"ناچاری پست مدرن" عنوان مقالۀ آقای کاظمآباد در نقد و بررسی مقالۀ من با عنوان "خدایان و خوابگردها" است که در آن چند ایراد روش شناختی و محتوایی مطرح شدهاست. سعی میکنم با دسته بندی این اشکالات، بحث را جلو ببرم. آقای کاظمآباد به نظرم دستِ کم چهار ایراد و شاید یک نقد کلی به نوع نگاه نوشته مذکور و جمع بندیاش وارد دانستهاند که به ویژه ناظر هستند بر بخش سوم مقاله که به پستمدرنیسم علوم انسانی اختصاص داشت.
ایراد نخست آن است که چرا دانشجویان ایرانی که در مبارزه علیه اقتدارمآبی پدرسالار به انواع مختلف شورش کردهاند، در برابر پست مدرنیسم شورش نکردند و حتی بعضاً از استادان خود در پذیرش پستمدرنیسم جلوتر نیز رفتند؟ تنها برای رفع سوء تفاهم احتمالی بگویم که منظور از «خوابگردها» در این نوشته نه دانشجویان، بلکه بخش اعظمی از اساتید علوم انسانی بودهاند. اما اگر نویسنده معتقد است در این مقاله من دانشجویان را به انفعال در برابر پست مدرنیسم نسبت دادهام، باید بگویم با این برداشت مخالفم. شاید نوشته در این مورد به قدر کافی صراحت و شفافیت نداشته است. در هر حال بنا به مشاهدات شخصی در میان دانشجویان و فارغالتحصیلان علوم انسانی همه نوع گرایشی اعم از پستمدرنیسم و ضد آن دیده میشود. عدم اشارۀ کافی به این مقاومتها به هیچرو به معنای فقدان آنها نیست. برعکس، اشاره به وجود تقاضای روزافزون برای علوم انسانی غیر دانشگاهی که در آن نوشته مورد اشاره قرار گرفته است، خود شاهدی بر عدم انفعال و عدم تسلیم بسیاری از دانشجویان در برابر علوم انسانی دانشگاهی است. لذا این به تعبیر نویسنده "پسران سرکش" نه فقط در پستمدرنیسم از اساتید خود جلوتر بودند بلکه به نظر من بسیاری از پسران و نیز دختران سرکش بعضاً در نقد پستمدرنیسم نیز از اساتید علوم انسانی در ایران جلوتر بودند.
ایراد دوم آقای کاظمآباد آن است که اصلاً من بر چه اساسی مدعی شدهام که پستمدرنیسم در علوم انسانی دانشگاهی ایران دست بالا را داشته است، و مقاله فاقد دادههای کمی برای اثبات مدعای خود است. در پاسخ باید گفت، حتی ارائۀ دادههای کمی نیز در این مورد نمیتواند چیزی را اثبات کند؛ زیرا اگر فقط دادههای کمی را مبنا قرار بدهیم، در این صورت با مشکلی جامعهشناختی برخورد خواهیم کرد. برای مثال اگر کسی صرفاً بر اساس تیراژ کتابهای مذهبی به این نتیجه برسد که بخش اعظم جامعۀ ایران مذهبیاست، به خطا رفته. شاید بخش اعظم جامعۀ ایران "مذهبی" باشد، اما این امر در جایی که حوزۀ نشر به شدت تحت نظارت حکومت قرار دارد و سانسور وجه غالب است، تنها با اتکا بر آمار قابل استنتاج نیست و استدلال و دادههای دیگری را میطلبد. بنابراین حتی اگر این آمار در دسترس من بودند، نمیشد به صِرف اتکا بر آنها چیزی را اثبات کرد. لذا این مدعای مقاله که پستمدرنیسم وجه غالب علوم انسانی دانشگاهی در ایران بعد از جنگ به این سو بوده است، نه بر آمار، بلکه در وهلۀ نخست بر تحلیل شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران به ویژه بعد از جنگ و تأثیر این شرایط بر دپارتمانهای علوم انسانی اتکا دارد که انفعال سیاسی، سردرگمی فکری، و عدم تعهد حرفهایِ بسیاری از اساتید از نشانههای آن بر شمردهاست. تیراژ بالای این کتابها به فرض صحت، نه اثبات این مدعا، بلکه در بهترین حالت نشانه از اقبال (خواه از سوی جامعه یا از سوی دولت) میتواند باشد و بس. اگر لحن آن مقاله دلالتی غیر از این دارد، اشتباه از من بوده.
ایراد سوم به نحوۀ نگرش مقاله به علم بر میگردد. به نظرم رسید که نظر آقای کاظمآباد به طور تلویحی این است که "علم" شأنیتی دارد که با آزمون و خطا و ابطالپذیری جلو می رود؛ نه مناسبات قدرت. او می نویسد: "مقاله خدایان و خوابگردها" مسیر طی شده توسط علوم انسانی را نه راه پیشرفتِ آزمون-و-خطایی و مرحلهای (دیدگاه ابطالگرایانه)٬ و نه چرخشِ در پرتوِ نیازهای جامعه (دیدگاه کوهن) و نه تابع نسبیگرایی فایرآبندی که الزام اصلی آن یعنی نفی ارزشگذاری علم/غیرعلم را بپذیرد. بلکه آن را تحت تأثیر روابطِ قدرتِ حاکم و تمایلاتِ شخصی اساتید دانشگاهها معرفی میکند. این نحوه نگرش به علم، به طور ضمنی به طرفِ مقابل نیز این فرصت را میدهد که تکوینِ علوم را برای رسیدن به اهدافِ مغرضانه در نظر بگیرد. به عنوان مثال تحلیلگر چپ میتواند شکلگیری علوم انسانی را در جهت صحه گذاشتن بر لیبرالیسم بداند، تحلیلگر فاشیست شکلگیری علوم سیاسیِ فعلی و تقدیس حقوق بشر را برای جلوگیری از تحکیم ناسیونالیسم فاشیستی بداند و چه و چه."
نقد آقای کاظمآباد این است که چرا مقالۀ "خدایان و خوابگردها" سیر علوم انسانی دانشگاهی را از دریچۀ مناسبات قدرت (به شیوه ای فوکویی) دیده است. نتوانستم به روشنی به اشکال این نقد پی ببرم. اگر منظور ایشان این است که این گرایش درست نیست و باید برای علوم انسانی شأنیتی علمی قائل شد؛ آنچنانکه علوم دیگر از جمله ریاضیات و طبیعیات دارند؛ در این صورت باید گفت تامس کوهن و به ویژه فایرآبند، همچنانکه ایشان اشاره کرده، به نسبیت روش شناختی قائلاند. در واقع آنارشیِ روششناختی فایرآبند؛ حتی پیش از اینکه دیگر استدلالها را در نظر بگیریم، دعوی استقلال و به این معنا اعتبار ابدی و را از همۀ علوم دیگر نیز میستاند.
علوم انسانی و مناسبات قدرت
اما در مورد علوم انسانی به طور خاص، دستِکم از زمان شکلگیری مکتب فرانکفورت به این سو، نقدهای مهمی وجود داشتهاست که نقطۀ مشترک همگی آنها نشان دادن همدستی و همکاری آگاهانه و ناآگاهانه میان علوم انسانی با مناسبات قدرت بوده است. مختصر اینکه بر اساس این نقدها مشخص شدهاست که علوم انسانی (و حتی دیگر علوم) آنقدرها که پیشتر پنداشته میشد، خنثی نیستند، بلکه خود در خدمت توجیه وضع موجود و مناسبات قدرتاند. برای مثال نقدهایی که به پوزیتویسم علوم انسانی و اجتماعی از سوی مکتب فرانکفورت وارد آمده، به خوبی همدستی این علوم با توجیه وضع موجود را نشان دادهاند. در یکی دیگر از مهمترین این نقدها ادوارد سعید به همدستی میان مناسبات استعماری با علوم انسانی در قالب علم "شرق شناسی" اشاره میکند. فوکو دامنۀ این همدستی را به علومی همچون سیاست، اقتصاد، انسانشناسی، روانشناسی و کل علوم مدرن کشانده و فمینیستها به همدستی این علوم با پدرسالاری اشاره کردهاند. چرا راه دور برویم؟ مگر یکی از مهمترین نقدهای پستمدرن زیر سؤال بردن خودِ علم و دعاوی آن نبودهاست؟ بر این اساس رویکرد مقالۀ "خداوندان و خوابگردها" به مناسبات قدرت در علوم انسانی در ایران؛ تابع هر دیدگاهی که باشد، به هیچ رو بدیع نیست. علوم انسانی در ایران نیز مثل هر جای دیگر میتواند تابع مناسبات قدرت باشد و به نظر من چنین بودهاست.
اگر بخواهیم از شأنیت علوم انسانی در مقابل حملاتی که به آن میشود، دفاع کنیم، ضرورتی ندارد به سنتی پشت کنیم که نادیده گرفتن آن ما را از قبل بازنده خواهد کرد. نمیتوانیم خود را به ندانستن بزنیم و در پناه این ادعای سست پنهان شویم که علوم انسانی به دلیل شأنیت و استقلالی که دارند، باید از دخالتهای ایدئولوژیک و سیاسی حفظ شوند. تجارب دو سه دهۀ اخیر به خوبی نشان میدهند که نه حکومت به این استقلال وقعی گذاشته و نه این دعوی توانسته از شأن این علوم در برابر حملات ایدئولوژیک و کرنشگری متولیان آن در برابر مناسبات قدرت درونی و بیرونی مصون بماند. این رویکرد درست نقطۀ مقابل پستمدرنیسم و روی دیگر آن است. شاید بد نباشد به این اشاره کنم که از قضا بخشی از جامعۀ علوم انسانی در ایران بعد از انقلاب، پیشتر این مرحله را پشت سر گذاشتهاست. دعوای مشهور "پوپری ها در برابر هایدگریها" که در دهۀ 60 و دهۀ 70 میان دو سوی این افکار در جریان بود، از همین معضل پرده بر میداشت. از یکسو پوپریها قرار داشتند که در برابر دعاوی ایدئولوژیک از ابطالپذیری علوم و به تعبیری استقلال عینی علوم دفاع میکردند و سوی دیگر هایدگریها قرار داشتند که همۀ این دعاوی را (البته نه از سر دغدغه برای علوم و به ویژه علوم انسانی، بلکه همچنانکه اشاره شد، بیشتر از سر مطامع شخصی و ایدئولوژیک) زیر سؤال میبردند.
بنابراین به نظر میآید عواقب دعوی استقلال و خودکفایی عینی برای علم، حتی از پستمدرنیسم ایدئولوژیک هم بدتر باشد. زیرا این دعوی نه تنها نمیتواند بحران را حل کند، بلکه عین خودِ بحران است. ما را در نقطۀ جهالت نگه میدارد و تا ابد به ماندن در آن محکوم میکند. اتکا بر دعوی استقلال علوم انسانی نه تنها نمیتواند آن را از حملات ایدئولوژیک حفظ کند، بلکه از پیش با استدلالهایی که در خود این علوم بر علیه این دعوی به عمل آمده، بازنده است. به نظر من در برابر حملۀ سیاسی به علوم انسانی نقطۀ اتکا را باید در جایی دیگر جست.
با در نظر گرفتن این توضیحات به نظر میرسد پرسش اصلی مقالۀ آقای کاظمآباد و مهمترین نقد آن شاید این نباشد که چرا باید علوم انسانی را از منظر همدستی با قدرت دید و توجیه این نگرش از کجا میآید. همچنانکه اشاره شد، برای این نگاه سنت پر و پیمانِ دم دست و آمادهای وجود دارد: از مکتب فرانکفورت گرفته تا پستمدرنیسم. در واقع مهمترین پرسش و نقد آقای کاظمآباد این است که چرا من با اینکه دقیقاً از منطق و دید پستمدرن تبعیت میکنم، در مقاله آن را زیر سؤال بردهام و این تناقض است. اگر این برداشت درست باشد، ادامۀ این نوشته را به این بحث اختصاص خواهم داد.
پستمدرنیسم بهمثابه ایدئولوژی
نخست اینکه استدلال آن مقاله همچنانکه در آن اشاره شدهاست، این نیست که هر آنچه پستمدرنها میگویند، نادرست است. نقد آن به سویهای از پستمدرنیسم به مثابه نوعی ایدئولوژی و وهم و نفی حقیقت است. با اینحال این بدان معنا نخواهد بود که پست مدرنیسم در وادی معرفت منطقی اجتناب ناپذیر باشد و در وادی عمل به نیهیلیسم و بی معنایی راه ببرد.
این نوشته را با استدلال در این مورد به پایان خواهم برد: دعوی «خدایان و خوابگردها» این است که بخشی از اساتید علوم انسانی در ایران بعد از انقلاب، پستمدرنیسم را برای نقد ایدئولوژی حاکم بر سیاست و اجتماع و فرهنگ مورد استفاده قرار دادند، اما این رویه به جای اینکه زیر پای اقتدارطلبی و اقتدارگرایان را جارو کند، در نظر زیر پای خود را خالی کرده است و در عمل به یک ایدئولوژی دیگر در راستای حفظ وضع موجود و نیهیلیسم و بی معنایی منجر شده است.
با اینکه در بسیاری از نحلههای پستمدرنیسم، کلانروایتها از جمله هر نوع ایدئولوژی به عنوان وهم نقد میشود، اما خود این نقد در حیطۀ نظری مآلاً با این بن بست روبرو می شود که اعتبار را از دعوی خود و حق بودن آنها می گیرد. بدین لحاظ هر نوع حقیقت و آرمانی زیر سؤال می رود و درستی، اعتبار و حقیقت به روایت یا داستان فرو کاسته می شوند. درست از سر همین معضل است که پست مدرنیسم؛ اگر نخواهد با محدودیت ذاتی سوژه و شکاف آن روبرو شود، با یک بحران روبرو است که آن را گرفتار نوعی ویژگی جنونآمیز میکند. درست مثل ریاضیدانی که همۀ مقدمات را درست پیموده، اما نمیتواند تن به نتیجۀ منطقی آنها بدهد که برای مثال دائر بر این است که 2 مساوی 4 است.
همانطور که پیشتر دیگران استدلال کردهاند، برای دعوی درستی و اعتبار صرفاً نمیتوان بر دعاوی سوژهای تکیه کرد که مایل به نمادین کردن همه چیز است. شاید به تعبیری لاکانی، پستمدرنیسم را بتوان نوعی تلاش برای نمادین کردن دانست که در نهایت نمیتواند ابژه یا غیرِ کوچکِ امر واقعی را تا به آخر نمادین کند؛ بنابراین همواره چیزی از جنس حقیقت، امر واقعی چالش برانگیز، آن بیرون میمانَد و از نمادینشدن طفره میرود. درست از همین رو، دعوی حقیقت نمیتواند یکسره بر اعتبار نظم نمادین و تولیدات آن از جمله پست مدرنیسم متکی باشد. بنابراین پستمدرنیسم با همان مکر عقل هگلی روبروست و خود میتواند به یک ایدئولوژی دیگر بدل شود؛ یعنی دعوی حقیقت دارد؛ اما در واقع میتواند وهمی بیش نباشد. دام پستمدرنیسم افراطی در همینجاست. برای مثال، آیا کسی که پستمدرنیست است میتواند به کهریزک و آنچه در آن بوقوع پیوست، اعتراض کند؟ خیر. در اینجا پستمدرنیسم به عنوان یک ایدئولوژی در واقع منجر به این میشود که حتی نمیشود واقعه ای همچون تقلب در انتخابات یا کهریزک را (و همۀ آنچه را که در آن به وقوع پیوست) اثبات کرد؛ چه رسد که بخواهیم به آن اعتراض کنیم.
اینکه این مازاد نمادین چیست، چطور به حقیقت راه میبرد و چطور میتواند نمادین را با همۀ دعاوی آن به چالش بگیرد، خود بحثی دیگر را میطلبد، اما تا آنجا که من می فهمم، مازاد نمادین همیشه چیزی عجیب و غریب و ضرورتاً غربی و از جنس مداخله از بیرون نیست، مازاد نمادینی که تن به ایدئولوژی نمیدهد، گاهی یک انتخابات است، گاهی واقعهای همچون کهریزک، گاهی و حتی بیشتر اوقات خود مائیم؛ با سرکوبها، سوابق و پیشینههایمان که نیازی به فریب دیگران، انکار یا اثباتشان نیست؛ بلکه فقط مواجهۀ ما را میطلبند.
پست مدرنیسم در عمل نیز می تواند به دام بی معنایی و نیهیلیسم گرفتار شود. برای مثال می شود به آن دسته از نظریه پردازان ایرانی اشاره کرد که معتقدند ما در ایران تفکر و متفکر نداشته ایم و نداریم و همواره در مسیر زوال و انحطاط بوده ایم. به عنوان مثالی دیگر از همین نوع پستمدرنیسم ایدئولوژیک، به مصاحبه ای اشاره می کنم که اخیراً مجلۀ "شهروند" با یکی از اساتید معروف علوم انسانی انجام دادهاست. در این مصاحبه او مدعی شده که ما در ایران شهروند نداریم و حتی اگر دولت هم نباشد، از شهروندی خبری نیست. به زعم من این دعاوی نه تنها از منطق پست مدرن تبعیت می کنند، اما ضمناً به نوعی ایدئولوژی پست مدرنیستی نیز ختم می شوند. اگر گویندۀ این سخنان خود را متفکر یا شهروند نداند یا بداند، در هر دو حالت با تناقضی روبروست که به ناچار دعوی او را ابطال می کند. مهمتر اینکه دعوی غیبت شهروندی در ایران نمی تواند به این پرسش پاسخ دهد که معنای «رأی من کو؟» چیست و آیا آن کسانی که به خاطر این سؤال کشته شدند، شکنجه و مفقود شدند و سر از بازداشتگاه و زندان و شکنجه گاه در آوردند، شهروند نیستند. اگر کسی بخواهد در مورد غیبت شهروند و شهروندی در جامعه سخن بگوید، نمی تواند از کنار این خواسته بگذرد و آن را نادیده بگیرد. این منطق در ادامۀ خود به همدستی تجاهل آمیز با قدرت می انجامد که مثال های آن در میان اساتید علوم انسانی فراوان است. البته نتیجۀ منطقی این برهان این هم نیست که بگوئیم جامعۀ ما پر از تفکر و متفکر و شهروند است و همه چیز در آن خوب است و بی نقص.
نه تنها این دعوی ها از این لحاظ ایدئولوژیکاند که نسبت به امر واقع موضع سکوت یا توجیه و تأئید دارند، بلکه همۀ آنها در تأکید بر نوعی امکانناپذیری مشترکاند که به واسطۀ آن مواجهه با امر واقع غیرممکن تلقی میشود. بر اساس رهیافتهای حکومتی و روشنفکری پیشگفته، هر نوع آرمانگرایی، به ویژه اگر به آرمانهای انقلاب ایران یعنی آزادی، برابری، و جمهوریت راجع باشد، از پیش با نوعی غیر ممکن بودن و برچسب نگرش تخیلی طرد میشود. اما خود همین دعویِ امکانناپذیری است که وهمآلود است و سویۀ دیگری از توجیه نظم موجود. این تفکر، چه در سیاست چه در دانشگاه، ناتوان از دیدن این موضوع است که واقعیت و وضعیت فعلی است که ناممکن و گذرا است، و لذا هر چیزی که در خدمت توجیه آن باشد؛ ولو اگر رنگ و روی روشنفکری، دانشگاهی، و به ظاهر غیرایدئولوژیک داشته باشد، توجیه گر آن خواهد بود و در واقع غیر ممکن و گذرا. بنابراین درست خود این موضع و ضمایم آن ( از جمله این استدلال که برای اینکه وضع از این که هست بدتر نشود، بهتر است بروید در انتخابات پیش رو شرکت کنید) است که وهمآلود است و غیر ممکن. سوی مهم در هر ایدئولوژی از جمله پستمدرنیسمِ ایدئولوژیک، طفره رفتن از مواجهه با خود به عنوان رنجبارترین و دردناکترن نوع مواجهه با امر واقع و به تأخیر انداختن دائمی آن است. این طفره رفتن میتواند هزاران توجیه مستدل و زیبا پیدا کند از جمله: زیر سؤال رفتن کلان روایتها، تخیلی بودن آرمانخواهی و سیاست آرمانخواهانه، دسترسناپذیر بودن ذاتی هر نوع آرمان و در نتیجه "واقعی بودن" وضع موجود و جز اینها. حاصل همۀ این توجیهات گوناگون و گهگاه به شدت متناقض این است که چارهای نیست، باید ساخت، زندگی همین است، در لاک خود فرو بروید، سعی نکنید کاری کنید؛ چون وضع از این بدتر میشود، و نظایر آنها.
این مسأله ای نیست که حتی خود «پست مدرن ها» از آن غافل باشند. بسیاری از آنها با در نظر گرفتن همین مسأله نسبت به نتیجۀ منطقی رد هر نوع دعوی حقیقت هشدار داده اند. اگر مدرنیته واجد جنبۀ استعماری بود، چرا پست مدرنیسم نباشد؟
شاید با در نظر گرفتن همین معضلات بتوان رویکرد فوکو به مسألۀ زندانیان و نیز انقلاب ایران را فهم کرد. زیر سؤال بردن مناسبات قدرت باعث نشد که فوکو (ی به زعم آقای کاظم آباد پست مدرن) نسبت به دردهای واقعی بشری غافل بماند. بر عکس، رویکرد او به نقد مدرنیته برای او زمینه ای برای برای کاستن از دردهای بشری ناشی از مدرنیته از جمله در مورد زندانیان و نیز توجه به انقلاب ایران به عنوان سیاستی معنوی و آرمانخواهانه شد که در وضعیت های مدرن و پسامدرن غایب است. به همین منوال نقد «پست مدرن» ادوارد سعید از شرق شناسی نه تنها به هیچ رو مانع از دفاع او از آرمان فلسطین نبوده است، بلکه در خدمت آن بوده است. همچنانکه مثال های بالا نشان می دهند، حتی اتخاذ یک منطق «پست مدرن» نیز نافی تعهد عملی نیست وضرورتاً به نیهیلیسم و تأئید وضع موجود نمی انجامد.
حاصل آنکه منطق پست مدرنیستی نیز در برابر ایدئولوژی و وهم های آن، و از جمله به تأخیر انداختن ها و اجتناب ناپذیر تلقی کردن ها و جبرگرایی برای پذیرش وضع موجود مصونیت ندارد، بلکه خود می تواند به یک ایدئولوژی دیگر تبدیل شود که صدق و درستی دعاوی خود را هم منکر شود و در خدمت توجیه و ادامۀ وضع موجود واقع شود. این مسأله همانقدر در مورد پست مدرنیسم صادق است که در مورد مدرنیته، مدرنیسم، اسلامگرایی یا هر نوع منطق فکری دیگری که به ایدئولوژی متمایل شود.
به نظر من حتی اگر استدلالهای مقالۀ "خدایان و خوابگردها" به نظر آقای کاظمآباد از روش و منطق پستمدرن تبعیت کند (دشوار میشود ثابت کرد که هر نوع نقد تبارشناسانه و حتی فوکویی ضرورتاً به منطق پست مدرن ختم می شود)، اما در نتایج کاملاً از پستمدرنیسم ایدئولوژیک فاصله دارد و در واقع علیه آن است. خلاصه اینکه نه تنها ما ناچار از منطق پست مدرن بودن و دنبال کردن آن نیستیم، بلکه پست مدرنیسم خود می تواند به یک تخیل دیگر، خوابزدگی و ایدئولوژی دیگر برای (به تعبیر شریعتی) «استحمار»، و رد هر نوع دعوی نسبت به حقیقت تبدیل شود و سر از همدستی با مناسبات قدرت در آورد
منبع: جمهوری خواهی
ندای سبز آزادی: انجمن حامیان حقوق بشر اصفهان در ارتباط با فاجعه آسیب دیدن سی وسه پل در اصفهان بیانیه ای صادر کرد.
متن کامل این بیانیه که در وبسایت این انجمن منتشر شده است به شرح ذیل است:
اصفهان به عنوان یکی از شهرهای تاریخی جهان از تمدن ویژه ای برخوردار است . بسیاری از مناطق مرکزی شهر همانند یک موزه ، مجموعه ای از هویت تاریخی فرهنگ ملی ایران و اسلام را در بردارد .
پروژه قطار شهری اصفهان که می توانست با تطبیق ساختارهای مدرن شهری با فرهنگ و تمدن بومی در ارتقاء جایگاه این شهر مؤثر واقع گردد با اتخاذ سیاست های غلط و بی توجهی صریح مسئولان شهری می رود تا به به فاجعه ای برای هویت تاریخی اصفهان تبدیل گردد . هنگام بررسی طرح های امکان سنجی عبور قطار شهری از مناطق مختلف اصفهان ، بارها هشدار های کارشناسی از طرف دلسوزان و متخصصان به شهرداری ارائه گردید که با کمال تأسف مورد توجه قرارنگرفت . چندین و چند بار از طرف ائتلاف سازمان های مردم نهاد شهر اصفهان در مورد عبور از چهارباغ این قدیمی ترین معبر شهری هشدار داده شد این ائتلاف چهارده گانه به صورت های گوناگون در مورد عواقب لجاجت سازمان قطار شهری اصفهان اخطار داد و این سازمان با نا دیده انگاشتن حکم توقف حفر تونل که در پی شکایت متولیان دلسوز به نمایندگی وکیل مردم دوست اصفهان جناب آقای دادخواه صادر گردیده بود به کار حفاری به صورت مخفی و غیر قانونی ادامه داد که نتیجه آن انحراف دستگاه TBM تخریب رمپ سی و سه پل و ایجاد حفره بزرگی در کنار ضلع جنوبی آن شد . با قفل شدن دستگاه حفاری در تونل به دلیل انحراف میلیاردها تومان خسارت به وجود آمده که می بایست به هزینه مردم اصفهان و کشور جبران گردد .علاوه بر آن بر اساس نظر کارشناسان چاره ای جز تغییر محل ایستگاه قطار شهری در منطقه سی وسه پل وجود نداشته که ضمن کاهش کارآمدی قطار شهری از نظر محل خروج مسافران از ایستگاه هزینه های جدیدی را بر پروژه تحمیل نموده است. تداوم طرح قطار شهری نیز خود بر هزینه آن، ترافیک شهر و تداوم تخریب محل افزوده است و اکنون فاجعه به حد نهایت خود رسیده است و بی توجهی به حفظ آثار ملی لکه سیاهی را برای مسئولین شهری اصفهان رقم زده است . ترک برداشتن بدنه اصلی پل با هیچ یک از این خسارات قابل مقایسه نمی باشد. جای بسی شوربختی است که مسوولین شهری اصفهان اعم از شهردار و شورای شهر حاضر به پذریش مسئولیت تصمیم گیری های خطا در اجرای طرح قطار شهری نمی باشند. انجمن حامیان حقوق بشر اصفهان ضمن اعلام شرایط فاجعه بار حفظ آثار ملی و طبیعی در کشور اعلام می دارد بدون تردید اعضای شورای شهر و شهرداری اصفهان مسئولیت تاریخی بروز این فاجعه را به عهده داشته و گذشت زمان این بی مسئولیتی را از ذهن ملت ایران پاک نمی گرداند و پیشنهاد می کند شورای شهر و شهرداری با انتخاب کارشناسان متخصص و با همکاری سازمان های مردم نهاد نسبت به تغییر مسیر قطار شهری در چهارباغ و سی و سه پل اقدام نمایند .
ندای سبز آزادی: سازمان مجاهدین انقلاب اسلای ایران (شاخه خارج کشور) با انتشار بیانیه ای حمایت خویش را از اعتراضات مدنی مردم آذربایجان اعلام کرد. در این بیانیه سازمان با محکوم کردن اعمال خشونت و برخورد امینیتی با اعتراضات مدنی مردم، این رفتارهای حاکمیت را نشانه ضعف پایگاه اجتماعی حاکمیت دانسته است.
به گزارش سایت امروز، متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
این روز ها نهادهای نیمه جان و تضعیف شده ی جامعه مدنی ایران از هر طریق می کوشند دغدغه ها و نگرانیهای خود را به گوش مسولان اداره کشور برسانند که در میان این نگرانیها و در حوزه زیست محیطی وضعیت بغرنج دریاچه ارومیه، اهمیتی حاد و فوری یافته است.
آنچه کوتاهی و سهل انگاری حاکمیت را در این مساله ثابت می کند همانا بی توجهی دولت مستقر به برنامه ریزی حفاظت از این دریاچه و رای منفی راهیافتگان مجلس به دو فوریت طرح وضعیت دریاچه ارومیه است. قطعا این یکی از طنزهای عملکرد حاکمیت اقتدارگرا در دولت و مجلس است که افزودن یک روز به تعطیلی عید فطر از موضوع خشک شدن دومین دریاچه شور دنیا برایشان مهم تر بوده است. از طرف دیگر متاسفانه، آنچنان که انتظار نیز می رفت حاکمیت و مدیران حکومتی هم که این روزها کمترین میزان نقدپذیری و اعتراض را برنمی تابند با فرار از پاسخگویی و جهت توجیه بی تدبیری ها، ترفندی منسوخ در “گفتمان استبداد طلبی” را به کار گرفتند و تلاش کردند تا بار دیگر مساله ای مدنی و زیست محیطی را به چالشی سیاسی- امیتی تعبیر و تبدیل کرده تا در سایه آن مجال برای سرکوب و ارعاب در جامعه و معترضان رافراهم آورند.
از اینرو در روزهای گذشته که شهروندان عزیز آذربایجان با فراخوان و حضور آرام در خیابانها و در آرامش کامل سعی بر توجه مسوولان به معضل خشک شدن دریاچه ارومیه نمودند بجای شنیدن صدایشان توسط حاکمیت شاهد برخوردهای خشن و سرکوبگرانه آنها از سوی نیروهای انتظامی و امنیتی وشبهه نظامیان و لباس شخصی ها بودیم . تجربه تاریخ مبارزات مدنی و اجتماعی تاریخ معاصرما نشان داده که هرگاه حاکمیت از پایگاه اجتماعی و سیاسی قوی در درون جامعه برخوردار نیست، هرگونه اعتراض مدنی را اسباب تزلزل پایه های قدرت خود دانسته و برخورد امنیتی-نظامی با معترضان را تنها مرحم ممکن بی تدبیری ها و پریشانی ها تصور می کند. دولت و مسوولان کنونی نیز در قبال این مساله مهم ملی ، اعتراضات مدنی زیست محیطی شهروندان عزیز استانهای آذربایجان شرقی و غربی را با ترفند سیاسی امنیتی معرفی کردن به خشونت کشیدند و برگ سیاه دیگری را در کارنامه حاکمیت اقتدار گرای خود ثبت کردند.
اگرچه در مسائل زیست محیطی و از جمله خشک شدن دریاچه ارومیه با وجود عوامل و تغییرات طبیعی، مقصر خواندن محض دولت دور از واقعیت می نماید، اما بی تدبیری دولتمردان در توضیح این موضوع و انجام بحث های علمی و کارشناسی و اقناعی در عرصه عمومی به یقین موجبات یک چنین اعتراضاتی را دامن زده و در این روند فرار از پاسخگویی و توسل به برخورد های امنیتی نظامی با معترضان مدنی بیش از پیش بر بغرنج شدن این موضوع و نااطمینانی شهروندان نسبت به حل کارشناسی و مدبرانه آن افزوده است.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ضمن محکومیت شدید سرکوب امنیتی و بازداشت معترضان و فعالان مدنی-زیست محیطی در آذربایجان، به حاکمیت هشدار و انذار می دهد که رخنه بی کفایتی و سو مدیریت را با رسن داغ و درفش رفو نکند و از بهار خیزش عربی درس حکومت داری بیاموزد و ثروت ملی را خرج آبادانی ایران زمین کند و بیش از این با ندانم کاری و سو مدیریت خود ، چوب حراج به منابع طبیعی و ثروت ملی نزند. همچنین ازشهروندان و هموطنان آذربایجانی بخاطر این ایستادگی و استقامت برای حفاظت از منابع ملی تقدیر وتشکر کرده و حمایت کامل خودرا از آنها اعلام می داریم و از تمامی فعالین اجتماعی، مدنی و محیط زیستی سراسر کشور درخواست داریم که به موج مقاومت ملی مردم آذربایجان در این باره بپیوندند.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران (شاخه خارج کشور)
۱۵ شهریور ۱۳۹۰
شنبه،۱۲ شهریور ماه برخی از سایت ها خبر از آزادی رامین پرچمی، بازیگر باسابقه سینما و تئاتر دادند با این حال هنوز این بازیگر در بند ۳۵۰ اوین است. اما با توجه به اینکه همسروی شکوه جیرودی گفته است که نامه عفو وی توسط قاضی به امضا رسیده احتمال آزادی هر لحظه وی توسط مسوولان زندان وجود دارد.
همسر رامین پرچمی، بازیگرسینما و تلویزیون در حالیکه روز دوشنبه ساعت ها در جلوی درب زندان اوین منتظر آزادی او بود، به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت: «الان ساعت ده شب است و خیلی از زندانیان مورد عفو واقع شده از زندان بیرون آمدند، جلوی در زندان دیگر شلوغ نیست اما من همچنان منتظر رامین ایستاده ام. سه شب است که می آیم جلوی در اوین می ایستم اما رامین آزاد نمی شود. خودم سه روز پیش نامه تایید عفوش را که قاضی دادگاه نوشته بود دیدم اما هنوز اسم او مانند بقیه زندانیان مورد عفو واقع شده توسط مسولان زندان خوانده نشده است. هر کدام از سربازها جلوی در زندان هم چیزی می گویند که با هم متفاوت است.ولی بهرحال تا چند دقیقه دیگر زنگ خاموشی زندان زده می شود و دیگر زندانی را بیرون نمی فرستند. امشب هم رامین آزاد نشد.»
همسر رامین پرچمی با اشاره به اینکه امروز صبح با رامین ملاقات کابینی داشته است، گفت: «حالش الحمدالله خیلی خوب بود و خیلی هم برای آزادیش خوشحال بود اما حالا که هر لحظه منتظر آزادیست و آزاد نمی شود لابد برایش سخت می گذرد.» همسر این بازیگر همچنین خبر داد: «امشب اسم ۴۰ نفر از زندانیانی که مورد عفو قرار گرفته اند خوانده شد اما نام رامین در میان آنها نبود. خیلی ها از زندانیان مورد عفو واقع شده جرم های مالی داشتند چند نفری از آنها هم زندانیان امنیتی بودند. همین طور که اینجا ایستاده بودم دیدم مصطفی تاج زاده هم همراه با خانواده اش آمد و رفت داخل زندان. مرخصیش تمام شده بود.»
دو روز پیش به خانواده رامین پرچمی اطلاع داده شده که او در لیست زندانیان سیاسی مورد عفو واقع شده قرار گرفته است و برای آزادی او به زندان اوین مراجعه کنند اما دوشنبه سومین شبی بود که علیرغم ساعت ها ایستادن خانواده ی رامین پرچمی جلوی در زندان اوین او آزاد نمی شود.این بازیگر ۲۵ بهمن ماه سال گذشته در تظاهرات خیابانی بازداشت و روانه زندان اوین شد.
شکوه جیرودی، همسر رامین پرچمی گفت:«قاضی پرونده اش می گوید که سه روز پیش نامه عفو را به زندان فرستاده است اما مسولان زندان تا امروز می گفتند نامه نرسیده است بالاخره امروز گفتند که اسمش آمده است و در لیست عفو است اما یکی از سربازها گفت اگر جلوی در زندان شلوغ شود رامین را آزاد نمی کنند. من هم به همراه ۱۳ نفر از اعضای خانواده رامین که برای استقبالش آمده ایم از جلوی در زندان کنار کشیدیم و گوشه ای از خیابان منتظر رامین ایستادیم اما باز هم آزاد نشد.»
نمیپرسم از کدام ایل و تباری، زبان مادریت چیست. تو ابروی منی هموطن.
زمانی که این چنین مست بوی عرق بید مشک توام نمیگوییم برایم از خیام ات بگو، از ایالت، از دانشکده زیبا یا کشتارگاهی که شبیه آنجا نیست اما هنوز برای هزاران کودک ساکن خاطره میسازد. نمیگوییم یادت هست ارک را چگونه ویران کردند، میگوییم خبر داری از دلهایی که روزی در پیچ و خم حجرههای بازار جا مانده اند، در قهوه خانههایت، در روزهای شلوغ قبل از عید در تربیت، در گجیل که پیر شده اما زمین نخورده.میتوان از صفهای طولانی اتوبوس در سه راه امین هم خاطره ساخت یا از میدان فهمیده تا پارک مشروطه را پیاده طی کرد، اگر تو آنجا نشسته باشی هموطن. تبریز مال من است، تهران مال توست، اصفهان از آن هموطن شیرازی است، شیراز از آن تو. ایران مال ما. از بختگان بخت برگشته و زاینده رود تا تخت جمشید، گاوخونی و دریاچه ارومیه راهی نیست که اگر تو برخیزی از تمامیگنجینههای رفته به تاراج اصحاب دیو هم میشود حماسه ساخت. هویت ما زندگی ماست و دریاچه مجمری که همه را به گرد خود جمع کرده تا اسم اعظمیشود از درد و صلایی برای اتحاد و همبستگی. قطعه ای از سمفونی عظیم زندگی که ما را به یکی شدن میخواند. سمفنونی که بدون تو و بدون حضور من با سکوت اش تا ابد حاضر است نیستی را به رخ مان بکشد. دریاچه نماد زیست در جهان من ایرانی است. ما با دیدن سرنوشت دریاچه به یاد خودمان میافتیم که ذره ذره در حال خشکیدن هستیم.
کلمه ای زیبا تر از “هموطن” برای خطاب تو نیست. که زبان مادریم ترکی است، محل تولد حیدربابا، زبانم عربی است، فرزند کرانههای بهمنشیرم، فرزند یکی از صدها دهستانی هستم که روزی مردان این خاک خون دادند تا به دست اجنبی نیافتد اما اکنون مردمانش آب سالم برای آشامیدن ندارند. از طلائیه تا جزیزه مجنون راهی نیست، از جنس مجنونیانیم. لرم، اهل کوچم، زاده اردیبهشت شیرازم، از جنس عطر بهارنارنجم که عطر زندگی است، فرزند جنوبم، تنگستان، بر سفره شام ام قوتی است که از بازار ماهی فروشان بندرعباس خریده ام، بلوچم، شهرم سوخته، سرخسم، سبزم، سرخم، آبی ام، سپیدم، فرزند سپید رود، فرزند خزر، زاده جنگلهای اورامان، کرد هستم. من همان هستم که هر روز از مقابل کوی اختر با صورتی خیس رد میشود و در سکوت کافه نادری روزها را میشمارد. مرا میشناسی. مرا آنقدر در پیخ و تاب هزار درد چلانده اند تا نام وطن، نام خاکم را از یاد ببرم. من اما ایستاده ام. من تو هستم هموطن…
گروه ۲۵ بهمن بنا به وظیفه و پس از مشورت با فعالان سیاسی آذربایجان و تهران روز ۱۲ شهریور را روز اتحاد و همبستگی میان اقوام ایرانی پیشنهاد کرد. ما شکی نداریم که این فراخوان کمترین تاثیری در حضور مردم در روز شنبه نداشت. حماسه را عزیزان فعال در آذربایجان و تک تک دلاورانی رقم زدند که بعد از ظهر آن روز در خانه نماندند. آمدند و این جنبش حق طلب را وارد فاز بسیار مهمینمودند. اعتراضات ۱۲ شهریور برگ زرینی است در تاریخ این سرزمین که اهمیت استراتژیک آن از هر بهاری در کشورهای همسایه بیشتر میباشد. باید اعتراف کنیم که مانند آن روز این بار هم از گروههای سیاسی اسم و رسم دار خواهش کردیم روزی را برای ادامه اعتراضها مردمیپیشنهاد کنند. زیاد گفتیم جواب اما کم شنیدیم تا بیشتر باور کنیم که جنبش سبز جنبش مردم است. این بار نیز به حکم وظیفه و پس از مشورت با فعالان و گروههای سیاسی مستقل ضمن حمایت تام از حضور در مسابقه فوتبال تیمهای تراکتور سازی و استقلال در روز ۱۸ شهریور، روز سه شنبه ۲۲ شهریور را روز دفاع از محیط زیست و پیگیری حقوق قومیتها معرفی و از تمام ایرانیان میخواهیم تا با حضورشان در خیابان بیش از پیش آیت اتحاد شوند و پیام آور رسیدن روزهای بهتر در آینده. همچنین از کسبه و بازاریان محترم خواهشمندیم با بستن مغازهها در این روز بیش از پیش به یاری هموطنان خود بشتابند. فراموش نکنیم که جنبش سبز جنبش حق طلبی است. حقی که تحصیل زبان مادری، توزیع عادلانه ثروت، آزادی بیان، عقیده و اندیشه را به یکسان پاس میدارد. مقابله با جنبشهای مردمیبی خشونت زمانی که در شهرهای مختلف پراکنده شوند برای حکومتهای دیکتاتوری غیرممکن میگردد. در ادبیات سیاسی ایران “آذربایجان” را با صفت دیگ سنگی میشناسند. دیگی که دیر به جوش میآید اما اگر آمد، سرد نمیشود. اکنون بر همه ماست که دست عزیزان ترک مان را بفشاریم و این راه را با انسجام و اتحاد بیشتر ادامه دهیم. پیروزی با ماست.
زمان: ۲۲ شهریور ماه ساعت ۵ بعد از ظهر
ارومیه: تقاطع عطایی و امام
تبریز: از راسته کوچه تا استانداری
تهران: انقلاب تا آزادی. با تمرکز بر توحید و ستارخان در غرب، آذربایجان-جمهوری در جنوب و مقابل دانشگاه تهران در مرکز مسیر راهپیمایی
اردبیل ::میدان شریعتی به سمت بازار
میاندوآب: پارک ساحلی
زنجان: فلکه انصاریه تا میدان ولیعصر
منبع: فیس بوک بیست و پنجم بهمن
آبادان: نماینده مردم آبادان در مجلس شورای اسلامی گفت: «هرگز نخواهیم گذاشت سرنوشت کارون مشابه دریاچه ارومیه شود.»
“سید حسین دهدشتی” در گفتوگو با ایلنا در آبادان، با اشاره به برداشت آب از سرچشمههای کارون گفت: «با توجه به اینکه ۳۰ درصد آبهای جاری کشور در خوزستان است شاید در یک نگاه سطحی و غیر کارشناسانه هرکس به فکر بهره برداری از این نعمت خدادادی بیفتد.»
وی افزود: «این مساله نیز همچون اتفاقی است که در حوزهٔ نفت در خوزستان و در شهرهایی همچون مسجد سلیمان، آبادان و دیگر شهرهای استان رخ میدهد و آن این است که آلایندگیها سهم خوزستان و سرمایهها و منافع به بیرون از استان سرازیر میشود.»
دهدشتی اظهار داشت: «در یک نگاه ملی، کارشناسانه و عاقلانه برای حفظ و بهرهبرداری از این نعمت خدادای میتوان با صرف کمترین هزینه نه تنها باعث رونق و توسعه استان شد، بلکه به خودکفایی کشور نیز کمک کرد.»
احیای زمینهای کشاورزی معطل مانده
عضو کمیسیون انرژی در مجلس شورای اسلامی تصریح کرد: «ظرفیت بسیار خوب استان خوزستان در حوزههای کشاورزی، صنعت و انرژی بینظیر است و تاکید مقامات عالی رتبه نظام نیز موید این حقیقت است.»
دهدشتی یادآور شد: «متاسفانه دستور مقام معظم رهبری در سفر به خوزستان در سال ۱۳۷۵ مبنی بر احیای ۸۰۰ هزار هکتار از اراضی کشاورزی جدی گرفته نشده است. »
وی با بیان اینکه خوزستان دارای ۲ میلیون و ۳۰۰ هزار هکتار زمین قابل کشت است، ادامه داد: «تنها حدود یک میلیون از این نخلیلات به بهره برداری رسیده است که دلیل آن نیز نبود اعتبار لازم و آب کافی است.»
دهدشتی خاطر نشان ساخت: «همان گونه که مطلع هستید تنها ۴۰ هزار هکتار از نخیلات خوزستان در تولید خرما مقام نخست کشور را دارد و بخشی دیگر نیز از آن صادر میشود.»
به گفتهٔ او بخش عظیمی از نخیلات آبادان و خرمشهر و اروندکنار در طول جنگ تحمیلی از بین رفتهاند و میانه کاریها نیز متوقف شده و اندک نخل باقی مانده نیز در طی چند سال اخیر به دلیل کمبود و شوری آب کارون در حال نابودی است.
دهدشتی روند اجرای طرح جامع آبیاری و زهکشی نخیلات در طول ۲۰ سال گذشته را بسیار کند توصیف کرد و گفت: «برای اجرای کامل این طرح راه طولانی درپیش است.»
وی با بیان اینکه در مطالعات انجام شده از سوی مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی در چشم انداز ۱۴۰۰، استان خوزستان با توجه به وضعیت موجود با کمبود آبی معادل ۴ میلیارد مترمکعب مواجه بوده است، افزود: «معلوم نیست که چرا با وجود این شرایط طرحهای برداشت آب از سرچشمههای کارون آن هم برای کشاورزی و صنعت در دستور کار دولت قرار میگیرد.»
سوء مدیریت منابع آبی را به خطر انداخته
دهدشتی اظهار داشت: «ساخت تونلهای متعدد همچون کوهرنگ ۱-۲-۳، لنگان، انتقال آب به رفسنجان و طرح بهشت آباد نشان از بیتدبیری و سوء مدیریت منابع آب کشوراست که صدمات جبران ناپذیری را نیز به منافع ملی کشور وارد میسازد.»
به گفتهٔ وی هم اکنون با قابلیت خوب کشاورزی در استان نه تنها شاهد توسعه در این بخش نیستیم بلکه مکرر شاهد محدودیت برداشت آب برای کشاورزان خوزستانی هستیم.
سوء مدیریت منابع آب تصریح کرد: «طرح توسعه نیشکر در خوزستان با صرف هزینههای هنگفتی که منجر به اشتغال ۲۳ هزار نفر شده است نیز با مشکل کمبود آب مواجه است.»
مشکلات کارون
وی از کاهش تنوع آبزیان به دلیل کمبود آب و کاهش دبی آب رودخانه کارون و ورود فاضلاب صنعتی و خانگی به این رودخانه به عنوان دیگر مشکلات کارون یاد کرد.
دهدشتی تاکید کرد: «شهرهای پایین دست کارون همچون خرمشهر، آبادان و اروندکنار به دلیل دبی پایین آب رودخانه از یک سو و ورود فاضلاب خانگی و صنعتی شهرهای بالادست از سوی دیگر با کاهش کیفیت آب شرب، پیشروی آب دریا و شوری آب گرفتار هستند.»
این نماینده ادامه داد: «به راحتی میتوان تجسم کرد که برداشت آب از سرچشمهها، چه عواقب غم انگیزی در این منطقه به دنبال خواهد داشت.»
عضو کمیسون انرژی در خصوص هزینههای بالای طرح گفت: «آقایان پاسخ دهند که حفر ۶۵ کیلومتر تونل با صرف ۲ تا ۳ میلیارد دلار هزینه و بهکار بردن زمان فراوان برای انتقال یک متر مکعب آب از سرشاخههای کارون چقدر صرفهٔ اقتصادی دارد که ارزش این همه صدمه و خسارت مادی و معنوی به استانهای خوزستان و چهارمحال بختیاری و لرستان را دارد؟»
دهدشتی افزود: «مشخص کنید که چه کاری مهمی قرار است در آن استانها انجام شود که ارزش وارد آوردن خسارت به منافع ملی و سایر استانها را دارد؟»
او اظهار داشت: «اگر آقایان معتقدند که آب کارون مازاد بر نیاز استان خوزستان است، پس چرا با ساخت سد در انتهای کارون (محل اتصال به دریا) تمام مازاد آب را به سمت بیابانها و کویرهای بایر جهت افزایش سفره آبهای زیرزمینی به مرور زمان و یا هر منطقه کشور پمپاژ و هدایت نمیکنند؟ »
وی تصریح کرد: «با اندکی تامل و تفکر و با توجه به همواری مسیر میتوان دریافت که هزینه لازم برای اجرای این طرح به مراتب کمتر از طرح بهشت آباد و حفر ۶۵ کیلومتر تونل است و مردم خوزستان به جهت جلوگیری از هدر رفتن سرمایه از شما قدردانی خواهند کرد. »
نماینده مردم آبادان در مجلس شورای اسلامی اضافه کرد:«ما نمایندگان استان خوزستان به شدت مخالف اجرای این طرح غیرکارشناسی هستیم وهرگز نخواهیم گذاشت سرنوشت کارون مشابه دریاچه ارومیه شود.»
دهدشتی اظهار داشت: در جلسات متعددی که با ریاست جمهوری و وزرای نیرو داشتیم بر این موضوع به کرات تاکید کردیم و همچنان تلاش همه جانبه خود را برای جلوگیری از انجام این پروژه بکار خواهیم گرفت.
وی همچنین موافقان اجرای این طرح را به مناظره دعوت کرد.
نماینده مردم آبادان در مجلس شورای اسلامی در پایان تصریح کرد: «در دیدار با ریاست محترم مجلس پیام نمایندگان استان را به ایشان منعکس کردم و وی نیز بهرغم کسالتی که داشت قول مساعد داد این قضیه را کماکان دنبال کند.
محمد صدیق کبودوند در زندان طی بیانیه کوتاه خواستار پایان دهی به حبس خانگی میرحسین موسوی و مهدی کروبی از رهبران جنبش سبز شد.
به گزارش کلمه، کبودوند رییس سازمان حقوق بشر کردستان و سردبیر نشریه پیام مردم است که دهم تیرماه ۱۳۸۶ بازداشت و به ۱۱ سال زندان محکوم شد.
محمد صدیق کبودوند در طول دورهی زندان دچار مشکلات عدیدهی جسمی و بیماری شد، فشارهای وارده بر وی در طول دوران بازداشت و بودن در سلولهای انفرادی وی را در معرض خطر جدی سلامتی قرار داده است.
کبودوند هم اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر میبرد که محل نگهداری زندانیان سیاسی است، عدم مرخصی به وی در سه سال گذشته که امکان درمان را برای وی غیر ممکن کرده است. اما باز هم مسئولین قضایی و امنیتی مانع مرخصی او برای درمان در خارج از زندان شدهاند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی کردوند در این بیانیه آمده است:
نزدیک به ۷ ماه است که رهبران جنبش سبز توسط دستگاه های امنیتی و قضایی در خانه هایشان حبس و زندانی شده اند. آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی متهم اند به اعتراض به برگزاری انتخابات ناسالم و حمایت از حقوق و مطالبات مردم و مطالبه آزادی و دموکراسی، انتخابات سالم و احترام به قانون و اراده مردم.
بطوری که گفته می شود رهبران جنبش سبز از تاریخ بازداشت خانگی تاکنون از کلیه ارتباطات با خانواده هایشان و دوستان، اطرافیان و دنیای خارج از چاردیواری منازلی که درآن زندانی شده اند محروم گردیده اند که این وضعیت به مثابه سلب و محروم کردن شهروندان از حقوق و آزادی های اساسی و مصداق آشکار و بسیار جدی نقص حقوق بشر است.
از این رو از مردم ایران و از احزاب و سازمان های سیاسی، سازمانها و نهادهای حقوق بشری، فعالان سیاسی و مدنی و وجدان های بیدار درخواست می شود نسبت به ادامه حبس خانگی رهبران جنبش سبز، اعتراض خود را به هر نحو ممکن اعلام نموده و آزادی آنان را خواستار شوند.
من، محمد صدیق کبودوند، کوشنده حقوق بشر زندانی نیز به سهم خود، خواهان پایان دهی به حصر منازل آقایان میر حسین موسوی و مهدی کروبی و رهایی بدون قید و شرط آنها از بند و زندان خانگی هستم.
تهران، زندان اوین/۱۴ شهریور ۱۳۹۰
مشاور دولت اصلاحات در امور روحانیون، معرفی اصولگرایان به جای فعالان سیاسی اصلاح طلب، را تلاش بیهوده برای بدل سازی عنوان کرد و گفت: پارامترهای اندیشهای و روش عملکرد اصلاح طلبان مشخص و واضح است و نمیتوان افرادی را به جای این طیف از فعالان سیاسی به مردم معرفی کرد.
حجت الاسلام والمسلمین مصطفی درایتی در گفتوگو با ایلنا، خاطرنشان کرد: جناح اصولگرایی به قدری گرفتار نتایج عملکرد خود شده است که قصد دارد از طریق ورود به حوزه اصلاح طلبی بقای خود را در عرصه سیاسی کشور تضمین کند.
وی افزود: معیارهای اندیشه و حرکت اصلاح طلبی بر اساس توجه به قانون و حمایت از منافع مردم شکل گرفته است و آنچه که در این شرایط حائز اهمیت است، این است که اصولگرایان برای اینکه بتوانند حضور خود را تداوم بخشند باید به بخشی از این ویژگیهای رفتاری و اعتقادی تن دهند و عقلانیت را در عملکرد سیاسی خود درنظر بگیرند که البته کسانی که در جناح اصولگرایی به این تفکر رسیدهاند در اقلیت هستند.
حجت الاسلام والمسلمین درایتی، انزوای فعالان سیاسی اصلاح طلب را پایان تفکر اصلاح طلبی ندانست و گفت: خطای جناح محافظه کار این است که فکر میکند اگر فعالان سیاسی اصلاح طلب به انزوا کشیده شوند، جریان اصلاح طلبی هم به انزوا میرود، اما باید گفت که تفکر و اندیشه اصلاح طلبی جریانی ریشه دار بوده و قائل به افراد نیست؛ بلکه ضرورتی اجتناب ناپذیر در جامعه است که هرچه دیرتر به آن تن دهیم به مشکلات بیشتری برمی خوریم.
وی افزود: گاهی جریانهای اجتماعی به این نتیجه میرسند که برای نشان دادن ظرفیتهای جناح مقابل باید در برههای از زمان سکوت کنند و این مسئله در چند سال اخیر در ایران باعث شد که تمام ظرفیتهای جریان اصولگرایی و توانمندیها و ناتوانیهای آنها برای مردم مشخص شود و اختلافات موجود در جناح محافظه کار ظرفیتهای این جناح را نشان میدهد.
بهاره هدایت عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت به زندان بازگشت.
به گزارش جرس، بهاره هدایت از دهم مرداد ماه برای پیگیری درمان بیماریهایش در مرخصی استعلاجی به سر میبُرد. وی بعدازظهر دیروز با اتمام دوران مرخصی و عدم تمدید آن به زندان اوین بازگشت.
بهاره هدایت به بیماری های گوارشی و داخلی مبتلا شده است.
این فعال دانشجویی که از فعالان جنبش زنان نیز به شمار میآید، سال گذشته از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه به اتهاماتی چون فعالیت تبلیغی علیه نظام از طریق مصاحبه با رسانههای بیگانه، توهین به رهبری، توهین به رییس جمهور، اخلال در نظم عمومی از طریق شرکت در تجمعات غیرقانونی، ورود غیرقانونی و تخریب درب دانشگاه امیرکبیر هنگام ورود مهدی کروبی به این دانشگاه، در مجموع به ۹ سال و نیم زندان محکوم شد.
ورود
بار دیگر «برادر حسین» همهی «غیرخودی»ها را نواخته است. «ذهن منسجم بازجوی فاشیست* ما» در جدیدترین درّفشانیهایش، بار دیگر آسمان و ریسمان را به هم بافته که همچنان از منظر «تئوری توطئه» منتقدان و مخالفان وضع موجود در ایران را به «دشمن» منتسب کند. حسین شریعتمداری این دفعه برای جمعی از استادان (!؟) ابراز فضل کرده است (سخنرانی در همایش سراسری اساتید بسیجی در مشهد).
«برادر حسین» به حسب مخاطبانی که داشته، فهرستی جامع از اسامی استادان و صاحب نظرانی را که در سالهای قبل به ایران آمدهاند برای مخاطبان «مطلع» خود ردیف کرده تا بار دیگر «فتنه 88» را بکوبد و بروبد و به سازمانهای امنیتی و جاسوسی «دشمن» نسبت دهد.
ادعاهای جدید «بازجوی فاشیست ما» بازخوانی همان کیفرخواست متهمان پس از کودتای 22خرداد88 است. معلوم نیست این «فتنه»ی «مرده» که شریعتمداری پیوسته از «مرگ»اش در روزنامهی از هفت دولت آزاد «کیهان» سخن میگوید، به چه دلیل همچنان در خور بمباران «توپخانه»ی اوست؟!
محمد نوریزاد چندی پیش، شریعتمداری را «آزادترین» شهروند ایران خواند؛ او از اینکه رهبر جمهوری اسلامی را در مکتوبی، «نفر نخست کشور در بهرهمندی از آزادی بیان» دانسته بود، عذرخواست. سخن حقّی است؛ هیچکس در جمهوری اسلامی تا بدین حد، بی حد و مرز و بی پروا سخن نمیگوید؛ هیچکس چون «برادر حسین» نمیتواند هر توهین و تهمت و افترا و دروغی را متوجه رقبا کند. فلان مخالف سیاسی را در «دروغ»هایش به اسراییل بفرستد، و دیگری را «مشاور» سیا و موساد بخواند. مخالفان و منتقدان که بهجای خود؛ او مجاز است برخلاف صراحت قانون مطبوعات مراجع را تحقیر کند، مورد تهدید و توهین قرار دهد، و حتی از مرجعیت عزل کند (مروری بر مواضع او علیه فقیه فقید آیت الله منتظری، یا آیات صانعی و موسوی اردبیلی کافی است).
«مدیرمسئول رها از هفت دولت» نه تنها به رییس جمهور همفکرش نیز رحم نمیکند بلکه هرچه صلاح بداند علیه معاون و مشاور او ردیف میکند. اینها به کنار؛ مدعی العمومی هم وجود ندارد که اختلالاتی را که از تیترها و سرمقالههای این روزنامه نصیب «منافع ملی» میشود، مورد پیگیری حقوقی قرار دهد. «کیهان شریعتمداری» هرجا و هر موقع صلاح بداند، «تیر»ی به خارج پرت میکند.
یک روزنامهنگار و تحلیلگر مشهور محافظهکار، چند سال پیشتر به نگارنده گفت، «شریعتمداری عاشق و سوگند خوردهی نظام است و پذیرفته ایفاگر نقش «بدمن» (مرد زشتکردار) باشد؛ نقشی که هرکسی نمیپذیرد و از این جهت، او ایثار میکند.»
او البته توضیح نداد که دروغها و تهمتها و توهینها و اتهامهای «برادر حسین» را چگونه میتوان توجیه کرد. هرچند بعدا مشخص شد که هیچکدام از این رذائل اخلاقی و کردارهای ناپسند، آن هنگام که پای «حفظ نظام» به عنوان «اوجب واجبات» به میان آید، مستوجب گناه و عذاب نیست و مجاز ارزیابی میشود (چنان که در کهریزک و سلولهای انفرادی اوین و دیگر بازداشتگاه ها حتی تا سقف «تجاوز» رخ نمود.)
چنانکه مشهور است، «برادر حسین» ازجمله معدود افرادی است که برای دیدار با رهبر جمهوری اسلامی، نیاز به «وقت و هماهنگی» قبلی ندارد. چه کسی باور میکند که «آقا» فحاشیها و دروغهای «سربازجوی فاشیست» را که خود بهعنوان «مدیر مسئول روزنامه کیهان» بهکار گمارده، علیه نجیبترین و پاکترین چهرههای سیاسی ایران (افرادی چون زندهیاد مهندس عزتالله سحابی و سیدمحمد خاتمی) نخواند؟ شریعتمداری همچنان نماینده ولی فقیه در کیهان است.
اتهامهای جدید بازجوی فاشیست؟
«بازجوی فاشیست» ما در سخنان اخیر خود، ادعاها و تهمتهایش را بار دیگر نثار مخالفان و رقبایی کرده که یا در حبس و زنداناند و یا آنکه هیچ تریبون و امکانی برای مقابله و دفاع متقابل ندارند. البته اینکه آن جمع مخاطبان «برادر حسین» که «استاد» توصیف شدهاند چقدر ادعاهای او را میپذیرند، حکایتی دیگر است. آنان نیز چون دیگر مخاطبان «فحشنامه»ی کیهان یا بییندگان سیمای ضدملی (که کیفرخواست علیه متهمان و بازداشت شدگان پس از انتخابات را در تیراژی چند ده میلیونی تکثیر کرد)، خود دانند و خدا و وجدان و شعور خویش.
شریعتمداری، بار دیگر همان ادعاها و تهمتها و دروغها و سخنان گاه خندهدار را که بارها در روزنامهاش چاپ و منتشر کرده، برای مخاطبان «دانشگاهی» خویش بیان کرده است. فهرست کردن اسامی چهرههای دانشگاهی، ظاهرا عمق «دانش» و نیز «اشراف اطلاعاتی» «سربازجوی فاشیست» را به رخ مخاطبان کشیده است.
شریعتمداری، «ریچارد رورتی»، فیلسوف برجستهی آمریکایی را چنین توصیف میکند: «از رهبران برجسته بخش عملیات سری سازمان «سیا» و متخصص جنگ های علمی و عقیدتی.» و مدعی میشود: «رورتی در جلسات مخفی با مدعیان اصلاحات، پروژه ای با عنوان بررسی وضعیت آشفته جبهه اصلاحات را كلید زد و ساعت ها برای آموزش مدل جنگ نرم بر پایه فلسفه پراگماتیسم با آنان به گفت وگو نشست.»
«برادر حسین» در «پازل» مبتنی بر «تئوری توطئه» و «شستوشوی مغزی مخاطب»، یورگن هابرماس، فیلسوف برجسته مکتب انتقادی/ فرانکفورت را نیز چون کیفرخواست دادستانی مینوازد : «یورگن هابرماس، نظریه پرداز آلمانی كودتاهای مخملی در اردیبهشت ماه سال 1381 با پروژه آمریكایی- اسرائیلی، «گذار به دموكراسی از چین تا ایران» وارد تهران شد. او معروفترین نظریه پرداز «نافرمانی مدنی» است.» جای خوشوقتی است که شریعتمداری پای مرحوم «ماکس وبر» را –چون بازجویان و دادستان- به سخنان جدیدش باز نکرد.
تهمتها و داستانبافیهای «سربازجو»، «مرغ پخته» را هم به خنده وامیدارد؛ مگر آنکه مخاطب، «قربانی» باشد و از سر «حیرت در دانش برادر حسین»، محو تحلیل و عمق بینش و اطلاعات او گردد؛ و بعد از همین زاویه، «باتوم» و «چوب و چماق» به دست گیرد و به جان هموطن خویش افتد یا در سطوحی دیگر، همین «دانش دروغین» را تکثیر کند.
شریعتمداری افتراها و دروغهایش را در کیهان، علیه سیدمحمد خاتمی و برخی دیگر تکرار میکند، و حتی به پینوشتهای مقالات سعید حجاریان و مصطفی تاجزاده هم استناد مینماید تا نتیجه بگیرد: «سران فتنه اگرچه افراد بی عرضه و مأموران بی اختیار بودند ولی این توطئه از حمایت همه جانبه مالی و سیاسی و بین المللی آمریكا و انگلیس و اسرائیل برخوردار بود... برای طراحی فتنه 88، دهها تن از برجستهترین برنامهریزان آمریكایی و انگلیسی جنگ نرم، بارها به ایران آمده و با عوامل فتنه، جلسات مخفی طولانی داشتهاند.»
مدعاها و استنادات او انصافا در خور تعمق است! « مانوئل كاستلز، تئوری پرداز «جنگ سایبری» و شبكه سازی رسانهای در سال 1385 به تهران آمد، و «جان هیك» كه به پدر پلورالیسم دینی و احیاء اصلاحات معروف است در اسفند ماه 1383 به ایران آمد.»
«سربازجوی سوگندخوردهی استبداد دینی» که تداوم نظام مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه ظاهرا برایش حکم مرگ و زندگی دارد و مسئولیت «هدایت اجباری ایرانیان به بهشت مبتنی بر ولایت فقیه» را بهدوش میکشد، در سخنرانی خود شعبدهبازی دیگری میکند و عمق اشراف اطلاعاتی-امنیتی خود و سازمانهای مربوطه را به «استادان نشسته در محضرش» یادآور میشود؛ او به «فهرستی از روزنامه نگاران زنجیره ای كه بعد از فتنه 88 به آمریكا و اروپا و اسرائیل گریخته و آشكارا به خدمت سرویس های اطلاعاتی این كشورها درآمدهاند» اشاره میکند.
متاسفانه این فهرست در خبر منتشر شده، اعلام نشده است؛ اما محتمل یکی از این خیل، نگارنده است؛ «سربازجوی فاشیست» ما به شکل قابل پیشبینی و مفروض، نمیگوید که چرا این روزنامهنگاران ناچار به ترک وطن شدهاند؛ به حبس و بند و تهدید دائم و حکم زندان و ممنوع القلمی و ممنوع المصاحبه بودن و وضع ناگوار معیشتی روزنامهنگاران مهاجر اشاره نمیکند؛ اما آیا مخاطبان او لحظهای از خود در مورد چرایی این مهاجرتها خواهند پرسید؟ از نظر شریعتمداری هر روزنامهنگاری که حاضر به همراهی با «پژوهشکده»ی او در کیهان نشود، «درخدمت سرویسهای اطلاعاتی دشمن» است.
حسین شریعتمداری، جاسوس بیگانه!
اگر قرار باشد بر همان سبک و سیاق حسین شریعتمداری پیکان تهمت و افترا را بهسوی رقیب و مخالف هدف گرفت، میتوان به سهولت، «برادر حسین» را «عامل دشمن» و «مزدور بیگانگان و سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی بیگانگان» دانست. شریعتمداری به برخی دیدارهای رسمی صاحبنظران سیاسی و نظریهپردازان از ایران اشاره میکند یا بعضی دیدارها را شاهد میآورد و راست و دروغ را درهم میپیچد و تحویل ذهن مخاطب ناآگاه یا همدل میدهد. با چنین روشی میتوان از او در مورد دیدارهای زیر سئوال کرد و وی را مورد بازخواست و شماتت قرار داد:
خرداد 85 روزنامه کیهان خبر داد که «جفری آدامز» سفیر دولت انگلستان در تهران با «حسین شریعتمداری» مدیر مسئول روزنامه کیهان در محل این موسسه دیدار کرد و طی آن از «نقش اثرگذار کیهان در افکار عمومی و مسئولان ایران» و نیز «پیشبینیهای» این روزنامه در مسائل داخلی و منطقهای، تقدیر کرد.
سفیر انگلستان در این دیدار تاکید کرده که «برای وی به عنوان سفیر دولت بریتانیا، گفتوگو با حسین شریعتمداری، حائز اهمیت فراوانی است».
فراموش نکنیم که درج مصاحبهای از همین آقای آدامز در روزنامه شرق، زمانی منجر به توقیفاش شد!
یا به گزارش کیهان، در مرداد ماه 90 بوریس روگه، مدیرکل امور خاورمیانه و شمال آفریقای وزارت خارجه آلمان به اتفاق خانم بتینا كادن باخ، كاردار، ماركوس پوتزل و الكساندر كالگارو، دبیر اول سفارت آلمان با حضور در مؤسسه كیهان با حسین شریعتمداری، نماینده ولی فقیه و سرپرست مؤسسه كیهان به گفت وگو نشستند. بوریس روگه در این دیدار میگوید: «حضور من در ایران و گفت وگو با كیهان نشانه تصمیم دولت آلمان برای نگاه واقع بینانه به مسائل ایران است.»
و یا در موردی دیگر، به گزارش كیهان هفدهم خرداد 90 « آقایان كین ایچی كومانو، سفیر ژاپن و سوكاسا اومورا، مدیركل خاورمیانه وزارت امور خارجه ژاپن در مؤسسه كیهان حضور یافتند و با حسین شریعتمداری، نماینده ولی فقیه و مدیر مسئول روزنامه كیهان درباره ایران و تحولات خاورمیانه به گفت وگو نشستند...» مدیركل خاورمیانه وزارت امور خارجه ژاپن در این دیدار تاکید میکند كه «كیهان در میان رسانه های خارجی به پیش بینی دقیق رخدادهای سیاسی معروف است و تاكنون بسیاری از پیش بینی های آن تحقق یافته است...»
بر سیاق «برادر حسین» میتوان بسیاری از اقدامات او و باند سرکوبگر و تمامیتخواه همراهاش را در مقاطع مختلف، به «بیگانگان» نسبت داد. بماند که کوله پشتی اطلاعاتی شهروندان درجه سه در جمهوری اسلامی از «شنود»ها و «چشمان همیشه همراه»ی که در اختیار «فاشیست»هایی چون شریعتمداری هستند، خالی است.
سخن پایانی
«برادر حسین» خوب میداند که جنبش سبز به چه میزان «همچنان زنده و پویا و موثر» است؛ وگرنه نیازی نبود که او در عین این که در همین سخنرانی تاکید میکند: «جریان فتنه به وضوح از مرگ خود باخبر است»، بار دیگر فهرستی از دروغ و تهمت و افترا و تحلیل مغرضانه و حتی ارزیابیهای مضحک از رویدادها را کنار هم بچیند و به خورد مخاطب دهد، و وابستگی «فتنه» و سران و فعالان آن را به بیگانه و «دشمن» نتیجه بگیرد.
تفاوت امثال حسین شریعتمداری با «سبز»ها در همین رعایت اصول اخلاقی و انسانی است؛ تفاوت او با کسی چون «کیوان صمیمی» همین جاست که «برادر حسین» روزنامهنگاران و فعالان سیاسی آزاده و مستقل و ملی و مذهبیای چون «کیوان صمیمی» را با هزار تهمت و دروغ در کنج زندانها مینوازد، و «صمیمی» در مرخصی کوتاه مدت خود از زندان، عزم دیدار و «گفتوگو» با «همبندی زندان رژیم شاهنشاهی» میکند.
قدرتی که بر دروغ و فریب (هرچند بزرگ، چنان که گوبلز مبلغاش بود)، و سرکوب و خشونت و حذف رقیب (چنان که استالین و هیتلر متبلورش میکردند) متکی گردد و نه بر اقتدار مشروع، فرجامی بهتر از مبارک در قفس زندان، صدام از طناب آویزان، و قذافی گریزان نخواهد داشت.
پینوشت:
* استفاده از واژهی «فاشیست» بیان یک «مفهوم» و استفاده از یک «ترم» سیاسی است. «فاشیست» معرف فرد باورمند به نظام دیکتاتوری مبتنی بر زور و ترور، و مخالف حقوق و آزادیهای دموکراتیک، و واجد رسانهای توتالیتر و تک تریبونی و ایدئولوژی واحد است. آقای حسین شریعتمداری متاسفانه در سالهای اخیر با کنش سیاسی-مطبوعاتی خود نشان داده که یکی از شاخصهای تفکر فاشیستی و رویکرد توتالیتریانیستی در ساخت قدرت جمهوری اسلامی است. تفکری که به دلایل مختلف، هنوز نتوانسته حاکمیت را در نظام سیاسی ایران به تمامی از آن خود کند. نگارنده استفاده از این مفهوم را در مقام توهین و تخفیف بکار نگرفته، بلکه برای توصیف و تبیین مورد استفاده قرار داده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر