «کنگرهٔ صلح کانادا» دربارهٔ رخدادهای لیبی:
«نه» به مداخلهٔ نظامی آمریکا- ناتو در لیبی!
«نه» به مداخلهٔ نظامی کانادا در لیبی!
با ژرفش بیش از پیش بحران در لیبی، «کنگرهٔ صلح کانادا» واکنشهای سریع نیروهای امپریالیستی، از جمله آمریکا، اتحادیهٔ اروپا، ناتو، کانادا و اسرائیل را برای اقدام به مداخله و بهرهبرداری از این مناقشه به نفع خود، محکوم میکند. ما از دولت اقلیت محافظهکار هارپر میخواهیم که نیروهای تعرضی ویژهٔ JFT-2 (نیروی ضربت مشترک – ۲) را که به منطقه گسیل کرده است به کشور فرابخواند، رزمناور HMCS Charlottetown را به کانادا بازگرداند و از گسیل نیروهای پشتیبانی و سوختگیری هوایی لجیستیکی خودداری کند، و عملیات تهاجمی هواپیماهای جنگندهٔ CF-18 در آن منطقه را متوقف کند. علاوه بر این، دولت کانادا باید با تحریمهای تحمیلی شورای امنیت سازمان ملل متحد که فقط منجر به مرگ و میر و صدمه دیدن مردم لیبی خواهد شد مخالفت کند ، و از هرگونه مداخلهٔ نظامی خارجی سر باز زند، از جمله از اعمال «منطقهٔ پرواز ممنوع» که مستلزم بمباران سنگین به منظور خنثیسازی نیروهای پدافند هوایی لیبی است.
با وجود آنکه ترکیب و خواستهای جنبش ضد رژیم قذافی در حال حاضر هنوز روشن نیست، اما مؤلفهای پرقدرت در این میان هست که به طور قطع ماهیت ارتجاعی دارد. این مؤلفه یا بخشی از جنبش که به طور عمده در شرق لیبی متمرکز است، متشکل است از:
بهاصطلاح «جبههٔ ملی برای آزادی لیبی» که از سوی «دَهِش ملی برای دموکراسی» تغذیهٔ مالی میشود و ارتباط نزدیکی با نیروهای ضد قذافی در تبعید دارد؛
نیروهای سلطنتطلب که هرگز اقدام قذافی در سرنگونی شاه [ادریس] در سال ۱۹۶۹ را فراموش نکردهاند؛ و
اخوانالمسلمین.
آنچه اینها این در پی آن هستند، دارای اهداف دینسالارانه، فئودالی و امپریالیستی است، و همین نیروها هستند که توجه و تمایل شدید و پشتیبانی شرکتهای بزرگ نفتی و دولتهای غربی را به خود جلب کرده است.
خیزشهای موفق اخیر در تونس و مصر، این کشورها را در جایگاه حساسی و در آستانهٔ تغییراتی عمیق قرار داده است. اینکه آیندهٔ تحولات در این کشورها چگونه خواهد بود، پرسشی است که پاسخ آن هنوز روشن نیست، اما از هماکنون دو چیز روشن است: نخست اینکه رخدادهای تونس و مصر موجب برانگیزش و تسریع اعتراضهای مردمی مشابه در سراسر خاورمیانه و آفریقای شمالی شده است؛ و دوم اینکه ظهور جنبشهای مردمی پرقدرت و استقلالطلب تهدیدی جدّی است علیه توازن نیروها در منطقه که تا کنون کفّهٔ آن بهسود سیاستهای شرکتهای چندملیتی صنعت انرژی، دولتهای امپریالیستی اروپا و آمریکای شمالی، و دولت اسرائیل بوده است. همین تهدید، عامل برانگیزانندهٔ اصلی در پشت تلاشهای مذبوحانهای است که به منظور زمینهسازی برای مداخلهٔ نظامی خارجی در لیبی صورت میگیرد.
تلاشهای جاری دولتهای «غربی» در خبیث نشان دادن قذافی به عنوان دیوانهای آدمکُش که مرتکب جنایتهایی برضد بشریت شده است، به طور هراسآوری یادآور برخوردهای مشابهی است که پیش از تجاوز نیروهای آمریکایی و متحدانش به عراق، نسبت به صدام حسین در پیش گرفته شد؛ برای اقدام به هرگونه واکنش هشیارانه نسبت به اوضاع، باید بر روی این برخوردها تأمل کرد. گزارشهای منتشر شده در مورد حملات ارتش لیبی به مردم عادی غیرمسلّح بسیار ناراحتکننده است. چنین اعمالی، اگر واقعیت داشته باشد، باید به شدت محکوم شود. اما این سیاست یک بام و دو هوای مزورانهای خواهد بود اگر از قذافی خواسته شود که پاسخگوی این اتهامات باشد، بدون اینکه از رهبران کشورهای امپریالیستی خواسته شود که در مورد نقششان در بمباران غیرنظامیان در یوگسلاوی در ۱۹۹۹، یا در زنده به گور کردن سربازان عراقی با بولدوزر در سال ۲۰۰۳، یا قتل عام هزاران غیرنظامی در عملیات ناتو-آمریکایی در چند دههٔ گذشته، یا تسلیم کردن عامدانهٔ زندانیان افغانی به دست شکنجهگران، توضیح بدهند.
«کنگرهٔ صلح کانادا» نگران آنست که برخی از نیروهای درون جنبش گستردهٔ صلح، با استناد به مشی «تعهد برای حفاظت» خواستار آن شدهاند که دولتهای کانادا و کشورهای دیگر در لیبی مداخله کنند. ضمن اینکه خشم و برآشفتگی عمومی در واکنش به گزارشهای مربوط به کشته شدن غیرنظامیان قابل درک است، اما باید گفت که مشی «تعهد برای حفاظت» طوری تدوین شده است که واقعیتهای ژئوپولیتیکی (جغرافیای سیاسی) نظم جهانی امپریالیستی جاری را نادیده میگیرد. با تجربهای که از مداخلهٔ ناتو در یوگسلاوی، دو تهاجم نظامی به عراق به سرگردگی آمریکا، مداخله و اشغال افغانستان، و کودتا در هاییتی در سال ۲۰۰۴ داریم، بسیار روشن است که مداخلات خارجی زیر پوشش «بشردوستی»، بلافاصله به خشونت و سوءاستفادههایی میشود که هدف از آنها کنترل مردم، منابع و مناطق مورد مداخله به سود دولتها و شرکتهای بینالمللی پرقدرت است. در این وضع، به محض اینکه به «تعهد به حفاظت» استناد میشود، این عوامل تلاش میکنند جنبش صلح را ناخواسته به پردهٔ ساتر سیاسی برای مداخلهٔ امپریالیستی تبدیل کنند.
خطر جنگ، و از جمله کاربرد سلاحهای هستهای، بسیار واقعی و جدّی است و دخالت نظامی آمریکا، اتحادیهٔ اروپا، ناتو و اسرائیل آن را دامن میزند. گزارشهایی منتشر شده است مبنی بر آنکه صدها پرسنل نظامی آمریکایی، بریتانیایی و فرانسوی، همراه نیروهای «ضربت مشترک» (JFT-2) کانادایی، از هماکنون در خاک لیبی مستقر شدهاند تا به عنوان «مشاوران دفاعی» بخشهایی از نیروهای ضد قذافی عمل کنند. شورای امنیت سازمان ملل متحد تحریمهایی را علیه لیبی اعمال کرده است، و اقداماتی در دست انجام است تا «منطقهٔ پرواز ممنوع» را بر فراز بخش شرقی لیبی، به زور تجاوز نظامی اِعمال کنند. شایان توجه است که برقراری «منطقهٔ پرواز ممنوع» مستلزم پیشدرآمدی به عنوان یک اقدامی نظامی است که ضرورتاً یک بمباران سنگین خواهد بود. کشورهای متعددی- از جمله کانادا- از چندی پیش رزمناوهای کاملاً مجهز و مسلّحی را به ناوگان دریایی جمع شده در آبهای بینالمللی پیرامون لیبی گسیل کردهاند.
اگر امیدی به صلح، دموکراسی و پیشرفت در لیبی باشد، باید با این مداخلهٔ نظامی مخالفت کرد و از آن جلوگیری کرد. نباید گذاشت لیبی به یک پایگاه نظامی آمریکا- ناتو در آفریقای شمالی تبدیل شود، و سکویی بشود برای اقدامات امپریالیستی به منظور نفوذ و دخالت در جنبشهای مردمی در تونس و مصر و غیره و به بیراهه کشاندن آنها. این طور به نظر میآید که اقدامات امپریالیستی برای دخالت در لیبی، از مخالفت آنها با نیروهای ترقیخواه، استقلالطلب و دموکراتیک در داخل لیبی و در سراسر منطقه سرچشمه میگیرد. اگر چنین اتفاقی در لیبی بیفتد، میتواند سابقهٔ خطرناکی بشود برای اینکه امپریالیسم از این طریق مانع تمام خیزشهای مردمی در این منطقه و در سراسر جهان بشود.
تعیین مسیر تحولات سیاسی و اقتصادی لیبی، فقط حق و وظیفهٔ خود مردم لیبی است، بدون هیچگونه دخالت خارجی. همانطور که در بیانیهٔ «شورای جهانی صلح» آمده است: «ما بر حق مردم لیبی برای بیان خشم و درد و رنجشان، و اعلام خواستشان برای ایجاد تغییر در عرصهٔ اجتماعی و سیاسی، و بر حق خودمختاری آنها در تعیین سرنوشت سیاسی کشور خودشان تأکید میکنیم...دولتهای امپریالیستی که در خدمت منافع شرکتهای چندملیتی و سرمایهٔ جهانی هستند، در پی فرصتی هستند تا کنترل بیشتر و بیمحدودیتتری بر منابع نفت و گاز لیبی به دست آورند و دایرهٔ نفوذ خود را گسترش دهند.»
وظیفهٔ کلیدی جنبش صلح در کانادا، جلوگیری از درگیر شدن کانادا در ماجراجوییهای نظامی تجاوزکارانه، ناعادلانه و غیرقانونی است. با توجه به این وظیفه، «کنگرهٔ صلح کانادا»:
• همبستگی خود را با مردم لیبی اعلام میکند و خواستار پایان دادن به خونریزی در آن کشور است؛
• تحریمهای سازمان ملل متحد علیه مردم لیبی را محکوم میکند؛
• از دولت کانادا میخواهد که دست از مداخلهٔ نظامی بکشد، و از جمله گسیل رزمناو HMCS-Charlottetown را لغو کند؛
• با هر گونه مداخلهٔ نظامی خارجی در لیبی مخالف است، از جمله تلاش برای اعمال «منطقهٔ پرواز ممنوع» بر فراز آسمان لیبی.
شورای اجرایی کنگرهٔ صلح کانادا
۴ مارس ۲۰۱۱
* R2P=Responsibility to Protect، «اصل» یا ضابطهٔ خودساخته و پرداختهای است در روابط میان برخی از دولتها مبنی بر آنکه استقلال نه یک امتیاز، بلکه یک مسئولیت و تعهد است. بر این اساس، برخی از کشورها به خود اجازه میدهند خودسرانه برای جلوگیری از چهار «جرم» اقدام کنند: نسلکشی، جنایتهای جنگی، جنایت علیه بشریت، و پاکسازی نژادی- م
پس از تدوین ویراست نخست منشور جنبش سبز كه برای آگاهی من نیز ارسال شده بود، متنی را در زمینهی نگاه محتوایی به آن فراهم و برای تدوین كنندگان فرستادم. آنان با وسعت نظر به نكتههای من توجه كرده و در پاسخ من نوشته بودند كه نوشتههای مرا خواندهاند و بسیاری از آنها مورد تاییدشان است؛ اما باید تا پس از تدوین ویراست دوم صبر كنم و بازتاب نقطهی نظرهایم را در آنجا ببینم. من بنا به توصیهی آنان صبر پیشه كردم تا اینكه پیشنویس ویراست دوم انتشار یافت؛ و من بازتاب آن را در رسانههای مستقل دیدم؛ اما متاسفانه برخلاف بار نخست نسخهای از آن دریافت نكردم. سپس این نسخه دوم ویراست دوم انتشار یافت؛ اما متاسفانه این بار نیز نسخه آن به دستم نرسید. مانده بودم كه دلیل این گونه اقدام چیست؟ آیا تعمدی در این كار هست یا اینكه سر تدوینكنندگان منشور آنقدر به كار گرم است كه حتی از ضبط آدرس مخاطبان خود نیز باز میمانند؟ یا شمار مخاطبان این بار آن قدر زیاد شده است كه آنان به ناگزیر از فرستادن متن این ویراست برای برخی از مخاطبان پیشینشان نیز صرفنظر كردهاند؟ این مسئله دلیلی دیگر نیز ممكن بود داشته باشد: اكنون كه این سند در تارنماهای جنبش سبز انتشار یافته، مخاطبان ممكن است متن آن را در این تارنماها بیابند واز دریافت مستقیم آن بینیاز شوند. به هر حال، با خوشبینی از این ویراست كه دوستی، بنا به تقاضای من، برایم فرستاده بود استقبال كردم و بر آن شدم كه این نقد را بنویسم و برای برخی از خوانندگان این ویراست بفرستم.
و اكنون این دیدگاهها.
1. در قسمت اول این متن (تولد جنبش سبز) به درستی به «ظهور گرایشهای تمامیتخواهانه و استبدادی و انحصارطلبانه در میان برخی از مسئو لین حكومتی (دولتی- منتقد)"، «نقض حقوق بنیادین شهروندان و بیحرمتی به كرامت انسانی متجلی در اصول مسلم حقوق بشر»، «سوء مدیریت وكاهش شدید كارآمدی نظام، ترویج دروغ سالاری و كاهش شدید اعتماد ملت به مسئولان»، «فاصلهی طبقاتی و محرومیتهای اقتصادی واجتماعی»، «سوء استفاده (از قانون- نظر منتقد) و قانونگریزی برخی از مجریان قانون و فساد گستردهی اقتصادی و دستاندازی بیمهابا و قانونستیزانه به بیتالمال و ثروتهای ملی و نابودی دستگاههای برنامهریزی و نظارتی»، «افزایش سركوب، انسداد و اختناق در فضای مدنی و غصب رسانهی ملی و سایر امكانات ارتباطاتی و مجازی» اشاره كردهاند كه این نگرش در خور توجه و پذیرش است.
2. در قسمت دوم (اهداف جنبش) آمده است:
«منشور سبزحركت انتقادی در چارچوب قانون اساسی و احترام به نظر و رای مردم را وجههی همت خود قرار می دهد.» این گزیده و بسیاری دیگر از بخشهای ویراست دوم منشور، همچنان برنكتهی اساسی تناقض میان اصلهای مربوط به شان ولایت فقیه درمقابل آزادیهای مدنی چشم بربسته است. سرانجام، تدوین كنندگان محترم این منشورلازم است به صراحت بر این نكته تاكید كنند كه: درقانون اساسی جمهوری اسلامی ایران فصل الخطاب ولی فقیه است یا آرای جمهورمردم؟ اگر اولی است در كجای قانون اساسی به چنین واقعیتی اشاره شده است؛ و اگردومی است چه؟ وسر انجام چه كسی و چگونه باید در شرایط ناهمسانی این دو رای تصمیم نهایی را بگیرد و فصل الخطاب را تعیین كند؟ به گمان من گرهگاهی ترین نكتهی موجود در قانون اساسی همین تناقض است كه بدون گشودن آن برداشتن كوچكترین گام در حركت جامعه به سوی پیشرفت میسرنخواهد بود.
3. آخرین بند «هدفهای جنبش» به نكتههایی مهم اشاره كرده است كه از جمله عبارتاند از:
«... تعمیق و تقویت جامعهی مدنی، گسترش فضای گفتگوی اجتماعی، ارتقای سطح آگاهی و جریان آزاد اطلاعات، زمینه سازی برای فعالیت آزاد مصلحان و فعالان اجتماعی- سیاسی در چارچوب تحول خواهی، تاكید بر مطالبات مشترك و تعامل و هماهنگی میان همهی نیروها با هویت مستقل، با پذیرش تعدد وتنوع درون جنبش، زیر چتر حمایت فراگیر جنبش سبز ایران». تردیدی نیست كه همه این سخنان، بی كم و كسر، با تایید و پذیرش عقل سلیم و طبع مردم هواخواه برقراری مردم سالاری در كشورمان روبه رو می شود.
4. در قسمت سوم (چشم اندازها) از جمله آمده است: «...نفی صادقانه هرگونه مطلق نگری، گسترش فضای نقد و گفتگو در درون و بیرون جنبش، دید(ه) بانی ازحقوق ملت و طرح راه كار نظارت و هدایت عملی سیر حركت و تحول جنبش از سوی همهی فعالان، به ویژه صاحبان اندیشه و تجربه كه مانع لغزش به ورطهی تمامیت خواهی و فساد می شود.
5. در بند 2 همین قسمت، از جمله آمده است: «... دشمنی و كینه ورزی با بدنهی اجتماعی هیچ بخشی از جامعه ، جایی در جنبش ندارد. ...هر تلاش برای گفتگو با رقیبان و مخالفان در فضای سالم، ... وظیفهی همهی افرادی است كه خود را در زمرهی مشاركت كنندگان جنبش سبز می دانند.»، « ما با هر ایمان و دینی كه بدان معتقدیم، با هر قوم، قبیله و تیره و مرامی كه به آن تعلق داریم و با هر سلیقه و سبكی كه زندگی می كنیم، همه ایرانی هستیم و ایران متعلق به همهی ما ست.» در باره این سخنان نیز جز تایید آنها سخنی نمی توان گفت.
6. دربند 4 چشم انداز ها می خوانیم: " جنبش سبز دراین تاكید مصرانه بر حفظ استقلال و مرزبندی با نیروهای وابسته به قدرتهای بیگانهی سلطه جو، نه انزواطلب و نه دگرستیز است. برعكس، جنبش سبز با صراحت و شجاعت و نه درخفا و خلوت، به دنبا ل توسعه رابطه با تمام كشور های جهان ازطریق اعتماد سازی متقابل ملتهاست.
این بند تا جایی كه به توسعهی رابطه با تمام كشورهای جهان... مربوط می شود در خور تایید و كاملا درست وپذیرفته است؛ اما در آنچه به مرزبندی با نیروهای وابسته به قدرتهای بیگانه مربوط است، مبنایی برای این مرزبندی میان نیروهای ملی و وابسته در دست نیست و هرلحظه این امكان وجود دارد كه با دستیازی به شیوه های تمامیت خواهانه هر نیروی مبارزراه آزادی را اززبان دولتیانیا خود آن نیرو وابسته بخوانند و درهمان مقام نیزبا آن برخورد كنند. این بخش ازنقد به ویژه در مواردی اعتبار مییابد كه اجرای بدون تنازل قانون اساسی درمد نظرقرارگیرد؛ و آنچنان كه ویراست دوم منشورمی گوید: جنبش سبز مردم ایران به عنوان« جنبشی اجتماعی و نه سیاسی» نگریسته شود.
7. در بند5 همین قسمت آمده است: « عدالت، آزادی، صداقت، كرامت انسانی و معنویت به درستی ارزشهایی جهانی اند...» . این نكته و آنچه پس ازآن آمده به حق دراین ویراست از منشور گنجانیده شده است.
8. دربند اول قسمت چهارم (هویت سبز) می خوانیم: «... جنبش سبز با پذیرش تكثر در درون جنبش، بر حضور ایمان سرشار از رحمت، شفقت، معنویت و... تاكید دارد و راه تقویت ارزشهای دینی درجامعه را، تحكیم وجه اخلاقی و بینش و كنش پیروان همهی ادیان توحیدی كشور می داند.» یاد آورمی شوم كه این نكته ها با بند 5 قسمت سوم كه لحظه ای پیش شرح دادم: «نفی صادقانهی فضای گفتگو...» و نیزبا آن بخش ازاین بند كه می گوید: «ما با هر ایمان و دینی كه بدان معتقدیم، ...» مغایرت آشكار دارد.
به تجربه ثابت شده است كه سوگیری هر چند آرام و شفقت آمیز به سمت هر شیوهی معین تفكر، با گذشت زمان، به زیان شیوههای اندیشگی رقیب یا ناهمسو با آن تمام می شود. دراین بند نیزبرخلاف موضوع قلم شماره 5 این نقد بریك شیوهی تفكر كه همان تقویت ارزشهای دینی در جامعه باشد تاكید شدهاست؛ و تحكیم وجه اخلاقی و بینش و كنش پیروان همه ادیان توحیدی، نه بینش و كنش پیروان همهی آرمانها وعقاید، راه رسیدن به آن اعلام شده است. این نكته نمایشگر تقید فراهم آورندگان منشور به شیوهی اندیشگی محدود مبتنی بر اولویت دادن به ادیان توحیدی («اهل كتاب») است. فراموش نكنیم كه در جامعهی مردم سالار، عقاید هر فرد از افراد جامعه فقط به خود او تعلق دارد و باید مورد احترام و پذیرش همهی افراد دیگر، از جمله پیروان عقیاید اكثریت مردم قرار گیرد؛ بدون اینكه در شیوهی حكومتگری بركل جامعه تاثیر یا بازتابی داشته باشد. درغیر این صورت، با گذشت زمان، امكان تاسی به تعالیم ویژه مذهبی در چارچوب شیوههای اعمال قدرت دولتی شكل می گیرد.
9. بند دوم قسمت چهارم ( هویت سبز ) نیزهمین نقطهی ضعف را دارد. «تحكیم پیوند میراث دینی، و پرهیز از اجبار مردم به پایبندی به مرام و مسلك خاص...« دو عبارت این جمله بایكدیگر تناقض آ شكار دارد. چگونه می توان هم پیوند میان میراث دینی و ملی را تحكیم كرد و هم در این رهگذر از اجبار مردم به پای بندی به مرام، مسلك، رویه و سلیقهی خاصی كه پیش از این پیوند آن با میراث دینی تحكیم شده، دوری جست؟ آیا هدف نباید تحكیم مواریث ملی، با یا بدون تحكیم آن با مواریث عقیدتی و آرمانی پیروان همهی آرمانها، باشد؟ چه كسی می تواند تعیین كند كه كدام آرمان باید اجتماعی یا در اجتماعی شدن آن كوشش شود و میان آن و مواریث ملی پیوند برقرار شود؟ چه كسی می تواند مشخص كند كه دین یا آرمان برتر كدام است؟ آیا این گزینش نباید در بوتهی قیاس اجتماعی میان آرمانها و ارزشها در محیط دمكراسی تمام عیار و با توجه به حقوق برابر صاحبان همهی باورها در سطح ملی انجام پذیرد؟
قسمت دوم این بند به گمان من به طور كامل درست و بایسته است : «مبارزه با استفاده ابزاری از دین و حفط استقلال نهادهای دینی از حكومت ( دولت - منتقد) ...؛ اما نتیجه گیری از این عبارتها بازهم به فحوای كلام بخش آغازین این بند باز می گردد كه به هرحال در راستای تحكیم و تقویت آرمان حاكم است.
10. در بند 4 هویت سبز، تدوینگران، صرف نظراز تاكید بر تمدن اسلامی- ایرانی و رمز بقای آن، به درستی به ضرورت « تقدس زدایی ازتعصبا ت نابجا و آگاهی بخشی درباره ویژگیهای هویت آفرین آیینهای مذهبی و ملی اشاره كردهاند. درهمینجا به «همبستگی برسر اصول»، درمیان انبوهی از نكتههای امید آفرین، اشاره شده است. این «اصول» كداماند؟ و چه كس یا كسانی می توانند و حق دارند آنها را تعیین و تثبیت كنند؟ آیا «اصول» مقوله ای مشمول مرور زمان نیست؟ و اصولی كه در برهه ای زمانی در گذشته درخور پذیرش بودند باید همچنان مقدس و انكارناپذیر بمانند و نیروهای اجتماعی همچنان درپی تحكیم و پیشبرد آنها باشند؟ و آیا همبستگی برسراصول نافی خرد جمعی و ضرورت نفی هرگونه خود خواهی و خود مداری نیست؟ اگربپذیریم كه خرد اقلیت نیز حق و استعداد آن را دارد كه درشماراصول تردید كند و اصول پذیرفته پیشین را به زیر سوال ببرد و سرانجام نیز آنها را ازدور چرخش خارج كند، به بیراهه رفتهایم؟
درهمین بند كنار گذاشتن عناصر تشتت زا درمحیط خرد جمعی، چه معنی دارد؟ ای كاش این گونه عبارات كه در متن منشور فراوان است توضیح بیشتری به همراه داشت.
11. دربخش مربوط به حق حاكمیت مردم درقسمت چهارم منشور به درستی آمده است: «رای و خواست مردم منشا مشروعیت قدرت سیاسی است و جنبش سبز اعمال هرگونه صلاحیت خودسرانه و گزینشی تحت عنوان نظارت استصوابی را مغایر با حق الهی كرامت و آزادی انسان، «قانون اساسی»، حق تعیین سرنوشت مردم توسط خود آنها و حقوق بنیادین آنها می داند.» پذیرش حق تعیین سرنوشت یكی از درخشانترین و پذیرفته ترین مفاهیم مطرح در بافت جنبش سبز و منشور آن است كه به درستی، اما درجهت مثبت این مجموعه، بامسئلهی تشخیص فصل-الخطا ب برابری می كند و در اینجا به صراحت به آن اشاره شده است.
12. قسمت پنجم منشور(ارزشهای جنبش سبز) بخش مربوط به كرامت انسانی و پرهیز از خشونت) از جمله بر«دفاع از كرامت انسانی و حقوق بنیادین بشر، فارغ از جنسیت، مذهب، قومیت و موقعیت اجتماعی» و نیز بر «استقرار و تضمین موازین حقوق بشر به عنوان یكی از مهمترین دستاورد های تاریخ و حاصل خرد جمعی همهی انسانها» تاكید ورزیده، و اشاره كرده است كه: «این حقوق خدادادی است و هیچ فرمانروا، دولت، مجلس، محكمه یا قدرتی نمی تواند تحت هیچ شرایط یا به هیچ بهانهای آن را لغو یا به صورت ناموجه و خودسرانه محدود كند. تدوین كنندگان منشور درهمین بند به درستی امكان پذیری (اما نه ضرورت منتقد) فعالیت آزادانه احزاب و رسانه های مستقل، جلوگیری از سانسور، دسترسی آزادانه به اطلاعات، گسترش وتعمیق فضای مدنی، احترام به حریم خصوصی افراد، فعالیتهای آزادانه شكلها وشبكه های اجتماعی غیر دولتی و اصلاح قواعد و مقررات درجهت حذف (هرگونه ) تبعیض... میان شهروندان» پرداخته اند.
«پرهیز از خشونت و تاكید برگفتگوی احترام آمیز» نیز به گونه ای در خور در این بند آمده است.
13. قائل شدن اولویت برای عدالت اجتماعی (دربخش مربوط به عدالت، آزادی و برابری، درهمین قسمت) به عنوان ارزش و آرمان مقدم جنبش سبز، یكی دیگر از نكتههای درخشان این منشوراست. توجه به این مسئله دراولویت اول نمایشگر این نكته است كه تدوین كنندگان منشوراز دشواریهای محوری جامعه ما و نابرابری اجتماعی موجود درآن درشرایط كنونی آگاهاند و چیرگی برآن را در مركز توجه قرار دادهاند. آنان به حق «پرهیز از انحصارطلبی و قیم مآبی و انكارخواست ملت و منافع ملی درعرصه داخلی و بین المللی» را شرط تحقق آن دانستهاند.
در این راستا تدوین كنندگان منشور بر«لزوم» تامین خواستها و مطالبات به حق تمامی قشار اجتماعی، «پیوند، حمایت و جلب پشتیبانی همهی نیروهای مولده جسمی و فكری جامعه و صیانت از آنان در برابر رانت خواران، دلالان، مافیای قدرت و ثروت و مداخلات مخرب حكومت (دولت – منتقد)» تاكید ورزیده اند. وبه درستی، «با الهام ازاصل نهم قانون اساسی، با سلب آزادیهای مردم به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی كشور» مخالفت كردهاند.
و«با تاكید براستقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی» ، «اصلی ترین راه حفظ منافع ملی و دفاع از مرزهای میهن را حمایت از حاكمیت مردم در تمامی ابعاد» دانستهاند. آشكار است كه دراین بند منشور، تدوین كنندگان به درستی توانسته اند شعارهای انقلاب 57 را كه سالها مخدوش و مرزهای آنها باهم درآمیخته مانده است، ازیكدیگر تفكیك كنند و هریك ازآنها را از حالت تعلیق در آورند و برسر جای خویش بنشانند.
14. درهمین بخش (عدالت، آزادی و برابری) می خوانیم: «نفی هرگونه انحصارطلبی فكری، رسانه ای و سیاسی و نیزمبارزه با حذف فیزیكی هراندیشه و دیدگاه ، وتلاش برای رهایی مردم ازهرگونه سلطهی سیاسی (استبداد، یكه سالاری، و انحصار طلبی)، سلطهی اجتماعی ( تبعیض و نابرابری های اجتماعی )، و سلطهی فرهنگی ( وابستگی و انقیاد فكری )»؛ تدوین كنندگان همچنین به تفكیك به مصادیق عبارت اخیر اشاره كرده اند.
درهمین بخش، برضرورت «حفظ امنیت حكومت ( دولت – منتقد) تنها از طریق حفظ امنیت یكایك شهروندان»، «جلوگیری ازمداخلهی نیروهای نظامی و انتظامی درامورسیاسی و اقتصادی، دخالت افراد غیرمسئول در امور انتظامی، و سلطه نیروهای امنیتی و انتظامی برمقامات قضایی و سلب استقلال قضا ت» تاكید شده؛ و مداخلات برشمرده مخل امنیت دولت و ملت و... به حساب آمده اند.
15. در پایان این بخش به درستی بر«آزادی زندانیان سیاسی، رفع محدودیتهای غیرقانونی و نگاه امنیتی علیه احزاب و گروهها و جنبشهای اجتماعی، چون جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جنبش كارگری و مانند آنها و نیزمحاكمهی عادلانهی آمران وعاملان تقلب و تخلف در انتخابات ، شكنجه و قتل معترضان به نتیجهی انتخابات، نقد آزادانهی نظریه پردازان، و افشا و محاكمهی حامیان خشونت درلایههای مختلف فكری ونظری حكومت، و اهمیت آنها در اجرای عدالت» تاكید شدهاست.
16. درقسمت پایانی منشور(راهكارها)، «سازماندهی افقی وهمسو درقالب شبكه های اجتماعی واقعی و مجازی،» و « تكیه بر فهم، اندیشه و نو آوری ملت» گرامی داشته شده است. دراینجا تدوین كنندگان با وجود نفی «استفادهی ابزاری از قانون توسط حاكمان» و اینكه «باید شرایطی را فراهم آورد تا قانون وسیله اعمال خشونتهای ناروا وموهن، نقض حقوق بنیادی شهروندان كه مغایربا اعلامیهی (جهانی- منتقد) حقوق بشر نیزهست نشود، » و نیز با وجود نفی بی عدالتی و تبعیض، از توجه به راهكار دستیابی به این اهداف، وچگونگی تعیین فصل الخطاب، بازمانده اند.
درهمین قسمت، تدوین كنندگان به درستی به این نكته اشاره كردهاند كه: «قوانین كشوری و از جمله قانون اساسی، متونی همیشگی وتغییر ناپذیرنیستند. هر ملتی این حق را دارد كه با بازخوانی تجربه گذشته و تصحیح مسیر حركت خویش، به اصلاح قوانین جاری اقدام كند؛ اما باید توجه داشت كه تنها تغییر و اصلاحی درقانون اساسی واقعی و مورد پذیرش است كه درفضایی امن و آزاد و درفرایند مذاكره و گفتگوی اجتماعی و با مشاركت همه اقشار و گروههای اجتماعی و با پرهیز ازتصلب و انحصارگری و زورگویی صورت پذیرد.» هنمه این سخنان درست و بایسته است؛ اما تدوین كنندگان لازم است به این نكته توجه داشته باشند كه چه زمانی بهتر و مناسبترازشرایط بحرانی كنونی است كه بتوان دربارهی این گونه نكتههای گرهگاهی قانون اساسی و دیدگاههای هسته مركزی جنبش سبز ژرف اندیشی كرد و به بحث و تبادل نظرپرداخت؟ تعلیق بحث در بارهی مردم سالاری تمام عیاربه آیندهای نامعلوم كه مردم بخواهند و بتوانند در آن به بهسازی قانون اساسی، به سان سند حاكمیت ملی اقدام كنند، یكی ازمهمترین نقطههای ضعف جنبش سبز و منشوركنونی آن است كه ریشه درپیشینهی اسلامی و دولتی نمادها وهستهی مركزی آن دارد؛ ونیروهای محرك هرجنبش اجتماعی كه بخواهد بر بحران ژرف بنیان حاكم بر زند گی اجتماعی كشورمان چیره شود باید به این نكته اساسی بذل توجه كند.
17. در بند 7 قسمت پایانی ضرورت « گفتگو میان نمایندگان گروههای مختلف فكری و سیاسی بایكدیگر و با حاكمیت و مردم »، «در راستای حفظ منافع ملی و دستیابی به اهداف جنبش و كاهش بیاعتمادی بحران زای كنونی بین ملت وحكومت (دولت – منتقد)» آورده شده است. ساز و كار تامین این هدف درشرایط استقراربلامنازع قدرت دراختیارجناح راست افراطی حاكمیت و برخورد این جناح از مواضع برتر و بدون توجه به ضرورتهای مرحلهی كنونی رشد كشور، بی هیچ تردید مانعی در راه تامین این اهداف خواهد بود. پیشنهادهای اتاق فكرجنبش درباره این مسائل باید محسوس و ملموس، عملیاتی و منطبق بر تجربه و واقعیت اجتماعی موجود باشد.
18. در ادامهی این قسمت، درمادهی 8 آن، به درستی به بهره گیری جنبش سبزاز«افزایش بهره وری ( نیروی – منتقد) انسانی، كاهش هزینه های تولید كالا (ها – منتقد) و خدمات؛ ترمیم حداقل دستمزد با نظارت نمایندگان واقعی نیروی كار» و تاثیر آن در«قدرت بخشی به اقتصاد كشور از راه تامین حقوق مادی كارگران، كشاورزان و كاركنان خدماتی» اشاره شده است.
19. دربند9 این قسمت، حق ضرورت «حمایت از فعالان عرصهی اقتصاد ملی در مقابل واردات بی رویهی كالاهای خارجی» در مد نظر قرار گرفته است.
20. دربند10 راهكارها، ازضرورت «حضورموثر زنان درجنبش سبز»،« به عنوان فرصتی برای برداشتن گامهای بلند تر در جهت رفع تبعیض جنسیتی و مطالبات بر حق آنان»، «حمایت همه جانبه و همراهی با جنبش زنان»، به سان « ضرورت تاریخ اجتماعی ایران» و «هویت مستقل و جایگاه بایستهی زنان درجامعه» سخن به میان آمده است كه نگاه واقع بینانه و به دوراز تبعیض جنسیتی تدوین كنندگان را به نمایش می گذارد.
21. در بند 11 قسمت آخر منشور«تلاش برای تحقق حقوق قانونی واحترام اخلاقی ( به منتقد) اقلیتهای دینی، مذهبی و قومی (بی هیچ اشاره ای به اقلیتهای عقیدتی- منتقد)، ازراه زمینه سازی برای مشاركت فعال و نهادمند آنان درفرایندهای تصمیم گیری سیاسی در كشور، با تكیه بر هویت مشترك ایرانی و به رسمیت شناختن تنوع و تعدد فرهنگی، یكی از اهداف جنبش سبز» شناخته شده است. این بند نیز درنسخهی كنونی منشور جایگاهی ویژه دارد.
22. بند 12 این قسمت نمایشگر توجه هسته مركزی جنبش سبز به « سیاست خارجی عقلایی وعزت مند مبتنی برتعامل شفاف وسازنده با دنیا و طرد دیپلماسی ماجراجویانه وعوام فریبانه و ارتقای شان ملت بزرگ و تاریخی ایران درجهان »، «طرد خشونت ، ترور، مداخلهی سلطه جویانه در امور داخلی كشورها و احترام به حق تعیین سرنوشت برای همهی ملتها»
است كه در حد خود درخور توجه و پذیرش است.
تدوین این متن، صرف نظر از برخی تناقضهای گرهگاهی كه هنوز جنبش سبز با آنها دست به گریبان است و نیز به رغم وجود برخی ناهمگنیها و ناهمسویی ها در برخی ازمواد آن، می تواند نمایشگرحركتی امید بخش در راستای تحقق آرزوهای به حق و معوق مانده دیرینه مردم شریف و پرتلاش كشورمان باشد؛ اگربه راستی مفاد آن رعایت شود و درراستای بحث و مذاكره جمعی درتنظیم پایانی آن، همهی دستها فشرده شوند و راهی بلند در مسیر همدلی وهمراهی پیموده شود.
نگارندهی این سطور، با امید به اینكه این دیدگاههای شخصی و مستقل از هرگونه تعلق سازمانی به نزدیكتركردن آرای مردم ایران به یكدیگر كمك كند و گامی هرچند كوچك به پیش دراین راه را براو بگشاید، با احترام به آرا و باورهای همهی مردم شریف كشورمان و با امید به پدید آمدن یگانگی و اتحاد عمل در صفوف همهی مبارزان راه آزادی واعتلای میهن، بی هیچ حصر واستثنا، به قلمی كردن این نوشتار پرداخت. امید كه با اتكا به خرد جمعی همهی مردم ایران، به ویژه اندیشه ورزان، تحقق آرزوهای بزرگ مردم كشورمان ممكن شود و ایران ما، پس از تلاشهای دیرینه و ناكام مانده اش دراین راه شاهد پیشرفت و موفقیت بایسته خود در همهی عرصه های زندگی ملی باشد.
21/12/89 (02/3/14)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر