ندای سبز آزادی : اراذل و اوباش بسیج در اقدام تازه خود با حمله به مسجد قبا، بار دیگر به هتک حرمت مرجعیت مستقل پرداختند.
ابتدا انتظار میرفت رهبر جمهوری اسلامی برای جلوگیری از تکرار واقعه اقدام کند، اما نماینده رهبری در سپاه فجر شیراز که خود را به معرکه رسانده بود تا به اوباش خسته نباشيد و دست مريزاد گوید، از حمله کنندگان به مسجد قبا حمایت کرد و مدعی شد که این حرکت خود جوش و مردمی بوده است.
سخنان علیزاده در جمع اوباش بار ديگر نشان داد که رهبر جمهوری اسلامی تحمل کوچکترين صداي انتقاد از خود را ندارد و اگر روزی آیت الله العظمی منتظری را به بند حصر میکشاند روز ديگر نیز آماده بسیج اوباش برای اعمال فشار به مراجع مستقل و مخالف است.
علیزاده، نماینده خامنهای، رهبر ایران در سپاه فجر فارس، حمله نیروهای لباس شخصی به مسجد قبای شیراز را کاری «انقلابی» خواند و گفت: این کار انقلابی شما مبارک باشد. وی با این ادعا که این حرکت یک حرکت خود جوش توسط مردم است گفت : این حرکتی که آغاز شده نباید عقیم بماند و باید به سرانجامی برسد.
وی که پس از ورود نیروهای لباس شخصی به محل مسجد و در اعتراض به سخنان آیتالله العظمی سید علیمحمد دستغیب در مراسم شب بیست و سوم رمضان سخنرانی میکرد به حملهکنندگان گفت «ما بالاخره درب شبستان مسجد را باز خواهیم کرد».
او از مسجد قبا با عنوان مسجدی که «زمانی رنگ و بوی شهیدان داشت» اما امروز «کانون تولید خوراک برای رسانهها و رادیوهای بیگانه» شده است یاد کرد و افزود: «آقای علیمحمد دستغیب، خودش را نماینده مردم در مجلس خبرگان میداند، ما آمدهایم بگوییم تو نماینده ما مردم نبوده و نیستی و نخواهی بود».
نماینده رهبری با محور انقلاب خواندن سید علی خامنه ای گفت : این شخص در این مسجد به رهبر هتک حرمت کرده ، شجره خبیسه اگر مصداقی دارد خود این آقاست ، وی در حالی که آیت الله العظمی دستغیب را علی محمد دستیغب میخواند وی را فردی مرموز خواند که این حرکات را به پشتوانه آمریکا آغاز کرده است.
وی در ادامه با لحنی تند نسبت به فرمان دار شیراز از نصب دار بست در مقابل مسجد قبا به شدت انتقاد کرد و گفت شورای تامین استان باید به سرعت تشکیل جلسه بدهند و تکلیف این مسجد را روشن کنند .
گفتنیست اوباش بسیج در حالی که نماینده رهبری در محل حضور داشت با تحریک وی به صورت وحشیانه به درب شبستان مسجد قبا میکوبیدند
آیتالله دستغیب، عضو مجلس خبرگان و از مراجع مخالف دولت و منتقد رهبر جمهوری اسلامی در مراسم شب بیست و سوم رمضان بار دیگر از رهبر جمهوری اسلامی و سپاه و بسیج انتقاد کرد
.
حملهکنندگان به مسجد قبا بعد از مراسم روز قدس به محل این مسجد رفتند و به ضرب و شتم نمازگزاران حاضر پرداختند.
گزارشهای رسیده از شیراز حکایت از آن دارد که در حمله نیروهای بسیجی و لباس شخصی به مسجد قبا در شیراز، دست کم صد نفر زخمی شدهاند
احسان سلطانی: به تازگی سپاه محمد رسول الله تهران طی بیانیه ای مدعی شده است " افرادی که به منزل شیخ مهدی کروبی حمله ور شده اند و آن فاجعه را در شب قدر به بار آوردند خودسرانه دست به این عمل زده اند و ارتباطی با بسیج و سپاه نداشته اند.در اینجا صرف نظر از اینکه اگر خودسرانه دست به این عمل زده اند و امروز به نام شما تمام شده است و برای فرار به جلو از بدنامی آن ناچار به انتشار بیانییه میشوید چند کد بیان میکنم تا مشخص گردد که این افراد نه تنها خودسرانه وارد نشدند بلکه از مدت ها پیش با سپاه منطقه تهران علی الخصوص معاونت های عملیات و اطلاعات ارتباط تنگاتنگ داشته و از جذب تا سازماندهی ،آموزش و به کارگیری نیز بر عهده سپاه بوده است
آقای همدانی مگر غیر از این است که شما مطابق دستوالعمل عملیاتی شهید همت بند (ب) قسمت 7 ملزم به سازماندهی نیروهای حزب اللهی و به کارگیری آنان هستید.تصویر یک برگ از دستورالعمل در پیوست است
آقای همدانی مگر غیر از این است که سرهنگ بیگی مسئول اطلاعات منطقه تهران به همراه آقای پایکاری مسئول مدیریت 100،حمید ارسنجانی مسئول مدیریت 1600،محمد اوسیوند و محمودی مسئول و جانشین مدیریت 400 ساعت ها با رابطین انصار در ساختمانی جنب ورزشگاه آرارات با یکدیگر جلسه داشتند و هر واحد با توجه به وظیفه ذاتی ملزم به پشتیبانی از نیروهای موسوم به انصار میشدند.
آقای همدانی مگر غیر از این است که سرهنگ کافی مسئول آموزش منطقه تهران به همراه سرگرد اصغر بخشی جانشینش، آموزش نیروهای انصار در مباحث ورود به ساختمان و بازدارندگی در جنگ شهری ،نوع آرایشات و موارد مرتبط را در اردوگاه میر رضی واقع در ضلع جنوبی شهرک پرندک بر عهده داشتند.همان اردوگاهی که زمانی در اجاره سردار خانی و زیر مجموعه اش مرتبط با قدس بود.اگر باز خاطرتان نمی آید و اصرار دارید که بیشتر توضیح داده شود مجدد اعلام کنید که با شما ارتباط نداشته اند.آقای سردار همدانی،وظیفه و ماموریت ذاتی نیروهای امنیتی حفاظت از جان و مال و ناموس مردم است نه هزینه برای جذب،آموزش و سازماندهی و به کارگیری جماعتی اوباش در جهت ایجاد مزاحمت برای مردم و تفکراتی که در خلاف جهت شما هستند.
ندای سبز آزادی: احمد صدرحاج سیدجوادی، عضو شواری مرکزی نهضت آزادی در گفتگویی با شیخ مهدی کروبی، از رهبران مخالفان دولت ضمن تقدیر از ایستادگی شیخ مهدی کروبی از او خواست به رویه خود ادامه دهد و گفت: «حمله اوباش و رجاله های حکومتی به منزل شما یادآور حملات نسل قبل همین مزدوران به بیت زنده یاد آیت الله منتظری بود.»
به گزارش «میزان خبر» صدرحاج سیدجوادی که برای دلجویی از مهدی کروبی بعد از حمله نیروهای شبه نظامی به منزل او در شبهای قدر تماس گرفت گفت: همین که در روز ماه مبارک رمضان این افراد به مسجد حمله می کنند یا به روایت رسانه های خودشان ناسزا و تهمت به شما و دیگر همراهان شجاع جنبش سبز می گویند نشانگر مرام و مسلک و اعتقادات آنهاست.
این عضو بنیانگذار نهضت آزادی ایران گفت:از دوران بعد از مشروطه همواره حاکمان گله ای از این شعبان بی مخ ها داشته اند که یک روز برای غارت منزل دکتر مصدق می فرستادند و روزی برای توهین و حمله به مهندس بازرگان، یکبار در پناه حمایت نیروهای امنیتی و سپاه به بیت آیت الله منتظری حمله می کردند و گویا امروز نیز نوبت شما و بزرگانی چون آیات عظام صانعی و دستغیب است.
کهنسال ترین کنشگر سیاسی ایران در پایان این رفتارها را بیش از آنکه ناشی از قدرت کودتاگران باشد نشانه ترس ایشان دانست و گفت: «ترس بیش از اندازه شان از حرکتهای مردمی و تکرار صحنه های افتخار آمیزی چون حضور گسترده هواداران جنبش در راهپیمایی روز قدس سال گذشته است.»
نیروهای شبه نظامی در هفته ی گذشته با حملات سازماندهی شده به منزل شیخ مهدی کروبی ضمن درگیری با محافظان وی خسارات سنگینی به منزل وی وارد کردند
ندای سبز آزادی: قلب صفایی فراهانی دچار مشکل شده است. او را به بیمارستانی نامعلوم برده اند. شاید سکته کرده باشد. مگر با او چه کرده اند که به این حال و روز افتاده است؟ شکنجه اش کرده اند؟ شاید قرصهایش را از او دریغ کرده اند. نه فایده ندارد. صفایی فراهانی " کوتاه " نمی آید که نمی آید. درست مثل مصطفی تاج زاده که حالا همسرش " بیستمین عریضه " را هم نوشته. او هم " مقر " نمی آید. او هم شکایتش را پس نمی گیرد. او هم درست مثل 6 نفر دیگر حاضر به بازگشتن نیست. این دیگر چه بساطی است؟ این دیگر چه افتضاحی است؟ پس آن همه داغ و درفش و زندان و زنجیر چی شد؟ آن همه شکنجه ، آن همه انفرادی، آن همه دادگاه و برو بیا و تهدید چی شد؟ کجا رفت؟ چطور شد که نوری زاد دوباره نامه نوشت و با نامه اش برای بار چندم " دل آقا را خون کرد " ؟
شاکی کیه؟ متهم!
نه! فایده ندارد.هر اتفاقی بیفتد محسن صفایی فراهانی شکایتش را پس نمی گیرد. همانطور که تاج زاده. همانطور که رمضان زاده، امین زاده، بهزاد نبوی، عرب سرخی و میردامادی. آنها شکایتشان را پس نمی گیرند که هیچ، تا پای جان پای آن ایستاده اند.
مگر این هفت نفر که بعد از کودتای انتخاباتی سال گذشته دستگیر و محاکمه شده اند در نامه خود چه نوشته اند که بجای رسیدگی به شکایت آنها روانه زندان شده اند؟ این دیگر چه عدالتی است که شاکی را به جرم شکایت کردن به زندان می برند؟ پاسخ البته خیلی ساده است و واضح. پاسخ این سئوال همان وحشتی است که به جان مستبدین اقتدارگرایی افتاده که هر چه کردند و می کنند که من و تو قبول کنیم که کودتایی در کار نبوده و تقلبی نشده و رایی از مردم دزدیده نشده بی فایده است. که از این هم بدتر. حالا کار به جایی رسیده که فردای روز قدس فلسطینی ها دولت منتصب کودتاگران را متقلب و " رای دزد " می نامند.
و این در شرایطی است که زندانیان کودتا بعد از آن همه زندان و شکنجه و تحقیر نه تنها از رای و نظر خودشان در مقام تقلبی بودن انتخابات باز نگشته اند که حالا در مقام شاکی هم قرار گرفته اند و خود را "تعدادی از قربانیان پرونده سازی ها و خلاف کاری های گروهی استبدادطلب " معرفی کرده اند و به هیچ رقم هم حاضر به بازگشتن از شکایت خویش نیستند.
این گروه از فعالان اصلاح طلب که از طرف گروهی از نیروهای سپاه پاسداران دستگیر و متهم به اقدام علیه امنیت کشور شده اند، همچنان از رئیس قوه قضائیه می خواهند که با استناد به اعترافات صریح سردار مشفق، به شکایت آنها از آقای مشفق و دیگر مسئولان و فرماندهان قرارگاه ثارالله وابسته به سپاه پاسداران رسیدگی کند و حتی مصطفی تاج زاده از نویسندگان این نامه از کودتاگران خواسته که اگر راست می گویند در همان زندان با او مناظره کنند.
باید پذیرفت که کودتاگران حق دارند عصبانی باشند و از این عصبانیت اگر بمیرند خیلی غیر طبیعی نیست. دلیلش هم مشخص است. آن همه بگیر و ببند و دورباش و کورباشی که کردند و آن همه قتل و شکنجه و تجاوزی که برای ارعاب مردم و چهره های مخالف به کار بستن دیگر بی فایده است. حالا پس از 15 ماه از کودتای انتخاباتی شان تشت رسوایی شان از بام فرو افتاده و از فرط عصبانیت مزبوحانه ترین رفتارها و کردارها را با اسیران در بند خودشان می کنند. همان اسیرانی که حاضرند بمیرند و مشروع بودن دولت احمدی نژاد را نپذیرند. آنها حق دارند عصبانی باشند از نامه هایی که همسران زندانی برایشان می نویسد و از شدت ترسشان حتی جرات خواندن آن را هم ندارند.
با این همه نامه ها نوشته می شود. نامه هایی که می گویند: " ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند. سبزو با نشاط. حقانیت ما امروز بر کسانی آشکار شده که تا دیروز دشمن نقاب دار را دوست فرض می کردند و امروز بدخواهان انقلاب و امام و این مردم شریف ناخواسته در هر اقدام ناصوابشان نقاب از رخ بر می دارند. می بینید؟ هرچه می کنند برای تخریب حقیقت تنها مایه افشای ماهیت اهریمنی خودشان است. سخنان مشفق را چندباره بخوانید و به آن گوش بسپارید. شما که دسترسی دارید به آن متن کامل که به گفته خودش نزد مسئولین عالیرتبه تشریح و تبیین کرده برای توجیه کودتا. رفتارهای وقیحانه اراذل و اوباش مزدورشان را ببینید در شب های عزیز قدر با مردان علم و دین. نوشته هایشان را بخوانید. گفتارشان را بشنوید. کثافت و پلشتی گناه از سطر سطر و واژه واژه کذب نوشته ها و مفتریانه گفته هایشان برون می تراود. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بگویید و بخوانید وبشنوید. کجایند آنان که دنبال دست خدا می گردند که بر فراز همه دست هاست؟؟؟ نمی بینید مکر خیرالماکرین را در باطل کردن سحر جادوگران این عصروزمان؟ الله اکبر. الله اکبر و لله الحمد! "
نامه های نوری زاد
وتنها این نامه ها نیستند که آتش به جان اقتدارگرایان و مستبدان دینی زده است. نامه های نوری زاد هم آنها را بد جوری ناکار کرده و آتش به جانشان کشیده. همان نوری زادی که روزگاری نور چشم " آقا " بود و حالا شده است نماد استحاله! همان که با هر نامه ای که می نویسد دل شماری از خودی ها را به درد می آورد. همان خودیهایی که آرزو داشتند روزی همانند " نوری زاد " شوند. آنها حالا نامه مرادشان را می خوانند که به جای مدح و ثنای آقا می نویسد: " خدایا، در دورهی رهبری سیّدعلی، قانون، و تن سپردن مسئولان به قانون، خوار و خفیف شد. خواص، از قانون، نردبانی برای بالا رفتن از فرصتها پرداختند. یک فلکزده بینشان، بخاطر یک میلیون بدهی، به زندان حکومت میافتاد، اما رییسجمهور مطلوب او، و معاون اول رییسجمهور، و برخی از وزرا و مدیران دولتی او، با میلیاردها اختلاس و کلاشی، در ماراتن فریب مردم، دکمههای بیخ گلو را به رخ میکشیدند و به ریش قانون و به ریش مردم میخندیدند. همین قانون، درمجلس، فرش زیر پای نمایندگان بزدل مجلس میشد. تا در دستگاه قضایی توسط برخی از قاضیان مرعوب و رشوهخوار ذبح شود، و پوستش به دست جمعی از ماموران وزارت اطلاعات دریده گردد، و تا مایملکش، به یغمای آن دسته از سپاهیانی رود که در چارچوب قانون میایستادند و هیکلش را رنگ میزدند."
حالا دیگر نه فقظ خانواده های زندانیان اصلاح طلب که خانواده بسیاری از خودیهای سابق هم پی به ماهیت واقعی مستبدین دروغ پرداز برده اند. آنها حالا معنای واقعی استبداد دینی را بهتر از هر کس دیگر درک می کنند. و مستبدان البته حق دارند عصبانی باشند و در این عصبانیت بمیرند. چه ما به ازای هر روزی که از عمر دولت کودتایشان می گذرد کوهی بر سر جهانی از مشکلاتشان تلمبار می شود و بی کفایتی و خشونت ذاتی شان نه تنها درد نامشروع بودنشان را توجیه نمی کند که سئوالات فراوانی که در ذهن یارانشان حلقه زده است آنها را کلافه تر هم می کند.
سئوالاتی که چون آواری بر سرشان فرو ریخته است و بی پاسخ مانده اند. " سئوال این است که اگر حالت فوق العاده پس از انتخابات پایان پذیرفته، چرا حاکمیت همچنان از یادآوری رویدادهای یکسال گذشته هراسناک است؟ اگر ریگی به کفش ندارند و اگر کشف حقیقت آنگونه که ادعا می کنند مد نظر آقایان بوده است، چرا هر چراغی که به تاریکخانه وقایع یکسال گذشته تابانده می شود را با عصبانیتی هرچه تمامترخفه می کنند؟ چرا وقتی دلسوختگان انقلاب و یاران صدیق امام که در این مدت آماج قانون شکنی ها و مظالم و پرونده سازی ها واقع شده اند شکایتی از سر درد و دلسوزی با لحاظ نمودن شرایط قانونی به دستگاه قضا می برند، اینگونه باید به زندان فراخوانده شوند؟ "
بیچاره این حکومت ظلم و جور! هر گلویی را که می برد فریادی دیگر بر می خیزد. هر صدایی را که خفه می کند، ناله ای دیگر بلند می شود. امروز این را زندانی می کند و آن صدایش بلند می شود. آن را می کشد، دیگری بر می خیزد. بیچاره این حکومت ظلم و جور! خری را می ماند این روزها که در گل و لای واماندگی و جهالت و خشونت خود بد جوری فرو رفته است و به هر دست و پا بیشتر غرقه می شود.
حسین سلیمی: به راستی نهاد چیست و و چرا در جامعۀ ما گاه و بیگاه نهادها و سازمانهای اداری و سیاسی موضوع مجادلاتی جریانساز قرار میگیرند. روزی اندیشمندانی همچون ماکس وبر نهادها را تجلی و نمایانگر عقلانیت جاری در هر جامعه میدانستند اما آیا به راستی چنین است؟ آیا در جامعۀ ما نیز نهادها مظهر و تجلی و برایند عقلانیت جاری در جامعه هستند؟ و یا ابزاری برای تقابلهای نوین جناحی و تعدی قبایل سیاسی به حوزهای نفوذ یکدیگر؟ به راستی به چه دلیل در جامعۀ کنونی ما نهادهایی به وجود میآیند و یا منحل میشوند ویا سازمانهایی در کنار و یا موازی با هم به رقابت برای قدرت و امکانات بیشتر میپردازند. و چرا هر گاه مشکلی در جامعه پدیدار میشود عدهای به دنبال تأسیس و یا انحلال یک سازمان یا نهاد میافتند. قبل از اینکه بخواهیم در مورد این پرسشها به تعمق بپردازیم باید مفهوم نهاد را مورد توجه قرار دهیم و به این سوال اساسی پاسخ گوییم که آیا یک نهاد مجموعهای از افراد با یک ساختمان و آییننامه و مقداری بودجه و امکانات است؟ آیا به دست آوردن یک ساختمان تازه و مسئولان جدید برای تشکیل یک نهاد کفایت می کند آیا هر گاه مشکلی در جامعه مشاهده میکنیم یا برخی از سازمانهای مسئول را ناکارامد مییابیم راهحل آن ایجاد یک نهاد یا به عبارت بهتر یک سازمان جدید است که عدهای در آن گردهم آمده و رقیب و شریک جدیدی برای سیاستگذاری ایجاد شود؟ آیا اساساً اصطلاح نهاد در فرهنگ دانش اجتماعی چنین معنایی دارد؟ برای پاسخ به این سؤالات توجه به چند نکته لازم است:
نخست آن که اصطلاح نهاد ریشه در کلمه Institution دارد و معنای این کلمه هر چیز ریشه داری است که بتواند مجموعه ای از کارکردها را در درون خود انجام دهد. پس ریشهدار بودن اجتماعی و کارکردی بودن اساس و بنیاد یک نهاد اجتماعی و سیاسی است. در فرهنگ اصطلاحات اجتماعی پدیدههای مثل خانواده نهاد تلقی میشوند که اساس جامعه بر آنها بنا شده است. بنابراین نهاد با سازمان اداری متفاوت است و صرف برخورداری از ساختمان و مسئولان جدید نمی تواند مصداق نهاد باشد بنا بر همین تعریف می توان گفت در درون کشور ما تعداد زیادی سازمان وجود دارد که نقش نهاد را ایفا نمی کنند و حتی تعداد زیادی از افراد و امکانات و بودجه را در درون خود جای دادهاند اما چون ریشه اجتماعی ندارند کارکردی نیستند. بنابراین به نظر میرسد که هر کس که میخواهد پیشنهاد نهاد جدیدی بدهد ابتدا باید به معنی و مفهوم نهاد و ریشه و کارکرد اجتماعی آن بیاندیشد.
نکته دوم این است که در کشور ما به صرف مشاهده هر گونه ناکار آمدی این اندیشه قوت می گیرد که یک نهاد دولتی یا شبه را دولتی برای مقابله با این مشکل به وجود بیاید این تفکر نادرست از این برداشت نشات می گیرد که تمام مشکلات کشور باید توسط نهادهای دولتی حل و فصل شوند، فکرها فقط در درون نهادهای دولتی امکان شکلگیری و تأثیرگذاری دارند و داشتن جایگاهی نهادینه شده در حکومت تنها راه تأثیرگذاری جدی است. این نگرش ضمن آسیب به نهادهای دولتی زمینه ای را فراهم کرده که پیکره دولت هر روز بیشتر از گذشته گسترش پیدا کند بدون آن که تأثیری جدی در حل مشکلات اجتماعی داشته باشد.
نکته سوم این است که ماهیت دولت در جامعه ایران به گونه ای است که تمام منابع در اختیار دولت است هر چند این مساله ریشه ای تاریخی دارد و دولت به یک سازمان همه کاره تبدیل شده است که همه گونه توقع از این نهاد وجود دارد. منظور از دولت تنها قوه مجریه نیست بلکه کل دستگاه حاکمه می باشد مشکل در این است که انگار همۀ اندیشهها فقط باید در درون ساختار اداری حکومت صورت پذیرد همۀ گرهها باید به دست دولت باز شود. دولت همه چیز را در اختیار دارد پس باید همۀ مسئولیتها را هم بپذیرد. بنابراین تا این مشکل اصلی در این نوع تفکر است که راه حل هر مشکلی اضافه یا کم کردن نهادهای دولتی یا شبه دولتی است اما این هرگز نمی تواند هیچ مشکلی را به صورت ریشه ای حل کند .
بسیاری بر این باورند که ساختار جغرافیایی ایران در دورهای و نفتی شدن اقتصاد و ماهیت حکومت در دورههای اخیر در تمرکز منابع در دست دولت و محوریت تام و تمام حاکمیت در همه چیز موثر بوده است. از آن پس دولت به عنوان محور همه چیز به گونهای توزیع منابع را انجام می دهد که کلیت منابع را همچنان در اختیار خود داشته باشد و چنین دولتی در در منابع تئوریک نام های مختلفی از جمله دولت تمامیت خواه یا دولت رانتینر به خود می گیرد .
در حال حاضر ما با پیکره ای روبرو هستیم که می خواهد برای همه مسائل در حوزه های سیاسی ،فرهنگی و هنری تصمیم گیری کند و سایه اش را بر همه چیز بیاندازد و این پدیده در ذات خود نا کار آمدی به وجود می آورد. در عصر جدید حوزۀ عمومی زندگی بشر آنقدر توسعه یافته که حتی عقلانی ترین و کارآمدترین دولت ها نیز نمی توانند به همه جا سرک بکشانند و دامنه خود را به همه حوزه ها از جمله اقتصاد و فرهنگ و حوزه های خصوصی مردم گسترش بدهند . تلقی مذکور از دولت در درون خود آسیب های فراوانی دارد و اگر قرار است برای نهادها فکری کنیم باید به این مساله نگاه ریشه ای داشت و نگاهی کلان به کلانترین نهاد جامعه بیافکنیم. باید در مورد ساختار دولت و حکومتی که متولی همه چیز است راهکاری بیابیم زیرا دولت نمی تواند برای همه مشکلات راهکار ارائه بدهد باید به این امر اندیشید که ممکن است اگر جامعه به حال خود رها شود بتواند خود مشکلات خود را حل کند. مشکلات در درون جامعه حل میشوند در بر فراز آن.
حل مشکلات موجود در کشور در گرو اضافه یا کم کردن نهادهای جدید و یا درشتتر کردن پیکر دولت و یا ایجاد نهادهای موازی شبه حکومتی نیست زیرا این رویکرد مشکلات را پیچیدهتر میکند و باید در این راستا باز اندیشی کرد اگر مسائل و مشکلات ساختاری و اقتصادی به وجود می آید که دولت در حل آن ناکار آمد است راه حل این نیست که نهادهایی را در درون یا بر فراز آن اضافه کنیم راهکار عقلانی این است که فکری اساسی برای تصدیگری حکومتی در همه حوزه هایی شود که محوریت دولت در آن نهادینه شده است. نمونهاش در آن که در بالاترین نهادهای کشور تصمیم گرفته میشود که باید تصدی دولت در امور اقتصادی کاهش یابد اما محوریت نهادینه شدۀ حکومت سبب گشته که مشکل به این شکل حل نشود به گونه ای که در امر خصوصی سازی نهادهای شبه دولتی جایگزین بخش خصوصی میشوند که همان باز تولید نقش دولت است. بنابراین باید برای این مساله راهکاری بنیادی اندیشید نه اینکه این نهادهایی جدید پدید آورده که بر سر محوریت با هم رقابت کرده و بخواهند عرصه را بیشتر تصرف نمایند بنابراین مشکل موجود در کمبود نهادها نیست بلکه در ساختار و جایگاه و محوریت نهاد حکومت در همه چیز است.
منبع: خبر آنلاین
ندای سبز آزادی: فرقی نمی کند که بعد از این چه اتفاقی بیفتد. چه سبزها پیروز بشوند یا نشوند، آیندگان از دوره کنونی تاریخ ایران به نیکی یاد نخواهند کرد و کسانی که تا آخر با احمدی نژاد بوده باشند برای همیشه بد نام باقی خواهند ماند. این دوره وصف خواهد شد به دوره ای که در آن فرومایگی بر فرزانگی ترجیح داده می شده است، دروغ و عوامفریبی بر صداقت و راستی، و شعار بر شعور. دوره ای که همه رشته های دولت های پیش از آن پنبه شده و همه دستاوردهای مادی و معنوی انقلاب اسلامی پیش چشم آنان که در راه آن فداکاری و عمر خود را سپری کرده بودند بی پروا به دست تند باد بی درایتی ها سپرده شده و نابود شدند. دوره ای که بی مایگان در صدر نشستند و فرهیختگان، دانشمندان، هنرمندان و دلسوزان به کنج فرستاده شدند و برخی از آنها به زندان.
ما نمی توانیم بفهمیم چرا چنین شده است و نیز نمی توانیم بفهمیم که چرا برخی از آنانکه می توانند بفهمند که چقدر اوضاع کشور خراب است از خود سلب مسئولیت می کنند و کاری نمی کنند. آقای مهدوی کنی علی القاعده باید بفهمد. از او برمی آید که کاری بکند. اگر سپاه و وزارت اطلاعات که معرکه گردانان این وضع وخیم هستند علمای بلاد را از هرگونه تحرکی باز می دارند بعید است چنین احاطه ای بر آقای مهدوی کنی داشته باشند.
حضرت آیت الله!
شما مسئولید. شما به اندازه ای که خداوند به شما امکان داده است مسئولید. شما مسئولید نگذارید بیش از این کشور و ملت به ورطه سقوط رانده شوند. پیش از آنکه دیر شود کاری بکنید. ما با شما هم عقیده و هم رأی نبوده ایم و نیستیم ولی به شما نیز گمان نمی بریم که با وضعیت فعلی اداره کشور همراه باشید. شما هم از این وضع ناراضی هستید. این، از دعاهای شب بیست و یکم شما که از صدا و سیما پخش می شد قابل فهم بود. خود را کنار نکشید و به سهم خود کاری بیشتر و موثرتر از آنچه می کنید بکنید.
اگر چه شما با دولت مهندس موسوی میانه خوبی نداشتید اما بعید است با کسانی که برخلاف حتی اعتقاد خودشان در بیان وی را فتنه گر و منافق می نامند همراه و نسبت های ناروا به وی را پذیرا باشید.
شما نیز حتما از هتک حرمت بیت امام در مراسم ۱۴ خرداد و جلوگیری سازماندهی شده از سخنرانی نواده امام در آن مراسم با آن وصف و در حضور رهبری آزرده شده اید.
شما نیز حتما از حمله سازماندهی شده به بیوت علما و مراجع معظم تقلید حتی اگر از نظر سیاسی مخالف آنها بوده باشید راضی نبوده و کار آن حرمت شکنان را تأیید نمی کنید.
شما بدون تردید حمله به مسجد قبای شیراز را که در تولیت عالمی فرهیخته از خاندان معزز دستغیب و عضو مجلس خبرگان رهبری است شایسته نمی دانید.
شما بسیار بعید است که از رفتاری که با آقای هاشمی رفسنجانی می شود و عده ای تازه بدوران رسیده او را آماج انواع تهمت های ناروای خود می کنند خشنود باشید.
شما چگونه ممکن است که با حرکات رجاله هایی که سازمان یافته و با لباس شخصی چندین شب و روز خانه آقای کروبی را محاصره کرده و انواع وحشی گریها را علیه منزل او و همسایگانش اعمال کرده اند موافق باشید.
شما وزیر کشور و در دوره ای نخست وزیر موقت این کشور بوده اید و می دانید که با روشها و سیاستهای جاری وظیفه حکومت و دولت که همانا تامین امنیت و رفاه شهروندان و رشد و توسعه مادی و معنوی کشور است حاصل نخواهد شد. شما بحران جاری در اداره کشور را می فهمید.
بنابراین از شما انتظار نمی رود با سکوت خود ناظری بر روند جاری ادره کشور باشید که خدای نکرده شائبه همراهیتان با آن را ایجاد کند.
شما اگرچه سبز نیستید ولی از جنس آنهائی نیز نیستید که مسئول وضعیت نا بسامان امروز کشور هستند. کاری که آنها دیروز و امروز با یاران امام کرده و می کنند فردا روز، با شما خواهند کرد مگر آنکه دنباله رو آنها بشوید و دنیا و آخرتتان را بدست آنها بسپارید.
ببینید چگونه مداحان، عرصه را از روحانیت اصیل گرفته و آنان را به حاشیه رانده و یا دنباله رو خود کرده اند. شما که دبیر جامعه روحانیت مبارز هستید آیا رضایت داده اید به تبعیت از اسلام مداحان. آیا نمی خواهید شان و جایگاه روحانیت اصیل و مستقل شیعه را حفظ کنید و جلوی نشر آموزه های انحرافی و افراطی و رواج رفتار مبتنی بر آنها را بگیرید.
اگر وضع به همین منوال پیش برود دور نخواهد بود روزی که از آموزه های اصیل اسلام چیزی جز آنچه در مکتب مداحان و تازه بدوران رسیده ها عرضه می شود باقی نماند و شما نیز ناچار باشید بر اساس فرصتی که مداحان در اختیار شما می گذارند آنچه را که آنها دیکته می کنند بر زبان بیاورید و تأیید کنید.
آقای مهدوی کنی تا دیر نشده و تا همین فرصت و امکان اندک از شما ستانده نشده کاری بکنید که اسلام و انقلاب و جمهوری اسلامی از دور خارج نشوند و انقلاب و کشور اسلامی ما بیش از این بدست نااهلان و نامحرمان نیفتد.
خداوند متعال بر توفیقات روحانیت معزز و آگاه بخصوص حضرتعالی در جهت صلاح و سداد دین و ملت بیافزاید.
منبع: نوروز
ندای سبز آزادی: پیشنهاد وحدت یا آشتی ملی و آنچه از سوی بخشی ازحاکمیت، بازگشت منتقدان به دامن نظام! توصیف میشود، به تازگی در محافل رسانهای و سیاسی مطرح شده است. دکتر زیباکلام یکی از صاحبنظران بدبین به ایده آشتی ملی است. او وقتی مقابل این سوال قرار می گیرد که نظرتان درباره بازگشت سران سبزها به نظام چیست می گوید سران سبزها برخی خود عین نظام هستند و اساسا آنها چه زمانی از نظام بیرون رفته اند که حالا بخواهند برگردند. زیباکلام با انتقاد از واژه هایی چون “فتنه” و “فتنه گر” می گوید اگر واقعا اعتقاد داریم کسانی فتنه گر و مخالف نظام هستند اصلا چه اصراری به بازگرداندن آنان به نظام است؟
متن زیر حاصل پرسش و پاسخ خبرنگار یکی از سایت های وزین خبری با زیباکلام می باشد. از آنجا که این سایت خبری برای نشر آن با معذوریت هایی مواجه بود اقای زیباکلام این مصاحبه را در اختیار کلمه قرار دادند. پرسش و پاسخ های طرح شده در زیر حاوی نظرات خبرنگار و مصاحبه شونده پیرامون موضوع مورد بحث است که در برای اطلاع مخاطبان کلمه منعکس می شود.
آقای دکتر زیبا کلام، نظرتان در خصوص پیشنهاد بازگشت کسانی که از آنان به عنوان جریان فتنه یاد شده به درون نظام چیست؟
منظورتان پیشنهادی است که حجت الاسلام صدیقی در نماز جمعه مطرح کردند؟
بله، شما اطلاع دارید که برخی از رهبران جامعه روحانیت مبارز همچون حجت الاسلام اکرمی و مصباحی مقدم هم از آن استقبال کردند و نام آن در محافل سیاسی به سرعت تبدیل شده به طرح بازگشت مخالفین یا منتفدین یا همان جریان فتنه به درون نظام. به نظر شما آیا این کارشدنی است و می شود یا می توان کادرها، رهبران و در مجموع نیروهایی که به عنوان جریان فتنه ظرف ۱۵ ماه گذشته نام گرفته اند را مجددا به درون نظام بازگردند؟
والله یک شعر است که من الان آن را به یاد نمی آورم ولی مفهومش این است که شب تمام شد، باده تمام شد، جام تهی و شکسته شد ، ساقی و یار رفته اند ولی ما هنوز در اول وصف تو مانده ایم. حکایت این طرح به قول شما بازگشت جریان فتنه به درون نظام ، حکایت همان شعر است که ما هنوز در اول وصف تو مانده ایم، من فی الواقع با این طرح یکی دو مشکل اساسی دارم.
چه مشکلاتی؟
خوب اول از همه همان اطلاق لفظ فتنه و فتنه گر به این نیروها یا جریانات است . دوم اینکه اساسا اطلاق لفظ فتنه به مجموعه حوادث تلخ و ناگوار بعد از اعلام نتایج انتخابات ۲۲ خرداد سال گذشته است. سوم اینکه اگر این ها واقعا فتنه گر هستند بایستی همان بیرون نظام بمانند و برگشتن آنها به درون نظام غلط است.
ببینید جناب دکتر ما نمی خواهیم تجزیه و تحلیل حوادث بعد از انتخابات سال گذشته را بنماییم. حالا هرچه بوده تمام شده. صحبت امام جمعه موقت تهران ایجاد یک فکر و حرکت جدید است یک طرح ملی، یک طرح ایجاد وفاق و یک تلاش و حرکت جدید برای بازگرداندن نیروهای مخالف، منتفذ، اصلاح طلب یا سبز، بالاخره می دانیم در خصوص کدام جریانات صحبت می کنیم. حالا به قول شما نامشان را فتنه یا جریان فتنه نگذاریم. سوال اساسی این است که آیا این کار شدنی است و آیا واقعا می شود این جریانات را مجددا به درون نظام بازگرداند؟ چه مقدماتی برای اینکار لازم است؟ خود این جریانات چه نقشی در ایجاد آشتی ملی و بازگشت به نظام به عهده دارند؟ آیا اساسا می خواهند به سمت آشتی ملی بروند؟ آیا اساسا می خواهند مجددا به درون نظام بازگردند؟ بحث ما بر سر این نکات است.
ببینید من هم نمی خواهم به تجزیه و تحلیل حوادث ناگوار بعد از انتخابات بپردازم . ولی سوالم این است که اگر ما معتقدیم این ها فتنه گر هستند که اساسا دیگر بحثی نمیماند و جای این ها در درون نظام نیست.
به هر حال جناب دکتر عده ای به آن ها فتنه گر می گویند. ما که نمی خواهیم حالا بحث کنیم که آیا اطلاق لفظ فتنه بر آن ها درست بوده یا نه؟ آیا آنها می خواسته اند انقلاب مخملی انجام دهند یا نه؟ آیا آنگونه که برخی می گویند با انگلستان یا امریکا در ارتباط بوده اند یا نه؟ ما نمی خواهیم وارد این بحث ها شویم، واضح است که ما داریم در خصوص مجموعه ی نیروها، جریانات، شخصیت ها و چهره هایی صحبت می کنیم که به نتایج انتخابات ۲۲ خرداد پارسال متعرض بودند یا هنوز هستند. حالا نام آن ها را سبز بگذاریم ، یا فتنه گران یا متعرضین ، یا مفسدین یا طرفداران آقایان موسوی یا کروبی، فرقی نمی کند ما میدانیم راجع به چه جریانی داریم صحبت می کنیم، یا دست کم اقای صدیقی، مصباحی مقدم، اکرمی و دیگران می دانند و خواهان بازگرداندن آنها به درون نظام شده اند، خوب این شدنی ست؟
من هم می فهمم که ما داریم راجع به کدام جریان و شخصیت ها صحبت می کنیم. اما من هم با خود طرح و هم با پیش فرض های آن مشکل دارم.
بسیار خوب ما هم اتفاقا می خواهیم در این حوزه ها با جنابعالی مصاحبه داشته باشیم.
در این طرح فرض گرفته شده که عده ای از چهره ها و شخصیت های سیاسی که حالا آن ها را فتنه گر یا سبز بنامیم به دور از نظام هستند و حالا ما بایستی کاری بکنیم که آن ها را مجددا به درون نظام بیاوریم.
حداقل فرض امام جمعه موقت تهران که از چهره های شاخص اصولگرایان است چنین است.
خوب من اشکالم دقیقا در همین جاست؟
چه اشکالی؟
چه کسی گفته که این ها بیرون نظام اند و به نظام اعتقاد ندارند و حالا جناب صدیقی و اصولگرایان دیگر می خواهند آن ها را به نظام بازگردانند؟
مگر نیستند؟ خودشان از ۲۲ خرداد به این سو بارها و بارها اعلام کرده اند.
بارها و بارها را ولش کنید شما یک بار، و فقط هم یک بار، نقل از آنچه که به قول شما سران فتنه می گویید بیاورید که گفته باشند ما نظام را قبول نداریم و خروج کرده ایم.
خوب اگر نظام را قبول دارند پس این طرح یا ایده بازگرداندن آنان به درون نظام چه ضرورتی پیدا می کند؟
من منظور جناب صدیقی و سایر رهبران اصولگرا را که پشت این جریان یا طرح هستند را می دانم. مراد آنان یک آشتی ملی است.
آشتی ملی میان اعضا و اجزاء یک مجموعه صورت می گیرد ولی در طرح جدید صحبت از بازگرداندن مخالفان به درون نظام است.
حکایت بیرون از نظام پنداشتن خیلی از معترضین و منتقدین ۱۵ ماهه اخیر حکایت زبان حال حضرت باری تعالی با مجنون است:
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق، آن شب مست مستش کرده بود
فارغ ازجام الستش کرده بود
گفت یا رب از چه خارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق ،دل خونم نکن
من که مجنونم، تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو، من نیستم
گفت ای دیوانه، لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
این افرادی که قرار است به نظام بازگردانده شوند حکایت خونی است که سال ها در رگ و پی مجنون بوده است. این ها کی به دور از نظام بوده اند؟ بسیاری از آنان در زمره ی صادق ترین، وفادارترین، مومن ترین با ایمان ترین بچه های انقلاب بوده اند. حالا یک جریانات، اختلافات و منازعه سیاسی پیش آمد و آن مسائل بعد از انتخابات اتفاق می افتد و برخی از چهره هایی که خود را در آن انتخابات پیروز می دانستند، به این بچه ها و شخصیت ها لقب فتنه گر میدهند، آنان را متهم به دست داشتن در دست آمریکا و انگلستان می کنند و آن ها را متهم می کنند که می خواسته اند یک انقلاب مخملی به راه بیندازند . من دعا میکنم به حق این ماه مبارک که هیچ خطر و تهدیدی متوجه این مملکت و نظام نشود .اما من مرده و شما زنده، اگر روزی روزگاری خدای ناکرده تهدیدی متوجه ایران و این نظام شود، شما خواهید دید که خیلی از همین افرادی که من و شما آن ها را مثل اب خوردن فتنه گر نامیده ایم و بد ترین و موهن ترین نسبت ها را به آنان ظرف ۱۵ ماه گذشته اطلاق کردیم ، چگونه در خط مقدم به دفاع از نظام خواهند ایستاد. و از خیلی های دیگر صادقانه تر و استوارتر جانشان را فدای بقاء نظام خواهند کرد. حالا ما با اونها چگونه رفتار کردیم مسئله دیگری است.
پس مسئله بازگرداندن آن ها به درون نظام منتفی است؟
اصلا بسیاری از آن ها نظام اند ونظام یعنی آن ها.
یعنی اختلافی نیست؟
چرا اختلاف هست و زیاد هم هست. بسیاری از آن ها محاکمه شده اند ، در زندان بوده اند و هنوز هم هستند.
بسیار خوب مسئله بازگرداندن به نظام را میگذاریم کنار همین مسئله اختلاف که می گویید اختلافاتی میان آنان و جناح پیروز در انتخابات پیش آمد. خوب پیشنهاد آقای صدیقی در نماز جمعه هم دقیقا متوجه همین اختلافات است که یک انسجام و اتحادی میان نیروهای درون نظام ایجاد شود. ایشان به درستی احساس میکنند که مصلحت نظام و کشور است که از ابعاد رقابتها، رویاروییها و دشمنیها کاسته شود و در شرایطی که کشور مصادف با تهدیدات نظامی، تحریمها و مشکلات است، یک انسجام و یکپارچگی میان نیروهای نظام به وجود آید. احساس آقای صدیقی و بسیاری از اصولگرایان دیگر این است که ابعاد تنشها کاسته شود.حالا ایشان حلول ماه مبارک رمضان و نخستین خطبه نماز جمعه در این ماه را به عنوان یک جور خانه تکانی و کنار گذاشتن کدورتها و به اصطلاح آشتی ملی مطرح کردهاند. پرسش من از جنابعالی به عنوان یک استاد علوم سیاسی و تحلیلگر مسایل سیاسی ایران این است که ارزیابی شما از این طرح یا ایده چیست؟ اولا موفقیت آن را چقدر میدانید، ثانیا فکر میکنید واکنش طرف مقابل چگونه باشد؟ ثالثا فکر میکنید که این طرح چرا در چنین مقطعی مطرح میشود؟ آیا تغییر و تحولی میان اصولگرایان رخ داده یا اینکه بیشتر بحث شرایط خارجی و مسئله تحریمها و احتمال حمله نظامی است؟
خوب ببینید شما چند نکته کلیدی مهم در خصوص ایده آشتی ملی از ناحیه برخی از اصولگرایان که از جانب آقای صدیقی عنوان شده را مطرح کردید. اولا ایده آشتی ملی حرف جدیدی نیست و اولین بار در نماز جمعه تاریخی شان در ۲۶ تیر سال گذشته، آقای هاشمی رفسنجانی این اندیشه را مطرح کردند و پیشنهادات عملی و اجرایی هم دادند که این ایده از قوه به فعل در بیاید.
که البته نتایج زیادی هم به بار نیامد.
فیالواقع نتایج کمی هم به بار نیامد جه برسد به زیاد. هیچ نتیجهای بار نیامد.
اگر اشتباه نکنم جدای از آیت الله هاشمی رفسنجانی، شمار دیگری از بزرگان نظام هم آشتی ملی را به دنبال حوادث پس از انتخابات مطرح کردند. اینطور نبود؟
بله جدای از آقای هاشمی، آیات علامه امینی، جوادی آملی، مهدوی کنی، ناطق نوری و برخی از چهرههای شاخص موتلفه، چند تن از اعضا روحانیت مبارز و دیگران هم در جریان تلاطمهای سال گذشته، مسئله آشتی و وحدت ملی مطرح کردند.
پس چرا این طرح به سر انجام نرسید؟
به دلیل آنکه جناحی که خود را پیروز انتخابات میدانست، با اتکا به مجموعهای از امکانات، نیروهایی که در اختیار داشت و بعلاوه با در اختیار داشتن بنیه مالی و سایر بخشهای قدرت نیازی به وحدت یا آشتی ملی نمیید. بنابراین چه در پاسخ به پیشنهاد آشتی ملی آقای هاشمی رفسنجانی و چه در پاسخ به پیشنهاد رایزنی و حرکت در جهت وفاق و مصالحه از سوی دیگران همواره به سردی و از سر سیری پاسخ منفی داد و حاضر به مصالحه و آشتی نشد. برخی از چهرههای رادیکال آن نیز خیلی صریح در پاسخ به پیشنهاد آشتی ملی گفتند که آشتی با چه کسی؟ با فتنه گران؟ با عمال آمریکا و انگلیس؟
الان چطور؟ آیا هنوز هم فکر میکنید که آنها حاضر به مصالحه نباشند؟ با توجه به اینکه مسئله این بار نه از سوی آقای هاشمی یا مهدوی کنی بلکه از سوی آقای صدیقی که رابطه نزدیکی با اصولگرایان دارد مطرح میشود.
البته مسله اینبار فقط این نیست که آشتی ملی یا به قول شما بازگشت مخالفین یا معترضین به درون نظام دارد از جانب یک چهره اصولگرا مطرح میشود. واقعیت این است که ظرف این ۱۵ ماه به هر حال تغییر و تحولاتی در کشور اتفاق افتاده است.
به نظر شما این تغییر و تحولات احتمال موفقیت آشتی ملی را بیشتر کرده است؟
لزوما نه. من بیشتر دارم میگویم که این تغییر و تحولات باعث این شده که یک چهره اصولگرا مانند آقای صدیقی این فکر را مطرح کنند و شماری از اعضا و رهبران جامعه روحانیت مبارز که به هر حال یکی از ستون های طیف اصول گرایان است هم از آن استقبال کند. اینها لزوما به معنای آن نیست که احتمال شکل گیری آشتی ملی اینبار یشتر از سال گذشته شده باشد. برای اینکه چهرههای رادیکال و تندرو همچنان متکی به قدرت هستند و همچنان نیازی به تقسیم قدرت با دیگران نمیبینند و همه قدرت را برای خود میخواهند.
پس چرا آقای صدیقی این فکر را مطرح کردهاند؟
ببینید من بیشتر بر روی آن تغییر و تحولات تاکید دارم تا انگیزه جناب آقای صدیقی یا دیگران.
بسیار خوب. پس بحث را درباره همان تغییرات ادامه دهیم.
ببینید وقتی یک جایی آتش میگیرد همه میدوند که آتش را خاموش کنند. پس از اطفا حریق آدمها فرصت و مجال پیدا میکنند که از خود بپرسند که چه شده و چه نشده و خسارت آتش چقدربوده . پس از اعلام نتایج انتخابات ۲۲ خرداد سال پیش ایران آتش گرفت. طبیعی است که طیف پیروز در انتخابات میدوید که آتش را خاموش کند. در آن شرایط خبط و خطاهای زیادی صورت گرفت و جور و جفاهای زیادی اتفاق افتاد که نه ضرورت داشت و نه انصاف بود. حالا که آبها از آسیاب افتاده و آتش خاموش شده یا به تعبیر من بحران فروکش کرده، بسیاری از اصولگرایان وقتی به عقب باز میگردند شاید احساس کنند که خیلی از اقدامات لازم هم نبود.
آیا این احساس در میان طیف اصولگرایان عمومیت دارد؟
خیر بهیج وجه. صرفا در برخی از آنها این احساس به وجود آمده است که تندرویها و اقدامات………….
ولی هنوز هم برخی از اصولگرایان خیلی قرص و محکم صحبت از انقلاب مخملی، کودتا و فتنه و یک میلیاردی که سعودیها به نیابت از آمریکا دادهاند، میکنند.
من همیشه صحبت از طیف اصولگرا میکنم. چون اصولگرایی در بر گیرنده افکار و عقاید و چهرههای متفاوت و بعضا متضادی است. دکتر احمد توکلی، دکتر خوش چهره،دکتر علی مطهری، مهندس باهنر، الیاس نادران، قالیباف، دکتر افروغ،مهندس چمران و دهها نام دیگر را ما اصولگر میدانیم. در عین حال، حاج حسین شریعتمداری، حاج منصور ارضی، دکترمهدی کوچک زاده، حمید رسایی، حجت الاسلام آقاتهرانی،حجت الاسلام علیرضا پناهیان، آیت الله جنتی، دکتر الهام، جناب روح الله حسینیان به همراه شماری از مسئولین و فرماندهان نظامی و انتظامی هم اصولگرا هستند. کمتر موردی را میتوان سراغ گرفت که این چهرهها دارای نقطه اشتراک باشند. فی الواقع اگر ضدیت با جریان اصلاح طلب را مستثنی کنیم، در کمتر موردی جریان اصولگرا میتواند به اجماع برسد. در همان فردای اعلام نتایج انتخابات این تکثر در نگاه و فقدان اجماع وجود داشت.منتهی فشار جبهه گسترده مخالفین و معترضین آنها را در کنار هم قرار میداد. حالا که آن فشار از میان رفته یا به شدت کاهش پیدا کرده است، یواش یواش اصولگرایان لایه به لایه میشوند و دیگر آن نیروی خارجی که آنها را کنار هم قرار میداد، وجود ندارد.
پس این رویارویی میان مجلس و دولت و برخی از اصولگرایان را اجتناب ناپذیر میدانید؟
این تازه شروعش است. هر قدر که حضور مخالفین کم رنگ تر میشودبه همان میزان شکاف میان اصولگرایان عمیقتر و آشکارترخواهد شد. بنابراین من معتقدم که افق و عرصه سیاسی کوتاه مدت ایران خلاصه میشود در دست اصولگرایان و اصلاح طلبان خیلی نقشی ندارند ؛ یعنی اثری و حضوری و تاثیری خیلی جدی نخواهند داشت . برای مثال، در انتخابات مجلس نهم و ریاست جمهوری یازدهم رقابت اصلی میان چهرههای اصولگراخواهد بود. یا اگر انتخابات شوراهاست، رقابت اصلی میان اصولگرایان خواهد بود. همچنان که امروزه شاهد هستیم کل اخبار و مسائل مربوط به سبزها محدود شده به این که فی المثل مهندس موسوی چه گفته و کدام انتقاد را کرده و آقای کروبی چه شکایتی داشته و کی از زندان آمده به مرخصی و مسائلی از این دست. اما مسائل و رویدادهای مهم سیاسی در اردوگاه اصولگرایان است.
و شما معتقدید همه اصولگرایان از طرح آقای صدیقی حمایت نمیکنند؟
همین طور است. طیف تندروی اصولگرا همچنان به دنبال همان حرفها، تهمتها و تئوریهای توطئه سال گذشته است. این که حوادث سال گذشته فتنه بوده، فتنهگران با آمریکا و انگلیس در ارتباط بوده اند ، از آنها پول گرفته اند، میخواسته اند انقلاب مخملی کنند، سران فتنه را بایستی دستگیر کرد و مردم میگویند که چرا اینها هنوز دستگیر نشده اند و … این نوع نگاه. در نقطه مقابل تندروها، طیف میانهرو، تعقلگرا و باحساب و کتابتر و واقعبینتر اصولگرا قرار دارد. این طیف اگرچه ممکن است که ظاهر هم نکند، اما علیرغم انتقاداتش به عملکرد مهندس موسوی و آقای کروبی خیلی به دنبال تئوریهای توطئه و فرضیههای دایی جان ناپلئونی نیست. بسیاری از نیروها و چهرههای اصلاحطلب و چپ را فرزندان خلف انقلاب و نظام میدانند و اعتقادی به کنار گذاردن آنها ندارد چه رسد که آنها را خواسته باشند به غل و زنجیر بکشند. این بخش از اصولگرایان بیش از آنکه نگران سبزها و اصلاحطلبان باشند، نگران عملکرد و بسیاری از سیاستهای ناپخته دولت در حوزههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و بینالمللی است.
ما تا به حال مشکلات و باید و نبایدهای اصولگرایان را در رسیدن به وحدت یا طرح آشتی ملی از ناحیه امام جمعه موقت تهران گفتیم. حالا فرض بگیریم که جناح میانهرو اصولگرا بتواند رهبری این طیف را بر عهده بگیرد و به دنبال طرح آشتی ملی برود. واکنش طرف مقابل چگونه خواهد بود؟ اگر قرار شود آشتی ملی یا هر اسم دیگری که بر آن بگذاریم صورت بگیرد، طرف مقابل هم میبایستی خواهان آن باشد. قبول دارید که تندروی که در این طرف اشاره میکنید در آن طرف هم کاملاً مشهود است؟ سوال بسیاری آن است که چه انتظار و توقعی از طرف مقابل دارید؟ طرف مقابل چه قدمهایی باید بردارد؟
درست میگویید تندروی و افراطگرایی فقط در میان اصولگرایان نیست. در میان سبزها هم تندروی و رادیکالیزم وجود دارد. همچنان که برخی اصولگرایان سبزها را فتنهگر میدانند، برخی از سبزها هم به جز برکناری حکومت و اساساً تغییر نظام به راه حل دیگری اعتقاد ندارند. بسیاری ازتندروهای این طرف، از یکسو نظام را اصلاحناپذیر میدانند و از سویی دیگر قانون اساسی را ناقص تر از آن میدانند که بتوان در چارچوب ان یک سری اصلاحات و تغییرات دمکراتیک درون نظام بوجود آورد. در عین حال بدنه سبزها را عمدتاً کسانی تشکیل میدهند که این نگاه افراطی را ندارند و اصالتا به اصلاحپذیر بودن نظام باور دارند.
ولی به نظر میرسد که تندروی در جریان مقابل بیشتر از تندروی در جناح حاکم است
نمیدانم من خیلی به انچه میگویید باور ندارم. اشکال این جاست که اصولگرایان چون قدرت را در دست دارند، خیلی راحت میتوانند هر چه میخواهند بگویند و هر چه میخواهند بکنند. هیچ حرفی و عملی نبوده که اصولگرایان حاکم خواسته باشند در این ۱۵ ماهه گذشته انجام دهند ولی نتوانسته باشند. یا مثلاً بگویند که قانون نمیگذارد و قانون دست و بال ما را بسته. این کار یا آن اتهام خارج از چارچوب قانون است و ما نمیتوانیم و نمیشود این کار را کرد. هر چه خواستند کردند و هر اتهامی که خواستند به مخالفینشان وارد کردند و هر طور هم که به عقلشان رسید با مخالفین برخورد کردند. خیلی راحت به فرزندان صادق و سینهسوخته انقلاب، به کسانی که در گذشتهشان به جز خدمت و خدمت و بازهم خدمت به انقلاب و نظام نقطه دیگری نیست هرچه خواستند گفتند و هر کار که خواستند کردند. اما در طرف مقابل این گونه نیست. آنها امکانات ندارند والا خیلی از افراطیون و تندروهای آنها از تندروهای اصولگرایان تندروتر و افراطیترند. منتهی فضا برای نشان دادن احساسات سیاسیشان وجود ندارد. تندروی، مخالفت و بغض و کینه در آن طرف خیلی زیاد هست و همچون آتشی به زیر خاکستر است. اما در پاسخ به این سوالتان که سبزها چه گامی را میتوانند در جهت تحقق اشتی ملی بردارند، به نظرم آنها گام اصلی را برداشته اند.
کدام گام؟
به رسمیت شناختن نتایج انتخابات و در نتیجه به رسمیت شناختن دولت دهم.
ولی خیلی از سبزها این را نپذیرفته اند.
مهم رهبران سمبلیک مخالفین است که مهندس موسوی و کروبی هستند. هر دو آنان دولت احمدینژاد را به رسمیت شناخته اند که به معنای پذیرش دوفاکتو نتیجه انتخابات د هم میباشد.
چه اقدامات دیگری در جهت آشتی ملی باید به عمل بیاورند؟
ببینید اولا مخالفین و معترضین به نتیجه انتخابات نه قدرتی دارند، نه تشکیلاتی،نه روزنامه ای دارند، نه رسانه ای و نه از هیچ امکانات دیگری برخوردارند. بنابراین از یک مجموعهای که هیچ چیز نداردو صرفاً از یک محبوبیت گسترده برخوردار است خیلی نمیتوان انتظار داشت که بگوییم آنها این گام را بردارند یا آن یکی را. به علاوه من خیلی مطمئن نیستم که اساساً آشتی ملی یا طرح بازگشت به نظام و از این دست مفاهیم خیلی مباحث و مقوله های جدی و عملی باشد. یا اساساً این اقدامات خیلی ضرورتی داشته باشد.
یعنی انسجام و همدلی میان جریانات سیاسی جامعه مهم نیست؟
نه مهم نیست.
این را جدی میفرمایید؟
کاملاً. بسیاری از اصطلاحات و مفاهیمی که ما در گفتمان سیاسی مان به کار میبریم و مطرح هستند نه این که درست نباشند، بلکه بیمعنا و بیهوده هستند. منظورم از معنا آن است که کاربرد عملی ندارند. از جمله اینها همین اصطلاحات اتحاد، انسجام، همدلی، وفاق ،اشتی ملی، یکرنگی و این حرفهاست. ما از اول انقلاب مدام گفته ایم که ید واحده باشیم، اختلافات را کنار بگذاریم و قس علیهذا بدون انکه این حرفها کوچکترین فایده و اثر عملی تا به امروزداشته باشد.
چرا؟
چون ضرورت نداشته. چون اساساً فایده ای نداشته. مگر احزاب ، آدمها و جریانات سیاسی در کشورهای دیگر با هم منسجم اند؟ هر وقت ما ۷۰ میلیون ایرانی از نظر شکل، تحصیلات، گرایشهای دینی، پایگاه طبقاتی و اجتماعی و خیلی چیزهای دیگر یک شکل و یک دست شدیم،انوقت از لحاظ سیاسی هم متحد خواهیم شد. مگر میشود یک جامعه مدرن امروزی را پیدا کرد که همه شهروندان و مردمانش، همه احزاب سیاسی و گروههای اجتماعی اش مثل هم باشند؟ این که گرایشهای مختلف و جریانات و نگاههای مختلف داریم، بدیهیترین و طبیعیترین مسئله است. مگر میشود یک آدم ثروتمند در همان حزبی فعالیت کند که آدم فقیر؟ مگر میشود آدمهای تحصیلکرده یا شهر نشین در حزبی جمع شوند که عمده اعضایش را کشاورزان تشکیل میدهند؟ مگر میشود یک آدم با اعتقادات دینی محکم در همان تشکلی باشد که سایر اعضایش سکولار یا لائیک هستند؟ مگر میشود کارگران در همان حزبی باشند که کارخانهداران هم در آن هستند؟ جامعه که گونی سیبزمینی یا برنج نیست که همهاش برنج یا سیب زمینی باشد. جامعه دربرگیرنده اقشار و لایههای مختلف و متضاد است. چه از منظر اندیشه ،چه از منظر اعتقادات، چه از منظر منافع اقتصادی و چه از منظرهای دیگر.
با این تحلیل که هیچ وقت آشتی ملی اتفاق نمیافتد؟
نباید هم اتفاق بیافتد. آن چه که لازم است حاکمیت قانون است که همه این متفاوت ها بتوانند در یک شرایط طبیعی سیاسی و اجتماعی به حیاتشان ادامه دهند. آنچه که لازم است به رسمیت شناختن حقوق مدنی افراد جامعه است نه این که با هم به اتحاد و انسجام برسند که گفتیم نشدنی است. آن چه که جوامع را حفظ میکند و مانع از فروپاشیشان میشود به رسمیت شناختن حقوق مدنی و قانونی شهروندان است.
پس شما نه از منظر عملی و نه از منظر جامعهشناختی به طرح وحدت ملی اعتقادی ندارید؟
نه ندارم و معتقدم بزرگترین خدمتی که اصولگرایان و غیر اصولگرایان میتوانند به ایران بکنند تلاش در جهت دفاع از حقوق مدنی شهروندان است و نه آشتی ملی و نه طرح بازگرداندن مخالفان به نظام.
چوب و چماق و سنگ
سر نیزه و تفنگ
بازیچه های دست شرورانی است
در استتار سردار های آهنین
با چشم های بسته ی مخفی
پشت نقاب دین
روی شما سفید
مردان بربری!
یادت به خیر باد
شعبان جعفری!
ندای سبز آزادی: وکیل نسرین ستوده پس از مراجعه به دادسرای امنیت در صبح یکشنبه ۱۴ شهریور، خبر بازداشت خانم ستوده را دریافت کرده است. به نسیم غنوی اجازه دیدار با بازپرس را ندادهاند و گفتهاند که هرگاه لازم باشد، خود با وی تماس خواهند گرفت.
به گزارش دویچه وله ، نسیم غنوی، روز شنبه نیز امکان حضور در جلسه بازپرسی از نسرین ستوده را نیافته است. مقامات قضایی پس از پذیرش و ثبت وکالتنامه ارائه شده، از وی خواستهاند که آنجا را ترک کند.
نسیم غنوی به دویچه وله میگوید: «قانونا پس از احضار متهم و تفهیم اتهام به او باید قرار صادر کنند. این قرار میتواند کفالت یا وثیقه یا بازداشت باشد. در حال حاضر به نظر میرسد که قاضی تشخیص قرار بازداشت را داده است. البته این را با اطمینان نمیتوانم بگویم، زیرا خبر بازداشت را تلفنی به ما گفتهاند و رسمی نیست.»
خانم غنوی میگوید که بازپرس پرونده در مراجعه مجدد به دادسرا حاضر به دیدار و صحبت با وی نشده است: «به ماموران گفتند بگویید خانم ستوده بازداشت است و با وکیلشان کاری نداریم. هر زمان لازم بود به ایشان اطلاع میدهیم.»
به گفتهی نسیم غنوی، خانم ستوده سه نفر دیگر را برای وکالت خود انتخاب کرده که اسامی آنها پس از امضای وکالتنامه اعلام خواهد شد.
نسرین ستوده وکیل مدافع بسیاری از زندانیان سیاسی از جمله عیسی سحرخیز و محمد صدیق کبودوند است. وی وکالت شیرین عبادی و چندین پرونده حقوق بشری دیگر را نیز بر عهده دارد. ماموران امنیتی روز شنبه گذشته (۶ شهریور) با مراجعه به محل کار و سکونت نسرین ستوده، پروندهها و اموال شخصی او را ضبط کرده و از وی خواسته بودند خود را ظرف یک هفته به دادسرای اوین معرفی کند.
نسرین ستوده از فعالان "کمپین یک میلیون امضا" و برنده جایزه حقوق بشر "سازمان حقوق بشر بینالملل" در سال ۲۰۰۸ است. مقامات قضایی وی را متهم به تبانی علیه امنیت کشور و تبلیغ علیه نظام کردهاند.
ندای سبز آزادی: با گذشت دو روز از روز قدس و در حالی که طیف گستردهای از چهرههای مذهبی و سیاسی به حمله به منزل مهدی کروبی واکنش نشان دادهاند، سپاه تهران بزرگ با صدور اطلاعیهای، نقش داشتن در تجمع مقابل منزل آقای کروبی را انکار و این تجمع را محکوم کرد و به خودسرها نسبت داد. همزمان رسانههای اصولگرا نیز وقوع حمله به منزل کروبی را تکذیب کردند.
به گزارش کلمه، در اطلاعیه سپاه محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ آمده است: سپاه محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ ضمن تبریک این حضور میلیونی و موثر به مقام معظم رهبری و آحاد ملت غیور و شهید پرور ایران اسلامی، حاشیهسازی برخی عناصر خودسر را در تجمع در برابر منزل کروبی که منجر به تیراندازی از سمت منزل وی و زخمی شدن چند تن گردید حادثهای ساخته و پرداخته عناصر بیتدبیر و خودسر دانسته و به شدت محکوم مینماید.
این اطلاعیه افزوده است: از آنجا که فرصتطلبان و نفاق داخلی در پی بهرهبرداری از هر حاشیهسازی بوده و احتمالاً در مورد این حادثه خودسرانه متوسل به تحلیلها و نظرات پریشان و عاری از حقیقت شده و در پی دستیابی به اهداف پلید خود میشوند، لذا فرماندهان، مدیران، کارکنان و بسیجیان غیور و ولایتمدار سپاه محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ اینگونه حرکتهای حاشیهای عاری از تدبیر را محکوم کرده و اعلام مینماید که در شرایط حاضر همه باید با آگاهی و بصیرت و برای حفظ وحدت از هرگونه ایجاد خوراک فکری برای نفاق داخلی و فتنهگران خودداری نمایند.
اطلاعیه سپاه محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ همچنین با دعوت به آحاد مردم مومن اسلامی به هوشیاری و بصیرت مضاعف، مسببان این حاشیهسازی را افرادی خودسر و کاملاً بیارتباط با نهاد مقدس بسیج و سپاه دانسته است.
خبرنگار کلمه گزارش میدهد که همزمان با صدور این اطلاعیه، سایتهای اصولگرا اظهارات سردار نقدی رئیس سازمان بسیج مستضعفین را نقل کردند که مضمونی مشابه اطلاعیه سپاه تهران بزرگ داشت، و اتفاقات چند روز گذشته را «شایعه حمله به منزل کروبی» نامیدند!
لازم به ذکر است، بعد از اینکه مهدی کروبی اعلام کرد که در اهپیمای روز قدس شرکت خواهد کرد، نیروهایی با استفاده از سلاح اقدام به حمله به منزل وی کردند.
سپاه پاسداران در حالی دخالت در حمله به منزل کروبی را انکار کرده که مجمع روحانیون در اطلاعیهای که در محکومیت این حمله صادر کرد، تصریح کرد که ابزار و ادواتی که در دست مهاجمان بود، فقط در اختیار نیروهای رسمی است.
سپاه پاسداران همچنین در اطلاعیه خود اشارهای به این موضوع نکرده که چرا در مواقع دیگر بلافاصله پس از وقوع هر حادثه کوچکی به سرعت نیروهای رسمی و غیررسمی خود را برای حضور در صحنه اعزام میکند، اما در خصوص حمله وحشیانه اخیر به منزل آقای کروبی، نه تنها سپاه و نیروهای امنیتی، که حتی نیروی انتظامی به عنوان اولین دستگاه موظف به حفظ نظم نیز از انجام وظایف خود سرباز زده است.
در نتیجهی همین ایجاد فضای امن برای مهاجمان توسط نیروهای نظامی و امنیتی بود که آنها که به مدت چندین شب در مقابل منزل مهدی کروبی تجمع کرده بودند، ضمن هتاکی و ایجاد ناامنی، خساراتی نیز به ساختمان محل سکونت وی وارد کردند. سر تیم محافظان مهدی کروبی که برای صحبت با این افراد به سمت آنان رفته بود، مورد ضربو شتم قرار گرفت و افراد مهاجم اقدام به قطع کردن تمامی چراغ های خیابان کردند. آنها همچنین لولههای انتقال آب را تخریب کردند و موجب قطع آب شدهاند.
گزارشها همچنین حاکی از آن بود که این افراد پس از شکستن درب منزل اقدام به ورود به ساختمان کردند و نیروهای محافظ مجبور به تیراندازی هوایی شدند. مهاجمان همچنین با سردادن شعارهایی علیه مهدی کروبی اقدام به پرتاب سنگ و پاشیدن رنگ بر روی ساختمان محل سکونت مهدی کروبی کردند.
حال مشخص نیست چگونه سپاه بدون اشاره به ممانعت نکردن نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی از افراد به اصطلاح خودسر، صرفا آنها را به داشتن بصیرت توصیه میکند!
ندای سبز آزادی: در ادامه اختلافات مجلس و دولت، در یک اقدام کم سابقه احمدی نژاد درخواست بازپس گیری برنامه پنجم توسعه را داده است. این درخواست در حالی مطرح شده است که نمایندگان با این کلیات لایحه مخالفت کرده بودند و قصد داشتند تغییراتی را در آن اعمال کنند.
به گزارش کلمه، این خبر را اولین بار قاضیپور نماینده ارومیه در حین سؤال از وزیر اقتصاد در صحن علنی مجلس مطرح کرد و از تصمیم شب گذشته دولت در این باره خبر داد.
ساعتی بعد، علی اصغر یوسف نژاد عضو هیئت رئیسه کمیسیون تلفیق در گفتوگو با خبرگزاری مهر از ارائه نامه رسمی رئیس جمهور به مجلس برای استرداد لایحه برنامه پنجم توسعه کشور خبر داد و گفت: نمایندگان دولت عصر دیروز در جلسه کمیسیون تلفیق به نشانه اعتراض حاضر نشدند ، اما کمیسیون تلفیق به روند بررسی لایحه برنامه پنجم در غیاب نمایندگان دولت ادامه داد. امروز دولت طی نامه ای به مجلس خواستار استرداد این لایحه به دولت شده است.
سایت پارلمان نیوز نیز گزارش داد که ابوترابیفرد نایبرئیس مجلس به نمایندگی از هیات رئیسه مجلس به نهاد ریاست جمهوری رفته تا احمدینژاد را متقاعد به تجدیدنظر در تصمیم خود مبنی بر بازپس گیری لایجه برنامه پنجم توسعه کند.
این در حالی است که لایحه مذکور از ماهها قبل در دستور بحثهای کارشناسی در مجلس و کمیسیونهای مختلف آن بوده و هماکنون در اختیار کمیسیون تلفیق است.
برخی منابع نیز گزارش دادهاند با توجه به اینکه احمدینژاد هماکنون در سفر استانی به تهران به سر میبرد و بعد از آن قصد عزیمت به قطر را دارند احتمال موفقیت این رایزنی زیاد نیست.
یوسف نژاد با اظهار تعجب از موضع اخیر دولت، گفته است که کمیسیون تلفیق در تمام بررسی های خود برای تامین نظرات دولت تلاش کرده است و بسیاری از موارد با تایید نظر دولت به تصویب رسیده است.
محمدرضا خباز نیز درخصوص درخواست استرداد لایحه قانون برنامه پنجم توسعه، به سایت آفتاب گفته است: این تصمیم دولت اتلاف وقت و از بین بردن کار کارشناسی مجلس است. اگر ادعای دولت درست باشد که ۲ سال روی این لایحه کار انجام شده است باید بداند که در مجلس هم ۶-۷ ماه کار انجام شده و نمیتوان یکدفعه همه چیز را خراب کرد و هرطور که میل دولت میکشد رفتار کند.
کمیسیون تلفیق هم اکنون (بعدازظهر روز یکشنبه) برای ادامه بررسی لایحه مذکور تشکیل جلسه داده است و از سوی دیگر هنوز مشخص نیست که نتیجه رایزنیها با احمدی نژاد به کجا رسیده است.
اما از هماکنون میتوان حدس زد که با وجود همه تلاشها برای سرپوش گذاشتن بر کشمکشهای دولت و مجلس اصولگرا، عرصهای تازه برای ازسرگیری دعواهای درونجناحی باز شده است.
ندای سبز آزادی: آیت الله العظمی بیات زنجانی، از مراجع تقلید، با ارسال پیامی در خصوص وقایع اخیر تهران و شیراز، تاکید کرد: هتک حرمت انسان، مساوی با هتک حرمت خانه کعبه و بلکه بالاتر از آن است و جسارت به یک انسان مسلم و یک انسان محترم، جسارت به خدا و جسارت به مقدسات خداست؛ نوعی جنگ و محاربه با خداست.
به گزارش کلمه، آیت الله بیات که پیش از این هم در تماس تلفنی با مهدی کروبی، حمله به منزل وی را محکوم و از ایستادگی وی تقدیر کرده بود، این بار در پیامی صوتی، تحرکات اخیر گروههای به ظاهر خودسر علیه منتقدان دولت را به شدت محکوم کرد و به محرکان حرمتشکنان نیز هشدار داد که از سرنوشت صدام و دیگر جباران عالم درس بگیرند.
فایل صوتی این پیام از سایت ایشان قابل دریافت است و متن کامل پیام مذکور نیز به شرح زیر است:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
با کمال تاسف، حوادثی اتفاق می افتد که برای هر انسان آگاه، منصف و با وجدان نه تنها تاسف بار است بلکه طبق فرموده امام علی(ع)، اگر انسان در این شرایط آرزوی مرگ کند، جا دارد و آن حوادثی است که هم در آن حریم ماه مبارک رمضان شکسته شده، هم حریم لیالی قدر شکسته شده، هم حریم امام علی بن ابیطالب(ع) امام اول شیعیان شکسته شده، و با کمال تاسف توسط کسانی هم شکسته شده که مدعی دوستداری اهل بیت(ع) اند و اگر کسی از آنها بپرسد، ادعای تشیع و شیعه بودن هم دارند.
واقع قضیه این است که هتک حرمت انسان، مساوی با هتک حرمت خانه کعبه و بلکه بالاتر از آن است و جسارت به یک انسان مسلم و یک انسان محترم، جسارت به خدا و جسارت به مقدسات خداست؛ نوعی جنگ و محاربه با خداست؛ تا چه رسد به اینکه انسان به یک مجتهد و یک سید بزرگوار مثل آیت الله دستغیب آنهم در ماه مبارک رمضان و لیالی قدر و ایام مربوط به قدر و مربوط به امام علی(ع) جسارت کند، و یا جسارتی که با کمال تاسف در تهران و نسبت به یکی از یاران امام(ره)، روحانی مجاهد و بزرگوار جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ مهدی کروبی صورت گرفته و نظیر این، جسارتهائی که مدتی قبل در قم حریم مرجعیت را شکستند و یک مرجع مسلم تقلید را مورد اهانت قرار دادند بدون اینکه حتی اظهار تاسف کنند.
من تاسفم از این جهت است، چرا این کارها در ماه رمضان رخ می دهد، چرا این اتفاقات و حوادث، در لیالی قدر رخ می دهد؟ و جالب این است که مسوولان ما، مسوولان نظام آیا اطلاع از این وضعیت دارند و برخورد نمی کنند که “إنّا لله و إناّ إلیه راجعون” و اگر اطلاع ندارند که باز هم ” إنّا لله و إناّ إلیه راجعون”. این کارها با کدام عقل و منطق قابل دفاع و قابل توجیه است؟ این آقایان چه گناهی مرتکب شده اند؟ یا مثلاً یک جائی یک برنامه ای تنظیم می کنند و عکس افرادی را در آنجا زیر پای افراد می گذارند و هتک حرمت آنها را به عنوان شرط ورود به آن برنامه معرفی می کنند.
این مسائل را بنده به عنوان یک طلبه، به عنوان یک انسان و به عنوان یک شهروند ایرانی چطور ببینم و تحمل کنم؟
من با صراحت عرض می کنم آنهائی که چنین کارهائی را می کنند بدانند یک روز از روزهای خوشی آنها کاسته و یک روز هم از روزهای سختی افرادی که مورد ظلم واقع می شوند کاسته می شود. خدا در کمین است “إنّ ربّک لبالمرصاد”؛ رقیب و عتیب در کمین است. ندیدید صدام را! ندیدید قدرت های بزرگ را! همه ما این قدرتها را دیده ایم و جباران عالم را دیده ایم!
من به عنوان یک دوستدار این کشور، دوستدار این جامعه، دوستدار این مردم و دوستدار حتی آنهائی که به نظر خود من، نا آگاهانه وارد این قضایا شده اند و آگاهی مربوط به کسانی است که این افراد را تحریک می کنند، توصیه می کنم توبه کنید و بازگردید به سوی خدا، بازگردید به سوی اولیاء خدا، حرمت شکنی دیگر بس است؛ خدا می داند که این حرمت شکنی ها عرش خدا را می لرزاند.
من امیدوارم خداوند، شرایط هدایت و توبه و شرایط بازگشت این افراد را فراهم کند و من توصیه می کنم به مسوولان که با این قضایا قاطعانه برخورد کنند که اگر حرمت شکنی باب شود، باب خواهد شد و همه ما باید تلاش کنیم حرمت ها را حفظ کنیم.
امیدوارم مردم ما همانطوری که اثبات کردند آگاهند، این آگاهی شان به مجموعه قضایا منتقل شود انشاء الله تعالی؛ خداوند شرایط انابه و توبه را برای همه ما فراهم کند.
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ندای سبز آزادی: مهاجمان ساعت سه بعد از ظهر روز جمعه رفتند و اعلام کردند که شب دوباره برمیگردند. میگفتند میخواهند خانه را فتح کنند، اما وقتی غروب ماموران شهرداری برای شستن خیابان و جمع کردن شیشهخردهها آمدند، متوجه شدیم که ماموريتشان تمام شده است.
حسین کروبی تاکید میکند که گروهی از مهاجمان افراد شناخته شده از بسیج جماران و پایگاه شهید محلاتی بودهاند و هویت برخی نقابداران را ماموران کلانتری نياوران افشا کردهاند: « به بچههای محافظ گفته بودند چند تا از اینها متهمان کلانتری ما بودهاند که خلاف اخلاقی یا پرونده دزدی دارند. نقابدارها فریاد میکشیدند و فحشهای رکیک ناموسی به مادر و پدرم میدادند. بلافاصله پس از دشنامها هم جمع میشدند و دعا و نماز و قرآن میخواندند. این زشت نیست که حکومت برای تحفیف در مجازات اراذل و اوباش از آنها برای حمله به خانه آقای کروبی استفاده کند؟»
حسین کروبی میگوید که همسایهها نیز از حمله مهاجمان در امان نماندهاند. اتومبیل بسیاری از آنها آسیب دیده و مهاجمان شیشههای خانه کسانی را که از رفتار آنان فیلم میگرفتهاند، خرد کردهاند. وی یادآوری میکند که همسایهها پس از آرام شدن اوضاع به دیدار خانواده کروبی رفته و از آنها حمایت و احوالپرسی کردهاند.
مهدی کروبی در واکنش به حملات لباس شخصیها و بسیجیان به منزل خود اعلام کرده که حیات دولت در ایجاد بحران است. وی در گفتگو با تلویزیون “رسا” خاطر نشان کرده که به زودی در پیامی به ملت، مسائلی را مطرح خواهد کرد.
مهیندخت مصباح
ندای سبز آزادی: امروز جمعي از مجمع نمايندگان ادوار مجلس با حضور در منزل مهدي كروبي با وي ديدار و گفتگو كردند.
به گزارش خبرنگار سحام نيوز در اين ديدار كه جمعي بيست نفره از نمايندگان ادوار گذشته مجلس حضور داشتند، آقاي كروبي ضمن خيرمقدم به ارائه گزارش پيرامون حوادث پياپي شب هاي قدر پرداخت. دراين ديدار يك ساعته نمايندگان ادوار ضمن محكوم نمودن اين اقدامات، از مقامات قضايي و اطلاعاتي خواستند تا با عاملين چنين حوادثي برخورد و مسببين آن را به مردم معرفي نمايند.
همچنين روز گذشته محسن رهامي از اعضاي مجمع روحانيون مبارز و نيز سيد محمد صدر -پدر همسر ياسر خميني- با مهدي كروبي ديدار داشتند.
ندای سبز آزادی: چهارده نماینده مجلس در سوالی از وزیر اقتصاد و دارایی، علت واگذاری سود سهام عدالت پیش از انتخابات ریاستجمهوری را جویا شدند.
به گزارش ایلنا در پایان جلسه علنی امروز حسین سبحانی نیا عضو هیات رئیسه مجلس موارد اعلام وصولی را قرائت کرد. بر این اساس سوال محمدرضاحاجی اصغری نماینده میانه از وزیر نیرو در خصوص عدم رعایت عدالت در توضیح اعتبارات خسارات سرمازدگی و خشکسالی و عدم ابلاغ اعتبارات پروژههای در حال اجرا در سالجاری اعلام وصول شد.
همچنین سوال ۱۴ نماینده از وزیر اقتصاد و دارایی در خصوص دلیل واگذاری سود سهام عدالت پیش از انتخابات ریاستجمهوری اعلام وصول شد.
به گزارش خبرنگار کلمه، این سؤال، ملی شناخته شده است و بدین ترتیب پس از بررسی در کمیسیون، وزیر باید در صحن علنی پاسخگوی نمایندگان باشد
تقدیم به استاد مطهری شهید خوارج زمان
مقدمه: عباراتی که قاضی شعبه۱۵ دادگاه انقلاب به عنوان سند محکومیت من در حکم خود آورده – صرف نظر از اشتباهات یا تحریفات در نقل برخی جملات منسوب به من – سخنانی است که اینجانب به عنوان انجام وظیفه دینی، اخلاقی و ملی خود و اکثرا در چارچوب فعالیت تبلیغات انتخاباتی بیان کرده ام. اگرچه تعدادی از آنها را در جلسات حزبی ایراد کرده ام که فقط با شنود ثبت آن ها ممکن بوده است. جرم تلقی کردن آن سخنان نشان می دهد که در دادگاه های نمایشی سال ۱۳۸۸ نه اقدام های مجرمانه بلکه فعالیت های انتخاباتی علیه یکه سالاری بطور خاص و سیاست ورزی قانون گرا و مستقل به شکل عام محاکمه شد!من از این احکام بوی تعویق و نهایتاً تعطیلی انتخابات و منتفی شدن سیاست ورزی قانونی را استشمام می کنم.چرا که نمی توان جمهوری اسلامی ایران را به پرنده ای تشبیه کرد که با دوبال پرواز می کند و درعین حال با تمام توان چیدن یک بال آن کوشید یا یک انتخابات را “حماسه بی نظیر” خواند و در همان حال معماران این حماسه را به بند کشید.افزون بر آن رای دادگاه با نسبت دادن “تشویق افراد و اغوای آنان و تحریک احساسات طرفداران” به حقوق و شعور سیاسی میلیون ها انسان تظاهر ات کننده توهین می کند. من و امثال من که حکم دستگیری مان ۱۹ خرداد صادر شد، محرک مردم برای خلق حماسه جاودان ۲۵ خرداد ۸۸ نبودیم، بلکه آگاهی شهروندان از “کودتای انتخاباتی” ونگرانی آنان نسبت به آینده فرزندان و نیز سرنوشت ایران عزیز بود که میلیون ها انسان شریف را به خیابان ها آورد و راه تازه ای را برای ایرانیان رقم زد.از سوی دیگر حکم دادگاه به استناد سخنانی که بینش و روش دمکراسی خواه و حقوق بشر طلب من را نشان می دهد مرا به وجد می آورد و اگر بخواهم در قبال این اتهام شیرین از خود دفاع کنم، به ساحت ملت شریف و آزدی خواه ایران توهین کرده ام و هرگز چنین مباد!
حکم دادگاه به استناد سخنانی که بینش و روش دمکراسی خواه و حقوق بشر طلب من را نشان می دهد مرا به وجد می آورد و اگر بخواهم در قبال این اتهام شیرین از خود دفاع کنم، به ساحت ملت شریف و آزدی خواه ایران توهین کرده ام و هرگز چنین مباد!
بنابراین فرصت را مغتنم شمرده، توجه همگان را به مساله مهم نحوه پیوند روحانیت وحکومت جلب می کنم،که دغدغه ذهنی سالیان اخیر اینجانب و بسیاری از اصلاح اندیشان این دیاربوده است، مسئله ای که مستند محکومیت من در حکم فرمایشی دادگاه در فروردین ۱۳۸۹ قرار گرفته است.
اول. پیوند روحانیت و استبداد
در حکم دادگاه، بخشی از سخنان و نظرات من در مورد پیوند کلیسا و استبداد به شکل ناقص آمده است که لازم می دانم آنرا آنچنان که ازشهید مطهری آموخته و با اندیشه و تجربیات خودم در آمیخته ام شرح دهم . استاد مطهری معتقد بود: « از نظر روانشناسی مذهبی یکی از موجبات عقبگرد مذهبی این است که اولیای مذهب میان مذهب و یک نیاز طبیعی تضاد برقرار کنند . مخصوصاً هنگامی که آن نیاز در سطح افکار عمومی ظاهر شود . درست در مرحله ای که استبدادها و اختناق ها در اروپا به اوج خود رسیده بود و مردم تشنه این اندیشه بودند که حق حاکمیت از آن مردم است،کلیسا یا طرفداران کلیسا و یا با اتکا به افکار کلیسا این فکر عرضه شد که مردم در زمینه حکومت فقط تکلیف و وظیفه دارند نه حق . همین کافی بودکه تشنگان آزادی و دموکراسی و حکومت را به ضد کلیسا ، بلکه بر ضد دین و خدا به طور کلی بر انگیزد.»(۱) من در سلول انفرادی به درک عمیق تری از هشدار استاد رسیدم و شرایطی برایم فراهم شد که آن سخنان را نه فقط “فهم” کنم بلکه تجربه کنم و زندگی کنم. اهانت ها،هتاکی ها و سیلی هایی که بر صورت من و بعضی فعالان انتخاباتی دیگر و نیز بر پیکر هزاران جوان علاقه مند به سرنوشت خود و میهن و مردم در یک سال گذشته وارد شد، در واقع ضرباتی کلیسایی علیه سخنان مطهری در نقد “دموکراسی ستیزی کلیسا” بود .
شریعتِ هتاکی و سیلی بر صورت حق جویان و آزادی خواهان، البته که شریعت من نیست، و من اسلام خود را از چنین شریعتمدارانی اخذ نکرده بودم که نزول سیلی وار آن و تجربه سلول انفرادی مرا به بن بست بکشاند. در عین حال نمی توانم نگران جوانانی نباشم که همچون نسل من شانس آن را نداشته اند که ضمن حشر و نشر با شریعتی، مطهری، طالقانی ، بهشتی و دهها عالم آگاه و روشنفکر دیگر،”اسلام”دردوره آنان اسم رمز سرکوب و تنگ نظری و بی کفایتی و دروغ گویی نباشد.برای نسل من اسلام منادی حیات و استقلال و آزادی وضد استبداد و استعمار و استثماربود . اما اکنون چطور؟درست است که نسل جدید محضر آزادگانی مانند آیت الله منتظری را درک کردند یا آقایان موسوی اردبیلی و صانعی را می بینند، اما چشم که به رسانه به اصطلاح “ملی” و در واقع “میلی” می گشایند، امثال آقایان جنتی و مصباح را می بینند که به اسم اسلام” ماکیاولیسم” را توجیه و از “اسلام اجباری” دفاع می کنند. به علاوه در جامعه و حیات روزمره نیز شلاق به اصطلاح شرعی حزب پادگانی را به شکل نقض حاکمیت بر سرنوشت خویش و دخالت در حریم خصوصی خود مشاهده می کنند. بنابراین نگرانم که ترویج نظری و عملی اسلام “تکفیری”و”خشونت محور” موجی از نا امیدی، پوچ گرائی و نیهیلیسم، نظم گریزی و آنارشیسم، بی بند و باری، افسردگی، اعتیاد و بی اعتقادی به مبانی دینی و اخلاقی که استبدادطلبان با تمام قوا در حال تولید آن هستند، به نسل جوان آسیب رساند.(۲)
دوم. تجربه کلیسای ارتدوکس روسیه
اگر تجربه کلیسای کاتولیک دموکراسی ستیز قرون وسطی که به اعتقاد شهید مطهری، ما نیز غرامت حقوق بشر ستیزی آن را می پردازیم، از دسترس تجربه ما دور است، لااقل نیم نگاهی به تجربه کلیسای ارتدوکس روسیه بیندازیم که همسویی بی امان آن با استبداد تزاری، منجر به حاکمیت مارکسیسم تمامیت خواه وضددین در آن کشور در قرن بیستم شد و نتایج آن را هنوز فراموش نکرده ایم؛
“لازم است اوضاع ویژه روسیه را یادآوریم ، اوضاعی که پیامد اتحاد دولت مطلق گرا و ارتودکسی و سزار – پاپیسم موروثی از بیزانس بود. در همان حال که دولت چونان یاور و پشتیبان کلیسا به رسمیت شناخته شده بود و مورد استفاده قرار می گرفت، کلیسا هم فرمان روایی مطلق گرایانه پادشاه را تطهیر می کرد . در روسیه آن زمان کلیسا و دولت ، کل یگانه اجتماعی ای را می سازند که بسیاری از اندیشمندان به آن نام تئوکراسی (خداسالاری یا حکومت الهی) داده اند: به راستی از همین جاست که می توانیم بفهمیم چرا بهترین اندیشمندان روسیه با مسیحیت خویش مبارزه می کردند . می فهمیم که چرا در نگاه “بی یه لینسکی” مفهوم خدا با مفهوم سیاست شلاق در هم آمیخته است. هیچ انگاری خدا ناپرستانه و ماده گرایانه ی روسی و نیز ستیز سیاسی آن با سزار – پاپیسم را درک می کنیم . درک می کنیم که چرا رادیکال ها و انقلابی ها به سوسیالیسمی علاقه داشتند که می خواست فرمان رواییِ عدل را به جای فرمان رواییِ عشقِ مسیحی و جمهوری را به جای تزاریسم بنشانند . درک می کنیم که چرا شکل های گوناگون و درجه های مختلف نافرمان گرایی (یا آنارشیسم) در روسیه امکان شکوفایی می یابند.” عبارات فوق متعلق به یکی از پژوهشگران روسیه پیش از انقلاب” توماس ماساریک” است . وی از همکاری تنگاتنگ و همبافتگی “تک سالاری” و “ارتودوکسی” در روسیه تحلیلی ارائه می کند که هنوز هم معتبر به نظر می رسد ؛« در واقع کم و بیش در نگاه همه اندیشگران روسیه نبرد با خدا معادل با نبرد علیه مرجع قدرت یا اوتوریته یعنی علیه دولت، و معادل با نبرد علیه نظم اجتماعی و کلیسا بود.(۳)
انسان زدایی، حقوق بشر زدایی و دموکراسی زدایی از دین و خدا در روسیه تزاری به ظهور و حاکمیت هفتادساله کمونیسم استبدادی وضد دین بر اذهان و عاطفه نسل جوان و روشنفکر آن دیار منجر شد. همین مکتب الحادی بود که به تعبیر رهبر فقید انقلاب در نامه به گورباچف «سالیان سال فرزندان انقلابی جهان را در حصارهای آهنین زندانی نموده بود » . امروز نیز تکرار تجربه استبداد تزاری در اشکال جدید، می تواند به ظهور اشکال تازه ای از الحاد و خدا ناپرستی منجر شود که لزوماً از جنس کمونیسم نیست و چه بسا در اشکال لائیسیسم ضد دین یا لائیسیته دین ستیز جلوه گر شود و مگر در انقلاب فرانسه در شکل ژاکوبنی خود بروز نکرد؟ تجربه روسیه نشان می دهد که برآمیزی نهاد دین و نهاد سیاست یعنی در هم تافتگی کلیسا و دولت در آن سرزمین متعصب مسیحی، در واقع به معنای درآمیزی استبداد سیاسی و دین و به یک معنا استبداد دینی بود. همین تجربه دردناک حاکمیت هفتاد ساله الحاد و ضدیت با دین را به عنوان واکنش افراطی علیه همان در آمیزی درپی داشت. آنچه را که کلیسای ضد حق حاکمیت انسان بر سرنوشت خود در روسیه پیش از انقلاب “اثبات” خدا می نامید، استاد مطهری راهگشای “انکار” خدا و “تثبیت الحاد” در ذهنیت نسل جوانِ آزادیخواه می خواند. او به عنوان یک قاعده کلی که از مطالعه تاریخ استنتاج کرده بود، می گفت: « هر جا که انسان در تاریخ می بیند، همیشه انسان و خدا با هم نفی می شوند و با هم اثبات می شوند. یعنی هر جا که شما دیدید خدا نفی شده است ، انسان به نحوی نفی شده است.»(۴) براین اساس می توان گفت طرفداری از دموکراسی یا حقوق بشر به نام خدا نیست که منجر به رواج الحاد وبی دینی می شود، بلکه در آمیزی دین و استبداد و نفی حق تعیین سرنوشت در انتخابات آزاد و نفی آزادی اندیشه و بیان و قلم و مطبوعات و سبک زندگی به نام دین است که راهگشای انواع و اشکال جدیدی از الحاد و دین ستیزی خواهد شد.
دستگاه قضایی روسیه پیش از انقلاب کمو نیستی، آزمایشگاه تفکیک و تجزیه انسانیت و دموکراسی از خداپرستی و اتحاد آن با استبداد بود؛ «دادستان کل ” پوبیه دونوتسف”(۵)که از پر و پا قرص ترین هواداران تک سالاری بود، همواره سیاست خویش را بر این اصل استوار می ساخت که الحاد یک سره بانفی دولت برابر است.» در نقطه مقابل “بردیایف” فیلسوف دین شناس روس، دادستان کل کشور خود را به دلیل تفکیک خدا از انسان و حاکمیت دینی منهای انسانیت، ملحد می دانست و می گفت: «رویکرد “پوبیه دونوتسف”همانند رویکرد “مارکس “خدا ناپرستانه است و این که دادستان کل “درخلوت “نماز می گزارد و روح خویش را به لطف پروردگار “در خلوت” می پالاید چیز مهمی را عوض نمی کند.» به عقیده” بردیایف “« نه “پوبیه دونوتسف “خدا – انسان را می شناسد و نه “ارتودوکسی تاریخی” [روسیه]. برای این دو نه حاکمیت خدا بر زمین راست است و نه “حقیقت مذهبی” از برای آدمی و جهان . … از سویی انسان بی خدا و از سویی دیگر خدای بی انسان – قطب های آشتی ناپذیر این جهان و آن جهان. … دادستان کل و اندیشگر]ملحد روسی به دلیل آشتی ناپذیر دانستن انسان و خدا[ هر دو از یک خاک می رویند»(۶).
سوم. انقلابیون فرانسه و کشیشها
« الکسی دوتوکویل» پژوهشگر برجسته فرانسوی درباره وحدت دین و سیاست و در واقع پیوند روحانیت و حکومت مینویسد: «وقتی مذهبی با حکومت اتحاد یافت، درست است که سلطه خود را نسبت به عدهای شدیدتر میکند، ولی دیگر باید از حکومت بر همه قطع امید کند... محال است که مذهب بتواند در قدرت مادی با حکومت کنندگان شریک شود و قسمتی از نفرتهایی را که اینان بر ضد خود بر انگیختهاند، متوجه خویشتن ننماید.... دین با اتحاد با قدرتهای سیاسی گوناگون صرفا اتحادی پر هزینه برقرار میکند. دین برای زیستن محتاج آنها نیست و با کمک به آنها ممکن است از میان برود... چنین همبستگی هایی برای قدرتی که نه به فشار بلکه بر اعتقاد استوار است، همیشه خطرناک است"(۷). وی علت مبارزه پر شور انقلابیون فرانسه علیه کلیسا و دین و روحانیت را همین پیوند می داند و معتقد است اتحاد کلیسا با رژیم استبدادی پیش از انقلاب موجب شد که کلیسا «در صدر مراجع سیاسی و از منفورترین آن ها» شود. این همان سخنی است که استاد مطهری هنگامی که ایمان مذهبی ستمدیدگان و زحمتکشانی را مشاهده میکرد که به رغم تحمل بی عدالتی ها بر ایمان و امید خود پایدار هستند ، دچار شگفتی می شد و می گفت: «وقتی انسان سراغ اینها می رود اصلاً تعجب می کند که در این وضع، او چطور باز توانسته به جامعه و دین و به مذهب خوشبین باشد؟!»(۸)"تعجب" شهید مطهری از یک نظریه حکیمانه سرچشمه می گرفت که در کتاب "علل گرایش به مادیگری" و در فراز پیش گفته از شرح او به نهج البلاغه منعکس شد. در عصر بیداری انسانها چنانچه به نام دین، حق حاکمیت او بر سرنوشت خود نفی وسبک خاصی از زندگی بر مردم تحمیل شود، حفظ دین و حفظ خوش بینی به دین و روحانیت بسیار دشوار خواهد بود. اگر استاد مطهری امروز میان ما بود از برخی گرایش های الحادی، نیهیلیستی، پوچ گرا، آنارشیستی و نافرمان گرایی قشرهایی از نسل جوان آن قدر دچار تعجب نمی شد،که از عدم عبرت آموزی گروهی از روحانیون شیعی ونیز دیگر قشرهای فرهیخته ودین دار جامعه از این همه تجربیات تاریخی شگفت زده می شد.(۹)
همچنان که گفته شد"دوتوکویل" مبارزه انقلابیون فرانسه علیه کلیسا و دین را قبل ازهرچیزبیانگر مبارزه با اتحادی می دید که بین کلیسا و سیاست ضدآزادی برقرار شده بود(۱۰) .به همین دلیل می گفت: «افراد لامذهب دراروپا پیروان عیسویت ]مسیحی[را بیش از آن که رقیب دینی خویش بدانند،مانند دشمنان سیاسی تعقیب می کنند؛آنان بیش از آن که ایمان را یک باور باطل بدانند یک مرام حزبی می شناسند که مورد نفرت آنان است و وقتی کشیش را از خود می رانند به این مسئله که او نماینده خداست توجهی ندارند.نفرت آنها نسبت به کشیش از آن جهت است که اورا دوست حکومت]استبدادی [ می شناسند»(۱۱)به باور او؛«کلیسا نه به خاطر آن که کشیشیان می خواستند امور جهان دیگر را تنظیم کنند ،بلکه از آن رو که کشیشیان مالک مستقلات،ارباب و تیولدار و عشریه بگیر گشته بودند و در امور دنیوی نقش برجسته ای را به عهده گرفته بودند،مورد نفرت قرار گرفته بودند. این بیزاری نه برای آن بود که در دنیای نوینی که داشت ساخته می شد کلیسا جایی نداشت ،بلکه به دلیل آن بودکه در دنیای کهنه ای که در آستانه نابودی بود،کلیسا نیرومندترین و ممتازترین مقام را دراختیار داشت»(۱۲).
چهارم. کلیسا در امریکا
"هایمل فارب" یکی از اندیشمندان غربی معتقد است سه تلقی متفاوت از مدرنیته و روشنگری که او آنها را به شکل "جامعه شناسی فصیلت در بریتانیا"،"سیاست آزادی در امریکا"و"ایدئولوژی خرد در فرانسه" متمایز می کند،سه پیوند متفاوت میان دین و آزادی و میان قلمرو کلیسا و قلمرو دولت و جامعه ایجاد کرده است. " فارب" بر این اساس برداشت یک بعدی و خطی از نقش کلیسا را نفی می کند.همچنان که "دوتوکویل"درتجربه امریکا نادرستی تصور روشنفکران فرانسوی را از پیوند دین و روحانیت با آزادی فرد مشاهده و آن را نقد می کند؛ «درمیان ما (فرانسویان)مشاهده کرده ام که روح دین و روح آزادی همواره درجهت های مخالف حرکت می کنند.اما دراین جا(امریکا) آنها به خوبی با هم یگانه شده اند؛آنها به اتفاق هم برخاکی واحد حکومت می کردند. ... روحانیون آمریکایی دریافتند اگر بخواهند قدرت سیاسی را تحصیل نمایند باید از نفوذ مذهبی خود چشم بپوشند.]پس[ ترجیح دادند که از قدرت حکومت چشم بپوشند تا در معرض تغییرات متواتر آن قرار نگیرند ».وی درکتاب”دموکراسی در امریکا”دین و کلیسا را یکی از سه دلیل عمده استقرار دموکراسی در آن کشور می خواند و آن را شرح می دهد؛.نقشی که مسیحیت و کلیسا در فرانسه ایفا نکرد. چنین پیوند دموکراتیکی در روسیه ارتدوکس نیز برقرار نشد و به جای آن پیشامدهای دیگری نسبت میان کلیسا و سیاست را رقم زد که تمامیت خواهی بعدی مارکسیسم ورشد آنارشیسم والحاد را در آن کشوردرپی داشت.به این ترتیب در امریکا و نیز درتجربه مدرنیته ی انگلستان احساس و اندیشه دینی هرگز خصومت انقلابیون فرانسوی و حتی روسی را علیه خود تجربه نکرد؛ «نیازی به سرنگون کردن خود دین نبود،زیرا نه پاپی وجود داشت،نه تفتیش عقایدی،نه یسوعیانی،ونه گروه کشیشان انحصار طلبی»(۱۳).
پنجم.برابری خواهی ،مشیت الهی
درست است که در فرانسه وروسیه بین “استبداد”و مهم ترین نهاد دین یعنی “روحانیت” پیوندی برقرار شد که نتایج مخربی داشت اما بسیاری از اندیشمندان غربی ازجمله “دوتوکویل”چنین پیوندی را “ضروری” و “اجتناب ناپذیر” نمیدانستند؛ “این فکر که جوامع دموکراتیک ذاتاً دشمن دین هستند، یک خطای بسیار بزرگ است… در مسیحیت و در کاتولیسیسم چیزی نیست که مطلقاً مخالف با روح این جوامع باشد.» او که پیشرفت تدریجی در راه” حصول به برابری “را یک خواست و “مشیت الهی” میخواند و مخالفت با آن را “محاربه” و جنگ با خدا مینامید، آروز داشت که ملت های مسیحی به جای مهار کردن جنبش دموکراسی خواهی که ماهیت آن را برابری طلبی می خواند برای هدایت و اصلاح آن در صف اول قرارگیرند. این جامعه شناس فرانسوی نخستین وظیفه مسیحیان را «تعلیم دموکراسی و تا حد امکان دوباره جان بخشیدن به معتقدات، تصفیه آداب و رسوم و ایجاد نظم و انتظام در حرکات وجنبشها» میدانست. وی همچنان که معتقد بود برای مقابله با آفاتی که ممکن است “برابری” پدید آورد، تنها داوری موثر “آزادی سیاسی” است، تأکید می کرد که ،” دین ذوق و شوق آزادی را در مردم ترویج نمی کند ولی به طرز عجیبی استعمال و امکان استفاده از آزادی را تسهیل می کند». «دوتوکویل» چنین وصفی را «ضرورت اخلاقی کردن دموکراسی به واسطه دین» می دانست، چرا که معتقد بود، “دموکراسی میل به مواهب مادی را تقویت میکند.» او ضرورت دین را در«توجه دادن نفوس به آسمان»، «ترویج میل به نامتناهی»،« دوست داشتن لذات غیرمادی» و «آموزش جاودانگی روح» به ابنای بشر می دانست و کارکرد دین را در عصر جدید “اصلاح انحرافاتی” می خواند که “برابری نظام مند” و “آزادی نامحدود” به وجود میآورد. (۱۴)
ششم .ایران؛کدام مسیر؟
هنگامی که به جامعه خودمان برمیگردیم، با کمال تأسف باید اذعان کنیم که در موارد بسیاری شاهد تکرار تجربه شکست خورده کلیسای کاتولیک قرون وسطی و کلیسای ارتودکس پیش از انقلاب روسیه یعنی پیوند قرائتی از دین با نیروهای مادی سرکوب و خفقان هستیم. اگر درباره آموزه های ضد دمکراتیک و ضد حقوق بشرآقایان مصباح و جنتی که به نام اسلام ترویج و تبلیغ و توسط بازوهای اجرایی آنان اعمال می شوند،بررسی جامعی صورت گیرد، به وضوح درخواهیم یافت که قدرت ” الحاد زایی” و “خلاف زایی” آنها به هیچ وجه کمتر از قدرت کلیسای کاتولیک فرانسه یا کلیسای ارتودکسی روسیه تزاری پیش از انقلاب های کبیر و اکتبر نیست که ضدیت با دین، نیهیلیسم و آنارشیسم و نهایتا کمونیسم الحادی و ضدآزادی از دل آن پدید آمد. البته از بخت خوش زمانه،آثار مطلق گرایی مهلک و دین سوز روحانیون ایرانی حامی استبداد، به واسطه حضور مرجعیت آگاه، عالمان آزادی خواه و روشنفکران متعهد ما تاحدود زیادی مهار شده است . همین حضور پررنگ اجازه نمی دهد نظریه “اسلام تحجر، تکفیر و ترور” یا “طالبانیسم شیعی” نتایج الحادی، فاشیستی، نیهلیستی وضد اخلاقی خود را به تمامی آشکار کند.به سخن دیگر درست است که”بردیایف ” در پیکره سیاسی دادستان کل روسیه تزاری نمونه بارزی از پیوند “راست کیشی کلیسایی” را با «مطلق گرایی دولتی» می دید، یعنی می دید که درتجربه کلیسای روسیه،انسان زدایی از خدا و دین ،ولایت مطلقه حکومت را درقالب ولایت مطلقه دین (دین انسان زدایی شده و ضد دموکراسی)پیکرمند کرده بود وبه این ترتیب در جریان گذار از “مسیحیت ارتدکسی”به”مارکسیسم روسی” گوهرضد انسانی (و استبدادی) حکومت دست نخورده باقی ماند.(۱۵) ولی برخلاف آن ،درجامعه ما ،آنچه مانع تکرارتجربه تلخ فرانسه و روسیه تزاری می شود دین باوری”غیرمصباحی-غیرجنتی” بسیاری از روحانیون آزاد و روشنفکران آگاه این فرصت را فراهم کرده است تا دین باوری بخش قابل توجهی از مردم و به ویژه قشرهای فرهیخته حفظ شود. آنان در سالیان گذشته در برابرتفسیر”طالبانی-پادگانی” از خدا و قرآن “قرائت “انسانی و دموکراتیک “ازآن دین الهی را عرضه کرده اندکه حضور انکار ناپذیر آن را از جمله در جنبش سبز به روشنی میبینیم. براین اساس نه فقط ۲۵ خرداد ۱۳۸۸را نقطه عطف حضور میلیونی ایرانیان در دفاع از نامزدی می دانم که پرچم” اسلام حقوق اندیش و خشونت پرهیز “را بردوش می کشد و رحمانیت و عقلانیت سبز دینی را درمقابل نگرش ابزاری و ماکیاولیستی به اسلام علم کرده است،بلکه ۱۴ خرداد ۱۳۸۹ را نیز نمونه بارز مقاومت دینداری آزادی خواه و کرامت طلب در مقابل اسلام خوارجی یعنی اسلام فرقه ای، تکفیری و خشونت ورز میخوانم، آنجاکه مرجعیت آگاه و آزاده جهان تشیع یک صدا در مقابل” لمپنیزم سازماندهی شده “علیه نوه روح الله ایستادند و از حریم و حرم خمینی دفاع کردند. درآن روز ایرانیان باردیگر تجلی آشنای “روحانیت ظلم ستیز ،خوارج گریز و عدالت طلب” را مشاهده کردند که در صورت سکوتشان در حادثه زشت وفراموش ناشده ۱۴ خرداد ۸۹ تا حدود زیادی به محاق می رفت.(۱۶)
هفتم. استبداد و احتضار اندیشه ها
«مارکس» معتقد بود با ازبین رفتن طبقات و در نتیجه رفع ظلم و نابرابری، دین خود بخود از بین خواهد رفت. او همچنان که باور نمی کردتلاش ۷۰ ساله پیروانش در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و مبارزه با نظام سرمایهداری در داخل وخارج،دین را از بین نخواهد برد، بلکه استخوان های مارکسیسم راخرد خواهد کرد،تصور نمی کردآنچه سبب تضعیف دین در ایران می شود،فعالیت کمونیست ها یاتلاش های سلسله پهلوی نخواهد بود، بلکه قرائت خوارجی-طالبانی از اسلام سوءاستفاده ازآن برای توجیه بیکفایتیها، فسادها، تبعیضها و ستمها به همراه سرکوب مردم و نقض حقوقشان و نیز تلاش برای تحمیل یک سبک زندگی به شهروندان در نظامی که به نام دین تأسیس شده است، بیشترین آسیب و لطمه را به اسلام و مبانی اعتقادی و اخلاقی جامعه وارد می کند و هنجارهای اسلامی در آن ، برخلاف نوع کشورهای جهان به طور روزافزونی تضعیف می شود.”مارکس ” غافل بود از اینکه آنچه با”استبداد”پیوندبرقرار کند شکست خواهدخورد؛ دین ابراهیمی باشد یا اشتراکیگری الحادی . به همین دلیل یکی از دستاوردهای بزرگ «عصر اصلاحات» و نیز «جنبش سبز» را ارائه تصویر انسانی و اخلاقی وآزادیخواه از دین می دانم. این تفسیر “خدا باور” ، “انسان گرا” و “دموکراتیک” از اسلام بسیاری از پیامدهای ترویج اسلام طالبانی-پادگانی و سوء بهره برداری های ابزاری از دین و سرکوب به نام خدا را خنثی کرده، اگر چه نمی تواند همه آن آثار سوء را از بین ببرد.
پانوشت ها:
(۱). مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، انتشارات صدرا، ص ۱۲۵٫
بازگشت
(۲). نسل انقلاب این خوشبختی را داشت که عالمان و روشنفکران ژرف اندیش و زمان شناس درعصر دیکتاتوری سکولار را از الحاد مارکسیسم و بی آرمانی و پوچی زندگی نجات دهند و روح امید و ایمان در کالبد نسل ما بدمند. اما درباره این نسل چه می توان گفت که درکنار درک عالمان آزاد اندیش و روشنفکران متعهد، “حکومت دینی” را با قرائت حزب پادگانی با چشم خود می بیند و اهانت و تحقیرو تبعیض و سرکوب را به نام “اسلام”تحمل و تجربه می کند؟
بازگشت
(۳).اندیشگران روسیه در جستجوی “حقیقت مذهبی سوسیالیسم” ، ترجمه م.مهربان، نقل از “زمان نو”، چاپ پاریس، شماره ۸، اردیبهشت ۱۳۶۴، ص ۳۷٫
بازگشت
(۴).درسهای فلسفه تاریخ ، جلسه ششم،پیاده شده ازنوار.
بازگشت
(۵). K.P. Pobiedonotsev.
بازگشت
(۶).اندیشگران روسی ، ص ۳۸٫
بازگشت
(۷). موریس باربیه،دین و سیاست در اندیشه مدرن،ترجمه امیر رضایی،نشر قصیده سرا،صص۲۹۸ تا ۳۰۱٫
بازگشت
(۸).مرتضی مطهری، فلسفه تاریخ، جلد۴، انتشارات صدرا، ص ۳۶۲٫
بازگشت
(۹). خوشبختانه جنبش سبز موجب شده است که نه تنها ایرانیان بلکه جهانیان با اسلام انسان گرا آشنا شود که اساس آن بر رحمانیت، عقلانیت و اخلاق استواراست. همین مساله از تبعات منفی” اسلام فرقه ای-تکفیری “و عملکرد غیرانسانی اقتدارگراها درباره دین گریزی نسل جوان می کاهد . به همین دلیل معتقدم دو اسلامی شدن جامعه و تفکیک “اسلام حقوق محور و خشونت پرهیز” از “اسلام قدرت محور و خشونت پرست” روح پر فتوح مطهری را به وجد می آورد. روشن است که این نوع دینداری عمیق و اخلاقی محصول مجاهده ی عالمان نو اندیش و روشنفکران مسلمانی است که سال ها پیش از آنکه امثال آقایان مصباح و جنتی سخنگوی رسمی دین و سخنگوی دین رسمی و دولتی شوند ، به ترویج اسلام عقلانی و رحمانی پرداختند و نور ایمان و امید را در دل بخش های قابل توجهی از نسل جوان زنده نگه داشتند . همین ایمان است که ارتباط نسل جدید را با گذشته حفظ می کند و امید به آینده روشن را در دل آنان زنده نگه می دارد. اما چه کنیم که در کنار این پرچمداران علم و اسلام و آزادی،نسل جوان عملکرد استبدادی وغیر انسانی کسانی را می بیند که خود را متولیان انحصاری دین و جمهوری اسلامی می خوانند و با گفتار طالبانی و عملکرد ناکارآمد و غیر انسانی خود دائماً برفوج دین گریزان می افزایند.
بازگشت
(۱۰). آقای دکتر” علی میرسپاسی” در کتاب روشنفکران ایران (روایت های یاس و امید) با بررسی پیوند بین دین وسیاست و نیز پیوند یا در برخی موارد عدم پیوند میان مدرنیته و دمکراسی در “سه روشنگری” متفاوت امریکا،انگلستان و فرانسه نتیجه می گیرد: «همه این مطالب گویای آن است که ضدیت با دین از ویژگی های ذاتی مدرنیته به معنای دقیق کلمه نیست،بلکه به احتمال زیاد ایدئولوژیک و مقید به بافت است .مثلاً متأثر از خصلت اقتدارگرا و سرکوب گر کلیسای کاتولیک در دوران پیش از انقلاب فرانسه است.» (ص۲۶۲).
بازگشت
(۱۱).موریس باربیه،همان کتاب،ص۳۰۰٫
بازگشت
(۱۲).همان کتاب،ص۳۰۱٫
بازگشت
(۱۳).دکتر علی میرسپاسی،روشن فکران ایران(روایت های یاس و امید)،ترجمه عباسی مخبر،نشر توسعه،صص ۲۴۲ تا ۲۶۲٫
بازگشت
(۱۴). موریس باربیه، همان کتاب، صص ۳۰۳ تا ۳۲۳٫
بازگشت
(۱۵).”بردیایف”در مقاله”پوچ گرایی درخاک مذهبی”(NIHELISM ON RELIGIOUS SOIL ) که به مناسبت مرگ “پوبیه دونتسف” دادستان کل روسیه تزاری نوشت به خوبی نشان داد چگونه”نیهلیسم روسی”بر “خاک مذهبی” آن کشور رویید و “مطلق گرایی دینی و حکومتی”به “مطلقیت الحادی” راه برد.
بازگشت
(۱۶). باید قدر عالمان آگاه و نیز روشنفکران متعهد مسلمان را شناخت .درعین حال خود را برای رقابت آزاد با اشخاص و گروه هایی آماده کرد که آنان نیز حاضرند به نوبه خود درچارچوب قانون و با پذیرش حقوق دیگران، به فعالیت و رقابت سیاسی بارقبای خود بپردازند. پس لازم است اسلامی را ترویج کنیم که ضمن دفاع از هویت الهی-انسانی خود معتقد ، به تعامل با دیگران و رقابت آزاد با همه قانون گراها وخشونت پرهیزان است.
ندای سبز آزادی: دادگاه رسیدگی به اتهامات بهاره هدایت و میلاد اسدی در شعبه ۱۰۵۳ دادگاه عمومی جزایی برگزار و با اخذ آخرین دفاع از متهمان ، ختم دادرسی اعلام شد.
هوشنگ پوربابایی با اعلام این خبر به ایلنا گفت: موضوع این پرونده موکلانم مربوط به حضور آنان در زمان سال تحویل سال ۸۸ در مقابل زندان اوین است که منجر به بازداشت آنها میشود.
وکیل هدایت و اسدی اتهام موکلان خود را اخلال در نظم عمومی عنوان کردو افزود: در جلسه امروز دفاعیات وکلای پرونده استماع و با اخذ آخرین دفاع از متهمان،ختم دادرسی اعلام شد.
بهاره هدایت و میلاد اسدی، هر یک پیش از این در دادگاه انقلاب به هفت سال و نیم حبس تعزیری محکوم شده بودند. بهاره هدایت علاوه بر این حکم، دو سال حبس تعلیقی نیز از قبل داشته است که به حکم جدید اضافه میشود.
ندای سبز آزادی: میرحسین موسوی و زهرا رهنورد برای دیدار با مهدی کروبی و فاطمه کروبی به منزل ایشان رفتند.
به گزارش سحام نیوز این دیدار که با هدف دلجویی از مهدی کروبی در پی حملات پی در پی به منزل ایشان، انجام گردید؛ در ابتدا میرحسین موسوی و خانم رهنورد از خسارت های وارده به ساختمان بازدید کردند. پس از آن آقای موسوی خانم رهنورد در منزل مهدی کروبی حضور یافتند و با ایشان به گفتگو پرداختند.
در این دیدار خانم فاطمه کروبی ضمن خوش آمد گویی به میرحسین موسوی و خانم رهنورد،اقدام اخیر این اراذل و اوباش را وحشیانه و بدور از انسانیت دانست و افزود:”متاسفانه این افراد بدون رعایت حقوق مردم و نیز بدون درنظر گرفتن حرمت شب های قدر، اقدام به تخریب اموال ، فحاشی و نیز تجاوز به حقوق شهروندان و همسایگان نمودند تا آنجا که چادر از سر یک زن مسلمان نیز کشیدند.” فاطمه کروبی در ادامه افزود:”امیدواریم هیچ گاه در تاریخ این انقلاب شاهد این رفتارها نباشیم”.
میرحسین موسوی نیز با اظهاار تاسف از وقایع رخ داده در شب های قدر گفت:”اینکه این افراد حرمت این شب ها را نگه نمی دارند و این اقدامات سخیف را صورت میدهند، نشان از بیگانگی و نااشنایی آنان با اصول اسلام است. ابتدا اقدام به تخریب و تجاوز به حقوق مردم میکنند و چند دقیقه بعد مراسم دعا برگزار می کنند. این خود نشان از دوگانگی در رفتار و عقاید است.”
مهدی کروبی نیز در این دیدار ضمن خیرمقدم و عرض تشکر از میرحسین موسوی و خانم زهرا رهنورد، گزارشی از این ۵ شب ارائه نمود.
لازم به توضیح است صبح روز حادثه، میرحسین موسوی در تماسی تلفنی با مهدی کروبی از اعلام آمادگی خود جهت حضور در منزل ایشان خبر داده بود.
ابوالفضل فاتح : در تداوم سلسله عملیات حزب “خود سرها” این بار منزل حجت الاسلام و المسلمین کروبی مورد تهاجم قرار گرفت. این جریان به ظاهر خودسر بیش از دو دهه است که به نام ارزشها و با شعار ولایت از خلوتخانه های نظام گرفته تا اقصی نقاط کشور خودنمایی می کند. روزی در قلب حکومت دانشگاه تهران و کوی دانشگاه را زیر چکمه های خود له می کنند و روزی در قلب وزارت اطلاعات به قتل های زنجیره ای دامن می زنند. روزی حرمت مرقد امام را می شکنند و روزی تهدید به توپ بستن مجلس می کنند. هنوز خانه ی مرجعی در قم را ترک نکرده سر به شیراز می کشند و از آنجا فارغ نشده منزل روحانی سرشناس معترضی چون مهدی کروبی را هدف می گیرند. و همه ی اینها در برابر دیدگان حیرت زده ی مردم و گویی بی عملی و انفعال دستگاه های مسئول و غیبت مدعی العموم صورت می پذیرد. پوشیده نیست که چنین پدیده ای جز با معاونت و مساعدت اشخاص و سازماندهی نهادهایی ذی نفوذ امکان وقوع ندارد. نام “خودسر” بیشتر به یک شوخی شبیه است، اینان اجماع “غالی و یاغی” و اژدهای چند سرند. وقتی بسیاری برای حضور در یک راهپیمایی مسالمت آمیز که اکثریتی از مردم مشارکت داشته اند مورد مواخذه و محاکمه قرار می گیرند، چگونه ممکن است کسانی با خیال راحت و در ملاء عام آن هم به مدت چند شب و با ابزارهایی که صرفا در اختیار نهادهای خاص است به ضرب و جرح و تخریب و هتک و ارعاب بپردازند، جز آنکه از محافلی خاص و مقتدر اطمینان و پشتگرمی داشته باشند.
باید پذیرفت که اینک کشور با سازمانی خطرناک مواجه است که تنها نامش “خودسر” اما به واقع متشکل است. “خودسر” تنها عنوانی برای فرار از مسئولیت این پدیده ی خطرناک است که سایه ی شوم خود را بر امروز و آینده ی کشور گسترانیده است. متاسفانه عده ای گمان می کنند که با چنین اعمالی با کمترین هزینه منتقدان خود را منکوب کرده و در بدترین شرایط عوارض چنین عملکردی تنها متوجه عاملان سطوح پایین خواهد بود که نامشان را خودسر نهاده اند، غافل از آنکه قطعا روزی رسوایی آمران نقابدارشان را نیز بدنبال خواهد داشت. علاوه آنکه چنین اقداماتی آن هم در قلب حکومت هزینه ی هنگفتی را به اعتبار نظام در عرصه ی داخلی و بین المللی وارد می آورد.
مردم از خود خواهند پرسید اگر مسئولان ذیربط به چنین اقدامات فوق العاده ظالمانه و قانون شکنانه ای رضایت ندارند چرا واکنش مناسبی از خود بروز نداده و انگیزه ی لازم برای برخورد نشان نمی دهند. یا می دانند و نمی خواهند پیش گیری کنند، یا می دانند و نمی توانند مقابله نمایند. خدا نکند، در صورت نخست که دیگر جای سخن نمی ماند جز حسرت و دریغ برای انقلابی که هدفش برپایی عدالت و برابری در برابر قانون بوده و اینک میراث دارانش به چنین مرتبه ای رسیده اند. و در صورت دوم، یعنی ناتوانی از مقابله با این قانون شکنی کریه و عریان که دیگر چه توجیهی برای این تعداد سازمانهای عریض و طویل انتظامی و امنیتی و چه ادعایی برای دفاع از جان و مال و ناموس و عرض مردم؟
هزینه های بین المللی چنین “خودسری های سازمان یافته” نیز نباید از چشم دور بماند. اینان با اتخاذ چنین رویکردهایی نظام را در منظر جهانیان به غایت غیر قابل اعتماد یا متزلزل جلوه می دهند. اینان همصدا با دوستان ماجراجوی داخلی خود دقیقا در جهت منافع دولت هایی حرکت می کنند که تلاششان متقاعد کردن جهانیان به خطرناک بودن و غیر قابل اعتماد بودن ایران است. دولت هایی که ایران را نظامی خودسر یا دارای سازمانهای بسیار قوی خودسر معرفی می کنند و اینگونه ایران هراسی را توسعه می دهند.
جای تامل است که اقدامات اخیر دقیقا در شرایطی صورت می پذیرد که احتمال باز شدن روزنه ها و کورسویی از امید برای درک بهتر شرایط حساس کشور می رفت.البته پیش بینی می شد و دور از انتظار هم نبود که جریان منحرف متحجر نفوذی که جز از خشونت ارتزاق نمی کند و جز با خشونت حیات نمی یابد، به شدت نگران و مضطرب شود و تمام امکان خود را به کار بندد تا نفوذ خود در مجاری حساس تصمیم گیری را به رخ بکشد و با کشیدن خط و نشان راه را به سوی احتمال هر گونه تامل ملی ببندد.
اینک بیم آن می رود که مراکز مدیریت این جریان خطرناک در صورت احساس خطر و با تعجیلی که برای سیطره تام و تمام بر کشور دارند، اگر بتوانند روی به اقدامات بسیار خطرناک آورده یا راه را بر آن باز کنند تا در سایه ی شرایط فوق العاده و در یک لحظه ی حساس ضمن تصفیه حساب داخلی، به خیال واهی سلطه ی خود را بر کشور و همه ی شئون نظام دیکته و تمام کنند. آنها جریانی نوظهور هستند که اگر کشور را در انحصار خود نبینند، سرنوشت و آبروی نظام و انقلاب، عقب ماندگی کشور، فلاکت مردم یا حتی تجزیه و بود و نبود ایران نگرانشان نمی سازد. آنان تشیع و ایران را یکجا نشانه رفته اند. از این روی تا دیر نشده ضرورت حفظ هشیاری، همفکری و تدبیر موثر پیشکسوتان، دلسوزان و بزرگان انقلاب برای کنترل، انزوا و قطع ید این غده ی سرطانی و عبور از شرایط بسیار حساس کنونی با باز کردن روزنه های امید به شکل استراتژیک نه تاکتیکی دو چندان می نماید.
ندای سبز آزادی: فخرالسادات محتشمی پور عریضه بیست و یکم خود را نیز خطاب به دادستان تهران منتشر کرد ، همسر مصطفی تاج زاده در گوشه ای از این عریضه آورده است « توجیه بفرمایید که کدام مصلحت اسلام و مسلمین موجب شده که همسر دلبند مرا بیست و دو روز در جایی که نمی دانیم کجاست نگاهدارید و از حقوق اولیه اش محروم کنید؟ توجیه بفرمایید که کجای قرآن و قانون اساسی و قوانین دیگر ما نوشته که شاکی باید در بند باشد و دادستان باید به جای داد ستانی کار دیگر کند؟ »
متن کامل شرح حال بیست و یکم محتشمی پور که در اختیار ندای سبز آزادی قرار گرفته است به شرح ذیل است:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم اجعلنی فیه محبّاً لاولیائک و معادیاً لاعدائک. مستنّاً بسنّة خاتم انبیائک. یا عاصم قلوب النبیّین.
عریضه بیست و یکم در بیست و پنجم رمضان المبارک
از: همسر سید مصطفی تاجزاده یکی از امضاء کنندگان شکایت از کودتاگران نظامی
به: دادستان تهران
سلام آقای دادستان
این رمضان هم دارد به پایانش نزدیک می شود. کاش توشه ها گرفته باشیم و بهره ها برده باشیم.
دارد تمام می شود. به همین زودی به چشم برهم زدنی. دنیا همین است کلش دو روز است چه رسد به سال و ماهش و به روزهایش و لحظه هایش. ولی برای ما این لحظه ها و ساعت ها و روزها زود نمی گذرد. سخت و کشدار و تلخ و پردغدغه. روز را به پیگیری امور زندانیان سیاسی مان می گذارنیم و شب اگر خوابی به سراغمان آمد با خواب های عجیب و بعضا کابوس های آرامش کش دست به گریبانیم. این تلفن هم که شده سوژه خواب های ما. از بس روزها می مانیم پشت خط شما. راستی دیگر موزیک متن امام علی را نمی شنویم در انتظار طولانیِ شنیدن پاسخ سوالمان: تاجزاده را کجا برده اید؟ همسرم کجاست؟؟؟ امروز فکر کردم شاید اندک اندک شرم از فاصله کهکشانی تا عدل علوی باعث شده که آهنگ انتظار تغییر کند. شرم آری شرم. تماس های امروز من هم بی نتیجه بود. من دارم در ماهی که توصیه به فواید اعمال شده دائما کارهای بیهوده انجام می دهم. تماس برای گرفتن اطلاعات و پاسخ های تکراری. راستی آقای دادستان چه اصراری است بر حضور من در پشت دفتر شما یا حتی داخل آن؟ مگر از جانب خداوندگار عالم به شما و معاونین محترمتان الهام شده که آزار مسلمین و مسلمات و مؤمنین و مؤمنات روزه دار اجر و ثواب دارد؟ ما در این نزدیکی نیم قرن عمرمان باید کلی تلاش کنیم که عباداتمان را درست انجام دهیم و از مواضع بطلان آن حذر کنیم. نه خدای ناکرده مانند آنان که متعصبانه چشم و گوش از همه جرم و جنایت های اطرافشان بسته در خلوت و انزوا ذکر می گویند و بهشت را انتظار می کشند. نه ما فقط مراقبت می کنیم که در وسط معرکه دنیاپرستی و قدرتمداری و خشونت طلبی آقایان گَرد گناهشان دامانمان را نگیرد. ما خود در میانه میدانیم. میدان مبارزه با ظلم و ستم. حالا شما برای خودتان توجیهش کنید. توجیه کردن که کار سختی نیست. خودتان هم نتوانستید کودتاگران و ایادی مواجب بگیرشان برایتان ده ها حدیث و روایت مجعول هدیه می کنند. مگر سابقه اش را نداریم و نخوانده اید در تاریخ اسلام. توجیه آری توجیه. و ابلیس با همین توجیه موجب هبوط آدم شد و در طول تاریخ تاریخ همین توجیه موجب ریختن خون ها و ناحق شدن حق شده است. آقای دادستان شما لطفا توجیه بفرمایید که چرا به سوال من که همسر یک زندانی سیاسی شاکی مظلوم بیش نیستم پاسخ نمی دهید. توجیه بفرمایید که کدام مصلحت اسلام و مسلمین موجب شده که همسر دلبند مرا بیست و دو روز در جایی که نمی دانیم کجاست نگاهدارید و از حقوق اولیه اش محروم کنید؟ توجیه بفرمایید که کجای قرآن و قانون اساسی و قوانین دیگر ما نوشته که شاکی باید در بند باشد و دادستان باید به جای داد ستانی کار دیگر کند؟ توجیه خیلی خوب است ولی چرا فقط باید هواداران قدرت توجیه شوند ما هم شدیدا نیاز به توجیه داریم.
آقای دادستان
ماه رمضان ماه نشاط و سرور در همه جوامع اسلامی است. ما و فرزندانمان ولی عادت کرده ایم از مسلمانی فقط ناله و ندبه و اشک وزاری را بشناسیم. باشد ترک عادت موجب مرض است ولی آیا خدا را خوش می آید شما با هر توجیهی این شب وروزهای عزیز را بر عده ای که تنها جرمشان نقد است با زبان و قلم سخت کنید و برای خانواده هایشان که چه بسا در مسیر دیگری هم گام برمی دارند و سلایق دیگر دارند، تلخ کنید و زهر کنید؟ آخر چرا باید ورد زبان این خانواده ها به جای واژه های عاشقانه و مهرآمیز لعن و نفرین باشد؟ از آه مظلوم نمی ترسید؟ از خشم و قهر خدا چطور؟ برادر عزیز ما صفایی فراهانی که صرفا به دلیل کینه توزی آقایان اسیر بند ستم شد و متأسفانه بر این مدیر صادق و خدمتگزار در آن دوران سخت انفرادی آن گذشت که نیک می دانند و نیک می دانید، اکنون گرفتار بیماری فلبی است. می دانید چرا؟ چون دغدغه خانواده اش را دارد. همسر مظلومش و یگانه دختر جوانش را که کاخ آرزوهایش با وحشی گری اوباش نقاب برچهره نابود شده. مسئولیت بیماری جسم و روح این خانواده عزیز را چه کسی برعهده می گیرد؟ امروز صدای نحیف خانم صفایی که ناشی از بیماری بود مرا لرزاند و اشک به چشمانم آورد بای ذنب؟ به راستی کدام گناه ؟ کدام جرم؟ آقای دادستان برای همسر صفایی و پریسایش توجیه کنید که جرم شکایت از کودتا گران بسیار عظبم است. اصلا گناه کبیره است و تاوانش را هم بنده های خدا که نعوذبالله جای خدا نشسته اند در همین دنیا می گیرند. برای خانواده میردامادی توجیه کنید که جرم برگزاری مراسم عروسی و شادباش این واقعه فرخنده کم نبود که این شکایت هم بر آن مضاف شد و این مرد بزرگ باید به پاس همه خدمات ارجمندش در زندان بماند و مرخصی بی مرخصی و درمان بی درمان. خانواده آقای امین زاده را توجیه کنید تا بفهمند شب نیمه شعبان کدام جرم بزرگی او را از جشن به عزلتکده کشاند. توجیهشان کنید که چرا باید به جای یک زندگی آرام و بی دغدغه باید هر آن نگران جسم و جان عزیز دربندشان باشند. ما را توجیه کنید آقای دادستان که سخت نیازمندیم. ما را توجیه کنید و بفرمایید چرا ظلم امروز با ظلم های دیروز وپریروز فرق دارد. بهداشتی است. استاندارد است. موجه است اصلا لازم است. نه ضروری حفظ نظام بلکه ضروری دین است. ما را توجیه کنید و باور بفرمایید ما خودمان بلدیم فرزندانمان را توجیه کنیم. سال هاست عادت کرده ایم و عادت کرده اند به این توجیه.
آقای دادستان
امروز هم تماس تلفنی داشتیم با دفتر شما. دفتر معاونتان. دفتر دیگرانی که نمی دانم شماره هایشان راا ز کجا آورده ام؟!در تماس آخر به کسی که گوشی را برداشت و نفهمیدم کیست گفتم برادرجان اصلا ما شکایت داریم باید به کجا ببریم؟ گفت از چه کسی؟ گفتم دادستان. با تعجب پرسید چه شکایتی؟ گفتم: یک این که پاسخ یک سوال ساده مرا نمی دهند و داد من شهروند یک لا قبا را نمی ستانند. دو این که همسر مرا که شجاعت و صراحت و استواری و ایمانش به خدا و رهیدگیش از خلق خدا موجب هراس کودتاگران شده از حقوق اولیه اش محروم کرده اند و به شکایتش هم رسیدگی نمی کنند. از من خواست منتظر بمانم و بعد گفت: تشریف بیاورید دفتر آقای کامکار! گفتم ولی ایشان که معاون آقای دادستان هستند. تأیید کرد. خنده دار نیست آقای دادستان. راهنمایی جالبی بود. شکایت از مافوق به زیردست؟ این قانون جدید است یا آن برادر می خواست یک جوری ما را بکشد به دادستانی آن هم زبان روزه و با این حال نه چندان خوش؟ درست است که ما در کلاس حقوق مبتدی هستیم ولی اهل مشاوره ایم. ما شکایتمان را به مراجع مربوطه می رسانیم. و امید رسیدگی داریم مگر این که سیاهه افراد و مراکز و نهادهایی که مصونیت قضائی دارند به برکت همین ماه منتشر شود تا دیگر کسی به خودش جرأت ندهد از « از ما بهتران » شکایت کند و اگر چنین کرد به قول ناصرالدین شاه بدهند پدرپدرسوخته اش را بسوزانند!
من مشاوره حقوقی می گیرم تا زمانی که همه وکلای آزاده به جرم دفاع از حقوق مظلوم به زندان نیفتاده اند. و کتاب قانون را به مدد می گیرم تا بتوانم از حقوق خودم، فرزندانم، خانواده ام و همسر عزیز دربندم دفاع کنم. من محکمه عدل را انتظار می کشم آقای دادستان مانند همه آنان که این مدت حقشان را ناحق کردند و مانند همه مظلومان عالم از زمان آدم تا کنون.
اللهم اجعلنی فیه محبّاً لاولیائک و معادیاً لاعدائک. مستنّاً بسنّة خاتم انبیائک. یا عاصم قلوب النبیّین.
ندای سبز آزادی: تشکیلات خودگردان فلسطینی از سخنان محمود احمدی نژاد، رئیس دولت کودتا درباره روند صلح خاورمیانه به شدت انتقاد کرده و گفته است "فردی که نماینده مردم ایران نیست و قدرت را دزدیده نمی تواند در باره فلسطین و رئیس جمهور آن سخن بگوید."
به گزارش بی بی سی، نبیل ابو ردینه، سخنگوی محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطینی در بیانیه ای که وفا، خبرگزاری رسمی فلسطینی آن را منتشر کرده، به اظهارات رئیس دولت در نماز جمعه روز قدس در تهران پاسخ داده است.
احمدی نژاد که سخنران پیش از خطبه های نماز جمعه روز قدس (۱۳ شهریور، سوم سپتامبر) بود، با انتقاد شدید از مذاکرات صلح خاورمیانه که در واشنگتن آمریکا با حضور رهبران فلسطینی، اسرائیل، مصر و اردن برگزار شد، گفته بود که سرنوشت فلسطینیان از طریق مقاومت مردم این سرزمین تعیین می شود، نه در واشنگتن، پاریس و لندن.
وی در سخنان خود همچنین این سئوال را مطرح کرد که "نماینده ملت فلسطینی چه کسی است؟ او که صحبت می کند، از کجا این نمایندگی را به دست آورده؟ چه کسی حق دارد قطعه ای از سرزمین فلسطین را به دشمنان بفروشد؟"
تشکیلات خودگردان فلسطینی در پاسخ به رئیس جمهور ایران گفته است "فردی که نماینده مردم ایران نیست و در انتخابات تقلب کرده و مردم ایران را سرکوب می کند و قدرت را دزدیده، نمی تواند در باره فلسطین و رئیس جمهور فلسطین سخن بگوید."
در این بیانیه آمده است که ابو مازن (محمود عباس)، رهبری فلسطینی و سازمان آزادیبخش فلسطین، تنها نماینده قانونی مردم فلسطین هستند که می دانند چگونه از حقوق خود دفاع کنند و به دیگران اجازه نمی دهند که مشروعیت ساف را که توسط ابو مازن هدایت می شود، تهدید کرده و یا مورد سئوال قرار دهند.
تشکیلات خودگردان فلسطینی، تا کنون چند بار از آنچه مداخلات ایران در امور فلسطینیان خوانده، انتقاد کرده است.
محمود عباس، رئیس این تشکیلات که رئیس جنبش فتح هم به شمار می رود در چندین نوبت این انتقادها را به طور علنی بیان کرده است.
ندای سبز آزادی – دکتر مصطفی ملکیان، استاد دانشگاه و دین پژوه برجسته کشورمان، چندی پیش در شش جلسه پیاپی با موضوع "معنویت در نهج البلاغه" به ایراد سخنرانی و ارائه درس پرداخت.
متن پیش رو، متن پیاده شده اولین سخنرانی از سخنرانی های شش گانه اوست که در پی می آید:
بسماللهالرحمن الرحيم
ابتدا درباره ی خود " معنویت"، چند نکته را بیان می کنیم.
از یک لحاظ می شود به جای " معنویت، " تعبیر " دین " را آورد، ولی چون در طول تاریخ هر تعبیری که از دین می شده، آهسته آهسته یک سلسله تداعی ها و بارهای ارزشی منفی پیرامون آن پدید آمده، به این جهت بهتر است از تعبیر دین استفاده نشود، چه بسا آنچه مصداق معنویت است مصداق دین هم باشد، پس به جای هر دو مصداق از تعبیر معنویت استفاده کنیم، تا آن بارهای عاطفی منفی را در اذهان و نفوس مخاطبان ایجاد نکند. دین عین معنویت نیست و معنویت هم عین دین نیست؛ معنویت لبّ و گوهر دین است. معنویت وقتی حاصل می شود که شخص بتواند از قشرهای دین بگذرد و به کنه دین برسد، در واقع در صدف نفوذ کند و به این گوهر برسد.
البته آنچه به صدف یا قشر از آن تعبیر می کنیم، امری نیست که امروزه خودسرانه بخواهیم آن را بشکنیم، از اول این صدف آمده بود برای این که حاوی و حافظ آن گوهر باشد. ما وقتی این صدف را می شکنیم در واقع به غرض اصلی نائل آمده ایم، چون غرض این بوده که آن صدف را بیابیم؛ اگرچه یک شخص ظاهربین گمان کند که ما به این صدف اهانت کرده ایم که آن را شکسته ایم. یا مثلاً هر جعبه ای که درست می شود از اول برای این است که باز شود، وگرنه فلسفه وجودی خودش را از دست می دهد. اگر شما بخواهید این جعبه را ظاهراً باز نکنید و بنا بر یک تلقی کودکانه به آن حرمت قائل شوید، در واقع اصلاً فلسفه ی وجودی این جعبه را فراموش کرده اید. اصلاً کارکرد جعبه ی حفظ یک محتوا و احتبا بر آن محتواست و وقتی کارکردش این است، چاره ای جز این نیست که زمانی، یک جوری یک جعبه را پاره کنید، تا به درون آن برسید. یعنی خیلی کودکانه و ساده لوحانه است اگر کسی فکر کند که این جعبه را به هیچ وجه نباید خراش بدهد، یا جایی از آن را پاره یا له یا قطع کند. چون نمی داند که جعبه، جعبه بودنش به این کارکردش است و چون کارکردش اینهاست، لامحاله روزی باید شکسته شود تا به محتوایش برسیم، کارتن تا الان مامور بوده که آن محتوا را برای ما حفظ کند.
در حقیقت می توان گفت معنویت لبّ و گوهر دین است و به همین اعتبار ما باید این قدرت، اراده، جسارت و شهامت را داشته باشیم که بتوانیم این قشر را بشکنیم و به آن لبّ برسیم. به این ترتیب آن عینیتی که در اعتبار سابق گفتیم دیگر درست نیست، نوعی هدف و وسیله در کار است؛ یک چیز وسیله است، به نام دین و یک چیز هدف است به نام معنویت. آدم باید همیشه برای رسیدن به هدف، وسیله ها را پشت سر و زیر پا بگذارد، نردبان کند، و این نردبان کردن عین رعایت فونکسیون ( کارکرد) است. اگر من بگویم اهانت است که پا روی نردبان بگذارم، معلوم می شود خبر ندارم که نردبان برای چه درست شده، نردبان بودن مستلزم این است که پا روی آن بگذاریم و البته نردبان از این لحاظ که ما را به پشت بام می رساند همان مقدار اهمیت دارد ولی در عین حال، نردبان را با پشت بام نباید اشتباه گرفت. ما باید به پشت بام برسیم، نه اینکه شیفته ی خود نردبان شویم و آن را نظاره کنیم و در محاسن آن کتاب بنویسیم و سخنرانی کنیم و توجه نکنیم که اگر پشت بامی نبود و اگر بنا نبود کسی به پشت بام برسد، اصلاً نردبان فلسفه ی وجودی خودش را از دست می داد.
به تعبیر سوم در باب این که، چرا از لفظ دین عدول می کنیم؟ باید گفت اصلاً دین مخالف معنویت است، و آن وقتی است که کسی وسیله و قشر و صدف بودن دین را فراموش می کند و شیفته ی خود دین می شود و آن وقت باید گفت این دین به اعتباری با معنویت معارضت دارد و تعارض پیدا می کند. البته اینجا هم گناه از خود دین نیست، گناه و خطا از تلقیی است که ما داریم.
" معنویت و عرفان"
نکته ی دوم: حالا که از لفظ دین عدول می کنیم، بهتر نیست به جای معنویت به لفظ " عرفان" رو بیاوریم. به نظر می آید تعبیر " عرفان" هم به دو وجه تعبیر خوبی نیست. اولاً ( وجه اول) همان که در باب دین می گفتیم، در باب عرفان هم صادق است، یعنی عرفان هم در طول تاریخ بار عاطفی منفی را با شدت و ضعف های مختلف دارد. در زبان خود ما وقتی گفته می شود عرفان، ممکن است در ذهن این طور تداعی شود: تعلق کورکورانه نسبت به یک سلسله صوفیانه، و چون تعلق های کورکورانه یک لوازم و پیامدهای منفی دیگری هم دارد، غیر از خود کورکورانه بودنش، بارهای عاطفی منفی در اذهان پدید می آورد. ثانیاً ( وجه دوم) عرفان هم خودش می تواند قشر و لبّ داشته باشد، اگر تعبیر به عرفان کنیم، مراد از معنویت لبّ عرفان است. فریتهوشوآن در کتاب معروفش " تصوف، قشر و لبّ ": تعبیر جالبی دارد، می گوید بنا بود تصوف بعد باطنی اسلام باشد، ولی باز خود تصوف هم قشر و لبّ پیدا کرد. یعنی درمورد تصوف هم باید بگوییم که قشر تصوف چیست؟ لبّ آن چیست؟ این سخن در باب تصوف یعنی عرفان اسلامی و سایر عرفان ها صادق است، آن ها هم باز قشر و لبّ دارند و دغدغه ی ما این است که به لبّ دین برسیم، بنابراین خوب است که از همان لفظ معنویت استفاده بشود.
شاید بپرسید خوب، لفظش را که به این ترتیب توجیه کردید از لفظ معنویت باید استفاده کرد، اما واقعاً مراد از خود معنویت چیست؟ به چه چیزی معنویت می گویید. ممکن است کسی بگوید به لبّ دین معنویت می گوییم؛ اما این مبهم است. و اگر بخواهیم به این بپردازیم از نهج البلاغه دور می افتیم. اما خود من چند تعبیر در مورد معنویت به نظرم می آید که تعابیر خوبی هستند. این تعابیر با این که به لحاظ مفهومی خیلی با هم متفاوت اند ولی مصداق واحد دارند. یعنی ظاهر این مفاهیم خیلی از هم دور و خیلی با هم مغایرت دارند، ولی با تامل می بینید که مصداقشان واحداست. مشهود است که آن چیزی که مصداق این مفهوم است، مصداق آن مفهوم دیگر و مفهوم ثالثه نیز هست. در اینجا هم نمی خواهم همه ی تعابیر را بسط دهم. یکی از مفاهیمی که به نظر می آید تعبیر خوبی از معنویت است؛ " دین عقلانیت یافته "، یعنی دینی که آدم در آن تا آن جا که در وسعش هست عقلانیت را پاس می دارد؛ همین طور دین عقلانیت گرا و دین گرا.
در اینجا وقتی می گوییم عقلانیت یا عقل، اولاً مراد از عقل، فقط عقل نظری و عقلانیت نظری نیست، بلکه منظور هم " عقلانیت نظری " و هم " عقلانیت رفتاری " است. گاهی می گوییم مثلاً قبول " گزاره ی الف، ب است " عقلانی است، این عقلانیت نظری است. یک وقت می گوییم رفتار عقلانی می کرد، این عقلانیت، عقلانیت رفتاری است. اینجا دیگر سخن از صدق و کذب یک گزاره یا مطابقت یا عدم مطابقت یک گزاره نیست، سخن از دلیل داشتن یا دلیل نداشتن یک گزاره نیست، بحث سر این است که در اوضاع و احوالی که فرد مورد نظر ما قرار گرفته بود، رفتاری کرد که می شود گفت بهترین رفتار بود یا رفتاری متناسب و درخور بود؛ عقلانیت رفتاری یا عمل.ثانیاً در قسمت عقلانیت نظری هم مراد آن عقلی که در برابر سایر ادراکات قرار می گیرد نیست، چون گاهی می گوییم ما ادراکات عقلی، حسی، مشاهدتی، تجربی، تاریخی و شهودی داریم که این ها را در مقابل ادراک عقلی می گذاریم. مثلاً می گوییم شاخه های مختلف فلسفه، منطق یا ریاضیات با ادراکات عقلی سر و کار دارند، ولی در علوم تاریخی با ادراکات تاریخی سر و کار داریم، در علوم طبیعی تجربی و انسانی با ادراکات حسی، مشاهداتی و تجربی سر و کار داریم و در علوم عرفانی و شهودی با ادراکات شهودی و عرفانی سر و کار داریم، مراد این نیست. هدف از عقلانیت نظری در این جا معنایی است که شامل انواع چهارگانه ی عقلانیت می شود، یعنی همه ی آن هایی که انسان با طی طریق های خاصی - چه فرد و چه نوع انسانی – به این ادراکات دست یافته است. البته این ادراکات در درون خودشان خطا هم دارند، کما اینکه صواب هم دارند، ولی بالاخره خطا و ثوابشان هم با متدلوژی و روش objective و علمی قابل استکشاف و برملا کردن است. حالا اگر از دین تلقیی داشته باشیم که این عقلانیت را پاس بدارد و به آن بی اعتنایی و دهن کجی نکند، آن وقت می شود گفت که اهل معنویت هستیم. معنویت به این معنا ( یعنی طرز تلقیی از دین که مساعد و موافق با عقلانیت هم باشد)، با عقلایت ناسازگار و متعارض نیست.
یک تعریف دیگر از معنویت این است که معنویت یعنی فهم " خواب آلودگی " و " خواب گردی " انسان؛ این مفهومش با آن یکی خیلی فرق می کند ولی مصداقش با آن یک چیز است. انسان های عادی ولو متدین هم باشند به آن معنایی که تدین در عرف دارد احساس نمی کنند که خواب آلوده اند، خفته اند و همین طور احساس نمی کنند که خواب گردی و خفته گردی، یعنی انسان عادی، چه متدین و چه غیر متدین، احساس نمی کند که غالب یا همه ی کارهایی که می کند، در واقع نمی داند چرا می کند. یعنی نمی داند چه می کند و نمی داند آنچه می کند چه نتایج و آثاری دارد، درست مثل آدم های خواب گرد که در حال خوای راه می روند و هزار کار می کنند آثار و نتایجی بر روی خودشان و سایر انسان و جهان اطرافشان دارد. ولی نه توجه می کنند که چه می کنند، نه توجه دارند چرا می کنند و نه توجه دارند که آثار و نتایج این کارهایی که می کنند بر روی خودشان و انسان های دیگر و جهان چیست؟ خواب گرد هستند؛ انسانی را می وشد گفت معنوی است که توجه کرده که من خوابگردم، توجه پیدا کرده که من خفته ام، من خواب آلوده ام و به محض این که انسان توجه پیدا کرد به این که من خواب آلوده ام و خفته گردم، آن وقت دیگر خفته گرد نیست، در زندگی عادی، عمق خفته بودن و در خواب بودن ( منظور خوابیدن عادی است) را با چه چیز می شود سنجید؟ با میزان اعتقاد به این که در خواب نیستم . هرچه بیشتر معتقد باشم که در خواب نیستم، در خواب ترم. در خواب عادی وقتی شما در عمق خوابید، ( خوابی که روان شناسان به آن خواب کامل یا خواب تمام عیار می گویند) ذره ای باور ندارید که خوابید. کاملاً بر این گمانید که خوابید، ولی دلیلی بر این است که در خواب تمام عیارید. اگر یک مقداری از این خواب تمام عیار بیرون بیایید، به طرف بیداری میل کنید، به یک ناحیه ی برزخی بین خواب و بیداری، آن وقت برای لحظاتی فکر می کنید با واقعیت سر و کار دارید، و برای لحظاتی فکر می کنید که با خیالات و اوهام سر و کار دارید و خوابید. چه موقع بیدارید؟ وقتی کاملاً احساس کنید که در خواب بودید، آن وقت به شما می گویند که بیدار شده اید. آدم تا کاملاً در خواب است نمی شود گفت که بیدار است، شدت و ضعف و عمق و بی عمقی خواب را به شدت و صلابت اعتقاد به بیداری باید سنجید، هر قدر بیشتر معتقد باشم که بیدارم، شدیدتر در خوابم و هرچه اعتقادم به بیداری خودم ضعف پیدا می کند اتفاقاً بیدارتر می شوم. این در خواب و بیداری عادی صادق است. این نکته در خواب و ب یداری غیر عادی یا معنوی هم صادق است. آدم هایی که فکر می کنند از اول زندگی شان تا الان و از این به بعد هم تا وقتی از دنیا بروند، بیدارند و کارهایی را می دانند که می کنند چرا و برای چه می کنند و می دانند آثار و نتایج کارهایشان چیست، به دلیل چنین اعتقادی در واقع خواب هستند و خفته اند. اما به محض این که انسانی التفات پیدا کرد که من خیلی از کارهایی که می کنم، خودم هم نمی دانم چرا می کنم و اصلاً نمی دانم دارم کاری می کنم، به تعبیر مولانا:
ما که کورانه عصاها می زنیم
لاجرم قندیل ها را بشکنیم
آدم وقتی فهمید که کورکورانه دارد عصا می زند و در این عصا زدن ممکن است عصا به یک خمره ای، شیشه ای، درّی و گوهری بخورد و بشکند، و خلاصه فهمید که کورکورانه دارد عصا می زند و حواسش نیست که دارد چه کار می کند، این را می شود گفت که معنوی شده است و به میزانی که این آگاهی شدت پیدا می کند، شخص معنوی می شود. حالا آیا بیداری کامل که به معنای این است که من خوب می فهمم که در خوابم، در زندگی این جهانی امکان پذیر است یا خیر؟ مثلاً حدیث از پیامبر نقل شده که الناس نیامُ اذا ماتوا اِنتبَهُ، یعنی مردم خفته اند و وقتی که مردند بیدار می شوند، طبق یک تفسیر می وشد گفت که بیداری کامل جز با مرگ امکان پذیر نیست، اما طبق تفسیر دیگر می شود گفت که نه، الناس که گفته اند یعنی عموم مردم و نه جمیع و همه ی مردم، این ها در اینجا، خوابند طبعاً اگر حرفمان در مورد همین ها هم باشد، این ها هم تا مرگشان خفته اند، اما برخی هستند که اصلاً نیام نیستند؛ در زندگی این جهانی بردشان بیدار و متنبه اند. به هر حال این را هم می توان در تعریف معنویت به کار برد.
تعبیر سومی هم می توان گفت ( البته همه ی این ها ایضاح نشده است، الان فقط می خواهم بگویم این ها به نظر من تعابیر شایسته و درخوری برای تعریف معنویت است. ممکن است در بسطش اشکالاتی هم وارد باشد و بعید هم نیست. اما حس می کنم این ها تعریف های نیکویی برای معنویت و همان طور که گفتیم مصداقشان واحد است). و آن اینکه کسی معنوی است که با هرچه مواجه بشود بپرسد: " به من چه ربطی دارد؟ " و بعد خواهم گفت که فرد معنوی این " به من چه ربطی دارد " را مضیق تر خواهم کرد. اگر به من ذی ربط است، بپردازم به آن و اگر به من بی ربط است رها کنم.
مثال خوبی از بودا می آوریم، بودا تمثیل ماندگارش در حیات دینی این است که می گوید: شما فرض کنید با دوستتان در مسیری در حال حرکت هستید، ناگهان تیری به سینه ی دوستتان می خورد و می افتد. اینجا شما دو برخورد با این پدیده می توانید داشته باشید: یکی این که تا دیدی تیر خورد و افتاد، بگویید ای مردم بدوید ببینید چه کسی به این تیر زد؟ از چه ارتفاعی تیر زد؟ از چه زاویه ای تیر زد؟ قصدش از این تیر زدن چه بود؟ آیا عمدی در این تیر زدن داشته یا سهواً خورده؟ جنس این تیر چه هست؟ آیا مشابه این تیر تولید می شود یا نمی شود؟ آیا این تیرها قبلاً هم استعمال شده یا استعمال نشده اند؟ با این تیر فقط انسان ها کشته می شوند یا انسان ها هم کشته می شوند؟ و قس علی هذه... این یک طرز برخورد است و یک طرز برخورد هم این است که به محض این که دیدی دوستتان تیر خورد و به زمین افتاد، بلندش کنید و بگویید ایّها الناس همت کنید هرچه سریع تر برسانیم به یک پزشکی که این تیر را دربیاورد و موضع آن را مرحمی بگذارد و درمانی و پانسمانی کند و امثال ذلک... کدام طرز تلقی به نظر فهم عرفی ( common sense) ما طرز تلقی عاقلانه تری اینجا در واقع عقلانیت رفتاری و عملی محل بحث است. اگر کسی طرز تلقی اولی را در پیش گرفت، در صداقت و دوستی و دلسوزی و مهربانی اش نسبت به این فرد تیرخورده شک می کنیم و می گوییم مثل این که می خواهد وقت کشی کند تا این بمیرد، وگرنه الان جای این حرف ها نیست.
بودا می گفت که من می بینم بسیاری از کسانی که دم از دین و فلسفه و امثال ذلک می زنند، دارند کار اول را می کنند، نه کار دوم را. چون به ما می گویند مردم بیایید می خواهیم ثابت کنیم که عالم متناهی است، یا متناهی نیست؟ آمده ایم اثبات کنیم از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت، چرا ما را آورده اند؟ چه زمانی ما را می برند؟ علیت در اینجا برقرار است. نظام، نظام جوهر و عرضی است. از ثبات و تغییر فعل و سکون می خواهم بحث کنم و از حرکت و امثال ذلک. اما من بودا آمده ام بگویم که ما در این دنیا رنج می بریم، یک کاری کنید که این رنج ما تخفیف پیدا کند و یا اگر قابل ازاله است، زائل شود. بپردازیم به از میان بردن رنج ها یا لااقل کاهش رنج ها؛ من در واقع چه کار دارم که عالم متناهی است، یا غیر متناهی؟ به من چه ربطی دارد؟ البته یک مطلب وجود داردو آن این که اگر این بیمار را رساندید به پزشک تا هرچه سریع تر تیر را دربیاورد و پانسمان و درمان کند، آن وقت پزشک بگوید برای این که بدانم چه مرهمی اینجا بمالم، باید جنس تیر تحقیق را بدانم. پس به همان اندازه که ضرورت دارد در مورد جنس تیر تحقیق کنید، باید بفهمم که این تیر از چه فاصله ای شلیک شده است؟ خوب... این تحقیق را هم می کنیم، اما " الضروره تقدر باقدارها ". امر ضروری را به اندازه ی ضرورتش به آن می پردازند. معنایش این است که اگر روزی این که چرا ما آدمیان رنج می بریم، بر حل یکی از آن مسائل توقف کرد، آنجا البته به مقداری که توقف دارد به آن مسائل می پردازیم. اما همیشه باید توجه کنید که شبه مساله ها جای مساله ها را نگیرند. زن و مرد بودن تیرانداز، ظاهراً در این جا تاثیری ندارد و اگر در مورد زن یا مرد بودن تیرانداز تحقیق شود در واقع دیگر با شبه مساله سر و کار داریم و نه مساله.
" شبه مساله ها " را با " مساله " اشتباه نگیریم. برای همین که اشتباه نگیریم، با هرچه مواجه می شویم باید یگوییم که به من چه ربطی دارد، اگر به من ربطی پیدا می کند، مساله ( problems) است و اگر ربطی پیدا نمی کند در واقع وساله نما یا مساله ی کاذب یا دروغین است. نظیر این تمثیل را بودا داشت و می گفت فقط چند مساله وجود دارند که شبه مساله نیستند؟ چهار مساله وجود دارند که شبه مساله نیستند؛ رنج چیست؟ منشا رنج چیست؟ آن چه رنج را زائل می کند، چیست؟ برای ازاله ی رنج چه باید کرد؟ این ها مساله اند و بقیه شبه مساله. به تعبیر دیگر سر ما با آن به اصطلاح مساله ها ( شبه مساله ها) شیره مالیده می شود، ( نظیر این را مولانا هم دارد و من یقین دارم که در این تمثیلش تحت تاثیر بوداست).
مولانا می گوید: شخصی سرش ا دراز کرده بود روی جویی که آب بخورد، یکی آمد رد بشود، دید عجب گردن کشیده، مسطح و متناسبی است برای پس گردنی، وسوسه شد که یک پس گردنی بزند. پس گردنی را زد و این بیچاره با آه و ناله و جزع و فزع گریبانش را گرفت که چرا ظلم می کنی و من به تو چه ظلمی کرده ام؟ به دادگاه می برمت، طرفی که پس گردنی را زده بود گفت که هرچه در حق من بگویی درست است، من حق نداشتم ظلم کنم و دادگاه هم می آیم و همه چیز را می پذیرم، اما قبلا از این که به دادگاه برویم یک سوالی دارم، این صدایی که بلند شد به نظرت از گردن تو بود یا از دست من؟ علت این صدا چه بود؟ تحقیق کنید در مورد علت صدا که از گردن تو بلند شد و یا از دست من؟جواب داد که: از طرز سوال تو فهمیدم که بی دردی، آدم دردمند هیچ وقت این سوال را طرح نمی کند.
مولانا از این تمثیل می خواهد برای فلاسفه استفاده کند، که فلاسفه بی دردند که بحث از جوهر و عرض و حرکت و سکون و ثبات و تغییر و علت و معلول و قوه ی فعل و تناهی و عدم تناهی و از این حرف ها می زنند. آدمی که درد دارد می گوید آقا چه بکنم؟ با این وقت اندکی که دارم می خواهم رستگار بشوم. می خواهم در این بازار عالم زیان نکنم. چه کار کنم که روی هم رفته زیان نکنم؟ آن ها را بگذاریم برای بی دردان و بی دردان هم البته کار خودشان را می کنند و مهم هم نیست، اما به هر حال اگر در تو دردی به وجود آمده است، دنبال این نباید بروی.
آدم معنوی کسی است که با هر چیزی مواجه می شود، سوال می کند که به من هم ربطی دارد یا نه؟ اما با یک قید باید بگوییم، این که به من ربطی دارد یا ندارد هم باز باید گفت به این که " من چه باید بکنم " ربطی دارد؟ به چه باید کرد من ربطی دارد؟ چون خیلی چیزها هست که به " چه باید کرد " من ربطی ندارد. باید ببینیم که به " چه باید کرد " من چه ربطی پیدا می کند؟
همین جا باید از نکته ای استفاده کنیم. از قدیم الایام در عالم فلسفه و حکمت می گفتند که بشر یک سری سوال های بنیادی و سهمگین و بزرگ دارد. وقتی می پرسیم این سوال ها چه چیزهایی هستند، می گویند این سوال ها عبارتند از: من کیستم؟ یا من چیستم؟ ما از کجا آمده ایم؟ ( یعنی قبل از دنیا)، به کجا خواهیم رفت؟ ( یعنی بعد از دنیا)، این موطن ما چیست؟ متناهی است؟ نامتناهی است؟ غیر از عالم طبیعت عوالم دیگری هم هست یا نه؟ و اگر عالم دیگری هست، ربط و نسبت این عالم طبیعت که ما را احاطه کرده با آن عالم یا عوالم چیست؟ آیا جهان هستی هدف دارد یا نه؟ به این ها سوالات بنیادی می گویند.به نظر کسی مثل بودا و در میان متفکران غرب نخستین کسی که صراحتاً این مطلب را گفت، داستایوفسکی ( اندیشمند رمان نویس روسی) بود که می گفت: این مسائل بنیادین هم همه شان شبه مساله هستند و هیچ کدام از این ها مساله ی اصلی نیستند. مساله ی بنیادی این است که چه باید کرد؟ یا به تعبیر بهتر من چه باید بکنم؟حالا اگر " چه باید کرد؟ " یا " من چه باید بکنم؟ " حلش به جواب بعضی از آن مسائل دیگر توقف پیدا کرد، یعنی به این که من جواب برخی از آن سوال ها را بدانم و بعد بتوانم به سوال اصلی جواب بدهم؛ پس به میزانی که توقف دارد، به سوالات دیگر هم می پردازم. ولی مساله ی اصلی به تعبیر داستایوفسکی و بودا در شرق این است که چه باید کرد؟ یا من چه باید بکنم؟ هر مساله ای که ربط و نسبتی به این نداشته باشد، شبه مساله است. مگر در این که چه باید بکنم و در این هفتاد، هشتاد سال چگونه بزییم ( زندگی کنم)، اثر داشته باشد.
به نظر من آدم معنوی کسی است که با هر امری مواجه شود بپرسد به چگونه زیستن من ربطی دارد؟ یا ربطی ندارد؟ اگر ربطی نداشته باشد به حال خودش رها می کند، نه به نفی اش و نه به اثباتش اهمیت نمی دهد، نه به قبولش و نه به ردش، نه به نقضش و نه به ابرامش کاری ندارد، اما اگر ربط پیدا کرد به این که من چگونه باید زندگی کنم، در این صورت به آن می پردازد. بنابراین انسان های معنوی کسانی هستند که در پرداختن به امور عالم بسیار ممسک و بخیل و صرفه جو هستند؛ اکثر امور عالم و آدم را به حال خود رها می کنند، می گویند ما وقت و نیرو و استعداد برای امور دنیا از نظر انسان معنوی کار عاقلانه نیست، کار حکیمانه نیست، کار عبثی است.حالا اگر انسان معنوی به این صورتی باشد که تعریف کردیم، معنایش این است که این انسان وقتی به کتب مقدس دینی و مذهبی هم رجوع می کند، ( چه رجوع به متون دینی و مذهب خودش و چه به سایر ادیان و مذاهب) می خواهد حتی از جملات صرفاً اخباری جملات صرفاً انشایی از آن ها بیرون بکشد. خدا وجود دارد را که یک جمله کاملاً اخباری است، یا زندگی پس از مرگ هست را هم که یک جمله ی اخباری است؛ اگر دغدغه اش این باشد که به " چه باید کرد " من چه ربطی دارد، آن وقت می گوید از این " خدا وجود دارد " برای " چه باید کرد " من چه حاصل می شود؟ چه تفاوتی می کند که خدا وجود داشته باشد یا خدا وجود نداشته باشد، بر این که من چه باید بکنم، و چه باید نکنم؟ زندگی پس از مرگ وجود دارد؛ این در اینکه من چه باید بکنم، چه تاثیری دارد؟ همیشه درصدد این است که از دل اخباریات صریح و محض هم انشائیات را بیرون بکشد. امرهایی و نهی هایی یا به تعبیر بهتر توصیه هایی؛ از دل هر توصیفی می خواهد یک توصیه ای بیرون بکشد. چون با توصیه هاست که ما به این می رسیم که من " چه باید بکنم ".
حالا با توجه به این، من وقتی می گویم " معنویت در نهج البلاغه "، یعنی می خواهم ببینم که علی ابن ابی طالب درمورد " چه باید کردها " چه فرموده است، اما معنایش این نیست که ما فقط در نهج البلاغه دنبال جملات انشایی بگردیم، اتفاقاً دنبال جملات اخباری هم می رویم. و حتی دنبال جملات اخباری اول می رویم، تا از دل این جملات اخباری هم جملات انشایی استخراج کنیم. این جا می توان گفت که ما در نهج البلاغه دنبال معنویت می گردیم. البته قبل از این که وارد بحث شویم نکته ای را باید گفت و آن این است: رجوع انسان معنوی، به متون مقدس دینی و مذهبی خودش یا متون مقدس دینی و مذهبی سایر ادیان با رجوع انسان غیر معنوی تفاوت های خیلی مهمی دارد،یک تفاوت آن این است که انسان معنوی در جملات اخباری به دنبال انشائیات و نتایج انشایی می گردد، در حالی که انسان متدین و غیر معنوی این گونه نیست. اما به هر حال انسان معنوی به دنبال استنتاج یک سلسله انشائیات از اخباریات است. معنایش این است که برای انسان معنوی اصلاً خنده دار است، همان طور که بچه ها مثلاً حفظ می کنند که آب ترکیبی از اکسیژن و هیدروژن است یا مساحت جانبی مکعب چگونه به دست می آید، یا DNA چگونه به وجود می آید؛ یا خدا هم وجود دارد، زندگی پس از مرگ هم وجود دارد و یا پیامبر ما پدرش کی بود، مادرش کی بود و قس علی هذه... اصلاً دین را محفوظات نمی دانند، چه گزاره های خیلی خیلی عمده اش مثل خدا وجود دارد و زندگی پس از مرگ وجود دارد و نبوت در کار است و فلان و چه گزاره های خیلی ساده تر را. آدم معنوی هر گزاره ای را که می پرسد در جست و جوی این است که به چه درد من می خورد، و بنابراین انسان معنوی به لحاظ انسان های متدین متعارف خیلی هم غیر عادی به حساب می آید، چون تا می گویند شهدای احد چه تعداد بود؟ می گوید چه ربطی به ما دارد و یا وقتی می گویند پیامبر به معراج رفت، می گوید چه ربطی به من دارد؟
اگر می توانی از دل این که پیامبر به معراج رفت، یک چیزی مربوط به این " چه باید کرد " من بیرون بکشی، بگو وگرنه برای من قصه نگو. برخورد یک آدم معنوی با دین و آنچه در متون مقدس دینی و مذهبی می آید خیلی پراتیک است. به قول غربیان Real politic ( واقع گرایانه) فکر می کند، یعنی به واقعیت واقعیت واقعیت فکر می کند. هر چیزی که به این ها مربوط نشود، برایش کم یا بیش حالت افسانه و قصه را دارد، تازه با این فرض که قصه های ناسودمندند. بعضی قصه ها برای مقام عمل خیلی سودمندند، این ها قصه های ناسودمندند. طبعاً چنین آدمی به قول مولانا حکایت خوان نیست، حکایت نویس هم نیست. فقط نقد حال ما را در هر چیزی می خواهد پیدا کند. در هر قصه و حدیث و آیه ای فقط نقد حال خودم را می خواهم پیدا کنم، به من و چه باید کرد من ربطی پیدا می کند یا نه؟
حالا قصد داریم با این دید وارد متن نهج البلاغه شویم و ببینیم اگر دقت و مداقه کنیم، چه چیزی از نهج البلاغه برای " چه باید کرد " من قابل استخراج است. شاید آنچه در نهج البلاغه می آید مثل هر کتاب مذهبی دیگر به مابعدالطبیعه و متافیزیک مربوط می شود. راجع به این که جهان هستی به چه منوال و بر چه وضعی است؟ حالا در قالب های مختلف بیان می شود. قالب های قضیه ای، جمله ای و احیاناً با استفاده از فنون مختلف بلاغی بیان می شود، از مجاز و استعاره و کنایه و رمز و تمثیل و تشبیه و سایر فنون بلاغی استفاده می شود ( کار به تنوعاتش هم فعلاً نداریم). یک سلسله مباحثش هم مابعد الطبیعی و متافیزیکال است. یک سلسله مسائل در نهج البلاغه وجود دارد که انسان شناسی نهج البلاغه است و راجع به انسان و فرد نوع انسان، گذشته، حال، آینده و ساحت های مختلف وجودی انسان، صحبت می کند. یک سلسله بحث هایی هم وجود دارد که بحث های اخلاقی، وظیفه شناسی است، که می گویند چه باید کرد و چه نباید کرد و چگونه باید بود و چگونه نباید بود و امثال ذلک...
تقسیم بندی بحث های نهج البلاغه:
1- بحث های هستی یا جهان شناختی
2- انسان شناختی
3- وظیفه شناختی و اخلاق
اما اهتمام ما این است که از دل بحث یک و دو سه را هم بیرون بکشیم. وگرنه من اعتقاد دارم اگر واقعاً از گزاره ی " خدا وجود دارد "، که از مهم ترین گزاره های فلسفی تلقی می شود، چیزی مربوط به وظیفه استخراج نشود، " خدا وجود دارد "، با این که سه مورچه روی این دیوار در حال حرکت اند، هیچ فرقی ندارند، یعنی چقدر برای شما اهمیت دارد فهمیدن این که سه تا مورچه راه می روند، برای شما هیچ سودی ندارد و ندانستنش هم هیچ زیانی ندارد. اگر خدا وجود دارد هم چیزی به مقام وظیفه و این که من چگونه زندگی کنم استخراج نشود، چه ربطی به زندگی من دارد؟ مثلاً این که بدانیم یا ندانیم که برگ های پشت این دیوار چند تاست، فرقی ندارد. خدا وجود دارد یا زندگی پس از مرگ وجود دارد، هم همین قدر بی اهمیت است، مگر این که از دل این سخنان چیزی بیرون بیاید که مثلاً این گونه باید زندگی کرد و آن گونه نباید زندگی کرد، این سخن را باید گفت و آن سخن را نباید گفت و قس علی هذه...
ابتدا وارد بعضی گزاره های ( متافیزیکال) نهج البلاغه می شویم، توجه کنید که در میان گزاره ها – کما این که درباره ی گزاره های انسان شناختی و وظیفه شناختی، همه اش را نمی توانیم احصاء کنیم – همه اش باز کل این کتاب می شود ( کتاب نهج البلاغه). در واقع باید به گزاره هایی پرداخت که به حیثی برای ما اهمّ تلقی می شوند و به تعبیری این درشت ها را بیان می کنیم. وقتی این درشت ها بیان شوند، چه بسا ریزها هم از دل این درشت ها، با یکی سلسله استنتاجات منطقی قابل استخراج باشند.شاید بشود گفت درشت ترین گزاره متافیزیکال که در نهج البلاغه آمده، درباره ی خدا است و به تعبیر بهتر گزاره هایی است که در مورد خداست. قبل از این که این گزاره ها را توضیح بدهیم، اول درباره ی این توضیح خواهیم داد که خدا لااقل در ادیان غربی یعنی در یهودیت و مسیحیت و اسلام و بالاخص در دو دین غربی یعنی یهودیت و اسلام، و باز به معنای اخص تر از آن اخصّی که می گفتم، در اسلام خدا متعلق به عبودیت ماست، یعنی خدا معبود است و انسان عابد خدا، انسان باید نسبت به خدا عبودیت داشته باشد. ما باید عابد باشیم و خدا باید معبود باشد. به تعبیر فارسی " پرستش " داشته باشیم، ما باید پرستنده ی او باشیم و او پرستیده ی ما. حالا قبل از این که بپردازیم به این که آن موجودی که ما باید نسبت به او پرستش داشته باشیم، چه موجودی است، بپردازیم به این که پرستش چیست؟ در ادیان ابراهیمی همان طور که از لغت عبد و عابد و معبود و عبادت و عبودیت و... فهمیده می شود، " عبودیت یعنی، سلب آزادانه ی آزادی ".
مولا یعنی صاحب و سرور و برده یعنی در واقع خواجگان. این پرستشی که در این ادیان از ما خواسته می شود در واقع یک نوع بردگی و یک نوع بندگی است. خوب مگر حاقّ واقع بندگی و بردگی چیست؟ از دست دادن آزادی. کسی را می گوییم بنده ی دیگری است، که در برابر آن کس از آزادی خودش صرف نظر بکند، از آزادی خودش دست برمی دارد.
من اگر در برابر شما خودم را مسلوب الاختیار کردم، آن وقت من شدم عبد شما و به میزانی که این کار را نسبت به شما بکنم، همان مقدار عبد شما هستم، کمتر، کمتر و بیشتر، بیشتر. در حقیقت عبودیت یعنی، سلب آزادانه ی آزادی. هر وقت من در برابر کسی آزادانه سلب آزادی کنم، در واقع خودم را عبد او کرده ام. حالا پس در ادیان غربی – فعلاً نمی خواهیم وارد ادیان شرقی شویم، وقتی هم وارد ادیان غربی می شویم، آن وقت باید لبّ دین را با یک قشری تلقی کنیم که به یک لبّ اللبابی برسیم - ؛ چون داریم درباره ی نهج البلاغه صحبت می کنیم فقط با ادیان ابراهیمی و به خصوص با اسلام کار داریم. در اینجا من باید آزادانه آزادی خودم را سلب کنم در برابر آزادی دیگران. حالا آن دیگری که من باید آزادانه آزادیم را در برابرش سلب کنم، خدا است. باید ببینم آن خدا در تلقی اسلام و نهج البلاغه چگونه موجودی است؟ که من در برابر آن موجود خودم را آزادانه از آزادی ام محروم کنم. چگونه موجودی است که باید در " چه باید کرد " من اثر بگذارد. تحقیق در باب این موجودی که من باید عابد او باشم و او معبود من، موجب کشف چگونگی های آن موجود که در " چه باید کرد " من اثر می گذارد، می شود. حالا ببینیم در نهج البلاغه چه ویژگی هایی از خدا مورد تاکید است.
" ویژگی های خدا در نهج البلاغه "
ویژگی اول خدا، وحدت خداست، یعنی خدا یکی است. اگر خدا یکی باشد و آن خدایی که یکی است، معبود ما باید باشد، معنایش این است که فقط در برابر یک موجود باید خود را مسلوب الحرّیه کرد، باید آزادی خود را سلب کرد. فعلاً کاری به این نداریم که اگر انسان باید در برابر یک موجود خود را مسلوب الحرّیه کند، آثار و نتایجی که از این کار می برد چقدر فرق می کند، با کسی که در برابر بیش از یک موجود خود را مسلوب الحرّیه می کند؟ چون آن را باید در قسمت انسان شناختی نهج البلاغه مورد بحث قرار دهیم. در حال حاضر می گوییم آن خدایی که باید معبود ما باشد، یکی بیشتر نیست. بنابراین ما فقط در برابر یک موجود خودمان را مسلوب الاختیار کنیم. این در واقع یک " باید " است، یعنی به چگونه باید زیست ما و به چگونه باید کرد ما ربط پیدا می کند.
ویژگی دوم: این موجودی که یکی هم بیشتر نیست، ویژگی دومی دارد و آن این که محسوس به حواس نیست. لا تدرک الابصار و هو یدرک الابصار. در نهج البلاغه به این امر یعنی به محسوس نبودن تاکید فراوان شده است؛ محسوس هم نیست. اولاً اگر آن موجود یکی بیشتر نیست و ثانیاً محسوس هم نیست، پس هیچ کدام از این هایی را که می بینید، نباید در برابرشان مسلوب الاختیار شوید، چون این ها محسوس هستند و بنا شد آن محسوس نباشد. یعنی من در برابر هیچ انسانی نباید خودم را مسلوب الاختیار کنم، چون انسان محسوس است و خدای معبود نامحسوس است و خود این نشان می دهد که این خدا نیست. فعلاً نمی دانیم خدا چیست ولی بعداً خواهیم گفت که خدا حسنش به این است که نه فقط نمی دانیم که چیست، بلکه حتی نخواهیم دانست که چیست. این خدا تمام هنری که در چه باید کرد ما دارد، هنر سلبی است و این ها را بعداً خواهیم گفت. تا الان می گفتیم نامحسوس است، بعداً می بینیم که حضرت علی (ع) تاکید بلیغ می کند بر این که اصلاً نامدرک است و قابل ادراک حسی نیست، در واقع حسنش به همین است که ما بدانیم محسوس ها خدا نیستند و این در زندگی ما اثر دارد. خوب... حالال اگر محسوس ها خدا نیستند، این محسوس ها چه هستند؟ شکی ندارد که مهم ترین محسوساتی که ما باید در نفی خدا بودنشان جدی باشیم، انسان ها هستند.البته همه ی محسوسات همین طوراند، ولی چرا در این جا بیشترین جدیت را داشته باشیم؟ به دلیل این که نفی آزادی در برابر موجودی که دارای علم و اراده ی امر ونهی است، خیلی معنادارتر است، تا نفی آزادی در برابر موجودی که اصلاً دارای علم و اراده و امر نهی نیست. به عبارت دیگر، ممکن است شما بگویید اگر خدا محسوس نیست، یعنی یک بت چوبین، زرین، سیمین، مفرغی و سنگین را نباید خدا گرفت، همین طور هم هست، اما این خدا گرفتنش چندان در زندگی وقوع پیدا نمی کند، چون انسان خود را در برابر موجودی مسلوب الحرّیه می کند که آن موجود دارای علم و اراده و امر و نهی باشد، آن وقت آدم بگوید که در برابر امر و نهیی که او کرد، دیگر هر خواست و ناخواستی را از خودم سلب کردم و هر خوشایند و بدایندی را در خودم تعطیل کردم. بنابراین بت چوبی چندان خطر ندارد که شما آن را خدا بدانید، چون امر ونهی هم نمی کند، که اگر شما خودتان را مسلوب الاختیار آن کردید، به جاهای باریک بکشد، بیشتر آن بت هایی مهم اند که امر و نهی هم می کنند، یعنی موجوداتی که دارای علم و اراده اند و طبعاً می توانند امر و نهی هم داشته باشند.
بنابراین انسان ها اول چیزهایی هستند که امکان دارد که ما خدایشان بدانیم. اما یکی از چیزهای دیگری که محسوس است خود " من" هستم. خود من هم خدا نیستم و بنابراین نمی توانم تابع امر و نهی خودم باشم، یعنی در برابر خودم هم نمی توانم مسلوب الاختیار باشم. قرآن می فرماید: افرایت من اتخذ اله هواه، کسی که اله را هوایش گرفته، با آن کسی که اتخذوا احباهم و رهبانهم ارباباً، انسان های دیگری را خدا گرفته و این جا در واقع خودم را خدا گرفته ام. با این که می دانم محسوسم، طبعاً وقتی در عالم انسانی خودم خدا نیستم و انسان های دیگر هم خدا نیستند، معنایش این است که نباید از آزادی خودم در برابر این موارد دست بکشم، ( خوب... به طریق اولی حیوانات و نباتات و جانوران را دیگر خدا نمی دانم).حالا آیا واقعاً محسوسات منحصر می شوند در محسوساتی که خودشان امر و نهی می کنند، مثل انسان های دیگر، البته این جور نیست، یعنی ممکن است کسی ثروت خدا را بگیرد، یا شاید قدرت اجتماعی و جاه و ریاست و شهرت را خدا بگیرد که این ها هم یک سلسله اموراند و نمی شود خدایشان گرفت. البته خدا گرفتن آن سنخ موجودات با خدا گرفتن این نوع موجودات فرق می کند. آن سنخ موجودات، مثل انسانی که من خدایش بدانم و در برابر امر و نهی او تابع و مطیع باشم، فرق می کند با وقتی که من ثروت را خدا می دانم، ثروت، قدرت، حیثیت اجتماعی و شهرت خودشان نمی توانند به انسان امر و نهی کنند، پس اینجا خدا گرفتن چگونه می تواند در برابر این ها معنا پیدا کند؟ به این صورت معنا که من نسبت به این ها تعلق پیدا کنم و چون تعلق پیدا می کنم برای به دست آوردنشان برای آزادی خودم صرف نظر می کنم.
این طوری معنا پیدا می کند، وگرنه معنای محصلی ندارد که کسی بگوید مثلاً اسکناس یا سکه خدای کسی شده است، چون سکه و اسکناس که امر نهی ندارند. وقتی من نوعی تعلق خاطر به این ها پیدا می کنم، آن وقت درصدد برمی آیم که این ها را به هر قیمتی به دست بیاوردم. این به هر قیمتی، همان است که اینجا می شود انسان دنانیر و دراهیم را خدا بداند. به این معناست که گفته می شود مثلاً فلانی دنیا را خدای خودش قرار داده است، وقتی گفته می شود دنیا، به نظر مادیاتی هستند که نظیر جمادات اند، اما به خاطر این که ما تعلق قلبی به آن ها پیدا می کنیم، برای تملک آن حاظریم از هرگونه آزادی صرف نظر کنیم، در اصل ما می شویم عبد این ها. گویا اسکناس و سکه به من امر می کنند، به تعبیر دیگر وقتی کسی به موجودی ولو سکه و اسکناس دل می بندد، دیگر نسبت به دلبر خودش آزادی ندارد، همه وقت دلبسته نسبت به دلبرده ی خودش حالت عبودیت دارد، یعنی یک نوع حالت سلب آزادی. این حالت سلب آزادی ذومراتب است. اما بعد از این گفته می شود این خدایی که ما داریم محسوس نیست، گفته می شود که آن خدایی که داریم مُدرَک هم نیست، فوق ادراک است. خوب... اگر فوق ادراک است، آن وقت معنایش این می شود که هر چیزی متعلَّق ادراک هست هم نباید خدای من تلقی شود و یکی از این ها که مهم ترین است، تصورات ما از خداست. تصورات ما هم از خدا نباید خدا تلقی شوند، چون هر تلقی از خدا به دلیل این که تصور خداست، خدا نیست، چون خدا فوق ادراک است. و هر تصوری که من از خدا داشته باشم چون متعلَّق ادراک من واقع شده، خدا نیست[1]. یعنی نه فقط در زندگی جمعی بلکه اگر تلقیی هم نسبت به خدا دارم، نباید نسبت به این تلقی شیفته گی و دلبستگی داشته باشم و گویا این تلقی را بپرستم. این جاست که سخن محی الدین عربی در صفحه ی آخر، بند آخر فصوص خیلی معروف است که هر تصوری که از خدا دارید، آن خدا نیست، بنابراین به آن تصور نباید دلبستگی داشت. خدا در ظرف ادراک قرار نمی گیرد. این نظیر سخنی است از امام محمد باقر (ع) که نقل شده: کل ما میزِّ تُموه باوهامکم فی ادقّ معانیه فهو مصنوع لکم مردود الیکم. هر تصوری که از خدا داشته باشید، ساخته و مصنوع شماست. خدا صانع من و شماست، ولی این تصوری که من از خدا دارم مصنوع است. به زبان ساده تر یعنی ما شیفته ی افکار خودمان هم نباید باشیم. ولو متعلَّق این افکار ما هم درمورد خدا باشد. شیفته ی افکار خود بودن یعنی خودپرستی و ما باید خدا را بپرستیم، نه خود را.
فقط خدا می فهمد که انسان چه طوری زندگی کند. خدا در دین برای این نیامده که واقعیت هایی را تبیین وجود کند، که در فلسفه این طوری است و یا در دین نیامده که ما با استمداد از تلقی که از او داریم دست به حکم و نفی و اثبات و رد و ابرام هایی بزنیم. خدا در اند یشه ی دینی برای این آمده است که روشن کند مجموعه شیوه های زندگی غلط چطور است؛ از این لحاظ هم بود که می گفتم جنبه ی سلبی دارد. خدا آمده بگوید که چه کسانی غلط زندگی می کنند و به این معنا به نظر بنده ی خدا در دین یک entity brening است. یک موجود نیست، یک directive است، یعنی یک راهنما است. نمی خواهم بگویم که خدا وجود ندارد، کارکرد خدا را می گویم. کسانی برای خدا وجود متشخص قائل اند و کسانی وجود غیر متشخص، آن هایی که وجود متشخص قائل اند، گاهی وجود متشخص شخصی و انسان وار قائلند و گاهی وجود متشخص غیر انسان وار قائلند. پس چه خدا غیر متشخص باشد، چه متشخص انسان وار باشد و چه متشخص غیر انسان وار، در هر سه حال در دین کارکرد directive تابلویی دارد. یعنی مثلاً می گوید این راه مشهد است و بقیه ی راه ها، راه مشهد نیستند. وقتی که یک فلش زدند و گفتند به سمت مشهد می رود، این فلش فقط و فقط هنرش این است که بفهمیم چه کسانی اشتباه می کنند و به مشهد نمی رسند. یک حالت تابلویی و فلشی دارد و اگر این نباشد باز یک آدم معنوی می پرسد که به من چه ربطی دارد. اگر گفتید که خدا هیچ جنبه ی directive تابلویی ندارد، آن مقدار که جنبه ی directive ندارد، به من چه ربطی دارد. وجود خدا در عالم با وجود آن مورچه ای که عرض کردم هیچ فرقی برایم ندارد. بنابراین خدا باید برایم directive باشد. یعنی یک خط نشانی باشد. به قول آن شاعر که می گفت:
کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود
در واقع ما با خدایی که دین می گوید می فهمیم که دین چه طرز معیشت هایی را غلط می داند، همین.
در اینجا سوالی پیش می آید که اگر خداوند را نتوان تصور کرد که نمی توان با او ارتباط برقرار کرد؟ همین طور است. مثلاً فرض کنید که شما یک پلیس هستید، به رئیس کلانتری می گویید که شما که مرا می فرستید دنبال یک قاتل، من باید عکسی از او داشته باشم. رئیس هم می گوشد که حق با شماست و عکسی را نشان می دهد. اگر پلیس وقتی که عکس را می بیند، بگوید اگر قاتل این است پس بگیرید. دیگر من را کجا می فرستید. آن وقت می گویند شکی ندارد که این عکس را لازم داشتیم اما به شرطی که از عکس بودنش با خبر باشی، اگر خبر نداشته باشی که این عکس است تو اصلاً پلیس نیستی ، یک دیوانه ای. بنابراین من باید به تو عکسی را نشان بدهم ولی به شرط آن که این را موجود مستقل ندانی، این را موجود آلی ببینی، این را آلت تلقی بکنی نه غایت. یعنی باید بدانی این دارد موجودی را نشان می دهد که نمی دانیم الان در کجای تهران است و تازه مامور می فرستیم که او را پیدا بکند. این که گفتیم ایمان و اعتقاد فرق می کند، این است. تو توجه که یک علایم و اماراتی به تو نشان داده اند، ولی فکر نکن که صاحب علامت این است. بنابراین اگر حالا من دارم با خدا ( خدای شخصی و انسان وار در دین اسلام) راز و نیاز و دعا و مناجات می کنم و تصور موجودی می کنم، اشکالی ندارد، ولی نباید تصور کنی که این موجود محکی است، بدانی که این موجود حاکی است. مثل وقتی که یک مادر عکس فرزند از دست رفته اش را قاب کرده و هر وقت به یاد او می افتد به آن نگاه می کند و گریه می کند؛ اشکالی ندارد. اما هیچ وقت این مادر نمی گوید که این بچه ام است، اگر این بچه اش بود که اصلاً گریه کردم سبب نداشت، بچه ات پیشت است و هر وقت که بخواهی بغلش می کنی و می بوسی.
نکته: انسان در واقع با تصوراتی زندگی می کند، او نمی تواند خالی از تصورات باشد، در صورتی که بداند تصور، تصور شیئ است، نه خود شیئ. بنابراین افکاری که درمورد خدا داریم را نباید خدا بدانیم و به این ها دل ببندیم و حاضر نباشیم به هیچ قیمتی از این دست بکشیم.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- وقتی ید و وجه و رجل به خدا نسبت داده می شوند، باید به معانی غیر حقیقی گرفته شوند، به نظر من علت بودن و خالق بودن و محرَک بودن خدا را هم باید به معنای غیر حقیقی گرفت. چون اگر شما ید و وجه و رجل و چشم و غیره به معنای حقیقی اش در نظر بگیرید، خدا رادر محسوسات دارای مثل تلقی کرده اید. و اگر شما این اوصاف انتزاعی و فلسفی را هم به معنای حقیقی اش درمورد خدا بگیرید. باز خدا رادر ساحت دیگری دارای مثل تلقی کرده اید. چون خدا از حیث علت بودن با بقیه ی علت ها مثل پیدا می کند؛ ولی لیس کمثله شیئ. از این نظر هرگونه مفهومی که به خدا نسبت دهید، به مفاهیم محسوسه، یعنی مفاهیمی که مصداق محسوس دارند، اختصاص ندارد. هرگونه مفهومی را به خدا نسبت می دهید، باید توجه کنید که آن را به مفهوم حقیقی اش نباید نسبت بدهید.
از این لحاظ است که وقتی مفاهیم دیگر را هم به خدا نسبت دهید، باید نسبت بدهید و فوراً سلب نسبت هم بکنید. خوب حالا به چه معنا می شود هم نسبت داد و هم سلب نسبت کرد؛ آن وقت شما باید مثلاً به نظریه ی تمثیلی قائل باشید. اگر خدایی که در کتون دین و مذهب آمده است را بخواهیم لیس کمثله شیئ او را جدی بگیریم، باید به نوعی الهیات تنزیهی الفاظ و مفاهیمی مثل دست و چشم و ... از خدا به معنای حقیقی خودش نفی می شود، و همین طور الفاظ و مفاهیم دیگری مثل مضحک و مبکی و ... که در متون مقدس نسبت داده شده و چه الفاظ و مفاهیمی که فیلسوفان به خدا نسبت می دهند، آن ها هم باید به معانی حقیقی اش اخذ نشود. اگر کسی گفت باید به چه معنایی اخذ شود؟ آن وقت می شود گفت به معنای تمثیل باید اخذ بشود.
ندای سبز آزادی: آقای جلال سیما پدر سلمان سیما به شعبه 15 دادگاه انقلاب احضار شد. بر طبق این احضاریه وی می بایست روز 14 شهریور در دادگاه انقلاب حضور پیدا کند. این در حالی است که در این احضاریه هیچ دلیلی ذکر نشده است.
گفتنی است پیش از این نیز پدر این فعال دانشجویی به همراه خواهر وی در رابطه با بازداشت اخیر این عضو سازمان ادوار به شعبه پنحم بازپرسی دادسرای اوین احضار شده بودند.
سلمان سیما عضو سازمان ادوار تحکیم وحدت و فعال دانشجویی به شش سال حبس قطعی محکوم شده است.
برای دیدن قسمت اول با عنوان "مصباح یزدی نظریه پرداز مکتب دروغ" اینجا را کلیک کنید
ندای سبز آزادی: چشمها از خیرگی گرد است و دهانها از حیرت باز. این تمام واکنشی است که این روزها مردم ایران و جهان به رفتار و گفتار و کردار اقتدارگرایان خشونت طلبی نشان می دهند که استبداد دینی را از ورطه " نظر " به مرحله " عمل " کشانده اند.
همانانی که نوچه هایشان در روز قدس خانه کروبی را بی هیچ ابایی به آتش می کشند و در شب قدر چادر از سر زن مسلمان بر می کشند و خانه مردم را به گلوله می بندند. همانانی که ماجرای کهریزک و زندان مخوفش را رقم می زنند و از تجاوز کردن به دختران بی گناه مردم و کشتن آنها و سوزاندن جنازه اش ابایی ندارند. همان لباس شخصی هایی که به کشتن دانشجویان دربندشان افتخار می کنند و با فریاد یا زهرا خلق را به وحشیانه ترین شکلی به قتل می رسانند.
مصباح یزدی کیست؟
پنج سال تمام است که ایران و اسلام زیر یوق اوباش به ظاهر مسلمانی لگدمال می شود که " امام " شان مصباح یزدی است و " آقا " شان سید علی خامنه ای و رئیس دولتشان " محمود احمدی نژاد. "
مصباح یزدی کیست؟ راه و روشش چیست؟ برکشیدگانش چه کسانی هستند و چه کسانی او را بر کشیده اند؟ پاسخ به این سئوالات و سئوالاتی از این دست از آن جهت مهم است که ما را به شناخت دقیقی از ماهیت واقعی نظریه پردازان تئوری خشونت و سلطه استبداد دینی و اسلام فاشیستی نزدیک می کند.
نام مصباح یزدی برای نخستین بار در زمان قتلهای زنجیره ای زبانزد خاص و عام شد. با این همه نام او از ابتدای دوره اصلاحات و ریاست جمهوری سید محمد خاتمی به فرهنگ عمومی و مطبوعات و سایر رسانه ها کشیده شد.
چه از نظر مصباح یزدی " اصلاح طلبان احیا کنندگان 2500 سال نظام شاهنشاهی در ایران " بودند. در آذر ماه سال ۱۳۷۹ اکبر گنجی روزنامهنگار طرفدار اصلاحات، که در کتاب پرفروش و جنجالبرانگیز «عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری»، به افشاگری درباره عوامل پشت پرده قتلهای زنجیرهای پرداخته بود، در دادگاهی که برای محاکمه او به همین منظور تشکیل شده بود علناً علی فلاحیان، وزیر اطلاعات سابق ایران را شاه کلید قتلهای زنجیرهای و مصباح یزدی را محرک و صادرکننده فتوای قتلها یا به اصطلاح، «مراد عالیجنابان خاکستری» خواند.
همچنین در واقعه قتلهای محفلی کرمان که تعدادی از اعضای بسیج یکی از مساجد کرمان به اتهام آن دستگیر شدند و این افراد در بازجوییها و در دادگاه اعلام کردند که پس از شنیدن سخنرانی محمد تقی مصباح یزدی، در یکی از مساجد کرمان به این نتیجه رسیدهاند که از نظر شرعی وظیفه دارند افراد مهدورالدم را بکشند. مصباح یزدی طی نامهای به دادگاه، صدور فتوی مشخصا برای قتل پنج نفر در کرمان را رد کرد اما ایراد سخنرانی عمومی پیرامون امر بهمعروف و لزوم اقدام شخصی بسیجیان در اجرای امر بهمعروف را تایید نمود.
دشمن جمهوریت
این روحانی 76 ساله جمهوریت را عین شرک می داند و ارزشی برای نقش مردم در تعیین سرنوشت خود قائل نیست و بارها گفته است که امام خمینی تنها بخاطر مصلحت و در گفتار " جمهوریت " را پذیرفته و بر آن تاکید کرده است. او درباره جمهوریت گفته است " مگر میشود بالاترین مقامات کشوری اسلامی را با هوسهای مردم تعیین کرد. مگر میشود آینده اسلام را در دست آمال و هوسهای مردم قرار داد. " از نظر مصباح یزدی مخالفت با ولی فقیه به معنای شرک به خداوند است. او در ۲۱ مرداد ۱۳۸۸ در جمع گروهی از هنرمندان بسیجی در موسسه آموزشی امام خمینی در قم اینگونه استدلال کرد که وقتی رئیسجمهوری از جانب رهبری نصب و تایید میشود به عامل او تبدیل شده و از این پرتو نور بر او نیز تابیده میشود و لذا " وقتی ریاست جمهوری حکم ولی فقیه را دریافت کرد اطاعت از او نیز چون اطاعت از خداست. " علی اکبر محتشمی پور که خود زمانی از نزدیکان آیت الله خمینی بوده است معتقد است که هدف مصباح یزدی از نفوذ در عرصه های عالی مدیریت مملکت "جمهوریت زدایی" از جمهوری اسلامی و "از بین بردن پشتوانه مردمی" آن است .
این نماینده سابق مجلس می گوید: " فرقه مصباحيه سختگير و غضبكننده به جوانان، زنان، دانشجويان و روزنامهنگاران و سياستمداران داخلي و درون بيت نظام اسلامي است. در سيره امام در طول تاريخ حيات ايشان يكجا نداريم كه امام جوانهاي ايراني را بيدين معرفي كرده باشد. دانشجويان را لاابالي و اباحيگر و سكولار و لائيك معرفي كرده باشد."
خامنه ای و مصباح یزدی
در زمان حیات امام خمینی، بازار نظریات و حرفهای مصباح یزدی خریدار چندانی نداشت. چرا که او به خاطر سوابقش چندان مورد اعتماد امام خمینی نبود. با این همه پس از رحلت امام خمینی، با حمایت خامنهای، مصباح یزدی به تدریج قوی و قوی تر شد تا امروز که هدف دیرینه خود در نفی جمهوریت را نزدیک می بیند. نخستین بار در نیمه نخست دهه هفتاد، مجله شما - ارگان حزب موتلفه اسلامی - پیشنهاد تغییر جمهوری اسلامی به حکومت عدل اسلامی را مطرح کرد اما به واقع کسی که نظریه پرداز این نظریه بود نه موتلفه بازار که مصباح یزدی بود.
امری که به شدت به آقای خامنه ای خوش آمد و موجبات برکشیده شدن او را فراهم کرد. در روزهای پس از انتخابات اما فیلمی از سوی منتسبان به مصباح در اینترنت منتشر شد که او را در حال تلاش برای بوسیدن پای " معظم له " نشان می دهد. شاید به همین خاطر و مواردی از این دست بوده که " ایشان " درباره مصباح یزدی گفته است: " او بهترین جایگزین برای علامه طباطبایی و مطهری است. " ( نقل به مضمون ) با این همه خامنه ای فراموش می کند که مصباح یزدی یکی از سرسختترین مخالفان امام خمینی بوده است و نزدیکترین یاران امام بارها و بارها این موضوع را مطرح کرده اند. حال آنکه امام مطهری را پاره تن خود می دانست.
در این باره علی اکبر محتشمی پور از نزدیکان امام می گوید: " هیچ تفاوتی بین فرقه مصباحیه و طالبان و جاهلان صدر اسلام وجود ندارد و افرادی که هیچ اهمیتی برای مردم، ملت ایران و جوانانی که به عنوان یک رکن از ارکان انقلاب برای امام مطرح بودند قائل نیستند، از افکار امام پیروی نمی کنند. "
محتشمی پور با اشاره به سوابق مصباح یزدی، از جمله عدم شرکت او در مبارزات قبل از انقلاب و حتی مخالفت هایش، بنابر خواست ساواک، با دکتر علی شریعتی از مخالفت صریح آیت الله خمینی در سالهای پس از انقلاب با دادن سمت های حکومتی به مصباح یزدی و همفکرانش سخن گفته است. اشاره او به سخنان امام خمینی است که درباره افراد مرتبط با انجمن حجتیه در زمان حیاتش گفته بود: " اما آن تشكيلاتي كه دم از امام زمان(عج) ميزند، اين تشكيلات نه در سپاه، نه نيروهاي مسلح، نه كارهاي كليدي نبايد دخالت داشته باشد... اگر يك نفر از اين طيف در مجلس باشد، مجلس را خراب ميكند. اگر يك نفر از اين طيف در يكي از كميسيونهاي مجلس باشد، كميسيون را خراب ميكند. اگر يك نفر از اين طيف در دولت باشد، دولت را خراب ميكند. من به شما تكليف ميكنم كه اگر شغل كليدي دارند از آنها پس بگيريد. علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد. " با این همه در ایام رهبری خامنه ای نه تنها افراد و اعضای این محافل از قدرت برکنار نماندند بلکه به عالی ترین مقامات مملکتی هم دست یافتند که مصباح یزدی سرآمد آنان است.
با این همه به رغم اعتراض بسیاری از چهره های نزدیک به آیت الله خمینی از جمله آیت الله توسلی، مهدی کروبی، موسوی تبریزی، محمد خاتمی و حتی جدال لفظی اکبر هاشمی رفسنجانی در مورد نظریات مصباح یزدی در خصوص "خشونت علیه مخالفان" و اظهارات مصباح درباره بی اهمیت بودن آراء مردم و ادعایش مبنی بر انتصاب الهی ولی فقیه، مصباح یزدی و شاگردانش از10 سال پیش تاکنون چنان در ساختار حکومتی ایران پیش رفته اند که اکنون شاگردان و مریدان وی در دولت، مجلس و سایر نهادهای حکومتی به ویژه در سپاه پاسداران، بسیج، و نیروی انتظامی، سمت های حساسی را در اختیار گرفته اند.
پایه علمی مصباح یزدی
خامنه ای در حالی مصباح یزدی را با مطهری و علامه طباطبایی مقایسه کرده است که بسیاری از دین پژوهان نظری کاملاً متفاوت در این باره دارند. چنانکه مثلاً عبدالکریم سروش دین پژوه سرشناس ایرانی درباره پایه علمی مصباح یزدی می گوید: " من هرگاه که مي خوانم و مي شنوم که آقاي مصباح گل کرده و سر برآورده و در امور سياسي، سلسله جنباني مي کند، حقيقتاً هم نگران و هم شرمنده مي شوم. چون مصباح را خوب مي شناسم و مي دانم به لحاظ عملي و نظري چنين ظرفيت هايي ندارد. او نه فقيه است، نه از تاريخ اسلام چيزي مي داند، نه از تاريخ ايران. نه حافظه خوبي در اين زمينه ها دارد، نه معلومات درستي. نه از ادبيات با خبر است، نه هنر، نه علم جديد، نه سياست مدن و مدرن. اکنون هم مدت هاست که مطالعه نمي کند چون وضع عصبي اش به او اجازه نمي دهد. تنها اندوخته او فلسفه کلاسيک اسلامي است، يعني بحث از قوه و فعل و جوهر و عرض و معقول اول و معقول ثاني و امثال اينها. و حالا کسي با اين مايه از دانش بخواهد بر کشتي سياست سوار شود و ناخدايي کند، مايه شرمندگي است و بايد به خدا پناه برد. و نگرانم چون چنين کسي با چنان نارسايي هايي اگر کار به دستش بيفتد بلايي بر سر اين قوم خواهد آورد که علاجش و جبرانش قرن ها طول مي کشد. "
این فیلسوف در پاسخ به این سئوال که " آیا می توان مصباح یزدی را با مطهری مقایسه کرد ؟ " می گوید: " به خدا قسم [ این مقایسه ] نابجاست. "چراغ مرده کجا، شمع آفتاب کجا". مطهری در فقه و فلسفه و تاريخ و ادبيات و... صد سر و گردن از مصباح بالاتر بود. همين آقاي مصباح يزدي، در اوايل انقلاب روزي به من گفت مطهري مارکسيسم زده است. آقاي مصباح يزدي علاوه بر کم دانشي فرديست از نظر رواني بسيار بي تحمل و کم طاقت و به شدت عصبي و پرخاشگر. اطرافيانش او را به اين صفات مي شناسند. وقتي در سال 1360 ستاد انقلاب فرهنگي از جانب آقاي خميني مامور شد با قم تماس بگيرد، قرعه فال به نام آقاي مصباح خورد. دکتر احمد احمدي که خودش عضو ستاد بود، به عنوان رابط ستاد با دستگاه آقاي مصباح تعيين شد. او پس از چند هفته به ستاد گزارش داد که نمي تواند با مصباح يزدي کار کند. چون به تعبير او پس از دو سه جمله حرف زدن با مصباح دعوا مي شود و بايد دست به يقه شد. اين حرف کسي بود که آن موقع دوست 20 ساله مصباح يزدي بود. داستان هاي برخوردهاي تندش با شريعتي را همه مي دانند که چگونه او راتکفير کرد تا آنجا که آقاي بهشتي در مقابل او ايستاد و نظر او را باطل شمرد. رابطه اش با انصار حزب الله را حجت السلام پروازي که سال ها پيش از حزب الله جدا شد، خبر داد. قاضي قتل هاي فجيع کرمان در دو سال اخير فاش کرد که قاتلان، مجوز ديني از آقاي مصباح يزدي داشتند. اين خصلت عصبي و خوي تند و دست و دهان گشاده به تکفير و فتواهاي تندروانه بود که او را شايسته کرد تا جناح هايي او را جلو بيندازند و از او کار بکشند. من هيچگاه گمان نمي کنم که او خود سردمدار و پرچمدار باشد. به عکس، او کارگزاريست که در وقتش او را باز نشسته خواهند کرد. "
ادامه دارد
ندای سبز آزادی: طبق اخبار رسیده محسن صفایی فراهانی که چند روزيست دچار عارضه قلبی شده است ، به بیمارستان قلب تهران منتقل گرديده.
به گزارش نوروز ؛ محسن صفايي فراهاني امروز طي تماس تلفني با خانواده خود از وخامت اوضاع جسمي خود خبر داده و همچنين اضافه نموده است که از درمانگاه اوين به بيمارستان قلب تهران منتقل گرديده
شایان ذکر است محسن صفایی فراهانی، یکی از هفت اصلاح طلبی است که علیه سپاه پاسداران شکایت کرده است. وی که از اعضای شورای مرکزی جبهه مشارکت است پس از انجام مصاحبه ای در مورد شکایت هفت فعال سیاسی از یکی از مسئولان سپاه پاسداران، به زندان بازگردانده شد
ندای سبز آزادی: جبهه مشارکت ایران اسلامی با ارسال نامه ای خطاب به حجت الاسلام و المسلمین مهدی کروبی نسبت به رفتار صورت گرفته با وی و حمله لباس شخصی ها به منزل وی ابراز تاسف کرده و از عملکرد ضعیف نیروهای انتظامی در حفظ امنیت مردم و حریم شهروندان انتقاد کرد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی نوروز متن کامل نامه جبهه مشارکت ایران اسلامی به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب حجه الاسلام والمسلمین آقای کروبی
باسلام واحترام
اخبار حملات وحشیانه عده ای از لباس شخصی های سازماندهی شده در روزها و شبهای اخیر که هم زمان بوده است با لیالی قدر به منزل شما آنهم در حالی که نیروهای انتظامی در کنارایستاده، شاهد آن بوده و از انجام وظیفه حداقلی خود که حفظ امنیت و حریم شهروندان و منازل مسکونی است باز داشته شده بوده اند موجبتاسف و تأثر عمیق گردید.
البته برای آن جناب که عمر خود را صرف مبارزه با مظاهر ظلم و جور و همراهی با خواست های برحق مردم کرده اید این تعرضات و فشارها تازگی ندارد و شما را از مسیر حقی که برگزیده اید باز نمی دارد. همین ویژگی بارز شماست که کودتاگران را که می اندیشیدند خواهند توانست با تحمل دوره کوتاهی از اعتراض بر خر مراد خود سوار شده و در جهت اهداف دنیایی خویش بتازند عصبانی و مضطرب کرده است.
این گونه مانورها که به عنوان حرکات خودجوش مردمی انجام می شود آنقدر رسواست و ماهیت شرکت کنندگان و سازمان دهندگان آنها آن قدر روشن است که کمتر کسی حتی در میان حامیان وضع موجود می توان سراغ گرفت که آن را به مردم نسبت دهد. مردمی که یک سال است رأی های به صندوق ریخته شده خود را با مسالمت آمیز ترین روشها مطالبه می کنند و پاسخی جز داغ و درفش ندیده و با خشن ترین روش ها مورد سرکوب قرار گرفته اند.
آنها از اعلام حضور ساده شما در راهپیمائی روز قدس چنان به هراس افتادند که چاره ای جز محاصره منزل شما به منظور جلوگیری از حضورتان در راهپیمائی ندیدند و ناگزیر شدند راهپیمائی روز قدس را زیر پوشش شدید ترین اقدامات امنیتی برگزار کنند چرا که می ترسیدند حضور شما و مردم معترض، رنگ سبز اعتراض به هرنوع ظلم را به این راهپیمائی بدهد.
آری مردم مظلوم ما امروز بیش از هر زمان دیگری درد و رنج برادران و خواهران فلسطینی خود را درک می کنند و خود را در کنار آنها می بینند.
برای شما از خداوند متعال سلامتی و طول عمر باعزت مسألت می نمائیم.
جبهه مشارکت ایران اسلامی
ندای سبز آزادی: پنجاه روز از قطع تماس تلفنی زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین می گذرد . ۵۰ روزی که خانواده این زندانیان که برخی از آنها تنها راه ارتباط با عزیزان شان تلفن بوده از ارتباط با آنان محروم شده اند .
به گزارش کلمه، خانواده زندانیان سیاسی این بند که بیشترشان زندانیان حوادث پس ازانتخابات هستند بارها برای پی گیری این قطع ارتباط به دادستانی تهران و دیگر مراجع قضایی مراجعه کرده اند ، اما هر بار مسوولان دادستانی به خانواده ها اعلام کرده اند که آنها در قطع این ارتباط نقشی ندارند و حتی به خانواده ها وعده داده اند که به زودی تماس تلفنی زندانیان وصل می شود .
اما همچنان این وعده ها بی ثمر بوده است و درست قبل از روزی که ۱۷ زندانی سیاسی این بند به خاطر اعتراض به رفتارهای توهین آمیز ماموران و شرایط نامناسب این بند به سلول انفرادی منتقل شده و سپس دست به اعتصاب غذا زدند ارتباط تلفنی زندانیان قطع شده است .
اکنون ارتباط زندانیان با خانواده هایی که در شهر تهران به سر می برند به ملاقاتهای هفتگی محدود شده است . آن دسته از خانواده ها که در شهرستان زندگی می کنند، تا هفته ها از زندانی های خود بی خبرند ،چرا که بسیاری از آنها امکان سفر هفتگی را به تهران ندارند .این بی خبری دائمی به خصوص برای والدین میانسال زندانیان و کودکان خردسال آنان موجب نگرانی شدید و حتی بروز بیماری های روحی و روانی شده است .
خانواده یکی از زندانیان این بند می گوید «:مدتهاست که فرزند خردسالم را به دلیل محدودیت در ملاقاتهای حضوری به ملاقات پدرش نمی برم. ملاقات کابینی نیز به جهت روحی اثر بدی روی بچه می گذارد ، دل فرزندم به همان تماسهای یک یا دو دقیقه ای تلفنی با پدرش خوش بود که همان را هم از ما گرفتند. در طول هفته مدام دلم شور می زند نکند بلایی سر همسرم آمده باشد ومن از آن بی خبر مانده باشم به همین دلیل با اضطراب زیاد روزهای ملاقات را آغاز می کنم.»
زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ نیز بارها به قطع تماس تلفنی شان اعتراض کرده اند. اما هربار پاسخ متفاوتی را از مسوولان بویژه بزرگ نیا ،رییس بند ۳۵۰ شنیده اند . آنها گاهی رو به زندانیان می گویند که وزارت اطلاعات اجازه وصل مجدد تلفن ها را نمی دهند و قصد دارند شرایط بند امنیتی ۲۰۹ را بر این بند نیز حاکم کنند. گاهی هم پاسخی متفاوت به زندانیان می دهند و از آنها می خواهند که طی تعهد نامه کتبی از رفتارهای گذشته شان از جمله اعتراض های هفته های قبل بویژه اعتصاب غذا اظهار ندامت و از مسوولان طلب بخشش کنند تا دوباره تلفنهای بند وصل شود .
تقاضایی که هر بار با مخالفت زندانیان این بند مواجه می شود چرا که آنها فقط جقوق اولیه انسانی شان را از زندانبانان طلب می کنند اما آنها با گذاشتن شروط عجیب و غریب برای استفاده از حقوق اولیه زندانیان قصد تحقیر آنها را در سر می پرورانند در حالی که جق تماس تلفنی هم مانند دیگرخواسته ها حق اولیه زندانیان است و نباید در برابر شرط وشروط به آنها اعطا شود .
خانواده زندانیان سیاسی از دادستان تهران می خواهند که هر چه زودتر امکان تماس تلفنی زندانیان را فراهم کند و دهها خانواده نگران را از نگرانی برهاند .
ندای سبز آزادی: همزمان با محاصره منزل مهدی کروبی، محل اقامت مهندس موسوی و تمام راههای ورودی به آن نیز توسط نیروهای ظاهرا خودسر، در محاصره بوده است.
به گزارش تحول سبز، در خبرهای چند روز اخیر شاهد حمله و محاصره منزل مهدی کروبی توسط اوباش حکومتی بوده ایم و حال گزارش های رسیده حکایت از برنامه گسترده و همزمان این نیروها برای محاصره منازل مهندس موسوی و مهدی کروبی جهت جلوگیری از خروج آنها از منزل در روز قدس دارند.
به گزارش خبرنگار تحول سبز، روز جمعه مهندس موسوی و دکتر رهنورد که تصمیم به شرکت در راهپیمایی روز قدس را داشتند متوجه این حقیقت می شوند که نیروهای لباس شخصی تمامی ورودی ها و خروجی های محل سکونت ایشان را در محاصره و تحت نظر دارند و هر فردی که ازخانه خارج می شود تحت کنترل است تا آنجا که وقتی دو نفر در ماشین ایشان از منزل خارج میشوند، سه گروه در میدان پاستور به طرف خودروی مهندس هجوم می آورند. یکی از گروه ها نیروی انتظامی، یک گروه نیروهای سپاه و گروه سوم نیز لباس شخصی ها بوده اند.
پس از حمله به خودرو، متجاوزان، پس از وارسی کل اتومبیل حتی صندوق عقب متوجه عدم حضور مهندس موسوی و دکتر رهنورد در خودرو اجازه می دهند خودرو به مسیر خود ادامه دهد.
با توجه به بسته بودن کلیه راههای خروجی و ورودی منزل مهندس موسوی توسط نیروهای حکومتی و لباس شخصی، ایشان امکان خروج از منزل، شرکت در راهپیمایی و حضور در کنار مهدی کروبی را پیدا نکرد.
این گزارش حاکی از آنست که منزل ایشان همزمان با خانه مهدی کروبی و با برنامهریزی قبلی و هماهنگ شده، در محاصره بوده است که تا به امروز در رسانههای خبری منعکس نشده است.
ندای سبز آزادی: بعد از راهپبمایی روز قدس در شیراز همانطور که آیت الله دستغیب پیش بینی کرده بود، عده ای از لباس شخصی ها را اجیر کرده و به سمت مسجد قبا کشاندند. پیش از این مسئولین مسجد قبا با نیروی انتظامی تماس گرفته و به آنها گفته بودند که این چنین برنامه تدارک دیده شده است. اما نیروی انتظامی از اعزام نیرو خود داری کرده و تنها به بستن حصارکشی و داربست پرداختند. گفتنیست لباس شخصی ها که گزارش می شود بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر هستند این داربست ها را شکسته و وارد مسجد شدند. در مسجد را شکستند و به ضرب و شتم طلبه های آیت الله دستغیب پرداختند.
گفتنیست گمان میرود امشب هم اراذل و اوباش کودتا بار دیگر به مسجد قبا حمله ور شوند .
ندای سبز آزادی: محمد طاهری قزوینی، زندانی سیاسی و همسر سارا توسلی، با ارسال جوابیهای در خصوص مطلب دروغین روزنامههای رسالت به مدیر مسوولی مرتضی نبوی و وطن امروز، به حکم دادگاه همسرش اشاره کرد که به خاطر حضور در عزاداری روز عاشورا و تسلیت به خانواده خواهر مهندس موسوی، به شش سال حبس تعزیری و ۷۴ ضربه شلاق تعزیری محکوم شده است.
به گزارش کلمه، در جوابیه این عضو نهضت آزادی به حکم دادگاه سارا توسلی اشاره شده است که پیش از این در سایت کلمه منتشر شده و افکار عمومی را به شگفتی واداشته بود.
گفتنی است این جوابیه برای مدیران مسئول دو روزنامهی مدعی اصولگرایی رسالت و وطن امروز ارسال شده است، اما آنها برخلاف قانون از انتشار آن سر باز زدهاند. متن این جوابیهی کوتاه اما گویا که در اختیار کلمه قرار کرفته است به شرح زیر است:
به نام خدا
راست یا دروغ ؟ بدون شرح
اینجا در بند ۳۵۰ زندان اوین، جایی که حدود ۱۵۰ نفر از متهمین و محکومین سیاسی (به قول مسئولین زندان، متهمین امنیتی) روزگار میگذرانند، دسترسی به اخبار و تحلیلهای خبری محدود است و غالباً روزنامههای به اصطلاح دست راستی توزیع میشود، مگر آنکه زندانیان در رفت و آمدهای موردی، روزنامههای دیگری را به همراه بیاورند.
امروز سر شب روزنامه « وطن امروز» مورخ شنبه ۲/۵/۸۹ را ورق میزدم. در صفحه ۳ و در ستون ویترین، به نقل از روزنامه رسالت پنجشنبه، مطلبی با عنوان « دروغگو و دروغ شناسی» در ذمّ سخنان اخیر مهندس موسوی در تحلیل مسائل روز در جلسهای با حضور جمعی از اساتید دانشگاه نوشته شده که در آن موسوی را دروغگوی بزرگ سال ۸۸ و باعث فریب تعدادی از مردم خواندهاست. در انتهای متن مذکور آمدهاست:
« موسوی دروغگویی در این جلسه را نیز فراموش نکرد و بدون ذکر مصداق، مدعی شد یک زن به خاطر تسلیت گفتن به خانواده یکی از شهدای (!) عاشورا (همان عناصر خداجویی که موسوی ادعا میکرد) به شش سال زندان محکوم شده است.»
با دیدن عبارت فوق به یاد دوران بازداشت و بازجوییها در بازداشتگاه ۲۰۹ وزارت اطلاعات در زمستان گذشته و متن حکم بدوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب در مورد همسرم دکتر سارا توسلی حجتی، دندانپزشک اطفال و عضو هیأت علمی دانشگاه افتادم که تصریح داشت بخاطر حضور در عزاداری روز عاشورا و تسلیت به خانواده خواهر آقای مهندس موسوی به ۶ سال حبس تعزیری و ۷۴ ضربه شلاق تعزیری محکوم شده اند.
در انتها باز به یاد آوردم که چهار نفر از عوامل خطا کار پرونده بازداشتگاه مخوف کهریزک، جمعاً به پنج سال و نیم حبس محکوم شدهاند.
وجه تداعی این خاطرات و حوادث چیست ؟ الله اعلم !
محمد طاهری قزوینی ـ زندان اوین ـ بند ۳۵۰
دوم مرداد ماه ۱۳۸۹
****
پیوست: متن تاریخی رأی دادگاه بدوی سارا توسلی
بسم الله الرحمن الرحیم
مرجع رسیدگی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی تهران
شاکی: گزارش ضابطین قضایی
متهم: خانم سارا توسلی فرزند محمد . وکیل: ۱- خانم فریده غیرت ۲- آقای سید محمد علی دادخواه
اتهام: ۱ – اقدام علیه امنیت کشور از طریق اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت عمومی ۲- اخلال در نظم عمومی
پس از جری تشریفات قانونی، دادگاه ختم رسیدگی را اعلام و با استعانت از خداوند متعال به شرح آتی انشائ رأی می نماید.
رأی دادگاه حسب کیفرخواست صادره در پرونده کلاسه ۸۸/۱۶۵۵۲/ط د شعبه چهارم بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب تهران شهید مقدس
خانم سارا توسلی حجتی فرزند محمد
ساکن: …
باسواد(دکتری تخصصی دندانپزشکی- تخصصی کودکان) متاهل دارای دو فرزند، فاقد سابقه کیفری، شیعه، تبعه ایران با وکالت خانم فریده غیرت و آقای سید محمدعلی دادخواه
متهم است:
۱- اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرایم علیه امنیت کشور
۲- اخلال در نظم عمومی، با این توضیح(حسب توضیحات پرونده) نامبرده در تاریخ ۶/۱۰/۱۳۸۸ مصادف با عاشورای حسینی در تجمع غیر قانونی منجر به اغتشاش و تخریب اموال مردم و دولت شرکت کرده و خواهرش زهرا توسلی که همراه وی بوده است اذعان داشته که ما در این تجمع شعار الله اکبر هم سرداده ایم اما متهم موضوع پرونده منکر هرگونه سردادن شعار شده و حضور خود را صرف شرکت در مراسم عاشورای حسینی بیان کرده است. و پس از سپری شدن روز در شب به دیدار خانواده خواهر آقای میرحسین موسوی که ظاهرا فرزندشان در آن روز دچار حادثه شده و کشته شده جهت تسلیت رفته اند. متهم می گوید من خانواده خواهر میر حسین موسوی را نمی شناسم خواهرم زهرا آن ها را می شناسد آنهم نه مستقیم بلکه با رابطه آن ها را می شناسد. ما شب حدود ۹ رفتیم حدود ده دقیقه حضور داشتیم و پس از تسلیت برگشتیم. مامورین در پرونده گزارش کرده اند که متهم در آن جا از طرف خود و به نمایندگی از نهضت آزادی تسلیت گفته است ولی متهم منکر این موضوع شد. دادگاه با ملاحظه پرونده خانم زهرا توسلی در حضور متهم و وکیل مدافع وی ملاحظه نمود که مامورین چنین گزارشی در مورد خانم زهرا توسلی نکرده اند و فقط در مورد خانم سارا توسلی چنین گزارش نموده اند و خانم سارا توسلی در دادگاه در دفاع از این عمل اظهار داشته است صادقانه بگویم نهضت آزادی خبر نداشت و در جریان نبود که من رفته ام آن جا.دادگاه با ملاحظه این که
اولا خانم سارا توسلی حسب الاقرارخانواده خواهر آقای موسوی را نمی شناسد.
ثانیا خواهرش خانم زهرا توسلی هم مستقیم این خانواده را نمی شناسد بلکه با واسطه می شناسد.
ثالثا ساعت حضور آن ها در منزل خواهر آقای موسوی ۹ شب زمستان بوده که حدود ۴ ساعت از شب سپری شده.
رابعا ادعای همسایگی و رودربایستی ننموده.
خامسا دو زن در چنین ساعت شب برای تسلیت از کشته ای که صرفا ارتباط موضوعات سیاسی و جریان فتنه داشته با توصیف فوق در شهر تهران که عموما اعضای یک مجتمع مسکونی یکدیگر را نمی شناسند و ارتباطی با هم ندارند حضور پیدا کنند.
سادسا مامورین موضوع تسلیت گفتن از طرف نهضت آزادی را فقط به خانم سارا توسلی نسبت دهند.
سابعا خانم سارا توسلی مدعی شده چنان سرگرم کارو زندگی است که اصلا فعالیت سیاسی ندارد.
ثامنا قاضی دادگاه به وی اطلاع داد خواهرش که همراه وی در تجمعات بوده اذعان داشته شعار الله اکبر داده ایشان در جواب می گوید: مگر شعار الله اکبر چه اشکالی دارد؟!!
این ها همه حکایت از مخفی کاری متهم و انجام فعالیت موثر در راستای اهداف فتنه سبز ولیکن با پوشش و هوشیاری کامل دارد. و استشهادیه اساتید محترم دانشگاه و دانشجویان خانم سارا توسلی داستان دیگری دارد که پرداختن به آن در دادنامه که متنی حقوقی و قضایی است موضوعیت ندارد. دادگاه با توجه به مطالب مطروحه فوق و غیر موجه دانستن دفاعیات متهم و وکیل مدافع وی هر دو اتهام را وارد دانسته و با استناد به ماده ۶۱۰ و ۶۱۸ قانون مجازات اسلامی حکم بر محکومیت متهم به تحمل پنج سال حبس به جهت اجتماع و تبانی با احتساب ایام بازداشت قبلی و یکسال حبس تعزیری و تحمل ۷۴ ضربه شلاق تعزیری به جهت اخلال در نظم عمومی صادر و اعلام می نماید.این رأی ظرف بیست روز پس از ابلاغ قابل تجدید نظر در محاکم تجدید نظر استان تهران می باشد.
رئیس شعبه ۲۶دادگاه انقلاب اسلامی
و دادرس علی البدل محاکم عمومی تهران
پیرعباسی
ندای سبز آزادی: منابع خبری حدیث سرو خبر داده اند که تمام پایگاههای بسیج به حالت آماده باش درآمده و پیش بینی حمله مجدد به مسجد قبا دور از انتظار نیست. خبرهای تکمیلی را در اسرع وقت به اطلاع می رسانیم.
ندای سبز آزادی: احمد منتظري در نامه اي حملات اخير به بيوت مهدي كروبي و آيت الله دستغيب را محكوم كرد. متن كامل اين نامه به گزارش سحام نیوز بدين شرح است:
باسمه تعالی
در این ایام که مصادف با ماه مبارک رمضان، شبهای قدر و روز قدس است و باید ثمره و بروز آن رسیدن به نهایت معنویت و انسانیت و ظلم ستیزی در برابر زورمداران باشد، با کمال تأسف و تأثر شاهد اعمال ناشایستی در مملکت و نظام اسلامی هستیم که با هیچ منطق و برهان و دین و مذهبی سازگار نیست.
حملات وحشیانه و ناجوانمردانه به منزل مسکونی حضرت حجةالاسلام والمسلمین جناب آقای کروبی در تهران و همچنین حمله به مسجد و محل تدریس حضرت آیت الله دستغیب در شیراز اذهان مردم آزاده و شریف را آشفته کرده است.
عزیزانی که در راه انجام فرایض امر به معروف و نهی از منکر آسایش خود و خانواده خود را از دست داده اند باید تقدیر شوند، نه اینکه به بهانه های واهی مورد تعرض قرار گیرند.
این حملات نشانگر این واقعیت تلخ است که اگر نیروهای اسرائیلی به دشمنان خود رحم نمی کنند، ما با دوستان خود و آنان که در این انقلاب نقش بسزایی داشته اند رحم نکرده و اینگونه رفتار می کنیم و کسانی را سرکوب و منکوب می کنیم که با نصیحت های خیرخواهانه و مشفقانه خود خواستار اصلاح امور جامعه و کشورشان هستند. به کسانی رحم نمی کنیم، که گوشت و پوست شان با اسلام و انقلاب عجین است.
آیا مردم فلسطین به جرم اظهار عقیده و نوشتن مطالب انتقادی، اینچنین توسط اسرائیلی ها مورد تعرض قرار میگیرند؟
اینجانب به دلیل احساس مسئولیت و امید به اصلاح، این مطالب را بیان می کنم و با توجه به اینکه تمامی این مسائل در نظامی که به نام اسلام بنا شده و آزادی عقیده و بیان در قانون اساسی آن تصریح شده است اتفاق میافتد این احساس وظیفه دو چندان می شود.
پیشوایان دینی ما و از جمله مولی الموحدین حضرت علی (ع) که این ایام مصادف با شهادت مظلومانه آن امام است از مردم می خواستند اشکالات و ایرادات موجود جامعه را بیان کنند و می فرمودند بهترین دوستان ما کسانی هستند که انتقاد کنند و عیب ها را به ما نشان دهند تا آنها را برطرف نماییم.
متأسفانه در مقابل انجام این وظیفه الهی، چنین اعمال دور از انسانیت، با هدایت و سکوت کسانی انجام می شود که بایستی برحسب وظیفه قانونی مانع انجام آن باشند.
بازگشت به دستورات حیات بخش اسلام عزیز و قانون مداری تنها راه برون رفت از بحرانی است که دامنگیر این مرز و بوم شده است. امیدوارم خدای متعال در این روزهای پایانی ماه مبارک رمضان، سعادت و نیکبختی را برای ملت عزیز ایران و برای تمامی مردم جهان مقدر فرماید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
13 شهریور 1389
احمد منتظری
ندای سبز آزادی: نوید خانجانی از اعضای کمیته گزارشگران حقوق بشر و جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی با احضاریه کتبی برای شرکت در جلسه دادگاه در روز 13 مهر 89 در شعبه 26 دادگاه انقلاب احضار شد.
به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر، در برگه احضاریه از اتهامات نام نبرده اند ولی در جلسه دفاع آخر نوید خانجانی در روز 30 خرداد وی تفهیم اتهام به اقدام علیه امنیت، تبلیغ علیه نظام، تشویش اذهان عمومی، نشر اکاذیب، تشکیل گروه غیر قانونی (گروه محرومین از تحصیل بهایی، کمیته ی حق تحصیل)، عضویت و همکاری موثر در گروه غیرقانونی کمیته گزارشگران حقوق بشر شد که وی تمام این اتهامات را رد کرده و اعلام داشت تمامی فعالیتهای وی “در راستای احقاق حقوق محرومین از تحصیل و از طرق کاملا قانونی انجام پذیرفته است.”
نوید خانجانی شامگاه 11 اسفند در منزل پدری اش در اصفهان بازداشت شد و پس از دو ماه در 13 اردیبهشت با تودیع وثیقه 100 میلیونی از بند دو الف در زندان اوین آزاد شد.
ندای سبز آزادی: دکتر ابراهیم یزدی دبیرکل نهضت آزادی ایران در بیانیه ای کوتاه اخبار منتشر شده در رسانه های کودتاگران نظیر مشرق و روزنامه جوان و سایتهای رجا نیوز و نظایرهم را تکذیب نمود.
این رسانه های کذاب در خبری ساختگی مدعی شده بودند که دکتر یزدی در دیدار با دانشجویان در مورد شکست جنبش سبز سخن گفته است اما دبیرکل نهضت آزادی ایران با تاکید بر اینکه مواضع خود را در باره جنبش سبز و راهکار ها و راهبردهای آن طی مقالات متعددی که عموما در روزنامه های اصلاح طلبان، قبل از تعطیلی آنها، چاپ شده اند و یا در سایت ها قابل دسترسی هستند بیان نموده است از اخبار سایتهای کودتا را دروغ و خلاف واقع خواند.
به گزارش «میزان خبر» متن اطلاعیه دبیر کل نهضت آزادی به شرح زیر است:
به نام خدا
اخیرا ( 6/6/1389) یک سایت اینترنتی به نام " مشرق " از قول خبر نگار سیاسی خود مطالبی را به نقل از اینجانب در مورد جنبش سبز و رهبران آن منتشر کرده که خلاف واقع و نادرست است. اینجانب با دانشجویان نشستی نداشته ام تا چنین مطالبی را مطرح کرده باشم.
اینجانب در گذشته تحلیل ها و مواضع خود را در باره جنبش سبز و راهکار ها و راهبردهای آن طی مقالات متعددی که عموما در روزنامه های اصلاح طلبان، قبل از تعطیلی آنها، چاپ شده اند و یا در سایت ها قابل دسترسی هستند، اعلام کرده ام. بر این پایه، در شرایط کنونی، هر مطلبی که غیر از آنها به اینجانب نسبت داده شود، قویا تکذیب می شود.
ابراهیم یزدی
تهران 10 شهریور 1389
ندای سبز آزادی: فخرالسادات محتشمیپور، همسر مصطفی تاجزاده، در دومین نامهی سرگشادهی خود خطاب به رئیس قوهی قضاییه، از وی خواست بیش از این اجازه ندهد با بیتدبیریها استقلال این قوه زیر سؤال برود و پاسخگویی به مطالبات حداقلی خانوادههای زندانیان سیاسی بیش از این تحت فشار، مورد غفلت و تغافل قرار بگیرد.
محتشمیپور در این نامه همچنین ضمن اعتراض به عدم انتقال همسرش به بند عمومی، از پاسخگو نبودن دادستان تهران در قبال وضعیت زندانیان سیاسی انتقاد کرد.
متن نامه خانم محتشمیپور را که در اختیار ندای سبز آزادی قرار گرفته است در ادامه میخوانید:
بسم رب المظلومین
جناب آقای لاریجانی
رئیس محترم قوه قضائیه
با سلام
همانگونه که مستحضرید همسرم سید مصطفی تاجزاده روز چهارم ماه مبارک رمضان در پی شکایت از فردی موسوم به مشفق و همکاران کودتاگرش و به بهانه پایان مرخصی به زندان بازگردانده شد. ما او را تا درب زندان اوین بدرقه کردیم و آن به آن منتظر تماس تلفنیش بودیم که متأسفانه تا روز دوازدهم از او بی خبر ماندیم. این در حالی است که اگر زندانی برای گذراندن مدت محکومیتش در زندان باشد، باید در بند عمومی بوده حقوق اولیه اش رعایت شود. یک تماس تلفنی کوتاه و متعاقب آن یک ملاقات کابینی که ظاهرا به دستور دادستان بوده ما را از نگرانی هایی که دچارش هستیم نرهانیده است. محل نگهداری همسرم نامعلوم است و متأسفانه آقای دادستان در این زمینه خود را ملزم به پاسخگویی نمی دانند. تماس های مکرر این جانب و مکاتبات و عریضه های پرسشگرانه و روزانه اینجانب در مقام دادخواهی، ظاهرا هیچ تأثیری در توقف این روند غیرقانونی و غیر حقوقی نداشته است اما از آن جا که تذکر نافع به حال مؤمنین است، من هر روز پرسش ساده ای را تکرار کرده ام: همسرم را کجا و تحت چه شرایطی نگاه داشته اید؟
جناب قاضی القضات
من نه از سر عجز بلکه در کمال استغناء و در مقام حق طلبی و دادخواهی از شما که مسئولیت قوه مستقل قضائیه را به عهده دارید در بیست و چهارمین روز از این ماه عزیز و پس از لیالی قدر و در بیست و یکمین روز بازداشت مجدد همسرم، می پرسم چرا باید خانواده آقای تاجزاده و دوستان و همکارانشان و حتی خود ایشان از محل نگهداری شان بی خبر باشند؟ آیا نگهداری ایشان در محلی غیر از بند عمومی، قانونی است یا پس از بازداشت غیرقانونی با حکم سه روز قبل از انتخابات توسط دادستان معزول و دیگر اقدامات غیرقانونی که شکایت نامه های مربوطه شان به زودی به دست شما خواهد رسید، قرار است همچنان بی قانونی وبی عدالتی در مورد ایشان اعمال شود؟ علاقمندم بدانم این همه رفتارهای زشت و ناپسند با همسرم آزاده مظلومم و خانواده اش از کجا نشأت گرفته است.
بی شک اولین نامه و مصاحبه اینجانب که در روزهای بی خبری محض از همسرم و نگرانی های شدید از وضعیت سلامت ایشان نگاشته شده بود در تماس ایشان دخیل بوده است. نکند قرار است تا صدای ضعیف ما تبدیل به فریاد نشده و به همه آزادگان عالم نرسد خدای نکرده به گوش دست اندرکاران حوزه قضا در کشور اسلامیمان هم نمی رسد؟
سوال اصلی من و دیگر همسران شاکیان رسمی از کودتاگران از شما این است که چرا به این شکایت رسیدگی نمی شود و سوال اختصاصی من این است که همسرم چرا به بند عمومی منتقل نمی شود تا امکان ارتباطش با خانواده برقرار شود؟
از آن جا استقلال قوه قضائیه از ارجمندی های قانون اساسی کشور عزیزمان ایران است و از آن جا که ما فرزندان انقلاب همچنان خود را به این قانون ملتزم می دانیم از حضرتعالی درخواست داریم که بیش از این اجازه ندهید با بی تدبیری ها استقلال این قوه زیر سؤال برود و پاسخگویی به مطالبات حداقلی ما خانواده های زندانیان سیاسی بیش از این تحت فشار، مورد غفلت و تغافل قرار برود.
والسلام علی من اتبع الهدی
فخرالسادات محتشمی پور
سیزدهم شهریورماه ۱۳۸۹ برابر با بیست و چهارم رمضان المبارک ۱۴۳۱
ندای سبز آزادی: بیت شهید آیتالله قدوسی در آستانه بیست و نهمین سالگرد شهادت او، با صدور بیانیهای اعلام کرده است که همچون سال گذشته، از برگزاری مراسم سالگرد خودداری کرده و ضمن اعلام وفاداری به آن شهید والامقام، همگان را به فاصله گرفتن از برنامههای تبلیغاتی پرهزینه و بیمحتوائی که روح آن شهید از آن بیزار بود، دعوت کرده است.
به گزارش کلمه این اطلاعیه که خطاب به مردم صبور و مقاوم ایران صادر شده تاکید دارد که ” آن بزرگ در طول سالیان پیش از پیروزی انقلاب تمام سعی خود را نمود که نسلی را تربیت کند که هدفش استفاده درست از قدرت است و نه حفظ آن؛ و نگاه اصلاحیاش به خویشتن و دوستان و افراد خود است و نه دیگر اندیشان و مخالفان؛ و نیز امر به معروف را از خود و خودی شروع میکند و نه از دیگران و غیر خودیها.”
خانواده شهید قدوسی در ادامه اطلاعیه تاکید می کنند که “وی تمام تلاش خود را نمود تا به نسل انقلاب، مردم مسلمان و روحانیت جوان بفهماند که خطرناکترین دشمن طریق، انبوه طرفدارانی است که پشت سر انسان گرد آمدهاند و نه صدای مخالفانی که بر علیه ما فریاد میکشند. آنان که با شهید قدوسی ارتباط داشتند در خلوت و آشکار این روایت اخلاقی را بارها از او شنیدهاند که “برحذر باش از صدای انبوه هوادارانی که به دنبالت میآیند”.
در بخش دیگری از اطلاعیه مذکور آمده است که ” او سعی کرد تا این نسل بفهمد که زندانی و خانوادهاش در اسلام حرمتی دارند که نمیتوان آن را نادیده گرفت. این سلوک سیاسی و اخلاقی، همان راهی بود که شهید بزرگوار آیت الله قدوسی تمام زندگی خود را فدای آن کرد، برای آن خون دل خورد و دشنامها شنید و دشمنیها به جان خرید… و در دوران کوتاه مسئولیت او نیز قبل از هر کسی، دوستان و انقلابیون افراطی بودند که پرچم ضدیت با او را افراشتند و دشمنی و دشنام را نثار او ساختند.”
این اطلاعیه با اعتراض به برنامههای بی محتوا و بزرگداشتهایی توسط صدا و سیما که شهید قدوسی از آنها بیزار بود تاکید میکند:” امّا اکنون همه علاقمندان و فرزندان معنوی و راستین او، عمق اندیشههای او را درک کرده و وظیفه بزرگی بر دوش خود احساس میکنند. اکنون اکتفا کردن به ذکر نام و انتشار تصویر و ساختن برنامههای تلویزیونی بیمحتوا و برپا کردن بزرگداشتهائی که خود او از آن بیزار بود، گناهی نابخشودنی است. او بر چه مسیری میرفت و ما از چه راهی بازگشتهایم؟”
در ادامه این اطلاعیه با اشاره به این که “اکنون با وقوع حوادث فراوان، ما بیش از همیشه به این اهداف معتقدیم. آنها نه فقط به پیروز شدن و به دست گرفتن قدرت، که به استفاده صحیح از این قدرت در جهت پیاده شدن ارزشها و اصول اسلامی و انسانی میاندیشیدند و قدرت و حکومت را ابزاری چنان بیارزش میدیدند که به فرمایش مولا علی (ع) اگر باعث گرفتن حق مظلومی از ظالمی نشود، ارزش و اهمیتی ندارد” میافزاید:
“شهید قدوسی حساسترین بخش از عمر شریفش را صرف کرد تا به نسلی که تنها به مبارزه برای قدرت میاندیشید، بیاموزد که آنچه اهمیت دارد باطن انسانهائی است که قدرت را به دست گرفتهاند و نه فقط ظاهر آنها، و بیاموزد که خطر و مشکل اصلی ما پس از پیروزی است و به آنها بفهماند که شیطان، باطل و طاغوت، در درون انسانهاست و در هر قلبی میتواند آشیان کرده و ظهور کند و پس از پیروزی انقلاب در مقام دادستان نیز بیش از هر کسی حامی و نگهدار مال و جان مردمی بود که مدافعی نداشتند و در مقابل کسانی که این روش را برنمیتافتند با صدای بلند اعلام کرد که “اگر مرا به مسلسل هم ببندید تسلیم نخواهم شد.”
ندای سبز آزادی: آیت الله العظمی دستغیب، مرجع تقلید ساکن شیراز، در سخنرانی امروز خود در مسجد قبا از دخالت نیروهای نظامی در سیاست انتقاد کرد و خاطرنشان ساخت که اگر کسانی که با اسلحه به آنها حمله شده، بخواهند شکایت کنند، بازداشت محاکمه میشوند، اما مهاجمان را آزاد میگذارند.
به گزارش کلمه به نقل از حدیث سرو، وی همچنین با اشاره به سخنرانیهای خود در ماه رمضان درباره علامت مومن بد و مومن خوب و همینطور عالم فاسق و عالم عادل، افزود « برخی افراد این حرفهای من را مطابق با توهمات و تخیلات خود دانسته و آن را بر رهبری منطبق کردند در حالیکه بنده قصدم از این صحبتها فقط نصیحت و امر بمعروف و نهی از منکر بوده است »
وی همچنین اظهار داشت « به اسم ولایت فقیه می آیند یک همچین وضعی را پیش می آورند. مگر رهبری از شما خواسته که این گونه عمل کنید؟! هیچ وقت ایشان راضی به اینگونه برخوردها نیست که شما به مسجد حمله کنید و بگویید رهبری دستور داده! »
آیت الله دستغیب در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به اتفاقات روز گذشته، گفت « وقتی قانون اجرا نشود باید شاهد این نوع برخوردهای خودسرانه بود. از آنطرف استاندار و فرماندار شیراز و غیره راضی به این گونه اعمال خلاف شرع نیستند و از آن طرف این عده که شاید ۱۵۰ الی ۲۰۰ نفر هستند در عین مخالفت مسئولین اجرایی شیراز به مسجد حمله می کنند و در کتابخانه مسجد با اسلحه چند نفری را زخمی می کنند. خوب این دوستان ما به چه کسی شکایت کنند؟ »
گزیده ای از سخنرانی امروز این مرجع تقلید را در ادامه میخوانید:
بسم الله الرحمن الرحیم
هدف بنده و جنابعالی از اینکه در این مسجد دورو بر هم جمع شدیم این است که می خواهیم متوجه شویم که خدایتعالی هست که همه کاره ماست و مسبب الاسباب را او بدانیم و با چشم دل متوجه این مطلب شویم. ما و شما از برکت ائمه اطهار ع یک وحدت معنوی با یکدیگر داریم بدون اینکه از جهت مادی به کسی غیر از خدایتعالی تکیه داشته باشیم .خوب چطور با چشم دل ، خالقیت ، مدبریت، و مالکیت خدایتعالی را متوجه شویم؟ یکی از چیزهایی که تا حد زیادی ما را متوجه این مطلب می کند و از تخیلات و توهمات نجات داده و ما را به درون می کشاند همین نماز های پنج گانه می باشد. حضرت علی ع در نماز است که تیر را از پای مبارکشان خارج می کنند که حضرت متوجه نمی شود. این همان علامت این است که انسان وارد درون و عالم معنی شده است و از تخیلات و توهمات وارسته است.
بنده و جنابعالی از برکت ائمه اطهار ع به دنبال این هستیم که خدایتعالی چه می گوید و از ما چه خواسته است نه بدنبال هوای نفس وشیطان. ما داریم بسوی خدایتعالی حرکت می کنیم و انشاء الله از برکت امام زمان ع باید این مراحل معنوی را که در این عالم است به اندازه همتی که داریم بگذرانیم همانطور که شهداء این مراحل را گذراندند و خدایتعالی هم قول داده در عالم برزخ آن مراحل برای آنها طی شود.
وقتی بنده راجع به صبر و استقامت صحبت می کنم خوب این را همه باید نشان دهند . معنی صبر و استقامت شعار دادن نمی باشد مثل همان ابراز محبتی که شب بیس تو سوم نسبت به بنده داشتید. این حرفها لازم نیست و این ها ظواهری است که باید کنار گذاشته شود؛ آنچیزی که بنده و جنابعالی دنبالش هستیم خدایتعالی هست.
چند وقت پیش در سخنرانیهای ماه رمضان بنده صحبتی کردم و علامت مومن بد و مومن خوب و همینطور عالم فاسق و عالم عادل را گفتم. ولی مثل اینکه برخی افراد بصرف اینکه بعضی از رسانه های خارجی برداشت دیگری از صحبت های بنده داشته به ذهن خودشان ،این حرفهای من را مطابق با توهمات و تخیلات خود دانسته و آن را بر رهبری منطبق کردند در حالیکه بنده قصدم از این صحبتها فقط نصیحت و امر بمعروف و نهی از منکر بوده است.
بنده بارها عرض کرده ام که باید قانون حاکم باشد نه تفنگ و باتوم و … این ها فایده ندارد و حاکمیت آنی دارد. این نحوه هجوم به مسجدی که قریب به هزار شهید داده است کار درستی نیست، این افرادی که در مسجد بودند مومنینی هستند که اهل دیانت و نماز ودعا هستند و همه آنها شهادتین را گفته اند و محب و دوستدارد اهل بیت هستند. روز قدسی که همه مردم باید اتفاق داشته باشند مقابل اسرائیل، وضع را طوری پیش آوردند که انگار در دنیا دو اسرائیل وجود دارد که مسجد قبا هم یک نوع دیگری از اسرائیل است.
بنده این مطلب را بارها عرض کرده ام که سپاه و بسیج و نیروهای نظامی نباید وارد سیاست شوند و به کار خود مشغول باشند و نتیجه این دخالت این می شود که با فتواهای عجیب و غریب و با توجیهات کذایی به مسجد حمله می کنند. این نوع عملکردها هم دنیای شخص را از بین می برد و هم آخرتش را. شما را به خدا مگر دست این دوستان ما چه بوده است؟! نه دستشان اسلحه بوده و نه باتوم و نه چیزهایی از این قبیل که از آنطرف اینطور از بالای مسجد نو( شهداء) به آنها تیراندازی کردید که اگر این ساچمه ها به کسی برخورد کرده بود الان عده ای کشته شده بودند. البته این لطف خدایتعالی و ائمه اطهار ع وشهدای مسجد بود که این اتفاق نیفتاد. خوب باید این سئوال را از آنها پرسید که این تفنگها را از کجا آورده اند؟ آیا از آمریکا یا روسیه و چین آورده اید ومی خواهید برای کشتن کسانی استفاده کنید که اهل ولایت ائمه اطهار هستند؟!
مطلب دیگر این است که وقتی قانون اجرا نشود باید شاهد این نوع برخوردهای خودسرانه بود. از آنطرف استاندار و فرماندار شیراز و غیره راضی به این گونه اعمال خلاف شرع نیستند و از آن طرف این عده که شاید ۱۵۰ الی ۲۰۰ نفر هستند در عین مخالفت مسئولین اجرایی شیراز به مسجد حمله می کنند و در کتابخانه مسجد با اسلحه چند نفری را زخمی می کنند. خوب این دوستان ما به چه کسی شکایت کنند؟ که اگر هم شکایت کنند آنها را بازداشت و محاکمه می کنند و بالعکس مهاجمان را آزاد می گذارند.
به اسم ولایت فقیه می آیند یک همچین وضعی را پیش می آورند. مگر رهبری از شما خواسته که این گونه عمل کنید؟! هیچ وقت ایشان راضی به اینگونه برخوردها نیست که شما به مسجد حمله کنید و بگویید رهبری دستور داده!
این چه بنایی است که برای خودتان درست کرده اید ، حرف ما این است که باید در این مملکت به قرآن وسنت عمل شود وخود رهبری هم باید تابع قرآن و سنت باشد. خوب این حرف بنده که نیست این حرف پیغمبر اسلام است. حال که بنده این حرفها را زدم بی دین شده ام؟!
ندای سبز آزادی: یک عضو کمیسیون اقتصادی مجلس با اشاره به حرمت داشتن قوانین حتی قوانین عادی در نظام اسلامی گفت: دولت با قانون شکنی و مجلس با مماشات با دولت در حق مردم جفا می کنند.
محمد رضا خباز نماینده مردم کاشمر و عضو کمیسیون اقتصادی مجلس در گفتگو با خبرگزاری مهر، در ارزیابی از قانونگرایی دولت با توجه به معلق ماندن اجرای برخی مصوبات گفت : دولت دهم برای قانون حرمت خاصی قائل نیست.
وی با بیان اینکه تصور آقایان این است هر چه ما عمل کردیم قانون است و هر چه را عمل نکردیم، قانون نیست ، افزود: پس اختلافات از اینجا آغاز می شود چرا که ما می گوییم مسئولان باید با قانون مقایسه شوند و آقایان در دولت می گویند قانون باید با ما مقایسه شود. ما می گوییم میزان قانون است آقایان در دولت می گویند میزان ما هستیم.
خباز ادامه داد: با این تفکر است که هرچه را که با ذوق و سلیقه شان جور در بیاید عمل می کنند و هر چه که جور در نیاید عمل نمی کنند.
نماینده کاشمر با اشاره به سخنان امام راحل (ره) مبنی بر اینکه اجرای قانون واجب است، افزود: حتی من به عنوان یک راننده خودرو نیز حق ندارم شرعا از یک ورود ممنوع عبور کنم ، چرا که طبق قانون اسلامی ما این کار شرعی نیست.
عضو کمیسیون اقتصادی مجلس اظهار داشت: در نظام اسلامی ما قوانین عادی نیز حرمت دارد و چون بر اساس شرع نوشته شده است نباید آنها را بشکنیم.
وی به فرمایشات مقام معظم رهبری مبنی بر اینکه دولت باید قانون را دقیقا اجرا کند حتی اگر آن را قبول نداشته باشد اشاره کرد .
خباز در بیان اینکه حال چرا دولت به قوانین عمل نمی کند، افزود: به نظر من این جفایی است که دولت در حق مردم می کند و مجلس نیز جفایی دیگر در حق مردم انجام می دهد.
وی ادامه داد: دولت با قانونشکنی در حق مردم جفا می کند و مجلس با مماشات و از کنار قضیه گذشتن به مردم جفا می کند.
نماینده کاشمر در مجلس در بیان اینکه مجلس چگونه باید در مقابل اقدامات غیر قانونی عمل کند، افزود: مجلس از نظر قانونی ابزارهایی را برای جلوگیری از اقدامات غیر قانونی دارد.
خباز در پاسخ به اینکه ابزار مجلس در این زمینه چیست، گفت: نمایندگان اول تذکر می دهند بعد سئوال می پرسند پس از آن تحقیق و تفحص انجام می دهند و در مرحله آخر نیز استیضاح می کنند.
وی افزود: چون مجلس از این ابزارهای نظارتی خود در مقابل اجرا نشدن قانون از سوی دولت استفاده نمی کند پس مجلس هم دارد در حق مردم جفا می کند و در نهایت دود همه اینها در چشم مردم می رود.
ندای سبز آزادی: در پی تعرض صورت گرفته به منزل حجت الاسلام و المسملین مهدی کروبی، حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی در تماسی تلفنی این اقدام را محکوم کرد.
به گزارش پایگاه خبری فراکسیون خط امام(ره)مجلس«پارلماننیوز»، رئیسجمهور سابق کشورمان در این تماس ضمن اظهار تاسف شدید از تعرض به این یار انقلاب و خدمتگزار مردم و محکوم کردن تخریبها و هتاکیهای صورت گرفته ابراز امیدواری کرد که مسئولان ذی ربط در رسیدگی و پیگیری این حادثه زشت و تلخ برخورد و با مسببان و عاملان آن به وظیفه خود عمل کنند.
خاتمی در این تماس تاکید کرد: با کمال تاسف عدم برخورد جدی با چنین پدیدهای باعث جریتر شدن قانون شکنان و هیاهوگران شده است.
وی خاطر نشان کرد: این رفتارها بیش از هر چیز باعث وهن نظام و لطمه دیدن انقلاب است.
ندای سبز آزادی: جمعی از اصلاح طلبان آذربایجان شرقی با نگارش متنی خطاب به قوه قضاییه حمایت خود را از شکواییه هفت دلاور اصلاح طلب اعلام کردند . در بخش از این بیانیه آمده است « از دستگاه قضا می خواهیم لا اقل برای یکبار هم که شده شکل قانونی را در شکایت علیه بخشی از حاکمیت رعایت کند و همچون علی که ادعای پیروی اش را دارند در دادگاه خود را هم شان شهروندان ساده قرار دهند و لذت اجرای عدالت را بر جامعه تشنه عدالتی که مدتهاست اما آن را در افسانه ها جستجو می کند بچشانند اگر چه می دانیم این توصیه مشفقانه هم راه به جایی نخواهد برد »
متن کامل این بیانیه که در اختیار ندای سبز آزادی قرار گرفته است به شرح ذیل است :
بیش از یک سال از انتخاباتی که می توانست بزرگترین رویداد سالهای اخیر ایران تلقی شده و آبرویی ابدی برای نظام جمهوری اسلامی به ارمغان بیاورد و آن را تثبیت کند و به مدد زیاده خواهی عده ای به کودتایی تمام عیار بر علیه خواست عمومی بدل شد گذشته است. در این یکسال ارکان حاکمیت از هر طریق سعی در القاء این مطلب داشته اند که نه تنها انتخابات سالم برگزار شده است بلکه در این مدت چشم فتنه نیز کور شده و حتی کسانی که به
کاندیدایی غیر از فرد حاکم رای داده بودند از نظر خود برگشته اند و الحدلله سلامتی حاصل است و همه چیز به روال عادی خود بر گشته است. اما عجیب است که اجرای بدون تنازل قانون، همچنان حلقه مفقوده رویدادهای کشور
باقی مانده است و ظاهرا قرار نیست حتی برای حفظ ظاهر هم که شده قانون اجرا شود. در این موقعیت سئوال این است که اگر حالت فوق العاده پس از انتخابات پایان پذیرفته است،چرا حاکمیت همچنان از یادآوری رویدادهای یکسال گذشته هراسناک است؟ اگر ریگی به کفش ندارند و اگر کشف حقیقت آنگونه که ادعا می کنند مد نظر آقایان بوده است، چرا هر چراغی که به تاریکخانه وقایع یکسال گذشته تابانده می شود را با عصبانیتی هر چه تمامترخفه می
کنند؟ چرا وقتی دلسوختگان انقلاب و یاران صدیق امام که در این مدت آماج قانون شکنی ها و مظالم و پرونده سازی ها واقع شده اند شکایتی از سر درد و دلسوزی با لحاظ نمودن شرایط قانونی به دستگاه قضا می برند، اینگونه باید
به زندان فراخوانده شوند؟اظهارات فردی به نام سردار مشفق که موید برنامه ریزی ستاد کودتا برای از صندوق در آوردن نام احمدی نژاد از صندوق رای یه هر شیوه غیر ممدوح بوده و توام با وارد کردن اتهاماتی واهی به سران
اصلاح طلب ،شخصیت های سیاسی و احزاب می باشد که باید از سوی مدعی العموم مورد شکایت واقع میشد به سرنوشتی غریب دچار شده است . این سرنوشت عجیب این سوال را مطرح می کند :.. در کجای دنیا شاکی بعد از شکایت توسط متشاکیان به زندان برده می شود ؟ ظاهرا گوش حاکمیت چنان بر تظلم خواهی اصلاح طلبان سنگین شده است. که صدای ظلم وجور های زندانیان و خانواده ای اسرای در بند را نمی شنودو
به نظر می رسد اگر حاکمان فعلی خود را بر اوضاع مسلط می دیدند، حد اقل این بود که باید دادگاهی صوری تشکیل می شد و با رعایت ظاهر قانونی ادله شاکیان استماع، بررسی و نقض می شد؛ اما چه می شود کرد که دستگاه محترم قضایی حتی حوصله برگزاری دادگاهی فرمایشی را هم ندارد و این موضوع در روزهای مبارکی که پر است از یاد علی و قصه عدالت او، بسیار دردناک است.
ما ، ضمن اعلام حمایت از شکایت این هفت چهره مورد ظلم و اتهام واقع شده اصلاح طلب که سوابق درخشان تک تک آنان بیانگر صداقت و توان و شایستگی شان است، از دستگاه قضا می خواهیم لا اقل برای یکبار هم که شده شکل قانونی را در شکایت علیه بخشی از حاکمیت رعایت کند و همچون علی که ادعای پیروی اش را دارند در دادگاه خود را هم شان شهروندان ساده قرار دهند و لذت اجرای عدالت را بر جامعه تشنه عدالتی که مدتهاست اما آن را در افسانه ها جستجو می کند بچشانند اگر چه می دانیم این توصیه مشفقانه هم راه به جایی نخواهد برد.
جمعی از اصلاح طلبان آذر بایجان شرقی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر