

نظرات جین شارپ خشم دیکتاتوریها را برمیانگیزد
جین شارپ متفکر برجسته جهان که سالهاست درباره روشهای عاری از خشونت در مقابله با دیکتاتوریها مطالعه کرده، در گفتوگو با دویچهوله از امکانپذیر بودن پیروزی مبارزه بیخشونت میگوید.
جین شارپ، یکی از مشهورترین نظریهپردازان “مبارزه بدون خشونت” که روز پنجشنبه (۲۷ سپتامبر/۷ مهر) جایزه “آلترناتیو نوبل” ۲۰۱۲ را با سه نفر دیگر دریافت کرد، در گفتگو با بخش انگلیسی دویچه وله از افزایش تشخیص ضرورت مقاومت مدنی در دو سال گذشته یاد کرده است.
جایزه “نوبل آلترناتیو” از سال ۱۹۸۰ تا کنون به برجستهترین چهرههای فعال در عرصه “ضروریترین چالشهای زمان ما” از جمله حقوق بشر، محیط زیست، بهداشت و صلح اعطا میشود. جین شارپ این جایزه را همراه با سیما سمر، پزشک و رئیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، یک نهاد بریتانیایی که علیه تجارت اسلحه مبارزه میکند و یک مدافع محیط زیست از کشور ترکیه دریافت کرده است.
جین شارپ با تاکید بر اینکه در دو سال گذشته “قدرت مردم” بیشاز همیشه مشخص شده، میگوید: «مردم دارند تشخیص میدهند که کاری برای انجام داشته و نیاز ندارند منفعلانه تسلیم شخص دیگری شوند. آنها متوجه شدهاند که دیگر نیازی به پذیرش خشونت و دیکتاتوری نیست و میتوانند کار دیگری انجام دهند، میتوانند پیروز شوند.»
نظریات جین شارپ همواره خشم رژیمهایی نظیر رژیم حاکم در ایران را برانگیخته است. جمهوری اسلامی به شارپ به عنوان دشمنی نگریسته که در پی پیادهسازی “انقلاب مخملی” از طریق فعالان داخلی است. در جریان دادگاههای روزهای بحرانی پس از انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ متهمان که در دادگاههای “استالینستی” محاکمه میشدند با اتهام خط گرفتن از اندیشههای “براندازانه” جین شارپ محلاکمه شدند.
درخشندگی نظریات شارپ در سادگی آنهاست. او میگوید که بدون حمایت مردم هیچ رژیمی قادر به ادامه حیات نیست. پس این حمایت را سلب کن تا همه سیستم فرو بریزد.
راهکارهای ارائه شده از طرف شارپ نیز آسان است. در «۱۹۸ روش برای کنش غیرخشونتآمیز» او از «نمایش پرچمها یا رنگهای سمبلیک» به عنوان یکی از راههای موجود در سقوط رژیمهای دیتاتوری سخن به میان میآورد. چنین امری نظام حاکم ایران را در برههای با بحران مواجه کرد: وقتی رنگ سبز نماد اعتراض مردم در سال ۱۳۸۸ شد.
در سال ۲۰۰۴ و طی انقلاب نارنجی اوکراین نیز معترضان میدانهای شهر را به دریای پرچمها و پارچههای نارنجی تبدیل کرده بودند. رنگی که به نماد این انقلاب تبدیل شد.
از دیگر راههای پیشنهاد شده از سوی شارپ میتوان به استفاده از شعارها، نمادها، عبادت یا آواز اشاره کرد. در انقلاب سال گذشته مصر، معترضان مصری نماز جمعه هر هفته را به محلی برای اعتراضات خود تبدیل کردند.
آموزه شارپ، عبور از ترس
اگر بپذیریم که کتاب سال ۱۹۷۳ جین شارپ با عنوان “سیاستهای کنش غیر خشونتآمیز” برای بسیاری الهامبخش بود، کتاب دیگر وی در سال ۱۹۹۳ با عنوان ” از دیکتاتوری تا دموکراسی: چهارچوبی مفهومی برای آزادی” جهان را لرزاند. این کتاب که راهنمایی برای براندازی نظامهای ظالم از طریق روشهای خشونتگریز است، بارها تجدید چاپ و به بیشاز ۳۰ زبان ترجمه شده است. این کتاب فعالان اجتماعی و سیاسی جهان، از صربستان تا اوکراین و مصر و میانمار را به خود جذب کرد. گفته میشود که بخشی از فعالان “بهار عربی” نیز تحت تاثیر نظرات وی بودهاند. درباره فعالان جنبش اشغال وال استریت نیز چنین گفته میشود.
رژیمهای دیکتاتوری به علت نظریات شارپ او را به اتهاماتی نظیر کار برای سیستمامنیتی آمریکا (CIA) متهم کردهاند. با اینهمه شارپ همچنان به پیش میرود. وی درسال ۲۰۰۵ کتابهای «کاربرد مبارزه بدون خشونت: تمرین قرن بیستم و پتانسیل قرن بیست و یکم» و در سال ۲۰۱۱ “فرهنگنامه قدرت و مبارزه شارپ” را منتشر کرده است.
جین شارپ به مردم میآموزد که از ترسهای خود که رژیمهای دیکتاتوری از آن برای حکمرانی سود میبرند، عبور کنند. جین شارپ میگوید: «در گذشته درباره دیکتاتوری نازیها یا استفاده از سلاحهای اتمی علیه ژاپن این احساس را داشتهایم که مردم، ضعیف یا سرسپرده رژیمهای وحشتناک جهان هستند. ولی افراد زیادی هم بودهاند که مقاومت کردهاند. چیزی که در سالهای اخیر در شمال آفریقا و بقیه جاها دیدهایم ادامه همان روند است.»
فیلسوف، متفکر، مبارز
شارپ استاد بازنشسته علوم سیاسی دانشگاه ماساچوست، در سال ۱۹۸۳ موسسه آلبرت انیشتین را در بوستون پایه گذاشت. این سازمان به مطالعه و تحلیل کاربرد استراتژیک کنش غیرخشونتآمیز در موقعیتهای بحرانی در سراسر جهان میپردازد.
شارپ در سال ۱۹۲۸ در اوهایو متولد شد. وی دکترای فلسفه خود را از دانشگاه آکسفورد در ۱۹۶۸ دریافت کرده و سپس در بخش تحقیقات مرکز امور بینالملل دانشگاه هاروارد به کار پرداخته است.
وی نامزد جایزه نوبل صلح نیز بوده است. جین شارپ که سالها در زمینه مبارزات عاری از خشونت مطالعه کرده به دویچه وله میگوید که “لحظه سرنوشتسازی” برای آن که تصمیم به مطالعه در زمینه مبارزات غیرخشونتآمیز بگیرد وجود نداشته است. وی میگوید که “بیشتر یکسری برداشتها از وضعیت جهان و تکههای مختلف پازل” او را به این سمت کشانده است.
شارپ میگوید: «مبارزه برای انقلابی عاری از خشونت امری جدید نیست. این به نهاد بشر برمیگردد. مردم قادرند که بسیار سرسخت باشند و دولتها با همین مشکل دارند.»
شارپ سابقه زندانی ۹ ماهه را نیز به علت اعتراض علیه خدمت اجباری در جنگ کره دارد.
رژیم نازی تاثیرگذار در اندیشه شارپ
با این که شارپ به عنوان یک آمریکایی هیچ گاه به طور مستقیم تحت تاثیر رژیم نازی قرار نگرفت، اما همین رژیم بوده که به افکار وی در راستای تحلیل ماهیت دیکتاتوری و چگونگی مبارزه بی خشونت علیه آن شکل داده است. او در خلال مطالعات خود به مواردی برخورد که در همان زمان هم به مبارزه بی خشونت علیه رژیم حاکم مبادرت کرده و نتایجی نیز گرفتهاند. از همین رو شارپ متقاعد شد که این نوع مبارزه ممکن و راهی به پیش است.
با وجود اعتراضات خشونتآمیزی که هر چه بیشتر در جهان عرب روی میدهد، شارپ معتقد است که نگاه روشنگرانه به مکانیسمهای سیاسی در پیوند با مبارزات بیخشونت، در درازمدت دست بالا را در بحرانها خواهند گرفت. وی میگوید که خشونت بهترین سلاح دشمن است: «اگر شما واقعا میخواهید به هدف خود برسید، مجبور هستید به چگونگی آن فکر کنید و آن را ماهرانه به انجام رسانید. »
شارپ میگوید: «این برداشتی جدید از چیزیست که انسانها قادر به انجام آن هستند. ما میتوانیم برای برونرفت از مشکلات فعلی از ذهن خود استفاده کنیم.» مشکلاتی که شارپ به آن اشاره دارد دیکتاتوری، کودتا، تروریسم و احساس ناتوانی مردم در مناطق مختلف جهان است.
[دویچه وله]
نسخه قابل چاپ

سیدمحمد خاتمی با تاکید بر محوریت بیانیه شماره ۱۷ میرحسین موسوی، آن را دارای چارچوبی متین و منطقی خواند و از آزادی زندانیان سیاسی، باز شدن فضای سیاسی کشور و انتخابات آزاد به عنوان مسیر معقول برای حل بسیاری از مشکلات داخلی و خارجی یاد کرد.
به گزارش خبرنگار کلمه، سیدمحمد خاتمی، رییس جمهور پیشین کشورمان در طول دوره مرخصی مسعود باستانی، روزنامه نگار محبوس در زندان رجایی شهر، با حضور در منزل وی با او دیدار کرد.
در این دیدار که خانواده مهسا امرآبادی، همسر زندانی باستانی نیز حضور داشتند، خاتمی ضمن ابراز تاسف عمیق خود نسبت به عدم حضور امرآبادی در این دیدار، جویای شرایط زندانیان سیاسی در زندان رجایی شهر و وضعیت سلامتی باستانی و دیگر زندانیان سیاسی شد.
مسعود باستانی ضمن تشریح وضعیت خود و دیگر زندانیان سیاسی و شرح ملاقات با همسرش در زندان اوین و توصیف روحیه بالای زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر، درباره خود و برخی زندانیان سیاسی دیگر گفت: با توجه به بیانیه شماره ۱۷ میرحسین موسوی که به عنوان محور فعالیت جنبش سبز معرفی شده، به آینده امیدوار هستند.
سیدمحمد خاتمی نیز با تایید نظر این زندانیان سبز، بیانیه شماره ۱۷ موسوی را دارای چارچوبی متین و منطقی خواند و از آزادی زندانیان سیاسی، باز شدن فضای سیاسی کشور و انتخابات آزاد به عنوان مسیر معقول برای حل بسیاری از مشکلات داخلی و خارجی یاد کرد.
نسخه قابل چاپ
نوشته استوارت ام.کامینسکی
ترجمه غلامرضا صراف

با شروع نور زمستانی (1962)، معصومین جوان و نوجوانانی كه در آستانة بصیرت قرار دارند، ناپدید میشوند و برگمان عقبگرد میكند، انگار از نو شروع میكند و تاریكترین و مصیبتبارترین رگة دوران كودكی را كه در اسرار زنان، مونیكا، خاكاره و پولك، مهر هفتم، توتفرنگیهای وحشی و چشمة باكره تنها به آن اشارهای كردهبود، برمیدارد. حتی در لبخندهای یك شب تابستانی، اگرچه چیزی نمیگوید، ولی ما احتمالاً از آنچه قرار است در ذهن فردریك كوچولو و پسر كوچك دزیره (و احتمالاً فردریك) ادامه یابد، شگفتزده میشویم. نور زمستانی این پرسش را هم پیش میكشد كه چگونه بزرگسالان وحشتزده با كودكان وحشتزده رفتار می کنند و رابطه برقرار میكنند و آنها را همارز خود میبینند. این پرسشی است كه معطوف به شكست بزرگسالان در یافتن عشق و شكست همزمان در ارتباط برقرار كردن با كودكان هم میشود. كودكی كه در صداقتی مطلق زندگی میكند تا خودآگاهی بزرگسالان را با یك اشارة سرانگشتی به گناه، دچار تشویش نماید.
در نور زمستانی، وقتی توماس چوپان میگوید: «بیایید با هم دعا كنیم، همانطوریكه عیسی مسیحمان یاد دادهاست.» برگمان در فیلمنامهاش به ما میگوید كه «دوریس آپل بلد، كه فقط پنج سال دارد، خمیازه میكشد و با پاهایش لگد میزند؛ پاهایش مثل یك آونگ منظم است. مادرش دستانش را میگیرد و ول نمیكند. در همینموقع او با اخم دهنكجی میكند. آونگ برای لحظهای متوقف میشود. توماس زانو میزند.»
دوریس به این مناسك دروغین كه جلویش انجام میشود، وقعی نمینهد و حتی گوش هم نمیكند. او سرزنده و پرتحرك است. زبانش را با لذت و سرخوشی به نیمكت كلیسا میمالد. واكنشش صادقانه و سرزنده است و چالشی اندك اما واقعی با مناسك رسمی پیش رویش دارد كه تنها اندكی از حضار بزرگسال به ان ایمان دارند.
بعد توماس با مارتا به كلاس درسش میروند. توماس مثل دوریس درحالیكه كمی احساس معذب بودن میكند، پشت نیمكتی مینشیند. پسری وارد میشود و برای چوپان موعظهای صادقانه میكند، برخلاف موعظة ناصادقانهای كه توماس كردهبود. در فیلمنامه گفتوگویشان طولانیتر از چیزی است كه در فیلم نهایی آمدهاست.
پسرك در پاسخ به سؤال چوپان كه وقتی بزرگ شد میخواهد چهكاره شود میگوید ده سال دارد و قصد ندارد به عضویت كلیسا درآید؛ آنگاه «نگاه برمیگیرد و با حالتی حاكی از تحقیری سهلانگارانه، مستقیم به چشمهای توماس مینگرد.» و پاسخ میدهد كه میخواهد فضانورد شود.
این كودك دارد پیام دوریس را تكرار میكند كه مناسك دینی و روحانی غیرقابل فهم، بیارزش و دروغیناند. فضانورد بودن زندگی كردن در آینده و اعتقاد داشتن به آن است، رفتن استعاری به بهشت خداوند و چالش كردن با او یا جایگزین او شدن است.
توماس میفهمد و لبخند میزند.
در سكوت (1963)، برگمان توجه كاملی معطوف مشكل ارتباط بین بزرگسالان و كودكان میكند؛ و آنچه كه بزرگسالان داشتهاند ـ اگر چیزی بوده ـ آن را به كودكان دادهاند، كودكانی كه در ترس و سردرگمی زندگی میكنند.
رابینوود به آسیبی در كودكی برگمان اشاره میكند كه مظهر ترس اوست. طبق نظر وود:
در ساعت گرگومیش، یوهان بوری نقاش (ماكس فون سیدو) تنبیهی را در دوران كودكیاش توصیف میكند كه تمام مراحل بعدی پرورشاش را تحتتأثیر قرار دادهاست: او در گنجهای كاملاً تاریك محبوس است و بهش گفتهاند موجودی كوچك آنجا خفته كه انگشتان پاهایش را خواهد برید. وقتی بالاخره آزاد میشود (پس از اینكه نهایت وحشت را تجربه میكند) پدرش از او میپرسد میخواهد تنبیهی كه در انتظارش است چگونه باشد و او (برگمان) میخواهد كه شدیدترین تنبیه ممكن باشد. در گفتوگویی، از برگمان راجعبه این داستان پرسیدند و او گفت كه از تجربهای شخصی گرفتهشدهاست: “این ماجرا چهل یا چهلودوسال پیش اتفاق افتاد و نه فقط یكبار. یكجور مراسم بود. حیرتانگیزه كه من با تعریف كردن زندگیم آن را نشان دادم.»
تنبیه خود برای بیرون راندن شیاطین ترس، ترس از ناشناختهها، با یوهان باقی میماند، او بهعنوان یكآدم بالغ به این نتیجه میرسد كه هیچ چیزی كه با آن بتوان ترس را بیرون راند وجود ندارد. من معتقدم پسركی كه با نام یوهان در سكوت میبینیم، همان پسركی است كه در پرسونا و یوهانِ بزرگسالی است كه در ساعت گرگومیش میبینیم. این برگمان است كه خودش را از دوران كودكی عذابآور بیرون میكشد و وارد رنج دوران بزرگسالی میشود، مقطعی كه در آن بهعنوان یك هنرمند نمیتواند با ترسهایش كنار بیاید و آرامشی در زندگیاش پیدا كند.
هم عجیب و هم دلالتگرانه است كه پی ببریم نام فامیل یوهان بزرگسال بوری است، همان نام پیرمرد توتفرنگیهای وحشی. وقتی از یوهان جدا میشویم، او هم مثل ایساك در پایان زندگیاش است، ولی هیچ خاطرهای از توتفرنگیهای وحشی و سرخوشیهای دوران جوانی ندارد، تنها چیزهایی كه در سكوت و پرسونا میبینیم. آن تكه از خاطرات برگمان دربارة شخصیت ایساك كه قبلاً نقل كردم، بهطور دردناكی راجعبه یوهان، در سه فیلمی كه به آنها خواهمپرداخت، صادق است.
در سكوت، یوهان دهسال دارد، مثل پسرك فیلم نور زمستانی. فیلم با صحنهای شروع میشودكه پسرك دارد سعی میكند ببیند اطرافش چهچیزی دارد رخمیدهد. او به ما نگاه میكند، شیشة پنجرة قطاری را كه سوار آن است لمس میكند، رابطهای عقلانی با خالهاش استر و رابطهای بدنی ـ عاطفی با مادرش آنا دارد، ولی چهرهاش بیحالت است؛ نشانهای دال بر اینكه ارتباطات معنایی برایش دارند بروز نمیدهد. خالهاش بیمار است و او را به بیرون كوپه فرستادهاست. یوهان از پشت پنجره ـ كه حائلی است بین او و آنهایی كه گمان میكنند او دوستشان دارد و او هم گمان میكند آنها دوستش دارند ـ نگاه میكند. سپس برمیگردد و از پنجرة قطار به بیرون نگاه میكند: به توهم تصاویر گذرا، روشنایی و تاریكی، ردیف تانكها و ادوات صنعتی خشن و قضیبمانند (فالیك). یوهان درحالیكه جهان پیرامونش را تماشا میكند و سعی دارد از آن سر درآورد، محصور و منزوی شیشه است. از مأموران قطار میترسد و پیش مادرش برمیگردد. فصل افتتاحیه، فشردهای از آن چیزی است كه در طول فیلم اتفاق میافتد، كه در آن یوهان بین محبت مهار شده و سركوب جنسی مادرش و قولوقرارهای عاقلانة خالهاش داغون شدهاست. او در هتل پرسه میزند و درحالیكه با گامهای آهستهتری راه میرود، همان چیزهایی را مییابد كه در قطار دیدهبود.
یوهان با كوتولههایی كه میبیند همذاتپنداری میكند، آنها را مثل بزرگسالان از نفسافتادهای میبیند كه شاید تصویری از همانچیزی باشند كه او از خودش دارد. با هنر(نقاشی) اروتیك روبهرو میشود، تانكها را در خیابان میبیند، با تصویر سیاهی از مرگ (و مذهب) در پیشخدمت پیری مواجه میشود، همانطور كه قبلاً با مأمور قطار مواجه شدهبود. یوهان از جمع كوتولهها راندهمیشود، چون آنها باور دارند كه او واقعاً یكی از ایشان نیست. پسرك، پیشخدمت و تصاویرش از مرگ، پیرمرد كه نماد اختگی جنسی و سركوب است، را از خود طرد میكند. تعویذ (طلسم) یوهان، تفنگش است كه با آن بهطور فالیكی روی همهچیزهایی كه با آنها چالش دارد، نشانه میرود. وقتی كوتولهها او را میرانند، یوهان روی دیوار هتل ادرار میكند و خشمش را از جهان بزرگسالانی كه نمیتواند دركشان كند، با كنشی حاكی از اعتراضی جنسی ـ نجاستی نشان میدهد.
او بهطور مبهمی از دام جنسیای كه در آن قرار دارد، آگاه است. میداند كه مادرش با پیشخدمت رابطه دارد. یوهان نمیتواند برای خالهاش چیزی بخواند و كنشی عقلانی انجام دهد، بلكه سعی میكند از آنجا بگریزد و نمایش خیمهشببازی را تماشا كند. در نمایش، پانچ را میبیند كه جودی را میزند، جایگزینی برای مادرش و دیگر بزرگسالانی كه با آنها نمیتواند ارتباط برقرار كند و او را سرخورده و پریشان میسازند ـ پانچ ترسیده و با زبانی بامزه سخن میگوید. لحظهای هنرمندانه و پالاینده است. پسرك زیر گریه میزند، ولی مواظب است تا اشكهایش را پشتصندلی پنهان كند. عواطفش، مثل مادرش، به او خیانت كردهاند، آزرده و پریشانش كردهاند. پیش خالهاش میرود تا آرامش یابد و او سعی میكند هر انچه در توان دارد به یوهان بدهد، فهمی خردمندانه. او مترجم است و قول میدهد تلاش كند با یوهان ارتباط برقرار كند و كلماتی به زبان خارجی برایش میگوید. پسرك حس میكند با دیدن هنری بیاهمیت ـ خیمهشببازی ـ تحقیر و ناكام شدهاست. او سعی میكند با خواندن داستانهای پریان لومانتوف [این احساس را] پنهان كند. تا جایی كه میتواند به بیان هنرمندانة مسائل پی میبرد. در پایان فیلم، یوهان آنجا را به اتفاق مادرش ترك میكند و دوباره خودش را با او در كوپة یك قطار مییابد. از آنجایی كه در شروع فیلم به مادرش چسبیدهبود و مادر عواطفی اروتیك و ملالتی بالقوه به او میداد، حالا به رابطهای خردمندانه با خالهاش و كلماتی به زبان خارجی میرسد. طبق دیدگاه برگمان، فیلم با «چهرة بیفروغ یوهان كه در تلاش است این زبان عجیب را بفهمد. این پیام مرموز.» تمام میشود.
در پایان فیلم، جهان بزرگسالان برای یوهان مثل یك راز باقی میماند. او پریشان و گیج است و سعی میكند با بزرگسالان ارتباط برقرار كند و بیش از پیش آگاه است كه شاید مجبور شود بدون ارتباط عاطفی سركند و به فهم خردمندانه از مسائل رضایت دهد. یوهان را بار دیگر در پرسونا (1966) میبینیم. تصاویر فیلمیكی كه در آغاز فیلم روی پرده از مقابلمان عبور میكنند، مشتركات زیادی با تصاویری دارند كه در شروع فیلم سكوت، یوهان از پشت پنجرة قطار آنها را به صورت لرزان میدید. وقتی این تصاویر آهسته میشوند و مثل قطار توقف میكنند، ما یوهان را میبینیم، همان بازیگر است، اگرچه با نام یوهان شناسایی نمیشود. جلویش قصههای لومانتوف قرار دارد، بین او و ما، بین او و هستة مركزی فیلم، یك شیشه است، حائلی كه روابط را هدایت میكند، شیشهای مثل پنجرة قطار یا عدسی حساس دوربین. سه سال از سكوت گذشتهاست. او سیزده سال دارد. وقتی اولینبار او را میبینم، با حالت یك مرده ظاهر میشود، كویی تا موعد این فیلم برسد و او بتواند از نظر عاطفی آن شخصیت را احیا كند، در ذهن برگمان مردهاست. مثل شروع سكوت، پسرك به ما نگاه میكند، حائل شیشهای را لمس میكند، بهنظر میرسد سعی دارد با ما ارتباط برقرار كند. ما پشت او قرار میگیریم و میبینیم كه شیشه را لمس میكند و سعی دارد با سردرآوردن از تغییر چهرة زنی یا زنانی، ارتباط برقرار كند. شاید آن دو زنی باشند كه در فیلم خواهددید، الیزابت و آلما، ولی میتواند مادر و خالهاش یا تركیبی از هر چهارتایشان هم باشد. معنی ضمنی بصری آن چیزی است كه او سعی دارد از آن دو زنی كه پیش روی خود خواهددید، بیاموزد و بفهمد.
دو كودك در روایت اصلی فیلم دیده میشوند كه حدوداً همسن و سال یوهان هستند. بهنظر میرسد هردو بچههای الیزابت باشند، بازیگری كه تصمیم گرفته صحبت نكند و از زندگی كناره بگیرد. یكی از آنها پسرش است كه در عكسی میبینیم. الیزابت عكس را پاره میكند و سعی میكند از ارتباط برقرار كردن با او امتناع ورزد. این نفرت عجیبی نیست كه او را وامیدارد عكس را پاره كند، بلكه از نظر برگمان وقوف به هراس وجودیای است كه او را ناتوان از ارتباط برقرار كردن با پسرش یا هركس دیگری میكند. در فیلمهای اینگمار برگمان، روشنفكران راندهشده و هنرمندانی كه به تلخی هراس وجودی را میبینند، زوجی با سیمایی بشاش و خونگرم هستند، تقریباً با سیمایی چون مادر زمین یا دختر زمین كه میداند زندگی چیست و مشتاق رویارویی با آن است. برای مثال، در توتفرنگیهای وحشی، ماریان این نقش را در مقابل اوالد پر میكند. مارتا و توماس در نور زمستانی زوج دیگریاند. بهنظر میرسد در پرسونا آلما چنین نقشی را پر میكند، ولی پیامدش عمیقاً متفاوت است. این بیشتر مسئلة آلماست كه تغییر كند و خودش را از چشم الیزابت ببیند تا الیزابت، و احتمالاً برگمان و مخاطبش چنین امید یا عشقی را از جانب آلما میپذیرند. بچة دیگری هم در عكس با الیزابت دیده میشود. پسربچهای است كه همسن پسرش و یوهان است و به یك معنا پسر الیزابت محسوب میشود. پسرك عكس دوم، یهودیای است كه یك نازی دارد او را بهطرف اردوگاه میبرد. (به عقیدة من ارتباطی عامدانه بین تانكها و جنگ قریبالوقوع در سكوت و جنگ واقعی در شرم وجود دارد، كه در آن شخصیت اصلی، یهودیای مثل پسرك توی عكس است. در شرم وضعیت چنان است كه گویی جهنمی تماموكمال همهچیز را قبضه كردهاست. بهنظر می رسد برگمان درحال نابود كردن جهانش باشد.) الیزابت در پرسونا پسرك یهودی را جوری میبیند كه گویی آمده تا وحشت وقوف هراسناك به زندگی را كه او درونش نگاه داشتهاست، كامل كند؛ الیزابت این وحشت را از پسرش دور نگاه داشتهاست،اگرچه میداند نمیتواند از او محافظت كند.
بهنظر میرسد یوهان در پایان فیلم به ناكجاآباد رسیدهاست. حائل شیشهای هنوز مقابلش است. درحالیكه او ناتوان از دادن پاسخی به خود است، برگمان هم از دادن پاسخی به او ناتوان شدهاست.
در ساعت گرگومیش (1968) دوباره یوهان را میبینیم. او حالا بزرگ شدهاست، ولی فعلاً هیچ پاسخی ندارد. هنوز در جستوجوی تجسم بخشیدن به شرّ در طرحها و نقاشیهاست. ترسهای دوران كودكیاش، به ترسهای دوران بزرگسالی تبدیل شدهاند. یوهان زندگی را مشاهده كرده و به دركی از هراسهای آن رسیدهاست. این هراس، خودش را در بلاهت دوران كودكی و فیلمهای ترسناكی كه آنموقع نگاه میکرده نشان میدهد؛ عذابی كه با دیدن خونآشامها، هیولاها و مردههای متحرك دچارش میشده.
نمایش خیمهشببازی در ساعت گرگو میش، بازآفرینی عجیبوغریبی از خیمهشببازی یوهان در سكوت است. سخنان عروسكها مبهماند، گویی به زبانی خارجیاند، ولی عروسك واقعی است، یك شخص زنده. این هنر دیگر یك گریز كودكانه نیست، بلكه ابزاری برای عذاب بیشتر است.
یوهان كسانی را كه پیرامونش هستند ـ از جمله همسرش كه میخواهد به او كمك كند و برایش بچه میآورد ـ مثل آدمهای مزاحمی میبیند كه مسئولیتی سنگین بر دوشش بهعنوان هنرمندی كه نمیتواند پاسخی برایشان بیابد، میافكنند و در مقام موجودی انسانی كه هیچ پاسخی برای سؤالهای خودش ندارد، مایة عذابش هستند.
آرامش عشقی كه دیوید در از میان آینه در تاریكی از آن با مینوس صحبت كردهاست، برای یوهان هیچ كاربردی ندارد. همسرش آن را بهسادگی و زیبایی به او تقدیم میكند، ولی یوهان نمیتواند بپذیرد، او از عشقش به ورونیكا فوگلر بازیگر برانگیخته شدهاست، توهمی كه هم او را به خود میكشاند و هم دفع میكند و به او وعدة دروغینی مبنی بر گریز و قطعیت تحقیرآمیزی نظیر آنچه در هنرش هست، میدهد. یوهان در پرسونا نبردی را بین بازیگری به نام فوگلر و زنی عاطفی و زمینی بهنام آلما تماشا كردهاست. قول یا حداقل امید به عشق كاملاً پس زده نشدهاست، ولی قطعاً پذیرفته هم نشدهاست. یوهان در ساعت گرگومیش، بین بازیگری كه آشكارا متوهم و طفیلی و خونآشام و هیولا هم هست و آلمایی كه عشق ابراز داشتهاش را یوهان رد میكند، گیر كردهاست. او هیچكدام را نمیتواند بپذیرد.
كودكی در ساعت گرگومیش وجود دارد. یوهان به پسری از ازدواج قبلیاش اشاره میكند. ما هیچوقت این پسر را نمیبینیم. تنها یك اشاره به او وجود دارد. پسری كه موجود خونآشام مانندی است و در داستان رؤیاگونهای كه یوهان برای آلما تعریف میكند، میتوانیم او را ببینیم. یوهان میگوید او پسرك را هنگام ماهیگیری كشتهاست. پسرك پیش او آمده، درحالیكه از ترس بالبال میزده، او را تهدید كرده و وقتی یوهان به او گفته از آنجا برو به یوهان حمله كرده. همراه با یوهان جسد پسرك را در آب میبینیم، خونین و دردآور.
این رخداد واقعیتر از سایر كابوسهای وحشتناك یوهان در فیلم نیست، ولی قتل نمادین پسرش را نشان میدهد، پسری كه همانطور كه اوالد در توتفرنگیهای وحشی گفتهبود، او را وادار میكند تا زنده بماند و مسئولیت بپذیرد، مسئولیت خونآشامواری كه نمیتواند از عهدهاش برآید. یوهان هم مثل برگمان به هنرش رجوع كرده تا برایش آرامشی باشد، تعالیای برای ناتوانیاش در درك زندگی و هنگامی كه بهطور مستقیم با ناتوانیاش در پذیرفتن امید به عشق روبهرو میشود. دورنمای بچهدار شدن آلما برای یوهان لذتبخش نیست، ولی بار مسئولیت بیشتر، او را به زندگیای كه بیمعناست، وابستهتر میكند. وقتی به آلما تیراندازی میكند، سعی دارد تا بچه و تداوم چرخة حیات را نابود كند. مرگ یوهان خودكشی است، ولی او قربانی ترسهای خودش شدهآست.
برگمان نمیخواهد آلما بمیرد. ما میدانیم كه او زنده خواهد ماند و بچهدار خواهدشد. این چرخه ادامه خواهدیافت. هم در آغاز وهم در پایان فیلم، صدایی از آلما سؤال میكند. این صدای برگمان و ماست كه از او میپرسیم چهچیزی زنده نگاهش میدارد و چه امیدی میتواند داشتهباشد.
پاسخ آلما سكوت است، شانه بالا انداختن. این را با حالتی فلسفی نشان نمیدهد. او تحمل میكند. زندگی میكند. عشق میورزد. حتی اگر همة چیزهای دیگر را دریغ كنیم، برگمان نمیتواند انكار كند كه آدمها تحمل میكنند و عشق میورزند تا زندگی كنند. برگمان میگوید این همة كاری است كه با آن میتوانیم دوام خودمان را حفظ كنیم.
ترجمه شده از کتاب:
Ingmar Bergman:Essays in Criticism,edited by:Stuart M.Kaminsky,Oxford University Press,1975
سفید
Schuster, 1960.
نسخه قابل چاپ

کاربرانی که به کار با سیستم عامل ویندوز عادت دارند مطمئنا این پیغام خطا را به مراتب دیده و تجربه کردهاند. این مشکل در تمامی انواع ویندوزهای موجود مشاهده شده و ظاهرا همراه با خطای معروف دیگر Blue Screen of Death بخشی لاینفک از مایکروسافت هست.
در توضیح چرایی این مشکل به پاسخ واحدی برنمیخوریم ولی مواردی چند ذکر شده که تفسیر آنها در این مطلب به درد کسی نخواهد خورد جز این که در بیشتر موارد برنامه یا برنامههایی به تنهایی درصد بسیار بالایی از حافظهی موقت RAM یا Memory و واحد پردازش مرکزی یا CPU را به خود اختصاص میدهند و در نتیجه کامپیوتر به وضعیتی دچار میشود که به هیچ چیز واکنش نشان نمیدهد. این حالت به انگلیسی deadlock نامیده شده که در فارسی معنی به بنبست رسیدن یا دچار وقفه شدن را میرساند. گاها اصطلاح فریز شدن Freeze و یا هنگ کردن Hang هم به کار میرود. مهم این است که هنگامی که متوجه این مشکل شدهاید، هیچ یک از سه گزینهی ارائهشده عملی انجام نمیدهند و دیگر نمیتوان کاری به جز خاموش و روشن کردن کامپیوتر انجام داد که معمولا منجر به از دست دادن برخی اطلاعات ذخیره نشده و یا آسیب به هارد درایو میشود.
در این جا سعی میکنیم که چند مورد تکنیکی را معرفی کنیم که در بیشتر اوقات این مشکل و پیغام خطا را رفع میکنند و در نهایت بعد از امتحان این چند مورد میتوان به خاموش/روشن کردن کامپیوتر پرداخت.
* راه حل اول این است که به بخش Task Manager رفته و برنامههایی را که به خطا بیشترین سهم از حافظهی موقت و پردازشگر را دارند از میان برداریم. این یک راه حل مقطعی بوده و درصورتی که مشکل فوق دوباره پیش بیاید به معنی مشکلدار بودن نرمافرارهای کامپیوترتان بوده و باید به متخصصین کامپیوتر مراجعه فرمائید.
برای رفتن به Task Manager کلیدهای کنترل، شیفت و اسکیپ را با هم فشار دهید (Ctrl + Shift + Esc). در بخش applications روی هر برنامهای که در حالت Running نیست (یعنی not responding) کلیک کرده و End Task را بزنید تا برنامهی فوق در این بخش دیگر نباشد. احتمال دارد که چندین بار این را تکرار کرده و در صورتی که هنوز کامپیوتر به حالت عادی برنگشته باشد، مابقی برنامههای موجود در این بخش را نیز باید از لیست خارج کنید.
اگر بخش Application خالی است و هنوز مشکل ادامه دارد، به بخش Processes رفته، روی Memory کلیک کنید تا ارقام را از کوچک به بزرگ ردیف کند، و برنامهای که بیشترین سهم از حافظهی موقت را به خود اختصاص داده را انتخاب و End Process را فشار دهید. معمولا هر برنامهای با رقم ۱۰۰ مگابایت به بالا کاندیدای خوبی محسوب میشود.
همین پروسه را برای قسمت پردازشگر با کلیک روی CPU میتوان انجام داد.

در صورتی که این عملیات موفقیتآمیز نبود، به بخش Users رفته و با کلیک کردن روی Logoff اقدام به خروج از سیستم عامل بدون خاموش/روشن کردن کامپیوتر بکنید. بعد از ورود مجدد به ویندوز اگر متوجه نارسایی در کار برنامههای مختلف هستید دیگر مطمئنا باید کامپیوترتان را خاموش/روشن کنید تا تمامی حافظهی موقف و پردازشگر پاک و مرتب شوند.
* راه حل دوم یک برخورد دفاعی بوده و میبایست دستورات زیر را به کار ببندید تا پیغام خطای ذکرشده را کمتر مشاهده کنید. در این راه حل، میخواهیم که ویندوز اکسپلورر را طوری تنظیم کنیم که به صورت مشترک به تمامی عملیات درخواستی ویندوز رسیدگی نکند و برای هر درخواست یک پروسهی جدید شروع کند که بدین صورت مشکلدار شدن یکی از این پروسهها منجر به توقف بقیه نشود.
ویندوز اکسپلورر Windows Explorer را باز کرده (شورتکات Win + E روی کیبورد) و به بخش Tools ، بروید.

Folder Options را باز کرده، در بخش View گزینهی Launch folder windows in a separate process را انتخاب کنید.

بعد با کلیک روی OK چندین بار با صفحهی اصلی کامپیوتر برگردید.
حال اگر بخش Processes در Task Manager را نگاه کنید متوجه چند explorer.exe خواهید بود و این کمکی در تقلیل این نوع مشکلات کامپیوتری خواهد بود.

* راه حل نهایی، استفاده از یک دستور قدیمی Taskkill است که از زمان ویندوز ایکسپی به سیستم عامل ویندوز اضافه شده و هنگام دچار مشکل شدن ویندوز، وظیفهی از میان برداشتن هر برنامهای که به حالت تعلیق و وقفه درآمده را دارد.
در صفحهی Windows Task Manager در بخش Applications در قسمت پایین صفحه سمت راست روی New Task کلیک کرده و در صفحهی جدید CMD تایپ کرده و دکمهی OK را فشار دهید.

متوجه خواهید شد که صفحهی قدیمی داس در محیط ویندوز باز شده است. در صفحهی داس این دستور را تایپ و روی enter کلیک کنید:
taskkill /f /fi “status eq not responding”

* لازم به ذکر است که برنامههای معروف به Kill Process در سایتهای مختلف یافت میشوند که کارآییهای نسبتا خوبی نیز در مقابله با مشکل فریز شدن کامپیوتر دارند. برای نمونه میتوان به Kill Process و Process Hacker اشاره کرد که لینک دانلودشان بدین قرار است:
http://www.softpedia.com/get/System/OS-Enhancements/Kill-Process.shtml
http://processhacker.sourceforge.net/index.php
لینک اطلاعاتی در ارتباط با توضیح deadlock:
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%86%E2%80%8C%D8%A8%D8%B3%D8%AA_%28%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85_%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%87%29
https://en.wikipedia.org/wiki/Deadlock
نسخه قابل چاپ
نادیه فضل در بهار ۱۳۴۵ در باغ نواب شهر کابل زاده شد. پدر او از سرای خواجه کهدامن و مادر وی از روستای شکردره کهدامن بود. نادیه در دبیرستان محجوبه هروی در کابل تحصیل کرد. پس از پایان صنف ششم به لیسه عالی آریانا رفت و موفقانه از آنجا نیز فارغ شد. سپس چندگاهی در دانشگاه کابل، دانشکده حقوق و علوم سیاسی تحصیل کرد ولی پس از ازدواج و تولد پسرش سهیل، راهی غربت شد و از سال ۱۹۸۵ میلادی در جمهوریت اتحادی آلمان زندگی میکند. سال ۱۹۸۹ پسر دومش سیاوش به دنیا آمد. نادیه فضل در آلمان هم درس خواند و اکنون یکی از همکاران فعال رادیو صدای آلمان است.
دفترهای شعر «پرنیان خیال» را در ۱۹۹۷ و «جوانههای سبز غزل» را در ۲۰۰۶ و مجموعه شعر « ابرها برشانه» را در نوروز 1391 خورشیدی برابر به بیستم ماه مارچ 2012 میلادی راخوانندگان شعر وی به خوانش گرفتند. نادیه فضل همچنین دو سی دی دکلمه شعر دارد به نامهای «چلچراغ» و “جوانههای سبز غزل” . برای نادیه فضل زبان فارسی و شعر فارسی دری جایگاه ویژه دارد، بدین مفهوم که وی زبان و شعر فارسی را به مثابهٔ یک اصل جدایی ناپذیر تثبیت فرد با هویت اصلیاش میداند.
نادیه فضل علاوه بر شعر، مقالهها و نوشتارهای اجتماعی بسیاری نیز دارد که در آنها بیشتر به دردهای زنان افغانستان با هدف تحقق برابری و عدالت پرداختهاست، از جمله فراخوانی به نام «سنگسار، آغازی برای اندیشیدن» و نوشتههای وی پیرامون قوانین زن ستیزی که در روزهای ابتدای سال ۱۳۸۸ در افغانستان به تصویب رسیده است.

اهدا به “ندا” وهمه راهیان آزادی
شاخه گلی برای تو
بیکران ِ درد دارم، شاخه گل ، یک صدا
سوگوار چشمهای عاشقت هستم ” نـدا”
پای تاریخی که ما را حذف کرد وشقه کرد
جاریی تلخابه ی زهرم تا عرش خدا
واژه گان صبح وآزادی ،عشق ودوستی
یاد داری؟روزگاری بود عطر دست ِ ما
آیت الله وفقیه وطالب وجهل وحجر
دور بود از ما واز گلباغ های آشنا
“قل” نبود و”قال ” در قاموس ما رنگی نداشت
عشق بود وشعر بر لبهای ما لطف دعا
غصه آوردند ،سیه پوش عزا کردند شهر
دار بستند سبز شادی را ،سرود ورود را
معرفت را سربریدند ،نور را کشتند یا؟
قامت آزادی خاکستر شد، بال هما
نه! زیبا شورحافظ ،عشق سعدی ـ پارسی
نورِ مولانا وفردوسیست در رگهای ما
می رودتا جان وروح ملتی،تا کوه ودشت
شور آزادِ صدایت ، نازنین زیبا “ندا” !
ماه می گرید ،ستاره سوگوار دریاست تلخ
لحظه ها فریاد می چینند زخاک عشق ها
تو سوار رخش رزمی ،من کنارت شعله ور
سربلندی مینویسیم در کتاب کبریا
روح بهار
خيالت مي وزد ، آيينه مي تابد گلســــــــتان را
به جشن روشنايي ميکشــــــد دست شبستان را
طلوع بي نيازي و شگفـــــــــــتن از حريم مه
شهاب و شعــــــله ميکارد تن سرد زمستان را
حضـــــــور آرزو بود لحظه ي باريدن عشقت
کمــــــي رويا ، کمي پرواز پهن روشنستان را
هـــــــــــواي نرم دريا ها براي شانه هاي باغ
و تفسير نــــــــوازش ناز صبح دل پرستان را
به چشم بي اميـــــدم طرح سبز تازه گي روييد
نگاه شب نشينم بوسه زد سبزينه بســــــــتان را
زحجم بيکسي هايم به دريا قـــــــــــصه ميگفتم
ملايک ميســـــــــرود آهنگ غمگين نيستان را
تو با يک شا خه گل لبخند ، يک ديباچه زيبايي
شکستي بغض ابرو خامــش شهر و کهستان را
غرور آفتاب ! روح بهـــــار گلواژه ي شعرم !
خيالت مي وزد ، آيينه ميبارد گلـــــــــــستان را
خاطره
يک شب که آسمان و چمنزاران نجواي عاشقانه ي باران بود
لبريز شاخــــــــــــــه هاي گل مريم پيراهن حرير بهاران بود
آبيي آبشارپر از مهتــــــــــــاب مست شميم و زمزمه ي دريا
آيينه ها سخاوت سبزستان ، تصــوير ناز جلوه ي مرجان بود
من با سلام برکه ي نيلوفر ، از پنجره به سمــــت سحر رفتم
هنگامه ي صداي قدمهايش در کوچه ها سپــيده گل افشان بود
يک کهکشان ستاره به مو هايــم پر پر زنان نشست به زيبايي
حس نجيب سوختن از عشقش ، در جان من شرار گلستان بود
از بوسه ها و گرميي دستانش اندام من شــــــگفت و فريبا شد
گلخانه ي طليعه ي رويايم ، چشمــــــان او صراحت ايمان بود
من در حضور پاک خدا بودم ، در عرش پر ستاره ي گلباران
در شانه هاي پاک و بلند او صــــــد ها نماد خوبيي يزدان بود
یک سبد رویا
شهء دلها تو شبی مست و چراغانم کن
گلفشانم بنما آيينه بندانم کن
بگذار شاخهء آتش به کفم، سوز تنم
حسرت و ياس بزدا غنچهء خندانم کن
شاخهء مريم رو يايی اندامم را
در نسيم بوسه ها پيچ و شگوفانم کن
به نشيب و به فراز کهسار قامتت
همچو خورشيد بگدازم ، آبشارانم کن
تا در اعماق لهيب تن تو غرق شوم
تو بنازم، تو بسازم، شاهدخت صبحگاهانم کن
در دل انگيزيی با عظمت نور نگه ات
نفس صبح ، جلوهء باغ عطر بارانم کن
تو در امواج ظريف ساز تا عرش خدا
ببرم مثل ملايک، تو غزل خوانم کن
نسخه قابل چاپ

جایزه بنیاد “زندگی بهتر» به سیما سحر پزشک و رئیس کمیسیون حقوقبشر افغانستان اعطا شد. این جایزه به خاطر تلاشهایسیما سحر در راه حقوق بشر، حقوق زنان و کمک پزشکی به اقشار فقیر افغانستان بهوی تعلق گرفت.
برای اولین بار جایزه نوبل آلترناتیو به چهرهای از افغانستان تعلق گرفت، به سیما سمر، پزشک و رئیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان. او در کشوری درگیر جنگ و خشونت، جایزه مبارزه بدون خشونت را از آن خود کرد.
برندگان دیگر جایزه امسال جنی شارپ، پژوهشگر و از فعالان صلح، یک نهاد بریتانیایی که کمپین علیه تجارت اسلحهرا سازمان داده و هایرتین کاراچا، یک فعال محیط زیست از ترکیه هستند.
زنی سازندهتر از یک دولت
در شرایطی که اکثر ناظران امور افغانستان از اتلاف میلیاردها دلار کمکهای بینالمللی در این کشور و کمکاری دولت انتقاد میکنند، دکتر سیما سمر در سالهای فعالیت خود بیش از صد مدرسه و ۱۵ بیمارستان را در افغانستان پایهگذاری کرده است. او تلاش خود را در افغانستان و پاکستان روی آگاهی دادن، به ویژه به زنان گذاشته است. کمپینی برای کمک به زنان برای پیشگیری از بارداری ناخواسته راه انداخته و به حمایت از کسانی پرداخته که در روستاها و مناطق دورافتاده برای بهداشت و سلامت مردم فعالیت میکنند.
سیما سمر از سال ۱۹۸۹ تاکنون به یاری بیش از سه میلیون و سیصدهزار بیمار در افغان و اردوگاههای پناهندگان افغانی در پاکستان شتافته و راه آموزش را برای نیم میلیون نفر هموار کرده است. او در سال ۲۰۰۱ بهعنوان وزیر امور زنان افغانستان و یکی از معاونان پنجگانه حامد کرزای رئیس جمهور افغانستان منصوب شد، اما یک سال بعد از این سمت کنارهگیری کرد و ریاست کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان را به عهده گرفت. خانم سمر همچنین در فاصله سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ گزراشگر ویژه سازمان ملل در سودان بود.
وزنهسنگین صلح در برابر خشونت
«آنچه برندگان امسال نوبل آلترناتیو را به هم پیوند میزند، کفه سنگین ترازوی صلح در برابر خشونت است». این را اوله فون اوکسکول، مدیر بنیاد “زندگی بهتر” به اشیپگل آنلاین گفته است: «برگزیدگان امسال هرکدام به روش خود نشان دادهاند که راههای جایگزینی برای رسیدن به صلح جهانی هست».
این بنیاد میخواهد با اهدای جایزه نوبل آلترناتیو در برابر روشهای خشونتآمیز مبارزه، راههای مسالمتآمیز مبارزه را ارج گذارد. مدیر بنیاد میگوید « از آنجا که در آینده با بحرانهای بیشتری روبرو خواهیم شد، تمرکز بر روشهای صلحآمیز مبارزه از اهمیت زیادی برخوردار میشود».
جایزه “زندگی بهتر” هرسال به شخصیتها یا سازمانهایی تعلق میگیرد که برای حقوق بشر، حفظ محیط زیست، آموزش و صلح و در یک کلام زندگی بهتر تلاش میکنند. امسال ۱۲۲ نفر از ۵۰ کشور جهان نامزد دریافت این جایزه شده بودند.
هیات داوران جمعی گوناگون است از هر رنگ و زبان و قارهای. این هیات هرسال چهار نفر را به عنوان برجستهترین چهره مبارز در راه اهداف بیناد انتخاب میکند. مبلغ جایزه ۱۵۰ هزار یورو است که از منابع خصوصی تامین میشود. مراسم اهدای جایزه روز هفتم دسامبر امسال در سوئد اهدا خواهد شد.
چرا نوبل آلترناتیو؟
جایزه “زندگی بهتر” نوبل آلترناتیو نیز نام گرفته است. سال ۱۹۶۸ زمانی که کمیته اهدای جایزه نوبل اقتصادی جایزه خود را اهدا کرد، با اعتراضی شدید روبرو شد. این اعتراض به پایهگذاری نوبل آلترناتیو به رهبری یاکوب اوکسکول انجامید. جایزهای که به کسانی تعلق میگیرد که در راه حقوق بشر یا محیط زیست، برای صلح و علیه فقر مبارزه میکنند.
مدیر کنونی بنیاد تاکید میکند که: «ما امروز خود را نه در رقابت با جایزه نوبل رسمی که تکمیل کننده آن میدانیم».
نسخه قابل چاپ
آیا افغانستان توان دفاع از خود را دارد؟

بسم الله محمدی وزیر دفاع افغانستان که برای پاسخ به سوالات اعضای مجلس بزرگان (سنا) افغانستان، در این مجلس شرکت کرده بو، طی سخنانی گفت برای این که دستگاه امنیتی افغانستان بتواند تامین امنیت کشور را به گونه شایسته به دوش بگیرد، باید قوای ائتلاف افغانستان را ترک گوید. وی همچنان گفت: تا زمانی که ناتو در افغانستان حضور داشته باشد، ما نمی توانیم نیرومند، متکی به خود و مستقل باشیم و باید به بیگانگان متکی باشیم.”
بسم الله محمدی که پیشتر وزیر امور داخله/کشور افغانستان بود و به تازه گی بر کرسی وزارت دفاع تکیه زده است از مجاهدین شناخته شده و از فرماندهان مشهور دوران مقاومت علیه طالبان است. درخواست محمدی از ناتو برای ترک افغانستان، از این لحاظ جالب است که او به خوبی می داند طالبان، تروریزم و چالش های امنیتی قبل از اینکه در خاک افغانستان ریشه داشته باشد، از روزنه های استخباراتی کشورهای همسایه افغانستان و بعضی کشورهای دیگر سر بیرون آورده است. کرزی رییس جمهور افغانستان در بیانیه ای که در شصت و هفتمین اجلاس سازمان ملل متحد ارایه کرد، صریحن به این موضوع اشاره کرد و از امریکا خواست تا جنگ را از افغانستان از جایی که به گفته او تروریزم ریشه ندارد، به جاهایی که خاستگاه آن است انتقال بدهد. البته بدون کرزی هم درک این حقیقت چندان مشکل نبود، زیرا مردم افغانستان در طول سال های گذشته، به ویژه در دوران حاکمیت طالبان در افغانستان به چشم سر دیده اند که قرارگاه نیروهای پاکستانی، اعراب مربوط القاعده، گروه های جمعه نمنگانی فراری ازبکستان و حتی جنگچویان چچنی در کابل و سایر مناطق تحت کنترول طالبان جابجا شده بودند و دوشادوش طالبان می جنگیدند. اکنون نیز این مناطق قبایلی پاکستان است که به کارخانه تولید طالب مبدل گشته و مناسبات پیدا و پنهان سازمان آی اس آی پاکستان نیز با آنان دیگر قابل انکار نیست. از سوی دیگر این تنها پاکستان نیست که بازی دوگانه و شاید هم چند گانه را در قبال افغانستان به پیش می برد و از یکطرف به نام مبارزه با تروریزم از امریکا پول می گیرد و از جانب دیگر نمی تواند یا نمی خواهد دروازه دوستی اش را با شبکه حقانی مستقر در مناطق شمالی کشورش ببندد. در این اواخر با استناد به اظهارات مقامات امنیتی افغانستان، شواهدی از حمایه مستقیم و غیر مستقیم دولت ایران از طالبان نیز به دست آمده است. دیدن دست های بعضی از کشورهای خلیج در قضیه افغانستان و طالبان نیز چندان دشوار نیست و ذره بین های مخصوص نمی خواهد. این همه، زمینه هایی بود که درست شانزده سال پیش طالبان بیشترین بخش های افغانستان را متصرف شدند.
حال چه چیزی بسم الله محمدی را به این نتیجه رسانیده است که نیروهای دولتی افغانستان می تواند از افغانستان در برابر طالبان و القاعده که پدیده فرا افغانستانی اند، مستقلانه دفاع کند و از ناتو می خواهد تا افغانستان را ترک گوید. آیا واقعن نیروهای امنیتی دولت افغانستان این توانایی را دارند؟ فساد گسترده دولتی که چون سرطان به همه ارکان کشوری ریشه دوانیده است، ارتش افغانستان را نیز بی نصیب نمانده است. نفوذ طالبان در صفوف نیروهای دولتی که متبارزترین گواه آن کشتار منسوبین نیروهای ائتلاف توسط آنان است، نشان از آسیب پذیری این نیروها به مقیاس گسترده دارد. آیا این آسیب پذیری نیروهای دولتی با ترک نیروهای ناتو از افغانستان بیشتر نخواهد شد؟ آیا این پیش بینی که با ترک نیروهای ائتلاف از افغانستان ارتش افغانستان از هم خواهد پاشید و حالتی مثل حالت دوران اخیر حاکمیت دولت نجیب (1992) به وجود نخواهد آمد؟
بالاتر از آن، اگر انگیزه والایی برای مبارزه با طالبان در بدنه دولت افغانستان در این مدت وجود می داشت، شاید امروز وضعیت سیاسی، نظامی و اجتماعی افغانستان به شکل دیگری می بود. آیا تضمینی وجود دارد که پس از ترک نیروهای ائتلاف از افغانستان، چنین انگیزه ای برای جنگ با طالبان در بین نیروهای دولتی وجود خواهد داشت؟
سوال دیگری که ذهن را به خود مشغول می سازد، این است که توانایی ارتش افغانستان از لحاظ تخنیکی و جنگی تا چه اندازه است؟ وزیر دفاع افغانستان ضمن سخنان خود در این نشست خود گفته است که ارتش افغانستان با چالش های عمده ای در بخش نیروهای هوایی و توپچی زرهی مواجه است و ابراز امیدواری کرده است که تا دو سال دیگراین چالش ها را بر طرف خواهد ساخت. کاری که در جریان بیش از ده سال صورت نگرفت، آیا ممکن است طی دو سال به سر برسد؟
ناگفته پیداست که وضعیت امنیتی در افغانستان روز به روز بدتر می شود. اگر در سال های قبل طالبان به حملات غافلگیرانه در اینجا و آنجا دست می زدند، امروز در کمال آرامش زنان را به اتهامات مختلفی شلاق می زنند و حتی به قتل می رسانند. در روز روشن وسایط نقلیه را متوقف می سازند و گردن مردم را می برند. حملات انتحاری را سازمان می دهند و . . . در ساحه سیاسی نیز طالبان آنچنان نیرومند گشته اند که امریکا می خواهد در قطر دفتر سیاسی برای شان بگشاید، خبرهایی از مذاکره های مستقیم و غیر مستقیم انگیس با ایشان به نشر می رسد و همین دیروز (25 سپتمبر، 2012) حامد کرزی رییس جمهور افغانستان ضمن بیانیه خود در سازمان ملل متحد، از کمیته تحریم 1988 خواسته است تا اقدامات فعالتری برای حذف اسامی سران طالبان از فهرست سیاه انجام دهد تا زمینه مذاکره با اوشان فراهم شود.
شوربختانه، وزیر دفاع افغانستان نگفته است که روی چه زمینه ای با ترک نیروهای ائتلاف وی امکان پیروزی بر طالبان را می بیند.
بدون شک ناتو باید روزی افغانستان را ترک گوید. افغانستان نمی تواند برای دراز مدت بار دوش جامعه بین المللی بماند. و این روز هم آمدنی است و تاریخش هم جولای 2014 اعلام گردیده. اما برای اینکار برنامه ریزی دقیق در سطح ملی, منطقه ای و بین المللی ضرورت است و با کنش های احساساتی نمی تواند چنین زمینه ای را به وجود آورد. شوربختانه تا جایی که دیده می شود تا هنوز چنین زمینه ای در افغانستان به وجود نیامده است.
بر دولت افغانستان است تا بدون بحرانی ساختن روابط با کشورهایی که در طول بیش از یک دهه در کنار مردم افغانستان بوده اند، روی برنامه ای کار کنند تا به صورت درست و واقعی با کمک همین کشورها تا جولای 2014 که نیروهای ائتلاف از افغانستان خارج می شوند، زمینه واقعی برای دفاع از دست آوردهای اخیر به وجود آید.
نسخه قابل چاپ

با وجود ثابت بودن قیمت جهانی هر اونس طلا به میزان ۱۷۵۷ دلار از روز گذشته تاکنون، قیمت سکه تمام هم اکنون به ۱ میلیون و ۹۰ هزار تومان در بازار رسیده است. به گزارش «انتخاب» ؛ براساس نرخ صرافیهای واقع در میدان فردوسی – مرکز ارز فروشان تهران- ظهر امروز پنجشنبه قیمت دلار آمریکا در بازار تهران به ۲۷۲۰ تومان و سکه تمام به یک میلیون و ۹۰ هزار تومان افزایش یافته است. قیمت سکه تمام در حالی افزایش یافته است که قیمت هر اونس طلا در بازارهای جهانی همچنان ۱۷۵۷ دلار است.
نسخه قابل چاپ

یک مقام وزارت خارجه آمریکا گفت انتظار دارد نمایندگان کشورهای ۵+۱ در آینده ای نه چندان دور برای بار چهارم با مذاکرهکنندگان ایرانی دیدار کنند
یک مقام ارشد وزارت خارجه آمریکا از ادامه گفتگوها با ایران بر سر برنامه هستهای این کشور خبر داد.
این مقام آمریکایی بعد از دیداری که نمایندگان ٥+١ با کاترین اشتون داشتند این خبر را اعلام کرد.
خانم اشتون پس از این دیدار که در نیویورک انجام شد، به خبرنگاران گفت در این جلسه آنها را در جریان آخرین دیدارش با سعید جلیلی دبیر شورای امنیت ملی ایران قرار داده است.
خانم اشتون گفت به زودی با آقای جلیلی تماس خواهد گرفت تا او را هم از آنچه در این جلسه گذشته مطلع کند.
پس از این دیدار یک مقام ارشد وزارت خارجه آمریکا به خبرنگاران گفت گزارش خانم اشتون از دیدارش با دبیر شورای امنیت ملی ایران در ۲۸ شهریور ماه وزاری خارجه گروه ۵+۱ و معاونانشان را امیدوار کرده است که ایران در حال برداشتن گامهایی به سمت جدی گرفتن مذاکرات بر سر برنامه هستهای است.
او گفت انتظار دارد نمایندگان کشورهای ۵+۱ در آینده ای نه چندان دور برای بار چهارم با مذاکره کنندگان ایرانی دیدار کنند.
به گزارش بهمن کلباسی خبرنگار بیبیسی فارسی در نیویورک این مقام ارشد آمریکایی گفته است که ما به همراه دیگر کشورهای ۵+۱ از تاثیر منفی تحریمها بر مردم عادی ایران مطلعیم ولی معتقدیم سیاست موازی مذاکره و تحریم به مراتب مطلوب تر از گزینه های دیگر است.
این مقام در انتها گفته ما میخواهیم اطمینان پیدا کنیم که دور جدید مذاکرات با ایران ثمر بخش باشد.
باراک اوباما، رئیس جمهوری آمریکا، در سخنرانی روز سهشنبه خود در سازمان ملل متحد گفت که او همچنان امیدوار است مسئله برنامه هستهای ایران از طریق مذاکره حل شود.
با این حال آقای اوباما تاکید کرد که مذاکره نمیتواند تا ابد ادامه داشته باشد.
[بی بی سی]
نسخه قابل چاپ
تا زمانی که «ما خود به نمونه تغییری که برای جهان آرزو داریم تبدیل نشویم»، هر گز هیچ گونه تغییری روی نخواهد داد. همه ما، متأسفانه، منتظریم که ابتدا دیگری تغییر کند.
نوشته: آرون گاندی*
ترجمه: محسن صفاری

گذراندن دوران رشد و بلوغ، به عنوان شخصی رنگین پوست، در آفریقای جنوبی تحت رژیم آپارتایت در دهه ۱۹۴۰، چیزی نبود که گوارای کسی باشد. بهویژه اگر هر روز و هر لحظه، به شکلی وحشیانه، رنگ پوستت به تو یاد آوری میشد. کتک خوردن در سن ده سالگی از جوانان سفید پوست که تو را هم سیاه پوست میپندارند، و بعد از جوانان سیاه پوست که تو را هم سفید پوست میپندارند، تجربهای تحقیر کنندهاست که هر کسی را به خشونتی انتقام جویانه سوق میدهد.
من در آن سالها آنچنان خشمگین بودم که والدینم تصمیم گرفتند مرا به هندوستان ببرند تا در آنجا نزد پدر بزرگم، مهاتما. ک. گاندی افسانهای، بمانم تا بتوانم از او بیاموزم چگونه با خشم، سرخوردگی، تبعیض، و نیز احساس تحقیری که تعصب خشونت آمیز نسبت به رنگ پوست در شخص ایجاد میکند، روبرو شوم. در مدت هیجده ماه بیشتر از آن چه که انتظار داشتم آموختم. تنها تأسفم در حال حاضر این است که در آن زمان فقط سیزده سال سن داشتم و در آن مکتب تنها دانش آموزی متوسط بودم. اما اگر مسن تر، اندکی عا قل تر، و اندکی عمیق تر بودم، میتوانستم بسیار بیش تر بیاموزم. اما شخص باید از آن چه که دریافت کرده خوشحال باشد و حرص نزند، درسی اساسی در زندگی بدون خشونت. چگونه میتوانم این درس را به یاد نداشته باشم؟
یکی از چیزهایی که از پدربزرگ آموختم درک عمق و وسعت عدم خشونت، و اشراف به این مسأله است که خشونت در وجود انسان است و هر شخصی نیازمند ایجاد تغییری کیفی در منش خویشتن است. اغلب ما بر خشونت خود اشراف نداریم زیرا از وجود آن در خویشتن غافلیم؛ گمان میکنیم خشن نیستیم زیرا تصویر ما از خشونت به مبا رزه، کشتن، زدن، و جنگها محدود میشود – یعنی انواعی از خشونت که افراد عادی معمولا مرتکب نمیشوند.
پدر بزرگ، برای آن که درک از خشونت را در من نهادینه کند، مرا واداشت تا مانند درخت شجره نامه، یک درخت خانوادگی برای خشونت ترسیم کنم. استدلالش این بود که اگر من خشونت موجود در جهان را بفهمم و به آن اشراف داشته باشم، قدر و منزلت عدم خشونت را بهتر درک میکنم. هر روز غروب به من کمک میکرد تا اتفاقات روزمره را تحلیل کنم – هر چیز که تجربه میکردم، در موردش میخواندم، میدیدم، و یا نسبت به دیگران انجام میدادم – و آنها را زیر درخت بنویسم، زیر عنوان «فیزیکی»، اگر خشونت اعمال شده با کاربرد زور فیزیکی بود، و یا زیر عنوان «منفعل»، اگر خشونت اعمال شده از نوعی بود که بیشتر منجر به لطمه احساسی میشد.
در مدت چند ماه یکی از دیوارهای اتاقم پوشیده شد از اعمال «منفعل» خشونت آمیز، که پدر بزرگ آن را پردامنه دارتر و موذیانهتر از خشونت «فیزیکی» توصیف میکرد. سپس او توضیح داد که خشونت منفعل نهایتا موجب ایجاد خشم در قربانی شد، که به عنوان یک فرد و یا عضو یک مجموعه پاسخی خشونتآمیز داشت. به عبارت دیگر این خشونت منفعل است که به آتش خشونت فیزیکی سوخت میرساند. به این دلیل است که در نمییابیم و درک نمیکنیم چرا یا همه کوششهای ما برای ایجاد صلح ثمر نمیدهد، و یا هر صلحی تنها موقت است. چگونه میتوانیم آتشی را خا موش کنیم بدون آن که ابتدا سوختی را سد کنیم که این آتش را شعله ور میکند؟
پدر بزرگ، همواره با صدای بلند بر نیاز به عدم خشونت در گفتمان تاکید داشت- امری که مارشال رزنبرگ به نحوی تحسین آمیز طی سالها از طریق نوشتهها و سمینارهایش انجام داده است. من با علاقه قابل توجهی کتاب اقای رزنبرگ گفتمان غیر خشونتآمیز: زبانی برای زندگی را خواندم، و تحت تأثیر عمق کار و سادگی راه کارهایش قرار گرفتم.
همان گونه که پدر بزرگ میگوید تا زمانی که «ما خود به نمونه تغییری که برای جهان آرزو داریم تبدیل نشویم»، هر گز هیچ گونه تغییری روی نخواهد داد. همه ما، متاسفانه، منتظریم که ابتدا دیگری تغییر کند.
عدم خشونت استراتژیای نیست که بتوان امروز آن را اختیار کرد و فردا از آن دست کشید. عدم خشونت چیزی نیست که شما را به شخصی فروتن یا مطیع تبدیل کند. عدم خشونت حاکی از جایگزینی رفتارهای مثبت با رفتارهای منفیای است که بر ما تسلط دارند. هر کاری که انجام میدهیم موکول و مشروط به انگیزههای خودخواهانه ماست – سهم من در آن چیست. این ویژگی در جامعه غرق در مادیاتی که بر بستر فردگرایی شدید کامیاب میشود، بیشتر است. هیچ یک از این مفاهیم ما را به بنا نهادن خانواده، اجتماع کوچک، جامعه، و یا ملتی همگون رهنمون نمیشود.
مهم نیست که در لحظهای بحرانی گرد هم آییم و با به اهتزاز در آوردن پرچم، میهن پرستی خود را نشان دهیم؛ کافی نیست با ساختن سلاحی که میتواند کره زمین را چندین بار نابود کند به ابر قدرتی تبدیل شویم؛ کافی نیست که از طریق قدرت نظامی خود مابقی جهان را به تبعیّت واداریم – زیرا که صلح را نمیتوان بر پایه ترس بنا کرد.
عدم خشونت یعنی این که بگذارید وجه مثبت درونی شما جلوه بیرونی داشته باشد. به جای منش آزمند محور، کینه ورز، متعصب، شکا ک، و تهاجمی خود محور و خود خواهانهای که بر اندیشه ما تسلط دارد، بگذارید عشق، احترام، درک دیگران، قدردانی، مهرورزی، و اهمیت دادن به دیگران بر شما غلبه کند. اغلب میشنویم کسانی میگویند: این دنیا بی رحم است، لذا ما هم برای بقای خود ناچاریم بی رحم باشیم. من فروتنانه با مشاجرهای از این قبیل مخالفت میکنم.
این ما هستیم که جهان پیرامون خود را میسازیم. اگر این جهان جهانی ظالم است، منش و کردار ما آن را ظالم کرده است. اگر خود را تغییر دهیم جهان را نیز میتوانیم تغییر دهیم، و تغییر خود از تغییر زبان و شیوههای گفت و شنید مان آغاز میشود.
—————
پینوشتها:
(۱) این نوشتار مقدمه ارون گاندی بر کتاب گفتمان غیر خشونتآمیز: زبانی برای زندگی نوشته مارشال روزنبرگ است و از همان جا گرفته و ترجمه شده است.
* آرون گاندی (نوه مهاتما گاندی) بنیان گذار و رئیس «موسسه مهاتما گاندی برای عدم خشونت» است
نسخه قابل چاپ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر