هستي نيوز،از آن سوي فيلتر جمهوري اسلامي خبر پراكني ميكند

-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد...
http://groups.google.com/group/hasti-news
------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

Latest News from Norooz for 04/16/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



جمعی از زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر اعلام کرده اند که در هفته های آینده به اعتراض و اعتصاب غذایشان تا بهبود شرایط زندان ادامه خواهند داد .

به گزارش خبرنگار کلمه، تعدادی از این زندانیان هفته گذشته هم چند روزی را در اعتصاب غذا به سر بردند و اکنون به طور موقت به این اعتصاب پایان داده اند .

خبرنگار کلمه در گفتگو با خانواده منصور اسانلو آخرین وضعیت رییس سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی را پس از این اعتصاب غذا جویا شد .

فرزند اسانلو که پنج شنبه این هفته موفق به ملاقات کابینی پدر خود شده است می گوید :«وضعیت روحی پدرم خوب بود اما از نظر جسمی شرایط مناسبی نداشت . پدرم به همراه سایر زندانیان زندان رجایی شهر چند روز در اعتصاب غذا بوده و اکنون به این اعتصاب پایان داده است .»

اسانلو همچنین در دیدار با خانواده اش تاکید کرده از هفته آینده تعدادی از زندانیان سیاسی این زندان تصمیم دارند هفته ای یک روز در اعتراض به شرایط نامناسب زندان دست به اعتصاب غذا بزنند .

منصور اسانلو به بیماری قلبی مبتلا است و اعتصاب غذا می‌تواند وضعیت جسمانی نامناسب او را بدتر کند. دادستان تهران، جعفری دولت آبادی هر بار با مرخصی درمانی وی مخالفت کرده است .

خانواده مهدی محمودیان نیز در گفتگو با خبرنگار کلمه می گویند که پدر محمودیان موفق شده وی را این هفته در زندان رجایی شهر ملاقات کند .مهدی محمودیان نیز در این دیدار تاکید کرده که از یکشنبه این هفته و در همبستگی با فخر السادات محتمشی پور ، فعال حقوق زنان و همسر مصطفی تاجزاده که در زندان اوین محبوس بوده دست به اعتصاب زده اند و پس از آن چند روزی به این اعتصاب ادامه داده و اکنون نیز به اعتصاب غذای خود پایان داده اند.

این زندانیان همچنین در نامه ای که از زندان ارسال کرده اند نوشته اند :«ما زندانیان سیاسی- عقیدتی اعم از فعالان سیاسی، حقوق بشری، مطبوعاتی، دانشجویی و صنفی در اعتراض به شرایط تحمیلی، که ناقض اعلامیه جهانی حقوق بشر و اصول مربوط به حقوق اساسی شهروندان حتی در قانون اساسی ایران است، ضمن اعتراض به روند بازداشت و محاکمه خویش اعلام می‌داریم تا زمانی که در شرایط حاکم بر جامعه و محدودیت‌های اعمال شده علیه خود و خانواده‌هایمان بهبود اساسی صورت نگیرد و دست کم شرایطی که مسئولان جمهوری اسلامی برای مردم منطقه می‌خواهند در کشورمان نیز حاکم نگردد، به اعتراض مسالمت آمیز خود با «نه به دیکتاتور» ادامه خواهیم داد.

این زندانیان همچنین اعتراض به احضارها، بازداشت‌ها، تهدیدها و فشارهای وارد بر خانواده‌های زندانیان صنفی، سیاسی و حقوق بشر و فشارها و محدودیت‌های غیرقانونی و غیرانسانی تحمیل‌شده بر صدها زندانی سیاسی و غیرسیاسی را از دیگر دلایل اعتصاب غذا ی شان در روزهای آینده دانسته اند .

آنها در این نامه بر ادامه اعتصاب غذای خود در اردیبهشت ماه و روزهای جهانی کارگر، معلم و خبرنگار تاکید کرده اند.

این نامه به امضای منصور اسانلو، رسول بداقی، مجید توکلی، عیسی سحر خیز، کیوان صمیمی، حشمت الله طبرزدی و مهدی محمودیان از زندانیان زندان رجایی شهر رسیده است.


 


همزمان با اعلام جایزه پن امریکا به نسرین ستوده که به خاطر دفاع ازحق آزادی بیان به او اهدا می شود، نسرین ستوده نامه ای به دخترش مهراوه نوشت. نامه را در زیر می خوانید:

مهراوه عزیز دلم!

دختر افتخار آفرینم!

از بند ۲۰۹ زندان اوین برایت سلام و آرزوی سلامتی می‌فرستم. از سبد سلام‌هایم نگرانی‌ها، دلتنگی‌ها و اشک‌هایم را برمی‌دارم تا سبدم سرشار از سلام و سلامتی برای تو و برادر عزیزت باشد.

شش ماه است از شما کودکانم دور مانده‌ام. در این مدت تنها امکان چند بار ملاقات با شما را در حضور ماموران امنیتی داشته‌ام. در این مدت حتی امکان ارسال نامه‌ای یا دریافت عکسی از شما یا حتی ملاقاتی آزادانه و بدون شرایط امنیتی را نداشته‌ام و تو نمی‌دانی چه غمی بر دلم چنگ می‌زد هر بار که می‌دیدم در چه شرایطی باید با شما ملاقات کنم..

هر بار پس از ملاقات و هر روز و هر روز در جدال با خویشتن از خود پرسیده‌ام آیا حقوق کودکان خود را رعایت کرده‌ام؟ و تو نمی‌دانی چقدر نیاز داشتم تا مطمئن شوم تو کودک نازنینم که به عقل و درایت‌ات ایمان دارم، مرا متهم به نقض حقوق کودکانم نمی‌کنی.

می‌دانی مهراوه جان، اصلا از روز اول بازداشتم به تو و برادرت و حقوق‌تان می‌اندیشیدم و برای تو به دلیل سن و سال‌ات بیشتر نگران بودم. نگرانی از طاقت‌ات و قضاوت‌تو، نگرانی از روحیه‌ات و بالاتر از همه، نگرانی از پذیرش این موضوع توسط دوستان و همکلاسی‌هایت. اما دیری نگذشت که ابرهای تردید و دودلی رخت بربستند و من دانستم هیچ یک از آن نگرانی‌ها واقعیت ندارند و من، نه، ما توانستیم محکم بر جای خویش بایستیم . . .

تو به مانند من طاقت آوردی، در پاسخ به صحبتم که گفتم: “دخترم یک زمانی فکر نکنی کاری کردم که شایسته‌ی چنین مجازاتی باشم و فکر شما نبوده‌ام” و بعد با اطمینان به تو گفتم: “همه‌ی کارهایم قانونی بوده است” به مهربانی با دست‌های کودکانه‌ات صورتم را نوازش کردی و به من اطمینان دادی که: “می‌دانم مامان . . . می‌دانم” و من آن روز از کابوس قضاوت فرزندانم رها شدم.

دخترم ! نگرانی‌هایم بابت رابطه تو و همکلاسی‌هایت نیز کاملا اشتباه بود، زیرا همیشه نسل جدید، زودتر از پدر و مادرها به خرد و اندیشه‌ورزی می‌رسند . . .

و این چنین بود که من از همه‌ی نگرانی‌ها خلاص شدم و محکم و استوار بر خانه اولم ایستادم . . . .

این ایستادگی را بیش از همه، مدیون تو و پدرت هستم.

مهراوه عزیز دلم!

بگذار کمی از خاطرات خوش‌مان برایت بگویم. بارها شبها موقع خواب در زندان به یادم می‌آید چگونه تو را خواب می‌کردم. در میان لالایی‌های مختلف و شعرهای متفاوتی که برایت می‌خواندم. “پریا” را خیلی دوست داشتی. شب‌ها موقع خواب “پریا” را می‌خواستی و من شروع می‌کردم:

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

لخت و عور، تنگ غروب سه تا پری نشسته بود…

دخترم!

یکی از مهم‌ترین انگیزه‌هایم برای پیگیری حقوق کودکان، تو بودی. همواره فکر می‌کردم و هنوز هم فکر می‌کنم که نتیجه‌ی همه‌ی تلاش‌هایم برای احقاق حقوق کودکان به هیچ کس، به اندازه کودکانم نمی‌رسد. هر بار که از دادگاه کودکان آزار دیده به خانه می‌رسیدم تو و برادرت را بیشتر و بیشتر در آغوش می‌فشردم. هنوز هم دلیل آن را نمی‌دانم. اما گویا از این طریق می‌خواستم آزار کودکان قربانی را جبران کنم !!!

یادم هست که یک بار گفتی دلت نمی‌خواهد ۱۸ ساله شوی و وقتی دلیل‌اش را پرسیدم جوابی دادی که گویی کودکی امتیازهایی دارد که نمی‌خواهی از دست‌شان بدهی و تو نمی‌دانی این جواب‌ات چقدر مرا خوشحال کرد.

در میان حرف‌هایت چقدر شده که به من و پدرت گوشزد کرده‌ای که هنوز کودکی و باید حقوق کودکانه‌ات را رعایت کنیم و اینکه هنوز ۱۸ سال‌ات نشده و . . .

و به این ترتیب ما را وادار به رعایت حقوق خودت می‌کردی و چه کار خوبی می‌کردی. چون گاه حتی غفلت می‌تواند حقوق دیگران را پایمال کند هرچند آن دیگری، فرزند شخص باشد. رعایت حقوق، گرفتن حق، عدالت طلبی، قانون محوری و خلاصه داستان ترازو و شمشیر همه، همان است که تو با زبان کودکانه‌ات می‌خواستی و ما را که خودمان را بزرگترین غمخوار و ولی تو می‌دانستیم هشیار می‌کردی.

مهراوه‌ی عزیزم!

همانطور که هرگز نتوانستم حقوق تو را نادیده بگیرم و در حد توان خویش در راه حفظ حقوق‌ات تلاش کردم، به همان ترتیب هرگز نتوانستم حقوق موکلانم را نیز نادیده بگیرم.

چگونه می‌توانستم وقتی موکلانم در زندان‌اند، به محض دریافت احضاریه از میدان به در بروم؟ چگونه وقتی آنها به من وکالت داده بودند و در انتظار محاکمه بودند آنها را رها کنم؟ هرگز نمی‌توانستم.

در پایان دوست دارم به تو بگویم که باز هم برای حفظ حقوق بسیار کسان و از جمله کودکانم و آینده شما، وکالت چنین پرونده‌هایی را پذیرفتم و بر این اعتقادم که سختی‌هایی که خانواده ما و بسیاری از موکلانم طی سال‌های اخیر تحمل کرده‌اند، بی‌نتیجه نیست. عدالت درست در همان زمان که از او کاملا قطع امید کرده‌اند، از راه می‌رسد. بی‌گمان می‌رسد . . . برایت دنیایی کودکانه و پر از شادی و شادمانی آرزو می‌کنم. اگر بابت پرونده‌ام از بازجویان یا قضاتم ناراحت و دلتنگی، با نوای کودکانه‌ات برایشان آرامش طلب کن تا شاید از این راه ما نیز به آرامشی شایسته دست یابیم.

دلتنگ توام

صد بار می‌بوسمت

مامان نسرین

منبع: تا قانون خانواده برابر


 


اولین باری که بعد از دوره‌ای سخت به دانشکده آمد می‌شد دلهره و هراس را در چهره‌اش دید. هم‌چنان که در ده دقیقه‌ای که صحبت کرد این هراس واضح‌ترمی‌نمود.

هر چقدر روزهای بیشتری از دوران حبس ناعادلانه‌اش گذشت انگار و به ظاهرشادتر شد؛ گه‌گاهی با بچه‌ها شوخی هم می‌کرد. قامت بلند و چهارشانه‌اش که نشانی از کرد بودنش داشت هر روز بیشتر به چشم می‌آمد وقتی پله‌های دانشکده را دو تا یکی می‌رفت بالا! نمی‌دانم چشم‌های تعقیب‌گری که موقع عبور نظاره‌اش می‌کردند تا قامتش را نه، که ایمان و استواری‌اش را بستایند، ‌می‌دید؟!

بسیج دانشجویی دانشکده ما “همایش”ی گذاشته بود ظاهرا برای بررسی جنگ و این‌ها! سه نفری را دعوت کرده بودند که یکی از فحاش‌ترین‌ و هتاک‌ترین‌ها بود؛ دیگری از وقیح‌ترین‌ها و سومی که اگر چه دست کم از آن دو قبلی نداشت اما قابل تحمل‌تر به نظر می‌رسید. تراکت “همایش” را زده بودند روی یکی از ستون‌های بزرگ در لابی طبقه هم‌کف دانشکده! جلوی تراکت ایستاده بود ومن کمی عقب‌تر نگاهش می‌کردم؛ اگر اشتباه نکنم ناراحتی‌ و شاید خشمش را لمس می‌کردم که چگونه چون اویی که زمانی دست از جان شسته و تنش را به غبار جبهه آراسته‌ حالا باید بایستد تا دیگرانی که جای بچه او بودند بیایند و برای او و ما لابد از جنگ بگویند! چه روایت درستی هم خواهند گفت!

توی آسانسور دانشکده بودم که باز دیدمش. خیلی وقت بود که فکر می‌کردم باید پایان نامه‌ام را چه کنم!(هنوز هم البته ادامه دارد) فکر می‌کردم می‌شود پایان نامه را با او بردارم؟! فرصت را غنیمت دانستم و همان‌جا قضیه را گفتم. استقبال کرد و گفت اتفاقا جای خالی زیادی دارد. گفتم بله! بعد از آن دوران تلخ حبس، طبیعی است که جا برای پایان نامه زیاد داشته باشد. خندید به تلخی. گفت نه! تلخ نبود، سخت نبود، این هم تجربه‌ای بود؛ بخشی از زندگی بود. استاد! دوستت داشتم؛ خواستم در بغلت بگیرم؛ جرأت نداشته من بودی؛ایمان نداشته من بودی آن موقع؛ استقامت مجسم بودی؛ تو چه می‌دانستی آن موقع من تو را چگونه می‌بینم و چگونه در قامت یک مؤمن نقش می‌بستی در ذهنم!

ترم پیش موقع انتخاب واحد به محض اینکه دیدم دو درس را با او داده‌اند فکر کردم بهترین فرصتی است که رو در رو در طول یک ترم او را بهتر بشناسم و ـ چون قرار نیست احدی را در این دنیا بی‌نقص ببینم ـ حتی او راهم بسنجم! از ذوق این فرصت خواستنی همه نخواستنی‌های دانشکده را فراموش کرده بودم. ابتدای ترم گفتند دو درس او را معلق کرده‌اند وخودش را هم! غافل از آن‌که باز در ذهن من مستحکم‌ترمی‌شد و بر اوج می‌نشست!
صفحه فیس بوکش را نگاه می‌کردم. جایی که حرف از این روزگار سخت می‌شد بیشتر جواب می‌داد”بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر” !

و 25 بهمن که آمد تو را خوانده بودند به محکومیتش! تو را چه به محکومیت آن؟ و اما تو را هم چه به محبس دوباره؟! تو را برده بودند و در منگنه گذاشته بودند؛ تو کاری کردی که از یک مؤمن انتظار می‌رود؛ که در هنگامه در منگنه قرار گرفتن، یک مؤمن راه عزت و آزادگی در پیش می‌گیرد چنان که تو چنین بودی! حالا من تو را چندمین بار و در بزنگاه‌های به غایت سخت درذهن خود آزموده بودم. حالا تو دیگر برای من بالاتر از استادی هستی که هرگز نتواستم بر سر کلاسش حاضر شوم. درس‌های تو تا همین حالا هم برای من آنقدر بزرگ بوده‌اند که نشود در هیچ کتابی پیدایشان کرد. اما استاد! پس چرا نیامد و نگذشت آن و این روزگار تلخ تر از زهر؟

استاد! دکتر رمضان زاده عزیز! گفته بودی در دوران حبس، فهمیده‌ای که چقدر معلمی را دوست داری!هر کجا هستی می‌دانم که معلمی‌ات برقرار است! زنده باشی و سلامت!


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به norooz-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به norooz@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازار امروز

Loading currency converter .. please wait

loading
currency converter
please wait
....

خبرهاي گذشته