مارال / رادیو کوچه
maral@koochehmail.com
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدن ممنوع است
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند؛ در چمنزار خاکم کنید
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلن پوزش می طلبم
سلام و خداحافظ – وصیتنامهی کسی که هیچ کس نبود
شناسنامه؛
من حسینم
پناهیام
من حسینم، پناهیام
خودمو میبینم
خودمو میشنفم
تا هستم جهان ارثیه بابامه.
سلاماش و همه عشقاش و همه درداش، تنهاییاش
وقتی هم نبودم مال شما.
اگه دوست داری با من ببین، یا بذار باهات ببینم
با من بگو یا بذار باهات بگم
سلامامونو، عشقامونو، دردامونو، تنهاییامونو
ها؟!
همهی ما با نام و نوشتههای زندهیاد «حسین پناهی» آشنا هستیم؛ همهی ما سکانسها، نوشتهها، جملهها و حتا لحن متفاوت او را به خاطر داریم.
«حسین پناهی» متولد ششم شهریور سال ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع استان کهکیلویه و بویر احمد، پدرش «علیپناه» و مادرش «ماهکنیز» نام داشتند. پدرش را در سال ۱۳۳۷ زمانی که تنها دو سال داشت، از دست داد. سال ۱۳۴۱ به مکتبخانهی دژکوه رفت و چهار سال بعد دورهی ابتدایی را به اتمام رساند و یک سال بعد دژکوه را به قصد ادامهی تحصیل ترک کرد و سرانجام سال ۱۳۵۱ به قصد طلبهگی به قم رفت. سه سال بعد، یعنی در سال ۱۳۵۴ درس حوزه و طلبهگی را رها کرد و به شوشتر رفت و یک سال در آنجا به آموزگاری پرداخت.
علت ترک حوزه طبق نقل قولها به پرسش مسئلهای برمیگشت که زنی روستایی از او پرسیده بود؛ به او گفته بود که فضلهی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت زن بوده، افتاده است؛ و آیا آن روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه میدانست روغن نجس است، ولی این را هم میدانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانوادهاش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آن را در بیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. و بعد از این اتفاق بود که علیرغم فشارهای اطرافیان، نتوانست ماندن در کسوت روحانیت را تاب بیاورد و این اقدام او منجر به طرد وی از خانواده شد.
سال ۱۳۵۵ به اهواز رفت و به شغلهای مختلف پرداخت و یک سال بعد به روستای کودکیاش بازگشت و با دختری به نام «شوکت» ازدواج کرد. پس از آن دوباره به اهواز بازگشت و سال ۱۳۵۷ نخستین فرزندش «لیلا» به دنیا آمد.
دو سال بعد (۱۳۵۹)، به جبههی جنگ رفت و درکنارش شروع به فعالیت در بخشهای فرهنگی نمود؛ در همان زمانها دومین فرزندش «آنا» نیز به دنیا آمد.
سرانجام در سال ۱۳۶۰ به تهران آمد و به مدت یک سال در یکی از مقبرههای خصوصی امامزاده قاسم ساکن شد. در همین سال به عضویت در گروه تیاتری «آناهیتا» نیز درآمد، و سال ۱۳۶۱ نخستین تجربههای نمایشنامهنویسی را آزمود؛ و پس از آن نوشتن «یک گل و بهار» و کارگردانی نمایش «خوابگردها» نیز در همین سال بود.
سال ۱۳۶۳ برای پناهی مصادف بود تولد سومین فرزندش به نام «سینا» و نخستین تجربههای بازی در تله تیاترهای تلویزیونی، بازی در سریال «محلهی بهداشت» و نوشتن به سبک آمریکایی.
سال ۱۳۶۴ به استخدام صداوسیما درآمد و یک سال بعد اولین بازی سینماییش را تجربه کرد. فیلم به یاد ماندنی «گال» یادگار همین دوران اوست.
سال ۱۳۶۷ علاوه بر بازی در فیلمهای سینمایی متفاوت، برابر بود با نوشتن نخستین شعرهایش، و یک سال بعد، یعنی سال ۱۳۶۸ مادرش «ماهکنیز» فوت میکند و سال بعد آن (۱۳۶۹) دیپلم افتخار بهترین بازیگر مرد برای فیلم «سایهی خیال» را از جشنوارهی فجر دریافت میکند.
هراز گاهی از همسر و فرزندانش دور بود. میگفت: «روی شغل وامونده ما نمیشه حساب کرد، مثل مقنیها میمونیم یه وقتهایی کار هست ولی از پاییز به بعد باید برویم زیر کرسی تخمه بشکنیم و منتظر زنگ در بمونیم …» خانهی حسین پناهی حتا تلفن هم نداشت.
زمانی که بابت یکی از فیلمهایش جایزهای دریافت کرد، سه دانگ یک خانهای را که از کرج فاصله داشت خرید. خانهاش آب گرمکن نداشت، ولی همیشه خوشحال بود.
«اکبر عبدی» یکی دیگر از هنرمندان در موردش میگوید: «یک روز سر سریال بودیم، هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن، گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما میخوری؟! »
گفت: «کاپشن قشنگی بود نه؟»
گفتم: «آره»
گفت: «من هم خیلی دوستش داشتم ولی سر راه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت، من فقط دوستش داشتم.»
زندگی مشکل نیست، بلکه مشکلات زندگیاند.
در خرداد سال ۱۳۸۳ شروع به ضبط آلبوم دکلمههایش میکند و مجموعهی کامل اشعارش را جمعآوری میکند، و سرانجام در شب یکشنبه یازدهم مرداد ماه ضبط دکلمههایش به اتمام میرسد.
آخرین تماس تلفنی پناهی با پسرش در ساعت نه شب چهارشنبه، چهاردهم مرداد بود و همان شب طبق تشخیص پزشکی قانون به علت ایست قلبی فوت میکند.
ما چیستیم؟
جز مولکولهای فعال ذهن زمین،
که خاطرات کهکشانها را
مغشوش میکند
پیکر متلاشی شدهی حسین پناهی شنبه، هفدهم مرداد ساعت ده شب، در خانهاش واقع در جهانآرا توسط دخترش «آنا» کشف میشود.
… و به زودی همه در زیر خاک خواهیم خفت. خاکی که به هم مجال ندادیم تا دمی بر آن بیاساییم.
حسین پناهی در نمایش «چیزی شبیه زندگی».
پیکر حسین پناهی را ۲۱ مرداد ماه سال ۱۳۸۳ در دژکوه، محل تولدش به خاک سپردند.
این جایم
بر تلی از خاکستر
پا بر تیغ میکشم
و به فریب هر صدای دور
دستمال سرخ دلم را تکان میدهم.
درمصاحبهای از او پرسیده بودند: «دوست داری درچه سنی از دنیا بروی؟» گفته بود: «چهل سالگی.
این گونه مرگ دوستی، مرگجویی در ماندگان یا آنها که دست به خودکشی میزنند نیست. بلکه آن چنان که در بعضی کتابها خواندایم «مرگ دوستی خدا دوستان است». حال فرقی نمیکند که آنها خود به این جذبه در نهاد خود آگاه بوده باشند یا خیر. این جذبهی خداست؛ و او هشت سال دیرتر از زمانی که خود میپنداشت از پی این جذبه رفت . شاید خدا نیز چون او را دوست میداشت، این چنین زود او را از میان ما به سوی خود خواند شاید چرا ؟ حتمن» .
حسین پناهی رفت به همان جایی که اهل آن بود، به جهان ابدیت. برهمین زمین هم مثل آنها راه میرفت؛ آنهایی که هر جا مینشینند نگاهشان به ملکوت میافتد.
«رضا صفریان» میگوید: «یک بار به دوستی که مشق یوگا میکرد گفته بود، به من هم یاد بده.» آن دوست هم گفت: «بسیا ر خوب، بایست. حالا دستها را به سوی آسمان بلند کن . حالا چنین کن، حالا چنان کن و …» بالاخره پس از برخی حرکات و ریاضتها به او گفت: «حالا میایستی و درحالی که آرام وعمیق نفس میکشی نوری را در مرکز سینه تصور میکنی، بعد با نوک انگشتانت نور را بر میداری، میبری به سمت پیشانی میگذاری بین ابروها.» حسین هم چنین کرد؛ بعد که تمام شد به من گفت: «قشنگ بود؟»
گفتم: «یوگا ؟»
گفت: «نه، نور. چیدن نور از سینه و بردن به سر» .
بعدها چند بار دیدم همان کار را میکرد. از تمام تمرینات یوگا، فقط همان یک عمل را انجام میداد. چشمانش را میبست، دستانش را برمرکز سینهاش مینهاد، نور برمیداشت و بعد میگذاشت روی پیشانیش. این گونه او نه ساکن اطاقی بود که گاهی داشت و اغلب نداشت، نه ساکن بیابانی که در آن چوپانی کرده بود، نه شهرکهایی سینمایی توی تماشاخانهها، و نه حتا ساکن کتابها و اشعار و اندیشههایش. او درسینهی خود سکنا گزیده بود. همیشه، همه جا، درهرحال و در هر کار و بدین گونه او هیچ وقت چیزی کم نداشت. این سخن در حق هرکس و به خصوص او، شاید عجیب به نظر برسد
آنان که او را درزندگی میشناختهاند خواهند گفت: «چگونه او چیزی کم نداشت در حالی که غم نان دست از سرش بر نمیداشت. در حالی که گاهی از فرط ناداری، بازی درنقشهایی را میپذیرفت که آنها را خود نمیپسندید.» در حالی که …
آری. او نقش میپذیرفت. اما بازی نمیکرد. آنگاه که به هر دلیل قرار میشد کس دیگری باشد، این گونه قضیه را میفهمید که: حسین پناهی که در زندگی کارهای گوناگونی کرده است، راههای گوناگونی رفته است، حالا به این جا رسیده و قرار است این شخص باشد؛ حسین پناهی، نه نام مستعار پرستاژدر سناریو.
جا مانده است؛ چیزی، جایی، که هیچگاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد … نه موهای سیاه، و نه دندانهای سفید.
پناهی برخلاف میلش از کودکیاش، به قول خودش از قبیلهی مهربانش برید و دلش را به وار جانهاد و به دنیای دستنوشتههای بزرگان پناه برد. عالم خود را یافت تا ما را با کودکیمان، با قبیلهمان با دلتنگیهامان آشتی دهد.
همهچی از یاد آدم میره
مگه یادش، که همیشه یادشه
روانش شاد، یادش گرامی
شکوفه / رادیو کوچه
shokoufeh@koochehmail.com
«خیلی وقت بود که تصمیم داشتم کار کنم و برای خودم درآمدی داشته باشم. هر روز این دست و آن دست میکردم اما بالاخره یک روز که بلند شدم گفتم هر طور شده من باید بروم دنبال کار. میدانستم که آرایشگاهی هست که قبلن یک خانم ایرانی درآنجا کار میکرده، و حالا برگشته ایران، گفتم شاید من را هم قبول کند. سابقهی آرایشگری اصلن نداشتم اما یک سری کارهای کلی بلد بودم…. با یک نیرو و انرژی و با قصدی که با خودم گفتم من امروز باید کار بگیرم، رفتم به سمت آرایشگاه…»
آیا شما شاغل هستید؟ چطور به این شغل دست پیدا کردید؟ پیدا کردن کار در جایی که همه زبانت را میفهمند، حرفت را میفهمند حتا ممکن است بشناسنت و بتوانی از طریق آشنا و فامیل سریعتر کار پیدا کنی آسان است.
حالا این شرایط کجا و کار پیدا کردن کار در جایی که نه همزبانشان هستی، نه میشناسنت، سختی ها و مشکلات خاص خودش را دارد که این وضعیت در کشور خودی نیست.
میشنویم از خانم ایرانی و پناهندهای که خواسته و توانسته در مدت زمان بسیار کوتاهی در کشور ترکیه، به شغلی دست پیدا کند.
رادیو کوچه
گزارشها از تهران حاکی است محمد نوریزاد نویسنده و کارگردان زندانی پس از مورد ضرب و شتم قرار گرفتن از سوی مسوولان زندان اوین از روز سهشنبه دست به اعتصاب غذا زده است.
به گزارش تارنمای کلمه، خانوادهی آقای نوریزاد اطلاع دادند که روز سهشنبه محمد نوریزاد را به بهانهی هواخوری از سلول خارج کردهاند و سپس ۵ نفر از عوامل امنیتی اوین بر سر وی ریخته و او را به شدت کتک زدهاند.
گفته میشود شدت ضربات شدید بوده به طوریکه ضربه شدیدی که به سر این نویسنده وارد آمده است توسط پزشک زندان ضربه مغزی تشخیص داده شده است و بر اثر این ضربه بینایی وی مختل شده است.
آقای نوریزاد نیز بعد از این عمل غیر اخلاقی و غیر قانونی ماموران زندان اوین در اعتصاب کامل آب و غذا به سر میبرد. وی به خانواده خود اعلام کرده «اگر وضعیت به همین منوال باشد زنده نخواهد ماند.»
گفتنی است محمد نوریزاد به اتهام نوشتن سه نامه خطاب به رهبر جمهوری اسلامی و همچنین رییس قویه قضاییه و در پی آن به اتهام توهین به رهبری و رییس قوه قضاییه از ۳۰ آذر ۱۳۸۸ در بازداشت به سر میبرد .
وی همچنین چهارمین نامه خود به رهبری را از داخل زندان اوین نوشت. دادگاه در حکم بدوی برای این هنرمند ۳ سال و نیم حبس به علاوه ۵۰ ضربه شلاق تعیین کرده است.
علی خاکپور / رادیو کوچه
در دومین قسمت از برنامهی «کاغذ کاهی» نگاهی به ادبیات معاصر ایران میاندازیم و مجموعهداستان بسیار کوتاه «بازی عروس و داماد» نوشتهی «بلقیس سلیمانی» را به شما معرفی میکنم.
بلقیس سلیمانی در سال ۱۳۴۲ در کرمان بهدنیا آمده است. او در رشته فلسفه تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کرده و مدیر گروه مطالعات فرهنگی و فرهنگ عامه شبکه رادیویی فرهنگ است.
سلیمانی مقالات متعددی در مطبوعات نوشته و داوری چند جایزهی ادبی را نیز بر عهده داشتهاست، از جمله جشنواره بینالمللی برنامههای رادیویی و جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی.
سلیمانی در سال ۱۳۸۵، بهخاطر رمان «بازی آخر بانو» برندهی جایزهی ادبی مهرگان و جایزهی ادبی اصفهان شد. برخی از داستانهای وی به زبانهای دیگر هم ترجمه شدهاست.
از کتب معروف او میتوان به «همنوا با مرغ سحر»، «هنر و زیبایی از دیدگاه افلاطون»، «تفنگ و ترازو»، «بازی آخر بانو»، «بازی عروس و داماد»، «خاله بازی» اشاره کرد.
مجموعهداستان «بازی عروس و داماد» حدود شست داستانک یا فلشفیکشن است. داستانکها بسیار کوتاه و چند خطیاند و بهندرت از یک صفحه فراتر میروند. طبیعتن دست نویسنده از بازیهای فرمی تهیست و تاکید بیشتری بر روایت و قصه دارد.
جوان گل فروش دید که مرد پراید سوار به زن پژو سوار خیره مانده. به شیشهی ماشین زد و به مرد گفت: «می توانی برایش گل بفرستی با یک کارت ویزیت.» مرد از فکر جوان خوشش آمد. با عجله کارت ویزیتش را با پول گل به جوان داد. جوان دسته گل و کارت ویزیت را به زن داد. زن دسته گل را آهسته روی صندلی گذاشت و کارت ویزیت را انداخت کف ماشین، روی دیگر کارت ها. یک چهار راه پایین تر دور زد. جوان گل فروش در لاین دیگر منتظرش بود. زن دسته گل را به جوان برگرداند. این سومین دسته گلی بود که از صبح نصف قیمت به جوان می فروخت.
نکته ی قابل توجه در مورد داستانکهای بلقیس سلیمانی حضور بسیار پررنگ مرگ در آنها است. کمتر داستانی را میتوان در این مجموعه یافت که در آن رد پایی از مرگ دیده نشود. مرگی که البته با روایت جذاب نویسنده حالتی بازیگوشانه پیدا میکند.
وقتی فهمید قاتل زنش چه کسی است، همه خشمش یک جا فرو نشست. زن پزشک، زیبا، خانوادهدار و دوستداشتنیاش را یک ولگرد معتاد روانی کشته بود. همان جلسه اول دادگاه قاتل را بخشید. در پاسخ دیگران گفت: «جان انسانها برابر نیست، و این توهین به مرده زنش است که به ازای جان او این مردک را بکشند.» همان شب به آیینیترین شکل ممکن خودش را کشت .
بازی عروس و داماد را نشر چشمه منشر کرده است.
فرورتیش / رادیو کوچه
lichar@koochehmail.com
تنفر جمهوری اسلامی از رژیم قبلی تا حدی است که قاتل «شاپور بختیار» به ایران بازگشت و چنان استقبالی از او کردند که اگر روزی خانم «انوشه انصاری» به وطنش باز گردد، نصف این برنامهها را برایش پیاده نخواهند کرد. وقتی به یک تروریست که یکی از مقامات عالیرتبه رژیم قبلی را به قتل رسانده اینچنین احترام میگذارند، پس اگر کسی مقابل منزل شاهزاده رضا پهلوی بمب بگذارد، خود احمدینژاد در فرودگاه به استقبالش میرود.
سفر مادران سه کوهنورد آمریکایی به ایران در حالی صورت میگیرد که هنوز سپاه پاسداران مسوولیت ربودن «رابرت لوینسون»، مامور گمشده افبیآی در جزیره کیش را بر عهده نگرفته و دولت جمهوری اسلامی نیز همچنان در اختیار داشتن این شهروند آمریکایی را انکار میکند. نکته دیگر این که چرا مادر سه کوهنورد امریکایی با چادرعربی به ایران آمدهاند؟ اینها فکر کردهاند هرقدر بیشتر حجابشان محکمتر باشد، فرزاندانشان زودتر آزاد میشوند.
این خبر در بخش شایعه رادیو کوچه قرار دارد و رادیو کوچه صحت و سقم آن را تایید نمیکند.
گزارشهای دریافتی حاکی است خلیل بهرامیان وکیل دادگستری شامگاه چهارنشبه توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده است.
روز چهارشنبه خلیل بهرامیان، وکیل فرزاد کمانگر از سوی نیروهای امنیتی دستگیر و به جای نامعلومی منتقل شده است.
آقای بهرامیان از وکلای قدیمی ایران است که از سال ۱۳۴۷ به کار وکالت مشغول بوده و همواره در خصوص چگونگی محاکمه، محکومیت و اعدام جوانان کرد ایران دست به افشاگریهایی زده است.
وی وکیل مدافع سه تن از اعدامشدگان اخیر نیز بوده است.
مادران ۳ کوهنورد آمریکایی بازداشت شده در ایران روز چهارشنبه وارد تهران شدند. این مادران به منظور ملاقات با فرزندان زندانی خود برای اولین بار پس از ۱۰ ماه به تهران آمدهاند. پوشش این سه زن آمریکایی با چادر و حجاب کامل از حاشیههای حضور آنها در فرودگاه بود.
پنج شنبه ۳۰ اردیبهشت ماه – ۲۰ می
شروع پخش زنده از ساعت ۴/۰۰ بعداز ظهر – به وقت تهران
اجرا: دامون
استودیو: دامون
تقویم تاریخ – مریم
گزیده اخبار مطبوعات ایران
روزنگاشت – «کمدی انسانی برای همه» – به مناسبت زادروز «بالزاک» – محبوبه
رادیو لیچار – «چرا مادران آمریکایی با چادر عربی به ایران آمدند» – قسمت سی و هشتم - فرورتیش
بخش اول اخبار
کاغذ کاهی – معرفی کتاب «بازی عروس و داماد» – اثر «بلقیس سلیمانی» – علی خاکپور
گفتوگوی روز – اردوان روزبه
زیر باران – «کسی که هیچ کس نبود» – «حسین پناهی» – مارال
گزارش روز – «قصه کار و پبدا کردن آن»- شکوفه
بخش دوم اخبار
مجله اقتصادی – «دامن اقتصاد ایران تا آمریکا پهن شد» – سعید برین دوست
رادیو کوچه
وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی در خصوص بازداشت رهبران مخالفان دولت اظهار داشت: «ما تدبیر نظام را در ارتباط با این موضوع دنبال میکنیم».
به گزارش ایلنا، حیدر مصلحی روز چهارشنبه در حاشیه جلسه هیت دولت در جمع خبرنگاران در پاسخ به این پرسش که واکنش دولت به راهپیمایی در سالگرد انتخابات ریاست جمهوری چیست، گفت: «وضعیت فتنه با سرکوبی که پیدا کرده به گونهای نیست که بتواند حرکتی داشته باشد.»
وی با اشاره به مواضع رهبران مخالف دولت افزود: «زمانی انتقاد سازندهای صورت میگیرد، ولی عمدتن احساس ما این است که طرح این مباحث غرضورزی است و از سوی دلسوزی برای نظام و اهداف آن نیست.»
به گفتهی آقای مصلحی وزارت اطلاعات در دستگیری «سران فتنه» تدبیر نظام را دنبال میکند.
وزیر اطلاعات در بخش دیگری از سخنان خود از بازداشت احمد یزدانفر، محافظ میرحسین موسوی اظهار «بیاطلاعی» کرد.
احمد یزدانفر بر اساس گزارشهای داخلی شامگاه دوشنبه توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده است.
در پی ناکامی تیم استقلال تهران در مصاف با پیکان قزوین و تساوی در برابر این تیم و سقوط به رده سوم صمد مرفاوی سرمربی این تیم از سمت خود استعفا کرد.
به گزارش ایسنا پس از آنکه باشگاه استقلال قرارداد مرفاوی را برای یک فصل دیگر تمدید کرده بود این مسئله با انتقاد برخی از پیشکسوتان استقلال نظیر ناصر حجازی روبهرو شده بود و امروز پس از توقف این تیم در برابر پیکان و از دست رفتن مقام نایب قهرمانی برای استقلال، صمد مرفاوی در رختکن با بازیکنان این تیم خداحافظی کرده و استعفای خود را اعلام کرد.
واعظ آشتیانی مدیرعامل باشگاه استقلال تهران با تایید این خبر افزود: «پیش از بازی مرفاوی به صورت تلویحی به من گفت که میخواهد این کار را انجام دهد که ما این مسئله را چندان جدی نگرفتیم اما ظاهرن او پس از بازی چنین کاری را انجام داده است. به هر حال اگر دلیل وی منطقی باشد استعفایش را میپذیرم».
گفتنی است روز گذشته و در هفته پایانی لیگ برتر فوتبال ایران استقلال تهران با تساوی یک بر یک برابر تیم پیکان متوقف شد و جایگاه دومی خود را با ذوبآهن در رده سوم عوض کرد.
رادیو کوچه
گزارشهای رسیده از تهران از وضعیت نامساعد لاله حسنپور فعال زنان و فعال حقوق بشر در زندان حکایت دارد.
بنا به اخبار دریافتی خانم حسنپور که از تاریخ ۲۵ اسفندماه سال گذشته در زندان به سر میبرد طی تماس تلفنی با خانوادهاش اعلام کرده است که برای اخذ اعترافات تلویزیونی به شدت تحت فشار است.
به گفتهی نزدیکان این فعال حقوق بشر از طرف دادگاه به خانوادهی وی اعلام شده که در ازای تودیع وثیقهی ۱۰۰ میلیون تومانی میتوانند شاهد آزادی فرزندشان باشند و خانوادهی وی نیز در تلاش برای تودیع این میزان وثیقه به دادگاه هستند.
رادیو کوچه
نایب رییس سازمان نظام صنفی رایانهای کشور از عملیاتیشدن قانون کپیرایت در ایران پس از تصویب در مجلس شورای اسلامی خبر داد.
به گزارش مهر، مهران خوانساری ابیانه ضمن اعلام این خبر افزود: «سازمان نظام صنفی رایانهای کشور با هدف رونق کسب و کار و ساماندهی بازار فناوری اطلاعات فعالیتهای خود را دنبال میکند.»
وی افزود: «به دنبال ایجاد طرحهایی برای عملیاتیکردن قانون کپیرایت در کشور هستیم تا تولیدکنندگان نرم افزار در کشور متضرر نشوند.»
به گفتهی آقای خوانساری باید با ایجاد واحدهای خدمات کسب و کار، تعرفهگذاری کالا و خدمات، نظارت بر نحوه ارایه کالا و پاسخگویی به مشتریان و شکایتهای احتمالی در ساماندهی بازار نقشآفرینی شود.
وی در پایان با اشاره به فعالیت رسمی ۱۷ سازمان نظام صنفی رایانهای در استانهای کشور گفت: «ٰتعداد بسیاری از این استانها به صورت استان معین نیز مسوولیت نظام صنفی رایانهای استان همجوار را بر عهده دارند.»
مریم / رادیو کوچه
maryam.m@koochehmail.com
- 1318 خورشیدی – پیشتر گفتیم که طبق اعلامیه رسمی وزارت کشور که اردیبهشت ۱۳۱۸ انتشار یافت، جمعیت شهر تهران برپایه سرشماری اوایل همان ماه، ۵۳۱ هزار تن بود. مقایسه این آمار با آخرین سرشماری دهه ۱۳۷۰ نشان میدهد که در این فاصله جمعیت تهران بیش از ۱۵ برابر شده بود. تهران در دامنه کوه و روی کمربند زمینلرزه قرار گرفته است.
- ۱۷۹۹ خورشیدی – «بالزاک» روزنامهنگار و داستاننگار شهیر فرانسوی و یکی از مبتکران رئالیسم در ادبیات بیستم می بهدنیا آمد و بهسال ۱۸۵۰ درگذشت.
- ۱۹۵۸ میلادی – تاریخ روزنامهها در فصل ایران و در صفحه ۱۲۳ خود، می سال ۱۹۵۸ را ماهی نوشته است که بزرگترین شبکه جمع آوری خبر و توزیع نشریه در قاره آسیا، در ایران تکمیل و اعلام شد. این شبکه به ابتکار «عباس مسعودی» ناشر روزنامه اطلاعات و با تلاش و پشتکارداری یک روزنامهنگار بهنام «نورالدین نوری» ظرف چهار سال تکمیل شده بود. این شبکه شامل ۶۱۱ نمایندگی بود. قبل از موسسه اطلاعات، تنها روزنامههای آمریکا با سرمایهگذاری مشترک و ایجاد خبرگزاری «اسوشیتدپرس» به چنین پیروزی نایل آمده بودند.
- ۵۲۶ میلادی – به فاصله ۷۶۷ سال از هم، کره زمین دو زمینلرزه مرگبار را تحمل کرد. یکی از این دو زمین لرزه در ۲۰ می سال ۵۲۶ میلادی در «انتاکیه» روی داد و بیش از ۲۵۰ هزار تن را کشت. این منطقه اینک در جمهوری ترکیه قرار گرفته است. زمینلرزه دیگر در سال ۱۲۹۳ میلادی «کاماکورا» در ژاپن را تکانهای سخت داد و بیش از ۳۰ هزار انسان را نابود ساخت.
- ۱۳۱۰ میلادی – بهنوشته مورخان تاریخ تمدن، ساخت کفش برای پای چپ و پای راست، جداگانه، از ماه می متداول شد. برخی از تاریخنگاران اختراغ کفش دولنگه را در روز بیستم ماه می ۱۳۱۰ میلادی درج کرده و به حساب رویدادهای این روز گذاردهاند. پیش از آن، کفشهای هر دو پا مشابه هم و یا بهصورت مستقیم ساخته میشد، بهگونهای که هرلنگه را میشد برای هر دو پا استفاده کرد. رویه کفشهایی که دو لنگهاش مشابه بود، عمدتن بهصورت بافتنی بود و یا تسمهای.
- ۱۴۹۸ میلادی – «وسکو داگاما» دریانورد پرتغالی بیستم ماه می وارد «کالیکت» در جنوبغربی هند شد و با خود استعمار غرب را هم وارد قاره آسیا کرد که ۵۰۹ سال است با چندبار تغییر لباس دادن هنوز ماندگار است. داگاما هشتم ژوئن سال ۱۴۹۷ پرتغال را با چهار کشتی به مقصد هند ترک کرده بود. وی پس از عبور از دماغه جنوب آفریقا و اندک توقف در موزامبیک عازم هند شده بود.
- ۱۵۰۶ میلادی – «کریستف کلمب» که راه استیلای اروپاییان بر قاره آمریکا را باز کرد در ۵۵ سالگی در اسپانیا درگذشت. وی که در سال ۱۴۹۲ در چارچوب رقابت اسپانیا و پرتغال در یافتن راههای دریایی، در جهت غرب عازم هند بود به قاره ناشناخته آمریکا رسید و جزیرهای را که امروز نیمی از آن جمهوری دومینیکن را تشکیل میدهد و نیم دیگر هایتی، «هیسپانیولا» نامید و مقر حکومت اسپانیاییها قرار داد و مقدمات بنای شهر «سانتو دومینگو» را در آن جزیره فراهم ساخت.
- ۱۹۲۷ میلادی – «چارلز لیندبرگ» هوانورد آمریکایی در میان استقبال بیش از یکصد هزار تن، پس از ۲۷ ساعت پرواز و پیمودن عرض اقیانوس اطلس در پاریس فرود آمد. وی ۱۹ مه با یک هواپیمای یک موتوره به تنهایی از فرودگاهی در «لانگ آیلند» به پرواز درآمده بود و بدون توقف، هزاران مایل فاصله دو قاره را پرواز کرده بود. این نخستین پرواز بدون توقف میان آمریکا و اروپا بود.
رادیو کوچه
وزارت دفاع افغانستان در بیانیهای اعلام کرد که در ۲۴ساعت گذشته در عملیات مشترک ارتش و نظامیان خارجی بر ضد مخالفین مسلح دولت، دو سرباز ارتش کشته و ۱۲ نفر نیز زخمی شدند.
به گزارش ایرنا، در این بیانیه آمده است: «طی این مدت با بازداشت ۱۴ دهشت افکن، پنج کارمند محلی سازمان ملل متحد که چندی قبل از سوی گروههای مسلح ربوده شده بودند، آزاد شدند.»
گفته میشود محل این عملیاتها ولایتهای «قندهار»، «پکتیا»، «هلمند»، و «کابل» اعلام و گفته شد که در این نبردها مقداری مهمات و تعدادی سلاح مخالفین نیز کشف و ضبط شده است.
در بخش دیگری از این بیانیه آمده است: «طی این مدت «ملاشاه ولی» از فرماندهان مشهور طالبان در بغلان و پنج جنگجوی خارجیتبار در ولایتهای بغلان و کابل جزو بازداشتشدگان هستند.»
رادیو کوچه
«نادر مشایخی» از آهنگسازان و هنرمندان شناخته شده و کمحاشیه موسیقی ایران که پیش از این سابقه رهبری ارکستر سمفونیک تهران را برعهده داشته، اپرایی با عنوان «ندا» را در آلمان به روی صحنه میبرد.
به گزارش تارنمای جهان، آقای مشایخی گفته است که این اپرا بر اساس داستانی از «نظامی» تنظیم شده و تیتر آن باید یاد آور ندا آقاسلطان باشد که در جریان تظاهرات اعتراضی پس از انتخابات ریاست جمهوری، به طرز مشکوکی کشته شد.
نادر مشایخی موسیقیدان و رهبر ارکستر و فرزند جمشید مشایخی از بازیگران قدیمی تاتر و سینمای کشور است. وی در تابستان ۱۳۸۴، با حکم وزیر ارشاد رهبر ارکستر سمفونیک تهران شد.
وی که توسط انجمن موسیقی ایران به رهبری این ارکستر انتخاب شده بود در سال ۱۳۸۶ برکنار شد و به ساماندهی ارکستر مجلسی پرداخت.
اردوان روزبه / خبر ویژه / رادیو کوچه
ardavan@koochehmail.com
هیت نظارت بر مطبوعات در آستانه روز ملی خیام نیشابوری، خیامنامه، تنها نشریه نیشابور را توقیف کرد.
محمد علی رامین دبیر هیت نظارت بر مطبوعات با تایید این خبر علت این امر را «تخلفات متعدد از ماده ۶ قانون مطبوعات جمهوری اسلامی» خواند.
رضا مهرداد ، مدیر مسوول نشریه خیامنامه در خصوص علت توقیف این هفتهنامه اظهار داشت: «در نامه هیت نظارت که در ساعت پانزده و نه دقیقه و پس از پایان ساعت اداری، هنگامی که ساعت کاری نوبت صبح همکاران ما در دفتر تمام شده بود به دفتر نشریه از طریق فکس ارسال شده است تنها به توقیف نشریه بر اساس ماده شش قانون مطبوعات اشاره شده و دلیل دیگری ارایه نشده است ضمن اینکه ما نمیدانیم که حتا متهم به ارتکاب کدام بند از تخلفات شمرده شده در این ماده هستیم.»
وی با اشاره به وجود شکایتهایی از جانب اشخاص حقیقی و برخی گروههای فاقد شناسنامه و نیز نهادهای نظامی در طول فعالیت شش ساله نشریه افزود : «نشریه در این مدت حتا یک تذکر رسمی از مراجع قانونی دریافت نداشته است لذا با توجه به قرینه هم نمیتوانیم دلیل حقوقی خاصی برای توقیف نشریه بیابیم.»
گفتنی است منابع موثق تایید کردهاند که این حکم فاقد مستندات قانونی است و بر اساس مصلحت اندیشیهای امنیتی و در آستانه حضور وزیر ارشاد دولت دهم در نیشابور اتخاذ شده است.
به گفتهی اهالی نیشابور خیامنامه تاکنون ۱۵۵ شماره از انتشار را پشت سر گذاشته است و ،مطالبی با موضوعات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را پوشش میداد و تیراژ قابل توجه این هفتهنامه حاکی از موفقیت آن در میان نشریات محلی بود.
در خصوص مشکلات رسانهها و نشریات محلی و دلایل توقیف خیامنامه، اردوان روزبه با رضا مهرداد، مدیر مسوول نشریه گفتوگو کرده است که میشنوید:
رادیو کوچه
حراست وزارت علوم، تحقیقات و فناوری طرح برخورد با بدحجابی را به دانشگاهها و موسسات آموزش عالی ابلاغ کرد.
به گزارش مهر، در این ابلاغیه بر اهمیت بحث رعایت حجاب و عفاف در دانشگاهها و در راستای اجرایی شدن مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی، تاکید شده است.
این طرح در حالی ابلاغ میشود که طی روزهای اخیر برخی مسوولان فرهنگی و سیاسی خواستار جدیت حراست دانشگاهها برای برخورد با بدحجابان در دانشگاهها شدند.
همچنین معاون فرهنگی نهاد رهبری در دانشگاهها خواستار برخورد با افراد «بدحجاب» از طریق ظرفیتهای قانونی و ابزارهای سلبی مانند حراست و کمیته انضباطی شد.
داوود رنجبران گفت: «حراست و کمیته های انضباطی دانشگاهها به عنوان مجموعه هایی که وظیفه دارند باید بدون مسامحه کار خود را انجام دهند.»
به گفتهی آقای رنجبران دولت باید ساز و کاری فراهم نماید تا در مبادی ورودی دانشگاهها از ورود افراد بدحجاب اعم از دختر و پسر جلوگیری شود.
رادیو کوچه
دادگاه انقلاب تهران حکم محکومیت یکی از معترضان حوادث پس از انتخابات سال گذشته ایران را صادر و اعلام کرد.
به گزارش مجموعه فعالان حقوق بشر زهرا جباری که در جریان شرکت در تظاهرات اعتراضی روز قدس سال گذشته بازداشت شد، از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به تحمل ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده است.
خانم جباری ۳۶ ساله متاهل و دارای یک فرزند است که پس از هفت ماه بلاتکلیفی و بیماری از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه به ۴ سال زندان محکوم شده است.
این در حالی است که وکیل وی پیشتر اعلام کرده بود در پروندهی وی سندی دال بر مجرمیت وجود ندارد.
رادیو کوچه
دادگاه انقلاب تهران حکم محکومیت حبس برای دو تن از اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت را صادر و اعلام کرد.
بر اساس گزارشهای رسیده شعبهی ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه بهاره هدایت و میلاد اسدی را به ترتیب به ۹ سال و نیم و ۷ سال زندان محکوم کرد.
بر اساس رای دادگاه بهاره هدایت به اتهام «تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی» به پنج سال حبس تعزیری محکوم شده است.
خانم هدایت همچنین به اتهام «توهین به رهبری» به دو سال حبس و توهین به «رییس جمهوری» به ۹ ماه حبس محکوم شده است.
همچنین حکم دو سال حبس تعلیقی بهاره هدایت به اتهام اقدام علیه امنیت از طریق برگزاری تجمع ۲۲ خرداد سال ۸۵ نیز به اجرا درآمده و به این حکم اضافه شده است.
بهاره هدایت از نهم دی ماه سال گذشته در بند نسوان زندان اوین در بازداشت به سر میبرد.
از سوی دیگر میلاد اسدی دیگر عضو این تشکل دانشجویی نیز به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام» به پنج سال حبس و به اتهام «توهین به رهبری» به دو سال حبس تعزیری محکوم شده است. وی از نهم آذر ماه سال گذشته در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر میبرد.
ما در یک ساختمان شش واحدی زندگی میکنیم. ساختمان ما نمادی از یک جمهوری ایرانی آرام است- البته اگر قرار بود چنین واژهای در تاریخ سیاست مدن معنی پیدا کند. ما حتمن با هم دید و بازدید نوروز میکنیم حتا اگر دامنهاش تا اردیبهشت کشیده شود. ما- به استثنا خانوادهی واحد شمارهی یک- در مراسم عروسی عزیزان همدیگر شرکت میکنیم و میرقصیم.
ما- به همراه خانوادهی واحد شمارهی یک- در مراسم عزای عزیزان همدیگر شرکت میکنیم. ما در راهرو و راهپله به همدیگر سلامی گرم میدهیم. در ساختمان ما هرگز کتککاریهایی از جنس ساختمان روبهرویی و فحاشیهایی به سبک مرد همسایه با زن همسایهی آنوری و دزدی در ساختمان چند خانه پشتی دیده نمیشود و ما از بس خوشحالیم که چندبار خواستهایم خانه را تغییر دهیم و بهخاطر همسایههای خوبمان که لنگهشان کم پیدا میشود منصرف شدهایم. ما در مجامع همسایگی، ساختمانمان را یک ساختمان یکدست توصیف میکنیم. ما برای هم حلوا و آش و شلهزرد میبریم.
ما حواسمان هست صدایمان را بلند نکنیم و چند بار تا پارکینگ رفتهایم و میزان انتشار صدایمان را بررسی کردهایم. خانوادهی واحد شمارهی یک از کرمانشاه آمدهاند و این خانه را برای مواقع مسافرت به حوالی پایتخت خریدهاند. آقای خانواده یک حاجی با پیراهن آخوندی است و گاهی صدای نوار قرآن و اذانش در صبحهای خیلی زود شنیده میشود. ما اغلب از دست او عصبانی میشویم اما به رویش نمیآوریم. ما معتقدیم که او بیآزار است. خانم حاجی، چادری است و گاهی دخترهای ساختمان را یکجور خاصی نگاه میکند. حاجی یک پیکان سفید دارد و وقتی میخواستیم در ساختمان را برقی کنیم گفت که ماشینش را از در آنطرفی میآورد داخل. ما پشت سرش گفتیم خیلی خسیس است و فقط یکی از درها را برقی کردیم. ما هرگز این موضوع را بهروی حاجی نیاوردیم. ما هروقت صدای نوارمان بلند میشود به حاجی فکر میکنیم و حتا به نظر من این حاجی بود که پوستر میر را که من به تابلوی اعلانات چسبنده بودم پاره کرد.
ما اغلب اختلالات پیشآمده را به حاجی نسبت میدهیم و اغلب هم گمانمان اشتباه است. مثلن وقتی گربههایمان از روی مبل آن پایین گم شدند ما فکر کردیم حاجی این کار را کرده چون تنها یک روز از برگشتنش از کرمانشاه میگذشت. من همانروز خواستم بروم دم خانهشان که به دلیل حفظ صلح ساختمان پشیمان شدم و چند روز بعد گربهها پیدا شدند. حاجی چند بار نسبت به شارژ و پول آب و برق واکنش نشان داد و در آخرین رفتار انقلابیاش گفت آیفون تصویری نمیخواهد و ما همچنان که به او لبخند میزدیم سهم او را بین خودمان تقسیم کردیم. ما هرگز به حاجی اعتراض نکردیم.
حاجی همچنان از نظر ما مرد بیآزاری است و دستش درد نکند که میتوانست خیلی بدتر باشد اما نیست. خانوادهی واحد شمارهی دو واحد دوست و برادر ماست. آنها آذریاند و لهجه دارند و دخترشان خوشگل است. ما گاهی دربارهی خانوادههای دیگر همسایهها با هم حرف میزنیم و میخندیم. ما یکبار پشت درهای بسته اعتراض کردیم که چرا حاجی پتوهایش را روی پشت بام شسته است. ما گاهی از صدای مهمانیهای همدیگر نمیخوابیم ولی وقتی همدیگر را میبینیم ابراز شادی میکنیم که همسایهمان اینهمه شاد است که تا نصفه شب صدای ضبطش نمیگذارد ما بخوابیم.
خانوادهی واحد شمارهی سه متشکل از یک زن و یک مرد است که اسمهاشان مونث و مذکر یک نامند و دو دختر دارند و چون خانمخانه خواهرشوهر زن داداشش است شوهرش از او حساب میبرد که خواهرش را توی خانهی شوهر اذیت نکنند. خانم همسایه گاهی توی راهپله جیغ میکشد و یک بار به مادرم گفت چرا به بچهام گفتهای روی دیوار رنگ نمالد. او در طول سالهای همسایگی دماغش را عمل کرده و یکی از بچههایش را توی همین ساختمان زاییده و رانندگی یاد گرفته و کلاس اروبیک رفته و یک پراید خریده است. خانم همسایه در آخرین دیدارش با من گفت چقدر لاغر و پیر شدهای. ما گاهی دلمان برای آقای همسایه میسوزد ولی چون یک بار شنیدهایم توی خانه «من بدو آهو بدو» کردهاند خیالمان راحت است که خودشان خوشحالند. ما معمولن در جواب خانم همسایه میخندیم و خوشحالیم که همسایهی خوب و بیآزاری داریم و دستش درد نکند که میتوانست خیلی بدتر باشد اما نیست.
واحد شمارهی چهار را یک خانوادهی نسبتن متمول خریدهاند و کل خانه را یک دور ریختهاند پایین و دوباره ساختهاند و ماهها تقتق کردهاند و کارگرانشان یک بار توی خانه قیر جوشاندهاند. در حالیکه یک بار بهخاطر ناهنجاریهایی که در هنگام ساخت و سازشان تولید کرده بودند برادر آقای خریدار را پاره کرده بودم وقتی بعد از چند ماه به خانهی پدری آمدم دیدم که آنها اثاثشان را آوردهاند و همهی ساختمان آنها را دوست دارند و هرگز به رویشان نمیآورند که چه خبط و خطاها رخ داده است و پدرم گفت آنها همسایهاند و بالاخره در هر ساخت و سازی این اتفاقها میافتد و من نباید کینهای باشم و باید بهشان بخندم.
من بعدها با آقای همسایه رابطهی خوبی برقرار کردم و با وجود اینکه نتوانستم قانعش کنم که رای بدهد موفق شدم کاری کنم با ما الهاکبر بگوید و صدایش انصافن رسا بود و به این ترتیب همهچیز از دلم درآمد. از آنجاییکه خانوادهی واحد شماره چهار خانهشان را از روی کاتالوگها چیدهاند و تلویزیونشان را چسباندهاند به دیوار و یک بار ساختهاند که توش پر از مشروبهای گران است و دخترشان پیانو میزند و خانم خانه هجده کیلو وزن کم کرده و همیشه کفش پاشنه دوازده سانت میپوشد و در قلهها سیر میکند و شوهرش هر روز روی تردمیل است و اتاق مرا میلرزاند و آنها همیشه گلها را آب میدهند و سرشان به کار معماری داخلی است از آقای همسایه خواستیم دیوارها را برای نوروز رنگ کند و آقای همسایه بدون اینکه با ما صلاح مشورت کند دیوارها را یک خمیر گل مانند سبز فلورسنتی زد و ما هر روز در خانه را باز میکردیم بلکه رنگش بپرد یا تیره شود و هرگز چنین اتفاقی نیفتاد و من بارها فکر کردم آن ده سالی که دانشگاه هنر رفتهام درد پشم هم نخورده وقتی خانهمان در چنین فضاحتی غلت میخورد.
تمام ما در خانههامان نسبت به رنگ دیوارها معترض بودیم و گاهی توی راهپله به همدیگر ندا دادیم که چه افتضاحی و حتا رومان نمیشد مهمان توی خانهمان دعوت کنیم. ما هرگز به آقای شمارهی چهار نگفتیم خیلی کار بدی کردی بلکه از او بسیار تشکر کردیم. ما خوشحال بودیم که آقای همسایه مرد بیآزاری است و دستش درد نکند که میتوانست خیلی بدتر باشد اما نیست. ما در واحد شمارهی پنج زندگی میکنیم. خانوادهی واحد شمارهی شش یک خانوادهی نسبتن سنتی و باغ دارند و وضعشان خوب است ولی پولشان از راه باغداری در میآید و گاهی تابستانها برای ما هلو انجیری و شلیل و چیزهای دیگر میآورند و وقتی یکباردر نبود پدر و مادرم، پسرعمهام به خانهی ما آمد ما به پدرمان گفتیم فوری یکجوری به آقای همسایه بفهماند که این یک موضوع روتین است تا آنها اعصابشان خراب نشود که وضع دختر همسایه خراب است.
ما حواسمان جمع است که خیال آنها را همواره راحت نگهداریم. آنها بیش از آنکه نگران اسلام باشند نگران سنتند. آقای همسایه یک سرهنگ بازنشسته است و خاطرات دوران سرهنگیاش را چندباری برای ما تعریف کرده و من را حسابی خسته کرده است. ما با آنها خوبیم و آنها میز شام نامزدی دخترشان را توی خانهی ما چیدند. ما از هم میز و صندلی قرض میگیریم و اگرچه بهخاطر یک رفتار ناپسندی دخترهاشان را در مهمانیمان دعوت نکردیم، بهشان اعلام کردیم مهمانیمان خصوصی بوده و هرگز راستش را نگفتیم. ما به دخترهای همسایهمان فیلم و کتاب قرض نمیدهیم ولی از گاز خانم همسایه برای پختن نذری کمک میگیریم.
ما در حالیکه نظرمان دربارهی نوع ازدواج دخترهای همسایه منفی است وقتی به هم میرسیم از مزایای سنت حسنهی ازدواج حرف میزنیم. ما مراقبیم خانوادهی واحد شمارهی شش اعصابشان راحت باشد و سنتیبودنشان را به آرام بودنشان میبخشیم و میگوییم دستشان درد نکند که میتوانستند خیلی بدتر باشند اما نیستند. حادترین برخورد میان همسایگی ما امروز در حالی رخ داد که خانم واحد شمارهی چهار گلهای محمدی توی باغچه را چید که چه میدانم لابد خشک کند بریزد توی ماست و آقای شمارهی سه با خط نستعلیق نوشت «همسایهی محترم لطفن گل نچینید» و خانم شمارهی چهار کاغذ را پاره کرد که لابد گه نخور و خانم شمارهی پنج روی کاغذ پاره شده نوشت «پارهکننده از اختلال شخصیت رنج میبرد» و آقای شمارهی شش کاغذ را کلن از روی تابلوی اعلانات کند و برد و خورد و آقای شمارهی پنج او را در کوچه دید و پرسید چرا و آقای شمارهی شش گفت نمیدانم این چه اتفاقیست اما خوب نیست توی همسایگی و من گفتم لابد کار حاجی است و مادرم گفت بیچاره حاجی شهرستان است. امشب همهی همسایهها رفتند عید دیدنی خانهی آقای شمارهی چهار و تخمه شکستند و خندیدند و از رنگ سبز دیوار چیزی نگفتند و از گلهای محمدی چیزی نگفتند و از رژیم لاغری حرف زدند و از سردی آب حمام چیزی نگفتند و شاد بودند که چه ساختمان خوبی دارند و گفتند دلشان نمیآید این ساختمان را ترک کنند و موهبتیست در کنار هم بودن.
سینا / رادیو کوچه
sina@koochehmail.com
مهمترین عنوانهای مطبوعات امروز ایران:
«ضربالاجل ترک تهران به ۱۶۳ شرکت دولتی» مهمترین خبر روزنامه دولتی ایران است که با ابلاغ مصوبه کارگروه انتقال کارمندان دولت از پایتخت تعیین شد.
همچنین این روزنامه به نقل از سازمان حج و زیارت از نامنویسی در کاروانهای حج تمتع از ۶ خردادماه سال جاری خبر داد.
روزنامه ابتکار عنوان اصلی خود را به بازگشت علی وکیلیراد متهم به قتل نخستوزیر سابق ایران اختصاص داد و از قول وی نوشت: «۱۸ سال را در جهنم گذراندم».
«پشت پرده نامه نمایندگان به رییس قوه قضاییه» عنوان دیگر این روزنامه است که از سوی دو نماینده اصولگرا و اصلاحطلب مجلس شورای اسلامی بیان شده است.
روزنامه اطلاعات از اعلام میزان افزایش حقوق کارکنان دولت در هفته آینده خبر داد.
«ضربالاجل برای خروج ۱۶۳ شرکت دولتی از تهران» تیتر دیگر این روزنامه است.
«آمریکا پیش نویس قطعنامه خصمانهای علیه ایران را به شورای امنیت ارایه کرد» عنوان نخست روزنامه تهران امروز است.
روزنامه جام جم نیز از «دستگیری دومین قاتل سریالی زنان در قزوین» گزارشی را تهیه کرده است.
این روزنامه در دیگر عنوان خود نوشت: «بزرگترین شرکتهای دولتی ازتهران میروند»
روزنامه خراسان از «کوتاهی بانک مرکزی در پاسخگویی به نیاز مردم و رواج طرح سکهها در بازار» خبر داده است.
«خواست غربیها این بود که اورانیوم غنیشده از ایران خارج شود» عنوان برجسته روزنامه جمهوری اسلامی است که به نقل از علی مطهری نماینده اصولگرای مجلس شورای اسلامی بیان شده است.
«میزان افزایش حقوق کارمندان به زودی اعلام میشود» تیتر دیگر این روزنامه است.
روزنامه فرهنگ آشتی در یکی از عنوانهای خود به نقل از مصلحی وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی نوشته است: «وضعیت فتنه با سرکوبی که پیدا کرده نمیتواند حرکتی داشته باشد».
«افزایش ۱۵ درصدی شهریه مدارس غیر انتفاعی» یکی دیگر از عناوین این روزنامه است.
روزنامه دنیای اقتصاد با اشاره به پیش نویس قطعنامه چهارم شورای امنیت علیه ایران نوشت: «به رغم حسن نیت ایران، طرح جدید آمریکا به شورای امنیت رفت».
واکنش به زمزمه تحریمهای جدید گزارش دنیای اقتصاد در خصوص «خلاهای اقتصاد موسیقی در ایران» که گفتوگویی با محمدرضا لطفی را در بر میگیرد از دیگر مطالب این روزنامه است.
و در پایان روزنامه کیهان از انتشار «تازهترین اعترافات ریگی و دریافت لیست ترور از موساد و سیا» خبر داد.
«خروج ۱۶۳ شرکت و انتقال پادگانها برنامههای دولت برای تمرکززدایی از تهران» دیگر عنوان این روزنامه است.
محبوبه / رادیو کوچه
mahboobeh@koochehmail.com
بیستم می برابر با سییم اردیبهشت مصادف با زادروز «بالزاک» نویسنده نامدار فرانسوی و یکی از مبتکران رئالیسم اجتماعی در ادبیات است که در سال ۱۷۹۹ میلادی به دنیا آمد و به سال ۱۸۵۰ درگذشت. «کمدی انسانی» نامی است که بالزاک برای مجموعه آثار خود که حدود ۹۰ رمان و داستان کوتاه را در بر میگیرد، برگزیده است.
«برای خوشبخت زیستن شرایط مهمی لازم نیست بلکه این قدرت روحی ماست که سبب خوشبختی ما میشود.» بالزاک
«اونوره دو بالزاک» در بیستم می ۱۷۹۹ میلادی در خانوادهای میانه حال در شهر تور، فرانسه به دنیا آمد، و چون روز تولدش مصادف با عید«سنت اونوره» بود، نامش را اونوره گذاشتن، او تا سن چهار سالگی دور از زادگاهش در نزد دایهای به سر برد.
در هشت سالگی به مدرسهای شبانه روزی فرستاده شد، بالزاک در این مدرسه بیشتر ایام خود را به مطالعه مشغول بود و در این مدرسه بود که اونوره کوچک «رساله اراده» خود را به رشته تحریر درآورد، اما در ۱۸۱۳ مدرسه را ترک کرد و سال بعد همراه با خانواده راهی پاریس شد.
در پاریس او به پانسیون رفت و در آنجا با فرهنگ و زبان یونان و روم آشنا شد، و در سال ۱۸۱۹ به خواست خانوادهاش در رشته حقوق دانشگاه «سوربن» مدرک گرفت، اما بعد از چندی بر آن شد تا به ادبیات بپردازد.
در ابتدای راه تحت تاثیر «والتر اسکات» شروع به نوشتن رمانهای تاریخی کرد. رمانهایی که خود بعدها از آنها را به عنوان «مزخرفات ادبی» یاد کرد.
در سال ۱۸۲۱ با زنی به نام «لور دوبرنی» که بیست سال از او بزرگتر بود آشنا شد و دوستی عمیق آنها باعث شد که زن تا آخر عمرش از او حمایت مادی و معنوی کند. اولین اثر قابل توجه بالزاک به نام «روانشناسی ازدواج» در سال ۱۸۲۹ انتشار یافت.
پس از نوشتن چند رمان عامه پسند و فکاهی و تلاش برای کسب درآمد از عرصه چاپ و نشر، انتشار رمان «چرم ساغری» در سال ۱۸۳۱ شهرت بیشتری را برای او به ارمغان آورد.
بالزاک در طول زندگی خود با زنان متعددی رابطه عاشقانه برقرار کرد. که تقریبن همه این زنان الهام بخش شخصیتهای مونث رمانهای بالزاک هستند.
وی از رابطهاش با «مری دو فرنه» صاحب دختری به نام مری کارولین شد و از میان زنانی که دلبستهشان شد، با «کنتس هانسکا» همسر اشرافزادهای لهستانی که املاک وسیعی در روسیه داشت، رابطه مکاتبهای به مدت هفده سال برقرار کرد. که این نامهها تحت عنوان «نامه به بیگانه» انتشار یافته است. هر چند که کنتس هانسکا پس از مرگ شوهرش در سال ۱۸۴۱ از ازدواج با او سرباز زد، اما در ۱۸۵۰ زمانی که بالزاک سخت بیمار بود به ازدواج با او رضایت داد.
و سرانجام چند ماه بعد از این ازدواج در سال ۱۸۵۰ بالزاک در پاریس درگذشت و در قبرستان «پرلاشز» به خاک سپرده شد.
آثار بالزاک آیینهای از جامعه فرانسه، روزگار اوست. او افراد هر طبقه اجتماعی، از اشراف فرهیخته گرفته تا دهقانان عامی را در مجموع آثار خود با نام «کمدی انسانی» که شامل ۹۰ داستان و رمان کوتاه است جای میدهد و جنبههای گوناگون شخصیتی آنان را در معرض نمایش میگذارد. بهرهگیری او از شگرد ایجاد پیوند میان شخصیتها و تکرار حضور آنها در داستانهای مختلف موجب میشود تا در گسترش روانشناسی شخصیتهای منفرد توفیق یابد توصیفات دقیق و گیرا از فضای حوادث و تحلیل نازکبینانه روحیات شخصیتهای داستان، بالزاک را به یکی از شناختهشدهترین و تاثیرگذارترین رماننویسان در طول دو قرن اخیر تبدیل کرده است.
رئالیسم عریان و بدبینی بالزاک به سرشت انسانی که در آثارش هویداست، او را زمینهساز ایجاد جنبش «ناتورالیسم» در ادبیات فرانسه کرده است، تأثیر او بر بسیاری از نویسندگان ناتورالیست از جمله «امیل زولا» آشکار است.
بالزاک را میتوان یکی از پرکارترین نویسندگان دنیا دانست. وی در طول عمر کوتاهش بیش از صد مقاله، رمان و نمایشنامه به رشته تحریر درآورد.
تعدادی از داستانهای بالزاک به فارسی ترجمه شدهاند، از جمله:
شوانها (۱۸۲۹) ترجمه شهرام زرندار انتشارات فکر روز، مصطفی مفیدی
گوبسک رباخوار(۱۸۳۰) ترجمه: محمد جعفر پوینده انتشارات فردا
چرم ساغری(۱۸۳۱) ترجمه: م. ا. بهآذین انتشارات ناهید
شاهکار گمنام (۱۸۳۱) ترجمه عبداله توکل در کتاب سرهنگ شابر(مجموعه داستان)انتشارات قطره
سرهنگ شابر (۱۸۳۲)ترجمه عبداله توکل در کتاب سرهنگ شابر(مجموعه داستان)
اوژنی گرانده (۱۸۳۳) ترجمه عبداله توکل انتشارات ناهید
عشق کیمیاگر(در جستجوی مطلق) (۱۸۳۴) ترجمه محمدمهدی پورکریم انتشارات تیسفون
مادام دولاشانتری (۱۸۳۴) ترجمه هژبر سنجرخانی انتشارات نگاه
دختر چشم طلایی (۱۸۳۵) ترجمه عنایت الله شکیباپور انتشارات غزالی
باباگوریو(۱۸۳۵) ترجمه: ادوارد ژوزف انتشارات علمی و فرهنگی و ققنوس
زنبق دره (۱۸۳۶) ترجمه: م. ا. بهآذین انتشارات فردوس
سزار بیروتو (۱۸۳۷) ترجمه اردشیر نیک پور بنگاه ترجمه و نشر کتاب سال ۱۳۴۳
خاطرات یک کشیش دهکده (۱۸۳۹) ترجمه هوشیار رزم آزما انتشارات جامی
اورسولا میرو (۱۸۴۱) ترجمه روشن آغاخانی تحت عنوان اورسولا انتشارات اکباتان
گوسفند سیاه (۱۸۴۲) ترجمه سیروس نویدان تحت عنوان دلشکسته انتشارات کوشش
زن سی ساله(۱۸۴۲) ترجمه : ادوارد ژوزف انتشارات جامی
آرزوهای بر باد رفته (۱۸۳۷-۱۸۴۳) ترجمه سعید نفیسی انتشارات امیرکبیر، محمدجعفر پوینده نشر نی، سیروس نویدان انتشارات درنا
دخترعموبت(۱۸۴۶) ترجمه: م. ا. بهآذین انتشارات آسیا
پسر عمو پونس (۱۸۴۷) ترجمه سیروس نویدان انتشارات کوشش
فراز و نشیب زندگی بدکاران (۱۸۴۷) ترجمه پرویز شهدی انتشارات ققنوس
پیر دختر ترجمه محمدجعفر پوینده نشر چشمه
منبعها :
ترجمه آثار بزرگان
ویکیپدیا
زندگینامه بالزاک
آفتاب
مهمترین عنوانهای رسانههای امروز مالزی:
خبرگزاری برناما
- نجیب: «رسانهها باید مثل همکار دولت عمل کنند.»
- کلاب پوترای طرح یک مالزی واحد در نظر دارد که رهبری جوان و ارتباط دهندهای داشته باشد.
- موسی حسن: «مردم باید نقش پلیس را بدانند.»
- مدیر عامل سابق Mied بهخاطر خروج از کشور دستگیر شد.
- دیدار نجیب و سوسیلو فصل تازهای را از روابط دو کشور را گشود.
- لیبرال دموکراتها بهخاطر استفاده از رسانه بر ضددولت، سرزنش شدند.
- صباح و سراواک برای بودن سپردههای حزب پیشرو ادامه میدهند.
- نجیب میگوید: «پیامهای قوی از سرمایهگذاری کشورهای خاورمیانه بهدست آمده است.»
- هواپیمایی قطر مسوولیت تحویل بویینگهای ۷۷۷ را بر عهده گرفت.
- اعطای سرمایههای عربی برای مالزی بهنظر میرسد که پیام امیدوارکنندهای باشد.
- چین تبدیل به بزرگترین بازار کالاهای لوکس در ۵ سال آینده خواهد شد.
- بانک جهانی انتظار دارد که رشد تولید ناخالص داخلی نپال به ۳٫۵ درصد برسد.
- درگیریها با اسلحه گرم در بانکوک ادامه میابند.
روزنامه استار
- میزان رقابتپذیری مالزی در بین ۱۰ کشور اول قرار گرفت.
- دادگاه عالی رای داد که هیت مبارزه با فساد مالزی میتواند در خارج از ساعات اداری هم به تحقیق از شهود بپردازد.
- پرونده تحقیق بر روی قتل تئو بنگ هوک به ۱۱ ژوئن موکول شد.
- نجیب: «بانک سبز را راه بیندازید.»
- نگهبان قصر کلانتان ۱۸ روز پس از تیرخوردن، فوت کرد.
- اتحادیه چینیتباران بهسوی تنوع گام بر میدارد.
- پنانگ برای یک تغییر کلی تاریخ ساز آماده میشود.
- گروهها: «افزایش ۸۰ درصدی حقوق خانمها غیرقانونی است.»
- سرقت ۱۶۰،۰۰۰ رینگیتی در سه دقیقه در جورج تاون.
- ۳۲ دانش آموز در مدرسه مسموم شدند.
- کره جنوبی میگوید که همسایه شمالیش باعث ایجاد تنش میشود.
- تیراندازیها بعد از روزهای خشونتبار در بانکوک شدت میگیرد.
- ایران پیشنویس قطعنامه سازمان ملل را رد کرد.
- اوباما و کالدرون بر روی تغییر قوانین مهاجرتی تاکید کردند.
روزنامه نیو استریت تایمز
- زن و شوهری میخواهند بدانند که چطور کودکشان در بیمارستانی فوت کرده است.
- MBI میخواهد ۲۵۰ رینگیت برای هر روز از کشاورزان غیرقانونی بگیرد.
- شخصی در کیلومتر ۱۵ جاده شمالی با ۳۰ کیلوگرم هرویین دستگیر شد.
آرش و آوا/دفتر آمریکا/رادیو کوچه
arash.ava@koochehmail.com
دکتر «محمد مصدق» در سال ۱۲۶۱ هجری شمسی در تهران، در یک خانواده اشرافی بهدنیا آمد. پدر او «میرزا هدایتاله» معروف به «وزیر دفتر» از رجال عصر ناصری و مادرش «ملک تاج خانم» (نجم السلطنه) فرزند «عبدالمجید میرزا فرمانفرما» و نوهی «عباس میرزا» ولیعهد و نایتالسلطنه ایران بود. میرزا هدایتاله که مدت مدیدی در سمت «رییس دفتر استیفا» امور مربوط به وزارت مالیه را در زمان سلطنت ناصرالدین شاه به عهده داشت، لقب «مستوفی الممالکی» را بعد از پسر عمویش «میرزا یوسف مستوفی الممالک» از آن خود میدانست، ولی میرزا یوسف در زمان حیات خود لقب مستوفی الممالک را برای پسر خردسالش «میرزا حسن» گرفت و میرزا هدایتاله به عنوان اعتراض از سمت خود استعفا داد.
بعد از مرگ میرزا یوسف، ناصرالدین شاه میرزا هدایتاله را به کفالت امور مالیه و سرپرستی میرزا حسن منصوب کرد.
بخش اول
میرزا هدایتاله سه پسر داشت که محمد کوچکترین آنها بود. هنگام مرگ میرزا هدایتاله در سال ۱۲۷۱ شمسی محمد ده ساله بود، ولی ناصرالدین شاه علاوه بر اعطای شغل و لقب میرزا هدایتاله به پسر ارشد او میرزا حسین خان، به دو پسر دیگر او هم القابی داد، و محمد را «مصدق السلطنه» نامید. دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران کودکیش مینویسد: «چون مادرم پس از فوت پدر با برادرم میرزا حسین وزیر دفتر اختلاف پیدا کرد، با میرزا فضلاله خان وکیلالملک منشی باشی ولیعهد (مظفرالدین شاه) ازدواج کرد و مرا هم با خود به تبریز برد. در آن موقع من در حدود دوازده سال داشتم… .»
محمد خان مصدقالسلطنه پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در تبریز همراه پدر خواندهاش، که بعد از جلوس مظفرالدین شاه بر تخت سلطنت به سمت منشی مخصوص شاه تعیین شده بود، به تهران آمد.
مصدق السلطنه با وجود سن کم در نخستین سالهای خدمت در مقام مستوفیگری خراسان کاملن در کار خود مسلط شد و توجه و علاقه عموم را به طرف خود جلب کرد. درباره خدمات او در خراسان افضلالملک در کتاب «افضلالتواریخ» چنین مینویسد: «میرزا محمد خان مصدقالسلطنه را امروز از طرف شغل مستوفی و محاسب خراسان گویند، لیکن رتبه و حسب و نسب و استعدا و هوش و فضل و حسابدانی این طفل یک شبه ره صد ساله میرود. این جوان بهقدری آدابدان و قاعدهپرداز است که هیچ مزیدی بر آن متصور نیست. گفتار و رفتار و پذیرایی و احتراماتش در حق مردم به طوری است که خود او از متانت و بزرگی خارج نمیشود، ولی بدون تزویر و ریا با کمال خفض جناح کمال ادب را درباره مردمان به جای میآورد و نهایت مرتبه انسانیت و خوش خلقی و تواضع را سرمشق خود قرار داده است.»
مصدقالسلطنه بعد از مراجعت به تهران در اولین انتخابات دوره مشروطیت نامزد وکالت شد. او به نمایندگی از طبقه اعیان و اشراف اصفهان در اولین دوره تقنینیه انتخاب شد؛ ولی اعتبارنامه او به دلیل این که سن او به سی سال تمام نرسیده بود رد شد.
مصدقالسلطنه در سال ۱۲۸۷ شمسی برای ادامه تحصیلات خود به فرانسه رفت و پس از خاتمه تحصیل در مدرسه علوم سیاسی پاریس به سویس رفت و در این مرحله به اخذ درجه دکترای حقوق نایل آمد. مراجعت مصدق به ایران با آغاز جنگ جهانی اول مصادف بود. بعد از مراجعت به ایران مصدقالسلطنه با سوابقی که در امور مالیه و مستوفیگری خراسان داشت به خدمت در وزارت مالیه دعوت شد. دکتر مصدق قریب چهارده ماه در کابینههای مختلف این سمت را حفظ میکند تا اینکه سرانجام در حکومت «صمصامالسلطنه» به علت اختلاف با وزیر وقت مالیه (مشار الملک) از معاونت وزارت مالیه استعفا میدهد و هنگام تشکیل کابینه دوم وثوق الدوله دوباره عازم اروپا میشود.
دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران اقامت در سویس که آن را «وطن ثانوی» خود میخواند مینویسد: «در آنجا بودم که قرارداد «وثوقالدوله» بین ایران و انگلیس منعقد شد…. تصمیم گرفتم در سویس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم. مقدار قلیلی هم کالا که در ایران کمیاب شده بود خریده و به ایران فرستادم؛ و بعد چنین صلاح دیدم که با پسر و دختر بزرگم که ده سال بود وطن خود را ندیده بودند به ایران بیایم و بعد از تصفیه کارهایم از ایران مهاجرت کنم. این بود که همان راهی که رفته بودم به قصد مراجعت به ایران حرکت کردم…»
دکتر مصدق سپس شرح مفصلی از جریان مسافرت خود از طریق قفقاز به ایران داده و از آن جمله مینویسد چون کمونیستها بر این منطقه مسلط شده بودند، به او توصیه کرده بودند که دستهایش را با دوده سیاه کند تا کسی او را سرمایه دار نداند. دکتر مصدق اضافه میکند: «به دستور ژنران قنسول ایران در تفلیس اتومبیلی تهیه کردند که با پرداخت چهل هزار مناتت مرا به پتروسکی برساند و از آنجا از طریق دریا وارد مشهدسر (بابلسر فعلی) شویم. ولی چند ساعتی قبل از حرکت خبر رسید که کمونیستها دربند را تصرف کردهاند که از این طریق نیز مایوس شدم و چون ناامنی در تفلیس رو به شدت میگذاشت از همان خطی که آمده بودم به سویس مراجعت کردم.»
بعد از مراجعت دکتر مصدق به سویس، مشیرالدوله که به جای وثوقالدوله به نخست وزیری انتخاب شده بود، تلگرافی به عنوان مصدقالسلطنه به سویس فرستاد و او را برای تصدی وزارت عدلیه به ایران دعوت کرد. دکتر مصدق تصمیم گرفت از راه بنادر جنوب به ایران مراجعت کند.
در مراجعت دکتر مصدق به ایران از طریق بندر بوشهر، پس از ورود به شیراز بر حسب تقاضای محترمین فارس و والیگری (استانداری) فارس منصوب شد و تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در این مقام ماند و برای ایجاد امنیت و جلوگیری از تعدی قدمهای موثری برداشت.
با وقوع کودتای «سیدضیا» و «رضا خان»، دکتر مصدق تنها شخصیت سیاسی ایران بود که دولت کودتا را به رسمیت نشناخت و از مقام خود مستعفی داد. پس از استعفا از فارس عازم تهران شد. ولی بنا به دعوت سران بختیاری به آن دیار رفت تا کابینه سیدضیا پس از ۱۰۰ روز ساقط شد.
با سقوط کابینه ضیا، وقتی قوامالسلطنه به نخست وزیری رسید، دکتر مصدق را به وزارت مالیه (دارایی) انتخاب کرد که با قبول شرایطی همکاری خود را با دولت جدید پذیرفت.
با سقوط دوت قوامالسلطنه و روی کار آمدن مجدد مشیرالدوله وقتی از مصدق خواسته شد که با سمت والی آذربایجان با دوت همکاری کند، با این شرط که ارتشیان تحت امر او در منطقه باشند، قبول کرد. از اواخر بهمن ۱۳۰۰ با اواسط سال ۱۳۰۱ این ماموریت را پذیرفت، ولی در اواخر کار به خاطر سرپیچی فرمانده قشون آذربایجان از اوامرش به دستور رضاخان سردارسپه، وزیر جنگ وقت، از این سمت مستعفی داد و به تهران مراجعت کرد.
بخش دوم
در خرداد ماه ۱۳۰۲ دکتر مصدق در کابینه مشیرالدوله به سمت وزیر خارجه انتخاب شد و با خواسته انگلیسیها برای دو ملیون لیره که مدعی بودند برای ایجاد پلیس جنوب خرج کردهاند به شدت مخالفت کرد و آب پاکی را بر دست وزیر مختار انگلستان ریخت.
پس از استعفای مشیرالدوله، سردارسپه به نخست وزیری رسید و دکتر مصدق از همکاری با این دولت خودداری کرد.
دکتر مصق در دوره پنجم و ششم مجلس شواری ملی به وکالت مردم تهران انتخاب و در همین زمان که با صحنهسازی سلطنت خاندان قاجار منقرض و رضاخان سردارسپه و نخستوزیر فعلی به مقام پادشاهی رسید، او قاطعانه با این انتخاب به مخالفت برخاست. زمانیکه عمر مجلس ششم به پایان رسید و رضاشاه با دیکتاتوری مطلق فاتحه حکومت مشروطه و دمکراسی را خواند، دکتر مصدق طی سالیان دراز خانهنشین شد و در اواخر سلطنت پهلوی اول که همه رجال سابق یا از بین رفته بودند و یا دست بیعت به حکومت داده بودند، مصدق به زندان افتاد ولی پس از چند ماه آزاد شد و تحت نظر در ملک خود در احمدآباد مجبور به سکوت شد. رضا شاه در سال ۱۳۲۰ پس از اشغال ایران به وسیله قوای روس و انگلیس، از سلطنت برکنار و به آفریقای جنوبی تبعید شد و دکتر مصدق به تهران برگشت.
دکتر مصدق در انتخابات شورانگیز دوره ۱۲ مجلس که پس از سقوط رضاشاه انجام شد، بار دیگر در مقام وکیل اول تهران قدم به مجلس نهاد و مورد تجلیل تمام ملت ایران قرار گرفت.
در انتخابات دوره ۱۵ مجلس به خاطر مداخلات نامشروع قوامالسلطنه (نخست وزیر) و شاه مانع شدند تا دکتر مصدق قدم به مجلس بگذارد و انگلیسیها بتوانند قرارداد تحمیلی سال ۱۹۳۳ دوره رضاشاه را که به مدت ۶۰ سال حقوق ملت ایران را از نفت جنوب ضایع میساخت، در دولت ساعد مراغهای تنفیذ کند. خوشبختانه بر اثر فشار افکار عمومی مقصود انگلیسیها تامین نشد و عمر مجلس پانزدهم سر رسید. در همین دوران بود که دکتر مصدق و همراهان وی اقدام به پایهگذاری جبههی ملی ایران کردند ( ۱۳۲۸).
بر خلاف انتظار انگلیسیها، در انتخابات مجلس ۱۶ با همه تقلبات و حمایت شاه و دربار صندوقهای ساختگی آرا تهران باطل شد و هژیر وزیر دربار دست نشانده والاحضرت اشرف به قتل رسید و در نوبت دوم انتخابات، دکتر مصدق و گروهی از یارانش که هنوز دو سه نفری از آنها راه خیانت در پیش نگرفته بودند، به مجلس راه یافتند؛ که در همین مجلس پس از کشته شدن «سپهبد رزم آرا»، طرح ملی شدن صنایع نفت جنوب به رهبری دکتر مصدق تصویب شد و اندکی بعد در شور و اشتیاق عمومی دکتر مصدق به نخست وزیری رسید تا قانون ملی شدن صنعت نفت را به اجرا در آورد.
در اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۰ دکتر مصدق با تکیه به رای اعتماد اکثر نمایندگان مجلس به نخست وزیری رسید. نخستین اقدام دکتر مصدق پس از معرفی کابینه، اجرای طرح ملی شدن صنعت نفت بود.
به دنبال شکایت دولت انگلیس از دولت ایران و طرح شکایت مزبور در شورای امنیت سازمان ملل، دکتر مصدق عازم نیویورک شد و به دفاع از حقوق ایران پرداخت. سپس به دادگاه لاهه رفت و در احقاق حق ملت ایران به پیروزی دست یافت. در بازگشت به ایران سفری نیز به مصر کرد و در آنجا مورد استقبال پر شکوه ملت مصر قرار گرفت.
انتخابات دوره هفدهم مجلس به خاطر دخالتهای ارتشیان و دربار به تشنج کشید و کار به جایی رسید که پس از انتخاب ۸۰ نماینده، دکتر مصدق دستور توقف انتخابات حوزههای باقی مانده را صادر کرد.
دکتر مصدق برا ی جلوگیری از کارشکنیهای ارتش، انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه درخواست کرد. که این درخواست از طرف شاه رد شد. به همین دلیل دکتر مصدق در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ در مقام نخست وزیری استعفا میکند.
یک روز بعد، مجلس قوامالسلطنه را به نخستوزیری انتخاب کرد و قوامالسلطنه با صدور بیانیه شدیدالحنی نخست وزیری خود را اعلام کرد.
مردم ایران که از برکناری دکتر مصدق به شدت خشمگین بودند، در پی چهار روز تظاهرات و قیامهای پیوسته در حمایت از دکتر مصدق، موفق به ساقط کردن دولت قوام شدند، و در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ دکتر مصدق بار دیگر به مقام نخست وزیری ایران رسید.
در روز ۹ اسفند ماه ۱۳۳۱ دربار با کمک عدهای از روحانیون، افسران اخراجی و اراذل و اوباش تصمیم به اجرای طرح توطئهای برعلیه مصدق کردند تا او را از بین ببرند. نقشه از این قرار بود که شاه در آن روز به عنوان سفر به اروپا از پایتخت خارج شود و اعلام دارد که این خواسته دکتر مصدق است (برای اطلاعات بیشتر به کتاب «خاطرات و تالمات دکتر مصدق» به قلم خود او مراجعه کنید.) ارازل و اوباش نوکر دربار هم به بهانه جلوگیری از سفر شاه در مقابل کاخ شاه تظاهرات برپا کنند و هنگام خروج دکتر مصدق از دربار وی را به قتل برسانند. ولی از آنجاییکه مصدق از نقشه اطلاع یافت توانست جان سالم بدر برد و توطئه با شکست روبهرو شد.
«سرتیپ افشار طوس» رییس وفادار شهربانی دکتر مصدق، به وسیله عمال دربار و افسران اخراجی به طرز وحشیانهای به قتل رسید.
به علت اختلافات شدید مجلس با دولت دکتر مصدق، و به دنبال استعفای بسیاری از نمایندگان مجلس، دولت اقدام به برگذاری همهپرسی در سطح کشور نکرد تا مردم به انحلال یا عدم انحلال مجلس رای دهند. در این همهپرسی که البته به خاطر همزمان نبودن زمان انتخابات در تهران و شهرستانها، و همچنین جدا بودن محل صندوقهای مخالفان و موافقان انحلال مجلس مورد انتقاد بسیاری از منتقدان قرار گرفت؛ در حدود دو میلیون ایرانی به انحلال مجلس رای مثبت دادند و مجلس در روز ۲۳ مرداد ۱۳۳۲ به طور رسمی انحلال یافت.
در روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ طبق نقشهای که سازمانهای جاسوسی آمریکا و انگلیس برای براندازی دولت مصدق کشیده بودند، شاه دستور عزل دکتر مصدق را صادر کرد و رییس گارد سلطنتی خویش، سرهنگ نصیری را موظف کرد تا با محاصره خانه نخستوزیر فرمان را به وی تحویل دهد. همچنین نیروهایی از گارد سلطنتی مامور بازداشت عدهای از وزرای دکتر مصدق شدند. ولی نیروهای محافظ نخستوزیری با یک حرکت غافلگیر کننده رییس گارد سلطنتی و نیروهایش را خلع سلاح و بازداشت کردند و نقشه کودتای ۲۵ مرداد به شکست انجامید.
در روز ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ دولتهای آمریکا و انگلیس با اجرای نقشه دقیقتری دست به کودتای دیگری علیه دولت ملی دکتر مصدق زدند که اینبار باعث سقوط دلت مصدق شد. در این روز سازمان سیا با خریدن فتوای برخی از روحانیون و همچنین دادن پول به ارتشیان، اراذل و اوباش تهران آنها را به خیابانها کشانید. به دلیل خیانت رییس شهربانی و بیتوجهی رییس ستاد ارتش دولت مصدق، کودتاچیان توانستند به آسانی خود را به خانه دکتر مصدق برسانند و پس از چندین ساعت نبرد خونین گارد محافظ نخست وزیری را نابود کنند و خانه وی را پس از غارت کردن به آتش بکشانند. ولی دکتر مصدق موفق شد به همراه یاران خود از نردبان استفاده کند و به خانه همسایه پناه ببرد. در این کودتا گروهی از یاران سابق دکتر مصدق نیز به بهانه مخالفت با مصدق با اجانب همکاری کردند. همچنین شایان ذکر است که اعضای حزب کمونیست توده که در روزهای ۲۶ و ۲۷ مرداد به بهانه هواداری از دکتر مصدق دست به اغتشاشات میزدند، در روز ۲۸ مرداد هیچ عملی بر ضد کودتای آمریکاییها انجام ندادند.
در روز ۲۹ مرداد دکتر مصدق و یارانش خود را به حکومت کودتا به رهبری ژنرال زاهدی تسلیم کردند.
در دادگاهی نظامی، دکتر مصدق با برملا کردن اسرار کودتای ۲۵ و ۲۸ مرداد چهره کودتاچیان را نزد جهانیان رسوا کرد. در پایان دادگاه وی را به ۳ سال زندان محکوم کردند و پس از گذراندن ۳ سال زندان، دکتر مصدق به ملک خود در احمدآباد تبعید شد و تا آخر عمر تحت نظارت شدید بود.
در سال ۱۳۴۲ همسر دکتر مصدق، خانم ضیاالسلطنه، در سن ۸۴ سالگی درگذشت و دکتر مصدق را بیش از پیش در غم فرو برد. حاصل ازدواج وی و دکتر مصدق ۲ پسر و ۳ دختر بود.
در ۱۴ اسفند ماه ۱۳۴۵ دکتر محمد مصدق به دلیل بیماری سرطان، در سن ۸۴ سالگی دار فانی را وداع گفت. پیکر مطهر وی در یکی از اتاقهای خانهاش در احمدآباد به خاک سپرده شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر