

بیماران ایرانی داروهایشان را به جای مصرف، در بازار سیاه به قیمت بالا میفروشند تا هزینههای دیگر زندگیشان تامین شود. خبر تکان دهنده و مهیب است.
هفته گذشته رئیس انجمن داروسازان در گفتوگویی با بررسی دلایل به وجود آمدن بازار سیاه دارو در ایران گفت:» از دلایل مهم ادامه روند فروش داروهای کمیاب و قاچاق در خیابان ناصر خسرو مشکلات اقتصادی مردم به خصوص بیماران و خانوادههای آنان است."
دکتر رهبر مژدهی آذر خبر داد که ما مشاهده میکنیم سرپرست خانوادهای که فرزند هموفیلی دارد پس از دریافت دارو مثلا از داروخانه ۱۳ آبان به جای اینکه این دارو را برای فرزندش استفاده کند، برای سیر کردن شکم خانواده به دلالانی که در کنار این داروخانهها نیز به وفور وجود دارند، میفروشد.
مژدهیآذر ادامه داد:» وقتی کسی دارویی با تخفیف دولتی دریافت میکند و از آن طرف دچار مشکلات عدیده اقتصادی است مجبور میشود برای تأمین زندگی خود داروهایش را که همیشه هم برای آن خریدار وجود دارد، بفروشد."
بحران دارو نه تنها قشرهای ضعیف و کم درآمد و فاقد حمایتهای دولتی را دربرگرفته است بلکه جانبازان شیمیایی هم که به نظر میرسد از بیمهها و امکاناتی برای تامین داروهایشان برخوردار باشند اکنون نه تنها وضعی چون دیگر بیماران دارند بلکه وضع نامناسب تامین دارو، مشکلات جسمانی این سربازان و مدافعان وطن را از پیش بیشتر کرده است.
به گفته رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس خدمات مناسبی در زمینه درمان و داروی جانبازان ارائه نمی شود و این قشر برای دریافت داروهای مورد نیاز خود با چالش جدی مواجه اند.
حسین شهریاری در مورد حمایت دولت در بخش درمان و داروی جانبازان، ایثارگران و خانواده های آنان با بالا رفتن هزینه های دارو اظهار داشته است:» قبل از بروز این مشکلات ، جانبازان تحت پوشش بنیاد شهید بوده اند و صد در صد هزینه هایشان از این طریق پرداخت می شد اما متاسفانه با تصویب برخی قوانین در برنامه پنجم توسعه قرار شد این شرایط برای جانبازانی که تحت پوشش بیمه های تکمیلی و سازمانهای دولتی بوده اند اعمال نشود و این دسته از جانبازان و معلولین از همان بیمه های تکمیلی خود استفاده کنند و چون دستگاه های دولتی منابع کافی را در اختیار نگذاشته اند خدمات مناسب به این عزیزان ارائه نشد."
بیتوجهی دولت به بیماران سرطانی
اما در این بین شاید وضعیت بیماران سرطانی نسبت به دیگر بیماران خطیرتر باشد. با وجود آنکه سرطان سالانه ۷۰ هزار نفر را در ایران مبتلا میکند و هزینه یک دوره درمان بیمار سرطانی از ۵ تا ۵۰ میلیون تومان تخمین زده میشود اما متاسفانه سرطان جزو بیماریهای خاص در ایران طبقهبندی نشده و به همین دلیل داروهای آن که اغلب خارجی هستند زیر پوشش بیمه قرار نمیگیرد.
داروهایی که روزبروز با افزایش نرخ ارز قیمت آنها نیز افزایش مییابد. به عنوان مثال برخی داروها از جمله متیرا که شش عدد آن اوایل بهمن ماه سال گذشته به قیمت یک میلیون خریده میشد اکنون به یک میلیون و ۴۰۰ هزار تومان رسیده است.
علاوه بر قیمت بالای داروهای پرمصرف و البته گران بیماری سرطان همچون تمودال، مرتا و بتافرون، دشواری یافتن این اقلام درد دیگری است که بیماران سرطانی و خانوادههایشان را گرفتار کرده است.
هرچند مرضیه وحید دستجردی، وزیر بهداشت چندی پیش با اشاره به لزوم تحت پوشش بیمه قرار گرفتن داروهای گرانقیمت گفت: «سهم بیمهها در تأمین هزینههای سلامت مردم فقط ۱۸ درصد است، لذا سازمانهای بیمهگر باید بیش از پیش درباره تقبل هزینههای سلامت مردم مسئولیتپذیر باشند و هزینههای داروهای گرانقیمت را بپذیرند.»
وی با بیان اینکه ۳۰ درصد هزینههای سلامت مردم مربوط به هزینههای دارو است، افزود که داروهای گران قیمت ممکن است ظرف یک ماه فرد را مجبور به پرداخت میلیونها تومان پول کند که این هزینهها با درآمدهایی که مردم دارند اصلا امکانپذیر نیست.»
اما در عمل نه تنها این مشکل حل نشده بلکه به گواه بیماران و مراجعهکنندگان به داروخانه، قیمت برخی داروهای بیماران سرطانی در مدت زمان بسیار کوتاه، ۱۰ تا ۲۵ درصد افزایش یافته است.
دولت یارانه دارو را نمیپردازد
پاییز سال گذشته یک عضو کمیسیون درمان مجلس از دیرکرد دولت در پرداخت یارانههای داروهای سخت درمان و تاثیر آن بر سلامت مردم خبر داده بود.
به گفته وی براساس گزارشهای کمیسیون درمان کل اعتبار اختصاص یافته به داروهای یارانهای در سال ۸۹ ، ۳۷۰ میلیارد تومان بوده که حدود ۲۰۰ میلیارد آن تا آن زمان یعنی نیمه دوم سال ۹۰ هنوز محقق نشده بود.
همچنین بر اساس اخبار و آمار منتشر شده سالانه بیش از ۱۵۰۰ نوزاد ناشنوا در کشور متولد می شوند که با کاشت حلزون درمان می شوند، اکنون سالی فقط ۵۰۰ پروتز حلزون شنوایی توسط دولت خریداری می شود اما رئیس دولت دهم پارسال قول خرید ۱۵۰۰ دستگاه آن را داد که هنوز عملی نشده است.
محمد تقی خرسندی، رئیس دومین کنگره بینالمللی کاشت حلزون پیش از این اعلام کرده بود که برای انجام عمل کاشت حلزون بودجه دولتی باید ۳ برابر شود و این موضوع ارتباطی هم با تحریم پزشکی ندارد.
ایندرحالیست که معاون غذا و داروی وزارت بهداشت پیش از آن گفته بود اگر اقدام عاجلی در پرداخت مطالبات صورت نگیرد، سال آینده با مشکل مواجه میشویم اما با گذشت نیمی از سال یارانه داروها پرداخت نشد.
همچنین یک عضو هیات رئیسه مجلس سال گذشته اعلام کرده بود:» در صورتی که دولت، ۳ هزار میلیارد تومان از بودجه وزارت بهداشت را نپردازد، سهم مردم در پرداختهای هزینههای درمانی افزایش مییابد."
به گفته امیدوار رضائی، وقتی بودجه وزارت بهداشت به صورت کامل اختصاص نیابد، مردم دچار مشکل می شوند و وضعیت بیمارستانها هر روز بدتر میشود.
رضائی با اشاره به اینکه طبق قانون بودجه سال ۹۰، دولت موظف شده هر زمان نفت را بشکه ای بالاتر از ۸۱ دلار فروخت، یک و نیم دلار از فروش مازاد را به وزارت بهداشت بدهد، اظهار کرد: » هنوز پس از گذشت نزدیک به هشت ماه، دولت به این تکلیف قانونی عمل نکرده و ۳ هزار میلیارد تومان به وزارت بهداشت بدهکار است."
پیش از آن نیز یک عضو هیات رییسه کمیسیون بهداشت و درمان مجلس، گفته بود:» در خوشبینانهترین حالت مردم ۷۰ تا ۸۰ درصد از هزینههای درمانی را خودشان میپردازند."
بنا بر اعلام حسن تامینی لیچایی با توجه به اینکه بیمهها هر سال افزایش مییابد و از سوی دیگر تورم و آزادسازی حاملهای انرژی هم مطرح شد، بخش خصوصی هم اعلام میکند که توان پرداخت هزینهها را ندارند و مردم تحت فشار فزاینده هزینههای درمان قرار دارند.
درست همان زمان شهاب الدین صدر، نایب رئیس مجلس و رئیس سازمان نظام پزشکی، اعلام کرد تعرفه های درمانی سال ۹۰، ابطال شده و باید بیمه جامع سلامت تشکیل شود تا درباره تعرفه گذاری اقدام کند.
هرچند به گفته کارشناسان در این شرایط، بیمارستانها سردرگم میشوند و سهم پرداخت مردم در نظام درمان، بالا می رود.
داروی گران را آزاد بخرید
با وجود بیمههای درمانی، متاسفانه این بیمهها تنها داروهای ارزان قیمت را تحت پوشش قرار نمیدهند و مدتهاست که حتی آنتیبیوتیکها هم از لیست داروهای تحت پوشش بیمه خارج شده است. این در حالیست که بالارفتن هزینه تامین آنتیبیوتیک و عدم مصرف آن خسارتهای جبرانناپذیری به بیماران وارد میکند.
وضعیت دارو اکنون مدتهاست به بحران رسیده است. خطر ورشکستگی صنعت داروی کشور را تهدید میکند. آهنگ رشد متوسط ۲۵ درصدی دارو در یک دهه گذشته ناگهان به ۱۴ درصد در سال ۹۰ کاهش یافته است. به گفته کارشناسان هرچند آمریکا در تحریم ایران غذا و دارو را از لیست تحریمها خارج کرده بود اما وجود تحریمها به طور غیر مستقیم بر این امر تاثیر گذار بوده است. همچنین از عوامل موثر باید به سیاست حذف یارانهها نیز اشاره کرد.
رئیس اتحادیه واردکنندگان دارو، زمستان گذشته با اعلام خبر تشکیل کمیته بحران درباره مشکلات ارزی و افزایش قیمت دارو گفته بود که در دو یا سه هفته آینده با کمبود برخی داروهای وارداتی مواجه خواهیم شد.
به گفته دکتر علی سبحانیان بانکها یا ارز دولتی به واردکنندگان دارو نمیدهند یا اینکار را سخت انجام میدهند.
همچنین رئیس انجمن علمی داروسازان ایران هم در مورد امکان ورشکستگی صنعت داروسازی در ایران هشدار داده است.
به اعتقاد حمید خویی اگر اقدام عاجلی در تامین منابع ارزی و اصلاح قیمت داروها صورت نگیرد بازار دارویی در آینده بسیار نزدیک دچار مشکلات جدی میشود.
رئیس انجمن علمی داروسازان ایران نیز با اشاره برافزایش بسیار هزینههای تولید دارو در چند ماه گذشته بر این امر تاکید کرده است که منابع ارزی تامین نمیشود و سیستم بانکی روز به روز شرایط دشوارتری برای تامین ارز رسمی قائل میشود.
نویسندگان و جنبش سبز – بخش دو
مصاحبه با خانم روانیپور طبق روال مصاحبههای من به صورت کتبی انجام شد. اما این نخستین گفتوگوی من در تمام این سالها بود که با نفسی حبس شده، به مانند احساسی که به هنگام خواندن یک قصهی مهیج و بسیار گیرا داریم، کلمه به کلمه پاسخها را مینوشیدم و چشمم انگار بترسد که واژهای را از دست بدهد، به هیچ قیمتی حاضر نبود حتی برای لحظهای نگاهش را از مونیتور بردارد. و نخستین باری بود که دلم نمیآمد حتی یک علامت سجاوندی به جملهها اضافه کنم یا از آنها کم… خانم روانیپور حتی در پاسخ دادن به یک مصاحبه نیز در نقش یک روایتگر، یک قصهگو به معنای واقعی کلمهاش، آن هم با قلمی خاص و منحصر بهفرد ظاهر میشود. درست مثل داستانهایش… مانند رمانهایش… در بحبوحهی جنبش سبز و حتی پس از حصر رهبران آن، منیرو از معدود نویسندگانی بود که حمایت خود را در هیچ لحظهای از جنبش دریغ نکرد… و البته هنوز هم که هنوز است، دریغ نمیکند: «حکایت من و میل به زندگی انسانی منحصر به جنبش سبز نمیشود. این میراث خانوادهگی من است من به زندگی باور دارم به تمنای آدمی برای انسانی زندگی کردن. جنبش سبز برای من جنبش زندگی است. زندگی در شان انسان. بنابراین تا ابد به جنبش سبز معتقدم…»
حکایت او از روزگار نوشتن “کنیزو” و سالهای بعد از آن؛ سالهای تحمل «خشونتهای کلامی و روحی روانی» از سوی جامعهی پدرسالار نویسندگان ایران نیز حکایتی است شگفتانگیز و خواندنی، که جذابیتاش با قلم بیپروای منیرو دوچندان شده است: «همه شفاهی به من میگفتند کنیزو خیلی خوب است اما هیچ کس چیزی نمینوشت انگار نمیخواستند سند دست کسی بدهند یا شاید مطمئن نبودند و یا میترسیدند نویسنده پررو شود همان مسئله پدرخواندهگی… بعد از چاپ اهل غرق خشونتهای کلامی اوج گرفت گاهی برخی مرا به جای منیرو کنیزو صدا میزدند در واقع فکر میکردند از این که نام فاحشهای روی من بگذارند ناراحت میشوم میخواستند مرا بجزانند اما مسئله این بود که من درگیر این چیزها نمیشدم این قدر که درگیر کار خودم بودم.»
شاید بهتر بود بدون هیچ مقدمهای شما را دعوت کنم به خواندن این گفتوگو، که پاسخهای منیرو خود از هر مقدمهای و تیتر و پیشدرآمدی گویاتر و خواندنیتر است. اما باز خودم را به چهارچوب و قاعده و قانون مقید کردم و باز چارهای برایم نماند جز پرگویی و مقدمهنویسی…

یادم میآید در سالهای دبیرستان، کتاب “کنیزو” به عنوان بهترین مجموعه داستان آن سالها بین من و همکلاسیهایم دست به دست میشد. علاوه بر مضمونهای جسورانهی خود داستانهای آن مجموعه، ویژگی دیگری که آن کتاب را آنقدر برای ما جذاب کرده بود این بود که نویسندهاش یک زن بود. یک نویسندهی زن موفق، آن هم در فضای مردسالار ادبیات دههی 60 مورد نادری به شمار میآمد. البته به نظر من هنوز هم بسیاری از جایگاهها در ادبیات داستانی ایران در قرقِ مردان است… اما در این میان، زنان نویسندهای چون خود شما نیز وجود دارند که به جایگاهی به مراتب فراتر از دیگر نویسندگان هم عصر خود دست یافتهاند. از دههی 60 تا به اکنون، برای به دست آوردن جایگاهی که حق شما بوده است آثارتان به خودی خود ایفای نقش کردهاند یا این که برای دیده شدن آنها نیاز به مبارزه با این فضای مردسالار هم داشتهاید؟
مبارزه ای که من برای دیده شدن داستانهایم میکردم کار کردن بود. خواندن؛ نوشتن رفتن به شهرستانها دهات؛ ده کورها پای صحبت مردم نشستن باز نوشتن و خواندن داستان تازه از تنور درآمده برای اولین کسی که میدیدم. اکبر رادی گفته بود: زنی آمده که وحشی مینویسد بدون توجه به حرفها حدیثها… عشق به نوشتن مرا در مقابل خشونت کلامی ضد ضربه میکرد. پا پتی دویده بودم تو بساط همه. دیوانهوار مینوشتم و میخواندم برایشان عجیب بود شاید. تا چاپ کنیزو همه یک جور میخواستند ببینند که من چه میکنم وقتی به کارم ادامه دادم حملهها شروع شد البته نمیدانستم چرا بعضیها به جای گیر دادن به من نمیروند کار خودشان را بکنند… گاهی نوک دشنه تا اعماق وجودم میرفت اما باز بلند میشدم. ولی خشونتهای کلامی و روحی روانی بیشتر از جانب کسانی بود که حراف بودند نه خلاق. چیزی تولید نمیکردند کسانی هم بودند که ارزش کار را میدانستند. دولت آبادی بود، که از همان سال اولین نویسندگی باهاش از نزدیک آشنا شده بودم گروه شورای نویسندگان بودند که میرصادقی آن را اداره میکرد و بعد هم گروه گلشیری به هر حال شک و گمانها کم کم فروکش میکرد بخصوص وقتی متوجه میشدند که نوشتن برای من وسیلهای برای رسیدن به چیز دیگری نیست و خود نوشتن هدف من است فهمیدند که من با نوشتن قصد دلبری ندارم نه میخواهم شوهری پیدا کنم نه دوست پسری. و نه اینکه بروم روی صحنه نمایش بدهم… ببین فکر نکنید دارم جانماز آب میکشم اصلا جانمازی ندارم… من از هرچه نجیب و نجیببازی است بالا میآورم و به تمام نیازهای انسانی جنسی روحی احترام میگذارم جز نیاز به قدرت اگر به درندهخویی منجرشود… برای من نوشتن سوای همه این مسائل بود و خوب بعد داستانها راهشان را باز کردند… اما دو سال طول کشید تا خانم نسرین دوشیری یک پاراگراف درباره کنیزو در جنگی که به همت علی دهباشی چاپ میشد بنویسد و بعد آقای نصییری در دنیای سخن جرات کرد و نوشت. همه شفاهی به من میگفتند کنیزو خیلی خوب است اما هیچ کس چیزی نمینوشت انگار نمیخواستند سند دست کسی بدهند یا شاید مطمئن نبودند و یا میترسیدند نویسنده پررو شود همان مسئله پدرخواندهگی… بعد از چاپ اهل غرق خشونتهای کلامی اوج گرفت گاهی برخی مرا به جای منیرو کنیزو صدا میزدند در واقع فکر میکردند از این که نام فاحشهای روی من بگذارند ناراحت میشوم میخواستند مرا بجزانند اما مسئله این بود که من درگیر این چیزها نمیشدم این قدر که درگیر کار خودم بودم. بگذار زیاد به آن گذشته دور گیر ندهیم ولی شادی بود و ستایش و کینهورزی و دوستی همه چیز با هم اما دلم میخواهد یک چیزی را تعریف کنم کنیزو را کسی چاپ نمیکرد منوچهر محمدی که بعدها تهیه کننده فیلم مارمولک شد وقتی دست نوشته را خواند گفت من میروم دم در اتاق وزیر بست مینشینم تا وقتی که اجازه چاپ بگیرم… و بعد حسین کریمی آن را منتشرکرد… انتشاراتی نیلوفر.

خانم روانیپور، در آستانهی سومین سالگرد جنبش سبز، باید اذعان کنم شما از معدود نویسندگانی بودید که چه در روزهای آغازین جنبش سبز و چه بعد از حصر میرحسین موسوی، مهدی کروبی و همسرانشان، همیاری خود را از جنبش دریغ نکردید و تقریبا پای تمام بیانیههایی که در اعتراض به کشتار مردم، بازداشتها و فجایعی که شاهدش بودیم نوشته میشد، نام شما میان امضاکنندگان به چشم میخورد و در عین حال، در وبلاگتان نیز اخبار جنبش سبز را منعکس میکردید، مقالاتی را در همدلی و همدردی با خانوادههای شهدای جنبش مینوشتید و منتشر میکردید و حتی داستانی هم تحت تاثیر حوادث آن روزها نوشتید… این همه همحسی و همراهی شما با جنبش سبز از امید و باورتان به رهبران جنبش ناشی میشد یا به ذات جنبش و تغییر؟ هنوز هم به مانند آن ماههای نخستین جنبش سبز، به آن باوردارید؟
حکایت من و میل به زندگی انسانی منحصر به جنبش سبز نمیشود. این میراث خانوادهگی من است من به زندگی باور دارم به تمنای آدمی برای انسانی زندگی کردن. جنبش سبز برای من جنبش زندگی است. زندگی در شان انسان. بنابراین تا ابد به جنبش سبز معتقدم و آن داستانی که شما میگوئید نمیدانم اشاره شما به یادداشتهای “سبزپوش نازنین” است یا ایستگاه آخر… اگرمقصودتان: ایستگاه آخر باشد… من این داستان را سه چهار ماه قبل از جنبش سبز منتشر کردم وقتی هنوز از جنبش هیچ خبری نبود… و وقتی خبر نسترن موسوی همه جا پیچید فکر کردم یعنی میشود یکی از داستانی بگریزد و برود توی خیابان و دستگیر شود و بعد کشته…؟ شباهتی که از نظر ظاهری میان نرگس و نسترن موسوی بود حیرتانگیز است عکس نسترن موسوی عکس خود نرگس بود. خیال کردم یکی دارد با من شوخی میکند فکر کردم یکی این داستان را خوانده و بعد توی آن شلوغی این ماجرا را ساخته… بعد از جریان نسترن موسوی بود که این داستان مورد هجوم خوانندهها قرار گرفت. من هنوز از شباهت نسترن موسوی با نرگس “ایستگاه آخر” شگفت زدهام.
در مورد رهبران جنبش سبز به همه آنها احترام میگذارم اما با همه عقایدشان موافق نیستم. بنابراین وقتی دستگیر شدند و در فراموشخانه ماندند نمیتوانستم ساکت بنشینم باید کسانی را از این خوش خیالی که با آنها هیچ کاری نمیکنند و به آنها آزاری نمیرسانند –درمیآوردم.
برخی از شاعران و نویسندگان (چه داخل ایران و چه این طرف آبیها) با این شعار که «سیاست آلوده است و هنر امری متعالی است و شاعر یا نویسنده نباید کاری به کار سیاست داشته باشد»، تعهد یک نویسنده را نه در حمایت از جنبشی مردمی، که فقط و فقط در نوشتن آثارش میبینند. شما اما از نخستین حامیان “کمپین یک میلیون امضا” نیز بودهاید که به نوبهی خود، جنبش مردمی بسیار مهمی به شمار میآمد و حتی بسیاری از تحلیلگران آن را مقدمهای برای شکلگیری جنبش سبز دانستهاند… به نظر شما نیاز جنبشهای مدنی به شاعر و نویسندهی متعهد چهقدر حیاتی است؟ اصلا چنین نیازی در جهان امروز که نقش اصلی را در جنبشهای مدنی، نه روشنفکران که سیاستمداران ایفا میکنند، معنایی دارد؟
من به سیاست کاری ندارم اما به زندگی مردم چرا…. و سیاست در کشور ما به زندگی مردم کار دارد یعنی در واقع با من کار دارد… داستان نمیتواند بدون تاثیرپذیری از محیط پیرامونی شکل بگیرد هر داستانی در شرایط تاریخی خاصی نوشته میشود هرچند ممکن است در شرایط متفاوت تاریخی اتفاق افتاده باشد حتی وقتی نویسندهای از گذشته بسیار دور مینویسد نگاهی به حال دارد. گاهی کسانی ترس خودشان را زیر این جملات قصار پنهان میکنند ایرادی هم نیست هر کسی آستانه دردی دارد… من معتقدم که هنر بخصوص ادبیات کبریت بیخطر نیست و تمرد از نظم موجود است ایستادن درمقابل جعل خاطره و یک دست کردن تمناها و تمایلات آدمی است آفریدن جهانی متفاوت از آن جهان قابل قبول که از طرف قدرت حاکم حقنه میشود…. دامن زدن به تخییل انسانی همین که نویسنده بتواند تصویری مخالف تصویر تائید شده روبروی خواننده بگذارد. نوشتن برای من مبارزه هم هست بر ضد افسردگی مبارزه برای یک زندگی بهتر نه از قدرت انداختن این یکی و به قدرت رساندن دیگری… تبدیل خیالبافی به تخییل خلاق… کاری زیباتراز این سراغ ندارم… حداقل با نوشتن هر داستان از خودم شروع میکنم به عنوان خوانندهای خیالباف… ذهنم را ورز میدهم… میدانی وقتی در سیستمی زندگی میکنی که موذیانه آدمی را به اطاعت داوطلبانه وامیدارد… نمیتوانی از ادبیات ناب و یا هنر برای هنر حرف بزنی حداقل من نمیتوانم.
دغدغههای اجتماعی و حتی گاهی فعالیتهای اجتماعی و سیاسیتان در داستانهای شما نیز بازتاب یافته است. به طور مثال، حضور شما در کنفرانس برلین و مشکلاتی که در حاشیهی آن کنفرانس پیش آمد، در داستان “زن فرودگاه فرانکفورت” انعکاس یافته است. به نظر شما تعهد شاعر و نویسنده تا چه میزان میتواند در آگاهیبخشی سیاسی و اجتماعی نقش داشته باشد؟
این کلمه “تعهد” گاهی خواننده یا شنونده را گمراه میکند به لحاظ عملکرد تاریخی کسانی که متعهد به تعهد بودهاند… خیلی ساده تعهد دل مشغولی نویسنده است به چیزی که به آن باور دارد. تعهد به همدمی و همراهی با فکری و اعتراض به فکر و اندیشه دیگری. من در کنفرانس برلین به عنوان یک نویسنده دعوت شده بودم و کارم نوشتن و خواندن بوده و هست خوب هزار جور برنامه برای به هم زدن کنفرانس برلین چیده شده بود. گرد آمدن و بده بستان فرهنگی و عقیدتی حق آدم است حق من و دوستان همراهم نادیده گرفته شد و درهوجیگریهای سیاسی گم شد… میدانید ما به عنوان انسان زنده واکنش نشان میدهیم… حداقلش این است که یک دستی ذهنیت غالب را خط میزنیم روایت خودمان را میگوئیم در مقابل روایت دیگری که نمیپسندیم و به آن اعتراض داریم. به نظر من حتی رقص پر پرندهای در هوا روی زندگی ما تاثیر میگذارد….

به نسبت زمانی که “کنیزو” را نوشتید، دغدغههایتان برای نوشتن چهقدر تغییر کرده است؟ به نظر خودتان به نسبت زمان نوشتن آن کتاب که در آن برای نخستین بار در مقام یک نویسندهی زن ایرانی سنتها، تابوها و باورهای غلط را با شجاعت تمام به چالش کشیده بودید و همچنین فرمی نامتعارف و نوین را تجربه کرده بودید، هماکنون جسورتر شدهاید؟ چرا؟
اگر جسارت را بیپروایی بدانیم در مقابل خطرات و نرمهای جامعه…
نویسنده گاهی میتواند بی دلیل بنویسد همان طور که عاشق میتواند بی دلیل عاشق شود. داستانها دارم برای گفتن… مدت زمانی میان داستانها سرگردان بودم مثل مادری که بچههایش باهم صدایش بزنند و نداند سراغ کدام یکی برود.
من هیچ وقت آدم تابعی نبودهام… از تبعییت خوشم نمیآید دنبالهروی تخییل آدم را ویران میکند… تو قوطی کردن زندگی… شما میگوئید جسارت؟ نمیدانم…هنوز همانی هستم که بودم
رنج آدمها آزارم میدهد فرق نمیکند زن باشند یا مرد بی قانونی عذابم میدهد و سنتهای مسخره تازهگیها مرا میخنداند…
با توجه به این که هنوز مدت زیادی از مهاجرت شما از ایران نگذشته است، با زندگی به عنوان یک نویسندهی مهاجر کنار آمدهاید؟ تأثیر مهاجرت بر آثارتان چه بوده است؟
مهاجرت با خودش داستانها دارد داستانهای فراوان. بخصوص وقتی از جایی آمده باشی که فرهنگ مسلط فرهنگ مردهپروری و یا همان شهید پروری باشد حالا آمدهای جایی که فردیت معنا دارد و میبینی مردم زندگی شخصی دارند نه گلهای … شوک از این جا شروع میشود… نویسنده مهاجر هرگز نمیتواند از فرهنگی که در آن بزرگ شده و بالیده ونالیده جدا شود… اما ناچار برای این که انسان زمانه خودش باشد دست به پاک سازی ذهنی میزند مهاجر گاهی مثل سرباز از جنگ برگشته است خاطرات بد او را کله پا میکند استرسها و اضطرابهایی دامنش را میگیرند که ربطی به محیط جدید ندارد اما چون دوربرش زندگی جریان دارد مدت زمان این فلش بکها به میدان جنگ آرام آرام کم میشود. گاهی هم نوستالژی دامنش را میگیرد لحظات خوبی که داشته خاطرات خوب…. غرق شدن در خاطرات گذشته چه خوب و چه بد خطرناک است… حال را از دست میدهی و زمانی را که میتوانی یاد بگیری و فرهنگ دیگری را بشناسی و آنوقت محیط جدید را باعث بدبختیهای خودت میدانی و فراموشت میشود که اگر مثلا گذشته این قدر به به و چه چه بود پس چرا از آن دل کندهای؟
ما وقتی مهاجرت میکنیم با خودمان القابی را یدک میکشیم… نویسنده بزرگ شاعر کبیر… نقاش فلان
صاف و ساده در مهاجرت به کشوری که امکانات متفاوتی دارد با خودت تنها میشوی و از خودت میپرسی خیلی خوب نویسنده عزیز از ادبیات غرب چه میدانی از زندگی قرن بیستمی و بیست و یکمی… بعد میبینی اوه… چقدر باید بخوانی چقدر باید کارکنی… و خوشبختانه کسی هم نیست که مانع یادگیری تو شود به جز خاطرات گذشته… باید از پس این خاطرات بربیایی… به نظر من مهاجرت میتواند فرصتی برای یک زندگی دوباره باشد. مهاجرت حتما روی کار نویسنده تاثیر میگذارد نوشتن در فضای بسته با استرس هولناک محاکمه شدن و متهم شدن با نوشتن در محیطی باز بدون دردسرهای حکومتی و قوانین نانوشته مضحک حتما خیلی فرق میکند… انگشتانت روی حروف میچرخند رابطهای مستقیم میان ذهن و دست بر قرار میشود و مردک الدنگ ریشویی که قرار است تو را ارشاد کند دیگر مثل مترسک میماند حتی اگر هرازگاهی خودش را نشان بدهد…
با توجه به این که چندین کتاب شما در ایران اجازهی چاپ نیافته است، تدبیری برای دستیابی مخاطب داخل ایران به این آثار اندیشیدهاید؟ اطلاع دارم که در سالهای بعد از مهاجرت همچنان از طریق وبلاگتان ارتباط خود را با مخاطب داخل ایران حفظ کردید و مطالبتان نیز نشان میداد که همچنان دغدغهی وطن دارید.
همه آدمها زادگاهشان را دوست دارند. من دریای بوشهر را دوست دارم اما دریایی که ذرهای آلودگی نداشت خیابان شاهرضا را دوست دارم خیابانی که هیچ موشی توی جوی آبش وول نمیخورد شیراز را دوست دارم… آدمها خاطرات خوب خودشان را دوست دارند… و زبانشان را دوست داشتن وطن این نیست که صبح تا غروب آه و ناله کنم و از زیر بار تلاش و تقلا برای تغییر خود و عادتهای نامناسب قومی و فردی شانه خالی کنم… زبان فارسی وطن من است اما آدم گاهی میتواند زبان دیگری را هم بداند و ای کاش بداند… اگر مقصود شما از وطن وطنی است که افغانیها در آن تحقیر میشوند و به عربها با اخ و تف نگاه میکنند و از دشمن و استکبار میگویند نه من آن وطن را خیلی وقت است گذاشتهام کنار… در مورد چاپ کتابها به فارسی با ناشری حرف زدهام که کتابهایم را روی سایت منتشر کند… فعلا دارد دنبال یک تایپیست ماهر میگردد…
میلان کوندرا چندی پس از مهاجرت به فرانسه، دیگر تمام آثارش را به زبان فرانسه مینوشت به طوری که هموطنانش حتی پس از فروپاشی کمونیسم و رفع مشکل سانسور آثار کوندرا در وطنش، شانس خواندن آثار او را به زبان مادری از دست دادند… اطلاع دارم که چند کتاب شما به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شده است و احتمالا کتابهای دیگری نیز از شما ترجمه خواهد شد… مخاطب انگلیسی زبان برای شما چه جایگاهی دارد و جایگاه مخاطب وطنی در این میان کجاست؟
میلان کوندرا یک شبه به زبان فرانسه ننوشت. نوشتن کتاب “هنر رمان” به زبان فرانسه نشانه تسلط کامل نویسنده به این زبان است کوندرا در کشور خودش زبان فرانسه را آموخته بود و بسیاری از کتابها را به زبان اصلی خوانده بود. به نظرم ما به طور کلی ذهن تنبلی برای آموختن زبان داریم البته طبیعی است که وقتی تو یک قومی را مستکبر و متجاوز بدانی ناخودآگاه به زبانش هم بی اعتنا خواهی ماند. این اکراه به آموختن زبان غربی فقط خاص کهن باوران نیست خود ماهم با همه ارادتی که به فاکنر و… داریم شاید پس پشت ذهنمان این امپریالیسم جهانی نشسته و نمیگذارد که تابع جهالت خودمان نباشیم شاید این جوری با یاد نگرفتن زبان ناخودآگاه خیال میکنیم که داریم بر علیه دشمن غدار مبارزه میکنیم… هر چه هست باید گذارت به این جا بیفتد تا بدانی دانستن یک زبان چقدر حیاتی است و تو چقدرهیچی نمیدانی…
نوشتن به انگلیسی ساده نیست بخصوص وقتی که سی سال به فارسی نوشته باشی اما تلاش کرده و میکنم که این سد را از پیش پایم بردارم
کتابهایی که ازمن به انگلیسی ترجمه شده در محدوده حوزه دانشگاهی مانده و در دانشگاه تکزاس و چند تا دانشگاه دیگر به عنوان بخشی از ادبیات شرق یا خاورمیانه درس میدهند هنوز با ناشر آزاد کار نکردهام یعنی در واقع پی گیرش نبودهام شاید در آینده این اتفاق بیفتد شاید هم نه… به هرحال این جا ده هزار پرنده باهم میخوانند رساندن صدای خودت به گوش دیگران به عنوان صدای متفاوت کار آسانی نیست اما امکانپذیر است من نویسندگان بسیار قدر امریکایی را میشناسم که دو تا سه هزا ر خواننده بیشتر ندارند و یا حتی مجبور شدهاند که کتابشان را به آمازون بدهند چون ناشر کتاب را قبول نکرده خیلی کم اتفاق میافتد که تو هم تونی ماریسون باشی هم بست سلر… این جا کار نویسنده روابط درست و شانس همگی باهم کار را پیش میبرند و بازار و بازار و بازار. اما برای نویسنده مهاجری مثل من که با خانواده آمده و متعهد به حفظ کاشانه خود است کمی طول میکشد تا واقعییت کاری و امکانات دوربرش را ببیند
به هر حال بیشتر از یک سال است که به هر دو زبان میخوانم و مینویسم .
من خوانندههایم را دوست دارم فرقی نمیکند به چه زبانی حرف بزنند. یا داستانهای مرا بخوانند. داستانهای کوتاه من به فرانسه آلمانی سوئدی و غربی هندی چینی و کردی ترکی و… چاپ شده… من همه این خوانندهها را هموطن خودم میدانم
منیروروانی پور – 7 جون 2012 هندرسن – نوادا
مخالفین قانونمدار ولایت فقیه
اتفاق نخست، روز دوم خرداد ۷۶ رقم خورد، زمانی که باد تغییر در ایران دوباره وزیدن گرفت و جنبش آزادیخواهی بار دیگر سربلند کرد. پس از آن هر چه گذشت پیوندهای این جنبش با ماه خرداد بیشتر شد. ۲۲ خرداد پیش آمد و خیز بلند مردم به سوی دموکراسی و بعد ۲۵ خرداد، ۳۰ خرداد و…
سال گذشته در همین ماه خرداد بود که تنها به فاصله یازده روز جنبش آزادیخواهی ایران سه تن از چهرههای شاخص خود را از دست. اول عزتالله سحابی بود که درگذشت. بعد هاله سحابی بود و آخر هم هدی صابر؛ مرگهایی مرتبط با هم. یکی در مراسم تشییع پدر و بر اثر ضرب و شتم درگذشته [کشته شده] بود و دیگری هم بر اثر اعتصاب غذا در اعتراض به این رخداد یا قتل. اما سحابیها و هدی صابر که بودند؟ خاستگاه سیاسی آنها چیست؟ چه دیدگاههایی داشتند؟ و کم و کیف مبارزاتشان چگونه بود؟
تقی رحمانی، فعال سیاسی و از همراهان سحابیها و صابر به این پرسشها پاسخ میدهد.
***
نام عزتالله سحابی، هاله سحابی و هدی صابر همیشه با یک پسوند همراه بودهاست، یک اصطلاح که هویت سیاسی آنها را تعریف میکند، و آن اصطلاح «ملی – مذهبی» است. اجازه بدهید گفتوگو را با این مسئله شروع کنیم. اصطلاح «ملی – مذهبی» از چه زمانی وارد فرهنگ سیاسی ایران شد؟
این اصطلاح از سال ۱۳۷۵ و زمانی که مهندس سحابی کاندیدای هفتمین انتخابات ریاست جمهوری ایران شد، رواج پیدا کرد، اما ریشههای آن تا دوران مدرس میرسد. زمانی حسن مدرس از بحث اتحاد اسلام که امپراتوری عثمانی آن را مطرح کرده بود حمایت میکرد، اما در نهایت فهمید که این بحث پوششی بر سلطه امپراتوری عثمانی است. این مسئله همزمان با پیدایش دولت – ملت مدرن در ایران بود. پس از آن رویکردی در میان برخی از سیاستمداران مذهبی ایران به وجود آمد که گویای دغدغههای ملیگرایانه آنها بود و همین میتواند اصطلاح «ملی – مذهبی» را توضیح دهد.
در عین حال اصطلاح «ملی – مذهبی» به یک مقطع دیگر از تاریخ ایران نیز اشاره دارد و آن زمانی است که آقای بازرگان خط خود را از آقای خمینی جدا کرد. بازرگان به خمینی گفت که شما ایران را برای اسلام میخواهید، اما من اسلام را برای ایران میخواهم.
به یاد بیاوریم ملیگرایی در سالهای پس از انقلاب و بهویژه دهه ۱۳۶۰ یک مفهوم مذموم در ایران بود بهطوری که گفته میشد ملیگرایی بر خلاف اسلام است. در این شرایط بازرگان با تکیه بر نام مصدق، مفهوم ملیت را بازسازی کرد و آن را به مفاهیمی چون دموکراسی و عدالت پیوند زد، اما از آنجا که دغدغههایی مذهبی نیز داشت خود را به عنوان نماینده جریان ملی – مذهبی مطرح کرد.
در مجموع میتوان گفت جریان ملی – مذهبی در طول این یکصد سال از تاریخ ایران حضور داشته – اگرچه نه با این اسم – و نیروی موثری هم بودهاست، مثلا در دوران انقلاب. در عین حال گروههای سیاسی بسیاری از دل این جریانزاده شدهاند، مانند نهضت آزادی، مجاهدین خلق اولیه، جنبش مسلمانان مبارز و… اما اصطلاح خاص «ملی – مذهبی» به سال ۱۳۷۵ برمیگردد و نیز به سال ۱۳۷۸ که به بهانه ششمین انتخابات مجلس شورای اسلامی، «شورای فعالان ملی – مذهبی» به دعوت مهندس عزتالله سحابی تشکیل شد. نیروهایی که این شورا را تشکیل دادند، اگرچه در انقلاب نقش موثری داشتند، اما جزو حاکمیت نبودند. سابقه آنها در حاکمیت محدود به دولت موقت مهدی بازرگان میشد.

وقتی از جریانی با نام «ملی – مذهبی» صحبت میکنیم، انگار با مجموعهای از افراد و گروهها مواجهیم که از هر نظر یکدست هستند، اما در واقع شاید تفاوتها در میان آنها کمتر از شباهتها نباشد، بهخصوص آنجا که پای اقتصاد به میان میآید. آیا به این تفاوتها قائل هستید؟
بله، قبول دارم. شورای فعالان ملی – مذهبی از گروههای مختلفی تشکیل شده که در برخی موارد هم دیدگاههایشان متفاوت است، اما در عین حال ما روی برنامههای موقت چند ساله به توافق میرسیم. برای مثال در انتخابات مجلس ششم ما مطابق یک برنامه با یکدیگر همکاری کردیم. معتقدیم دوره روایتهای کلان ایدئولوژیک گذشتهاست و دیگر در جهان مرسوم نیست. به جز این، در شرایط فعلی ایران کار حزبی امکانپذیر نیست؛ هنوز نهادهای قدرتمند مدنی شکل نگرفتهاند، گروههای سیاسی تحت فشار شدید حاکمیت هستند و هیچ ارتباط ارگانیکی هم میان آنها و مردم وجود ندارد. از این رو ما گریزی از همکاریهای جبههای نداریم. حتی مشارکت که در دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی از امکانات حکومتی نیز بهره میبرد در ابتدا یک جبهه بود و بعدها به یک حزب تبدیل شد. .
به نظرم تا زمانی که این شرایط بر ایران حکمفرماست، حرف از حزب بیمعنا باشد. ملی – مذهبیها در حقیقت روی برنامه وحدت میکنند. با این حال ما وجوه مشترکی نیز داریم. برای مثال، همگی تا حدی به دخالت دولت در اقتصاد باور داریم. به جز این، موافق آزادی عمل برای شکلگیری سرمایهداری ملی هستیم به این معنا که آن سرمایهداری، منافع ایران را به منافع جهانی خود ترجیح بدهد.
در نهایت، ما مطابق این دیدگاهها، برنامههایی را تدوین میکنیم. برای مثال ما در دوران اول ریاست جمهوری آقای خاتمی برنامهای در رابطه با درآمدهای نفتی تدوین کردیم که آن را در اختیار آقای خاتمی گذاشتیم. حتی با نماینده او نیز گفتوگوهایی داشتیم اما این گفتوگوها هیچ وقت به سرانجام نرسید چرا که دیدگاههای اقتصادی دولت آقای خاتمی که تحت تاثیر کارگزاران سازندگی بود با دیدگاههای ما تفاوتهای زیادی داشت. نمونه دیگر اینکه ما درباره توسعه و استراتژی مطلوب آن برنامهای تدوین کردهایم که در آن توجه ویژهای به بخش کشاورزی داشتهایم. درباره اقوام ایرانی نیز برنامه داریم و همینطور درباره اصناف.
با این حال معتقدیم که باید مرحله به مرحله پیش رفت و از این رو علیرغم تفاوتهایمان روی مراحل و برنامهها توافق میکنیم.
واقعیت این است دوره روشنفکری کلان و روایتپردازیهای فلسفی و آرمانگرایی گذشتهاست و ما وارد دوره روشنفکری مصداقی شدهایم. ملی – مذهبیها هم مصداقی حرف میزنند؛ بر فرض مثال میگویند که نهادهای کارگری باید به رسمیت شناخته شوند یا آموزش و پرورش باید اینگونه شود و درآمد نفت باید به فلان مصارف برسد. میتوان درباره این مسائل به توافق رسید.
به نظرم در شرایط امروز یک سوسیالیست دموکرات میتواند در کنار یک لیبرال دموکرات بنشینند، به شرط آنکه دموکراسی را قبول داشته باشند و روی زمین هم حرکت کنند.

اما دیدگاههای سوسیالیستی آقای عزتالله سحابی درباره اقتصاد را چگونه میتوان با ایدهآلهای نهضت آزادی در این زمینه با هم جمع کرد؟ میگویند همین مسئله زمینه جدایی او را از نهضت آزادی فراهم آورد.
جدایی مهندس سحابی از نهضت آزادی صرفا دلایل اقتصادی نداشت. در عین حال این اتفاق سال ۱۳۵۸ رخ داد. آن زمان همه در پارادایم کلان روایتها زندگی میکردیم، اما تا سال ۱۳۷۵ زمانه تغییر بسیاری کرد. ما در انتخابات مجلس ششم با نهضت آزادی فهرست مشترکی داشتیم. در این فهرست از کاندیداهای کانون نویسندگان ایران گرفته تا مجاهدین انقلاب اسلامی حضور داشتند. به عبارتی زیر تیغ سانسور حکومت، آوای همگرایی سر دادیم. از این فهرست، همه ردصلاحیت شدند به جز پنج نفر که از میان آنها، آقای علیرضا رجایی رای آورد و به مجلس راه یافت، گرچه شورای نگهبان چنین اجازهای نداد و با باطل کردن آرای او، در نهایت شخص دیگری را به مجلس فرستاد.
از سال ۱۳۷۵ به این سو، ما با هدف استبدادزدایی با یکدیگر همکاری میکنیم و از این رو تفاوت دیدگاههایمان در زمینه اقتصاد در درجه بعدی اولویت قرار میگیرد. در عین حال دیدگاههای اقتصادی نهضت آزادی هم به آن معنا لیبرال نیست که همه چیز را برای بخش خصوصی بخواهد. آنها هم به حق آزادی تشکلهای کارگری و صنفی اعتقاد دارند و دیدگاههایشان تفاوت کردهاست، مثل برخی دیگر از احزاب و گروههای سیاسی ایران که از کلان روایتها عبور کردهاند و به خواستههای مردم و جامعه مدنی نزدیکتر شدهاند. همین مسئله باعث شدهاست که حساسیتها کمتر شود، واگرنه اختلافها هم وجود دارد.
اما در نظر داشته باشید که در حال حاضر مسائل اصلی چیز دیگری است. امروز بحث اقوام و اصناف و نابرابریهای جنسیتی جزو مسائل بسیار حاد جامعه محسوب میشود. بنابراین میتوانیم روی این نوع مسائل به توافق برسیم و همکاری کنیم. به یک معنا مصادیق به جای کلان روایتها اهمیت مییابد. دوران انقلاب ما با روشنفکری آرمانی مواجه بودیم و در دوران اصلاحات با روشنفکری فلسفی. روشنفکران یا آرمانگرا بودند یا فلسفی و با فلسفه میخواستند همه مسائل را حل کنند، مثل آقای سروش و آقای طباطبایی و… همه اینها کلان روایت است در حالی که ما باید مصداقی حرف بزنیم. وقتی بهطور کلان از حقوق بشر حرف میزنیم به جایی نمیرسیم بلکه باید توضیح داد زنان در این چهارچوب چه حقوقی دارند و کدام بخش از حقوق آنها ضایع شدهاست.

اکنون دستهبندی گروههای ملی – مذهبی به چه صورتی است؟
جریان ملی – مذهبی شامل محافلی در شهرستانها و گروههایی مثل جاما، جنبش مسلمانان مبارز، جمعیت ایران فردا و طیف خانم اعظم طالقانی میشود. این گروهها در شورای فعالان ملی – مذهبی حضور دارند که با نهضت آزادی ایران متفاوت است. همگی هم تحت فشار حاکمیت هستند.
هدی صابر به کدام یک از این گروهها نزدیکتر بود؟
هدی به طور کلی تحت تاثیر مهندس سحابی بود و از این رو به طیف ایران فردا نزدیک میشد. ایران فردا هم بزرگترین طیف در میان نیروهای ملی – مذهبی است.
این طیف به جز شما و آقای صابر شامل چه کسان دیگری میشود؟
آقایان رضا علیجانی، علیرضا رجایی، سعید مدنی، وحید میرزاده که چندی پیش فوت کرد، محمد بستهنگار، حسین رفیعی و… همه در طیف ایران فردا هستند.
معروف است آقای عزتالله سحابی در مجلس خبرگان قانون اساسی به ولایت فقیه رای منفی داد. استدلال او در آن زمان چه بود؟ و این دیدگاه در گذر زمان چه تغییراتی کرد؟
دیدگاه آقای سحابی در این زمینه هیچ وقت تغییر نکرد. یکبار به آقای خمینی گفته بود، یک سیستم نمیتواند دو رئیس داشته باشد و ولایت فقیه در کنار ریاست جمهوری تبعات منفی بسیاری دارد، اما هیچ وقت آقای خمینی جواب مشخصی به او نداد. آقای سحابی تا آخر عمر با نظریه ولایت فقیه مخالف بود.
اما اینجا دو مسئله وجود دارد که اغلب با هم خلط میشود؛ یکی التزام به قانون است و دیگری باور به قانون که با یکدیگر تفاوت دارند.
ملی – مذهبیها به دو چیز اعتقاد ندارند که همیشه هم چوب آن را خوردهاند، یکی حکومت دینی و دوم هم ولایت فقیه. اما در عین حال به قانون التزام دارند چرا که میخواهند فعالیت کنند.
تمام فشارهایی که این جریان متحمل شده به همین خاطر است که ولایت فقیه را قبول ندارد، واگرنه این جریان که هیچ وقت در پی خشونت نبودهاست؛ تنها مرز خود را با طرفداران ولایت فقیه مشخص کردهاست. برای نمونه آقای بازرگان از حکومت دموکراتیک و در نهایت، حکومت دموکراتیک اسلامی دفاع میکرد، نه جمهوری اسلامی. آقای سحابی نیز همینطور مخالف ولایت فقیه بود و مخالفت خود را در مقاطع مختلف اعلام کرد. در سال ۶۸، زمانی که قرار بود قانون اساسی ایران مورد بازنگری قرار بگیرد و به ولی فقیه اختیارات نامحدودی داده شود، او نامهای خطاب به آقای خمینی نوشت که سراسر نقد بود. من این نامه را دارم، اما هنوز منتشر نشدهاست. آقای سحابی در این نامه مینویسد که قانون اساسی جدید به مراتب از قانون قبلی سختگیرانهتر است و آزادیها را محدودتر خواهد کرد.
بنابراین میبینیم که آقای سحابی ولایت فقیه را باور نداشت و با آن مخالفت میکرد.
اما آقای سحابی به تغییر ساختاری نظام اعتقاد نداشت. حتی در روزهای اوج جنبش سبز نامهای خطاب به مردم ایران نوشت که آنها را از انقلاب و براندازی برحذر میداشت. پس از نگاه او مسئله ولایت فقیه را چگونه میشد حل کرد؟
باید دید براندازی یک روش است یا یک بینش. برخی از دوستان میگویند که جمهوری اسلامی نباشد. خب اگر مسئله اینقدر ساده بود، جمهوری اسلامی هم تا الان سرنگون شده بود. اما سیاست یک امر ایدئولوژیک و مطابق آرزوها و اتوپیای من نیست. متاسفانه خیلی از روشنفکران ایرانی در گفتار خود برآوردی از تواناییهایشان ندارند؛ آنها نسبت به قضایا نگاهی آرمانی دارند در حالی که دولت نفتی و حکومت به هیچ کسی اجازه نفس کشیدن نمیدهد. حال ما میگوییم که این قطار را راه میاندازیم و هر زمان که به دموکراسی رسید، آنوقت دموکراسی تعیینکننده قوانین و حد و مرزها خواهد بود. اما دوستان میگویند از اساس نظام را قبول ندارند و باید آن را سرنگون کرد. با این حال به نظر من بحث اصلی این نیست که نظام را قبول داریم یا نه؛ بحث آزادیهای اساسی است که اگر تحقق پیدا کند، نظام مثل موم در دستان مردم خواهد شد. مادامی که این آزادیها در جامعه تحقق پیدا نکند، حتی تغییر نظام نیز چیزی را حل نمیکند. مشکلی که روشنفکران ایرانی در گفتوگو با یکدیگر دارند وقتی به رهبران سیاسی میرسد تبدیل به جنگ میشود و اگر به خیابان کشیده شود، حاصل آن کشتار و قتلعام خواهد بود. زبان روشنفکران ایرانی بسیار تیز و برنده است. زبان حذف است.
حال باید دید که ما بالخره خواهان دموکراسی هستیم یا تغییر نظام. حکومت میتواند چیزی غیر از جمهوری اسلامی و ولایت فقیه باشد، اما در عین حال دموکرات نباشد، مثل اغلب حکومتهای خاورمیانه که مستعد استبداد هستند. اینجا استراتژی ما برای رسیدن به دموکراسی اهمیت پیدا میکند.
مهندس سحابی با توجه به تحلیلی که از شرایط ایران و گروههای سیاسی آن داشت، بر این باور بود که هر حرکت تندی میتواند کار را بدتر کند. در نهایت نیز صحت تحلیلهای او ثابت شد. او میگفت که اگر جنبش سبز تند و افراطی شود، مردم نمیتوانند با آن همراه شوند و عقب مینشینند، کمااینکه امروز میبینیم به دوران افول جنبش سبز نزدیک میشویم.
بنابراین بحث ما باید استراتژیک باشد، واگرنه با آرمانگرایی صرف نمیتوان کاری پیش برد. من دوست دارم که جامعه ایران سوسیال دموکرات باشد. اما آیا توانایی برقراری چنین جامعهای را دارم؟ سیاست ایجاب میکند که واقعگرا باشیم. وقتی طبقه متوسط ایران که میباید حامل تغییرات جامعه باشد، نانخور دولت است، چگونه میتوان از آن انتظار داشت که با شعارهای تند در خیابان دوام بیاورد؟
مهندس سحابی یک عنصر استراتژیک بود و نه یک عنصر ایدئولوژیک. بسیاری از سیاستمداران ایرانی متاسفانه فقط از آرزوهای خود حرف میزنند در حالی که باید دید این آرزوها و ایدهها تا چه حد عملی است.
پس میتوان عزتالله سحابی را یک چهره اصلاحطلب دانست. دیدگاه او نسبت به پروژه دوم خرداد و سیاستهای آقای خاتمی چگونه بود؟
در کل رویکرد ما نسبت به پروژه دوم خرداد، رویکردی حمایتی – انتقادی بود. و این رویکرد نیز آگاهانه و مبتنی بر استراتژی بود. ما در سیاست نیروی تعیینکنندهای نبودیم. در حقیقت، نیروی تعیینکننده جزوی از حاکمیت بود که اگر موفق به ایجاد تغییرات میشد، همه از آن بهره میبردیم. در این شرایط به جای آنکه ما این نیروی تعیینکننده را بزنیم و تضعیفش کنیم، از آن حمایت کردیم، حمایتی که در عین حال با انتقاداتی نیز همراه بود. اگر ما در سال ۱۳۷۶ انتخابات ریاست جمهوری را تحریم میکردیم، به خیل تحریمکنندگان میپیوستیم، اما به عکس از نیرویی حمایت کردیم که اگرچه درون حاکمیت بود، اما در جامعه ایران جنبوجوشی برای تغییر ایجاد کرده بود و حتی شعارهای دهه شصت ملی – مذهبیها را هم میداد.
ما میدانستیم که نمیتوانیم جای آنها را بگیریم و چنین چیزی به خاطر ساختار قدرت در ایران، شدنی هم نبود. سیاست در ایران مثل یک قلعه بسته است و کسانی که داخل این قلعه هستند امکان بیشتری برای ایجاد تغییرات دارند. بنابراین باید در وهله نخست درهای قلعه را باز کرد. حالا ممکن است شما بخواهید این قلعه را در کل ویران کنید، اما آیا توانایی آن را هم دارید؟ و آیا اصلا خراب کردن این قلعه به نفع مردم ایران خواهد بود یا نه؟ فراموش نکنید که ما تجربه انقلاب را داریم.
بر اساس چه تحلیلی آقای سحابی کاندیدای هفتمین انتخابات ریاست جمهوری شد؟ گمان میکنم ردصلاحیت او قابل پیشبینی بود.
بله، پیشبینی میشد، اما او با این کار فضایی برای فعالیتهای سیاسی منتقدین ایجاد کرد. آقای سحابی که کاندیدا شد شعارهایی مطرح کرد که همین نیز خودبهخود باعث شد شعارهای آقای خاتمی شجاعانهتر بشود. بحث آقای سحابی در سال ۱۳۷۵، مخالفت با اصل ولایت فقیه بود. او گفت که به قانون اساسی التزام دارم، اما به آن اعتقاد ندارم. این حرف در دانشگاههای ایران یک موج به وجود آورد. آقای سحابی در عین حال از دموکراسی و آزادی حرف میزد که همینها باعث میشد نیروی خواهان تغییر در داخل نظام هم کمی پیش برود و مواضع شجاعانهتری بگیرد.
اما اجازه بدهید گریزی هم به دیدگاههای ملی – مذهبیها در عرصه دین بزنیم. امروز که عکسهای خانم هاله سحابی را میدیدم، متوجه چیزی شدم که قبل از این هیچ وقت به چشمم نمیآمد و آن نوع حجاب او بود و شباهت آن با حجاب اکثریت زنان در ایران که به ناگزیر از روسری استفاده میکنند در حالی که بخشی از موهای آنها پیداست. اما هاله سحابی به طور مشخص صفت «مذهبی» را به همراه داشت. دیدگاه سحابیها و به طور کلی ملی – مذهبیها درباره حجاب چگونه بود؟
همسر آقای سحابی قبل از انقلاب بیحجاب بود. اما در کل ملی – مذهبیها به حجاب به عنوان یک «انتخاب» اعتقاد دارند و نه «اجبار». آقای طالقانی میگوید، حجاب یک امر اعتقادی – اختیاری است. حال با این تفاسیر ممکن است یک چهره ملی – مذهبی مانند هاله سحابی به طور شخصی به حجاب اعتقاد داشته باشد و یک چهره دیگر از این جریان هم قائل به حجاب نباشد. دموکراسی از اینجا آغاز نمیشود که ما به حجاب اعتقاد داشته باشیم یا نه، بلکه از اینجا آغاز میشود که ما اگر به حجاب اعتقاد داشته باشیم، باید به زنان بیحجاب هم حق بدهیم. یک جریان سیاسی میتواند اعلام کند که دیدگاههای آن بهطور مشخص چگونه است، اما در عین حال باید بپذیرد که دیگران نیز دیدگاههای متفاوتی داشته باشند. از این نظر ملی – مذهبیها پایبندی خود به دموکراسی را ثابت کردهاند. آقای بازرگان قبل از انقلاب با سکولارهای ملیگرا یک جبهه درست میکند. پس از انقلاب هم با این گروه «جمعیت دفاع از قانون اساسی» را تشکیل میدهد. یا جایی که آقای مطهری میگوید کمونیسم و امپریالیسم دو تیغه یک قیچی هستند، آقای شریعتی میگوید کمونیسم دشمن ما نیست، بلکه رقیب ماست. از شما میپرسم، کدام جریان دینی سیاسی در ایران در مواجهه با سکولارها چنین دیدگاه و سیاستی داشتهاست؟ روحانیون و نیروهای سنتی ایران که اصلا سکولارها را قبول ندارند و همه گروهها را به مسلمان و غیرمسلمان تقسیم میکنند. اما ما همواره گفتهایم صفبندی سکولارها و مذهبیها، یک سیاست انحرافی است و باعث تاخیر در تحقق دموکراسی میشود.
پس آیا ملی – مذهبیها آنجا که قانون دموکراسی با فقه در تعارض باشد، جانب دموکراسی را میگیرند؟
آیتالله منتظری میگوید، شما حتی میتوانید تغییر عقیده بدهید اگر که تحقیق کرده باشید. البته چنین حرفی پس از انقلاب در ایران تنها از یک مرجع تقلید و فقیه برمیآید.
ما میگوییم برای همه قوانین باید یک مکانیسم تغییر پیشبینی شود، خواه این قوانین فقهی باشد و خواه غیرفقهی. در حقیقت، قوانین سیاسی و اجتماعی هیچوقت مطلق نیست. حتی احکام اجتماعی قرآن نیز نمیتواند جاودانه باشد. این احکام متفاوت با احکام عبادی قرآن است و رابطه من با دیگری و جامعه را تعریف میکند. از این نظر خواه ناخواه وابسته به زمان و مکان است. بنابراین این احکام نمیتواند در پارادایم دولت – ملت مدرن مبنای قانونگذاری قرار بگیرد بلکه این تنها نهادهای منتخب مردم هستند که میتوانند مبنا باشند.
درباره رویکرد عملگرایانه چهرههایی مثل سحابیها یا هدی صابر به مسائل اجتماعی کمتر سخن گفته شدهاست. بیشتر دیدگاهها و فعایتهای سیاسی آنان محل بحث بودهاست. اما ظاهرا آنها و بهخصوص هدی صابر درگیر یکسری پروژههای اجتماعی هم بودند. این پروژهها چه بود؟
عملگرایی یکی از ویژگیهای رفتاری آقای سحابی، هاله سحابی و هدی صابر بود. مهندس سحابی معتقد بود که مشکل ایران در رابطه با کارشناسی ملی است و در عمل باید به یکسری تجربیات دست یافت. همین دیدگاه نیز فعالیتهای اجتماعی آنان را توضیح میدهد.
هدی انرژی پایانناپذیری داشت بهطوری که از سال ۸۴ که از زندان آزاد شد تا لحظه بازداشت دوباره در سال ۸۹، تحقیقات مفصلی روی نهادهای مدنی در نقاط مختلف ایران انجام داد. او در جایی مثل خوزستان و سیستان و بلوچستان توانست چیزی حدود هزار نفر را در رابطه با مسائل شغلی و معیشتی سازماندهی کند.
مباحث آکادمیک و نظری جای خود را دارد، اما باید بدانید که حضور شما در جامعه هم مبارک است. مهندس سحابی و کسانی مثل هاله و هدی روی این مسئله خیلی تاکید داشتند. نقد مهندس سحابی به شریعتی این بود که بیش از حد آرمانگراست در حالی که باید حرفهای اجرایی هم زد. همین انتقاد را به دکتر سروش هم داشت در عین حال که به هر دو آنها احترام میگذاشت و همه مباحثشان را دنبال میکرد، اما تفکیکی میان عرصه روشنفکری و عرصه عمل قائل بود. میگفت از عرصه عمل نیز نباید غافل شد.
چند روزی قبل از بازداشت آخر آقای صابر در محفلی از یکی از نزدیکان او شنیدم ماموران امنیتی به خاطر فعالیتهای اجتماعی او در سیستان و بلوچستان مدام تهدیدش میکنند. ماجرا چه بود؟
وزارت مسکن در دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی طرحی برای ساخت واحدهای مسکونی در سیستان و بلوچستان داشت که هدی هم به واسطه یک NGO در این پروژه همکاری میکرد. او در همین حین یکسری جلسات و کارگاههای آموزشی نیز برای توانمندسازی مردم آن منطقه برگزار کرد. اما کار مهم او این بود که مولوی عبدالحمید [امام جمعه اهل تسنن زاهدان] و دیگر مولویها را درگیر کمکهای صنفی و مدنی در آن منطقه کند. هدی حتی در یک پروژه مدنی، شیعیان و سنیهای آن منطقه را کنار هم نشاند که کار چندان سادهای نیست. مجموع اینها به مذاق حکومت خوش نیامد و باعث شد که به او سخت بگیرند و بخواهند دیگر به آنجا نرود، اما هدی اصرار داشت که پروژه را به انتها برساند. در حقیقت، نگاه هدی پس از آزادی از زندان در اوایل دهه هشتاد معطوف به جامعه مدنی و تقویت آن شد و دراینباره کارهای مفصلی نیز انجام داد و دست به پژوهشهای دامنهداری زد.
آزیتا قهرمان، شاعر و مترجم، در مشهد به دنیا آمده است و از سال 2006 در سوئد سکونت دارد. عناوین کتابهایی که تا کنون از او منتشر شده است، عبارت است از: ”آوازهای حوا”، “تندیسهای پاییزی”، “جایی که پیادهرو تمام میشود” (ترجمه از شل سیلور استاین)، “فراموشی آیین سادهای دارد”، ”اینجا حومههای کلاغ است”، مجموعه آثار به زبان سوئدی (سوئد)، جلسه هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری به سوئدی (سوئد)، گزیده اشعار به انگلیسی (لندن).

قهرمان همچنین داستانهای کوتاهی را به رشته تحریر درآورده و با مطبوعات نیز به عنوان مقالهنویس، منتقد و مترجم همکاری داشته است.
شعرهای او تا کنون به زبانهای مختلفی از جمله دانمارکی، ترکی، مقدونی، هلندی، آلمانی، عربی، آلبانیایی و فرانسوی ترجمه شده است.
در حال حاضر ساکن شهر مالمو سوئد است و به ترجمهی گزیدهی اشعار شاعران لیتوانی و چند شاعر دیگر، آماده کردن مجموعه شعر جلسه هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری به فارسی و یک مجموعه داستان کوتاه مشغول است.
1
مشهد
بالای رودی که نیست
خوابیده جانور زخمی؛ شن میریزد
از پهلوی شکافته از درز و کنارههاش
هر سو خط منارهها در باد خم میشود
خش ش ش ش ش میریزد و
آب میبرد
این شهر خمیده روی خودش
گلوله خورد ه و دارد تمام…
و انا لله
این قصیده را دخیل بستهاند
به آینههای پاک دیوانه و صد ضربه شلاق در خفا
از هولِ اذان
آسمان آویزان به شاخههای غروب تا نریزد
و تابستان درخت ندارد
از فرط راه بندان از شدت کلاغ
تنها خوبیاش همین که پشت پرده ضامن آهو
با لحن بلند میشود ده بار باران نوشت
فوج کبوتر و بازار مرده روزعزا
در عکسها چه بغضی …میبینی؟
خوابها سیاه پوشیدهاند
پشت سر
هر چه نگاه میکنم
اشن و اقاقیا پیچ تمام کوچهها
و آن مرد در باران آمد
با چاقو در دستش/ هنوز
که از این طرف… بیا!!
2009
2
(1)
به نام روزها
و آنکه تابستان را در رگها روشن کرد
و ابرهای نو از برگهایمان چکید
تردید آسمان در هیچ زنی معنا نشد
هیچ سمتی پنهان نکرد پیراهن تو را
و نیم رخ خونی زمین را شاهد گرفت
به نام ساعتهای گم شده در باد
به نام تپههای سبزی که راه میروند
لوزیهای کبود از شکل ما ترسیدهاند
گورهایی با شش جهت
و مردههایی تیزتر از تیغهی چاقو
وقتی صدا بریده و کند
بر خاک میچکد
به نام خانههای رقصیده در باد
درهای معلق در هوا
دهان باز ماندهام…
آنها که رفتند و
معطل نشد تاریکی تا ماه کامل شود
(2)
فریاد تو را یاد خواهد گرفت
یاد گرفتم نعره بزنم
یاد گرفتی بلند شوی
و دست بیندازی زیر طناب و کمی هوا
باور میکنم
این روزها خیابان قسمتی از مشقهای ناتمام من است
و این قایق سبزکوچک
کنار پرچمها و بطری شراب
یاد عشق و صورت سیلی خوردهام
ترکشی در هق هق بلند
گلولهای نشسته در استخوان
به نام صندلی چرخدارت بر شیب ماه
نامههای برگشتی و خوابهای کتک خوردهات
حرفهای ناتمام و دندانهای تف کردهام
به نام روزها …
2009
3
این روزها با درههایی بلند
با خوابهای بد
بیدارتر از چشمهای تو
روزهایی که مرگ، خودش را چاقو زده
و قرصهای به این خوبی، مرا اعتراف میکند
این روزها سمندری در جلد یک درخت با خودش راه میرود
دور میزند عاشقی در خاطرات مادرم
کوچه با رگهای بریده مست کرده است
این روزها، تنها شعر میتواند ناخنهایش را
در صدایم فرو کند
تنها شعر سرش را به سمت نور کج گرفته
تا عشق واضح شود
این روزها شعر باید بخندد
و فندکش زیر همه این جملهها….
از بالای برج بشاشد روی این زمین
تنها شعر
شعر
شعر میتواند و لج کرده است
.
2009
4
تبریک عید
سیمهای اتصالی روی بهار جرقه میزند
بوی حرفهای سوخته ….
ببخشید!
صدایم کمی دودزده
این مکالمه کاملا ابری است
و گفتگو سقوط میکند
با نوشتن ِ خط در میان سلام ؛ چند حفره و دلی که تنگ
پشت گل و… جیغی بلند
یک خط مبارک و چند نقطه چین صدا با مشق گلولهها
عشق را با آب رقیق کردهام
تا امسال خوابم نگیرد
وقت حلول قاطی کردم خودم را با کوچههای نیم ور
با درختهای کج و سایهها
با مردی که وارونه میدوید
و دستش فرو در زوزهای سیاه …
عکسها نشان میدهند !
رد دندان هارت روی بهار و گلوی من….
چقدر واضحتر از بوی شکوفههاست.
2010

دکتر کامران فلاحی-فریبرز صادقیان، درآمدی بر گویش و فرهنگ طالقان، شرکت سهامی انتشار، 1390، تهران، 800 ص + 20 ص رنگی.
کتاب درآمدی بر گویش و فرهنگ طالقان جُنگ کامل در 10 فصل حاوی فرس و دستور زبان، اصطلاحات، روستاها، مراسم، حرفه ها، کشاورزی و دامداری، مهاجرت، ساختمان، جاینامه می باشد. کتاب ارزنده فرهنگ طالقان حاصل نیم قرن فرهنگ آموزی، تخصص و تدریس علمی، پژوهشهای شبانه روزی قاموس و فرس السنه فارسی و غربی، کتابت فرهنگ طالقانی، انتشار آن در کتاب و سپس در شبکه جهانی اینترنت برای دسترسی طالبان فرهنگ در سراسر گیتی می باشد. کتاب فرهنگ طالقان گنجینه سرشاری از زبان، رسوم، حِرَف، طایفه ها، بناهای مسکونی و تاریخی، راهها و ارتباطات بومیان با مناطق کناره دریای خزر و کرانه های کویر مرکزی فلات ایران می باشد. با گردآوری داده های زبانی این منطقه، نشر آنها بصورت کاغذی در کتاب و نرم در اینترنت- راه برای بررسیهای علمی آنها باز می شود.
کتاب فرهنگ طالقان گام سترگ نخستین در راه ضبط یک فرهنگ کهن و زیبای در حال زوال و درک آن بوسیله امروزیان کنجکاو به گذشته می باشد. کتاب فرهنگ طالقان با 10 فصل خود جنبه های عمده فرهنگی را بیان کرده؛ از روی این فصول میتوان پی برد که ساکنان این منطقه زیبای کوهستانی کی بوده، کی از کجا آمده اند، چگونه زندگی کرده اند، تجربه اشان برای انسان امروزی چیست؟ کتاب فرهنگ طالقان با تاکید بر کولج در میان طالقان از دکتر کامران فلاحی را میتوان در کنار آثاری دیگر در باره طالقان مداقه کرد. این آثار عبارتند از: تگنگاری اورازان در پایین طالقان از جلال آل احمد، پایاننامه جوستان در بالاطالقان، کتاب فرهنگ تطبیقی تالشی- تاتی – آذری از علی عبدالی، طالقان در باستان: اماکن.. از بهروز محمدبیگی.
پردازشگران این داده ها در علوم زبانشناسی، جامعه شناسی، فرهنگ شناسی، روان شناسی، انسان شناسی، باستان شناسی، تاریخ، اقتصاد می توانند با بررسی تطبیقی با دیگر فرهنگها و ریشه شناسی قهقهرایی بصوب نیافرهنگ گذشته، بسیاری از ابهامات در مورد تمدنهای بدون خط نویسشی مانند مادها، لولوبیها، کاشیها، مانانیها، یا حتی پارتها و هخامنشیان را رازگشایی کنند. زیرا زبان بر عکس کتیبه فاتحان به توده های مردم تعلق دارد؛ در زبان مردم، پژوهشگر به باورها، نحوه زندگی، آرزوهای انسانها پی می برد.
طالقان ماهی بزرگی، بمساحت 1325 کیلومتر بین تنکابن، ساوجبلاغ و کوهپایه های قزوین، در دره های جبال البرز آرامیده است. سر آن با 23 ده پایین طالقان، شکم آن با 27 ده میان طالقان، دم آن با 27 ده بالا طالقان نام دارند. آبادیهای آن مانند استخوانهای دنده های سینه از ستون فقرات در 2 سوی شمال و جنوب شاهرود قرار دارند. راه تاریخی آن از جنوب، آبیک و هشتگرد به گردنه طالقان و راه شمالی آن به تنکابن است. این راههای مالرو در نیمه پایانی سده 20م تعریض و آسفالت شده؛ با یک شبکه از جاده ها تمام 77 پارچه آبادی بهم مرتبط شده اند. پرسشهایی مانند وجه تسمیه طالقان و نامهای 77 آبادی آن چه هستند کمک به درک این فرهنگ می کند.
فرهنگ بمعنای رفتار مدنی تابع زمان در یک جامعه می باشد که خود از چرخه حیات زایش، اوج، میرش می گذرد. فرهنگ تمامیت تجارب آموخته، انباشته، انتقال پذیر انسانها در یک منطقه مسکونی است. اگر زیربنای جامعه اقتصاد باشد؛ روبنای آن فرهنگ است. فرهنگ دربرگیرنده زبان، رسوم، فنون، حِرَف، باورها، ادوات تولیدی، سفرها، معماری، طوایف، تفریحات، هنر، ورزش، نظام، قانون می باشد. فرهنگ خود را در بسیاری اقلام مدنی ضبط می کند که برای اخلاف گنجینه ای از تجارب انسانهای پیشین است. در تاریخ 5 هزار ساله بشر، هزاران فرهنگ در جهان پدید آمده؛ در بازه زمانی مشخص فعال بوده؛ سپس بنا بعوامل درونی یا بیرونی مضمحل شده اند. پس نیاز تاریخ دسترسی به مناطق دور در زمان و مکان برای فرهیختگان کنجکاو پراکنده در جهان می باشد. چگونه می توان فرهنگ منطقه ای در انزوا را تبیین و بررسی کرد؟ این مشکل را گردآورانده گان، پژوهشگران، متخصصان علوم طبیعی و انسانی امکان پذیر می کنند. امکانات برای حل مشکل فراوانند.
یکی از این امکانات روشنفکران بومی اند که یک پا در گذشته فرهنگی منطقه داشته؛ پای دیگر در امروز علوم مدرن دارند. آنها بجمعآوری داده های فرهنگی بومی برای پردازشهای قیاسی در جهان فردا می پردازند. سفر به این مناطق دورافتاده می تواند تاریخی یا جغرافیایی باشد. در سفر تاریخی از روی اقلام عتیق برمزگشایی محتوای فرهنگی آنها پرداخته می شود. برای نمونه: خواندن خط میخی بوسیله هنری راولینسون در سفر 1835 به ایران کتیبه های میخی را با تطابق متن واحد پارسی باستان، بابلی، ایلامی رمزگشایی کرد. در سفر جغرافیایی سیاح به مناطق دور رفته؛ مشاهدات خود را نوشته؛ بعد در موطنش آنها را چاپ می کند. برای نمونه: سفر مارکوپولوی بازرگان در جاده ابریشم به ایران و شرق در سده 13 میلادی است. پس زبانشناسی و باستانشناسی کمک میکنند که از روی نامها و ابینه تاریخی به درک بخشی از فرهنگ نایل آمد.
پس از سفر به دهات سرسبز طالقان پرسشهایی پیش میآیند. این انسانهای صبور و کاری از کجا آمده اند؟ زبان و فرهنگ آنها از کجا آمده؟ چه باعث شده که نیای آنان از نواحی پرجمعیت به این سرزمین سبز و سالم روی آورد؟ بخاطر نداشتن خط، تاریخ آنها کتابت نشده؛ پیرانشان هم از دنیا رفته اند. پس چگونه می توان به تاریخ و فرهنگ ساکنان این دره های سبز پی برد؟ پاره ای سیاحان قرون پیشامدرن و مستشرقین غربی با شکیبایی عمری را در خواندن متون عتیق گذاشتند. آنها با تطابق این متنها، مطالعه اشیای موزه ها، کاربرد شیوه های علمی، حفاریهای محوطه های تاریخی، ضبط زبان و نامهای قراء، کمکم نقشه تکوین تمدن را در تمام جهان با جزییات پدید آوردند.
2012/06/14
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر