هستي نيوز،از آن سوي فيلتر جمهوري اسلامي خبر پراكني ميكند

-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد...
http://groups.google.com/group/hasti-news
------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

Latest News from Norooz for 01/22/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



 

باسمه تعالی
چرا مخالفان جامعه‌شناسی هم حق دین و هم حق علم را پاس نمی‌دارند؟

چكيده
انتقاد رسمي از علوم انساني و اجتماعي رايج دانشگاهي در ايران (خصوصا رشته جامعه‌شناسی) هميشه مطرح بوده است ولي در سال 88 و 89 شدت بيشتري گرفته است. از منظر جامعه‌شناسي مي‌توان به تبيين و توضيح علل رشد اين انتقادات رسمي پرداخت. ليكن هدف اصلي اين مطالعه يك بررسي انتقادي با نگاهي تفسيري و از درون نسبت به موضوع مذکور است. بدين منظور با بررسي نسبت شش روايت دانش اجتماعي ـ ديني با رشتۀ جامعه‌شناسي دانشگاهي نتيجه مي‌گيرد كه روايت اول و دوم دانش اجتماعي ـ ديني با جامعه‌شناسي سر منازعه دارد و روايت‌هاي سوم و چهارم و پنجم مي‌توانند بدون منازعه به تعامل انتقادي با جامعه‌شناسي متعارف بپردازند. با اين همه اين مقاله مدلل مي‌كند كه روايت ششم از دانش اجتماعي ـ ديني با جامعه‌شناسي منازعه ندارد و عرصۀ عمومي جامعۀ ايران به حضور هر دو نوع تبيين ديني و علمي (از جمله جامعه‌شناختي) نياز دارد.

کلید واژگان: جامعه‌شناسي اسلامي؛ تبيين ديني؛ تبيين علمي؛ تبيين جامعه‌شناختي.

مقدمه
در شرايطي كه علوم انساني و اجتماعی دانشگاهي زير تبليغات يك‌طرفه رسمي قرار گرفته است، چگونه مي‏توان هم از دين و هم از جامعه‏شناسي (به عنوان یکی از علوم تجربی اجتماعی)‌در عرصه عمومي دفاع كرد؟ فرض اين نوشته اين است كه ما به هر دو نوع تبيين‏هاي ديني و جامعه‏شناختي به طور فردی و اجتماعی نيازمنديم. با تضعيف جامعه‏شناسي يكي از راه‌هاي موثر شناسايي معضلات، مشكلات، نابساماني‌ها و آسيب‏هاي اجتماعي كه مردم در زندگي روزمره با آن‌ها روبرو هستند و از آن رنج مي‏برند از رونق مي‏افتد، كليشه‏هاي بي‏پايه‏اي كه به نام حقايق مسلم در عرصه افكار عمومي پخش مي‏شود امكان نقد و وارسي پيدا نمي‏كند و با ننشاندن دانش و تبیین‌های دینی از امر اجتماعی در جای خود، جامعه ما از يكي از انواع مهم تفسير و تبيين (تببین‌هاي ديني) و یکی از منابع معنادهنده و هویت‌بخش به زندگي فردی و اجتماعي و تقويت‌کنندة بنيان‌هاي اخلاقي جامعه محروم مي‏شود. با اين همه هدف اين نوشته بررسي ارتباط دين‏شناسي (اسلام‏شناسي) و جامعه‏شناسي (به‌عنوان يكي از رشته‏هاي علوم انساني دانشگاهي) در همه ابعاد آن نيست. بلكه اين نوشته هدف محدودتري را دنبال مي‏كند و آن كنكاشي است درباره دلايل مخالفان جامعه‏شناسي كه از موضع دين صورت مي‏گيرد. در طول اين جستار شش روایت از «دانش اجتماعی ديني» را طرح و سپس آن‌ها را نقد مي‏كنم و در برابر آن‌ها از معرفت‏بخشي و راهنماي عمل بودن هر دو دانش جامعه‏شناختي و ديني از امر اجتماعی (با رعايت ضوابط و معيارهاي هر یک) دفاع مي‏كنم.
روش بررسي
مخالفت با جامعه‏شناسي (و دیگر علوم اجتماعی و انساني تجربی) امر جديدي نيست؛ موضوعي است كه هم در غرب و هم در شرق و خصوصاً پس از پيروزي انقلاب اسلامی در جريان رخداد انقلاب فرهنگي سال 58 و تشكيل ستاد انقلاب فرهنگي مطرح بوده است. هم به دلايل و هم به علل و هم به تاريخچه اين مخالفت‏ها مي‏توان اشاره كرد. به‌عنوان نمونه براي آشنايي به بخشي از دلايل نظري در دفاع از علوم انساني علمي در زمان انقلاب فرهنگي سال 58 به بخش اول كتاب تفرج صنع مراجعه كنيد (سروش: 1385) (و برای آشنایی با نظرات مدافعان جامعه‌شناسی دینی نگاه کنید به دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، 1363). همچنين مي‏توان به علل سياسي و اجتماعي مخالفت رسمي با علوم انساني پس از انتخابات خرداد 88 اشاره كرد. هدف نگارنده بررسي دلايل مخالفان جامعه‏شناسي و تبليغات سنگین آن‌ها علیه علوم انساني متعارف از تريبون‌هاي رسمي از منظر فردي است كه حرفة كاري‏اش جامعه‏شناسي است و كاربرد آن را براي معضلات جامعه ايران مفيد مي‏داند و در عين حال مسلمان (از نوع شیعة اثني عشري) است و نشر آموزش‏ها، باورها و رفتارهاي ديني را براي حيات و سلامت افراد و جامعه نه‌تنها مفيد بلكه ضروري مي‏داند. به بيان ديگر محتوای اين نوشته از لحاظ روش‌شناسي بحث‏هاي تبييني ـ علي نيست بلكه از نوع تفسيرهاي «سنخي» در جامعه‏شناسي است. در اينحا سنخ مفهومي است كه ويژگي‌هاي اصليِ‌روايت‌هاي گوناگون دانش اجتماعي ـ ديني را روشن مي‌كند. روش سنخ‌سازي نوعي مفهوم‌سازي تحليلي و قابل بررسي است كه به ما كمك مي‌كند موضوع پيچيده و مبهم تحقيق خود را روشن كنيم. به بيان ديگر سنخ‌سازي چارچوبي تحليلي و اكتشافي براي ما فراهم مي‌كند كه حوزۀ مورد بررسي ( در اينجا دانش اجتماعي ـ ديني و نسبت آن با جامعه‌شناسي دانشگاهي) را سامان داده و وجوه مورد مناقشه را براي بحثي تحليلي در عرصۀ عمومي مشخص كنيم(بيلكي، 1384: 213 ـ 216؛ كرايب، 1381: 106 ـ 104؛ بودِن، 1383: 97 ـ 92). بدين منظور اين مطالعه كوشش كرده است شش سنخ يا روایت از «دانش اجتماعی‌ِ دینی» را از منابع موجود در عرصۀ عمومي انتراع كند و سپس نسبت این روایت‌ها را با رشته جامعه‌شناسي (به‌عنوان يكي از رشته‌هاي اصلي علوم انساني‌ِ دانشگاهي) روشن كند و از اين طريق به دلايل منتقدين راديكالِ‌جامعه‌شناسی دانشگاهي پاسخ دهد. اينك يافته‌ها يا نقدهاي اين مطالعه در چهار فراز ارائه مي‌شود.

1. چهار روايت منتقدان و دو روايت مغفول
طرفداران جامعه‏شناسي ديني (يا به طور کلی علوم انساني و اجتماعیِ ديني) به دلايل گوناگوني با جامعه‏شناسي موجود دانشگاهي كه از نظر آن‌ها از غرب مادي‏گرا و با فرهنگ مسيحي ـ يوناني وام گرفته شده و به دانشگاههاي ايران راه پيدا كرده است، مخالف‏اند. حداقل به چهار روايت مخالفان جامعه‌شناسی دانشگاهی مي‏توان اشاره كرد.
روايت اول روايت نفي "كليت" جامعه‏شناسي موجود است. اين روايت مي‏گويد جامعه‏شناسي يكي از مؤلفه‏هاي علوم جديد، و علوم جديد يكي از مؤلفه‏هاي زندگي جديد ‏(يا زندگي مدرن يا زندگي در دورة مدرنيته) است. و از آنجا كه كليت زندگي مدرن زندگي‏اي دين‌زدا است، جامعه‏شناسي هم به عنوان يكي از اجزا اين كليت، يك علم دين‌زدا است و اين رشته همان الهيات زندگي مادي امروزي است. بر اساس اين روايت، جامعه‏شناسي رايج از زندگي مادي امروزي غرب ناشي شده و لذا جامعه‏شناسي ديني نه فقط پس از مرگ جامعه‏شناسي موجود بلكه با مرگ زندگي امروزي و رويش زندگي ديني (اسلامي) بوجود خواهد آمد. در اين روايت هم جامعه‏شناسي موجود نفي مي‏شود و هم ظهور جامعه‏شناسي اسلامي در آينده ممكن محسوب می‌گردد. طبق این روایت البته ممكن است مثل تجربه كشورهاي غربي كه رشد علوم جديد مادي در آن چند سده طول كشيد، ظهور جامعه‏شناسي ديني هم به فرصت طولانی‌ای نياز داشته باشد. از نظر اين روايت تا مرگ و محو زندگي جديد و ظهور زندگي ديني و علم ديني بايد با زندگي جديد از روي اضطرار روبرو شد و درست مثل ”اكل ميته“ كه براي يك گرسنۀ مضطر جايز است، با آن برخورد كرد. لذا در اين روايت براي مؤمنانه زيستن نه فقط بايد از جامعه‏شناسي رايج دوري كرد بلکه حتي‏الامكان باید از دیگر ملزومات جامعه مدرن و امروزي نیز دوري جست (براي آشنايي با اين روايت نگاه كنيد به دو شماره اول و دوم فصلنامه سمات و مصاحبه با مهدي نصيري، روزنامه شرق، 29/7/89).
روايت دوم روايت منكران "روش علمي" جامعه‏شناسي است، روايتي كه يكي از حاملان اصلي آن مرحوم سيد منيرالدين حسيني از بنيان‏گزاران فرهنگستان علوم اسلامي بود. طبق اين روايت جامعه‏شناسي صحت و سقم آراء و نظريه‌هایش را با معيار ”مطابقت با واقع“ مورد ارزيابي قرار مي‏دهد در حالي‌كه معيار علمي ”مطابقت با واقع“ صحيح نيست. معيار صحت نظريه‌ها به ثبات كارآمدي آن‌ها در جهت پرستش خداي متعال بستگي دارد. اين روايت تأكيد دارد كه ”قرآن و سنت، ناب‏ترين معارف حقه را در خود جاي داده است و تشخيص كارآيي مثبت يا منفي علوم كاربردي بدون ضابطه‏هاي متخذ از وحي ممكن نيست“. ”اگر كارآيي نظريه‏اي در جهت تعبد احراز گرديد، حقانيت آن به اثبات رسيده است“ (به نقل از بستان و همكاران، 1384: 138-139).
روايت سوم "رهيافت‏هاي نظريِ" جامعه‏شناسي موجود را رد مي‏كند، در عین این‌که روش تجربي آن را مي‏پذيرد. در اين روايت مباني فلسفي ساختن نظريه‏ها در جامعه‌شناسيِ رايج كه غربي و دنيوي است، طرد مي‏شود. بنا بر این روایت مي‏توان در جامعه‏شناسي اسلامي مباني و نظريه را از دين اخذ كرد ولي برای داوری میان نظریه‌ها و تشخیص میزان سودمندی و کاربردشان به روش‏هاي تجربي رجوع كرد و بدين‏سان جامعه‏شناسي ديني توليد كرد. به بيان ديگر اين روايت ضمن نقد جامعه‏شناسي جاري به ايجاد يك جامعه‏شناسي ديني به كلي جديدي كه مبتني بر تركيب رهيافت نظري ديني و روش تجربي است مي‏انديشد. در اين روايت قرآن و سنت در مقام كشف و گردآوري نظريه‏ها به ما سود مي‏رسانند ولي در مقام داوري دربارة آن نظريه‏ها نقشي ندارند و بايد به روشهاي تجربي رجوع كرد (بستان، 1384).
روايت چهارم به‌جاي دفاع از جامعه‏شناسي جاري از "برنامۀ پژوهشي ديني" دفاع مي‏كند. اين جامعه‏شناسي ديني با به‌كارگيري مقاصد، مفاهیم، نظريه‏‌ها و روش‌های جامعه‏شناسي متعارف و موجود امكان تحقق پيدا نمي‏كند. براي تحقق چنين جامعه‏شناسي دين‏مداري ما به ”برنامه پژوهشي“ محققان مسلمان نياز داريم تا اين برنامه پژوهشي اغراض، نظريه‏ها و روش‏هاي ما را در هنگام تحقيق جامعه‏شناختي جهت‏دهي و هدايت كند. البته مختصات ”برنامه پژوهشي“ محققان مسلمان در اين روايت با صراحت و روشني بيان نمي‏شود. با اين همه مي‏توان از روي توضيحاتي كه راويان اين روايت ارائه مي‏دهند ويژگي‌هاي ذيل را براي اين برنامه پژوهشي قائل شد: محققان مسلمان اغراض ديني دارند و تفاوت در اغراض دو محقق هنگام بررسي يك موضوع واحد، منجر به تفاوت در انتخاب روش‌ها و نظريه‏هاي متفاوت مي‏شود و درنتيجه علم توليد شده هم متفاوت خواهد بود؛ محققان مسلمان نسبت به ارزش‌هاي متعارض بي‏طرف نيستند و مؤيد ارزش‌هاي مادي نيستند؛ عواملي چون اعتقادات، پيش‏فرض‌ها، گرايش‌ها، عادات و ويژگي‌هاي شخصيتي محققان در تعيين اهداف تحقیق مؤثر است؛ در جامعه اسلامي كه افراد دغدغه رعايت دستورات اسلامي را دارند و تلاش دارند زندگي را براساس اين دستورات تنظيم كنند، بررسي‏هاي علمي بايد با اين دغدغه‏ها همراه باشد. حاصل كار “چنين فعاليتي علم ويژه‏اي است كه با علوم ديگر ـ با اهداف و غايات ديگر (كه در جامعه‏شناسي موجود جاري است) متفاوت است” (رياحي و همكاران، 1383).
طرفداران جامعه‏شناسي ديني و بومي از دو روايت ديگر «دانشي اجتماعيِ دینی» که در ايران نیز ريشه دارد سخني به ميان نمي‏آورند. پنجمين روايت قرائت احياگران و روشنفكران ديني در تاريخ معاصر ايران درباره ابعاد مختلف جامعه ايران است. اتفاقا حاملان اين روايت، نظريه‏هاي اجتماعي ديني‌ای ارائه داده‏اند كه هم مورد توجه خواص و هم عامه مردم ايران قرار گرفته و هم در عرصه عمومي جهاني خصوصا در كشورهاي اسلامي از طريق ترجمه آثارشان مورد توجه قرار گرفته است. البته احياگران و روشنفكران ديني با عقلانيت‏هاي گوناگون به بحث درباره دين و جامعه ايران پرداخته‏اند. مثلاً عقلانيت احياگراني مانند شهيد مطهري بيشتر «دينی» بود و عقلانيت روشنفكران ديني بيشتر «فلسفی»، «علمی-تجربی» و «مدرن» است. مثلا عقلانيت مهدی بازرگان در توضيح معضلات ديني و اجتماعي جامعه ايران معطوف به رويكرد علمي ـ تجربي، عقلانيت مرحوم علي شريعتي معطوف به رويكرد انتقادي، و عقلانيت عبدالكريم سروش معطوف به تركيبي از رويكرد رئاليسم انتقادي و رويكردهاي تفسيري (هرمنوتيك) بوده است. به رغم تفاوت در رويكردهاي عقلاني احياگران و روشنفكران ديني، در “هسته سخت” برنامه پژوهشي همه آن‌ها دغدغه‏هاي عميق ديني در عین رعايت ضوابط عقلاني کاملاً قابل ملاحظه است. لذا اگر كساني علاقمند به دانش اجتماعي ـ ديني باشند و دوست داشته باشند مسائل جامعه ايران را از منظري غير از منظر جامعه‏شناسي رايج مطالعه كنند، روايت‏هاي اجتماعي احياگران و روشنفكران ديني از مهم‌ترین منابع در دسترس است (نگارنده در مقاله نقد اجتماعي روشنفكري ديني، 1388، به آسيب‏شناسي پيامدهاي آموزه‏هاي روشنفكران ديني پرداخته است. اخيراً حسن محدثي، جامعه‏شناس دين، نیز از امكان نظريه اجتماعي ديني دفاع كرده است. به مقالۀ او تحت عنوان دين‌شناسي براي همه به آدرس: mohaddesi.wordpress.com مراجعه كنيد). روایت ششم از تبيين دينيِ امر اجتماعي متعلق به ابوالقاسم فنايي است كه به خاطر اهميت آن در فراز چهارم اين مقاله مورد بحث قرار مي‌گيرد.
اينك به پرسش اصلي اين نوشته بازگرديم: آيا واقعاً روايت‏هاي يكم تا چهارم يك مسلمان معتقد را در حرفه و رشتة جامعه‌شناسی ‏ با تعارض و ناسازگاري روبرو مي‏كند؟ پاسخ اين است كه كار و پژوهش در جامعه‏شناسي دانشگاهي نه با اعتقادات اسلامی و شیعی تعارضي دارد و نه كاربرد این رشته در شناخت مسائل و معضلات جامعه ايران به توليد يك علم دين‏زدا يا متعارض با دين می‌انجامد. اين پاسخ مبتني بر دلايل متعددي است كه در اين فراز تنها به يك دليل آن اشاره مي‏شود. يكي از ويژگي‏هايي كه مشخص‏كننده جامعه‏شناسي دانشگاهي است و تبيين‏ها و تفسيرهاي جامعه‏شناسي را از ساير تبيين‏ها و تفسيرها درباره مسائل جامعه جدا مي‏كند اين است كه تبيين‏های جامعه‌شناختی بايد هم انسجام نظري داشته باشند و هم با شواهد تجربي تاييد شوند و اگر تبييني منسجم نباشد و با شواهد تجربي سازگار نیفتد، به بايگاني و تاريخ جامعه‏شناسي مي‏پيوندد. ما در جامعه‏شناسي، مثل بقیة علوم اجتماعی تجربی هیچ نظریه و نظری را به خاطر اين‌كه نظريه‏پرداز آن غربي يا شرقي، مسيحي يا مسلمان، بومي يا غيربومي، ايدئولوژي‏گرا يا ايدئولوژي‏گریز، چپ يا راست، دين‏گرا يا دين‏گريز، زن يا مرد، كرد يا فارس، هندي يا انگليسي است، نه قبول مي‏كنيم و نه رد مي‏كنيم. قبول يا رد نظريه‏ها و پاسخ‏هاي جامعه‏شناختی به مسائل جامعه ايران به مقام توليد و شكار آن نظريه (اين‌كه نظريه‏پرداز چه انگيزه‏اي داشته و از چه خواستگاه ديني، فلسفي، معرفت‏شناسي، انسان‏شناسي، ايدئولوژيكي، جهان‏بيني، جنسيتي، قوميتي، سياسي و طبقاتي برخوردار بوده) مربوط نمي‏شود، بلكه نظري در جامعه‏شناسي دانشگاهي جدي تلقي مي‏شود كه در توضيح و تبيين مسأله‏اش سازگاري درونی و نظری داشته و با شواهد تجربي همراه باشد و در معرض نقد دیگران (اعم از جامعه‏شناسان و غيرجامعه‏شناسان) در جامعه علمی باشد.
لذا جامعه‏شناسي دانشگاهي كه طبق روايت اول يكي از مولفه‏هاي زندگي دين‏زداي جديد و مدرن بود يكي از رشته‏هايي است كه اتفاقا می‌تواند به كساني كه از روندهاي دين‏زدايي در جامعه جديد از موضع مومنانه نگران‏اند كمك كند. يكي از آثار و سودمندی‌های مهم و جدي جامعه‏شناسي دين همین است. جامعه‌شناسی دین رایج که به شناخت ریشه‌ها و پیامد‌های اجتماعی تحولات دینی در جامعة جدید می‌پردازد، هم برای مومنان علاقمند به تقویت دین و هم برای دین‌ستیزان می‌تواند حاوی و حامل بصیرت‌ها و شناخت‌های سودمندی است. با تقویت جامعه‏شناسي دين و شناخت جامعه‌شناسانه از نهادها، رفتارها، باورها، روندها و تغییرات دینی مي‏توان از طريق شناخت عوامل دين‏زدا و برنامه‌ریزی برای رفع آن عوامل به تكوين جامعه‏اي اخلاقي‏تر و ديني‏تر در عصر کنونی كمك كرد ـ به شرط اين‌كه جامعه‏شناسي دين را با فلسفه اجتماعي و اندیشه و نظریة اجتماعی ديني يكي نگيريم. روايت دوم كه راويان محدود آن مدت سي سال است منكر معيار شواهد تجربي در جامعه‏شناسي هستند تاكنون يك جامعه‏شناسي اسلامي (با معيار كارآمدي در جهت پرستش خداي متعال) در برابر جامعه‏شناسي رايج ارائه و معرفي نكرده‏اند. لذا کار آن‌ها تاکنون بيشتر نفي علوم جاري بوده و دستاوردي نداشته‌است.
برخلاف روايت اول و دوم كه نقدي راديكال به جامعه‏شناسي رايج داشت، روايت سوم و چهارم نقدشان ملايم‏تر است و دغدغه‏هاي معرفتي‏ آن‌ها از دو روايت قبلي عميق‏تر است. در روايت سوم كه خواستگاه‌هاي نظري و مساله‏شناسي جامعه‏شناسي موجود نقد مي‏شود ولی معيار تجربي آن در روش‏شناسي اين رشته ارج نهاده می‌شود، مي‏توان گفت: اولاً يكي از مهمترين خواستگاه‌هاي نظري جامعه‏شناسي جاري تفكر درباره معضلات جامعه جديد مثل آشفتگي اجتماعي، بيگانگي اجتماعي، تضعيف كرامت انساني و فردي بوده است. جامعه‏شناسان به دنبال شناخت علل موثر اين مسائل بوده‏اند و به فرآورده‏هاي نظري گوناگون رسيده‏اند، لذا به راحتي نمي‏توان گفت كه خواستگاه‌هاي نظري جامعه‏شناسي موجود دين‏گريزانه بوده است. ثانياً با راويان روايت سوم مي‏توان همراه بود و با توجه به امكانات تحقيقاتي خوبي كه حكومت آماده است در خدمت تحقيقات منتقدان جريان جاري جامعه‏شناسي اختصاص دهد، می‌توانیم در آينده نه چندان دور منتظر رشد نظريه‏هايي باشيم كه هم توان مقاومت در برابر شواهد تجربي را داشته باشد و هم از لحاظ خواستگاه نظري به رحم نظريه‏هاي غربي جامعه‏شناسي واقعا موجود آلوده نشده باشد و با توانايي بيشتري مسائل جامعه ايران را طرح و مورد تبيين قرار دهد.
روايت چهارم كه ”برنامه‏هاي پژوهشي“ جامعه‏شناسي موجود را نقد مي‏كنند و از يك ”برنامه پژوهشي“ اسلامي براي هدايت تحقيقات اجتماعي دفاع مي‏كند، به مشخصات برنامه‏هاي پژوهشي و علت رواج آن در جامعه‏شناسي توجه نكرده‏ است. اثرپذيري برنامه‏هاي پژوهشي در جامعه‏شناسي به‌خاطر استفاده از ميراث خاصي (چه ديني، چه غيرديني) در جامعه‏شناسي دانشگاهی نيست بلكه به ويژگي ”هسته سخت“ اين برنامه‏هاي پژوهشي در هدايت مطالعات تجربي مربوط مي‏شود. اين درست است كه در ”هسته سخت“ برنامه‏هاي پژوهشي آموزه‏هاي فلسفي، معرفت‏شناختي، ارزش‏شناختي (و گزاره‌هاي غيرتجربي) حضور جدي دارند ولي اين به معناي آن نيست كه هر ”هسته سخت“ فلسفي و ارزش‏مدار مي‏تواند هدايت‏كننده مطالعات جامعه‏شناسي باشد. برنامه‏هاي پژوهشي (و هسته سخت و غيرتجربي آن‌ها) تا جایی در بازار جامعه‏شناسي مورد توجه قرار مي‏گيرد كه در خدمت دامن زدن به مطالعات راهگشا و نظريه‏هاي نقدپذير و تجربه‏پذير جامعه‌شناختی قرار گیرد و ”برنامه پژوهشي عقيم‏” و غير راهگشا به بايگاني رشته جامعه شناسي مي‏رود. به‌عنوان مثال هم اكنون دو برنامه پژوهشي متفاوت موسوم به “انتخاب عقلاني” و “سياست فرهنگي” اكثر مطالعات جامعه‏شناسي سياسي را در پانزده سال اخير در اكثر آكادمي‏هاي دنيا تحت تاثير قرار داده است. در هسته سخت برنامه پژوهشي “سياست فرهنگي” براي فهم سياست در جامعه به جاي تاكيد بر چالش‌هاي طبقاتي (كه خصيصه برنامه پژوهشي سياست طبقاتي بود) بر چالش‌هاي فرهنگي تاكيد مي‌شود و در هسته سخت برنامه پژوهشي “انتخاب عقلاني” براي فهم سياست به جاي تاكيد بر مقولات ساختاريِ مبهم بر انگيزه و رفتار محاسبه‏گرايانه كنشگرِ سياسي كه قابل بررسي تجربي است، تأكيد مي‌گردد(براي آشنايي با اين دو برنامۀ پژوهشي نگاه كنيد به: Janoski and Alford and Hicks and Schwart3, 2005).
علت اين كه اين دو برنامه پژوهشي مورد توجه قرار گرفته است به خاطر اين نيست كه چپ‏ها و عدالت‌طلبان در پشت برنامه پژوهشي «سياست فرهنگي» و ليبرال‏ها و طرفداران حقوق فردي در پشت برنامه پژوهشي انتخاب «عقلاني» هستند، بلكه علت رونق اين دو برنامه پژوهشي توليدات راهگشا و قابل بررسي آن‌ها در عرصه عمومي براي شناخت سياست در جامعه است. به بيان ديگر هر گزاره غيرعلمي را پهلوي هم قرار دادن منجر به تشكيل هسته سخت برنامه‏هاي پژوهشي نمي‏شود. متفكراني قادرند در هر رشته درسي به تكوين “برنامه‏هاي پژوهشي” خاصي كمك کنند كه با جدي گرفتن مكاتب نظري آن رشته و براي رفع نواقص اين مكاتب در هنگام مطالعات تجربي دست به معرفي برنامه پژوهشي بزنند. اگر آن برنامه پژوهشي توسط محققان آن رشته جدي گرفته شود ‏آن برنامه به حيات خود در آن رشته ادامه مي‏دهد و اگرنه مسكوت گذاشته مي‏شود. به بيان ديگر برنامه‏هاي پژوهشي با سفارش از بيرون يك رشته به درون يك رشته راه پيدا نمي‏كند بلكه از درون چالش‌هاي فكري آكادمي‏ها (یا بین آکادمی‌ها) زاده مي‏شود. با اين همه به حاملان روايت سوم و چهارم مي‏توان توصيه كرد كه براي ثمربخشي بهتر كارشان تفسيرها و تبيين‏ها و الگوهايِ مرجع احياگران و روشنفكران ديني را جدي‌تر تلقي كنند.
اما روايت پنجم از دانش ‌اجتماعي ديني اگرچه روايت‌هاي جامعه‌شناختي نيستند اما سودمندند و به‌طور جدي محل اعتنا هستند. روايت پنجم همراه با جنبشی در نظريه‌هاي اجتماعي در علوم‌اجتماعي معاصر است كه هم دغدغۀ شناخت جامعه و هم قصد تغيير آن را دارد. معيار و ميزان بررسي اين نظريه‌هاي اجتماعي همانند نظريه‌هاي كلان جامعه‌شناسي به "بازار انديشمندان" مربوط مي‌شود. اگر عدۀ زيادی از عقلاي جامعه از آن نظريۀ اجتماعي ديني استقبال كنند مي‌توان آن نظريه را موفق و مفيد دانست و بالعكس. اگر طرفداران «علوم انساني ديني و بومي» در سخن خود جدي باشند بايد ذخيرۀ دانش‌اجتماعي مبتني بر روايت پنجم را مغتنم بشمرند و به وعدۀ قائلان به روايت اول و دوم دلگرم نباشند.1

2. افسانه پيش‌فرض غيرديني
در فراز اول نقدها به جامعه‏شناسي رايج خصوصاً روايت يك تا چهار بيشتر توسط محققان و مراكز تحقيقاتي ديني انجام گرفته بود. اما در عرصه رسانه‏هاي عمومي نيز علوم انساني رايج (از جمله جامعه‏شناسي) مورد انتقاد وسيع قرار مي‏گيرد. يكي از عمده‏ترين محور اين انتقادها اين است كه علوم انساني از پيش فرض‌ها، جهان‏بيني‏هاي غيراسلامي (غيرقرآني) و غيربومي تغذيه مي‏كند و بند ناف آن به ذخائر نظري جوامع غربي وصل است و اين منابع بيگانه با سيلي از ترجمه‏هاي بي‏رويه مورد تقليد دانشجويان انبوه اين رشته‏ها قرار مي‏گيرد2. در پاسخ به اين انتقادها محققان هر یک از رشته‏هاي رايج علوم انساني و اجتماعی مي‏توانند به آسيب‏شناسي و پاسخ‌گویی بپردازند. اين جستار در مورد رشته جامعه‏شناسي مي‏تواند نشان دهد که اتفاقا اگر سرمايه نظري جامعه‏شناسي را كالبدشكافي كنيم نتايجي كه مخالفان رسمي علوم انساني به دنبال آن هستند به دست نمي‏آيد. اگر به سرمايه نظري جامعه‏شناسي نگاهي بياندازيم می‌توانیم اين سرمايه را به سه دسته تقسيم کنیم. هر دسته مسائل و معيارهاي خود را دارد، اما هيچ‌یک ما را لزوما به جهان‏بيني‏ها و پيش‏فرض‌هاي ضددینی و مادي‏گرايانه رهنمون نمي‏شود. دسته اول و بزرگي از نظريه‏هاي جامعه‏شناسي شامل “نظريه‏هاي رايج” است كه هدف اصلي آن‌ها تبيين يا علت‏يابي يا تفسير معضلات گوناگون جامعه جديد است. به بيان ديگر اين نظريه‏ها به اين نوع سئوالات پاسخ مي‏دهد: چرا جامعه با رشد فزاينده اعتياد يا دروغ‏گويي يا جرم و جنايت يا بي‏اعتمادي اجتماعي و سياسي روبرو است؟ جامعه‏شناسان در پاسخ به اين سئوالات وقتي از نظريه‏هاي رايج استفاده مي‏كنند (و اگر چنين نظريه‏هايي موجود نبود محقق يك نظري را پيشنهاد مي‏كند) كه در مقام تحقيق توانايي تبيين‏كنندگي يا تفسيركنندگي داشته باشد. لذا جامعه‏شناسان مقلدان و پيروان بي‏چون و چراي نظريه‏هاي رايج جامعه‏شناسي نيستند. اگر نظريه‏اي توانايي تبيين‏كنندگي نداشته باشند و اگر شواهد و قرائن تجربی آن‌ها را تأييد نكند پايشان لب گور است. مثلا بيش از چند دهه هست كه نظريه محروميت نسبي در جامعه‏شناسي علت بي‏ثباتي‏هاي سياسي را در جوامع توضيح مي‏دهد. اگر اين نظريه نتواند بي‏ثباتي موجود در جوامع اخير را توضيح دهد، به‌طور طبيعي از گردونه كاربرد خارج مي‏شود( به عنوان مثال براي آشنايي با دو نمونه از كاربرد نظريه‌هاي رايج در تبيين انقلاب اسلامي ايران نگاه كنيد به فوران، 1382 و طالبان، 1388). لذا جامعه‏شناسان ممكن است در كاربرد يك نظريه و در پاسخ به يك مساله خطا كنند ولي تقليد نمي‏كنند.
دسته دوم نظريه‏هاي كلان در جامعه است. نظريه‏هاي كلان جامعه‏شناسي ما را به “ريشه‏ها” و “روندهاي اصلي” جامعه و زندگي جديد آشنا مي‏كنند و سازوكار اين جامعه را در پناه اين روندها توضيح داده مي‏شود. اكثر اين نظريه‏هاي كلان ستايشگر زندگي جديد نيستند، بلكه هم بحران‌ها و هم توانايي‌هاي اين زندگي را برجسته مي‏كنند. اين نظريه‏هاي كلان بصيرت ما را نسبت به زندگي جديد افزايش مي‌دهد، اما جامعه‏شناسان بدان‌سان كه نظريه‏هاي دسته اول را از تيغ داوري‏هاي تجربي مي‏گذرانند، نمي‏توانند به ارزيابي نظريه‏هاي كلان بپردازند. مهمترين معيار داوری میان اين نظريه‏ها همان وضعیت “بازار جامعه‏شناسي” است. اگر اين نظريه‏ها براي جامعه‏شناسان روشنگر و مفيد باشند مورد استفاده قرار مي‏گيرند و در غیراین‌صورت از رونق مي‏افتند. مثلا هم اكنون دهه‏ها است كه نظريه كلان اسپنسر بنام جامعه نظامي و جامعه صنعتي که بر اساس بينش تكاملي تدوين شده بود از چشم جامعه‏شناسان افتاده است. اما نظريه‏هاي كلان جامعه سرمايه‏داري ماركس، جامعه بوروكراتيك ماكس وبر و جامعه ارگانيكي دوركم همچنان مورد ارجاع و بازبینی جامعه‏شناسان قرار مي‏گيرد (كرايب، 1381) و نظريه‏هاي كلاني چون “جامعه رها شده” گيدنز يا “جامعه بحراني” هابرماس يا “جامعه شبكه‏اي” كاستلز (که با توجه به داد و ستد آن‌ها با نظريات كلان پيش گفته و واقعيات امروز جهان ِجهانی‌شده امروزي تدوين شده است) بازار پررونقي دارد(گيدنز، 1386). يا نظريه كلان همایون كاتوزيان درباره ايران به نام جامعه كلنگي همچنان مورد توجه جامعه‏شناسان علاقمند به شناخت تاريخي جامعه ايران است (كاتوزيان، 1377). به بيان ديگر نظريه‏پردازي كلان نه ملك طِلق جامعه‏شناسان است و نه مبتني به پيش‌فرض و جهان‏بيني ضدالهي است.
دسته سوم در سرمايه نظريه‌هاي جامعه‏شناسي آن دسته از مباحث نظري است كه در مكاتب جامعه‏شناسي جاي مي‏گيرد. مكاتب جامعه‏شناسي (مثل مكتب وفاق، مكتب تضاد، مكتب كنش متقابل نمادي، مكتب ساخت‏يابي، مكتب فمنيستي) بدين دليل از يكديگر جدا شده‏اند كه در هنگام تحقيق دربارة مسائل حاد جامعه با دو راهي‏هايي روبرو مي‏شوند كه هركدام از محققان در اين مكاتب از يك راه مي‏روند و به همين دليل جامعه‏شناسي مثل اغلب رشته‏هاي علوم اجتماعي و انساني يك رشته چندمكتبي (يا چندانگاره‏اي و چند سرمشقي) است. برای نمونه به یک از این دو راهي‏ها توجه كنيد: آيا درست است كه جامعه‏شناسي در هنگام تحقيق از الگوي روش تجربي در علم فيزيك يا زيست‏شناسي تبعيت كند يا بايد از الگوي روش‏ انساني و تفسيري (مثل مردم‌روش يا روش پديدارشناسي يا روش گفتماني) تبعيت كند؟ اخيراً در ادامه اين دو راهي يك مناقشه ديگر نيز مطرح شده است بدين معنا كه آيا جامعه‏شناسي مجاز است فقط به علم آكادميك خودش (كه مملو از اصطلاحات فني است) پاي‏بند باشد يا بايد در هنگام شناخت جامعه از دانش عامه (يا دانش عاميانه) و شناخت مردم از خودشان نيز استفاده كند؟ مكتب وفاق در اين منازعه الگوي روش علوم تجربي را و مكتب كنش متقابل نمادي الگوي روش تفسيري را براي مطالعه معضلات جامعه سرمشق خود قرار داده است و مكتب ساخت‏يابي نیز “دانش مردم عادي” را بر خلاف سرمشق مكتب وفاق جدي تلقي مي‏كند. دو راهي‏هاي ديگري هم هست كه به روند چندمكتبي شدن جامعه‏شناسي كمك مي‏كند كه در اينجا فقط پاره‌ای از آن‌ها را نام مي‏برم: پديده‏هاي اجتماعي مورد مطالعه يك جامعه‌شناس متشکل از فعاليت آگاهانه افراد است يا از عناصر جمعي غيرفردي (يا ساختاري) تشكيل شده است؟ چسب و همبستگي بين افراد در جامعه ناشي از وفاق و قبول ارزش‌هاي عمومي است يا ریشه در ترس افراد از سلطه آشكار و نهان اقشار حاكم دارد؟ ريشه‏هاي جامعه جديد به تغيير در شيوه‏هاي توليد وابسته است يا وابسته به تغيير در ارزش‌ها يا افكار است؟ زنانگی و نابرابری‌های جنسی بیشتر تحت تاثیر عوامل وراثتی و زیستی شکل می‌گیرد یا فرآیندها و تربیت و سلطة اجتماعی؟ اگر دقت كنيم اين دو راهي‏ها كه باعث تكوين مكاتب نظري گوناگون در جامعه‏شناسي شده است ارتباطی با ایمان و وضعیت دینی محققان ندارد (براي توضيح بيشتر درباره نظريه‌هاي گوناگون جامعه‏شناسي به جلائي‏پور، 1386 نگاه كنيد).

3. افسانه پرپر شدن جامعه‏شناسي
همانطور كه در دو فراز قبل ملاحظه شد نقدهاي وارد به جامعه‏شناسي از بنيان‌هاي نظری محكمي برخوردار نيست و در فضاهاي آكادميك اين نقدها تأثيرگذار نيستند. لذا عده‏اي از مخالفان راديكال جامعه‏شناسي که به روايت اول نزديك‌ترند براي تاثيرگذاري مخالفت خود از نقدهاي پست‌مدرنيستي استفاده مي‏كنند. آن‌ها معتقدند كه چون رشته جامعه‌شناسي در چنبره گفتمان‌هاي گوناگون گرفتار شده است ديگر رشته‏اي استوار، علمي و واقع‏گرا نيست. به بيان ديگر گويي جامعه‏شناسي به مجموعه‏اي از گفتارهاي پراكنده در مورد جامعه تبديل شده است نه گفتارها و نظريه‏هاي واقع‌گرا و راهگشا (به عنوان نمونه به كچوئيان، 1382 نگاه كنيد). اين نقدها حداقل متکی به دو پشتوانه است. يكي همان بعد چندمكتبي و چندسرمشقي بودن جامعه‏شناسي است. گفته مي‏شود يك سر طيف جامعه‏شناسي را طرفداران مشي و گفتار پوزيتويستي به علوم تشکیل می‌دهند و طرف ديگر آن را طرفداران مشي و گفتار تفسيري و انتقادي (كه انتقادهاي اساسي به رويكرد انحصارساز پوزيتويستي دارند). همان‌طور كه توضيح داده شد، اتفاقا كشاكش مكتبي و روش‌شناسانه در جامعه‏شناسي به معناي زنده بودن جامعه‏شناسي براي شناخت مسائل و پديده‏هاي جامعه‏شناسي است نه نشانة پرپر شدن آن (براي بحثي جدي و جذاب در اين باره نگاه كنيد به سيدمن، 1386). هم‌اكنون جامعه‏شناسي به عنوان يك رشته پررونق در سراسر آكادمي‏هاي جهان از اين چالش‌هاي مكتبي و گفتماني براي شناخت بهتر پديده‏هاي اجتماعي استفاده مي‏كند و به همين دليل بر تعداد دانشجويان و اساتيد جامعه‏شناسي افزوده شده است.
بعد دوم نقدها زير سايه نفوذ آراي ساختارشكن ميشل فوكو به علوم انساني رايج صورت مي‏گيرد. همان‌طور كه مي‏دانيم ميشل فوكو به‌عنوان يكي از متفكران تاثيرگذار در دهه‌های اخير در مطالعاتش درباره تاريخ جوامع امروزي و مدرن غربي هيچ‌یک از سرمشق‏هاي رايج در علوم انساني مثل سرمشق علمي ـ پوزيتويستي يا سرمشق تفسيري ـ تفهمي يا سرمشق انتقادي (آن‌طور كه نئوماركسيست‌ها و طرفداران مكتب انتقادي مطرح كردند) را در دستور كار خود قرار نداد؛ بلكه با تأسي از متفكراني چون نيچه از شيوه جديدي در سرمشق تكويني ـ تبارشناسي پديده‏هاي انساني و اجتماعي پيروي كرد. در انديشه او ماهيت زباني، گفتاري، معرفتي، قدرتي و گفتماني پديده‏هاي اجتماعي بسيار برجسته مي‏شود. با مطالعات او بود كه بحث‏هاي گفتماني در اغلب رشته‏هاي علوم اجتماعي (و از جمله در جامعه‏شناسي) نيز رواج گرفت. اما باید توجه داشت که جامعه‏شناسي از رشته‏هاي بيرون جامعه‏شناسي مثل معرفت‏شناسي، زبان‏شناسي و روان‏شناسي همواره اثر گرفته و ليكن يك مصرف‏كننده منفعل نبوده است. به بيان ديگر جامعه‏شناسي متأخر با تأثير از آموزه‏هاي زبان‌شناسي و آراي فوكو بحث‏هاي گفتماني او را بدون معيار وارد رشته جامعه‏شناسي نكرده است. منتقدان راديكالي كه جامعه‏شناسي را در اسارت گفتمان‌ها مي‏دانند از اين موضوع غافل‏اند كه اغلب مطالعاتي كه در درون رشته جامعه‏شناسي از رويكرد گفتماني استفاده كرده‏اند در كنار ساير روش‌هاي تفسيري (مثل مردم‌روش و روش پديدارشناسي) بوده و محققان تأثيرگذاري مثل فركلاف روش گفتماني را با معيار و ضابطه (و ربط آن با واقعيت، اگرچه آن واقعيت برساخته اجتماعي است) وارد مطالعات جامعه‏شناسي و انتقادي كرده‏اند. باز به تعبير ديگر اين‌طور نيست كه هر كس از راه رسيد و فيلش ياد هندوستان كرد بتواند هر حرفي را سر هم كند و بعد بگويد اين گفتمان من در كنار گفتمان‌هاي ديگر است. اما اکنون در جامعه‏شناسي نگاه گفتماني به محقق اين اجازه را مي‏دهد كه از دريچه ويژگي‌های زباني و معرفتيِ پديده‏هاي اجتماعي به موضوعات نگاه كند كه در ديدگاه‌هاي ديگر ضعيف بود.
امروز بحث‏هاي گفتماني هم در مقام توليد نظريه‏ها به جامعه‏شناسي كمك مي‏كند و هم در مقام داوري داراي ضوابط و قواعد است ( يورگنسن و فيليپس، 1389). به رغم تنوع رويكردها و روش‏شناسي تحقيقي در جامعه‏شناسي چه جامعه‏شناسي طرفدار مشي علمي ـ تجربي باشد و چه طرفدار مشي تفسيري يا انتقادي يا گفتماني باشد، وقتي نتيجه كارش مورد قبول فضاي آكادميك قرار مي‏گيرد كه داراي ويژگي‌هاي خاصي باشد (كه به آن اشاره مي‏شود). باز باید توجه كنيم كه اين درست است كه جامعه‏شناسي دانش زمينه‏مند و با برساخته‏هاي اجتماعي روبرو است؛ اين درست است كه جامعه‏شناسي مي‏تواند اسير كليشه‏هاي فكري محققان شود و لذا به تحليل انتقادي نياز دارد؛ اين درست است كه جامعه‏شناسي در چارچوب بحث‏هاي مكتبي و گفتماني صورت مي‏گيرد و از تحليل گفتمان بي‏نياز نيست؛ اين درست است كه جامعه‏شناسي كه پديده‏هاي اجتماعي را مطالعه مي‏كند، بايد توجه داشته باشد كه حداقل بخشي از پديده‏هاي مورد مطالعه او داراي ويژگي‌هاي زباني و گفتماني است؛ اما با اين‌همه در فضاي آكادميك وقتي يك تحقيق جامعه‏شناسي جدي تلقي مي‏شود كه از ويژگي‌هاي سه گانه مشترك تمام تحقيقات اجتماعي (صرف نظر از مشي و سرمشقي مورد بررسي محقق) برخوردار باشد. اول اين‌كه مراحل تحقيق محقق از ابتدا تا انتها بايد براي خواننده شفاف باشد و حتي قابل وارسي؛ ثانیاً نظريه محقق بايد منسجم باشد و استدلال‏هاي او با هم سازگار باشد؛ و ثالثاً تبيين‏ها و تفسيرهاي جامعه‏شناسي بايد از حمايت تجربي برخوردار باشد. نشانة حمايت تجربي در عمل وجود شواهدي است كه مورد قبول جمع محققان در فضاهاي آكادميك و تحقيقاتي باشد. اگر فوكو نيز مباحث گفتماني خود را با ارجاع به شواهد تجربي و تاريخي نشان نمي‏داد كسي بحث او را در فضاي دانشگاهي جدي نمي‏گرفت. ظريف اين‌كه يكي ديگر از غفلت‏هاي منتقدين راديكالي كه مي‏خواهند با تأسي به مباحث گفتماني و زيرسايه شخصيت پرنفوذ فوكو پايه علمي و آكادميك جامعه‏شناسي را تضعيف كنند اين است كه اگر كسي بحث‏هاي گفتماني را از موضع پست‌مدرنيستي و نسبيت معرفتي و شالوده‏شكنانه جدي بگيرد، با این رویکرد وروش فقط زير پايه‌های علوم اجتماعي غربي سست نمي‏شود بلكه به طریق اولی زیر پای هر نوع داوری مطلق از جمله ادیان نیز خالی می‌شود، چنان‌که از نظر فوكو همه دانش‌ها از جمله دانش ديني «گفتماني» است و اين گفتمان‌ها فقط حامل حقيقت نيست بلكه حافظ قدرت نيز هست (براي آگاهي از بحثي نقادانه درباره آراي فوكو نگاه كنيد به شاهرخ حقيقي، 1379).

4. غفلت از انواع تبيين‏ها و روايت ششم
از نظر معرفت‏شناسي خطاي اساسي منتقدان خصوصاً منتقدان راديكال جامعه‏شناسي جاري نگاه غيرمنقَّح آن‌ها نسبت به "تبيين‏هاي عقلاني" است. ظاهراً براي آن‌ها يك نوع تبيين عقلاني اصالت دارد و آن‌هم تبيين ديني است. البته آنان بدون اين‌كه با دقت منظور خود را از تبيين ديني روشن كنند، بقيه تبيين‏ها را يا مردود مي‏دانند يا معتقدند بايد در چارچوب تبيين ديني كه مي‏گويند مورد قبول قرار گيرد. اما اگر تقسيم‏بندي منقَّحي از تبيين‏هاي عقلاني (و به‌طور كلي از عقلانيت) داشته باشيم مي‏توانيم با رعايت ضوابط، هر نوع تبيين را در جاي خودش محترم بشماريم و گرفتار تنگ‌نظري عقلاني آن هم به نام دين (و با پناه گرفتن در زير عناوین محترمي چون دفاع از قرآن، سنت نبوی و آموزه‌های ائمة طاهرین) نشويم. توجه به دو تقسيم‏بندي از عقلانيت تاحدودي تنگناي منتقدان افراطي جامعه‌شناسي را روشن مي‏كند (براي آشنايي با بحثي مستوفا و عميق درباره اين دو تقسيم‏بندي به كتاب ابوالقاسم فنايي، 1390 مراجعه كنيد).
تقسيم‏بندي اول تقسيم‏بندي عقلانيت به عقلانيت مضيَّق و موسَّع است. عقلانيت مضيق يا محدود عقلانيتي است كه الگوي راسخ عقلانيت را همان الگوي تحصلي (پوزيتويستي) در علوم تجربي مي‏داند. طبق اين عقلانيت تنها عقلانيت علمي و تحصلي است كه عقل بشر مي‏تواند به آن اعتماد كند و بقيه تبيين‏ها غيرعلمي، بي‏معنا و غيرقابل اتكا است. طبق این تلقی از عقلانیت تنها تبیین‌های علمی مبتنی بر تجربه حسی «عقلانی» است و تبیین‌های دینی، فلسفی، عرفانی و اخلاقی «عقلانی» نیست. اين عقلانيت مضيق و محدود همان عقلانيت غالب در پايان قرن 19 و اوايل قرن بيستم بود كه بر محيط‏هاي دانشگاهي غرب مسلط بود. اما در عقلانيت موسع تنها يكي از انواع عقلانيت‏ها مبتني بر عقلانيت علمي مبتنی بر تجربة حسی است و در طيف وسيع اين عقلانيت، عقلانيت تبیین‌های ديني (مبتنی بر تجربه‌های دینی)، فلسفي، اخلاقي و حتی عرفانی هم پذیرفته می‌شود. در اين عقلانيت موسع هر تبييني با معيار خودش مورد ارزيابي قرار مي‏گيرد و به طور مثال تبیین علمی و دینی قابل فروکاستن به دیگری محسوب نمی‌شود. این تبیین‌ها ضمن این‌که سازگارند کاملاً متتفاوت و غیرقابل تقلیل به هم‌اند.
مثلا در قلمرو علم تجربی به دنبال تبيين يك مساله اجتماعي (مثل ضعف در همبستگي اجتماعي در جامعه‌اي خاص) ‌با مقولات و مفاهيم علمي و مبتنی بر تجربة حسی هستيم و بايد بتوان با شواهد تجربي قابل مراجعه اين تبيين‏ها را تاييد يا رد كرد؛ در قلمرو فلسفه به دنبال تبيين همان موضوع با مقولات و مفاهيم فلسفي هستيم و در اين قلمرو معيار محقق شهودهاي فلسفي و استدلال‌های عقلانی (نه مشاهدات تجربي) و انسجام مفهومي است که برای ترجیح تبیینی فلسفی بر تبیینی دیگر مورد توجه قرار می‌گیرد؛ در قلمرو اخلاق به دنبال تبيين همان مساله با مقولات و مفاهيم اخلاقي و نه مشاهدات تجربي و شهودهاي فلسفي هستيم؛ در قلمرو دين هم به دنبال تبيين همان مساله با مقولات و مفاهيم ديني (يعني با ارجاع پديده مورد بررسي به اوصاف، افعال و اراده خداوند و باطن عالم) بر مبنای تجربة دینی هستيم. چنين تبیین ديني‌ای از يك مسأله اجتماعي کاملاً سازگار و در عین حال متفاوت از تببین علمی جامعه‌شناختی است و از این جهت با پنج روایت پیشین از دانش اجتماعیِ دینی متمایز است. برای مثال درباره يك مسأله اجتماعي می‌توان بااتکا به تجربة دینی، معارف دینی، آموزه‌های قرآنی و بیانات دینی انبیاء،‌ائمة‌طاهرین و پیشوایان دینی، تبیینی دینی هم به دست داد. این تببین دینی متفاوت و سازگار با دیگر تبیین‌ها – از جمله تبیین‌علمی/جامعه‌شناختی است و تفاوت این تبیین‌ها عمدتاً ناشی از تفاوت منظر و زاویة دید به پدیده‌ای واحد است. این تبیین دینی جای تببین علمی/جامعه‌شناختی را نمی‌گیرد و بالعکس، و هر یک، محتوا و کارکردهای متفاوتی دارد که به کار پاسخ‌گویی به بخشی از نیازهای انسانی می‌آید. براي پاسخ‌گویی به نیازهای متکثر انسان و تامین يك زندگي سعادمتمندانه با عزت و كرامت و رفاه نسبي، عرصه عمومي جامعه امروز به همه اين تبيين‏ها نياز دارد. اما همان‌طور كه ذكر شد هر يك از اين تبيين‏ها منابع و ملاك خود را دارد و يكي را نمي‏توان عليه ديگري به‌كار برد.
چنان‌که فنايي مي‏گويد، "دين اسلام از نظر تبيين ديني مسلمانان را بي‏نياز مي‏كند و تبيين ديني‏اي كه قرآن به مسلمانان آموزش مي‏دهد، كامل‏ترين، جامع‏ترين و فراگيرترين تبيين ديني ممكن است، باري اين ادعاها معقول و قابل دفاع است. اگر مسلمانان تبيين توحيدي را كه قرآن مبشر و معلم آن است عميقا درك كند و آن را با تيين علمي و فلسفي جمع كنند و در مقام تصميم‏گيري و عمل به لوازم و پيامدهاي همه تبيين‏هاي معقول پاي‏بند باشند، سعادت دنيا و آخرت آنان تامين خواهد شد” (فنايي، 1389: 54). اين آيه مشهور و مهم قرآن مجيد كه «انا نزلنا عليك الكتاب تبيينا لكل شيء» (نحل / 89) به اين معنا است كه دين اسلام و كتاب آسماني آن تبيين «دینی» هر چیزی را ارائه می‌کند،‌نه تبیین علمی و فلسفی همه چیز را. به عبارت ديگر خداوند از ما نخواسته براي تبيين‏هاي علمي و فلسفي به قرآن مراجعه كنيم. پيامبر (ص) و قرآن مجيد براي ما تبيين‏هاي ديني و اخلاقي عرضه کرده است كه در ذخيره معرفتي فيلسوفان و دانشمندان علوم تجربي يافت نمي‏شود (همان). اما منتقدان راديكال علوم انساني فكر مي‏كنند با در دست داشتن تبيين ديني گويا خداوند ما را از ساير تبيين‏ها بي‏‏نياز كرده است. آن‌ها گويا مي‏خواهند با پناه بردن به اعتمادي كه از تبيين‏هاي ديني ناشی می‌شود زير پاي تبيين‏هاي ديگر بشري را خالي كنند.
تقسيم‏بندي ديگري كه منتقدان راديكال علوم انساني از الزامات آن غافل‏اند، تقسيم‏بندي عقلانيت به عقلانيت نظري و عملي است. طبق اين تقسيم‏بندي امور دنيايي و غيردنيايي و گزاره‏هاي مربوط به آن‌ها يا «خردپذير»ند يعني ما به لحاظ معرفتي و عقلاني از آنها مي‏توانيم دفاع كنيم يا «خِردستیزند»ند يعني گزاره‏هايي هستند كه ما به لحاظ معرفتي و عقلاني دلايل قاطع براي رد آن‌ها داريم، و یا «خردگریز»ند يعني نه برای رد و نه برای قبول آن‌ها نمي‏توانيم دلايل معرفتي قاطع فراهم كنيم. به بيان ديگر در برابر امور خردگريز که دایرة وسیعی را پوشش می‌دهند ممكن است عقلانيت نظري براي ما كاري نتواند انجام دهد، اما از لحاظ عملي مي‏توان برخی از این گزاره‌ها را بر دیگری رجحان داد و با توجه به سودمندی یا زیان‌دهی هر یک قضاوت کرد و بنا بر مقتضای عقلانیت عملی در حوزة گزاره‌های خردگریز نیز دست به داوری عقلانی زد. منتقدان راديكال علوم اجتماعی تجربی چون فكر مي‏كنند با عقلانيت نظریِ بشري نمي‏توان از پاره‏اي از امور و گزاره‏هاي ديني دفاع كرد، براي اين‌كه مشكل خود را حل كنند عقلانيت بشري را به طور کلی در برابر عقلانيت ديني تخطئه مي‏كنند و توجه ندارند که اولاً تبیین‌های دینی را نمی‌توان/نباید بر اساس عقلانیت علمی مبتنی بر تجربة حسی موجه کرد و ثانیاً عقلانیت تنها به عقلانیت نظری محدود نمی‌شود. جامعه‌شناسی نیز فقط حامل عقلانيت نظري نيست. به بيان ديگر ممكن است پاره‏اي از امور و گزاره‏هاي ديني «خردگريز» (و نه خردستیز) باشند، اما بتوان با اتکا به عقلانیت عملی از آرامش‌بخشی، شادي‏‌افزایی، اعتمادزایی و اميدبخشي آن‌ها و پیامدهای عملی مثبت دین‌داری و عقلانیت دین‌ورزی سخن گفت. بدين ترتيب بر خلاف عقلانيت محدود منتقدان راديكال، عقلانيت موسع و عقلانيت عملي مي‏تواند به ما كمك كند كه خود را به همه انواع تبيين (اعم از علمی، ديني، فلسفي و اخلاقي) نيازمند بدانيم و از اين طريق به غناي حيات فردی و جمعي خود بيفزاييم و يكي را فداي ديگري نكنيم.

نتيجه‏ و راهبرد عرصه عمومي امن
1. در عرصه عمومي ايران ما هم منتقدان راديكال جامعه‏شناسي داريم كه جامعه‏شناسي را تحمل نمي‏كنند و هم منتقدان راديكال سكولار (خصوصاً در بين ايرانيان خارج از كشور) كه ارزش مستقل تبیین‌های دینی در عرصه عمومي را نفي مي‏كنند. منتقدان راديكال ديندار براي حل معضلات موجود ميان دانش جامعه‏شناسي و دانش ديني اولا قرائت ديني خود را قرائت صحيح مي‏دانند بدون اين‌كه روشن كنند مختصات دقيق اين قرائت چيست و ثانياً به‌خاطر خواستگاه غربي، عرفي، دنيايي دانش جامعه‏شناسي موجود، آن را نظراً و عملاً غيرالهي، باطل و غلط مي‏دانند و تحمل جامعه‏شناسي (و بطور كلي علوم انساني موجود) را از روي اضطرار و اكل ميته می‌دانند تا اين‌كه روزي يك جامعه‏شناسي الهي يا يك جامعه‏شناسي بكر و بومي توليد شود، اگرچه سال‌ها طول بكشد. به بيان ديگر آن‌ها تنها اصالت تبیین ديني را قبول دارند، تبیین‌های دیگر را هم به تببین دینی فرومی‌کاهند و جامعه‏شناسي علمی/تجربی موجود را متعارض با دانش اجتماعی دینی، دين‏زدا و غيرقابل دفاع می‌دانند. در برابر منتقدان راديكال دين‌دار، منتقدان راديكال سكولار هم داريم. آنها جامعه‏شناسي را دانشي معقول، عرفي، بشري مي‏دانند و معتقدند تببین ديني را تبیینی غیرعقلانی و اگر رودربايستي نداشته باشند خرافي مي‏دانند که با تببین‌های علمی دانش‌های تجربی ناسازگار است. این منتقدان بر عکس منتقدان قبل، تنها اصالت تبیین علمی را قبول می‌کنند. آن‌ها معتقدند باید از دانش جامعه‏شناسي در عرصه عمومي دفاع كنيم و دانش ديني - هر چه هست - را در حوزه خصوصي حفظ كنيم. اما ادعاي اين جستار در نقد هر دو دسته از منتقدان راديكال اين بود كه ما در عرصه عمومي و براي حيات انساني‏تر و اخلاقي‏تر جامعه به هر دو نوع تبیین علمی (از جمله جامعه‌شناختی) و دینی (از جمله تبیین دینی امر اجتماعی) مثل دیگر انواع تبیین‌ها (مثل تبيين‏هاي فلسفي و اخلاقي) نياز داريم و همه آن‌ها عقلاني است به شرط اين‌كه معيارها و ضوابط هر یک را رعايت كنيم و يكي را عليه ديگري از ميدان به در نكنيم و به دیگری فرونکاهیم. البته توجه اصلي اين نوشته به نقد منتقدان راديكال ديندار بود كه اين روزها در بوروكراسي آموزشي ايران بدون اين‌كه پاسخگوي رفتارشان باشند از قدرت بيشتري برخوردارند (نقد منتقدان راديكال سكولار اما بي‏قدرت رسمي به فرصت ديگري نياز دارد).
2. نقد اين جستار از منتقدان راديكال به اين معنا نيست كه رشته‏هاي علوم انساني (و از جمله جامعه‏شناسي) در ايران با نارسائي و معضل روبرو نيست، بلكه اتفاقا اين رشته‏ها با معضلات گوناگوني از جمله دخالت قدرت سياسي (به‌عنوان يك قدرت مدعي موضع “حق” دربارة امر اجتماعی) روبرو است و نياز به علاج دارد. اتفاقا شناسايي معضلات رشته‏هاي علوم انساني به يك عرصه عمومي امن نقد و بررسي نياز دارد كه صاحبنظران اين رشته‏ها و منتقدان آن‌ها بتوانند بدون احساس ناامني در بحث‏هاي آسيب‏شناسي اين رشته‏ها شركت كنند. به بيان ديگر براي اصلاح علوم انساني ما به هجمه‏هاي تبليغاتي رسمي نياز نداريم همچنان كه براي اصلاح آموزش‏هاي ديني (از موعودگرايي‏هاي سستي كه مخالفت صريحِ جريان اصلي مروج اندیشة مهدويت در حوزه‏هاي علميه را به همراه داشته است گرفته تا مداحي‏هايي كه بندگان خداوند را بعضاً بالاتر از شأن انبیاء و آئمة اطهار می‌نشانند) به چنين عرصه نقد و بررسي امنی در ميان دين‏شناسان نياز دارد، نه به هجمه تبليغاتي.
3. تبليغات رسمی علیه علوم انسانی اگر مبتني بر روايت اول و دوم باشد، پايه‏هاي معرفتي محكمي ندارد. جامعه به همه نوع “تبيين” (اعم از ديني، فلسفي، اخلاقي و علمي) نياز دارد. اگر از منظر انگيزه‏هاي ديني نيز موضوع را مورد توجه قرار دهيم مي‏توانيم هم به اسلام اعتقاد داشته باشيم و نيازمندي‏هاي معرفتي و اخلاقي خود را از تبيين‏هاي ديني اسلامي تأمين كنيم و در عين حال بدون نگراني ديني به رشته و حرفه جامعه‏شناسي متعارف مشغول باشيم و از اين طريق با شناسايي علل معضلات اجتماعي و نقد كليشه‏هاي حقيقت‏نما به بهبود زندگي در جامعه كمك كنيم.
ممكن است منتقدان راديكال يا حاملان روايت يك و دو بگويند اگر جامعه‏شناسي در شصت سال عمر خود در ايران مفيد بود جامعه ايران با اين‌همه معضلات اجتماعي مثل رشد فزاينده اعتياد، حاشيه‏نشيني، جرم و جنايت و ... روبرو نبود. در پاسخ بايد گفت اگر همين علوم اجتماعي جوان در ايران حضور نداشت اوضاع آسيب‏هاي اجتماعي از اين هم كه هست بدتر بود. اين قياس منتقدان راديكال جامعه‏شناسي شبيه اين است كه علوم و فنون پزشكي را به‌خاطر اين‌كه ميزان بيماران قلبي، سرطاني، گوارشي و عصبي در ايران زياد است يا داروهاي پزشكي عوارض جانبي دارند،‌رد كنيم و به جاي آن پزشكي جايگزين يا سنتي را قرار دهيم. جامعه ايران هم به پزشكي مدرن نياز دارد و هم پزشكي جايگزين و سنتي مي‏تواند در كنار پزشكي رايج به صورت مكمل به رشد خود ادامه دهد و از تنگناهاي پزشكي مدرن بكاهد (كه در آن صورت اين پزشكي هم پزشكي سنتي نخواهد بود بلكه پزشكي سنتيِ بازانديشي‌شده و لذا نوعي پزشكي امروزي است). لذا تنها يك ديد تنگ‏نظرانه است كه به خاطر رشد بيماري‏ها در جامعه به فكر حذف پزشكي مدرن مي‏افتد. اما منتقدان راديكال علوم جديد چون با اعتراض انبوه بيماران روبرو مي‏شوند شجاعت ندارند به آن صراحتي كه علوم انساني را طرد مي‏كنند به طرد علوم پزشكي بپردازند. علوم تجربي طبیعی، فيزيكي (و مهندسي كه كاربرد علوم مذكور است) به رغم اين‌كه مدرن هستند از آنجاکه قدرت سخت افزاري مورد نظر تنگ‏نظران را افزايش مي‏دهند، اصلا از سوي آن‌ها مورد انتقاد قرار نمي‏گيرد.
4. معضلِ سستي در بنيان‌هاي اخلاقي و ديني جامعه جديد معضلي است كه در برابر همه دلسوزان جامعه قرار دارد. منتها اين معضلات مشكلاتي نيست كه بتوان با نسخه روايت اول با “محو زندگي جديد” حل نمود. معضل بحران اخلاقي و ديني يكي از معضلات همه جوامع امروزي است كه تنها با كوشش جمعي و عرصه عمومي نقد و بررسي مي‌توان به شناخت آن پي برد و با دولت و جامعه مدني و شهرونداني مسئول مي‏توان در راه يك جامعه اخلاقي و ديني حركت كرد. در اين مسير توجه به دو روايت دانش اجتماعيِ دینی‌يعني روايت پنجم و ششم حائز اهميت است. گفتماني كه منتقدان راديكال جامعه‏شناسي از آن تغذيه مي‏كنند بيش از آن‌كه راه حل معضلات ديني و اجتماعي جامعه باشد گفتماني است كه در آن بيشتر اميد به شكل‏گيري يك نظم اقتدارگراي ديني در آن تصوير مي‏شود. البته اين نظم لباسي نيست كه به تن جامعه‏اي با ويژگي‏هاي جامعه ايران برود، اگرچه تحميل اين لباس به بوروكراسي آموزشي كشور مي‏تواند روند پيشرفت ايران را كند كند (جلائي‌پور، 1390).
5. همان‌طور كه در ابتدا اشاره شد، اين نوشته به دنبال نقد دلايل منتقدان راديكال بود و نمي‏خواست به علت‏هاي تبليغات عليه علوم انساني بپردازند. اما همانطور كه ملاحظه گرديد اولا تبليغات عليه جامعه‌شناسي رايج از موضع روايت اول و دوم دلايل جدي معرفتي ندارد، ثانيا همه حاملان جامعه‏شناسي هم علم خود را وحي منزل نمي‏دانند و همه نظريه‏هاي آن مي‏تواند با ارائه شواهد و قرائن تجربی نقد شوند، و ثالثاً دستاوردهاي جامعه‏شناسي مي‏تواند در عرصه عمومي مورد نقد و ارزيابي قرار گيرد. لذا تبليغات عليه علوم انساني به نام ديني و بومي كردن بيش از آن‌كه دلايل محكم معرفتي داشته باشد، علت دارد. يكي از علل مهم آن اتفاقا حمله به ابعاد و پیامدهای مثبت تقویت علوم انساني در ايران است. زيرا اكنون اين نهاد علوم انساني در ايران است كه پايگاه اصلي تفكر راهگشا و انتقادي در جامعه است و بر خلاف دهه چهل و پنجاه ايران نه ايدئولوژي‏هاي سياسي که آگاهی مبتنی بر علوم انسانی و اجتماعی مؤثر بر افكار و سیاست‌های عمومي‏ است و تاثیر رشته‌هاي مختلف علوم انساني بر حیات فردی و جمعی ایرانیان رو به فزونی است. اين پايگاه انتقادي، روشنگري، سیاست‌گزاری و گره‏گشايي همان پديده‏اي است كه اقتدارگرايان و منتقدان راديكال علوم انساني آن‌را تحمل نمي‏كنند و به نام علم ديني و بومي به آن يك هجوم تبليغاتي و كنترل حذف بروكراتيك را سازمان داده‏اند.
راهي كه منتقدان راديكال مي‏روند به‌خاطر ضعف نظري و ويژگي‌هاي جامعه ايران به نظر مي‏رسد كه نمي‏تواند در آينده تداوم داشته باشد. ولي مي‏توان هشدار داد كه هرگاه نگاه منتقدان راديكال علوم انساني خصوصا راويان روايت اول در بوروكراسي آموزشي ايران دست بالا را پيدا كنند به‌جاي اين‌كه در جامعه تبیین ديني يا علم بومي رشد كند، پيامدهاي منفي ذيل تقويت خواهد شد. اول اين‌كه روند توسعه و پيشرفت كشور كندتر خواهد شد. چون نگاه افراطي روايت اول به‌جاي آسيب‏شناسي زندگي جديد، زندگي جديد و توسعه‌يافته را دين‏زدا مي‏داند، گویی همان بهتر كه كشور توسعه پيدا نكند. دوم اين‌كه در واكنش به كندي توسعه در كشور و گسترش بيكاري و سرخوردگي (غير از رشد آسيب‏هاي اجتماعي مثل اعتياد و خودكشي) آيين‌ها و فرقه‏هاي معنويت‏گراي نوپدید در بخش پنهان جامعه خصوصا در ميان جوانان افزايش خواهد يافت. سوم اين‌كه روند بوركراتيزه شدن امور ديني رو به افزايش خواهد گذاشت. منتقدان راديكال نقد علوم انساني و حوزه كارشناسي و تخصصي ايران به نام دين اين كار را انجام مي‏دهند و دينداراني كه مورد تأييد آن‌ها هستند بايد بروكراسي ايران را قبضه كنند. اين اقدام آن‌ها از يك طرف موضع انتقادي دينداران شيعه خصوصا روحانيت و مرجعيت شيعه را كه به‌قول مرحوم شهيد مطهري افتخار تاريخي شيعيان بود ضعيف و ضعيف‏تر مي‏كند. به بيان ديگر با بروكراتیزه و دولتي كردن آمورش ديني عرصه عمومي كشور را از نقد مستقل روحانيت و اسلام‌شناسان شيعه خصوصاً روايت ششم تبیین اجتماعیِ ديني محروم مي‌كند. از طرف ديگر چون اين اقدامات حذفي به نام دين و به‌وسيله و با ابزار بوروكراسي دولت انجام مي‏شود به‌جاي اين‌كه دولت را در انجام مسئوليت‏هاي اصلي‏اش مثل رعايت حقوق شهروندي و رفاه عمومي چالاك كند از درون پوك مي‏‌سازد و روند مشروعيت‏زدايي‏اش را سرعت مي‌بخشد.
6. جامعه ايران از معضلات گوناگون اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي رنج مي‏برد. اين در حالي است كه جوامع مسلماني كه از جامعه ايران عقب‏تر بودند مانند تركيه، اندونزي و مالزي هم‌اكنون كارنامه عمومي بهتري براي حل معضلات مذکور دارند. این جوامع علوم انساني و حوزه‏هاي تخصصي را به نام ديني و بومي كردن به حاشيه نفرستاده‏اند. جامعه ايران به عرصه عمومي امن نياز دارد كه در آن تبيين‏هاي ديني، فلسفي، اخلاقي و علمي از معضلات جامعه به راحتي مطرح شود. انتقاد منتقدان راديكال علوم انساني از آن نظر كه انتقاد است مشكلي براي جامعه ايجاد نمي‏كند، اما اگر قرار باشد استدلال‌هاي مخدوش آن‌ها پايه‏هاي اصلي مديريت كلان جامعه قرار گيرد براي آينده جامعه بايد نگران بود. زيرا تسلط نگاه‌هاي محدود نه به گسترش تبيين‌هاي ديني كمك مي‏كند و نه باعث رجوع جوانان به دين مي‏شود. بلكه برعكس جامعه را به جاي اين‌كه با يك كثرت هم‌گرايانه و قانون‏مدارانه به سوي پيشرفت و عزت و رفاه و آرمش و تقویت بنیان‌های اخلاقي و ديني شهروندان سوق دهد به سوي قطبي‌تر شدن، دشمن يكديگر شدن، و غيرقابل پيش‏بيني شدن خواهد کشاند.

پاورقي
1. نکته ديگري كه قابل توجه است، اين است که طرفداران جامعه‌شناسی بومی و دینی از ایران از روايت انديشه و رفتار ديني خود مردم ايران از منظر و زبان خودشان غافل بوده‌و هستند. به بيان ديگر صرف نظر از نگاه جريان اصلي جامعه‌شناسي و جامعه‏شناسان دانشگاهي و نگاه طرفداران جامعه‏شناسي ديني و بومي، خود مردم دينشان را چگونه تفسير و تبيين مي‏كنند و چگونه به رفتار ديني خود معنا مي‏دهند؟ اين دانش اجتماعي هم محل اعتناست. از اين نظر برخلاف نظر ناب‏گرايان روايت اول و دوم جامعه ايران مثل تمام جوامع بشري با ذخيره متنوعي از گونه‏هاي دين‏شناسي و دينداري مردمي در ميان اقشار گوناگون برخوردار است. گويا از نظر طرفداران جامعه‏شناسي ديني و بومي دين‏شناسي و دينداري از نظر خود مردم ايران، ديني و بومي نيست. به هر تقدير اين نگاه و روايت مغفول به دين از سوي طرفداران علوم انساني ديني و بومي مورد توجه قرار نمي‏گيرد و بيشتر اين انسان‏شناسان خارجي هستند كه به اين روايت توجه كرده‏اند (براي آشنايي با اين نوع مطالعات بايد به بررسي‌هايي كه در علوم‌اجتماعي بر مبناي «مردم روش» صورت مي‌گيرد، مراجعه كرد). طرفداران جامعه‏شناسي ديني و بومي اگر به دنبال نگاه بومي هستند نمي‏توان از نوع آگاهي خود مردم نسبت به دينشان بي‌اطلاع باشند. طرفداران روايت اول و دوم با آگاهي از آگاهي و رفتار خود مردم از دين‏شان مي‏توانند به اين موضوع پي ببرند كه چرا دين ناب و خالصي كه آنها در پي آن هستند، در ميان مردم عادي رواج ندارد.
2. به‌عنوان نمونه حسن رحيم‌پور ازعندي كه از مدافعان جدي اسلامي و بومي كردن علوم انساني است، و هر هفته سخنراني‌هايش از طريق صدا و سيما پخش مي‏شود مي‏گويد: تأليفات جامعه‏شناسان، متالهان، متكلمان و حقوق‌دانان و فيلسوفان سياسي غرب، در اينجا (منظور ايران) بدل به متون مقدس شده‏اند. بسياري از رجال ما و محافل آكادميك شرق، فكر كردن را كنار گذارده‏اند” (فردا، 29 مهرماه 1388).
امام جمعة موقت تهران نیز در نماز جمعه اول آبان 1388 سخن از انقلاب ديگري در دانشگاه‌ها مانند انقلاب اول مي‏‌گوید و تأكيد مي‏كند منابع رشته‏هايي چون حقوق و روانشناسي و جامعه‏شناسي همه از غرب به ما رسيده است و انسان همان‌طور كه از برخي اتفاقات و يا اشرار نگراني دارد، از برخي كرسي‏ها در دانشگاه‌ها هم نگران است.
در پي انتقادات گسترده وزارت علوم دولت هم دست به كار بازنگري علوم انساني شده است. ابوالفضل حسني مدیر كل دفتر گسترش آموزش عالي اعلام كرده است كه 12 رشته دانشگاهي از جمله حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مديريت، مديريت فرهنگي و هنري، جامعه‏شناسي، علوم اجتماعي، فلسفه، روانشناسي، علوم تربيتي و علوم سياسي در حال “بازنگري و بومي‏سازي” هستند. به نظر او، اين رشته‏ها بايد با “اولويت‏هاي بومي و دين‌محوري بازنگري شوند به طوري كه محتواي آن‌ها که بيشتر غربي است با محورهاي ديني و اسلامي هماهنگ شود” (22 آبان 1389).

 

 

 

 

 

 

منابع
- بستان، حسين و همكاران، 1384، گامي به سوي علم ديني: ساختار و امكان تجربي علم ديني، تهران ، پژوهشگاه حزوه دانشگاه.
- بليكي، نورمن، 1384،‌طراحي پژوهش‌هاي اجتماعي، ترجمۀ حسن چاوشيان، تهران، نشر ني.
- بودِن، ريمون، 1383، مطالعاتي در آثار جامعه‌شناسان كلاسيك، ترجمۀ باقر پرهام، نشر مركز.
- حقيقي، شاهرخ، 1379، گذار از مدرنيته؟ نيچه، فوكو، ليوتار و دريدا، تهران، نشر آگه.
- جلائي‌پور، حميدرضا، 1390، ايران؛ جامعۀ مدرن كژقواره، در دست چاپ.
- جلائي‏پور، حميدرضا و محمدي، جمال، 1387، نظريه‏هاي متأخر جامعه‏شناسي، تهران، نشر ني.
- رياحي، حسين و فرنوش صفوي‏فر و مازيار عطالري، علم ديني، امكان و چگونگي، قسمات، شماره 76 و 77، زمستان 1383.
- سمات، فصلنامه معرفتي اعتقادي، 1389، شماره اول و شماره دوم، تابستان 1389.
- سيدمن، استيون، 1386، كشاكش آرا در جامعه‏شناسي ، ترجمه هادي جليلي، تهران، نشر ني.
- سروش، عبدالكريم، 1385، تفرج صنع، تهران، نشر صراط.
- طالبان، محمدرضا، 1388، روش‌شناسي مطالعات انقلاب: با تأكيد بر انقلاب اسلامي ايران، تهران، پژوهشكدۀ امام خميني و انقلاب اسلامي.‏
- فنايي، ابوالقاسم، 1390، تبيين ديني و تبيين اخلاقي در قرآن، در دست چاپ، تهران.
- فوران، جان، 1382، نظريه‌پردازي انقلاب‌ها، ترجمۀ فرهنگ ارشاد، تهران، نشر كوير.
- دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، 1363، درآمدی بر جامعه‌شناسی اسلامی، قم، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه.
- كاتوزيان، محمدعلي همايون، 1377، جامعه‌شناسي تاريخي ايران، ترجمۀ عليرضا طيب، نشر مركز.
- كرايب، يان، 1381، نظريه‌هاي اجتماعي كلاسيك، ترجمۀ شهناز مسما‌پرست، تهران، نشر آگه.
- كچوييان، حسين، 1382، فوكو و ديرينه‌شناسي دانش، تهران، نشر دانشگاه تهران.
- گيدنز، آنتوني،‌، جامعه‌شناسي، ترجمۀ حسن چاوشيان، تهران، نشر ني.
- يورگنس، ماريان و فيليپس، لوئيز، 1389، نظريه و روش در تحليل گفتمان، ترجمه هادي جليلي، تهران، نشر ني.
- Janoski, Thomas and Alford, Robert and Hicks, Alexander and Schwart3, Mildred. A, 2005, The Handbook of palilical sociology, combridge, combridge university press.
 


 


اسماعیل صحابه تبریزی از اعضای شاخه جوانان جبهه مشارکت ایران اسلامی، برای تحمل ۴ سال حبس خود به اوین فرا خوانده شد.

به گزارش نوروز و به نقل از کلمه، اسماعیل صحابه که مهر ماه سال گذشته در مراسم دعای کمیل در منزل همسر شهاب طباطبایی بازداشت و پس از دو ماه انفرادی آزاد شده بود، شنبه دوم بهمن برای اجرای حکم به اوین خواهد رفت.

اسماعیل صحابه، مرداد ماه امسال‌ در دادگاهی که به ریاست قاضی صلواتی برگزار شد، به جرم نقش داشتن در برگزاری کمیل سبز، به چهار سال و نیم حبس تعزیری محکوم شد.

گفتنی ست، در جلسه دادگاه صحابه، در اقدامی نادر، قاضی صلواتی در دادگاه حضور نداشته و بدون شنیدن دفاعیات اسماعیل صحابه اقدام به صدور حکم کرده است.

حکم صحابه در دادگاه تجدید نظر به چهار سال حبس تعزیری تبدیل شده است.

قابل ذکر است که پیش از این سعید نورمحمدی، دیگر عضو شاخه ی جوانان جبهه مشارکت ایران اسلامی، اولین محکوم کمیل سبز بود که مهر ماه امسال برای تحمل یک سال حبس خود به زندان اوین برگردانده شد.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به norooz-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به norooz@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازار امروز

Loading currency converter .. please wait

loading
currency converter
please wait
....

Commodities
Crude Oil 67.34 +1.43%
Natural Gas 4.08 -9.04%
Gasoline 2.15 +2.10%
Heating Oil 2.21 +0.43%
Gold 2939.10 +0.89%
Silver 33.48 +1.78%
Copper 4.82 +1.68%
2025.03.12 end-of-day » Add to your site

خبرهاي گذشته