هستي نيوز،از آن سوي فيلتر جمهوري اسلامي خبر پراكني ميكند

-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد...
http://groups.google.com/group/hasti-news
------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

Latest News from Norooz for 01/23/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



به: دادستان تهران

از: یکی از ستم دیدگان عصر عاشورای 89،همسر سید مصطفی تاجزاده شاکی از کودتاگران انتخاباتی، آزاده ممنوع الملاقات در قرنطینه اوین

 

بسم الله الرحمن الرحیم

والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّاالذین امنو و عملواالصالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.

 

سلام آقای دادستان!

عریضه های ما به شما، شمارگانش از هفتاد گذشت! یاد مثنوی هفتاد من کاغذ کردیم در همان سکوت براساس پیمان، این شمارگان از هفتاد دو نیز گذشت و ما باز هم یاد عاشورا و کربلا و حسین(ع) و یارانش و زینب(س) و کاروان اسرای کربلا کردیم. هفتاد و دو عریضه به یک دادستان در نظامی که پایه گذاری شد تا شاه نباشد، ستم نباشد، بی عدالتی نباشد، بی قانونی نباشد و چیزهایی باشد که مردم می خواهند. چیزهایی که در قانون اساسی ذکر آن رفته و مردم به آن ها رأی داده اند مثل آزادی اندیشه و بیان. مثل آزادی تجمعات و آزادی مطبوعات و احزاب، مثل انتخابات آزاد. مثل همه آزادی هایی که ما نداریم و وقتی رئیس جمهور محبوب اصلاحات، خاتمی بزرگ از آن ها یاد می کند تن کودتاچی ها و دیکتاتورها می لرزد. چرا چون رابطه آزادی و به ویژه انتخابات آزاد با دیکتاتوری مثل رابطه جنّ و بسم الله است.

باری آقای دادستان ما درست از عریضه شصت و سوم به توصیه معاون محترم زندان اوین که روز ولادت جدّ بزرگوار همسرم امام موسی کاظم(ع) امام محبوس و پناه مظلومان و شفیع متوسلان به من قول برقراری انضباط در ملاقات ها را داد و من باور کردم که هنوز می توان انتظار قانون گرایی توسط قوه قضائیه را داشت در مملکت اسلامی که دروغ و تهمت و فریب با توجیه مصلحت، سکه رایج میان حاکمان شده و مظلومان به شرط زانو زدن و خرد شدن و درهم شکستن و طی یک پروژه سنگین توّاب سازی می توانند انتظار رسیدن به حداقل حقوقشان را داشته باشند. من فرصت یک هفته ای را با تمدید تا ده روز انتظار کشیدم و عریضه هایم با سکوتی معنادار عجین شد! شما معنایش را خوب فهمیدید و آنان که باید بفهمند نیز. سوء استفاده ها از این روزه سکوت توسط ارگان کودتا و سایت های دروغ پرداز دولتی هم برایمان چندان عجیب نبود. ما سال هاست با این بازی های کثیف آشناییم آقای دکتر. قبل از آن که شما را وارد عرصه سیاست کنند به جای قضا! که بروید منبردر مراسم سیاسی عبادی و خط و نشان برای مخالف سیاسی بکشید و بعد هم اخطار بگیرید!

آقای دادستان!

من امروز سه روز مانده به اربعین حسینی در حالی هفتاد و سومین عریضه را برای شما می نویسم که 5 ماه و 8 روز از بازداشت مجدد همسرعزیزتر از جانم به بهانه اجرای حکم و درواقع به دلیل امضای شکایت نامه از کودتاگران، می گذرد ونیز درست 56 روز از ممنوع الملاقات کردن این عزیز سپری شده است ( گذشته از ملاقاتی که بدون هماهنگی قبلی و بدون امکان حضور فرزند و پدرو مادر صورت گرفت) و شما هنوز پس از72 عریضه رمضانی و محرمی و صفری که نوشته ام و از شما مکرر سوال کرده ام که اگر قضیه صرفا اجرای حکم است چرا از اولین روز بازداشت مجدد مانع ورود او به بند عمومی شده اید و این فرمان غیرقانونی را چه کسی جرأت داشته صادر کرده و حق او را ضایع کند؟ رئیس سابق زندان که به دلایلی که خود می دانید برکنارشد بارها به همسرم و آقای نوری زاد قول داده بود که به زودی به بند عمومی منتقل می شوید که این وعده محقق نشد اما رئیس جدید که احتمالا انسان صادقی است از همان اول آب پاکی را ریخت بر دستان مبارک همسرجان و گفت که دستور بر عدم انتقال به بند عمومی است و دستور از بالاست و ما دست آخر نفهمیدیم این بالا کجاست. ظاهرا وزارت اطلاعات در این پرونده دست ندارد! می ماند قوه قضائیه و سپاه. این بازجوهای محترم هم که خیلی اصرار دارند بگویند ما کاره ای نیستیم و همه کار دست قوه و زندان است. خوب خیلی هم مهم نیست ما هم پیگیر نمی شویم چون وقتی بخواهند به یک نظام نمره بدهند برای رعایت یا نقض حقوق بشر کنکاش نمی کنند که دستگاه مقصر را معرفی و مجازات کنند. ما نمره مان را داده ایم آقا. نمره تان را گرفته اید به سلامتی.

اما درمورد حفظ الصحة همسرم که بیش از دو هفته است باید پزشک متخصص مغز و اعصاب ایشان را ویزیت کند و نکرده به شما و به همه مسئولان هشدار می دهم که کوچکترین مخاطره ای برای سلامت ایشان برایتان هزینه بسیار دارد و نکته آخر این که من به زودی طی اطلاعیه ای که خطاب به مردم شریف و رشید و فهیم ایران صادر خواهم کرد همه ناگفته ها را با ایشان در میان خواهم گذاشت چرا که برخلاف شما و کودتاچی ها که مردم را نامحرم می دانید من ایشان را محرم و دانستن را حق آنان می دانم. لذا با فرض این که باید اندک اندک عریضه ها را که برای تاریخ نگاشته شده در مرحله دوم به پایان ببرم شیوه های دیگری برای اطلاع رسانی اتخاذ خواهم کرد.

والسلام علی عبادالله الصالحین

هفدهم صفر 1432 برابر با دوم بهمن ماه 1389
 


 


1348

بامداد سرد بهمن ماه بدنيا مي آيم.. پنج خواهر و يك برادر 14 ساله، در خانه منتظر و به گوش مانده اند و تا خبر تولدم را مي شنوند، هلهله مي كنند. برادرم قلك كوچكش را مي شكند و همان شبانه پولهايش را بر مي دارد و به امامزاده «معطوك» خرمشهر مي برد و نذرش را در ضريح مي اندازد. خدا به او يك «برادر» داده.

در آن روزها «برادري» هنوز قيمت داشت!
 

 

1357

انقلاب است. كوچه ها را مي دَوَم. وقتي به خانه مي رسم، كسي نيست. همه رفته اند خانه «خديجه خانم» پاي تلويزيون نشسته اند:«هيس! بيا امام رو ببين! امام اومد!» زنها و بچه ها، يكي يكي «صورت امام» را بر صفحه تلويزيون مي بوسند. مادرم كه زن سّيده و معتقدي است، دستي بر صفحه تلويزيون مي كشد و «قل هوالله» مي خواند و مرا فرا مي خواند. جلو مي روم. دستش را مسح مي كشد روي صورتم.

در آن روزها «ايمان» هنوزقيمت داشت!

 

1363

بحبوحه جنگ است. مادرم چادر به سر از دور مي آيد. نگاهش نااميد اما مهربان است. كتابهايم را به او ميدهم تا پولش را از دستش بگيرم و بروم براي ناهار، نان بخرم. اما مي بينم آن كاغذ، پول نيست! «كوپن» است. كوپن روغن يا قند يا برنج. دارد مي رود آن را به «محمودآقاي بقال» بفروشد و با پولش، نان و پنير بخرد! پدرم از يك وانت پياده مي شود، زيرلب به راننده غُر ميزند كه كرايه اضافه گرفته. راننده كرايه اش را به پدرم پس مي دهد و هر دو مي خندند.

«همدلي» هنوز قيمت داشت.

پدر 40 تومان به مادر مي دهد. مادرم مي گويد: «با اين كه نمي شود چيزي خريد!» پدرم مي گويد:«توكل برخدا! فردا هم خدا كريمه!»

در آن روزها «اميد» هنوز قيمت داشت.

 

1365

بمباران هاي دشمن بعثي به شيراز هم رسيده.. پدرم سالهاست «عزادار» شهر دوست داشتني مان «خرمشهر» است. اينجا و آنجا مردم مي گويند بايد كاري براي وطن بكنيم.

آن روزها «وطن» هنوز قيمت داشت!

يك شب تابستاني سر شام مي گويم:«من با حسن ميخواهم بريم جبهه!» زبان مادرم بند مي آيد! «حسن» همكلاسي ام به «شوخي و جدي» به من مي گويد تصميم گرفته «شهيد» شود تا خانواده فقيرش «بيمه» شوند! جايي شنيده ام:«نگوييد انقلاب براي من چه كرده؟ بگوييد من براي انقلاب چه كرده ام؟» فكر مي كنم. اما معنايش را نمي فهمم. من هم مي خواهم همراه حسن به جبهه بروم تا وقتي كسي پرسيد:«تو براي انقلاب چه كاري كرده اي؟» جوابي داشته باشم! چون هنوز انقلاب براي خانواده فقير ما كاري نكرده و نمي تواني اين سئوال را بپرسي؛ مگر آنكه به سئوال دومي، جواب داده باشي!

از طرفي به قول «حسن» در آن شرايط سخت، «يك نان خور» هم كمتر، بهتر! «حسن» را بعد از «شبيخون انبردستي» ستون پنجم در جزيره مجنون هرگز نمي بينم! مفقودالاثر شده و جز پلاكش چيزي از او باقي نمانده است! در برگشت، حجله اش را سر خيابان شان مي بينم. مي شنوم خانواده اش، پول اهدايي «بنياد شهيد» را قبول نكرده و گفته اند:«حسن جانش را براي اسلام و وطنمان داده، نه براي پول!» هنوز هم وقتي فاتحه مي خوانم، ياد«حسن» هستم و به ياد «مرام» خانواده فقيرش.

آن روزها «مرام» هنوز قيمت داشت.

 

1368

يك سال بعد از جنگ، «كار» كم است. اما هنوز «اميد» هست. پول نيست، اما هنوز «توكل» هست. «خوشبختي» نيست، ولي هنوز «خنده» در خانه ها هست. «پدر» چندماهي است «رفته» و بين ما نيست، ولي «وطن» همچنان هست.ما هرچه توانستيم براي انقلاب كرده ايم، ولي انقلاب هنوز كاري از دستش برنيامده! خانواده هنوز در فقر است.آن روزها هنوز «فقر» زينت مؤمنان است و مسابقه ثروت اندوزي شروع نشده!

پدرم در خاك سوخته خرمشهر «جان» داده و من از اينكه جنازه اش را از شهرش انتقال داديم و در شيراز دفن كرديم، هنوز احساس گناه مي كنم. مي گويم خرمشهري كه ما رفتيم و ديديم، نه گورستان داشت.نه غسالخانه داشت و نه حتي «قبركن»! چاره اي نداشتيم مادرم مي گويد اينجا هم جزو خاك وطنشه. «خاك پاك» ايرانه. فرقي نداره!

آن روزها هنوز «خاك» قيمت داشت.

در خرمشهر، آن قدر «بيكاري» هست كه راننده ماشيني كه كنُترات مي كند تا ما و جنازه پدر را به شيراز ببرد، تا خود شيراز سرخوش است كه مسافري گير آورده و با صداي كم،ترانه هاي «آغاسي» را زمزمه مي كند! بعد به خود مي آيد و آهي مي كشد و زيرلب فاتحه اي مي خواند. دست آخر «نصف» پولش را بابت شرمندگي يا همدردي نمي گيرد.

آن روزها هنوز «معرفت و همدردي» قيمت داشت!

 

1371

مي آيم تهران.روزنامه «سلام» و خبرنگاري مي كنم و در اتاقي در طبقه آخرش، شبها مي خوابم و روزها مي نويسم. اما كم خوابي هميشگي را دارم. هنوز هم مي نويسم و هنوز هم كم مي خوابم. با خودم مي گويم بايد كاري بكنيم. هنوز مي دانم بايد كاري براي «ايران» بكنيم.تا روزي كه ايران براي ما «كاري» بكند! با اين حال؛

ايران» هنوز قيمت داشت.

«تكه ناني» داشتيم. «خرده هوشي»، ايماني، ديني،... و صداي اذان مرحوم مؤذن زاده، هميشه به يادمان مي انداخت كه هرچه نباشد، آن بالاها يك «خدايي»هست! خدايي كه خيلي كارها برايمان كرده، بي آنكه پرسيده باشد:«تو براي خداي خود چه كرده اي؟»

 

... واكنون؛ خردادماه 1388

مي نويسم: در دوره انقلاب و جنگ و بعد از آن، از بمباران و گرسنگي وسختي ها عبور كرديم و با «زردي فقر» ساختيم و زنده مانديم. «اميد»داشتيم. مي دانستيم روزي ايران «ساخته» خواهد شد. حالا گويا سالهاست مُرده ايم و ديگر زندگي نمي كنيم. فقط زنده ايم. يكي آمده و زده به سيم آخر و مي گويد همه آنها كه در اين سالها معتمدان ما و رهبران كشور بودند، مشتي «دزد» بوده اند. رهبران كشور مي گفتند «مسئولان» دارند ما را به سمت «ارزشها» مي برند! و كشور را به «بهشت» تبديل خواهند كرد! اما حالا يكي آمده و مي گويد از همه اين سي سال، 27 سالش را ما توسط «منتخبين مردم» و «معتمدين امام و رهبري»، «چاپيده» شده ايم! «چپاول» شده ايم! او مسئولان قبل از خود را به «فساد و دزدي» متهّم مي كند و ما را براي «حماقت» انتخاب مشتي دزد و فاسد! سرزنش مي كند و رأي مي خواهد! در مناظره تلويزيوني، روبروي نخست وزير سالهاي جنگ مي نشيند و با تهديد مي پرسد:«بگم؟ بگم؟» و عكس همسر او را نشان مي دهد تا «پرده از تخلف تحصيلي!» او بردارد! ولي فراموش كرده تا همين چندماه قبل يك «دكتر جعلي» را وزير كشور كرده بود و تا آخر از او حمايت كرد تا همين انتخابات را آن دكتر فريبكار برگزار كند! او به جز همين «اتهامات كلي» و افشاي مافياهاي خيالي، چيزي ندارد كه بگويد.اما ما را «بهت زده» مي كند!

به آن 27 سال و ادعاي دزدي هاي ميلياردي و صحت و سقم اين افتراها كاري نداريم. اما به چيزهايي فكر مي كنم كه اكنون سالهاست مُرده اند. در همين چهارسال، ما چند فقره «تلفات ارزشي» داده باشيم كافي است؟ مايي كه در آغوش بمباران و گرسنگي و فقر، «زندگي» مي كرديم. در كنار «نفرت از دشمن» به وطن و خانواده و خدا عشق داشتيم وعاشقي مي كرديم. در اوج مشكلات، «گذشت» را مي شناختيم و فداكاري مي كرديم. در بحبوحه بي ناني، ما دين داشتيم. مسجد و زيارتگاه و امامزاده مي رفتيم. نذر مي كرديم. اخلاق داشتيم.. برادري داشتيم.. مرام داشتيم. در تمام آن 27 سال ما «دل» داشتيم.. در دل مان، عشق به «ايران» داشتيم.و در ايران مان، يك دنيا اخلاق و «ايمان» داشتيم! و حالا يكي آمده و در پايان چهارسال دولتش، سكوتش را شكسته تا به زعم خودش دوباره افشاگري كند! چون «ترس از شكست» در انتخابات را به طور جدي تري لمس كرده است! حالا او، بعد از چهارسال،دوباره با جذابيت هاي «افشاگري» آمده و به ما خبر مي دهد كه ما ملتي «دزد زده ايم».«چپاول شده ايم». اما نمي گويد بزرگترين چيزهاي ما را در دوره «خود او» دزديده اند! نمي گويد در دوران خود او، «اعتماد» ما را دزديدند. «ايمان» ما را ربودند. «اخلاق» ما را چاپيدند.. «برادري» را در دل برادرانمان كشتند. «وطن پرستي» را به سُخره گرفتند! غرورملي ما را پايمال كردند! ايثار را در دل ما كشتند! و عاشقي را، غارت كردند! دين و دنيا و آخرتمان را كه از روز ازل «قيّم» بودند! بعد از اينهمه «تلفات» كه داده ايم، با خود مي انديشم:«ما را به سخت جاني خود، اين گمان نبود....

 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به norooz-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به norooz@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازار امروز

Loading currency converter .. please wait

loading
currency converter
please wait
....

خبرهاي گذشته