تقدیم به استاد مطهری شهید خوارج زمان
مقدمه:
عباراتي كه قاضي شعبه15 دادگاه انقلاب به عنوان سند محكوميت من در حکم خود آورده - صرف نظر از اشتباهات يا تحريفات در نقل برخي جملات منسوب به من - سخناني است كه اینجانب به عنوان انجام وظيفه دینی، اخلاقی و ملی خود و اكثرا در چارچوب فعاليت تبليغات انتخاباتي بيان كرده ام. اگرچه تعدادی از آنها را در جلسات حزبی ایراد کرده ام که فقط با شنود ثبت آن ها ممکن بوده است. جرم تلقي كردن آن سخنان نشان می دهد كه در دادگاه های نمایشی سال 1388 نه اقدام های مجرمانه بلکه فعالیت های انتخاباتی علیه یکه سالاری بطور خاص و سیاست ورزی قانون گرا و مستقل به شکل عام محاكمه شد!من از اين احكام بوي تعويق و نهايتاً تعطیلی انتخابات و منتفی شدن سیاست ورزی قانوني را استشمام مي كنم.چرا كه نمي توان جمهوری اسلامی ایران را به پرنده ای تشبیه کرد که با دوبال پرواز می کند و درعین حال با تمام توان چيدن يك بال آن كوشيد یا يك انتخابات را "حماسه بي نظير" خواند و در همان حال معماران این حماسه را به بند کشید.افزون بر آن رای دادگاه با نسبت دادن "تشویق افراد و اغوای آنان و تحريك احساسات طرفداران" به حقوق و شعور سياسي ميليون ها انسان تظاهر ات كننده توهين مي كند. من و امثال من كه حكم دستگيري مان 19 خرداد صادر شد، محرك مردم برای خلق حماسه جاودان 25 خرداد 88 نبوديم، بلكه آگاهی شهروندان از "کودتای انتخاباتی" ونگرانی آنان نسبت به آينده فرزندان و نیز سرنوشت ايران عزيز بود كه میلیون ها انسان شریف را به خيابان ها آورد و راه تازه ای را برای ایرانیان رقم زد.از سوي ديگر حکم دادگاه به استناد سخنانی که بینش و روش دمكراسي خواه و حقوق بشر طلب من را نشان می دهد مرا به وجد می آورد و اگر بخواهم در قبال اين اتهام شيرين از خود دفاع كنم، به ساحت ملت شريف و آزدی خواه ايران توهين كرده ام و هرگز چنین مباد!بنابراین فرصت را مغتنم شمرده، توجه همگان را به مساله مهم نحوه پیوند روحانیت وحکومت جلب می کنم،که دغدغه ذهنی سالیان اخیر اینجانب و بسیاری از اصلاح اندیشان این دیاربوده است، مسئله ای که مستند محکومیت من در حکم فرمایشی دادگاه در فروردین 1389 قرار گرفته است.
اول. پيوند روحانيت و استبداد
در حکم دادگاه، بخشي از سخنان و نظرات من در مورد پيوند کلیسا و استبداد به شكل ناقص آمده است كه لازم مي دانم آنرا آنچنان كه ازشهید مطهري آموخته و با اندیشه و تجربيات خودم در آميخته ام شرح دهم . استاد مطهري معتقد بود: « از نظر روانشناسي مذهبي يكي از موجبات عقبگرد مذهبي اين است كه اولياي مذهب ميان مذهب و يك نياز طبيعي تضاد برقرار كنند . مخصوصاً هنگامي كه آن نياز در سطح افكار عمومي ظاهر شود . درست در مرحله اي كه استبدادها و اختناق ها در اروپا به اوج خود رسيده بود و مردم تشنه اين انديشه بودند كه حق حاكميت از آن مردم است،كليسا يا طرفداران كليسا و يا با اتكا به افكار كليسا اين فكر عرضه شد كه مردم در زمينه حكومت فقط تكليف و وظيفه دارند نه حق . همين كافي بودكه تشنگان آزادي و دموكراسي و حكومت را به ضد كليسا ، بلكه بر ضد دين و خدا به طور كلي بر انگيزد.»(1) من در سلول انفرادي به درك عميق تري از هشدار استاد رسيدم و شرايطي برایم فراهم شد كه آن سخنان را نه فقط "فهم" كنم بلكه تجربه كنم و زندگي كنم. اهانت ها،هتاكي ها و سيلي هايي كه بر صورت من و بعضی فعالان انتخاباتي دیگر و نيز بر پيكر هزاران جوان علاقه مند به سرنوشت خود و ميهن و مردم در یک سال گذشته وارد شد، در واقع ضرباتی کلیسایی علیه سخنان مطهري در نقد "دموكراسي ستيزي كليسا" بود .
شريعتِ هتاكي و سیلی بر صورت حق جویان و آزادی خواهان، البته که شریعت من نيست، و من اسلام خود را از چنين شریعتمدارانی اخذ نكرده بودم كه نزول سيلي وار آن و تجربه سلول انفرادي مرا به بن بست بكشاند. در عين حال نمی توانم نگران جواناني نباشم كه همچون نسل من شانس آن را نداشته اند كه ضمن حشر و نشر با شريعتي، مطهري، طالقاني ، بهشتي و دهها عالم آگاه و روشنفكر دیگر،"اسلام"دردوره آنان اسم رمز سرکوب و تنگ نظری و بی کفایتی و دروغ گویی نباشد.برای نسل من اسلام منادی حیات و استقلال و آزادی وضد استبداد و استعمار و استثماربود . اما اکنون چطور؟درست است که نسل جدید محضر آزادگانی مانند آیت الله منتظری را درک کردند یا آقایان موسوی اردبیلی و صانعی را می بینند، اما چشم كه به رسانه به اصطلاح "ملی" و در واقع "میلی" مي گشايند، امثال آقايان جنتی و مصباح را مي بينند که به اسم اسلام" ماکیاولیسم" را توجیه و از "اسلام اجباری" دفاع می کنند. به علاوه در جامعه و حيات روزمره نيز شلاق به اصطلاح شرعي حزب پادگانی را به شكل نقض حاكميت بر سرنوشت خويش و دخالت در حریم خصوصی خود مشاهده مي كنند. بنابراین نگرانم که ترویج نظری و عملی اسلام "تكفيري"و"خشونت محور" موجي از نا اميدي، پوچ گرائی و نیهیلیسم، نظم گریزی و آنارشیسم، بی بند و باری، افسردگي، اعتياد و بي اعتقادي به مباني ديني و اخلاقي كه استبدادطلبان با تمام قوا در حال توليد آن هستند، به نسل جوان آسيب رساند.(2)
دوم. تجربه كليساي ارتدوكس روسيه
اگر تجربه كليسای کاتولیک دموكراسي ستيز قرون وسطي كه به اعتقاد شهيد مطهري، ما نیز غرامت حقوق بشر ستيزي آن را مي پردازيم، از دسترس تجربه ما دور است، لااقل نيم نگاهي به تجربه كليساي ارتدوكس روسیه بيندازيم كه همسویی بي امان آن با استبداد تزاري، منجر به حاكميت ماركسيسم تمامیت خواه وضددین در آن کشور در قرن بیستم شد و نتايج آن را هنوز فراموش نكرده ايم؛
"لازم است اوضاع ويژه روسيه را يادآوريم ، اوضاعي كه پيامد اتحاد دولت مطلق گرا و ارتودكسی و سزار - پاپيسم موروثی از بيزانس بود. در همان حال كه دولت چونان ياور و پشتيبان كليسا به رسميت شناخته شده بود و مورد استفاده قرار مي گرفت، كليسا هم فرمان روايي مطلق گرايانه پادشاه را تطهير مي كرد . در روسيه آن زمان كليسا و دولت ، كل يگانه اجتماعي ای را مي سازند كه بسياري از انديشمندان به آن نام تئوكراسی (خداسالاري يا حكومت الهي) داده اند: به راستي از همين جاست كه مي توانيم بفهميم چرا بهترين انديشمندان روسيه با مسيحيت خويش مبارزه مي كردند . مي فهميم كه چرا در نگاه "بي يه لينسكي" مفهوم خدا با مفهوم سياست شلاق در هم آميخته است. هيچ انگاري خدا ناپرستانه و ماده گرايانه ی روسي و نيز ستيز سياسي آن با سزار - پاپيسم را درك مي كنيم . درك مي كنيم كه چرا راديكال ها و انقلابي ها به سوسياليسمي علاقه داشتند كه مي خواست فرمان رواييِ عدل را به جاي فرمان رواييِ عشقِ مسيحي و جمهوري را به جاي تزاريسم بنشانند . درك مي كنيم كه چرا شكل هاي گوناگون و درجه هاي مختلف نافرمان گرايي (يا آنارشيسم) در روسيه امكان شكوفايي مي يابند." عبارات فوق متعلق به يكي از پژوهشگران روسيه پيش از انقلاب" توماس ماساريك" است . وي از همکاري تنگاتنگ و همبافتگي "تك سالاري" و "ارتودوكسي" در روسيه تحلیلی ارائه می کند كه هنوز هم معتبر به نظر مي رسد ؛« در واقع كم و بيش در نگاه همه انديشگران روسيه نبرد با خدا معادل با نبرد عليه مرجع قدرت يا اوتوريته يعني عليه دولت، و معادل با نبرد عليه نظم اجتماعي و كليسا بود.(3)
انسان زدايي، حقوق بشر زدايي و دموكراسي زدايي از دين و خدا در روسيه تزاري به ظهور و حاكميت هفتادساله كمونيسم استبدادی وضد دین بر اذهان و عاطفه نسل جوان و روشنفكر آن ديار منجر شد. همين مكتب الحادي بود كه به تعبير رهبر فقید انقلاب در نامه به گورباچف «سالیان سال فرزندان انقلابی جهان را در حصارهاي آهنين زنداني نموده بود » . امروز نيز تكرار تجربه استبداد تزاري در اشكال جديد، مي تواند به ظهور اشكال تازه اي از الحاد و خدا ناپرستي منجر شود كه لزوماً از جنس كمونيسم نيست و چه بسا در اشكال لائيسيسم ضد دین یا لائیسیته دین ستیز جلوه گر شود و مگر در انقلاب فرانسه در شكل ژاکوبنی خود بروز نکرد؟ تجربه روسيه نشان مي دهد كه برآميزي نهاد دين و نهاد سياست يعني در هم تافتگي کلیسا و دولت در آن سرزمين متعصب مسيحي، در واقع به معناي درآميزي استبداد سياسي و دين و به یک معنا استبداد دینی بود. همين تجربه دردناك حاكميت هفتاد ساله الحاد و ضدیت با دین را به عنوان واكنش افراطي عليه همان در آميزي درپی داشت. آنچه را كه كليساي ضد حق حاكميت انسان بر سرنوشت خود در روسيه پيش از انقلاب "اثبات" خدا می ناميد، استاد مطهري راهگشاي "انكار" خدا و "تثبيت الحاد" در ذهنيت نسل جوانِ آزاديخواه مي خواند. او به عنوان يك قاعده كلي كه از مطالعه تاريخ استنتاج كرده بود، مي گفت: « هر جا كه انسان در تاريخ مي بيند، هميشه انسان و خدا با هم نفي مي شوند و با هم اثبات مي شوند. يعني هر جا كه شما ديديد خدا نفي شده است ، انسان به نحوي نفي شده است.»(4) براین اساس می توان گفت طرفداري از دموكراسي یا حقوق بشر به نام خدا نيست كه منجر به رواج الحاد وبی دینی مي شود، بلكه در آميزي دين و استبداد و نفي حق تعيين سرنوشت در انتخابات آزاد و نفي آزادي انديشه و بيان و قلم و مطبوعات و سبک زندگی به نام دين است كه راهگشاي انواع و اشكال جديدي از الحاد و دين ستيزي خواهد شد.
دستگاه قضايي روسيه پيش از انقلاب كمو نیستي، آزمايشگاه تفكيك و تجزيه انسانيت و دموكراسي از خداپرستي و اتحاد آن با استبداد بود؛ «دادستان كل " پوبيه دونوتسف"(5)كه از پر و پا قرص ترين هواداران تك سالاري بود، همواره سياست خويش را بر اين اصل استوار مي ساخت كه الحاد يك سره بانفي دولت برابر است.» در نقطه مقابل "برديايف" فيلسوف دين شناس روس، دادستان كل كشور خود را به دليل تفكيك خدا از انسان و حاكميت ديني منهاي انسانيت، ملحد می دانست و مي گفت: «رويكرد "پوبيه دونوتسف"همانند رويكرد "ماركس "خدا ناپرستانه است و اين كه دادستان كل "درخلوت "نماز مي گزارد و روح خويش را به لطف پروردگار "در خلوت" مي پالايد چيز مهمي را عوض نمي كند.» به عقيده" بردیايف "« نه "پوبيه دونوتسف "خدا - انسان را مي شناسد و نه "ارتودوكسي تاريخي" [روسیه]. براي اين دو نه حاكميت خدا بر زمين راست است و نه "حقيقت مذهبي" از براي آدمي و جهان . ... از سويي انسان بي خدا و از سويي ديگر خداي بي انسان - قطب هاي آشتي ناپذير اين جهان و آن جهان. ... دادستان كل و انديشگر]ملحد روسی به دليل آشتي ناپذير دانستن انسان و خدا[ هر دو از يك خاك مي رويند»(6).
سوم. انقلابيون فرانسه و كشیشها
« الکسی دوتوكويل» پژوهشگر برجسته فرانسوی درباره وحدت دين و سياست و در واقع پیوند روحانيت و حكومت مينويسد: «وقتي مذهبي با حكومت اتحاد يافت، درست است كه سلطه خود را نسبت به عدهاي شديدتر ميكند، ولي ديگر بايد از حكومت بر همه قطع اميد كند... محال است كه مذهب بتواند در قدرت مادي با حكومت كنندگان شريك شود و قسمتي از نفرتهايي را كه اينان بر ضد خود بر انگيختهاند، متوجه خويشتن ننمايد.... دين با اتحاد با قدرتهاي سياسي گوناگون صرفا اتحادي پر هزينه برقرار ميكند. دين براي زيستن محتاج آنها نيست و با كمك به آنها ممكن است از ميان برود... چنين همبستگي هايي براي قدرتي كه نه به فشار بلكه بر اعتقاد استوار است، هميشه خطرناك است"(7). وی علت مبارزه پر شور انقلابیون فرانسه عليه كليسا و دين و روحانيت را همين پیوند مي داند و معتقد است اتحاد كليسا با رژيم استبدادي پيش از انقلاب موجب شد كه كليسا «در صدر مراجع سياسي و از منفورترين آن ها» شود. اين همان سخني است كه استاد مطهري هنگامي كه ايمان مذهبي ستمديدگان و زحمتكشاني را مشاهده ميكرد كه به رغم تحمل بي عدالتي ها بر ايمان و اميد خود پايدار هستند ، دچار شگفتي مي شد و مي گفت: «وقتي انسان سراغ اينها مي رود اصلاً تعجب مي كند كه در اين وضع، او چطور باز توانسته به جامعه و دين و به مذهب خوشبين باشد؟!»(8)"تعجب" شهيد مطهري از يك نظريه حكيمانه سرچشمه مي گرفت كه در كتاب "علل گرايش به ماديگري" و در فراز پيش گفته از شرح او به نهج البلاغه منعكس شد. در عصر بیداری انسانها چنانچه به نام دين، حق حاكميت او بر سرنوشت خود نفي وسبک خاصی از زندگی بر مردم تحمیل شود، حفظ دين و حفظ خوش بيني به دين و روحانيت بسيار دشوار خواهد بود. اگر استاد مطهري امروز ميان ما بود از برخي گرایش هاي الحادي، نیهیلیستی، پوچ گرا، آنارشیستی و نافرمان گرایی قشرهايي از نسل جوان آن قدر دچار تعجب نمي شد،که از عدم عبرت آموزی گروهی از روحانیون شیعی ونیز دیگر قشرهای فرهیخته ودین دار جامعه از این همه تجربیات تاریخی شگفت زده می شد.(9)
همچنان که گفته شد"دوتوکویل" مبارزه انقلابیون فرانسه علیه کلیسا و دین را قبل ازهرچیزبیانگر مبارزه با اتحادی می دید که بین کلیسا و سیاست ضدآزادی برقرار شده بود(10) .به همین دلیل می گفت: «افراد لامذهب دراروپا پیروان عیسویت ]مسیحی[را بیش از آن که رقیب دینی خویش بدانند،مانند دشمنان سیاسی تعقیب می کنند؛آنان بیش از آن که ایمان را یک باور باطل بدانند یک مرام حزبی می شناسند که مورد نفرت آنان است و وقتی کشیش را از خود می رانند به این مسئله که او نماینده خداست توجهی ندارند.نفرت آنها نسبت به کشیش از آن جهت است که اورا دوست حکومت]استبدادی [ می شناسند»(11)به باور او؛«کلیسا نه به خاطر آن که کشیشیان می خواستند امور جهان دیگر را تنظیم کنند ،بلکه از آن رو که کشیشیان مالک مستقلات،ارباب و تیولدار و عشریه بگیر گشته بودند و در امور دنیوی نقش برجسته ای را به عهده گرفته بودند،مورد نفرت قرار گرفته بودند. این بیزاری نه برای آن بود که در دنیای نوینی که داشت ساخته می شد کلیسا جایی نداشت ،بلکه به دلیل آن بودکه در دنیای کهنه ای که در آستانه نابودی بود،کلیسا نیرومندترین و ممتازترین مقام را دراختیار داشت»(12).
چهارم. کلیسا در امریکا
"هایمل فارب" یکی از اندیشمندان غربی معتقد است سه تلقی متفاوت از مدرنیته و روشنگری که او آنها را به شکل "جامعه شناسی فصیلت در بریتانیا"،"سیاست آزادی در امریکا"و"ایدئولوژی خرد در فرانسه" متمایز می کند،سه پیوند متفاوت میان دین و آزادی و میان قلمرو کلیسا و قلمرو دولت و جامعه ایجاد کرده است. " فارب" بر این اساس برداشت یک بعدی و خطی از نقش کلیسا را نفی می کند.همچنان که "دوتوکویل"درتجربه امریکا نادرستی تصور روشنفکران فرانسوی را از پيوند دين و روحانيت با آزادی فرد مشاهده و آن را نقد می کند؛ «درمیان ما (فرانسویان)مشاهده کرده ام که روح دین و روح آزادی همواره درجهت های مخالف حرکت می کنند.اما دراین جا(امریکا) آنها به خوبی با هم یگانه شده اند؛آنها به اتفاق هم برخاکی واحد حکومت می کردند. ... روحانيون آمريكايي دريافتند اگر بخواهند قدرت سياسي را تحصيل نمايند بايد از نفوذ مذهبي خود چشم بپوشند.]پس[ ترجيح دادند كه از قدرت حكومت چشم بپوشند تا در معرض تغييرات متواتر آن قرار نگيرند ».وی درکتاب"دموکراسی در امریکا"دین و کلیسا را یکی از سه دلیل عمده استقرار دموکراسی در آن کشور می خواند و آن را شرح می دهد؛.نقشی که مسیحیت و کلیسا در فرانسه ایفا نکرد. چنین پیوند دموكراتيكی در روسیه ارتدوکس نیز برقرار نشد و به جای آن پیشامدهای دیگری نسبت میان کلیسا و سیاست را رقم زد که تمامیت خواهی بعدی مارکسیسم ورشد آنارشیسم والحاد را در آن کشوردرپی داشت.به این ترتیب در امریکا و نيز درتجربه مدرنیته ی انگلستان احساس و اندیشه دینی هرگز خصومت انقلابیون فرانسوی و حتی روسی را علیه خود تجربه نکرد؛ «نیازی به سرنگون کردن خود دین نبود،زیرا نه پاپی وجود داشت،نه تفتیش عقایدی،نه یسوعیانی،ونه گروه کشیشان انحصار طلبی»(13).
پنجم.برابری خواهی ،مشیت الهی
درست است که در فرانسه وروسیه بین "استبداد"و مهم ترین نهاد دین یعنی "روحانیت" پیوندی برقرار شد که نتایج مخربی داشت اما بسیاری از اندیشمندان غربی ازجمله "دوتوکویل"چنین پیوندی را "ضروری" و "اجتناب ناپذیر" نميدانستند؛ "اين فكر كه جوامع دموكراتيك ذاتاً دشمن دين هستند، يك خطاي بسيار بزرگ است... در مسيحيت و در كاتوليسيسم چيزي نيست كه مطلقاً مخالف با روح اين جوامع باشد.» او كه پيشرفت تدريجي در راه" حصول به برابري "را يك خواست و "مشيت الهي" ميخواند و مخالفت با آن را "محاربه" و جنگ با خدا ميناميد، آروز داشت كه ملت هاي مسيحي به جاي مهار كردن جنبش دموكراسي خواهي که ماهیت آن را برابري طلبي می خواند براي هدايت و اصلاح آن در صف اول قرارگیرند. اين جامعه شناس فرانسوي نخستين وظيفه مسيحيان را «تعليم دموكراسي و تا حد امكان دوباره جان بخشيدن به معتقدات، تصفيه آداب و رسوم و ايجاد نظم و انتظام در حركات وجنبشها» ميدانست. وی همچنان كه معتقد بود براي مقابله با آفاتي كه ممكن است "برابري" پديد آورد، تنها داوري موثر "آزادي سياسي" است، تأكيد می کرد که ،" دين ذوق و شوق آزادي را در مردم ترويج نمي كند ولي به طرز عجيبي استعمال و امكان استفاده از آزادي را تسهيل مي كند». «دوتوکویل» چنين وصفي را «ضرورت اخلاقي كردن دموكراسي به واسطه دين» مي دانست، چرا که معتقد بود، "دموكراسي ميل به مواهب مادي را تقويت ميكند.» او ضرورت دين را در«توجه دادن نفوس به آسمان»، «ترويج ميل به نامتناهي»،« دوست داشتن لذات غيرمادي» و «آموزش جاودانگي روح» به ابنای بشر مي دانست و كاركرد دين را در عصر جديد "اصلاح انحرافاتي" می خواند كه "برابري نظام مند" و "آزادي نامحدود" به وجود ميآورد. (14)
ششم .ایران؛کدام مسیر؟
هنگامي كه به جامعه خودمان برميگرديم، با كمال تأسف بايد اذعان كنيم كه در موارد بسیاری شاهد تکرار تجربه شکست خورده کلیسای کاتولیک قرون وسطی و کلیسای ارتودکس پیش از انقلاب روسیه یعنی پیوند قرائتی از دین با نیروهای مادی سرکوب و خفقان هستیم. اگر درباره آموزه های ضد دمکراتیک و ضد حقوق بشرآقایان مصباح و جنتی که به نام اسلام ترویج و تبلیغ و توسط بازوهای اجرایی آنان اعمال می شوند،بررسی جامعی صورت گیرد، به وضوح درخواهیم یافت که قدرت " الحاد زایی" و "خلاف زایی" آنها به هیچ وجه کمتر از قدرت کلیسای کاتولیک فرانسه یا کلیسای ارتودکسی روسیه تزاری پیش از انقلاب های کبیر و اکتبر نیست که ضديت با دين، نیهیلیسم و آنارشیسم و نهایتا کمونیسم الحادي و ضدآزادی از دل آن پدید آمد. البته از بخت خوش زمانه،آثار مطلق گرایی مهلک و دین سوز روحانیون ايراني حامی استبداد، به واسطه حضور مرجعیت آگاه، عالمان آزادی خواه و روشنفکران متعهد ما تاحدود زیادی مهار شده است . همین حضور پررنگ اجازه نمی دهد نظریه "اسلام تحجر، تكفير و ترور" یا "طالبانیسم شیعی" نتایج الحادی، فاشیستی، نیهلیستی وضد اخلاقی خود را به تمامی آشکار کند.به سخن دیگر درست است که"بردیایف " در پیکره سیاسی دادستان کل روسیه تزاری نمونه بارزی از پيوند "راست کیشی کلیسایی" را با «مطلق گرایی دولتی» می دید، یعنی می دید که درتجربه کلیسای روسیه،انسان زدایی از خدا و دین ،ولایت مطلقه حکومت را درقالب ولایت مطلقه دین (دین انسان زدایی شده و ضد دموکراسی)پیکرمند کرده بود وبه این ترتیب در جریان گذار از "مسیحیت ارتدکسی"به"مارکسیسم روسی" گوهرضد انسانی (و استبدادی) حکومت دست نخورده باقی ماند.(15) ولی برخلاف آن ،درجامعه ما ،آنچه مانع تکرارتجربه تلخ فرانسه و روسیه تزاری می شود دین باوری"غیرمصباحی-غیرجنتی" بسیاری از روحانیون آزاد و روشنفکران آگاه این فرصت را فراهم کرده است تا دین باوری بخش قابل توجهي از مردم و به ویژه قشرهای فرهیخته حفظ شود. آنان در سالیان گذشته در برابرتفسیر"طالبانی-پادگانی" از خدا و قرآن "قرائت "انسانی و دموکراتیک "ازآن دین الهی را عرضه كرده اندکه حضور انکار ناپذیر آن را از جمله در جنبش سبز به روشني ميبينيم. براین اساس نه فقط 25 خرداد 1388را نقطه عطف حضور میلیونی ایرانیان در دفاع از نامزدی می دانم که پرچم" اسلام حقوق انديش و خشونت پرهیز "را بردوش می کشد و رحمانیت و عقلانیت سبز دینی را درمقابل نگرش ابزاری و ماکیاولیستی به اسلام علم کرده است،بلکه 14 خرداد 1389 را نیز نمونه بارز مقاومت دینداری آزادی خواه و کرامت طلب در مقابل اسلام خوارجي يعني اسلام فرقه ای، تكفيري و خشونت ورز ميخوانم، آنجاکه مرجعیت آگاه و آزاده جهان تشیع یک صدا در مقابل" لمپنیزم سازماندهی شده "علیه نوه روح الله ایستادند و از حریم و حرم خمینی دفاع کردند. درآن روز ایرانیان باردیگر تجلی آشنای "روحانیت ظلم ستیز ،خوارج گریز و عدالت طلب" را مشاهده کردند که در صورت سکوتشان در حادثه زشت وفراموش ناشده 14 خرداد 89 تا حدود زیادی به محاق می رفت.(16)
هفتم. استبداد و احتضار اندیشه ها
«ماركس» معتقد بود با ازبین رفتن طبقات و در نتيجه رفع ظلم و نابرابري، دين خود بخود از بين خواهد رفت. او همچنان که باور نمي كردتلاش 70 ساله پیروانش در اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي و مبارزه با نظام سرمايهداري در داخل وخارج،دین را از بين نخواهد برد، بلكه استخوان هاي ماركسيسم راخرد خواهد کرد،تصور نمی کردآنچه سبب تضعيف دين در ايران می شود،فعالیت کمونیست ها یاتلاش های سلسله پهلوي نخواهد بود، بلكه قرائت خوارجی-طالبانی از اسلام سوءاستفاده ازآن براي توجيه بيكفايتيها، فسادها، تبعيضها و ستمها به همراه سركوب مردم و نقض حقوقشان و نيز تلاش براي تحميل يك سبك زندگي به شهروندان در نظامي كه به نام دين تأسيس شده است، بيشترين آسيب و لطمه را به اسلام و مباني اعتقادي و اخلاقي جامعه وارد می کند و هنجارهاي اسلامی در آن ، برخلاف نوع كشورهاي جهان به طور روزافزوني تضعیف می شود."مارکس " غافل بود از اينكه آنچه با"استبداد"پیوندبرقرار کند شکست خواهدخورد؛ دین ابراهیمی باشد یا اشتراكیگري الحادي . به همین دلیل يكي از دستاوردهاي بزرگ «عصر اصلاحات» و نيز «جنبش سبز» را ارائه تصویر انساني و اخلاقي وآزادیخواه از دين می دانم. این تفسير "خدا باور" ، "انسان گرا" و "دموكراتيك" از اسلام بسياري از پيامدهاي ترویج اسلام طالبانی-پادگانی و سوء بهره برداري هاي ابزاري از دين و سركوب به نام خدا را خنثي کرده، اگر چه نمی تواند همه آن آثار سوء را از بين ببرد.
پانوشت ها:
(1). مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، انتشارات صدرا، ص 125.
بازگشت
(2). نسل انقلاب اين خوشبختی را داشت كه عالمان و روشنفكران ژرف انديش و زمان شناس درعصر دیکتاتوری سکولار را از الحاد مارکسیسم و بي آرماني و پوچي زندگي نجات دهند و روح اميد و ایمان در کالبد نسل ما بدمند. اما درباره اين نسل چه مي توان گفت که درکنار درک عالمان آزاد اندیش و روشنفکران متعهد، "حکومت دینی" را با قرائت حزب پادگانی با چشم خود می بیند و اهانت و تحقیرو تبعیض و سرکوب را به نام "اسلام"تحمل و تجربه می کند؟
بازگشت
(3).اندیشگران روسیه در جستجوی "حقیقت مذهبی سوسیالیسم" ، ترجمه م.مهربان، نقل از "زمان نو"، چاپ پاریس، شماره 8، اردیبهشت 1364، ص 37.
بازگشت
(4).درسهای فلسفه تاریخ ، جلسه ششم،پیاده شده ازنوار.
بازگشت
(5). K.P. Pobiedonotsev.
بازگشت
(6).اندیشگران روسی ، ص 38.
بازگشت
(7). موریس باربیه،دین و سیاست در اندیشه مدرن،ترجمه امیر رضایی،نشر قصیده سرا،صص298 تا 301.
بازگشت
(8).مرتضی مطهری، فلسفه تاریخ، جلد4، انتشارات صدرا، ص 362.
بازگشت
(9). خوشبختانه جنبش سبز موجب شده است كه نه تنها ايرانيان بلكه جهانيان با اسلام انسان گرا آشنا شود كه اساس آن بر رحمانيت، عقلانيت و اخلاق استواراست. همين مساله از تبعات منفي" اسلام فرقه ای-تکفیری "و عملكرد غیرانسانی اقتدارگراها درباره دين گريزي نسل جوان می کاهد . به همين دليل معتقدم دو اسلامي شدن جامعه و تفكيك "اسلام حقوق محور و خشونت پرهیز" از "اسلام قدرت محور و خشونت پرست" روح پر فتوح مطهري را به وجد مي آورد. روشن است که اين نوع دينداري عميق و اخلاقي محصول مجاهده ی عالمان نو انديش و روشنفكران مسلماني است كه سال ها پيش از آنكه امثال آقايان مصباح و جنتي سخنگوي رسمي دين و سخنگوي دين رسمي و دولتي شوند ، به ترویج اسلام عقلانی و رحمانی پرداختند و نور ايمان و اميد را در دل بخش های قابل توجهی از نسل جوان زنده نگه داشتند . همين ايمان است كه ارتباط نسل جديد را با گذشته حفظ مي كند و اميد به آينده روشن را در دل آنان زنده نگه مي دارد. اما چه کنیم که در کنار این پرچمداران علم و اسلام و آزادی،نسل جوان عملکرد استبدادی وغیر انسانی کسانی را می بیند که خود را متولیان انحصاری دین و جمهوری اسلامی می خوانند و با گفتار طالبانی و عملكرد ناکارآمد و غیر انسانی خود دائماً برفوج دین گریزان می افزایند.
بازگشت
(10). آقای دکتر" علي میرسپاسی" در کتاب روشنفكران ايران (روايت هاي ياس و اميد) با بررسي پیوند بین دین وسیاست و نیز پیوند یا در برخی موارد عدم پیوند میان مدرنیته و دمکراسی در "سه روشنگری" متفاوت امریکا،انگلستان و فرانسه نتیجه می گیرد: «همه این مطالب گویای آن است که ضدیت با دین از ویژگی های ذاتی مدرنیته به معنای دقیق کلمه نیست،بلکه به احتمال زیاد ایدئولوژیک و مقید به بافت است .مثلاً متأثر از خصلت اقتدارگرا و سرکوب گر کلیسای کاتولیک در دوران پیش از انقلاب فرانسه است.» (ص262).
بازگشت
(11).موریس باربیه،همان کتاب،ص300.
بازگشت
(12).همان کتاب،ص301.
بازگشت
(13).دکتر علی میرسپاسی،روشن فکران ایران(روایت های یاس و امید)،ترجمه عباسی مخبر،نشر توسعه،صص 242 تا 262.
بازگشت
(14). موريس باربيه، همان كتاب، صص 303 تا 323.
بازگشت
(15)."بردیایف"در مقاله"پوچ گرایی درخاک مذهبی"(NIHELISM ON RELIGIOUS SOIL ) که به مناسبت مرگ "پوبیه دونتسف" دادستان کل روسیه تزاری نوشت به خوبی نشان داد چگونه"نیهلیسم روسی"بر "خاک مذهبی" آن کشور رویید و "مطلق گرایی دینی و حکومتی"به "مطلقیت الحادی" راه برد.
بازگشت
(16). باید قدر عالمان آگاه و نیز روشنفکران متعهد مسلمان را شناخت .درعین حال خود را برای رقابت آزاد با اشخاص و گروه هایی آماده کرد که آنان نیز حاضرند به نوبه خود درچارچوب قانون و با پذیرش حقوق دیگران، به فعالیت و رقابت سیاسی بارقبای خود بپردازند. پس لازم است اسلامی را ترویج کنیم که ضمن دفاع از هویت الهی-انسانی خود معتقد ، به تعامل با دیگران و رقابت آزاد با همه قانون گراها وخشونت پرهیزان است.
بازگشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر