هستي نيوز،از آن سوي فيلتر جمهوري اسلامي خبر پراكني ميكند

-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد...
http://groups.google.com/group/hasti-news
------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

Lastest News from Shahrgon for 05/22/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



جمعه ۱۴ ماه می:
صبح؛

کنفرانس در صبح روز جمعه با خوش‌آمدگوئی دکتر ملیسا ویلیامز (Dr. Melissa Williams) مدیر مرکز مطالعات اخلاقی آغاز شد و سپس دکتر رامین جهانبگلو به خوشامدگوئی و توضیح اهداف و امیدهای این کنفرانس پرداخت.  سخنران میهمان کنفرانس پروفسور اندرو آراتو (Andrew Arato) استاد New School for Social Research در نیویورک و یکی از نظریه‌پردازان برجسته جامعه مدنی در دنیا بود.  وی در سخنرانی خود به سابقه‌ی مفهومی جامعه مدنی در اروپا پرداخت و سپس به پیچیدگی‌های این مسأله در جوامع دیگر اشاره کرد.  وی به تمایز میان جامعه مدنی به مثابه یک نهاد و جامعه مدنی به مثابه یک جنبش اشاره کرد.64

در نخستین میزگرد این کنفرانس به عنوان بازاندیشی حکومت و جامعه مدنی در ایران دکتر مجتبی مهدوی استاد علوم سیاسی دانشگاه آلبرتا به نقش پیشرو ایران در منطقه اشاره کرد و گفت که جنبش اکنونی که نماد جنبش مدنی در ایران است می‌تواند پیشرو جنبش جامعه مدنی در خاورمیانه و دنیای عرب باشد.  دکتر پیمان وهاب‌زاده استاد جامعه شناسی دانشگاه ویکتوریا به روح صدساله دموکراسی خواهی در ایران اشاره کرد و گفت که تلاش برای ساختن جامعه مدنی در ایران به ظهور حکومت‌های مرکزی قدرتمند انجامید.  و جنبش امروزی در ایران از این گرایش دوری می‌کند و می‌خواهد دنیا را بدون گرفتن حکومت تغییر دهد.  دکتر فرزین وحدت استاد کالج وسار (Vessar) در سخنرانی خود به برخی از جنبه‌های جامعه مدنی اشاره کرد و تأکید کرد که جامعه مدنی هم استقلال فرد را تقویت می‌کند و هم همبستگی اجتماعی میان افراد جامعه را. خشونت پرهیزی جنبش سبز از نظر وی نشانگر ظهور اخلاق همبستگی در جامعه ایران است.  وحید سجادپور از مرکز کارنگی به تطابق میان عدالت اجتماعی و آزادی در جامعه اشاره کرد و گفت که بحران سیاسی و اقتصادی در ایران با توجه به شکل‌گیری حکومت ایران ناگریز بوده و هست.

جمعه ۱۴ ماه می:
بعدازظهر؛

میزدگرد دوم این کنفرانس در بعدازظهر همان روز ادامه یافت که در مورد «اخلاق تقویت دموکراسی» بود که در آن دیوید کامرون استاد دانشگاه تورنتو جهانشمول بودن مفاهیم غربی را برای کاربرد در جوامع غیرغربی به زیر سئوال برد.  سخنران بعدی این میزگرد باب ری نماینده مجلس از طرف حزب لیبرال کانادا بود که در مورد نظم و امنیت سیاسی و اجتماعی و رابطه آن با ارزش‌های جهانشمول بود.  جانیس استاین استاد دانشگاه تورنتو به دشواری‌های رویکرد غرب به کشورهای آسیائی پرداخت که عبارت هستند از: کاهش فقر، ناامنی اقتصادی، ناامنی فیزیکی و مسائل سیاست‌گذاری.civil_conference_2305

سومین میزگرد در بعدازظهر جمعه، در مورد «نقش زنان در جامعه مدنی» بود. در این میزگرد نخست دکتر مهرانگیز کار وکیل و فعال حقوق زنان در مورد «خرد» در جنبش زنان و نقش مجله‌ی زنان که ۱۶ سال منتشر شد در انتشار افکار جنبش زنان در میان زنان و مردان صحبت کرد. سپس دکتر زاده‌کیان از دانشگاه پاریس در مورد گسترش پایه‌های اجتماعی جنبش زنان سخن گفت.  او گفت مرگ ناگوار ندا آقا سلطان زنان را به ساحت شهیدان برد و ندا سمبل جنبش سبز شد.  نیلوفر گلکار سومین سخنران این میزگرد بود.  وی از تجربه خود در کمپین یک میلیون امضا در ایران صحبت کرد و به مسائل و مشکلات عملی کمپین پرداخت.  مباحث این میزگرد دکتر هایده مغیثی استاد دانشگاه یورک بود که به برخی از جنبه‌ها و دشواری‌های جنبش زنان در ایران پرداخت.  در پایان روز جمعه شرکت کنندگان در کنفرانس به دیدن نمایش «آرش» براساس نوشته‌ی بهرام بیضائی و به کارگردانی سهیل پارسا رفتند.  در این نمایش ۷۰ دقیقه‌ای که به زبان انگلیسی بود اسطوره آرش به طور زیبائی تصور شده بود و حماسه آرش نمادی از مبارزات مردم ایران شده بود.

شنبه ۱۵ ماه می:
صبح؛

صبح شنبه میزگرد پیرامون «جنبش جوانان در ایران» آغاز شد.  نخست دکتر ران دیرت از دانشگاه تورنتو به نقش فضای مجازی و اینترنت در جنبش‌های اجتماعی پرداخت و گفت با وجودی که فعالین جامعه مدنی از فضای مجازی برای سازماندهی و تبادل نظر استفاده می‌کنند، دولت‌ها بیشتر و بیشتر به کنترل و نفوذ و جاسوسی در این شبکه‌ها می‌پردازند.  نازیلا فتحی گزارشگر The New York Times سخنران بعدی این میزگرد بود که به ترکیب جوان جمعیت ایران و به ویژه زنان پرداخت و اظهار کرد که آموزش و تحصیلات عالی، زنان را به رهبران جامعه مدنی بدل کرده است و در بسیاری موارد زنان گذاشته‌اند گفتمان‌های مسلط در جامعه را نقد کنند.  امید معماریان خبرنگار ساکن ایالات متحده به تجربه‌های سازماندهی جوانان در نهادهای این جا پرداخت و گفت که دولت ایران براساس تحقیقات خود از این که جوانان ایران از حکومت دور شده‌اند، آگاه بوده و هست اما جامعه مدنی انتشار و موفقیت مواضع حکومت را دچار مشکل کرده است.  دکتر عطا هردشتیان استاد علوم سیاسی انستیتوی مدیریت کانادا در مونترال به پدیده‌ی فرهنگی پدرکشی در ایران پرداخت و به داستان سهراب و رستم اشاره کرد.  وی گفت تئوری «ریشه‌ها» ژیل دولوز فیلسوف فرانسوی برای بررسی جنبش سبز مفیدتر است از نظریه‌های عمودی قدرت.poya_may15

 عنوان میزگرد دوم در صبح شنبه «اسلام، سکولاریزم» و «جامعه مدنی در ایران» بود که با صحبت‌های دکتر مهرزاد بروجردی استاد علوم سیاسی دانشگاه سیراکور در آمریکا آغاز شد.  پروفسور بروجردی تمایز ساده میان اندیشه دین و سکولار را مردود شمارد و اشاره کرد که مرز میان گرایش‌های سکولارو دین هرگز مشخص نیست.  از آن جا که سکولاریزم لزوما به دموکراسی نمی‌انجامد، اندیشه‌ی دموکراتیک در ایران باید هم گرایش‌ها و تفسیرهای دین و هم گرایش‌های سکولار را در بر گیرد.  سخنران بعدی این میزگرد دکتر فاطمه حقیقت‌جو نماینده پیشین مجلس از سوی اصلاح‌طلبان بود که در حال حاضر استاد مطالعات زنان در دانشگاه ماساچوست است.  دکتر حقیقت‌جو به اهمیت وجود ساختار سکولار برای ایران آینده اشاره کرد ولی هم چنین تأکید کرد به سبب باورهای دینی ژرف مردم ایران دین باید به عنوان یک نیروی اجتماعی در ایران شناخته شود.  آقای حسن یوسفی اشکوری از نواندیشان دینی که پس از شرکت در کنفرانس برلین چهارسال و نیم در ایران زندانی بود، سخنران بعدی بود که به قرائت ویژه‌ای از اسلام پرداخت تا به اهمیت عرف‌گرائی هم در فلسفه اسلامی و هم در فقه اسلامی اشاره کند.  یوسفی اشکوری تأکید کرد که حکومت امری است بشری و زمینی که از مقوله‌ی دین خارج است.  وی سخنان خود را با تشریح چگونگی زیست مومنانه در جامعه عرفی به پایان برد.  سخنران آخر این جلسه اکبر گنجی روزنامه‌نگار ایرانی بود که به ویژگی‌های دولت دموکراتیک پرداخت و تأکید کرد که برخلاف نظر جامعه‌شناسان کلاسیک، نقش دین در جامعه محو نخواهد شد و باید دین را در ساحت عمومی سکولار به رسمیت شناخت.

 شنبه ۱۵ ماه می:
بعدازظهر؛

میزگرد بعدازظهر شنبه در مورد «نقش اتحادیه‌های کارگری در جامعه مدنی ایران» بود که با سخنان دکتر سعید رهنما استاد علوم سیاسی دانشگاه یورک در مورد شکل‌های سازماندهی کارگری ـ شورا، سندیکا و فدراسیون کارگری – پرداخت و به تجربه‌های شخصی خود در پیش و پس از انقلاب اشاره کرد.  دکتر سهراب بهداد استاد اقتصاد دانشگاه انسیون در اوهایو سخنران بعدی بود که مطالعه‌ی جامعی که با دکتر فرهاد نعمانی کرده است.  او به جابجائی طبقات در ایران از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۸۷ پرداخت – وی آمار بسیار جالبی عرضه کرد که نقش طبقات را در ایران نشان می‌داد.  از جمله آن که در جمعیت شهرنشینی ایران نزدیک به ۱۹ میلیون بیکار وجود دارد.  در میان تمام طبقات کار در ایران در سال ۱۳۵۶، ۴۱/۵ درصد و در سال ۱۳۶۶، ۲۴/۶ درصد و در سال ۱۳۷۶، ۳۰/۴ درصد طبقه‌ی کارگر بوده‌اند.  دکترفرهاد نعمانی استاد اقتصاد دانشگاه امریکائی پاریس سخنران بعدی بود.  گفته‌های دکتر نعمانی در مورد جامعه‌ی مدنی طبقات زحمتکش بود.  وی به تشکیل نهادهای حکومتی کارگری مانند شورای اسلامی کار پرداخت و سپس به شکل‌گیری سندیکاهای مخفی و آشکار مستقل مانند سندیکای صنفی نانوایان سقز، سندیکای شرکت واحد، سندیکای نیشکر هفت تپه و انجمن صنفی برق و فلز کرمانشاه اشاره کرد.

 آخرین میزگرد این کنفرانس در مورد «تبعید و جامعه‌ی مدنی» بود که در آن چهار سخنران به رابطه میان زادگاه و نقش فرد تبعیدی پرداختند.  نادر هاشمی سخنران ایرانی از دانشگاه دنور – کلرادو، در مورد دشواری‌های پرداختن به مسائل ایران در هنگامی که سیاست جهان دو قطبی است سخن گفت.  خان راهی سخنران افغان و استاد دانشگاه تورنتو از تاریخ و سیاست در افغانستان گفت و به پیچیدگی نقش تبعیدیان در پاسخ به معضل‌های افغانستان اشاره کرد و نیز تأکید کرد که تبعیدیان باید ادای سهمی نیز به جامعه میزبان خود بکنند و در حل مسائل جامعه میزبان شرکت کنند.  راجش کوماز از سریلانکا پس از مسائل تامیل و جنگ داخلی در این کشور گفت که جامعه‌ی تبعیدی و مهاجر نقش محدودی را در سیاست زادگاه خود بازی می‌کند و کوشش‌گران باید به محدودیت‌های فعالیت‌های خود آگاه باشند.  آخرین سخنران این میزگرد جای سن (Jai Sen) از هند بود.  او توجه شرکت کنندگان را به نقش محل زندگی انسان در شکل‌گیری تفکر و سیاست فرد جلب کرد و گفت که باید از مهاجران انتظار رود تا به مسائل کشور خود با دید تازه‌ای بنگرند.

پس از تشکر دکتر ملیسا ویلیامز سرپرست مرکز مطالعات اخلاق دانشگاه تورنتو از حضار، به درخواست تعداد کثیری از ایرانیان شنونده در کنفرانس جلسه گفت و شنودی به مدت یک ساعت به زبان فارسی با خانم دکتر فاطمه حقیقت‌جو و آقایان اکبر گنجی و یوسفی اشکوری برگزار شد که در آن بسیاری از دشواری‌های عملی و نظری دگرگونی اجتماعی و سیاسی در ایران به بحث حضار گذاشته شد.


 


Afghan

در پایان این برنامه قطع‌نامه‌هایی به زبان های انگلیسی و فارسی دری خوانده شد.  در بخش‌هایی از این قطع‌نامه آمده‌بود:

« ما مطالبات خود را که به صورت دامنه دار پیگیری خواهیم کرد، به شکل زیر بیان می داریم:

۱- ما از مقامات جمهوری اسلامی می خواهیم تا به رهایی آن عده از افغانان که بدون هیچگونه اتهام و جرمی زندانی شده اند، فورا اقدام نماید.

۲- ما از مقامات جمهوری اسلامی می خواهیم تا برای آن عده از افغان هایی که متهم به خلاف هستند، زمینه دفاع و بیان عادلانه، شفاف و بدون هیچگونه فشار را مهیا سازند.

۳- ما از نهاد های سازمان های ملل متحد، به خصوص نهاد های بشری آن سازمان، نهاد های دفاع از حقوق بشر، صلیب سرخ، عفو بین المللی و سایر نهاد های بشردوستانه سراسر جهان و به ویژه ازهمه انسان های بشردوست جهان تقاضا می کنیم، صدای اعتراض خود را در برابر روش جمهوری اسلامی ایران در برابر مهاجرین افغان و رهایی زندانیان افغان بلند نموده و مانع گردند تا زندگی 3000 انسان مجبور و آواره به خاطر هیچ از بین برود.

۴- ما از دولت افغانستان مصرانه تقاضا می کنیم تا از راه های دیپلوماتیک و مجراهای بین المللی بر دولت ایران فشار بیاورد تا روش خود را در این مورد تغییر دهد.Afghan2

۵- ما از دولت کانادا تقاضا می کنیم تا صدای اعتراض خود را در این مورد بلند کند.

۶- ما  در حالی که از دولت کانادا به خاطر کمک هایش به افغانستان ابراز سپاس می کنیم، از دولت و مردم کانادا می خواهیم تا تلاش های انساندوستانه نظامی، اقتصادی و فرهنگی خود را در افغانستان ادامه دهد، تا زمینه مهاجرت و فرار مردم از این کشور منتفی گردد.

۷- ما وعده می دهیم که این قضیه را به صورت دوامدار پیگیری خواهیم کرد.»


 


عصر روز جمعه ۱۴ می ماه هنگامی که خورشید، آسمان آبی و آفتابی ونکوور را وداع می‌گفت، ده‌ها تن از کردهای ایرانی و ایرانیان ساکن این شهر در برابر آرت گالری ونکوور گردهم آمدند تا ضمن ادای احترام به فرزندان دلاور خود که ناجوانمردانه توسط جمهوری اسلامی دستگیر، شکنجه و اعدام شده بودند، با خانواده‌های اعدام شدگان ابراز همدردی نمایند و همچنین اعتراض شدید خود را با موج جدید اعدام‌ها در ایران ابراز کنند. Kurds

این حرکت اعتراضی را جامعه کردهای ایران در ونکوور سازمان داده بودند.  در این مراسم چندین سخنرانی به زبان‌های کردی، فارسی و انگلیسی ایراد و خاطرات، اشعار، نامه‌ها و آثار اعدام‌ شدگان برای حاضرین در این برنامه قرائت شد.




 


وی همچنین گفت: « زنان با پیمودن راهی نوین، با بازنگری در هر گام و تلاش برای راهی بهتر به فعالیت در کارزار جمع‌آوری یک میلیون امضاء برای آگاه‌گری توده مردم، شهر به شهر، ده به ده ، کوچه به کوچه و خانه به خانه رفتند و روایتگر قوانین تبعیض آمیز، برای زنان شدند.  آنان با در دست داشتن دفترچه‌های قوانین ضد زن، از زنان در مورد قوانین حاکم بر سرنوشتشان نظر خواهی کردند. »Effat2

خانم ماهباز در ارتباط با زنان ایران، پیشگامان جنبش سبز، گفت: «ده‌ها حلقه فیلم ضبط شده، نشان از این دارد که زنان حافظ اصلی و پیگیر عدم خشونت و راه صلح آمیز جنبش سبز بوده و هستند.  بی شک جنبش سبز بخش وسیعی از آن شور و حرکتش را مدیون جنبش زنان است.»  وی در بخش دیگری از سخنان خود تاکید کرد: « پیشگامان عدم خشونت جنبش سبز در ایران، زنان هستند. زنان باشیوه‌های مسالمت آمیز، بسیار شجاعانه، پیگیر و مستقل‌شان در حداقل پانزده سال گذشته روح عدم خشونت را در کالبد جنبش سبز به مثابه یک جنبش مدنی دمیدند و به آن عمل کردند.»Bahar

در طول سخنرانی، اسلاید‌هایی از حضور زنان در عرصه سیاسی و اجتماعی بر روی دیوار نشان داده می‌شد.  در پایان این سخنرانی نیز عفت ماهباز به پرسش و پاسخ با شرکت کنندگان نشست که توسط بهار یکی از اعضای کمپین یک میلیون امضاء در ونکوور اداره می شد.

در این برنامه همچنین کمپین یک میلیون امضاء میزی را به خود اختصاص داده بود و از شرکت کنندگان امضاء جمع آوری می کرد.


 


با نقل‌قولی از عکاس برجسته ایران زنده‌ یاد کاوه گلستان که در حین انجام کار در کردستان جان شیرین‌اش را بر سر حرفه‌اش در طبق اخلاص گذاشت، به معرفی عکاس ناشناسی می‌پردازم که تا دو سال پیش برای بزرگترین موسسه عکاسی جهان «پولیتزر» چند دهه ناشناس مانده بود اما در تاریخ این موسسه برای اولین بار با نام ناشناس به عنوان بهترین عکاس در مقوله «آتش جنگ در ایران» عکس وی برنده جایزه این موسسه می‌شود.  او اینک برای همه جهان شناخته شده‌است و شهره «ناپیدایی‌اش» در «پیدایی» شهره شد.jahangir-razmi

باری، زنده‌یاد گاوه گلستان می‌گفت: «من می‌خواهم صحنه‌هایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشه‌دار کند و به خطر بیندازد. می‌توانی نگاه نکنی، می‌توانی خاموش کنی، می‌توانی هویت خودرا پنهان کنی، مثل قاتل‌ها، اما نمی‌توانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمی‌تواند.»

جهانگیر رزمی نیز با ثبت این عکس سیلی محکمی به همه زد تا چهره سرخ شده تا بناگوش ما، حقیقت تلخ پدیده‌ای به نام جمهوری اسلامی را درک کند.  پس از ۳۰ سال یک جنبش بیداری عمومی در سراسر کشورمان در حال شکل‌گیری است که هنوز تا پیش‌گیری از اعدام‌های مجدد، توسط رژیم جمهوری اسلامی وحشیانه سرکوب می‌شود و کماکان بر می‌خیزد و تلاش می‌ورزد.  --- هـ . الف

[جهانگیر رزمی، اولین فرزند مادری خانه‌دار و پدری کارمند ارتش، در منطقه صنعتی اراک بزرگ شد. رزمی در یک مغازه عکاسی به پسر عمویش در ظهور فیلم و گرفتن عکس از عروسان و سربازان کمک می‌کرد.

نام جهانگیر رزمی با عکس مشهورش از اعدام در کردستان پیوند خورده است. رزمی زمانیکه در ۵ شهریور ۱۳۵۸، صادق خلخالی را در استان کردستان همراهی می‌کرد از تیرباران عده‌ای از مخالفین کرد و تنی چند از اعضای سازمان اطلاعات و امنیت شاهنشاهی ایران عکس‌برداری کرد.

روزنامه اطلاعات در آن زمان، عکس‌ها را چاپ کرد اما نامی از عکاس نبرد تا مبادا به خطر بیفتد. تکان‌دهنده بودن عکس، موجب شد تا در مدت کوتاهی سر از سایر روزنامه‌های جهان در بیاورد. چند روز بعد، این عکس، در صفحه اول روزنامه‌های سراسر دنیا ظاهر گشت.

در ۲۹ اوت، نیویورک تایمز، واشنگتن پست، تاگس‌شپیگل در برلین و دیلی تلگرام در لندن از جمله روزنامه‌های متعددی بودند که آن را چاپ کردند. تقریباً همه «یونایتد پرس اینترنشنال» را صاحب عکس‌ها می‌دانستند.

دامنه توزیع عکس همچنان وسعت می‌گرفت. رضا دقتی،عکاس آزاد ایرانی، عکس را دیده بود. دقتی می‌گوید، او پنج عکس دیگر از صحنه اعدام را از کارمندان روزنامه اطلاعات به دست آورد و برای «سیپا»، آژانس پاریس که عکس‌های خودش از دوران انقلاب را چاپ می‌کرد، فرستاد.

عکس در مجله «پاری مچ» منتشر شد. هیچ کس به اشتباه مجله در ذکر نام عکاس (رضا-سیپا) که روی گوشه چپ پایین صفحه فهرست چاپ شده بود، توجهی نداشت. سیپا در این مورد می گوید: «وقتی یک نفر عکس را برای ما می‌فرستد، ما همیشه نامش را زیر آن می‌نویسیم.»

دقتی می‌گوید، او برای «سیپا» یک نامه نوشت و گفت که او عکس‌ها را نگرفته است و «سیپا» از طریق آسوشیتدپرس، یک خبر ارسال کرد تا نامش را به عنوان عکاس تکذیب کنند.

ماه بعد، دسانتیس مدیر سردبیر «یونایتد پرس اینترنشنال»، مشغول انتخاب بهترین کار سال روزنامه‌اش برای جایزه بود. در رأس فهرست او عکس اعدام قرار داشت.

در ۱۴ آوریل ۱۹۸۰، یک «ناشناس» جایزه پولیتزر را برد. در کتاب عکس‌های سال، در کنار نام عکاس، کلمه «ناشناس» نقش بسته بود. جایزه پولیتزر رسماً به «عکاس ناشناس» از «یوناتید پرس اینترنشنال» اهدا شد.

در سال ۲۰۰۳ که کاوه گلستان بر اثر انفجار مین در عراق کشته شد، برخی از روزنامه‌های دنیا گزارش دادند که او برنده جایزه پولیتزر شده بود. همسر او، هنگامه گلستان می‌گوید، شوهرش هیچ گاه مدعی گرفتن آن عکس نشده است و این در آگهی‌های تسلیت سوء تفاهم وجود دارد. خانم گلستان گفت او می‌داند که آقای رزمی عکس را گرفته است.

رضا دقتی هم در یادداشتی اعلام کرد که هیچگاه خود را صاحب این عکس ندانسته است.

در سال ۲۰۰۲، «جاشوا پرایگر» روزنامه‌نگار «وال استریت ژورنال» بر آن شد که نام عکاس را پیدا کند. چنین نیز کرد. عکاس ناشناس، جهانگیر رزمی عکاس ۵۸ ساله بود که طی این سال‌ها از ذکر نامش، خودداری کرده بود.

در ۱۶ آذر ۱۳۸۵هیئت داوران جایزه، رسما رزمی را برنده اعلام کرد. او تنها برنده ناشناس در تاریخ این جایزه به شمار می‌رفت.

پس از نزدیک به ۳ دهه، عکاس ناشناس برنده جایزه معتبر پولیتزر، شناسایی شد.  جهانگیر رزمی عکاس وقت روزنامه اطلاعات.  رزمی روز دوشنبه ۳۱ اردیبهشت سال ۱۳۸۶ جایزه خود را طی مراسمی در دانشگاه کلمبیا دریافت کرد--- منابع: شرق، رسانه، ویکیپیدیا]

شهرگان: چطور شد به عکاسی روی آوردید؟  اولین عکس‌تان را چه سالی گرفتید و چه شد که به این سمت سوق پیدا کردید؟

جهانگیر رزمی: من ساکن اراک بودم.  در سن ۱۳-۱۲ سالگی با عموزاده‌ی خودم که مغازه‌ی عکاسی در اراک داشت کار می‌کردم.  ضمن این که تحصیل می‌کردم، پیش ایشان هم می‌رفتم.  در نزدیکی مغازه‌ی پسرعموی من اتفاقی رخ داد که من فکر می‌کنم شروع کار عکاسی خبری من بود.

jahangir-razmi-9چه اتفاقی پیش آمد؟

- من دوستی داشتم به نام بهروز طاهری که در نزدیکی مغازه‌ی پسرعموی من زندگی می‌کرد و هم سن و سال خود من بود.  ایشان عاشق دختری بود به اسم بدری سلطانی.  ظاهراً نامه‌ای رد و بدل کردند و خانواده‌ی این دختر نپذیرفتند و این آقای بهروز طاهری از پشت‌بام با تفنگ شکاری پدرش، با گلوله او را زد.  این حادثه دقیقا نزدیکی محل عکاسی ما، شاید بشود گفت روبروی مغازه‌ی عموزاده‌ی من اتفاق افتاد.  من این صحنه را دیدم.  یک روز بارانی هم بود.  سریع دوربینی را که در مغازه بود برداشتم و در آن زمان هم دوربین‌های روسی بیشتر باب بود.  دوربین‌های لوبیتل روسی.  من دوربین را برداشتم، فیلم انداختم و از جنازه‌ی این دختر که در کف خیابان افتاده بود، عکس گرفتم و آقایی به نام مکی، که قبلا هم با ایشان ارتباط داشتیم، کارهای خبری اراک را برای تهران انجام می‌داد، با ایشان تماس گرفتم و این عکس رفت به روزنامه و به نام خود من هم چاپ شد و من فکر می‌کنم این اولین آغاز علاقه به این رشته‌ی کار خبری بود که از آن جا من پیدا کردم.  بعد از این که تحصیلاتم به پایان رسید آمدم تهران و در سال ۴۸ بعد از دوره‌ی خدمت نظام به استخدام روزنامه‌ی اطلاعات در آمدم.  در سرویس عکس و خبر روزنامه‌ی اطلاعات.  کار مطبوعاتی‌ام را در سال ۴۸ در روزنامه‌ی اطلاعات شروع کردم. خوشحال بودم، کاری بود که واقعا مورد علاقه من بود، با عشق این کار را انجام می‌دادم.  همه چیز جور بود، محیط بسیار عالی و دلنشین بود، کاری که انجام می‌دادم برایم لذت‌بخش بود.

آن موقع سردبیر اطلاعات چه کسی بود؟

- آن زمان آقای حاج سیدجوادی بود، که بعد از ایشان حداقل ما ۵-۴ سردبیر عوض کردیم که باید بگویم متأسفانه مرحوم شهیدی بودند بعد از آن، مرحوم تاراجی بودند، مرحوم غلامحسین صالح‌یار بودند و بعد فرهاد مسعودی شد سردبیر و این دوران را ما گذراندیم تا پایان سال ۶۷ که من از اداره به نوعی بالاخره بیرون آمدم که علاقه‌مند نبودم دیگر با این روزنامه همکاری کنم.

اسم جهانگیر رزمی بیش از یک سال قبل در سراسر دنیا به یکباره عنوان شد.  این در واقع به خاطر عکسی بود که جایزه پولیتزر به آن تعلق گرفته بود و اولین جایزه‌‌ای بود که در تاریخ پولیتزر به یک فرد ناشناس داده می‌شد.  داستان گرفتن این عکس را برایمان تعریف کنید؟ آیا رسانه‌ها و روزنامه‌های دیگری هم می‌رفتند برای تهیه گزارش و گرفتن عکس از  اعدام‌ها؟

در آن زمانی که انقلاب شد، می‌شود گفت تقریبا ۲ یا ۳ روزنامه بیشتر فعال نبودند که ارجع‌ترین آن‌ها کیهان و اطلاعات بود.  انقلاب اسلامی هم بود که ضعیف‌تر عمل می‌کرد و یک روزنامه‌ی جناحی بود.  اطلاعات و کیهان با توجه به سابقه‌ی قبلی که داشتند هم ما نیاز داشتیم به خبر و هم سیستم به ما نیاز داشت برای انعکاس اخبار.

به این دلیل ما با توجه به این که تقریبا تمام برنامه‌ها را قبل از انقلاب حتی از راهپیمایی‌هایی که در قم و تهران و شهرستان‌های دیگر انجام می‌شد عکس و خبر آن را تهیه می‌کردیم، ارتباط تقریبا تنگاتنگ و نزدیکی با سیستم پیدا کردیم که وقتی که حتی امام خمینی هم آمدند به تهران، من فرودگاه بودم و از آن لحظه‌ها عکاسی کردم تا مدرسه‌ی ایران و علوی و بقیه حتی قم را.  خیلی راحت دیگر ما با هم آشنا شده‌ بودیم.  از جمله آقای خلخالی چون در دادگاه‌های انقلاب فعال بود و ما هم آن جا باید خبرها را منعکس می‌کردیم، چهره‌ها دیگر آشنا شده بود برای همدیگر.  از این رو ما برنامه‌ی کردستان را پی‌گیری می‌کردیم.  چون ارتباط زمینی غیرممکن بود ما باید با هلیکوپتر می‌رفتیم و مناطق را سرکشی می‌کردیم. به همین دلیل از هلیکوپتری که آقای خلخالی استفاده می‌کرد، ما با هم بودیم.  با همکارم آقای خلیل بهرامی که برای تهیه‌ی خبر بود، خیلی ارتباط نزدیک و تنگاتنگی پیدا کرده بودند و از جمله همین برنامه کردستان.  حالا کیهانی‌ها شاید از نماینده‌های حاضر در منطقه‌اشان خواستند استفاده کنند که من فکر می‌کنم آن زمان با توجه به شرایط، یک مقدار کار اشتباهی بوده است ولی ما خودمان از تهران که رفته بودیم آن جا تمام مناطق را سرکشی می‌کردیم و به همین دلیل همه جا حاضر بودیم و تمام ماجراها را تحت پوشش داشتیم.

ممانعتی به وجود نمی‌آمد؟

نه، هیچ ممانعتی به وجود نمی‌آمد.  ما چون با خود آقای خلخالی می‌رفتیم در منطقه، هیچ موردی نداشتیم و این مسئله کردستان هم یکی از همان‌هاست که دقیقا روزی که می‌خواستیم عکاسی کنیم، من خودم تنها بودم و یک خانمی از روزنامه‌ی جمهوری اسلامی بود، که ایشان خبر تهیه می‌کردند.  این خانم هم همیشه تقریباً برنامه‌ها را بودند.

razmi-jahangir-4اسم ایشان را به خاطر می‌آورید؟

اسم ایشان را نمی‌دانم چون شناختی نداشتم و روزنامه‌ای بود که تازه راه‌اندازی شده بود.  این تنها شانس من بود برای عکاسی کردن در شرایطی که از نظر کار عکاسی بهترین موقعیت نوری را دارد.  چون ما برخی از اعدام‌ها و دادگاه‌هایی را که بوده‌ایم، اغلب یا شب انجام می‌شد یا صبح زود و در محدوه‌ی عکاسی، شکل تعریف شده خودش را پیدا می‌کرد و باید با فلاش و نور کار می‌کردیم.  ولی این یک چیز متفاوتی بود با آن موقعیت و هم‌چنین آدم‌هایی که در آن جا بودند، کلا فضا متفاوت بود با بقیه.  روی این اصل حساسیت من نسبت به آن لحظه و این عکس بیشتر شد.  با توجه به این که خوب به هر جهت دادگاه‌های صحرایی برگزار شده بود، آن لحظه حس می‌کردم عکس مهمی باید باشد.  عکس را گرفتم و بعد از آن باید می‌رفتم سقز.  ۲۱ نفر دیگر را آن جا داشتند که اعدام بشوند.  بعد از آن چون دیگر امکان پرواز با هلیکوپتر نبود، من مینی‌بوس را اجاره کردم و به تنهایی آمدم به فرودگاه سنندج خودم را رساندم که آن رسالت مطبوعاتی خودم را به نوعی برسانم. این که حتما باید این عکس و خبر روز بعد در روزنامه منعکس شود.  خوشبختانه شورای سردبیری وقت آقای محمد حیدری بود که ایشان هم لطف کردند و بهترین عکس را انتخاب کردند و دقیقا عکس گویایی بود از واقعه که در صفحه‌ی اول روزنامه اطلاعات چاپ شد.  من این عکس را روز بعد در سنندج در روزنامه اطلاعات دیدم در منزل آقای عیاضی نماینده‌ی روزنامه اطلاعات.  ایشان خیلی خوشحال بودند از این که این عکس چاپ شده است و دیدم روزنامه‌ای که یک تومان قیمت آن است، صد تا صدوپنجاه تومان خرید و فروش می‌شود و به این نتیجه پی بردم که این کار، کار مثبت و مؤثری بوده است.

آقای رزمی در آن لحظه‌ای که عکس می‌گرفتید چه حسی داشتید؟

احساس من دقیقا ثبت آن لحظه بود.  از نظر مطبوعاتی شما باید کار خودتان را می‌کردید.  چون به هر جهت اتفاقاتی که می‌افتد حالا قبل از آن خیلی‌ها را خوب باز هم من عکاسی کرده‌ام از آدم‌هایی که در منطقه‌ی کردستان سر آن‌ها را بریده بودند و جدا کرده بودند، این‌ها را هم ما گرفته‌ایم.  حال دیگر آن عکس‌ها، دست روزنامه است که چاپ کند یا نکند.  ولی از این که این عکس در صفحه‌ی اول روزنامه چاپ شد من به نوعی خوشحال بودم.

در چه اندازه‌ای چاپ شده بود؟

در قطع ۶ ستون صفحه‌ی اول روزنامه‌ی ۶ شهریور ۱۳۵۸.  پنجم این اتفاق افتاد و ششم شهریور این عکس در صفحه اول اطلاعات چاپ شد.

روزنامه اطلاعات چند ستونی بود؟

۱۰ ستون.

۶ ستون از ۱۰ ستون، پس بزرگ چاپ شده بود؟

بله بزرگ چاپ شده بود.

NYC67479چه کسی تشخیص داد که این عکس بدون اسم شما چاپ شود؟

قبلا - مثل الان که جا افتاده است - زیاد رایج نبود که اسامی عکاس‌ها در زیر عکس‌ها آورده شود و این جنگ و جدلی بود که همیشه بین ما عکاسان و شورای سردبیری بود.  من از آقای حیدری سئوال کردم که این عکس چرا بدون اسم چاپ شد، خوب در آن زمان هم توضیح آقای حیدری این بود که من بنا به دلایل امنیتی اسم شما را چاپ نکردم.  چون شما در منطقه بودید و می‌دانستم که یا جلوی کار شما را می‌گیرند و یا مسئله آفرین می‌شود برای خودت.  ایشان توضیح دادند که به این دلیل من اسم شما را ننوشتم و من هم قانع شدم.

یعنی ممکن بود که موردی از کدام طرف پیش بیاید از طرف کردها یا از طرف حکومت؟

فرقی نمی‌کرد.  هر دو طرف بود.

این عکس که چاپ شد و در سطح دنیا هم منتشر شد بازتاب و عکس‌العمل داخل کشور نسبت به آن چه بود؟  چه برخوردهایی با شما شد؟  آیا نهایتا شناختند یا می‌دانستند این ناشناس شما هستید؟

بعد از این که این عکس در روزنامه چاپ شد و من در کردستان دیدم که روزنامه با قیمت بالایی خرید و فروش می‌شود، احساس کردم که این عکس، عکس جنجالی‌ای خواهد بود و به خاطر این که بیشتر از این به جایی درز نکند، با توجه به این که هلیکوپتری که ما را جابه‌جا می‌کرد قرار بود روز بعد از آن بیاید برای سرویس، که من و دوستم آقای خلیل بهرامی با همین هلیکوپتر آمدیم تهران و من رفتم روزنامه و نگاتیوها و کنتاکت‌های این عکس‌ها را از توی لابراتوار برداشتم و در کشوی خودم گذاشتم که فقط در اختیار خودم باشد.

ظاهراً قبل از این که من این کار را بکنم یک سری از این عکس‌ها به سفارش نمی‌دانم چه کسی چاپ شده بود و در همان دفتر لابراتوار ثبت شده بود.  که البته من فکر می‌کنم همین باعث شد که من تقریبا راحت‌تر با این مسئله برخورد کنم و سالم بمانم.  چون بعد از این قضیه حکم جلب من را دادند و من را بردند به اوین.  نگاتیوها را گرفتند و چون من توضیح دادم که من در کردستان بودم و این عکس‌ها از طریق من به خارج از ایران درز نکرده است (چون در روزنامه‌های پاری ماچ، لایف و گلودین و بقیه مجلات چاپ شده بود) این باعث شد که پذیرفتند.  گفتم که کار من عکاسی بوده و من برای همین کار از طرف روزنامه اطلاعات رفتم و عکس را من گرفتم.  ولی فرستادن آن به خارج از ایران کار من نبوده است.

این باعث شد که فقط نگاتیوها را از من گرفتند و من آمدم به کار و زندگی خودم و حتی روز بعد از آن نیز مجددا رفتیم به منطقه کردستان و بقیه عملیات و کارهای کردستان را ادامه دادیم.

شما چه زمانی متوجه شدید که عکستان جایزه برده؟  به چه شکل متوجه شدید که به عنوان یک ناشناس عکس شما برنده شده است؟

- یک سال بعد از این موضوع یا شاید ۱۰ ماه بعد از این موضوع من از طریق مجلات خارجی متوجه شدم.  از صدای رادیو آمریکا شنیدم که این عکس متعلق به یک عکاس ایرانی برنده شده.  دوستانی که به هر جهت با خبرگزاری‌های خارج ارتباط داشتند، به من تبریک گفتند.  منتها با توجه به جو موجود، برای من امکان این که بخواهم این موضوع را مطرح کنم امکان‌پذیر نبود.  صبر کردم.  بنابه دلایلی هم جایزه‌ی پولیتزر برایم مهم نبود.  من این را اتفاقا در دانشگاه کلمبیا هم، هنگام دریافت جایزه گفتم.

چه موضوعی را مطرح کردید؟

- که سئوال کردند از این که این جایزه را می‌گیری خوشحالی؟ گفتم من جایزه‌ام را ۲۶ سال پیش گرفتم و خوشحال از این هستم.  تعجب کردند که چطور جایزه گرفتی؟  گفتم: من جایزه‌ام این بود که این عکس باعث شد حداقل جلوی اعدام‌های کردستان گرفته شود و برای من به عنوان یک ژورنالیست این باارزش‌ترین چیزی است که خودم لذت آن را می‌برم و این جایزه هم حالا یک جایزه‌ی دوم به حساب می‌آید برای من.  و آن‌ها هم از این موضوع خوشحال بودند.

این عکس بعد از این که چاپ شد، اسامی متفاوتی مطرح شدند، مثل رضا دقتی.  منتها در بعضی نشریات به نام رضا - سیپا که مؤسسه‌ای بود که این عکس‌ها را منتشر کرده بود.  بعد رضا دقتی در طی نامه‌ای گفته است که این اشتباه شده است.

شما حتما در جریان هستید.  آیا کسانی دیگری هم بوده‌اند که ادعا کنند؟  شما که در جریان این مسائل بودید چگونه نگاه می‌کردید به این قضایا؟

- این ۲۶ سال را - درست است - تقریبا می‌شود گفت من در یک حالت کما قرار گرفته بودم و نمی‌توانستم صدایش را در بیاورم.  ولی من و تقریبا ۹۹ درصد از همکاران من می‌دانستند که این کار من است از جمله رضا دقتی.  چون آن زمان در ایران بود و از دوستان خود من بود.  رضا و منوچهر برادرش و مرحوم کاوه گلستان.  من نمی‌خواستم مطرح کنم.  چون به حساب خودم گفتم دقیقا همان جایزه من و آن چیزی که به من تعلق می‌گرفته همان بوده که آقای خلخالی را از کردستان آوردند تهران و جلوی اعدام‌ها را متوقف کردند.  این برای من باارزش‌ترین چیز بود.  به همین دلیل صدایم در نیامد.  خوب ۲۶ سال صبر کردم و دیدم به قول دوستان استفاده این عکس را کسان دیگری بردند.  گفتم برای من مهم نیست.  ولی از جهتی دیدم جدا از استفاده مالی، کار به جایی رسیده است که خودشان را مطرح کردند به عنوان این که بگویند این عکس مال ماست و جایزه‌ی پولیتزر را به نام خودشان بزنند.  که من یک مورد در فرانسه که رفته بودم، قبل از همین مسئله، شنیدم که آقای دقتی از این عکس استفاده کرده است در نمایشگاهی که در شهرداری فرانسه برگزار کرده بود و عکس را به نام خودشان اعلام کرده بودند.  از کسانی شنیده بودم که مطمئن بودم واقعیت را می‌گویند.  به شکلی باز از جاهای دیگر هم شنیده بودم که کسان دیگری هم دارند همین را اعلام می‌کنند.  گفتم خوب الان با توجه به این قضیه فرصتی پیش آمد که آقای جاشوا پراگر (از روزنامه‌ی وال استریت ژورنال) با مجوزی، ظاهرا بعد از این که این کتاب عکاسی را دیده بود که بدون نام هست و منطقه‌اش مشخص است که ایران است، ایشان داوطلب شده بودند که این قضیه را فاش کنند.  که ظاهرا ۵ سال در نوبت بودند که بیایند ایران و بعد هم که آمدند این جا به هر جهت با سنگ‌اندازی‌هایی هم که در مسیر برایش شده بود تا پی‌گیری کرده بودند که برسند به ایران، این‌ها دلیل بر این بود که کسانی هستند که مایل نیستند این شخص بتواند با عکاس واقعی این عکس ارتباط برقرار کند.  به هر جهت کار یکی از دوستان بود که آقای پراگر را اتفاقی دیده بودند در ایران، و گفته بود که من فلانی را می‌شناسم و تلفن او را هم دارم.  و همین باعث شد که آقای پراگر با من تماس گرفت و تقاضای یک مصاحبه مطبوعاتی را کرد که من فکر کردم در یک زمان کوتاه انجام می‌شود و دیدم نه این مصاحبه حداقل یک هفته طول کشید و هر روز آن از هشت تا ده ساعت طول کشید.  بعد از این که سال ۲۰۰۶ مصاحبه‌ها انجام شد، من هم کنتاکت‌ها را که تنها چیزی بود که از این عکس‌ها داشتم که دست بقیه نبود، قبلا از این عکس‌ها ۱۲ فریم را برده بودند و چاپ کردند که کنتاکت بقیه ۲۷ تا دست خودم بود و تنها چیزی که از عکاسی منطقه در اختیار من بود این بود.  و این را در اختیار ایشان گذاشتم که آقا این سند گفته‌های من است که واقعیت این است.  که آقای پراگر رفتند و بعد از مصاحبه سال ۲۰۰۶ یک سال طول کشید که چندین و چند ساعت هم از امریکا با من تماس گرفت و مطالب را بررسی کرد که دقیقا مطمئن شود که عکاس واقعی، خود من هستم.  این خبر رفت روی سایت و در سال ۲۰۰۷ هم کمیته‌ی جایزه پولیتزر نظرشان بر این شد که این عکس مال من است و جایزه‌ای را که به آسوشیتدپرس داده بودند، ظاهرا هم آن را به من برگرداندند و هم جایزه‌ی اصلی پولیتزر را که به مبلغ ۵۰۰ هزار دلار است، در سال ۲۰۰۷ طی مراسمی در دانشگاه کلمبیا به من دادند.

آقای رزمی شما دو دوره در مطبوعات کار عکاسی کردید.  یعنی در دو سیستم متفاوت عکاس بودید.  خاطرات زیادی دارید.  در کدام یک از این دو سیستم کار کردن و دیدن یک سری وقایع و تهیه‌ی عکس برایتان سخت‌تر و ناگوارتر بود؟

- خوب سیستم‌ها نظر خودشان را دارند و مطبوعات باید به شکلی با آن‌ها هماهنگ باشند.  در زمان گذشته خوب ما حتی محدودتر هم بودیم به نوعی.  چون حتی از نظامی‌ها، اگر یک ماشین نظامی تصادف هم می‌کرد، حق نداشتیم از آن ماشین نظامی عکس بگیریم.  عکس‌های کلیشه‌ای داشتیم.  یعنی من فکر می‌کنم اصلا عکاسی ایران و عکاسان ایران، بعد از انقلاب رشد پیدا کردند و در رشته‌ی خودشان متفکر شدند.  که الان حتی می‌توانم بگوئیم در قیاس با عکاسان دنیا، این‌ها چیزی کم ندارند.  به این دلیل که بعد از انقلاب، تا یک مدتی دستشان باز بود.  عکس‌هایی را تهیه می‌کردند.  بعد جنگ پیش آمد.  عکاسی جنگ، بسیار به این رشته کمک کرد.  بعد از انقلاب دانشگاه‌های عکاسی دایر شد که قبل از آن نبود.  فعالیت عکاس‌ها در بعد از انقلاب به نسبت گذشته خیلی بیشتر بود و به همین دلیل هم تعدادشان بیشتر شد و آن محدودیت نفرات از بین رفت که خلاصه می‌شد در چند نفر.  ولی خوب در مقاطعی هم پیش آمد که همین عکاسانی که در دانشگاه‌های ایران درس خواندند، یعنی درس تهیه‌ی اخبار را خواندند متأسفانه با مشکلاتی روبرو شدند که جدا از مسئله‌ی درسشان می‌تواند باشد و این نباید باشد و این دیگر برمی‌گردد به سیستم حکومتی که در هر کشوری اعمال می‌شود و خودش می‌داند چگونه با مملکت و افرادش برخورد کند که متأسفانه این گونه پیش آمد.

شما در دادگاه‌ها هم حضور داشتید برای تهیه عکس و خبر؟  و اگر حضور داشتید، در چه دادگاه‌هایی حضور داشتید؟

- تقریبا می‌شود گفت خوب دادگاه‌های وزرای قبل از انقلاب را، وزرای رژیم پهلوی را دادگاه‌هایشان را بودم.  نظامی‌هایشان را بودم، دادگاه نوژه را بودم.  خیلی از دادگاه‌هایی که برگزار می‌شد، چون باز هم برمی‌گردد به این که ما ۲-۳ روزنامه بیشتر نبودیم، اجبارا باید می‌رفتیم و چون تعداد نفراتمان هم محدود بود به خصوص در بخش تحریه، این بود که بین من و سه چهار نفر از همکارانم از جمله آقای جعفر دانیالی یا مرحوم مهدی کاشیان یا آقای علی غفاری و یکی دو تا از دوستان دیگر این‌ها تقسیم می‌شد و این دیگر بستگی به این داشت که نوبت چه کسی بود و چگونه برود؟

که بعد از انقلاب هم من حدودا سه چهار سال بعد از انقلاب به مدت هشت سال دبیر سرویس عکس بودم که تقریبا برنامه‌ریزی کارها را به بچه‌ها می‌دادم.  منتها مسئله‌ی جنگ را دلم نمی‌آمد که خودم نروم.

از حضور و عکاسی در جنگ و خاطرات آن بگويید؟

- من تمام عملیات‌ جنگ را - لحظه به لحظه‌اش را - شخصا بودم و شنوایی گوش راستم را به دلیل حضور در عملیات بیت‌المقدس از دست دادم. آن لحظه‌ای بود که من از یک پسر بچه‌ی ۱۷ – ۱۸ ساله‌ی اصفهانی در پشت خمپاره عکس می‌گرفتم.  در حال صحبت بودیم که جواب خمپاره‌اش آمد بین ما و من دچار موج انفجار شدم و چند دقیقه بعد از آن بلند شدم و دیدم پسر بچه‌ای که در فریم قبلی من بود نصف صورتش نیست و فریم بعدی من دقیقا همان پسربچه بود منتها بدون این که نصف صورتش باشد.  من هم شنوایی‌ام را آن جا از دست دادم.

یا در منطقه‌ی پادگان ابوذر، وقتی که ایران منطقه‌ی بازی‌دراز را گرفته بود که من بعدازظهر آنروز با شیرودی که از کردستان با او آشنا شده بودم، در همان پادگان ابوذر والیبال بازی کردیم و قرار گذاشتیم (چون منطقه‌ی بازی دراز منطقه‌ی صعب‌العبوری بود) صبح فردا به اتفاق با هلیکوپتر ایشان پرواز کنم بروم در آن منطقه.   ظاهرا عملیاتی پیش آمده بود و ایشان زودتر از آن موعد مقرر، رفته بودند و هلیکوپتر ایشان مورد اصابت قرار گرفت و زمانی که من منتظر ایشان در باند پادگان بودم، جنازه‌ی شیرودی را آوردند.  که می‌شود گفت عکس‌های اختصاصی گرفتم و بعد جنازه ایشان را بردند.  دقیقا ده دقیقه بعد همان وسط باند بودم که دو عدد هواپیما آمدند برای بمباران پادگان.  فرصتی نبود که من حتی لنزم را عوض کنم.  با همان لنز نرمالی که روی دوربینم بسته شده بود، از این هواپیماها که هر دو شروع کردند به ریختن بمب، از بالای سر من رد شدند و من هم عکس گرفتم.  خوب شانس هم داشتم که یک بمب هم تقریبا در شش متری من افتاد منتها رفت در باغچه‌ای که خیس و گل بود و به گل نشست و عمل نکرد.  چون اگر عمل کرده بود، من و هلیکوپترهای کبری‌ای که دور و بر من بودند و همه هم مسلح بودند، پادگان را کلا زیرورو می‌کرد.  و این هم بخشی از شانس خوب من بوده است.

آقای رزمی آیا رسم براین بوده که حکم اعدام‌هایی که اجرا می‌کردند، چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی، از خبرنگاران و عکاسان بخواهند برای عکسبرداری و تهیه خبر حضور داشته باشند؟

یک زمانی این کار را می‌کردند.  حتی در زمان قبل از انقلاب هم من خودم بخشی از این اعدام‌ها را بوده‌ام و عکس گرفته‌ام.

چهره‌هایی هستند که معروف‌ باشند و شما بخواهید نام ببرید؟

- چهره‌های معروفی خیر، چون می‌شود گفت کسانی را که معروف بودند قبل از من اعدام شدند.  چون من سال ۴۸ آمدم و آن زمان تقریبا سیستم یک شرایط آرامتری نسبت به گذشته پیدا کرده بود.  ولی باز مواردی پیش می‌آمد.  از جمله درگیری‌هایی که بین گروه‌های تروریستی بود که آن زمان به آن‌ها می‌گفتند مجاهدین انقلاب اسلامی.  حالا گروه‌ها یا مال فدایی یا مجاهد یا هر کجا بودند به اسم مجاهدین اسلامی می‌شناختند و اعدام می‌کردند.  حتی ساواک هم که در آن منطقه بود، کمیته‌ی مشترک ساواک بود، که تقریبا نزدیک روزنامه اطلاعات و در قلب شهر تهران بود. ما می‌رفتیم برای این که اسلحه‌هایشان را می‌خواستند نشان بدهند و ما می‌رفتیم برای تهیه‌ی عکس و خبر. آن زمان به این شکل مطرح می‌کردند.  اوایل انقلاب هم که تقریبا ۹۹درصد اعدام‌ها را بودیم.  چون من فکر می‌کنم دوران خوب مطبوعات از اواخر سال ۵۷ تا اواخر ۵۸ بود که همه‌ی اخبار منعکس می‌شد و واقعیت بود.  روزنامه‌‌هایی واقعی بودند.  خوب اخبار هم بالطبع منتشر می‌شد، اعدام‌ها بود، هر اتفاقی می‌افتاد منتشر می‌شد.  که بعد از آن، تقریبا نظارت بر مطبوعات پیدا شد و شکل گرفت و آن چیزی که به هر جهت سیستم باید برای خودش پیاده بکند - حالا هرچیزی که درنظر خودش هست - آن را بر مطبوعات اعمال کردند.

خانواده‌ی افرادی که اعدام شدند (۱۱ نفر در کردستان) آیا به نوعی در صدد ارتباط با شما بوده‌اند؟

- نه.  چون طبیعی است که وقتی آن عکس را من گرفتم روزنامه اسم من را چاپ نکرد.  حالا اگر آن‌ها تصادفا تماس هم با روزنامه گرفته باشند، معمولا با سرویس حوادث تماس می‌گیرند.  آن‌ها هم به دلیل این که نباید اسم را مطرح کنند اسم را نگفته‌اند.  خوب بیست‌وشش-هفت سال هم گذشته و به طور طبیعی دیگر این‌ها منصرف می‌شوند از این که سئوال کنند.  تا بعد از بیست‌وشش-هفت سال که من برای اولین بار خواهر و مادر برادران ناهید را در آمریکا دیدم.  در همان برنامه‌ای که در دانشگاه کلمبیا جایزه پولیتزر را به من می‌دادند بود که مادر و خواهر ناهید ها هم دعوت شده بودند و من برای اولین و آخرین بار آن‌ها را آن جا دیدم.

 

با هم صحبت‌‌هایی هم کردید؟  خاطره‌ای از این دیدار دارید؟

- صحبت‌هایی کردیم ولی من به هر جهت در حدی که خانواده را به هم نریزم و چیزهایی که خودشان هم می‌دانستند.  من فکر می‌کنم آن‌ها بیشتر از من می‌دانستند و اطلاعاتشان بیشتر از من بود.

 

آیا از ثبت این لحظه تشکر می‌کردند یا ناراحت بودند؟ یا. . .

- مادر احسن ناهید صورت من را بوس کرد.  چشم من را بوس کرد و گفت از این که، این چشمی که آخرین بار پسرم را دیده و الان می‌بینمش، خوشحالم.  خوب متأثر شدم چه می‌شود کرد.

 

نکته‌ای هست که دوست دارید بیان کنید؟

- من از شما و خواننده‌ها و شنونده‌های شما تشکر می‌کنم.  امیدوارم که در هر کجای ایران و خارج از ایران هستند سالم و سلامت و خوشحال زندگی کنند و از وجود خودشان  لذت ببرند.

 

این مصاحبه در تاریخ ۹ می ماه ۲۰۱۰ (۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹) در ونکوور کانادا صورت گرفته و پیش از این در تاریخ ۱۷ ماه می از رادیو شهرگان پخش شد.


 


حتی یک بار یکی از هموطنان به من گفت، شما چرا می‌گوئید مشروع نیست؟ اگر یک دولتی مشروع باشد، خشونت هم بکند، این خشونت مشروع است. گفتم مگر مشروعیت دولت نزد خودشان است، مثل حرفی که آقای احمدی‌نژاد می‌زند. مشروعیت دولت از ملت می‌آید، شما کدام دولتی را دیده‌اید که مشروعیتش روی خودش باشد. اصل آن در مردم و حاکمیت ملت است وگرنه اصلا معنی پیدا نمی‌کند. به ویژه اگر جمهوریخواهی باش. حالا اگر نادرشاه افشار باشد می‌گوید من با شمشیرم مشروعیتم را پیدا می‌کنم، ولی اگر مشروعیتش با مردم است، پس اگر خشونت علیه مردم اعمال کنند شما اصلا مشروع نیستید. و در حقیقت هر نوع نظام سیاسی یا حزب یا گروه سیاسی‌ای که خشونت اعمال کند خودش هم به تدریج زندانی و قربانی خشونت خواهد بود. این چیزی است که تاریخ دارد نشان می‌دهد.
پس خشونت، مشروعیت دهنده نیست. بلکه خود آن نتیجه‌ی یک بحران مشروعیت است. یعنی ما می‌بینیم که حکومت‌ها و به ویژه دیکتاتوری‌هایی که دچار بحران مشروعیت می‌شوند، بیشترین خشونت را اعمال می‌کنند. دقیقا در همین اتفاقی که در ایران افتاد.
برای این که احساس خطر و ترس می‌کنند و تنها رفتاری که فکر می‌کنند باید انجام بدهند برای این که خودشان را نگه دارند، این است که دست به خشونت بزنند. و نظامی که دست به خشونت بزند، نظامی است که مشروعیت اخلاقی خود را نیز از دست داده است. نظامی است که دروغ می‌گوید و دوباره و دوباره دروغ می‌گوید و بر مبنای دروغ قبلی یک دروغ جدید هم می‌گوید و اگر شده

* یک سری جوان آمدند و گفتند ما دیگرنمی‌خواهیم دروغ بگوئیم و ما در حقیقت می‌خواهیم این دروغ‌گویی را به چالشبکشیم. و به نظر من این بزرگترین چالشی است که می‌توانیم بگوئیم که این‌هادر جلوی پای روشنفکران و سیاستمداران ایرانی قرار دادند

عکس‌های تاریخ را هم پاک می‌کند برای این که بگوید من باید باشم در این جا.
مثل عکس‌هایی که در بسیاری از انقلاب‌ها پاک شدند و افرادی که مثلا در کنار آقای لنین و دیگران بودند، همه یک دفعه بعد از مدتی دیگر نبودند. الان هم من دیدم یک عکسی که از ورود آیت ا. . . خمینی به ایران هست، پشتش همه سیاه است.
فقط همه خلبان‌های ایر فرانس هستند و اصلا معلوم نیست آن کسانی که در هواپیما بودند چه کسانی بودند.
بنابراین حرفی که من می‌زنم و این جا خشونت‌پرهیزی در ارتباط مستقیم، حقیقت‌یابی و حقیقیت‌جویی ارتباط پیدا می‌کند، این است که، شما وقتی درباره‌ی حالتان شروع به دروغ‌پردازی کنید و نخواهید حقیقت‌جویی کنید و بخواهید مجددا این اندیشه‌ی خشونت را دامن بزنید، مجبورید که به طرف دروغ‌گویی بروید. ولی برعکس این هم صادق است. و اتفاقا جنبش مدنی ایران، عکس این را انجام می‌دهند و این واقعا افتخار بزرگی است برایش و آن مبارزه با دروغ و دروغ‌گرایی است.
یک سری جوان آمدند و گفتند ما دیگر نمی‌خواهیم دروغ بگوئی

این جا چرا حقیقت‌جویی این قدر مهم است؟ به خاطر این که در حقیقت قانون طلایی حقیقت‌جویی مدارا و شکیبایی است.

م و ما در حقیقت می‌خواهیم این دروغ‌گویی را به چالش بکشیم. و به نظر من این بزرگترین چالشی است که می‌توانیم بگوئیم که این‌ها در جلوی پای روشنفکران و سیاستمداران ایرانی قرار دادند.
یعنی حتی روشنفکران که خودشان هم با این مسأله درگیر بودند، یک یا دو مرحله عقب بودند از جنبش مدنی‌ای که می‌گفت من می‌خواهم با دروغگویی مبارزه کنم.

این جا چرا حقیقت‌جویی این قدر مهم است؟ به خاطر این که در حقیقت قانون طلایی حقیقت‌جویی مدارا و شکیبایی است. من در این جا راجع به هیچ حقیقت ایدئولوژیکی صحبت نمی‌کنم.
من می‌گویم حقیقت یک افقی است که ما هرچه به آن نزدیکتر بشویم، دورتر می‌شود. بنابراین ما به نام هیچ گروه یا ایدئولوژی سیاسی‌ای نمی‌توانیم بگوئیم که ما حقیقت مطلق را داریم و به نام این حقیقت مطلق که حالا احکام الهی است یا احکامی است که در تاریخ نوشته شده است یا احکامی است که در یک جایی به ثبت رسیده و ما نمایندگان آن هستیم، می‌توانیم دیکتاتوری اعلام کنیم، می‌توانیم افراد را محاکمه کنیم، به آن‌ها بگوئیم که شما ضدانقلابی هستید، شما ضد این و آن هستید، ضد مردم هستید و . . . و بقیه را از بین ببریم. چنین چیزی اصلا مد نظر من نیست. در واقع وقتی من راجع به حقیقت‌جویی و در واقع مبارزه با دروغ صحبت می‌کنم . . .
حقیقت‌جویی این جا به این صورت که من دارم راجع به خشونت پرهیزی صحبت می‌کنم، تعلیمی است که شهروندان یک جامعه به خودشان می‌دهند و این تعلیم در حقیقت یک تعلیم مدنی است.
و این تعلیم این است که الگوها، معیارها و هنجارهای جدیدی را برای خودشان انتخاب می‌کنند. به ویژه در زمینه‌ی اجتماعی و اخلاقی. و بهترین مثالی که ما در ۲۰ سال گذشته داریم، زنان ایرانی هستند. که این‌ها رفتارشان، قانونمندی‌اشان، یعنی مبارزه برای قانون، مبارزه برای حقوق زنان موجب شده است که مردان ایرانی هم تغییر کنند.
پنجاه سال پیش، مردان ایرانی آن قدر که امروزه برای زنان ایرانی احترام قائلند، احترام قائل نبودند. پدر بزرگان ما، اعتقاد نداشتند که یک زن می‌تواند رئیس جمهور شود. اعتقاد نداشتند که یک زن می‌تواند جایزه‌ی نوبل صلح را ببرد. اعتقاد نداشتند که یک زن می‌تواند بهترین کارگردان سینما باشد. یا بهترین شاعر ما باشد، یا فضانورد باشد، یا هر چیز دیگری. ولی امروزه، شمایی که این جا نشسته‌اید همه‌تان اعتقاد دارید که اگر روزی ایران دموکراتیک باشد، می‌تواند رئیس جمهورش یک زن باشد، نخست‌وزیر آن می‌تواند یک زن باشد، بسیاری از وزرا و نمایندگان مجلس می‌توانند زن باشند و شاید بهترین هنرمندان و بهترین علمایش هم بتوانند زن باشند. یعنی ما در حقیقت برعکس آن چیزی که تاریخ‌امان به ما نشان داده است رفتار می‌کنیم و داریم عمل می‌کنیم. و این مسئله به این دلیل است که در حقیقت آن چیزی که من می‌گویم، قدرت حقیقت، این جا تبدیل به حقیقت قدرت شده است.
ایدئولوژی معمولا به شما می‌گوید که قدرت حقیقت را تبدیل کن به حقیقت قدرت. این جا صحبت ما بر سر این است که آیا ملت ایران ملتی است که قابلیت خشونت پرهیزی دارد یا ندارد. آیا ملتی است که می‌تواند، گاندی و مارتین لوترکینگ ایجاد کند یا نمی‌تواند. آیا این یک آرزوی واهی است یا در حقیقت یک تقاضا یا یک رفتار شهروندی و مدنی است.
خیلی‌ها معتقدند که فرهنگ عدم خشونت، در جامعه‌ی خشنی مثل ایران، اصلا امکانپذیر نیست من در جواب آن‌ها می‌گویم، مگر جامعه‌ی آپارتاید جامعه‌ی خشنی نبود؟ که آدمی مثل ماندلا از توی آن در آمد. یکی از بدترین دیکتاتوری‌های سال‌های ۱۹۷۰ و ۸۰ دنیاست. مگر پاتان‌ها که آدمی مثل عبدالغفارخان که مسلمان هم هست ایجاد کردند، مگر در همان مرزی که امروزه ما می‌بینیم که بیشترین کشتارها بین افغانستان و پاکستان می‌شود و طالبان و القاعده هستند، مگر این آدم در آن جا به وجود نیامد که با جنبش گاندی کار کند. عبدالغفارخان به ما نشان داد که یک مسلمان هم می‌تواند خشونت پرهیز باشد. همان طور که لوترکینگ نشان داد که آدم می‌تواند یک کشیش مسیحی و سیاه باشد و در آن جو سال‌های ۱۹۵۰ آمریکا هم در بدترین شرایط زندگی کند، ولی می‌تواند به طرف عدم خشونت برود، با جنگ ویتنام هم مخالت کند، با فقر هم مبارزه کند. ولی ضمنا از راه خشونت پرهیزی

*آیا ملت ایران ملتی است که می‌تواند، گاندی و مارتین لوترکینگ ایجاد کندیا نمی‌تواند. آیا این یک آرزوی واهی است یا در حقیقت یک تقاضا یا یکرفتار شهروندی و مدنی است.

این کار را انجام بدهد.
سئوال دیگر من این است که مگر ایران در طول تاریخش فقط تولید کننده‌ی مستبدان بود که ما فقط اعتقاد داشته باشیم که ما جامعه‌ای هستیم که از ما فقط استبداد می‌تواند در بیاید. من بارها از هموطنانم نشنیده‌ام که می‌گویند آقا ایران یک رضاشاه احتیاج دارد. بدون رضاشاه این مملکت نه امنیت خواهد داشت، نه مرز خواهد داشت و نه می‌تواند به آن دموکراسی‌ای که شما می‌گوئید gandi1برسد. چرا همیشه باید یک رضاشاه باشد؟
ایران کشوری است که پشتوانه‌ی فرهنگی و فکری ایجاد شخصیت‌های خشونت پرهیز را دارد و خیلی از ایرانیان براین اعتقادند که ما می‌توانیم خشونت‌پرهیز باشیم. و احتیاجی هم نیست که ما حتما بخواهیم همه‌ی مساجد را به آتش بکشانیم یا اسلام را دور بیاندازیم. چون خیلی ها این را می‌گویند که ایرانی‌ها تا موقعی که اسلام هست نمی‌توانند. این که همیشه الزاما نباید حالت تئوتراتیک داشته باشد. همیشه دین، مثل هنر، مثل فلسفه جزء پایه‌های تمدن بشری بوده است و احتیاجی نیست شما برای داشتن دموکراسی، دین را از بین ببرید.
مسئله اصلی ما درحقیقت شفافیت و مسئولیت‌پذیری است و این است که با خودش پاسخ‌گویی می‌آورد. و دموکراسی یعنی پاسخ‌گویی، یعنی Accountability . این Accountability موقعی وجود خواهد داشت، که ما در ۱۳۵۸ نداشتیم. یعنی در سال ۱۳۵۸ را فقط زنان داشتند یعنی می‌خواستند، سئوال کنند و پرسش مطرح کنند از دولت و حکومتی که به وجود آمده بود؛ که حقوق ما چه می‌شود. بقیه می‌گفتند شما در انتظار راه رشد غیرسرمایه‌داری باشید، شما در انتظار فلان چیز باشید، در انتظار دیکتاتوری پرولتاریا باشید، در انتظار جامعه‌ی بی‌طبقه‌ی توحیدی باشید، بالاخره درست می‌شود. نه، حقوق و خودنهاد یافتگی همانجا است. جنبش مدنی همانجا سئوال می‌کند. همانجا. حق من در این سالن چیست؟ می‌خواهم بدانم. شهروند هستم و این جا نشسته‌ام می‌خواهم بدانم حق من چیست؟
این است مسئله‌ای که من می‌گویم. و این جاست که این ریفلکس‌ها می‌شود ریفلکس دموکراتیک و این جلوی استبداد را می‌گیرد و می‌گوید من دیگر نمی‌خواهم مستبد ایجاد کنم.
پس پرسش اصلی در این جاست که، با جامعه‌ای که قاتل ایجاد می‌کند، چه باید کرد. با جامعه‌ای که اصغرقاتل ایجاد کرده، خفاش شب ایجاد کرده، خلخالی ایجاد کرده، سردار رادان ایجاد کرده است، با این جامعه چه باید کرد.
من فکر می‌کنم که تاریخ به خوبی نشان داده است که، نابودی قاتلان، یک راه حل موقتی است. شما می‌توانید قاتل‌ها را بگیرید همان طور که تا الان گرفته‌اند. خفاش شب را از بین ببریم، اصغر قاتل و . . . را از بین ببریم و . . . ولی مسئله تجاوز را که حل نکردید، مسئله‌ی عدم امنیت زنان را که حل نکرده‌اید. این‌ها مسائلی است که به صورت مدنی، شهروندی حل می‌شود در جامعه‌اتان. پس مسئله فقط قاتل‌ها نیستند، مسئله خود قتل و خشونت است و باید دید که چگونه می‌شود با حرکت از چنین اندیشه‌‌ای، مکانیزم‌ها و ساختارهایی ایجاد کنیم که بتوانیم به خشونت پرهیزی مستمر و مستحکم برسیم.
درست است که ما در ایران با افرادی با مشخصات گاندی و لوترکینگ روبرو نیستیم، خودمان را هم گول نمی‌زنیم، آقای میرحسین موسوی، آقای کروبی اصلا چنین چیزی نیستند، نخواهند هم بود، هیچ وقت. چون از گذشته‌ی سیاسی‌اشان کاملا مشخص است که نمی‌توانند گاندی بشوند. ولی میراث خشونت پرهیز در جامعه‌ی ما بوده و هست و برای دست یافتن به یک نوع گاندیزم از نوع ایرانی، ما می‌توانیم حرکت‌هایی را انجام بدهیم، به شرطی که خودمان این اعتماد را داشته باشیم. این حرکت‌ها چه هستند؟ به نظر من در دو سطح این فعالیت می‌تواند انجام شود. از یک سو اندیشه‌ی عدم خشونت و تساهل را ما بتوانیم از فرهنگ و میراث خود استخراج کنیم، با آن کار کنیم، به آن اعتماد و اعتقاد داشته باشیم. دقیقا گاندی، لوترکینگ، ماندلا، توتو، دالایلاما و بسیاری دیگر همین کار را کردند. یعنی از باگاباری گیتا در آورد، آن یکی از انجیل در آورد، آن یکی از اوبونتو در آورد و آن یکی هم از بودیسم خودش در آورد. بنابراین فرهنگ خودش را شناخت. در مقابل فرهنگ خودش یک آدم بیگانه نبود و این که نداند در کجای جهان ایستاده است

*مگر ایران در طول تاریخش فقط تولید کننده‌ی مستبدان بود که ما فقط اعتقادداشته باشیم که ما جامعه‌ای هستیم که از ما فقط استبداد می‌تواند دربیاید. من بارها از هموطنانم شنیده‌ام که می‌گویند آقا ایران یک رضاشاهاحتیاج دارد. بدون رضاشاه این مملکت نه امنیت خواهد داشت، نه مرز خواهدداشت و نه می‌تواند به آن دموکراسی‌ای که شما می‌گوئید برسد. چرا همیشهباید یک رضاشاه باشد؟

و جایگاهش چیست.
دوم این که، من فکر می‌کنم باید یک بستر مدنی مناسب برای ایجاد جنبش‌های شهروندی و مشارکتی و جنبش‌های ضداقتدارگرایی، در ایران به وجود آورد. که این جنبش که هم اکنون هست یک چنین جنبشی است. جنبش دانشجویی که در ایران هست می‌تواند یک چنین جنبشی باشد. جنبش زنان که صددرصد این شکل است. چون تمام معیارهایش ضد اقتدارگر است. کاملا نشان می‌دهد که ضد اقتدارگر است.
پرسش عدم خشونت در جامعه‌ی ایران به نظر من صرفا یک پرسش سیاسی نیست. بلکه یک کوشش فلسفی هم هست، یک کوشش فکری هم هست، یک کوشش ذهنی هم هست. کوشش ذهنی‌ای هست که می‌خواهد در حقیقت یک مسأله اخلاقی را طرح کند. و این اخلاق، اخلاق بردگان، اخلاق مدارا، اخلاق مسئولیت پذیری و اخلاق حقیقت جوی است که همه این‌ها در کنار هم قرار می‌گیرند. پس عدم خشونت، فقط یک بخش اجتماعی نیست. بسیار اجتماعی مهمی است ولی یک بینش اخلاقی به دنیا هم هست و این بینش اخلاقی هست که آن سرمایه‌ی اخلاقی‌اش را ایجاد می‌کند و بسیار مهم است.
بخش آخر صحبت من درباره‌ی این هست که مقداری درباره‌ی مشروعیت و سرمایه‌ی اخلاقی صحبت کرده‌ام. می‌خواهم ببینم که این جنبش مدنی که ما می‌گوئیم باید یک آشتی همگانی میان همه‌ی ایرانیان به وجود بیاورد، یعنی در حقیقت میزان الحراره‌ی اخلاقی یک جنبش مدنی بشود و به نظر من وقتی شما میزان‌الحراره‌ی یک جنبش مدنی را می‌گذارید، درجه‌ی خشونت آن هست که نشان دهنده است که تا چه حد شفاف است و تا چه حد می‌تواند آن دموکراسی را به وجود بیاورد. ولی بحثی که باقی می‌ماند، بحثی است که شد و در میان ما ایرانی‌ها هم ادامه دارد این است که، اگر مقاومت مدنی به معنای قدرت‌طلبی و رسیدن به قدرت و اعمال خشونت نیست و مسئله اصلی ما دست یافتن به یک سامان اجتماعی است که در جست‌وجوی برقراری صلح و آشتی باشد، شهروندان خشونت پرهیز ایرانی چگونه باید در مقابل هجوم خشونت‌هایی که از جانب دولت می‌شود، از خودشان دفاع کنند؟ اول از همه باید به این موضوع معتقد بود که، مبارزه با خشونت یک شعار توخالی نیست. من این جا نیامده‌ام که کنار گود بنشینم بگوئیم لنگش کن. اصلا چنین چیزی نیست. بلکه، نوعی از نظم فکری است، نوعی از دیسیپلین اجتماعی است، نوعی از انضباط مدنی است. همه‌ی این‌ها را با هم داراست. اصلا محال است شما بتوانید یک شهروندی خشونت‌پرهیز داشته باشید بدون انضباط مدنی. که فقط از این طریق است که شما می‌توانید به جنگ فرهنگ خشونت و اعمال خشونت بروید. پس همان طور که گفتیم مسئله مبارزه با جنایت الزاما فراموش کردن جنایت و جنایت‌کاران نیست. من این جا نمی‌آیم بگویم همه‌ی جنایت‌ها و جنایت‌کارها را فراموش کنید، می‌گویم خودمان تبدیل به جنایتکار نشویم. چون ما در دوره‌های مختلف تاریخ معاصرمان گفته‌ایم که ما با جنایت مخالف هستیم ولی هر کدام که قربانی بوده‌اند آمده‌اند، خودشان جنایتکار شده‌اند. این دوره باطل را ما چگونه می‌توانیم بشکنیم. چگونه می‌توانیم این ضمانت را از نظر اخلاقی و این مشروعیت سیاسی را به خودمان بدهیم که ما فردا جز جنایتکارهای آتی ایران نیستیم.
ما پول پوت جدید نخواهیم بود، ما فاشیست‌های جدید نخواهیم بود. چگونه می‌توانیم این ضمانت را بدهیم. ما نمی‌توانیم این ضمانت را بدهیم. اگر این ضمانت را شما به اخلاق مدنی نداشته باشید، نمی‌توانید به هیچ گونه ایدئولوژی بدهید. پس این مسئله بسیار بسیار مهمی است. در کنار این موضوع من فکر می‌کنم که، دفاع از خود هیچ تحرک و عمل مثبتی در مقابل حریف انجام نمی‌دهد. چون کسی که مجبور باشد از خودش با خشونت دفاع کند، حالا چه این خشونت به صورت فردی باشد چه به صورت گروهی، کسی است که در موضع ضعف قرار گرفته است. یعنی ترسیده، ضعف اخلاقی دارد، یا این که این قدر اعتماد به نفس ندارد که می‌خواهد طرف مقابلش را از بین ببرد. چون می‌داند که وجود او بستگی دارد به از بین رفتن طرف مقابلش. پس در حقیقت خشونت، سلاح ضعفا است. چون عدم خشونت برعکس به قول گاندی و لوترکینگ و خیلی آدم‌های دیگر سلاح آدم‌های قویست. سلاح کسانی است که شجاعت دارند، کسانی که سنگدلی و کینه را پشت سر گذاشته‌آند. شما با کینه‌توزی نمی‌توانید جنبش خشونت‌پرهیز

martin_luther_king
مارتین لوترکینگ
داشته باشید.
ولی آن جا که قانون از شهروندان دفاع نمی‌کند و این وضعیتی است که ما امروزه در ایران داریم، یعنی قانون خود تبدیل به یک حربه‌ی خشونت می‌شود از جانب آن دولت، آن جا باید چکار کرد؟ به نظر من باید متوجه این موضوع بود که دفاع از خود در برابر خشونت همواره یک بخش اخلاقی هم هست و نه فقط یک بخش شهروندی. برای این که ما داریم علیه غرایز حیوانی‌امان نیز مبارزه می‌کنیم. آن غریزه‌ای که اولین چیز آن به ما می‌گوید: بکش، کینه‌توز باش، خاله زنک باش، دروغ بگو و تمام چیزهای منفی. و این گونه جلو برو اشکالی ندارد، این گونه یک کاسب موفق باش، این شکلی پولدار شو، این طوری سیاست‌مدار شو ولی راه‌های دیگر راه‌های اشتباهی است، راه‌های مزخرفی است چون در آن راه‌ها نه پول هست، نه می‌توانید دکترای قلابی بگیرید (مثل آقای کردان)، نه می‌توانید به یک مقام سیاسی برسید، پس این راه را انتخاب کن. ولی به نظر من این راه نیست. اگر دفاع از خود، خودش یک حالت غریضی داشته باشد، خودش تبدیل به قتل می‌شود. یعنی آن دفاع از خودی که قرار است که یک چیز مثبتی باشد، شما را تبدیل می‌کند به یک قاتل. و به قول نمایشنامه‌نویس آلمانی «بوکنر»: قتل آنجایی آغاز می‌شود که دفاع از خود پایان می‌گیرد. پس اگر هدف دفاع از خود باشد و مسئله دفاع از خود محکوم کردن خشونت نباشد، بلکه ایجاد یک رابطه‌ی قدرت میان شهروندان باشد، من فکر می‌کنم که هیچ دور نمایی ما از دیگری در این دفاع از قدرت نداریم و آن را تبدیل می‌کنیم به یک خشونت جدید. و اگر دفاع از خود ایجاد کننده‌ی یک اخلاق خشونت پرهیز باشد و صرفا یک عمل غریزی نباشد، ما این جا با ماهیت خشونت این دفاع از خود، درگیر نیستیم. یعنی نمی‌خواهیم که خودمان هم تبدیل به یک جنایتکار جدید شویم.
در این جا ما اگر برگردیم و نمونه‌های تاریخی‌امان را نگاه کنیم، مصدق اتفاقا یکی از نمونه‌های بارز نوع دفاع از خودی است که خشونت پرهیز است. آن چه که مصدق را مصدق می‌کند احترام او به مردم ایران و احترامی است که مردم ایران برای او دارند به این دلیل است که همیشه از خشونت دوری کرد. در مسند قدرت هم که به عنوان نخست‌وزیر بود از خشونت دوری کرد. هم از خشونت و هم از قدرت‌طلبی. و آن چه که جنبش سبز را به نظر من سبزتر خواهد کرد، عشق به قانون، حقیقت‌جویی، دوری از تعصب و دوری از خشونت فکری و عملی است.
بنابراین جنبشی که ما داریم درباره‌ی آن صحبت می‌کنیم، جنبش عدل و انصاف است، فراموش نکنیم ما درباره‌ی جنبش قهرآمیز صحبت نمی‌کنیم. این جنبش، جنبش مساوات و مداراست.
این جنبش، جنبش قانونمندی و حقوق شهروندی است و این دقیقا مضمون اصلی و مفهوم بنیادین آزادیخواهی ایران و دموکراسی‌خواهی در ایران است که حتی آدمی مثل مرحوم مصدق هم از پرچمداران آن بوده است.
بحثی که این جا هست و همه با آن موافقیم و فقط با تغییر و تفسیر آن مخالف هستیم و آن بحث قانونمندی و قانون است. ما امروزه همه برای قانون مبارزه می‌کنیم. قانونی که نداریم. قانون مداری و قانونمندی‌ای که نداریم. و حالا اگر از من سئوال کنند راجع به این که قانون چیست، از نظر من قانون مجموعه‌ای از قواعد اجتماعی و اخلاقی‌ای هست که از طریق آن نهادهای سیاسی می‌توانند فرم اجرایی داشته باشند در جامعه ولی ضمنا قانون به خود شهروندان هم، و نه فقط به آدم‌های سیاست‌مدار، اجازه‌ی کنترل سیاسی جامعه را می‌دهد. اجازه‌ی کنترل سیاست‌مدارها را می‌دهد. اجازه‌ی کنترل ایدئولوژی‌های آدمخوار را می‌دهد. که این ایدئولوژی‌های آدمخوار، این هیولاها به قول «بوبینو» از درون آن باتلاق یک دفعه سر در نیاورند و دوباره بیایند و اعلام وجود کنند.
در این جا مهم این است که وقتی گفتیم ما داریم راجع به جمهوری صحبت می‌کنیم به عنوان یک امر عمومی ما داریم در ارتباط با حکومت قوانین صحبت می‌کنیم و حکومت قوانین الزاما حکومت انسان‌ها نیست. یعنی به قول تامس بنگ می‌گفت در آمریکا این قانون است که شاه است ولی در حکومت مطلقه این شاه است که قانون است. خوب ما هم می‌خواهیم که در واقع آن شاه اصلی‌امان یا آن مرام اصلی‌امان قانونمندی به قانون باشد. درست همان چیزی که مشروطیت هم به ما می‌گفت ولی این را ما فقط با خشونت‌پرهیزی می‌توانیم به دست بیاوریم و با یک خرد جمعی که خودش قانون‌گذار باشد. خود نهادیافته باشد و بداند که برای چه قانونگذاری می‌کند. قانون را بدست دیگران ندهد.
و بحث پایانی من این است که به نظر من یکی از بدبختی‌ها و گرفتاری‌های ما که قانونمندی را هم زیرپا گذاشته است در جامعه‌ی کنونی، فرهنگ لمپنی است که میان ما ایرانی‌ها رواج پیدا کرده است. فرهنگ قیصری که در میان ما رواج پیدا کرده، فرهنگی که فرهنگ اطاعت از قدرت است، فرهنگ وقاحت است، فرهنگ لات‌بازی است، فرهنگ لفظ زشتی است که همه استفاده می‌کنند. لفظ و زبانی که اصلا پدر مادر ندارد. یعنی زبانی که معلوم نیست از کجا آمده و درباره‌ی چه صحبت می‌کند و در این زبان شما نمی‌توانید هیچ گونه واحد سیاسی‌ای را بسازید به جز لمپنیسم. و اتفاقا فرهنگ مخالف لمپنیسم، فرهنگ خشونت پرهیز است، اخلاق همبستگی است، اخلاق اعتماد است و پایبندی به تعهدات است. آنجایی که لمپن‌ها به هیچ چیزی پایبند نیستند فقط به پول و چاقو و ماشینی که به آن‌ها می‌دهند برای این که بروند بچه‌های مردم را جلوی دانشگاه کتک بزنند و این جا هست که من باز هم می‌گویم مبارزه برای دموکراسی در ایران امروزه مبارزه برای قدرت نیست بلکه مبارزه برای زنده نگه داشتن روح ایران است. چون میراث ایرانی در حقیقت به ما می‌آموزد که فرهنگ عدم خشونت و مدارا، این فرهنگ درست ایرانی است و نه الزاما خشونت و نابودی دیگران.
 


طبسی نژاد که ۳۳ سال از عمر خود را صرف آموزش هنرجویان در رشته نقاشی نموده است بر این باور است که برگزاری نمایشگاه تاثیری بسیار شگرف در روحیه هنرجویان ایجاد میکند. وی اعتقاد دارد که تشویق بازدید کنندگان از نمایشگاه خون جدیدی را در رگهای هنرجویان تزریق میکند. این اولین نمایشگاه وی با شاگردانش در ونکوور بود.
استاد جمال طبسی نژاد به دلیل شرایط حاکم بر ایران سبکها و تکنیکهای مختلفی را آموزش دیده و اینک تمامی آنها در در خدمت هنرجویان خود قرار میدهد. وی تحت تاثیر هنرمدان سقاخانه ای بوده و علاوه بر تدریس هنرجویان به کار پژوهش و تحقیق در مورد هنر و نقاشی میپردازد. طبسی نژاد امیدوار است که جوانان بیشتری جذب کارهای فرهنگی و هنری شده و وی به همراه هنرجویان ایرانی و غیر ایرانی خود زمینه را برای گسترش و حرفه ای تر شدن هر چه بیشتر هنر نقاشی در ونکوور فراهم آورد.
میترا یکی از هنرجویان شرکت کننده در نمایشگاه ضمن ابراز خرسندی از استقبال مردم از نمایشگاه گفت که حدود ۱ سال است نقاشی میکند و برنامه دارد که با کمک استادش بر روی خلاقیت های فردی خود کار کرده و کارهای هنری جدیدی برای عرضه آماده نماید. خانم لیلا و فرزندش الکس ۲ هنرمند دیگر شرکت کننده در نمایشگاه بودند. لیلا که لیسانس مجسمه سازی از دانشگاه Dijon فرانسه را دارد و ۲۵ سال است کارهای هنری انجام میدهد ابراز داشت که استاد طبسی نژاد این امکان را به هنرجو میدهد که به کشف استعداد خود بپردازد. لیلا معتقد است اکثر هنرمندان شاگردان خود را به صورتی تربیت میکنند که کارهایشان به استاد نزدیک است ،ولی طبسی نژاد به هنرجو کمک میکند تا گوهر درونی خود را بشناسد و به وی کمک میکند تا پیشرفت کند. خانم شهین که ۲۳ سال است از نمایشگاه های نقاشی مختلف در ونکور دیدن کرده و خود نیز گهگاه نقاشیهای خود را به عرضه گذارده گفت که نمایشگاه استاد طبسی نژاد و هنرجویان بدون شک شلوغ ترین نمایشگاه نقاشی در ۲۳ سال فعالیت هنریش در ونکور بوده است. Lynford یکی از هنرجویان غیر ایرانی نیز از استقبال گسترده مردم از این نمایشگاه قدردانی کرد. رامین یکی دیگر از هنرجویان نیز گفت که قصد دارد به زودی نمایشگاهی تک نفره از آثار خود برگزار کند.
استاد جمال طبسی نژاد موسس و مدرس Tabas Art Studio واقع در North Vancouver میباشد. وی و هنرجویانش در حال برنامه ریزی برای نمایشگاه جدیدی با آثار جدید میباشند.

 


 


سال ها در ایران زندگی کرده و همسرش ایرانی است و فرزندانش زاده ایران هستند و با اینکه 444 روز گروگان ایران بوده است، همواره از سیاست بهبود روابط با ایران حمایت کرده است. حال که این مسئولیت خطیر برعهده خود او قرار گرفته، چقدر به آینده F22108A2-8EA2-4DBD-B71C-615E43DF78A1_mw800_sبهبود روابط دو کشور امیدوار است؟

آقای لیمبرت بیش از یک سال از تغییر سیاست آمریکا در قبال ایران و وعده آقای اوباما برای مذاکره بدون قید و شرط با ایران می گذرد. طی این مدت چه حاصلی داشته اید شما؟
عرض شود این مساله ای است که حتی قبل از اینکه آقای اوباما رییس جمهوری بشود، مطرح شده بود. آقای اوباما در حین فعالیت های انتخاباتی در باره ضرورت تغییر روابط و بهبود روابط بین ایران و آمریکا زیاد صحبت کرد. البته الان طی دوران یک سال و نیمی که رئیس جمهوری شده، بارها گفته که مصمم است این راه را ادامه بدهد، البته بر کسی پنهان نیست که این سیاست جدید یا به اصطلاح خود رئیس جمهوری آغاز نوین تا حالا نتیجه خیلی شایان و مثبتی نداشته است.

اجازه بدهید من سوالی را بپرسم که خودتان معمولا مطرح می کردید. زمانی که شما درس می دادید به دانشجویان علوم سیاسی معمولا این سوال اساسی را از دانشجویان خود می پرسیدید که چرا بعد از سی سال روابط آمریکا و ایران بد است و پیشرفتی حاصل نکرده است، حال من این سوال را از خود شما می کنم، جواب خود شما به این سوال خودتان چيست؟
این امتحان نهایی بچه ها است. البته نباید انتظار داشته باشيم که خودم بتوانم به این سوال جواب بدهم، ولی فکر کنم دلیل اصلی در همان دوران سی سال تیرگی روابط و سی سالی که می گویند دوران بیهودگی است که این قدر الان بدگمانی و به اصطلاح سوءتفاهمات روی هم انباشته شده که خیلی مشکل است که یک طرف بخواهد بیاید جلو و بگوید ما می خواهیم این وضعیت را تغییر بدهیم و روابط را بهبود ببخشیم، هر وقت یک طرف بیاید جلو آن طرف دیگر می گوید حتما یک هدف و برنامه ای دارند و با سوء ظن به این تلاش نگاه می کنند.

یعنی به تعبیر ایرانیان یعنی شاید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد
این اصطلاح عامیانه است ولی درست است یعنی به اصطلاح دیگر باید یک کلکی در کار باشد.

بسیار خوب، ولی بعد از اینکه آقای خاتمی به سر کار آمد به نظر می رسید که یک امیدی ممکن است پیدا شده باشد برای بهبود روابط. آن امید به جایی نرسید، آقای اوباما هم که سر کار آمد باز به دليل شیوه برخورد و پیغام هايی که به مناسبت های مختلف هم برای مردم ایران و هم برای رهبران ایران فرستاد به نظر می رسید که ممکن است این دفعه یک امیدی باشد؛ اما این هم ظاهرا به نتیجه نمی رسد، مشکل واقعا چیست؟
بله شما به یک واقعیت دشواری اشاره کردید که در این چند سال اخیر، شاید سی سال اخیر هر وقت یک طرفی خواست قدری بیاد جلو و دست به طرف مقابل دراز کند، طرف دیگر به دلایل مختلف یا به بدشانسی برخورد می کرد، یا اینکه طرف دیگر حاضر نبود که به طور مثبت جواب بدهد.

بعد از اینکه آقای اوباما به هر حال دست دوستی را دراز کرد، واکنش آقای خامنه ای این بود که این یک دست چدنی است که روی آن یک دستکش مخملی است. آیا صرف نظر از لحن رهبر ایران در برخود به این پیشنهاد آقای اوباما شما علائمی می بینید که واقعا تمایلی از طرف ایران برای بهبود روابط وجود داشته باشد؟
این برای کسی پنهان نیست. این معلوم است که در خود دستگاه رهبری ایران الان بحث و اختلاف هست. به نظر من اینها برایشان دشوار است که به این سیاست جدید آمریکا و خواسته های رییس جمهور آمریکا چه واکنشی نشان بدهند. به طور خلاصه می توانم بگویم که به دولت قبلی آمریکا واکنش نشان دادن خیلی راحت تر بود، چون به آن به عنوان یک دشمن نگاه می کردند، ولی الان خیلی دشوار است، چون واقعا نمی شود گفت که اوباما با شما دشمن است، الان دولت آمریکا بارها گفته که ما هدفمان این است که به این وضعیت بیهوده سی ساله خاتمه بدهیم، حالا اینها بین خودشان چگونه عکس العمل نشان بدهند، مثل اینکه هنوز داخل خودشان بحث هست.

اجازه بدهید من سوالم را به نحوه دیگری مطرح کنم. شما الان بیشتر از شش ماه است که مسئولیت مستقیم روابط ایران با آمریکا را به عنوان معاون مدیر کل وزات امور خارجه برعهده دارید. شما طی این مدت علائمی دیده اید یا صحبت هایی با کسانی کرده اید که نشان بدهد تمایلی در داخل ایران وجود دارد که این مذاکره به جای برسد؟
در حرفه ما، یعنی دیپلماسی شما باید خوش بین باشید. همیشه جای امید را باید ببینیم و باید اعتقاد داشته باشیم که پیشرفت و امید هست، خوب علائم خیلی ضد و نقیض است. یعنی الان همان طور که قبلا عرض کردم از آنجایی که اطلاع دارید درهمان داخل دستگاه رهبری ایران اختلاف نظر زیاد هست، یک عده ای هستند که تمایل دارند و یک عده ای هستند که تمایل ندارند و ممکن است اصلا ربطی به آمریکا نداشته باشد، یعنی اختلاف بین خودشان است، یعنی یک طرف نخواهد که طرف دیگر پیشرفت بکند و به آن طرف بگوید که ما این کار را کردیم یعنی ما به این وضعیت خاتمه دهیم به همین دلیل علائم به قول خودتان خیلی ضد و نقیض است و خیلی تشخیص آن مشکل است.

شما اصولا طی این مدت با کسی صحبت کرده اید که از جانب ایران یا واسطه ای بین ایران و آمریکا باشد؟ شما مستقیم با کسی مستقیما صحبت کرده اید؟
متاسفانه در عرض این هیجده ماه حاصلش تنها یک جلسه رسمی در سطح بالا در ماه اکتبر گذشته در ژنو بین معاون وزیر امور خارجه یعنی آقای برنز و آقای جلیلی از طرف ایران بوده است و خوب بازهم این برای همه خیلی واضح است که اگر رابطه با آمریکا بخواهد بهبود پیدا کند، بالاخره باید تماس مستقیم و سیاسی باشد، حالا به هر طریقی، حالا سری باشد یا علنی. متاسفانه تا حالا این تماس ها که فکر کنم لازمه بهبود روابط است، زیاداتفاق نیفتاده است.

شما کتابی منتشر کرده اید تحت عنوان "مذاکره با ایران، درگیری با ارواح تاریخ"، در این کتاب که خیلی ها آن را کتاب راهنما برای دیپلمات های عمدتا آمريکایی می دانند که می خواهند با ایران مذاکره بکنند ، شما به چهارده مورد اشاره می کنید زیر عنوان گام هايی برای موفقیت. من به چند مورد از اين چهارده مورد اشاره می کنم: دوری از مباحث حقوقی، توجه به رنج ها و عظمت تاریخی ایران، انتخاب هوشمند واسطه ها و درک اهمیت بقای جمهوری اسلامی ایران برای رهبران این کشور؛ شما خودتان که حالا مسئولیت مستقیم دارید این توصیه ها را چقدر به کار می برید؟
امیدوارم که همه آنها را به کار ببریم، ولی من حرف دیگری زده ام در این مورد که با وجود این سی سال تیرگی روابط شما ممکن است تمام این اصول را به کار ببرید و مطابق آن عمل کنید و باز هم پیشرفت نکنید و باز هم به موفقیت نرسید.

در مورد بحث دوری از مباحث حقوقی، شما دقيقا منظورتان چيست؟
منظور این است که اگر می خواهید موفق باشید، نباید این را به حقوقدانان یا وکلا بسپارید که مثلا طبق یک قرارداد باید عمل کنند. این در گذشته زیاد نتیجه موفقی نداشته است که من به چند مورد تاریخی هم در این کتاب اشاره کرده ام.

پس منظورتان این است که به جای اینکه دقیق بشوید روی این موارد حقوقی، بیشتر روی موارد جاری و کلی صحبت بشود
البته جاری . یک چیزی که خیلی به آن اشاره کردم و خیلی در فرهنگ و تاریخ سیاسی ایران مهم است مساله عدالت است که البته ریشه تاریخی، ملی و مذهبی دارد.

بله، وقتی که شما از عدالت در جاهای مختلف کتاب صحبت می کنید، همین طور در مصاحبه های مختلفی که در گذشته انجام داده اید، اشاره می کنید که بالاخره اجحاف هایی در حق مردم ایران و کشور ایران از سوی کشورهای بزرگ شده، منظورتان این است که اینها هم در مذاکرات در نظر گرفته بشود؟
البته این ممکن است دلیل سوء ظن هايی باشد که قبلا به آن اشاره کردم. مثلا وقتی می خواهند نشان بدهند که در سی سال، صد سال یا دویست سال گذشته تاریخ ایران این طور بوده کشورهای خارجی همیشه از ضعف ایران سوء استفاده کرده اند این درمذاکرت فعلی و برخورد فعلی چه اثری خواهد گذاشت.iranhostages

شما دقيقا می دانید خواسته ایران از آمریکا چیست؟
ما البته گفتیم که ما تا با هم ننشینیم و با هم صحبت نکنیم، نمی شود فهميد. نه اینکه با یک سخنرانی یا یک جلسه فورا با هم دوست بشویم و وضع فورا به سی و چهل سال پیش برگردد، منظور این نیست، منظور این است که بتوانیم مثل دو کشور با هم صحبت کنیم و به جای اینکه توهین و اتهامات رد و بدل کنیم بشینیم سر یک میز و این اختلاف را از طریق یک گفت و گو حل و فصل کنیم.

ولی سوال من این بود که آقای لیمبرت شما می دانید خواسته های ایران چیست؟ چون به هر حال ممکن است که مستقیما در مذاکرات روبه رو مطرح نشده باشد، چون مذاکراتی وجود نداشته است، اما رهبران ایران اینجا و آنجا صحبت کرده اند که از آمریکا چه می خواهند؟
اگر یک چیزهایی از آمریکا می خواهند راه رسیدن به آن چیست؟ یعنی آيا راهش به اصطلاح تکرار کردن شعارهای تو خالی است و یا یک جایی گرد و خاک کردن است؟ ببخشید که این اصطلاح را به کار بردم، یا نشستن سر میز و نشستن سر یک گفت و گو، یعنی آدم یک هدف هایی دارد، یک مقصدهایی دارد، یعنی آدم چگونه به این هدف ها خواهد رسید؟

بخشی از این مطالباتی که ایرانی ها می کنند یا صحبت هایی که در باره آمریکا می کنند این است که آقای اوباما از یک طرف دست دوستی را دراز می کند ولی از طرف دیگر تلاش می کند که برای ایران تحریم اتفاق بیفتد. می گویند این دوتا باهم نمی خواند؟
این مساله تحریم یک جایی نیست که خود آمریکا و دولت آمریکا می خواست، کاش در مورد آن اصلا بحث نمی کردیم و وارد گفت و گو می شدیم، اما چون به درخواست رییس جمهور، جواب مثبتی داده نشد، الان ما تقریبا مجبور شده ایم که یک راه دیگر برویم، ولی این راه تحریم راهی نیست که ما آن را ترجیح بدهیم.

یعنی در واقع مجبور شدید به این کار و وادار شدید به این کار ؟
وادار شدیم، ما ترجیح می دهیم از یک راه دیگر برویم، از راه تعامل و گفت و گو این اختلاف بین دو کشور را حل و فصل کنیم.

آقای لیمبرت چند مورد هست که رهبران ایران بارها چه تلویحا و چه تصریحا این را اعلام کرده اند که بایستی یک گام های عملی از طرف امریکا برداشته شود که ما باور کنیم که وقتی صحبت از تغییر سیاست می شود و صحبت از اینکه ما می خواهیم روابطمان بهتر بکنیم، واقعا منظور دقیقی در این مورد دارند، از جمله این موارد یکی این است که دارای هایی که توسط آمریکا توقیف شده باید آزاد بشود، صحبت از این می کنند که باید تضمین امنیتی داده بشود که آمریکا هیچ وقت به ایران حمله نمی کند و تحریم ها لغوبشود، هیچ کدام از این مسیرها را آمریکا تا حالا حتی شروع نکرده است.
البته ما به ایرانی ها گفتیم بارها گفتیم زمان آقای کلینتون هم گفتیم که ما حاضریم بدون هیچ پیش شرطی وارد گفت و گو بشویم و این مسائل را که شما گفتید حل و فصل کنیم، ولی به نظر بنده این حرف هایی که شما زدید یک حالت پیش شرط دارد، یعنی آن طرف می گوید قبل از اینکه ما وارد گفت و گو شویم، شما باید این کار و آن کار بکنید، اگرما می خواهیم این کار انجام بشود، فرض کنیم تحریم ها برداشته شود از چه طریقی؟ بدون گفت و گو و تعامل هیچ وقت اینها انجام نمی شود.

اخیرا وزیر امور خارجه ترکیه پیشنهاد کرده است که یک جلسه ای تشکيل شود که سعید جلیلی مذاکرکننده ارشد ایران در مساله هسته ای و مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا از جانب گروه 1+5 با هم بشینند و مذاکره کنند، آقای متکی وزیر امور خارجه ایران هم از این طرح استقبال کرده است. موضع آمریکا در این باره چیست ؟
من هم یک چیزهایی شنیده ام، ولی بیشتر از طریق مطبوعات، یعنی اطلاعات دقیق و موثق در باره این برنامه نداریم، واقعا پیشنهاد رسمی از طریق دولت نداریم و من نمی توانم در باره آن اظهار نظر کنم.

آقای لیمبرت در ایران صحبت از این است همین طور که خود شما گفتید که ممکن است اختلاف نظر در هیات حاکمه ایران در برخورد با آمریکا و جواب به پیشنهاد هایی که از طرف آمریکا داده می شود وجود داشته باشد، در آمریکا چه طور؟ شما تا چه حد اندازه زیر فشار مخالفان جمهوری خواهتان هستید؟
خوب این البته یک چیزطبیعی است. سیستم دموکراسی است و هر کسی یک نظری دارد، ولی آنجا که رییس جمهور خط و مشی سیاست خارجی تعیین می کند برای همه واضح است که آقای اوباما که بیشتر از یک سال و نیم پیش در باره لزوم تغییر روابط و بهبود روابط صحبت کرده است هنوز هم در این باره مصمم است.

اتفاقاتی که بعد از انتخابات ریاست جمهوری در ایران افتاد که منجر به ظهور پدیده ای به نام جنبش سبز شد، تا چه حد بر نحوه برخورد آقای اوباما با ایران تاثیر گذاشته است؟
معلوم است که خیلی اثر گذاشته، ولی اگر به عنوان یک مورخ نگاه کنیم، می بینم که مردم ایران صد سال و یا بیشتر برای رسیدن به حقوقشان دارند مبارزه می کنند. یعنی از همان زمان مشروطیت تا حالا، بازهم بدون اینکه کسی بگوید که ما در سیاست داخلی ایران دخالت می کنیم، ما از همان سال اول تا به امروز از این حق مسلم و جهانی مردم ایران دفاع و طرفداری کرده ايم.

یعنی موضع شما در قبال اتفاقاتی که افتاده دفاع از مردم ایران است؟ اما به چه شکل؟ یعنی شما به چه شکل از مردم ایران دفاع می کنید؟
مردم ایران مثل تمام مردم جهان حق این را دارند که آزادانه نظر خودشان را بیان کنند، آزادی مطبوعات داشته باشند، آزادی کلام داشته باشند و یک دولتی داشته باشند که با آنها به طور انسانی رفتار کند، آنها را شکنجه نکند، به آنها شلیک نکند، آنها را به خاطر عقایدشان زندانی نکند، این حق مسلم تمام مردم کشور است و این تعهداتی که خود ایران با قراردادهایی بین المللی به آنها متعهد شده، اما متاسفانه رضایت بخش عمل نکرده است.

ممکن است خیلی ها نه تنها از آمريکا بلکه از کشورهای غربی انتقاد کنند که اصولا تمام هم و غمشان را گذاشته اند روی مساله هسته ای ایران و توجه و نگرانی شان را روی مساله هسته ای متمرکز کرده اند و توجهی به نقض حقوق بشر در ایران ندارند
من هیچ وقت این حرف را قبول نمی کنم. من مطمئنم که سیاست ما و دیپلماسی ما نه، تنها ما، بلکه کشورهای دیگر بهتر از این است. یعنی ما می توانیم هم به مسائل هسته ای و هم مساله حقوق بشر و حقوق مسلم مردم ایران در آن واحد بپردازیم.

موضوع دیگری که مطرح می شود مساله تحریم ها است. دولت آمریکا و متحدانش به شدت در تلاش هستند که به توافقی برسند و چین و روسیه را هم همراه خود کنند که علیه ایران تحریم اعمال بشود. ولی در عین حال چه نوع تحریمی؟ چون بحث بر سر این است که این تحریم ها ممکن است بیشتر به مردم ایران لطمه بزند تا به رهبران ایران؟
مساله این نیست که مردم ایران ضرر بکنند، هدف از این اقدامات حمایت از مردم ایران است و تحریم ها به کسانی که با مردم ایران با خشونت و از طریق غیر انسانی رفتار می کنند ضرر می رساند، نه به خود مردم ایران.

یعنی شما چه نوع تحریمی را در نظر دارید؟
آنهایی که خیلی از بنده واردتر هستند و تخصصی در این رشته دارند سر این موضوع بحث و مذاکره می کنند. البته خودتان بهتر می دانید ممکن است از راه مالی باشد، مسائل بانکی باشد، مسائل مسافرتی باشد که به یک قشر بخصوص برسد.

شما چقدر نزدیک هستید به یک نوع توافق در این مساله؟ چون خیلی از کشورهایی که عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل نیستند طرف ایران را گرفته اند و ممکن است شما آن آراء لازم را در شورای امنیت جمع نکنید که بتوانید برای تحریم قطعنامه ای صادر کنید.
بر کسی پنهان نیست که به توافق رسیدن يک مذاکره دقیق، صبر وحوصله می خواهد. ولی من می توانم به شما بگویم که ما دائما با اعضای دائمی و با اعضای غیردائمی یعنی گروه ده شورای امنیت مشغول مذاکره هستیم که به توافق برسیم.
برگرفته از بی. بی. سی


 



در اين کنفرانس خبری که به همت سازمان فرهنگ فرانسه، وابسته به وزارت امور خارجه فرانسه، برگزار شد، بهمن قبادی، محسن مخملباف، ژوليت بينوش، بازيگر مشهور سينمای فرانسه، و شماری ديگر از شخصيت‌های فرهنگی فرانسه و ديگر کشورهای جهان حضور داشتند.
در آغاز اين کنفرانس عباس بختياری، مدير فرهنگسرای پويا، پيام جعفر پناهی در مورد دلايل اعتصاب غذای خود را قرائت کرد.
جعفر پناهی، کارگردان و فيلمساز ايرانی، که از اسفندماه سال گذشته در زندان اوين به سر می‌برد، روز سه‌شنبه، بيست و هشتم ارديبهشت، در نامه‌ای اعلام کرد که از دو روز پيش دست به اعتصاب غذا زده است و تا زمان برآورده شدن خواسته‌هايش به اين کار ادامه خواهد داد.
جعفر پناهی در اين نامه خواسته‌های خود را اين‌گونه عنوان کرد: «۱- تماس و ديدار با خانواده‌ام و اطمينان کامل از سلامت آنها، ۲- حق داشتن وکيل بعد از ۷۷ روز و مشورت با او، ۳- آزادی بدون قيد و شرط تا تشکيل دادگاه و صدور حکم قطعی.»
در ادامه کنفرانس مزبور، ژوليت بينوش، بازيگر فرانسوی که نقش نخست را در فيلم «رونوشت برابر اصل» عباس کيارستمی بر عهده دارد، پيام دو صفحه‌ای عباس کيارستمی را به زبان فرانسه قرائت کرد.
عباس کيارستمی در پيان خود ضمن انتقاد از روش‌های سانسور وزارت ارشاد جمهوری اسلامی، به تلاش‌های فيمسازانی چون جعفر پناهی در بقای سينمای ايران اشاره کرد.
وی در بخشی از پيام خود آورده است: «مسئوليت آن‌چه امروز بر جعفر پناهی و ديگر فيلمسازان ايرانی می‌گذرد به گردن وزارت ارشاد اسلامی است. اگر اتهام او انجام اقدامات غيرقانونی است دليلش سياست ناسالم و مديريت غلط مسئولان در وزارت ارشاد اسلامی است که با مسدود کردن مداوم مسير اين فيلمسازان برای آن‌ها راهی جز به مخاطره افکندن جان‌شان برای انجام حرفه خود باقی نمی‌گذارند.»
بهمن قبادی، فيلمساز ايرانی، نيز که در اين کنفرانس خبری حضور داشت در گفت‌وگو با راديوفردا ادامه اعتصاب غذای جعفر پناهی را به نفع حکومت جمهوری اسلامی دانست.
آقای قبادی همچنين در پيام خود برای جعفر پناهی، از وی درخواست کرد تا از اعتصاب غذا دست بکشد: «ما جعفر پناهی‌های زيادی در مملکت نداريم. پناهی جزء بهترين‌هاست و بايد سالم بماند. درخواست ما و همه دوستانی که اينجا بودند از جعفر اين است که دست از اعتصاب غذا بکشد. قطعا آزادی زودهنگام او را شاهد خواهيم بود.»
محسن مخملباف، ديگر فيلمساز ايرانی حاضر در اين کنفرانس خبری، نيز جعفر پناهی را فراتر از يک شخص و وی را «نماينده سينمای مستقلی به نام سينمای ايران» دانست.
عبدالرحمن سِسيکو، فيلمساز موريتانيايی که در سال ۱۹۹۵ ميلادی رياست هيئت داوران بخش نوعی نگاه جشنواره کن را بر عهده داشت و دوربين طلايی آن سال را به جعفر پناهی برای فيلم بادکنک سفيد اهدا کرد نيز در اين کنفرانس حضور داشت.
وی به خبرنگار راديوفردا گفت: «با در بند افتادن جعفر پناهی همه ما احساس می‌کنيم در زندان هستيم. برای من مبارزه او به منزله مبارزه من هم هست. به همين دليل جمله آخر او که در آن جانش را در کف می‌گيرد من را دگرگون کرد. برای او که هميشه هر راهی را تا پايان می‌رود، هدف بايد زندگی باشد و نه مرگ».
گذشته از شخصيت‌های حاضر در جشنواره کن، شماری از فيلسوف‌های فرانسه و در رأس آنها برنار هانری ‌لوی نيز طی بيانيه‌ای حمايت خود از جعفر پناهی را اعلام کردند.

 


 


ماموران زندان اوين محمد نوری زاد نويسنده و کارگردان دربند را مورد ضرب و شتم شديد قرار دادند.
نوری زاد بعد از اين عمل غير اخلاقی و غير قانونی ماموران زندان اوين در اعتصاب کامل آب و غذا به سر می برد. وی به خانواده خود اعلام کرده اگر وضعيت به همين منوال باشد زنده نخواهد ماند.
همچنين نوری زاد پس از ضرب و شتم از سلول دو نفره اش دربند ۲۴۰ به دخمه ای بی نور و بدون جريان هوا و همچنين سرويس بهداشتی منتقل شده است.
محمد نوری زاد سه نامه به رهبر و همچنين رئيس قويه قضائيه نوشته بود که آنها را در وبلاگش منتشر کرد و در پی آن به اتهام توهين به رهبری و رئيس قويه قضائيه از ۳۰ آذر ۱۳۸۸ در بازداشت به سر می برد . وی چهارمين نامه خود به رهبری را از داخل زندان اوين نوشت. دادگاه در حکم بدوی برای اين هنرمند ۳ سال و نيم حبس به علاوه ۵۰ ضربه شلاق تعيين کرده است.
منبع: کلمه

 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به shahrgon-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به shahrgon@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازار امروز

Loading currency converter .. please wait

loading
currency converter
please wait
....

خبرهاي گذشته