هستي نيوز،از آن سوي فيلتر جمهوري اسلامي خبر پراكني ميكند

-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد...
http://groups.google.com/group/hasti-news
------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

Latest News from Koocheh for 09/10/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



 شراره سعیدی/ رادیو کوچه

شاید مهم‌ترین ره‌آورد روی‌داد انتخابات 88 آشکار نمودن انواع خدعه‌های مزورانه باشد، ما به لطف این واقعه توانستیم ببینیم و باور کنیم که سال‌های بسیاری در دام شیطان و به خدعه روباهان گرفتار بوده و در همین مسیر نیم‌جان شده‌ایم.

«رسول منتجب‌نیا» روحانی 66 ساله‌ای که اکنون مدیریت دانش‌کده‌ای در دانش‌گاه شاهد را بر عهده دارد در سال 88 از حزب اعتمادملی در اعتراض به آن‌چه تندروی اصلاح‌طلبان می‌دانست، کناره گرفت. او در سه دوره مجلس شورای ‌اسلامی نماینده مجلس بوده و مدتی نیز نماینده آیت‌اله خمینی و رییس سازمان عقیدتی سیاسی شهربانی کل کشور بوده است‌. هم‌چنین مدتی در ریاست‌ جمهوری منسب مشاور آقای خاتمی را برعهده داشت و زمانی نماینده آقای خامنه‌ای در انجمن اسلامی معلمان بود‌. اما بیش‌تر از همه این‌ها نام منتجب‌نیا با حزب جمهوری ‌اسلامی و مجمع روحانیون مبارز و حزب اعتمادملی گره خورده است، با این تفاصیل او یکی از اصیل‌ترین اصلاح‌طلبان شناخته‌شده‌ای است که سخنان‌اش پس از گریز از روی‌داد خطرناک انتخابات 88 می‌تواند ما را با لایه‌های پنهانی افکار این داعیه‌داران مردم‌سالاری آشناتر سازد، سخنانی که نشان‌گر آن‌ست، این آقایان می‌توانند به راحتی بر‌خلاف افکارشان رفتار کرده و به همین علت در صورت احساس خطر یا حتا عدم سودرسانی مسیر رفتاری‌شان را دقیقن برعکس نمایند، باید به یاد داشت که این شخص حداقل بیش از یک دهه از نمادهای اصلاح‌طلبی بوده است.

در تیرماه امسال مصاحبه‌ای جالب و کاملن برائت‌جویانه با «بولتن‌نیوز» انجام داده است که در دو قسمت خوانده خواهد شد:

جریان پیرو خط امام از اوایل پیروزی انقلاب شکوه‌مند اسلامی مطرح شد و تقریبن تا دوم خرداد سال 76 ادامه داشت. ماهیت آن، اعتقاد کامل و پای‌بندی تام به نظرات، ره‌نمودها، توصیه‌ها و تبعیت و اطاعت از اوامر و پیروی از سیره اخلاقی و خط مشی کلی حضرت امام بود

سوال: دوران 8 ساله‌ای که اصلاحات خوانده شد، شاهد اتفاقات گزنده و اندوه‌باری در حوزه‌های متفاوت به ویژه سیاست و فرهنگ بود که پاره‌ای آثار مخرب و پیامدهای سهم‌گین آن هم‌چنان باقی است. با گذشت زمان اختلافاتی میان اصلاح‌طلبان پدیدار شد. ریشه‌ها و دلایل اولیه ظهور این اختلاف را در چه می‌دانید؟

 پاسخ: جریان پیرو خط امام از اوایل پیروزی انقلاب شکوه‌مند اسلامی مطرح شد و تقریبن تا دوم خرداد سال 76 ادامه داشت. ماهیت آن، اعتقاد کامل و پای‌بندی تام به نظرات، ره‌نمودها، توصیه‌ها و تبعیت و اطاعت از اوامر و پیروی از سیره اخلاقی و خط مشی کلی حضرت امام بود. نیروها و گروه‌های موسوم به خط امامی از چنین ویژگی‌های برجسته‌ای در ساخت اندیشه و عرصه عمل و متعاقبن اتخاذ مواضع و بیان دیدگاه‌ها برخوردار بودند. پس از حضور آنان در صحنه انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری و پیروزی در انتخابات دوره ششم و کسب کرسی‌های قابل توجه در مجلس شورای اسلامی، به تدریج در ادبیات سیاسی ایران و در رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی عبارت اصلاحات به جای گزاره خط امام استخدام گردید و لفظ اصلاح‌طلبی و نیز بر واژه خط امامی دلالت نمود. اصل اصلاحات و امر اصلاح‌گری برای تعالی و پیش‌رفت لازم و پذیرفتنی است. به همین دلیل تعریفی واضح از ماهیت و شرح جامعی از اهدا، ابعاد و مصادیق اصلاحات توسط مدعیان آن ارایه نشد. به رغم درخواست برخی دل‌سوزان از جمله این‌جانب مبنی بر لزوم تعیین حدود و ثغور و تبیین جوهره فکری- سیاسی اصلاحات که از طریق تالیف مقالات، انجام مصاحبه‌های تفصیلی و ایراد سخن‌رانی‌ها در این زمینه صورت پذیرفت، مع‌الاسف پاره‌ای چهره‌های شاخص و مدعیان اصلاح‌طلب یا از این مهم غفلت می‌ورزیدند و یا طفره می‌رفتند.

 افزون بر این قدرت، امکانات و اختیارات جناح اصلاح‌طلبان در دو قوه، عمدتن در اختیار افرادی قرار گرفت که تمایلات شدید روشن‌فکرنمایانه و غرب‌گرایانه داشته و بسیاری از دیدگاه‌ها و کثیری از مواضع خط امامی‌ها را مورد بی‌توجهی و حتی تمسخر قرار می‌دادند. از این رو در مجلس برخوردهای نامطلوب، کنش‌های ملال‌آور و رفتارهای ساختارشکنانه و شبه‌انگیز توسط آن‌ها از یک‌سو و واکنش‌های گروه پیروان خط امام و سایر مسوولان نظام از دیگر سو پدید آمد. حاصل آن تخریب وجه این مدعیان نزد افکار عمومی و متعاقبن ضربه دیدن اعتبار نیروهای خط امامی و در نتیجه از دست رفتن بسیاری از فرصت‌ها شد.

سوال: از پیروان خط امام سخن گفتید. آیا خود را ره‌رو این راه می‌دانید؟

پاسخ: بنده هم‌چنان به اندیشه، خط‌مشی و سیره حضرت امام اعتقاد راسخ دارم و تاسی بدان را همواره کارساز و نجات‌بخش می‌دانم. باور دارم یگانه راه‌حل مشکلات و اختلافات، پیروی و بازگشت واقعی و عملی همگان به خط امام است. در همین راستا به نظر می‌رسد خط امام شامل همه شیفتگان و باورمندان اندیشه و راه حضرت امام می‌گردد. خط رهبری معظم انقلاب نیز در امتداد همین مسیر قابل ارزیابی است چرا که ایشان جانشین به حق و خلف حضرت امام بوده و بر این نکته تاکید دارند که راه و هدف ما، راه و هدف امام است. بدین ترتیب و با عنایت به ره‌نمودهای درخشان و بیان نورانی مقام معظم رهبری به نظر می‌رسد جداسازی و تفکیک خطی دیگر، از خط و سیره حضرت امام به مصلحت نبوده و می‌تواند به تضعیف جای‌گاه رفیع و اصل مترقی ولایت فقیه منجر گردد.

سوال: بر اساس همین مواردی که مطرح کردید جنبشی که در سال 88 با نام جنبش سبز خود را مطرح کرد را در چه موضعی می‌بینید و چگونه آن را تحلیل می‌کنید؟

پاسخ: جنبش موسوم به سبز با اقدامات سوال‌برانگیز و نامتعارف آقای میرحسین موسوی و تحرکات ساختار‌شکنانه برخی از اطرافیان وی، رفته رفته به صورت جریانی درآمد که طیفی از آن را نیروهای درون نظام و پیروان خط امام، اصلاح‌طلبان و منتقدان به عمل‌کرد کابینه و دولت آقای احمدی‌نژاد تشکیل می‌داد و در سوی دیگر طیف شامل گروهک‌های اپوزیسیون، معارضان، براندازان و ضد انقلابیون و سلطنت‌طلبان غرب‌نشین می‌گردید. قدر مشترک بین آنان- حداکثر- انتقاد و اعتراض به پاره‌ای از مسوولان است ولی وجوه افتراق به حدی است که تباین و تضاد فی‌مابین آن‌ها کاملن مشهود و غیرقابل انکار است. هم‌چنین نظریه‌پردازان خود خوانده این جنبش نیز از روی تعمد هیچ تعریف روشن و ملموسی ارایه نکردند تا هر فرد یا گروهی از ظن خود به توصیف آن بپردازد. و بالاخره چه در جریان اصلاحات و چه در جنبش سبز علی‌رغم حضور افرادی به عنوان نخبه و محور لکن امر ادره امور بر عهده افرادی است که نه واجد شرایط و سوابق لازمند و نه منتخب مردم، نخبگان و یا حتا احزاب مربوط هستند.

سوال: تحلیل‌تان در مورد جنبش سبز و طیف عناصر تشکیل دهنده آن جالب بود. ارزیابی شما از حوادث و فتنه پس از انتخابات چیست؟

پاسخ: تحرکات ساختارشکنانه، فتنه‌انگیز و ضدانقلابی پس از انتخابات و به‌طور کلی هرگونه ساختارشکنی، هرج‌و‌مرج‌طلبی، هتک حرکت و حیثیت افراد و مسوولان نظام مردود و محکوم است. این نوع رفتار هتاکانه و آشوب‌گرایانه را ماهیتن قبول ندارم و آن‌ را بر‌خلاف اصول و قواعد اخلاقی و مضر به مصلحت اسلام، انقلاب نظام، ملت و کشور می‌دانم. اساسن کدامین وجدان بیدار، عقل سلیم و آزاداندیشی را می‌توان یافت که توهین، افترا، هتک‌حرمت و هم‌چنین ساختارشکنی و فتنه‌انگیزی رسانه‌های استکباری غرب و عوامل آنان را بر تابد یا آن را تایید و ترویج نماید؟

با این مقدمه، این‌جانب به صراحت در سخن‌رانی‌ها و مصاحبه‌ها، تمامی اغتشاشات علی‌الخصوص حوادث تلخ و تاسف‌آور عاشورای سال 88 و 25 بهمن ماه سال 89 را قاطعانه محکوم کرده‌ام. چنین فتنه‌انگیزی‌هایی را مغایر شرع و قانون دانسته‌ام و پیوسته خواستار مقابله حکیمانه و همه‌جانبه با مجرمان ساختارشکن و عناصر منفور و مطرود ضد انقلاب، و در نتیجه وفق قوانین و مقررات بوده و هستم.

بخش دوم این مصاحبه را در برنامه بعد خواهیم داشت.


 


2‌ سال و 3 ماه گذشت، زمانی که در لحظات پر‌التهاب 209 به مدت زمانی که باید در این‌جا بمانم فکر می‌‌کردم، ذهن کلمه سال را بر نمی‌تابید و ماه‌ها و حتا روزها معیار باورپذیرتر و خواستنی‌تری برای سنجش زمان بود. «20 روز گذشت! بیش‌تر از 50 روز که نگه نمی‌دارن… . یک ماه گذشت، قرار بازداشت موقت معمولن 2 ماهه است! 3 ماه، 4 ماه، 7 ماه… » با خودت می‌گویی «نگران نباش، زمان به نفع تو سپری می‌شود هر چه که می‌گذرد به پایانش نزدیک می‌شوی» اما وقتی در زندان 30 ساله شدی و معیارت به جای ساعت و ماه و روز تبدیل به سال شد دیگر از زمانی که می‌گذرد احساس برد نمی‌کنی، وقتی به این می‌اندیشی که این لحظات عمر توست و شاید درخشان‌ترین‌شان که این‌گونه بی‌تاب گذشتن‌شان هستی، لحظاتی منحصر به فرد و بی‌بازگشت، زمانی برای شور و اشتیاق و جذبه جوانی و تو تمام این مدت را بی‌وقفه مانند شناگری که حتا نمی‌تواند برای لحظه‌ای نفس‌گیری به سطح آب بیاید در این مرداب گذراندی. اندوهی تلخ جانت را می‌انبارد.

100  روز 209 یک سال بند عمومی هم‌راه دختران و زنان بزه‌کار، معتاد، قاتل و بیماری که بی‌شک تا حد زیادی محصول جامعه معیوب‌شان بودند و حال بیش از 11 ماه زندگی در محیط ایزوله‌ای که در آن امکان هیچ‌گونه ارتباطی با دنیای بیرون نیست و در انقطاع کامل از هر آن‌چه که انسان را به دیگری، طبیعت و زندگی پیوند می‌زند به سر می‌بریم و تنها روزنه هفته‌ای 20 دقیقه ملاقات کابینی با خانواده است که تهدید قطع آن اهرم فشار زندان‌بانانمان است.

بیش از دو سال از انتخاباتی که محصول آن چیزی جز صدها سال حکم زندان و… برای فرزندان این سرزمین نبوده گذشت و حال من به عنوان قدیمی‌ترین زندانی زن انتخابات در آستانه‌ی سی‌امین سال زندگی‌ام و سومین سال حبس‌ام بدون مرخصی، ملاقات حضوری و تلفن در حال پرداختن هزینه‌ی اعتراضی هستم که برتابیده نشد و از سوی کسانی که ابزار قدرت را در دست دارند تحمل نشد.

من روز 25 خرداد مانند 3- 4 ‌میلیون نفری که برای اعلام اعتراض‌شان به خیابان آمدند، چنین کردم حس می‌کردم اتفاق مهمی در تاریخ کشورم در حال وقوع است که باید در آن حضور داشته باشم و تجربه‌اش کنم و تصور می‌کردم با اتکا به وعده‌هایی که تنها یک هفته پیش از در مناظرات و … داده شده بود می‌توان بعد از آن به خانه‌ام برگردم و یک کنش‌گر اجتماعی باقی بمانم، اما نه تنها این وعده محقق نشد و من به خانه بازنگشتم که همسرم هم به بهانه‌ی پی‌گیری وضعیت پرونده‌ام راهی زندان شد!!

و حال من در حال تجربه‌ی بخش‌های نانوشته‌ی تاریخ‌ام!! تجربه‌ی بازجویی، تهدید و انفرادی و تجربه‌ی اعدام و تبعید نزدیک‌ترین دوستانم، کسی از تخت کناری و یا از سر سفره‌ام، تجربه‌ی آرزومندی بی‌پایان برای شنیدن صدای عزیزترین کسانت حتا برای یک لحظه و دیدن سوگواری خاموش کسانی که حتا اجازه‌ی شرکت در تشییع جنازه‌ی عزیزانشان را ندارند و بی‌قراری مادرانه کسی که در عروسی فرزندش حضور نمی‌یابد، تجربه‌ی بیماری، اندوه و دل‌تنگی که گویی این دیوارهای بلند بتنی همه را شدیدتر و تحملشان را سخت‌تر می‌کند اما…

تجربه این‌جا چیزی نیست که برای کسی آرزویش را بکنی اما از ادغام رنج‌ها و شورهای نهفته در این جان‌های مشتاق اکسیری ساخته می‌شود که به غیر از آن که جان را می‌فرساید آن‌را صیقلی می‌دهد و آن را خالص می‌کند و این‌گونه است که در این‌جا سی ساله می‌شوی…


 


خبر / رادیو کوچه

عبدالفتاح سلطانی و‌کیل دادگستری و عضو کانون مدافعان حقوق بشر در ایران، بعد‌از‌ظهر شنبه، 10 سپتامبر، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده است.

به گزارس بی‌بی‌سی، معصومه دهقان، همسر آقای سلطانی ضمن تایید خبر بازداشت، اظهار داشت: «امروز ساعت یک و نیم بعد‌از‌ظهر آقای سلطانی به هم‌راه چهار نفر وارد خانه شدند و در داخل اتاق او هر چه سی‌دی و کاغذ و مدارک بود برداشتند؛ وقتی هم اعتراض کردیم این‌ها مدارک بچه‌‎ها است، گوش ندادند و حتا لپ تاپ فرزندانم را هم با خود بردند.»

خانم دهقان با اشاره به این‌که این افراد چندین ساعت در منزل او بودند گفت: «ماموران حدود ساعت چهار منزل را به هم‌راه آقای سلطانی ترک کردند و نمی‌دانم همسرم را به کجا برده‌اند. ولی گفتند که برای پی‌گیری پس گرفتن وسیله‌ها به دادسرا مراجعه کنیم. در حالی‌که هنوز وسایلی را که دفعه پیش از منزل ما برده‌اند نتوانسته‌ایم دریافت کنیم، حتا به آن‌ها گفتم در میان این چهار نفر یک نفر با کامپیوتر آشناست، تمام اطلاعات را بر سی‌دی بریزید، اما وسایل را نبرید، اما گفتند نه همه را باید با خود ببریم.»

او گفت که هنگام ورود ماموران از آن‌ها برگه اجازه ورود خواسته است، اما آن‌ها گفته‌اند که آقای سلطانی در جریان است، «گویا برگه‌‌ای از مقامات را به او نشان داده بودند، اما من هیچ برگه‌ای ندیدم.»

خانم دهقان از دلیل بازداشت همسرش اظهار بی‌اطلاعی کرد و گفت: «متوجه نشدم چرا این کار را می‌کنند، به ما گفتند هر چه مربوط به کانون مدافعان حقوق بشر است لازم دارند در صورتی که خیلی از وسایلی که بردند هیچ ارتباطی با کانون نداشت.»

آقای سلطانی سابقه وکالت در بسیاری از پرونده‌های سیاسی و حقوق بشری را دارد که از آن جمله می‌توان به پرونده‌های اکبر گنجی، زهرا کاظمی، زهرا بنی‌یعقوب، هاله اسفندیاری، تنی چند از نیروهای ملی مذهبی و اعضای سندیکای شرکت واحد اشاره کرد.

او در سال ۱۳۸۸ نیز بازداشت شده بود که پس از تحمل بیش از دو ماه حبس، از جمله ۱۷ روز انفرادی، از زندان آزاد شد.

بیشتر بخوانید:

«آزادی همسر عبدالفتاح سلطانی، وکیل دادگستری»


 


خبر / رادیو کوچه

نیروهای مخالف معمر قذافی که از عصر روز شنبه، 10 سپتامبر، وارد شهر بنی‌ولید از پای‌گاه‌های حامیان معمر قذافی، شده می‌گویند با مقاومت شدید نیروهای وفادار به سرهنگ قذافی روبرو شده‌اند.

با وجود پیش‌رفت سریع مخالفان در ساعات اولیه عملیات، به دلیل مقاومت شدید نیروهای طرف‌دار قذافی فتح کامل شهر هنوز ممکن نشده و گفته می‌شود که احتمال دارد این عملیات چندین روز طول بکشد.

تازه‌ترین گزارش‌ها از لیبی حاکی از آن است که جنگنده‌های ناتو به برخی از مواضع هواداران قذافی در اطراف شهر بنی ولید حمله کرده‌اند.

در این گزارش‌ها آمده است که ناتو از شورشیان خواسته است تا از ورودی‌های اصلی شهر عقب‌نشینی کنند تا جنگنده‌های ناتو بتوانند مواضع هواداران معمر قذافی را بمباران کنند.

این در حالی است که ناتو این موضوع را که پیش از انجام حمله هوایی از مخالفان قذافی خواسته عقب‌نشینی کنند، تکذیب کرده است.

تا پیش از حمله هوایی ناتو جنگ خیابانی در نقاط مختلف شهر در جریان بوده است.

از سویی دیگر یکی از سخن‌گویان نیروهای مخالف قذافی در نزدیکی شهر سرت گفته که این نیروها در بخش‌هایی مجبور به عقب‌نشینی شده‌ زیرا بر اثر درگیری‌ها تلفات زیادی را متحمل شده‌اند.

شمار نیروهای وفادار به قذافی در بنی‌ولید بیش از چیزی است که پیش از این تخمین زده می‌شد.

شورای ملی انتقال لیبی که در حال حاضر اداره لیبی را در دست دارد می‌گوید در تلاش بوده که از راه‌های مسالمت‌آمیز و مذاکره راه‌حلی برای خروج از بن بست در شهرهایی که هنوز تحت کنترل وفاداران به قذافی هستند، پیدا کند. اما در عین حال تاکید کرده است که در صورتی که مواضع آن‌ها مورد حمله قرار بگیرد، آن‌ها هم دست به حمله متقابل خواهند زد.

در همین حال گزارش‌ها حاکی از آن است که مصطفی عبدالجلیل، رییس شورای ملی انتقالی لیبی برای نخستین بار از زمان فتح طرابلس به دست مخالفان مسلح عازم این شهر شده است تا به‌طور رسمی فعالیت شورا را از پایتخت لیبی پی‌گیری کند.

بیشتر بخوانید:

«ورود مخالفان قذافی به بنی‌ولید در لیبی»


 


علی انجیدنی/ رادیو کوچه

من چون ذاتن آدم علافی هستم اگه حقوقی هم نگیرم و زن‌مون را هم از من بگیرند حاضر نیستم این یک‌ساعت علافی در استودیو رادیو کوچه رو با چیزی عوض کنم. پس فکر نکنید که دکتر روان‌پاک و یا هم‌زاد او تحت فشار شرایط خاص حاضر است میدان را خالی کند‌. زهی خیال باطل‌. حتا اگه بگن می‌بریمش، باز هم دکترهای روان‌پاک از بریدن نمی‌ترسند‌. حالا چی رو قراره ببرند و کی قراره ببره؟ این رو همه خبر دارند و ممکنه خودشون رو بزنند به «کوچه علی چپ.»

جانم، آقازاده محترم، افاضات بفرمایید. چی؟ موضوع رو بشکافم؟ یعنی شما از قضیه بریدن خبری نداری؟ خوب عزیز من، ممکنه شما آدم بی‌اطلاعی، ببخشید کم‌اطلاعی باشین من مطمئنم اگه از اون سه نفری که تو اتاق فرمان کنارت ایستادن بپرسی دو نفرشون ماجرا رو می‌دونند. چی؟ هیچ‌کدوم نمی‌دونند. مطمئنی من الان تو استودیو رادیو کوچه دارم برنامه اجرا می‌کنم‌؟ من حواسم به تابلوی سر در ساختمون نبود‌ها.چی‌؟ توهین نکنم. به بابات می‌گی. بیرونم می‌کنه‌؟ باشه چشم. فقط به خاطر گل روی تو و بابات و علافی این‌جا کوتاه میام.

ببینید و یا به‌تره بگم گوش کنید، یه آقایی از دکتر روان‌پاک ما دلخور بود‌. آخه اون آقا یه مدت به دکتر ما وابستگی پیدا کرده بود اونم از نوع غیره‌اش یادتونه که؟ وابستگی‌های جرینگی. بعد که اون ماجرای وابستگی عاطفی دکتر روان‌پاک به اون بنده خدا پیش اومد اونم حسودیش شد. رفت یه جا سخن‌رانی و گفت که اون بنده خدا که دکتر ما وابستگی شدید بهش داره مثل عورت می‌مونه. عورت هم که انشا‌اله می‌دونین چیه‌؟ و تهدید کرد که عورتش رو می‌بره و می‌ندازه دور. به همین سادگی، به همین خوش‌مزگی.

چی شد؟ چرا اخم‌هات رفت تو هم‌ ؟ سیاسی بود؟ پ ن پ انتظار داشتی از دکتر روان‌پاک بگم و فرهنگی باشه؟ خودتون اصرار کردین که بگم. باشه، گیر نمی‌دم‌. الان ادامه بحث خودم رو می‌گم.. داشتم می‌گفتم که من و هم‌زادم دکتر روان‌پاک از بریدن و تهدید کردن نمی‌ترسیم. حتا اگه اون چیزی که قراره بریده بشه بهش خیلی وابسته باشیم… روشنه؟ خوب بگذریم..

امروز می‌خوام در مورد «بزرگ‌منشی» صحبت کنم. خیلی فکر می‌کنند بزرگ‌منشی یعنی بزرگ‌بینی و مرض خود بزرگ‌بینی‌. مخصوصن وقتی صحبت از بزرگ‌منشی روان‌پاکی می‌شه. تا دکتر روان‌پاک و یا حتا من میایم از خودمون بزرگ‌منشی نشون بدیم فکر می‌کنند دچار توهم و خود بزرگ‌بینی شده‌ایم و همش ما رو کوتوله کوتوله صدا می‌زنند. الان تو مثال قبلی که برای دکتر روان‌پاک زدم. اگه واقعن کوتوله است پس چی چی شو می‌خواین ببرین‌؟ دروغ می‌گم؟ حالا بذارین اول تعریف بزرگ‌منشی رو از دید روان‌پاکی بگم بعد می‌رسیم به مصداق‌هاش.

بزرگ‌منشی به عبارت ساده یعنی من یه نفر بزرگ باشه. منظورم منیت‌اش نیست‌ها. من‌اش. من چیه‌؟ این رو هم نمی‌دونین؟ از قدیم گفتند هر آدمی یه تن داره یه من. نشنیدید تا حالا؟ خوب به من چه. مگه قراره شما همه ضرب‌المثل‌ها و جملات قصار و فیلسوفانه‌ای که من می‌گم رو شنیده باشین؟ تن آدم که معلومه همون جسمشه… من‌اش هم می‌شه بقیه مخلفاتش. البته من دکتر‌های روان‌پاک یه چیز دیگه‌‌اس ها. شاید یه من هم نباشه چند منه. یه چیز دیگه هم باید بگم که در مورد دکتر روان‌پاک و شاید هم خود من. در طول زمان بسته به مسوولیت و شرایط من هی بزرگ و بزرگ‌تر می‌شه ولی دلیل نمی‌شه که یه عده فکر کنند خیلی بزرگه و باید بریدش. بزرگ بودن من یه نفر یا همون بزرگ‌منشی خیلی رفتار و گفتار اون فرد و تحت تاثیر قرار می‌ده. اگه من یه نفر از ظرفیت تن‌اش بزرگ‌تر باشه دیگه اون تن جای اون من نیست و بقیه فکر می‌کنند طرف کوتوله‌اس. الان خود من که یه دکتر روان‌پزشک روان‌پاک با این همه اطلاعات پزشکی و روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و غیره هستم من ام. ان ام. نه همون من ام. از تن‌ام بزرگ‌تره و شاید در نظر عده‌ای نقش یه کوتوله رو داشته باشم یه کوتوله پزشکی. ولی وقتی بری تو عمق‌ام می‌بینی اوه اوه چه خبره…

همین دکتر روان‌پاک‌مون رو در نظر بگیرین. الان رییس کل انجمنه. نمی‌دونم چرا امروز همه کلماتم به تن و من و ان ختم می‌شه. خدا آخر و عاقبت این بحث رو به خیر بگذرونه یه گندی بالا نیاد خوبه. بگذریم…. داشتم می‌گفتم که دکتر روان‌پاک الان رییس کله. از نظر حقوقی و اجرایی بالاترین مقامه. بعضی وقت‌ها یه حرف‌هایی می‌زنه یا یه کارهایی می‌کنه که سطحش از رییس انجمنی هم بالاتره. مثلن کلن مملکت رو یه ماه تعطیل می‌کنه و یا تصمیم می‌گیره یه دفعه همه به جای این‌که تو خونه بخوابند تو اداره کار کنند بیان تو اداره بخوابند و تو خونه دور کاری کنند. خوب بقیه که این کا‌رها رو می‌بینند می‌گن دکتر ما دیوونه‌ست. نه عزیزان شما درکش نمی‌کنید.

حالا اونم این‌قدر ماخوذ به حیاست هی سکوت می‌کنه و هی به فکر آینده ماست. هی میان می‌گن تو اگه مدیریت بلدی جلو رفیقات رو بگیر که همه چیز رو هاپولی کردند. خوب آدم‌های کوته فکر. مگه رفیق‌های دکتر چقدر خوردند. همین الف خ خودمون سه میلیارد ریال خورده. یعنی تو این دریا عددیه؟ چی‌؟ سه میلیارد دلاره؟ خوب باشه، حالا دلار با ریال مگه چقدر قرق داره. شما بزرگ‌منشی دکتر و رفیق‌اش رو ببینید. صداشون در میاد؟ سکوت‌شون رو می‌بینید‌؟ تازه شنیدم الف خ صبح ساعت هفت سر کارش هم میاد تا کارها عقب نیوفته. خلاصه من هرچی از دکتر روان‌پاک و بزرگی‌اش بگم کم گفتم چون خودمم هم مثل اونم. فقط کیه که قدر من رو بدونه. خوب بحث این هفته ما به پایان رسید  تا هفته دیگه و یه بحث دیگه بدرود.


 


مصطفا خلجی‌/ رادیو کوچه

mostafa.k@koochehmail.com

«رومن گاری» نویسنده، فیلم‌نامه‌نویس، کارگردان، خلبان در جنگ جهانی دوم و دیپلمات فرانسوی بود. او با نام اصلی «رومن کاتسف»  در ۸ مه ۱۹۱۴ در شهر ویلنا، واقع در لیتوانی، در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد. پدرش، کمی بعد در ۱۹۲۵ خانواده را رها کرد، از این هنگام او با مادرش، نینا اوزینسکی، زندگی می‌کرد. در سال ۱۹۲۸، رومن چهارده ساله به هم‌راه مادرش به شهر نیس در کشور فرانسه رفتند. رومن خاطرات نخستین سال‌های زندگی در فرانسه را در کتاب «وعده‌ی سپیده‌دم»، نوشته‌ است.

رومن گاری در فرانسه به تحصیل حقوق پرداخت، در ضمن او در «سالون-دو-پروونس» و در یک پای‌گاه هوایی، خلبانی در نیروی هوایی فرانسه را آموخت. پس از اشغال فرانسه توسط نازی‌ها در جنگ جهانی دوم، او به انگلستان گریخت و تحت رهبری شارل دوگل به «نیروهای آزاد فرانسه» پیوست و در اروپا و آفریقای شمالی جنگید و نگارش نخستین رمانش، تحصیلات اروپایی را مادامی که در ارتش بود شروع کرد. او در سال ۱۹۴۵، در فرانسه جایزه‌ی منتقدین را دریافت کرد و هم‌چنین به دلیل خدماتش در ارتش موفق به اخذ جوایز متعددی از ارتش شد.

 پس از جنگ، رومن به عنوان دیپلمات در شهرهای مختلف کار کرد. هم‌چنین به عنوان سخن‌گوی هیت نمایندگان فرانسوی سازمان ملل ابتدا در نیویورک و سپس در لندن به فعالیت پرداخت. پس از اقامت در نیویورک به دلیل خستگی به مدت سه ماه کار را رها کرد و در سال ۱۹۵۶ به نوشتن رمان «ریشه‌های بهشتی» پرداخت. این داستان نخستین رمان وی بود که برنده‌ی جایزه‌ی گنکور شد.

طی این سال‌ها وی دو بار ازدواج کرد. نخستین همسرش نویسنده‌ای انگلیسی به نام لزلی بلانش بود. در سال ۱۹۶۳ از وی جدا شد و با هنرپیشه‌ایی به نام «جین سیبرگ»، ازدواج کرد و مدت ۷ سال با او زندگی کرد. رومن زندگیش با سیبرگ را در کتابی به نام «سگ سفید»، به رشته تحریر درآورده ‌است. حاصل این زندگی مشترک پسری به نام دیه‌گو بود که مدتی را در اسپانیا با زن مدیری زندگی می‌کرد. زندگی پسرش و این خانم الگوی رومن برای نقش‌های مومو و مادموازل رزا در رمان «زندگی در پیش رو» شد.

وی دومین جایزه‌ی گنکور را با نام امیل آژار به دلیل نوشتن رمان «زندگی در پیش رو» به دست آورد. وی تنها نویسنده‌ای است که دو مرتبه موفق به اخذ این جایزه شده ‌است. این جایزه تنها یک بار به هر نویسنده تعلق می‌گیرد ولی به دلیل این‌که وی این رمان را با نام مستعار نوشته بود، برای دومین بار توانست این جایزه را دریافت کند

رومن در دوران زندگی سیاسی‌اش حدود ۱۲ رمان نوشت. به همین دلیل بسیاری از کارهایش را با نام مستعار می‌نوشت. نام‌هایی مانند: «امیل آژار». مادامی که با نام مستعار امیل آژار به نویسندگی می‌پرداخت، با نام رومن گاری نیز داستان می‌نوشت.

گری فرم امری فعلی با معنای «به دنیا آمدن» در زبان روسی است. به همین دلیل رومن مدل آمریکایی شده‌ی این فعل را به عنوان نام مستعار خود انتخاب کرد. البته این انتخاب تا حدودی به دلیل قهرمان رومن، گری کوپر بود.

وی دومین جایزه‌ی گنکور را با نام امیل آژار به دلیل نوشتن رمان «زندگی در پیش رو» به دست آورد. وی تنها نویسنده‌ای است که دو مرتبه موفق به اخذ این جایزه شده ‌است. این جایزه تنها یک بار به هر نویسنده تعلق می‌گیرد ولی به دلیل این‌که وی این رمان را با نام مستعار نوشته بود، برای دومین بار توانست این جایزه را دریافت کند، رومن بعدها در کتابی به نام «زندگی و مرگ امیل آژار»، حقیقت را فاش کرد.

رومن گری در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ بعد از مرگ همسرش در سال ۱۹۷۹ با شلیک گلوله‌ای به زندگی خود خاتمه داد. وی در یادداشتی که از خود به جای گذاشته این‌طور نوشته‌است: «… دلیل این کار مرا باید در زندگی‌نامه‌ام -«شب آرام خواهد بود» – بیابید.»، در این کتاب او گفته ‌است: «به خاطر همسرم نبود، دیگر کاری نداشتم.»

خاطره‌ رومن گاری از مرگ مادرش

روز چهارم آوریل ۱۹۴۰ ‏بود. در محوطه پادگان با آرامش سیگار برگی دود می‌کردم که گماشته‌ای یک تلگرام به‌ام داد، «مادرتان به سختی بیمار. فورا بیایید.»

همان‌جا خشکم زد. با سیگار ابلهانه بر لبانم، با کت چرمی، با کلاه کاسکت که تا روی چشمم پایین آمده، با حالت خشم و دست درجیب، زمین ناگهان به یک مکان خالی از حیات تبدیل شد. امروز این را خوب به یاد می‌آورم. حالتی غریب، گویی آشناترین مکان‌ها، زمین، خانه‌ها و تمامی یقین‌ها در اطرافم تبدیل به سیاره‌ای ناشناخته شده بود که پیش از این هرگز پا روی آن نگذاشته بودم.

۴۸ ‏ساعت وقت لازم بود تا مرخصی بگیرم و با قطار به نیس بروم. صبح زود به نیس رسیدم و پریدم توی هتل آپارتمان مرمون. به طبقه هفتم رفتم و در زدم. مادرم ساکن کوچک‌ترین اتاق هتل بود. رفتم تو. اتاق بسیار کوچک و سه گوش چنان تمیز و خالی از هر چیزی بود که وحشت کردم. پریدم پایین، سریدار را بیدار کردم و فهمیدم که مادرم را به درمان‌گاه آنتوان برده‌اند.

‏سر مادر در بالشت فرو رفته بود. چهره‌اش نحیف، نگران و نومید بود. بوسیدمش و روی تخت نشستم. کت چرمی به تنم و کلاهم روی چشمم بود، به این زره نیاز داشتم. یک ساعت، دو ساعت بدون حرف آن‌جا ماندیم. بعد ازم خواست پرده‌ها را بکشم. پرده‌ها را با تردید کشیدم. بعد همین‌طور با چشمانی به طرف روشنایی، مدتی ماندیم. به هر حال تنها کاری بود که می‌تو‌انستم برایش انجام دهم. در سکوت. حتا لازم نبود برگردم تا بفهمم گریه می‌کند و تازه مطمئن هم نبودم که به خاطر من است. بعد رفتم روی مبل روی به روی تختخواب نشستم. دراین مبل ۴۸ ‏ساعت زندگی کردم. تقریبن تمام مدت کلاه، کت چرمی و ته سیگارم را داشتم.

هنوز همان اندازه سیگار می‌کشید، اما بهم گفت دیگر دکترها منعش نمی‌کردند. معلوم است دیگر لازم نبود ناراحت باشد. سیگار می‌کشید و با دقت نگاهم می‌کرد. حس می‌کردم دارد نقشه می‌کشد، ولی اصلن نمی‌دانستم چه فکری در سرش می‌پروراند، چون مطمئنم در این موقع بود که اولین بار این فکر به سرش زد. در نگاهش، حالت زیرکانه‌ای می‌دیدم و می‌دانستم فکری در سر دارد، ولی واقعن نمی‌توانستم حدس بزنم، حتا با شناختی که ازش داشتم، نمی‌توانست تا این‌جا پیش برود.

مرخصی‌ام داشت ‏تمام می‌شد. من یک شب دیگر در مبل درمان‌گاه آنتوان گذر‌اندم و هیچ به عقلم نرسید که مادرم با آن نگاه عجیبش، چی در سرش می‌گذرد. صبح برای خداحافظی کنار مامان رفتم. درحالی که شاید برای همیشه می‌رفتم، می‌خواستم حتمن چهره یک مرد را از خودم به جای بگذارم تا یک پسر را. گفتم: «خب، خداحافظ». گونه‌اش را بوسیدم. گفت: «راستی اصلن نگران من نباش. من یک اسب پیرم. تا این‌جا دوام آورده‌ام. بازهم دوام می‌آورم.» رفتم به طرف در. با لب‌خند به هم خیره شدیم. حالا کاملن آرام بودم. چیزی از او در وجودم رخنه کرده و برای همیشه ماند.

‏اولین نامه‌هایش کمی بعد از ورود به انگلستان به دستم رسید. آن‌ها را تا سه سال و شش ماه بعد از سوئیس بی‌تاریخ، خارج از زمان، همه‌جا برایم می‌فرستاد. مادرم در نامه‌هایش شاه‌کارهای من را توصیف می‌کرد. برایم نوشت: «فرزند پرافتخار و بسیار عزیزم»، حتا یک بار برایم نوشت: «تمام نیس به تو می‌بالد. رادیو لندن برایمان از آتش شعله‌وری که بر آلمان می‌اندازی صحبت می‌کند، اما خوب می‌کنند اسمت را نمی‌آورند. این مسئله می‌تواند من را به دردسر بیندازد.» در ذهن پیرزن هتل آپارتمان مرمون، نام من در هر اطلاعیه جنگ شنیده می‌شد.

کم‌کم نامه‌های مادرم کوتاه‌تر می‌شد. با عجله و با مداد خط خطی شده بودند وچهار یا پنج‌تایی با هم به دستم می‌رسید. حالش خوب بود. کلمات محبت‌آمیز و اطمینان‌بخش را بارها و بارها می‌خواندم.

مدتی بعد، از ناشری انگلیسی تلگرافی دریافت کردم که من را از تصمیمش برای ترجمه و چاپ «تربیت اروپایی» در کوتاه‌ترین زمان ممکن آگاه می‌کرد. با عجله خبر را برای مادرم تگراف زدم و با بی‌صبری منتظر عکس‌العملش بودم. بعد از انتشار رمانم در انگلیس تقریبن مشهور شده بودم. هر بار که از ماموریت برمی‌گشتم، بریده روزنامه‌ها را می‌دیدم و آژانس‌های خبری، خبرنگار‌هایی را می‌فرستادند تا هنگام خارج شدن از هواپیما ازم عکس بگیرند. اما از مادرم خبری نبود، فهمیدم تا زمانی که فرانسه در اشغال بود، آن‌چه از من انتظار داشته، جنگ بود، نه ادبیات.

اما این‌جا باید داستان را قطع کنم. ادامه دادن برایم سخت است. هرچه سریع‌تر، این چند کلمه را اضافه می‌کنم تا همه‌چیز تمام شود. سرانجام دنیا مال ما شد. جنگ تمام شد و من به خانه برگشتم. در هتل آپارتمان مرمون که جیپ را نگه داشتم، هیچ‌کس برای استقبالم نبود. به‌طور مبهمی درباره مادرم حرف‌هایی شنیده بودند، اما نمی‌شناختندش.

ساعت‌ها وقت صرف کردم تا حقیقت را دریابم. مادرم سه سال و نیم پیش، چند ماه از برگشتنم به انگلستان مرده بود. در آخرین روزهای پیش از مرگش حدود ۲۵۰ نامه نوشته بود و آن‌ها را به دست دوستش در سوئیس رسانده بود. من نمی‌بایست می‌دانستم. نامه‌ها قرار بود مرتب برایم فرستاده ‏شود.

بی‌شک این همان چیزی بود که در درمان‌گاه آنتوان که برای آخرین بار به ملاقاتش رفتم و آن‌نگاه حیله‌گر را دیدم، با عشق برنامه‌ریزی کرده بود. آن اسب پیر، خوب از پس خودش برآمده بود.

منبع‌ها: ویکی‌پدیا و همشهری جوان


 


اکبر ترشیزاد/ رادیو کوچه

واکنش‌هایی که نسبت به واقعه‌ی غم‌انگیز یازده سپتامبر نشان داده شد بسیار متفاوت بود. اما چیزی که در تمامی اظهار نظرهایی که از سوی سیاست‌مداران جهان درباره این حادثه ابراز شد مشترک بود اظهار تاسف عمیق از کشته‌شدن شماری فراوانی از شهروندان آمریکایی در این جریان بود. اما این همه‌ی ماجرا نبود و حقیقت چهره‌ی زشت دیگری هم داشت. جنس واکنش‌های مردم عادی که معذوریت‌ها و محدودیت‌های مردان سیاست را نداشتند و آزادانه می‌توانستند حرف دل خود را بزنند در برابر حملات یازدهم سپتامبر در برخی موارد دردناک و پرسش‌برانگیز بود.

گرچه که بسیاری از خبرنگاران، شبکه‌های تلویزیونی و حتا شهروندان عادی در برابر انتشار و گسترش برخی از رفتارها، سخنان و واکنش‌ها سکوت کرده و آگاهانه بر آن‌ها چشم بستند اما نمی‌توان انکار کرد که با نهایت تاسف شمار فراوانی از مسلمانان و چپ‌گرایان از شنیدن این حملات اظهار شادمانی کردند. برخی از شهروندان اروپایی‌ عرب‌تبار حتا به خود جرات داده و بین دوستان و آشنایان خود به پخش شیرینی پرداختند و در نهایت این دو گروه یعنی مسلمانان‌ و چپ‌گرایان تندرو، کشورهای غربی و به طور مشخص آمریکا و آمریکاییان را مستحق چنین مجازاتی می‌دانستند.

البته این پایان ماجرا نبود، هنگامی‌که دقیقن ده سال بعد در اثر زلزله و سونامی پس از آن، یک فاجعه‌ی دیگر انسانی در ژاپن رخ داد، گرچه که این‌بار نه رفتارهای انسانی بلکه خشم طبیعت ریشه‌ی حوادث پیش آمده بود اما با کمال تاسف این دفعه نوبت برخی از شهروندان آمریکایی‌ بود که از این اتفاق اظهار شادمانی کنند و در فضای مجازی آن‌را مجازات حمله‌ی هفتاد سال پیش ژاپنی‌ها به بندر «پرل‌هاربر» آمریکا بدانند. این دو واقعه و واکنش‌های پس از آن همگی برآمده از یک نوع نگاه ایدئولوژیک به انسان است که بر مبنای آن نخستین چیزی که برای قضاوت و سنجش درباره‌ی هر انسانی و در پی آن نوع برخورد و رفتاری که با او می‌شود، مورد استفاده قرار می‌گیرد، طرز فکر و اندیشه‌های فلسفی، مذهبی و سیاسی اوست. این نوع قضاوت‌ها که معمولن جمعی و گسترده نیز هست چشم را بر روی تک تک انسان‌ها و ویژگی‌های انسانی و شخصیتی آن‌ها به عنوان یک انسان می‌بندد و سعی می‌کند تا جمع فراوانی را با یک چوب براند.

«ژان ‌پل ‌سارتر» می‌گفت که: «هر انسانی که پا به عرصه‌ی جهان می‌گذارد، دارای ویژگی‌های ژنتیکی خاص و پیرامونی منحصر‌به‌فرد است که در نتیجه‌ی این عوامل دارای شخصیت و آگاهی منحصر‌به‌فرد می‌باشد. پس به خودی خود ارزش‌مند است.» کم نبوده و نیستند اندیش‌مندان دیگری هم‌چون او که گمان می‌کنند انسان علی‌رغم تمامی تفکرات و اعتقادات تنها به سبب انسان بودن خود با ارزش و قابل احترام است و حفظ جان و سلامتی او بر دیگر هم‌نوعانش واجب است. واقعیت این است که باورهای ایدوئولوژیک و جهت‌گیری‌های سیاسی در طول زمان و بسته به شرایط و منافع قابل تغییر و تفسیرند اما آن چیزی که سبب بقای نسل بشر و زندگی آرام و مسالمت‌آمیز آن‌ها در کنار یک‌دیگر می‌شود فقط احترام به انسان و اصالت وجودی اوست. اگر تفکری بر جهان حاکم شود که به‌راحتی درباره‌ی زندگی هزاران هزار انسان بی‌گناه هم‌چون کسانی که در واقعه‌ی یازده ‌سپتامبر و یا وقایعی مشابه آن در عراق و یا افغانستان کشته شده‌اند، بر مبنای اعتقادات رهبران و یا دولت‌مردان‌شان تصمیم می‌گیرد و فقط به صرف این‌که کافر، آمریکایی، مسلمان، کمونیست و یا دارای هر مرام دیگری هستند آن‌ها را مستحق مرگ می‌داند، باید هر روزه منتظر گسترش پیش‌آمدهایی باشیم که هم اکنون در جهان شاهد آنیم. نگاه انسانی و فراایدوئولوژیک به انسان و باارزش شمردن حق حیات و برخورداری یک‌سان از تمامی امکانات برای همه‌ی ساکنان این کره‌ی خاکی از نیازهای امروز بشر است. اندیش‌مندان، دردمندان و آگاهان در هر کجای این کره‌ی خاکی که هستند باید از تاکید بیش از اندازه بر باورهای مذهبی، آیینی، فلسفی و سیاسی که باعث پررنگ‌تر شدن اختلافات و ستیزها در جهان می‌شوند، بپرهیزند و به جای آن بر مشترکات فراوان انسانی انگشت بگذارند، شاید که آینده‌ی بشریت زیباتر از آنی شود که امروز هست.


 


شهره شعشعانی‌/ رادیو کوچه

«جان ویلیام چیور» (John William Cheever) ، (27مه 1912- 18 ژوئن 1982) نویسنده آمریکایی را یکی از بزرگ‌ترین نویسنده‌های قرن بیستم خوانده‌اند. داستان‌های چیور غالبن در شرق منهتن (نیویورک)، حومه‌ی وست‌چستر، یا شهرهای اطراف ماساچوست، محل تولدش می‌گذرد و از این رو به او لقب «چخوف حومه» داده‌اند. محل وقوع حوادث برخی دیگر از داستان‌های چیور، خارج از قلمرو آشنای آثارش، ایتالیا و به ویژه رم است. چیور گرچه بیش‌تر به خاطر داستان‌های کوتاهش شناخته شده، اما رمان‌های چندی نیز در کارنامه دارد که از آن میان رمان «وقایع نگاری» (Chronicle) او در 1958 جایزه ملی کتاب (National Book Award) را از آن خود کرد.

مضمون اصلی آثار چیور دوگانگی طبیعت انسانی‌ست. این دوگانگی گاه با نمایش تضاد میان شخصیت اجتماعی ظاهر الصلاح و فساد درونی او تجسم می‌یابد، و گاه در مناقشه میان دو شخصیت (اغلب دو برادر) که بازتاب تضاد میان جسم و روح و روشنایی و تاریکی هستند.

دستمایه‌ی دیگر آثار چیور افسوس بر راه و رسم زندگی گذشته، سنت‌ها و هم‌بستگی جوامع کوچک شهری، و جای‌گزینی این مناسبات با زندگی مدرن و رواج بیگانه‌خویی میان انسان‌ها در شهرهای بزرگ است.

نقد و نگاه

«شناگر» در 1964 به چاپ رسید. چیور این اثر را ابتدا در قالب رمان نوشت و سرانجام پس از 150 صفحه یادداشت، آن را به صورت داستان کوتاه چند صفحه‌ای بازنویسی کرد که در نهایت به عنوان یکی از به‌ترین داستان‌های او و شاید معروف‌ترین‌شان تا به امروز شناخته شده است.

چیور در جریان تحول این داستان حتا در نظر داشت سرنوشت شناگر خود را هم‌چون نارسیس  (Narcissus)-برگرفته از اساطیر یونان- که در حال تماشای تصویر خود در آب جان می‌بازد، به شکلی موازی پیش ببرد، اما در عمل از این فکر منصرف شد چون آن را به گفته‌ی خودش بیش از حد محدود کننده یافت.

از داستان «شناگر» به خاطر آمیزه‌ی ماهرانه‌ی رئالیسم و سورئالیسم، کشف و شهود و تامل در زندگی حومه‌ی شهری آمریکا، به ویژه ارتباط میان رفاه مالی و خوش‌بختی، و هم‌چنین استفاده‌ هنرمندانه از اسطوره و نماد، تمجید بسیار شده است.

از روی داستان شناگر در سال 1968 یک برگردان سینمایی به کارگردانی «فرانک پری» (Frank Perry) و بازی‌گری «برت لنکستر» (Burt Lancaster) به پرده آمد و تحسین منتقدان را برانگیخت. پایان این فیلم به دلیل اختلاف میان فرانک پری با تهیه‌کننده به «سیدنی پولاک» (Sydney Pollack) کارگردان نامی سینمای آمریکا سپرده شد و او فیلم را به صورتی که امروز هست آماده‌ی نمایش کرد.

«شناگر» توسط «احمد گلشیری» به فارسی ترجمه شده است.

موسیقی متن:

Claude Debussy; Prélude L'après-midi d'un Faune & La mer


 


خبر / رادیو کوچه

شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه، جاوید فخریان، فعال دانش‌جویی را به اتهام تبلیغ علیه نظام از طریق تشکیل گروه به یک سال حبس تعزیری محکوم کرده است.

به گزارش صبح امروز، جاوید فخریان از اعضای فعال انجمن اسلامی دانش‌جویان دانش‌گاه آزاد شهرکرد و مدیر بخش مجازی ستاد ۸۸ بود در آستانه ۲۵ بهمن، بعد از چندین جلسه احضار به وزارت اطلاعات و دفتر پیگیری اطلاعات استان تهران بازداشت و پس از ۳۳ روز از زندان اوین آزاد شده بود.

وی در آبان ماه سال ۱۳۸۸ نیز در جریان اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری برای مدتی در بازداشت به‌سر برده است.

بیشتر بخوانید:

«جاوید فخریان، فعال دانشجویی بازداشت شد»


 


شنبه 19 شهریور 90/ 10سپتامبر 2011

اجرا: اعظم

استودیو: سیاوش

تقویم‌ تاریخ

گزیده اخبار مطبوعات شنبه ایران

مجله جاماندگان- «دام شیطان و خدعه روبهان»- شراره سعیدی

بخش نخست خبرها

دایره‌ی شکسته- «شنیدم چو قوی زیبا بمیرد»- مه‌شب تاجیک

این‌جا آسیا است- «در جست‌وجوی معنای صلح و مدارا»- سحر بیاتی

مجله خبری کابل- آرین

پس‌نشینی تند- «غم این کشته‌ی چند»- اکبر ترشیزاد

بخش دوم خبرها

روان به سلامت- «بزرگ‌منشی روان‌پاکی»- علی انجیدنی

کرانه‌های سن- «رومن گاری، جنگ، ادبیات و مادر»- مصطفا خلجی

قصه‌های ما، از رویا تا واقعیت- «شناگر»- شهره شعشعانی

بخش سوم خبرها


 


مهشب تاجیک/ رادیو کوچه

در میان پدیده‌های زیستی زندگی انسانی که به پدیده‌هایی فرهنگی بدل شده‌اند، هیچ پدیده‌ای دارای قدرت و تاثیر‌گذاری مرگ نبوده است. مرگ همواره تقدیری محتوم به حساب آمده و به‌طور تقریبی در تمام فرهنگ‌ها تصور بر آن است که گریزی از آن وجود ندارد، با این وصف بخش بزرگی از تاریخ مادی و معنایی انسان‌ها تنها و یا در بخش عمده خود بر اساس تمایلی قدرت‌مند به گریز از این واقعیت زیستی شکل گرفته است. به همین دلیل نیز از میان وقایع یک زندگی این پدیده بیش‌تر دیگران را به یک ناتوانی نزدیک می‌نماید. هم‌چنین که عدم توانایی در رازگشایی از مرگ در ظاهر به معنای سربسته ماندن ابدی راز هستی نیز شاید خواهد بود.

پذیرفتن مرگ نزدیکان برای افراد به‌طور کلی مسئله‌ای مشکل است، حتا به گونه‌ای که از فکر کردن به آن که گاهی به صورت ناخودآگاه پیش می‌آید فرار می‌کنند، اما همان‌طور که اشاره شد این مسئله محتوم است و راه فراری از آن نیست. اما مرگ عزیزان ممکن است در زمان‌هایی اتفاق بیفتد که صدمات بیش‌تری برای افراد در بر داشته باشد، مانند مرگ والدین که در کودکی اتفاق می‌افتد. تلقی مرگ به مثابه یک «حادثه» که پایان زندگی را اعلام می‌کند بیش‌تر در فرهنگ‌های غربی رایج است، در حالی که برخی دیگر از فرهنگ‌ها به‌طور مثال فرهنگ‌های شرق دور مرگ بیش‌تر از آن‌که یک نقطه و یک حادثه باشد، یک «فرایند» است که از پیش از آن حادثه شروع شده و تا پس از آن ادامه می‌باید و حتا می‌تواند به نسبت زندگی در چرخه‌هایی به‌طور کامل تکرار شونده قرار بگیرد. بنا به همین تفکرات برخوردها و شرح مرگ برای کودکان در مکان‌های مختلف نسبت به مرگ والدین‌شان متفاوت است. برای مثال گاهی ممکن است به کودکی گفته شود که پدر یا مادر به سفر دوری رفته‌اند که ممکن است بازگشت‌شان طولانی شود که از اساس اشتباه بوده و کودک را نسبت به درک واقعیت دچار اشتباه می‌نماید. کودک تا زمانی که متوجه نمی‌شود دچار حالت انتظار است و زمانی که به فهم از دریافت مرگ می‌رسد نسبت به اطرافیان به خصوص والد دیگر خود، پدر یا مادر دچار بدبینی می‌شود.

بسیاری از بزرگ‌ترها وقتی صحبت مرگ یا مردن پیش می‌آید از آن شانه خالی می‌کنند و توضیحی قانع‌کننده برای کودک ندارند و با افسانه‌سازی او را از خود دور می‌کنند. به نظر می‌رسد که بحث درباره مرگ، ناراحتی، اضطراب، سردرگمی و رفتار بازدارنده را در بزرگ‌ترها برمی‌انگیزد. با این‌که مسئله چگونگی رویارویی کودکان با مرگ و سازگار شدن با آن واقعیتی است غیرقابل انکار. با توجه به مسایلی که در آینده در اثر اشتباهات گفتاری یا افسانه‌ای برای کودکان پیش می‌آید به‌تر است کودک را با واقعیت پیش آمده روبه‌رو کرد. عوامل زیادی در محیط و اطراف کودک وجود دارد که به تصوراتی غلط درباره مرگ در او می‌انجامد. به‌طور مثال ارایه تصویری خشن از مرگ یا آداب و رسومی که مرگ را بیش‌تر به صورت یک فاجعه‌ی پیش آمده بیان می‌کنند و کودک به کرات آن را حتا در رسانه‌های عمومی می‌بیند و دچار اضطراب می‌شود.

 هرچند مرگ پدر یا مادر بر اثر بیماری برای هر کودکی تجربه تلخ و تکان‌دهنده‌ای است، اما خانواده‌ها می‌توانند آن‌ها را در رویارویی با این اتفاق ناگوار یاری کنند. گاهی برای تسلی کودک می‌گوییم فرد درگذشته به بهشت رفته و جایش به‌تر از ماست. این می‌تواند در آینده میل به خودکشی را در کودک بیش‌تر کند. جمله‌ای مثل «خدا آدم‌های خوب را پیش خودش می‌برد» نیز باعث می‌شود کودک تصور ‌کند کسانی که زنده‌اند، آدم‌های بدی هستند. از آن‌جا که مرگ جزو لاینفک زندگی است نباید صحبت درباره آن با کودکان را به وقتی موکول کنیم که یکی از اعضای خانواده یا اطرافیان کودک می‌میرد. کودکان به‌طور معمول سرحرف در مورد مرگ و مردن را باز می‌کنند. باید این فرصت‌ها را به عنوان «لحظات آموزشی» مغتنم شمرد و درک کودک را از مسئله‌ی پیش آمده  بیفزایند. پدر و مادرهایی که به سوالات فرزندان خود درباره‌ی مرگ جواب می‌دهند، به آن‌ها می‌فهمانند که حرف زدن درباره‌ی مرگ هیچ اشکالی ندارد. و زمانی که مرگ برای یکی از والدین اتفاق می‌افتد، کودک حداقل درک درستی از پدیده‌ی مرگ دارد و خود را بی‌پشت و پناه و بی‌کس مطلق تصور نمی‌کند. چون در مرگ والدین کودک به‌طور ناخودآگاه دچار اضطراب، ترس و بی‌پناهی می‌شود.

در فرهنگ ما همه پس از مرگ یک فرد سعی در تعریف و تمجید از فرد متوفا می‌نمایند و از او تصویر یک فرد کامل را می‌سازند. این امر موجب تحریف واقعیت‌ها می‌شود. در فرهنگ ما که بدگویی از متوفا را رایج نمی‌شمرند، با ساختن یک فرد آرمانی از والدین کودک باعث می‌شوند که او تمایل داشته باشد راه و رویه‌ی پدر یا مادر را پیش بگیرد و به این ترتیب با گذشت زمان و شناخت آن‌ها متوجه می‌شود که پدر یا مادر فوت شده‌ی او  هم دچار نقص‌هایی بوده و با این سرگشتگی‌های پیش آمده دچار تناقضات رفتاری و نابهنجاری می‌شود. اطرافیان پس از مرگ والدین ملاحظات بسیاری را در مورد کودک به جا می‌آورند تا کودک را در ادامه زندگی یاری دهند ولی از این موضوع غافلند که گاهی با این نوع برخوردهای نادرست نه تنها کمکی به کودک نمی‌کنند، بلکه او را فردی ضعیف‌النفس بر می‌آورند و با جلوگیری از طی کردن فرایند طبیعی سوگ باعث می‌شوند کودک در ادامه‌ی زندگی خود، از ابراز احساسات نسبت به باقی مسایل هم ناتوان باقی بماند و همیشه به نحوی از زیر بار هر مسئله‌ای شانه خالی نماید. گاهی هم آن‌ها این حس را دارند که به نوعی باعث مرگ والدین شدند به خصوص کودکانی که در لحظه‌ی تولد آن‌ها مرگ والدین رخ داده است. باید به آنان تفهیم نمود که در مقابل این افکار خصومت‌آمیز خویش احساس گناه نکنندف این پدیده به‌طور کامل پدیده‌ای طبیعی است و به هیچ عنوان آنان مقصر نیستند.


 


خبر / رادیو کوچه

روز چهارشنبه، 7 سپتامبر، صالح مرادی یکی از دراویش نعمت‌اللهی گنابادی توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی در شیراز بازداشت شده است.

به گزارش سایت مجذوبان نور، در مورخ 16 شهریور ماه نیروهای امنیتی و لباس شخصی با ورود به منزل شخصی صالح مرادی سروستانی در شیراز، وی را بدون ارایه حکم قضایی و قانونی بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل کرده‌اند.

تاکنون از اتهام و یا اتهامات وی گزارش منتشر نشده است.

لازم به ذکر است صالح مرادی سروستانی برادر حمید مرادی سروستانی است که توسط نیروهای امنیتی در تاریخ 13 شهریور ماه بازداشت شده بود.

بیشتر بخوانید:

«بازداشت مدیران سایت دراویش گنابادی»


 


خبر / رادیو کوچه

نبیل عربی دبیرکل اتحادیه عرب روز شنبه، 10 سپتامبر، برای بررسی بحران جاری در سوریه وارد دمشق شد و با بشار اسد گفت‌وگو کرده است.

به گزارش‌ العربیه، نبیل العربی قرار است در این دیدار طرح اتحادیه عرب برای خروج از بحران جاری در سوریه را ارایه کند.

این اتحادیه در اجلاس سابق خود در قاهره خواستار توقف خون‌ریزی‌ها و انجام اصلاحات و برقراری دموکراسی در سوریه شده بود.

سوریه اما این بیانیه را دخالت در امور داخلی خود به شمار آورده و اعلام کرده بود بیانیه را نادیده می‌گیرد.

دیدار نبیل عربی از سوریه پس از آن صورت گرفت که مقامات این کشور سفر او را چند بار به تعویق انداختند.

از سوی دیگر بثینه شعبان مشاور سیاسی بشار اسد به موسکو رفته است تا طرح روسیه برای خروج از بحران را بررسی کند.

برخی مخالفان گفت‌وگو با رژیم بشار اسد را تحریم و برخی نیز عقب‌نشینی ارتش از خیابان‌ها و آزادی‌ همه زندانیان سیاسی را شرط مشارکت در گفت‌وگو اعلام کرده‌اند.

تلاش‌های دیپلماتیک برای خروج از بحران در حالی صورت می‌گیرد که عملیات نیروهای امنیتی سوریه برای سرکوب اعتراض‌ها ادامه دارد.

شورای هماهنگی انقلاب سوریه روز شنبه اعلام کرده است بر اثر شلیک نیروهای امنیتی و گلوله‌باران تانک‌ها در حمص دست‌کم 12 تن کشته شدند.

بیشتر بخوانید:

«ادامه اعتراضات ضد دولتی در سوریه»


 


مطلب‌هایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر می‌شود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که می‌تواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظر‌های مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشته‌های این بخش دارید می‌توانید برای ما ارسال کنید.

‌انور میرستاری/ عضو جمهوری‌خواهان دموکراتیک و لائیک

درست در زمانی کم‌تر از یک ماه پس از انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری با رای بیش از ۲۲ میلیون، دانش‌جویان ایرانی در سراسر دانش‌گاه‌های کشور در برابر هجوم حکومت اسلامی به یکی از پایه‌های اساسی آزادی، یعنی رسانه‌های همگانی، دست به اعتراض زدند. در آن زمان هواداران اصلاحات از پیروزی خود سرمست بودند و اگر کسی جرأت می‌کرد این رژیم را اصلاح ناپذیر و غیر دموکراتیک بخواند و نقش خاتمی را نیز، تنها در رنگ و جلا دادن به یک حکومت ضد مردمی قلمداد کند، وی را به خشک مغزی، ناآگاهی ناشی از دوری از میهن و توده‌ها و خشونت‌طلبی متهم می‌کردند.

پشتیبانان خاتمی در بیرون از کشور، او را هم‌چون گورباچف ایران می‌دیدند و فکر می‌کردند که وی آن قدر نادان و نا آگاه است که بر سر شاخ، بن می‌برد و به‌زودی رژیم به دست ایشان سقوط خواهد کرد و قدرت به دست آنان خواهد افتاد. همان فکری که از سوی برخی گروهای سیاسی سال ۵۷ در باره روی کار آمدن خمینی وجود داشت و چنین می‌پنداشتند که سرنگونی‌اش خیلی آسان‌تر از سرنگونی رژیم شاه خواهد بود و با تلنگری از بین خواهد رفت.

خاتمی در اوج شور و شادمانی توده‌ها و در میان ناباوری آنان، دانش‌جویانی که وی را به اریکه قدرت رسانیده و ۲۲ میلیون  رای برایش جمع آوری کرده بودند، ضد انقلاب نامید؛ دانش‌جویانی که برای بسته شدن یکی از روزنامه‌های مدافع خاتمی به پا خاسته بودند. او با محکوم ساختن دانش‌جویان و ضد‌انقلاب خواندن آنان در فردای پیروزی بزرگ ملت ایران در برابر ولایت فقیه، همان راهی را رفت که قاعد اعظمش خمینی، از فردای انقلاب توده‌ای سال ۵۷ رفته بود و عملن پا در جای پای او گذاشت. راهی که حمله و سرکوب دانش‌جویان، روشن‌فکران، زنان و کارگران، بخشی از آن بود.

راهی که بستن روزنامه‌ها، دستگیری رهبران سندیکاهای کارگری، مخالفت با آزادی احزاب، آزادی بیان، آزادی اقوام و اقلیت‌های غیرشیعه از نتایج آن سناریو بود. اگر در زمان خمینی، همه چیز تحت لوای مبارزه با امپریالیسم شرق و غرب و با خشم و سرکوب  صورت می گرفت، این بار همه چیز با عنوان گفت‌وگوی تمدن‌ها و با لبخند ملیح سلطان اصلاحات، «شیخ اصلاحات»، انجام می‌شد. البته تا کنون هر‌گز معلوم نشده است که رژیم اسلامی ایران، مدعی، وارث و مبلغ کدام تمدن است، تمدن ایرانی  یا فرهنگ ۱۴ قرن پیش شبه جزیره عربستان و فرهنگ حمله و غارت ایران و کتاب‌سوزی به دست اعراب و پایان تمدن درخشان ایرانی؟

خاتمی به جای آن‌که با مردمی که تشنه آزادی و فاقد رفاه اجتماعی بودند، از کشتارهای دهه شصت و قتل‌های زنجیره‌ای و خاوران‌ها سخن بگوید و گفت‌وگو با ملتی که او را به قدرت رسانیده بودند، آغاز کند، از قاتلین فرزندان ایران، هم‌چون لاجوردی تجلیل کرد. او به جای پشتیبانی از کنوانسیون جهانی حقوق بشر و تجلیل از جایزه جهانی صلح نوبل شیرین عبادی که موجب افتخار همه آزادگان و رزمندگان حقوق بشر در ایران بود، این جایزه را بی‌ارزش شمرد؛ جایزه‌ای که در حقیقت به همه پویندگان راه برقراری حقوق بشر در ایران تعلق داشت.

پس از سرکوب دانش‌جویان، کم‌کم صدای روزنامه‌نگاران متعهد نیز در‌آمد و آنان هم شروع به روشنگری کردند و در نتیجه نوبت سانسور و اذیت و آزار آنان فرا رسید. بنا براین روزنامه‌هایی که در فضای انقلابی دوباره مجال انتشار یافته بودند، یکی پس از دیگری به سرنوشت روزنامه‌های سال ۵۸ دچار شده و بسته شدند و سر دبیران و مقاله‌نویسان آن‌ها زندانی و شکنجه شدند

با وجود همه پس رفت‌ها و عقب‌گردهای «دولت اصلاحات»، دادگاه نمایشی و فرمایشی عاملان و آمران یورش به دانش‌گاه در فضایی به شدت امنیتی، برای آرام کردن ملت به ویژه دانش‌جویان تشکیل شد. در این دادگاه، مانند همه کارهای رژیم، برنامه معروف «کی بود کی بود، من نبودم»، شروع شد. نتیجه دادگاه آن شد که دانش‌جوی مقتول، مجرم و مخل در امنیت ملی کشور شناخته شد و لابد محکوم و مورد پیگرد قرار گرفت و از قاتلین محترم، مسلمان و پیرو رهبر دل‌جویی شد! سال‌ها پس از آن واقعه، فرمانده نیروهای انتظامی این یورش به خواب‌گاه، درجه بالاتر گرفته و به فرماندهی کل بسیج کشور، ارتقا‌ مقام یافت.

در این محکمه، اتفاق عجیب و تاریخی دیگری هم از عطوفت‌های اسلام عزیز و اجرای عدالت اسلامی، خود را بروز داد و آن هم محکومیت یک لباس شخصی به دزدی یک فقره ریش تراش برقی از اتاق یک دانش‌جو بود. لابد این ریش تراش را دادگاه به خانواده کشته شده بازگردانید و رضایت آنان را با پرداخت چندین شتر به عنوان دیه از سوی سارق جلب کرد.‌

پس از سرکوب دانش‌جویان، کم‌کم صدای روزنامه‌نگاران متعهد نیز در‌آمد و آنان هم شروع به روشنگری کردند و در نتیجه نوبت سانسور و اذیت و آزار آنان فرا رسید. بنا براین روزنامه‌هایی که در فضای انقلابی دوباره مجال انتشار یافته بودند، یکی پس از دیگری به سرنوشت روزنامه‌های سال ۵۸ دچار شده و بسته شدند و سر دبیران و مقاله‌نویسان آن‌ها زندانی و شکنجه شدند و برای همیشه از حرفه روزنامه‌نگاری محروم گشتند. طولی نکشید که نوبت استادان دانش‌گاه‌ها، آموزگاران، دبیران و وکلا نیز رسید. وکلای متعهد وظیفه سنگین دفاع از موکلان بی‌گناه خود را به دوش داشتند. آنان از پرونده‌های قتل‌های زنجیره‌ای، فروهرها، دانش‌جویان، روزنامه‌نگاران و قتل زهرا کاظمی به دست مرتضوی، دادستان وقت، دفاع می‌کردند. شیرین عبادی، ناصر زرافشان، محمد‌علی دادخواه، شادی صدر، نسرین ستوده و ده‌ها وکیل دیگر در این راه به زندان افتادند و پروانه وکالت آنان معلق و دفتر کارشان مهر و موم شد.

تشکل نیم‌ بند بخشی از جنبش زنان که می‌خواست در چارچوب همین رژیم و قانون اساسی ولایت فقیهی آن، فقط برای پاره‌ای از اصلاحات و تغییر ابتدایی در قانون خانواده، یک میلیون امضا جمع آوری کند، در نطفه خفه و در همان مرحله گردآوری امضا، قلع و قمع شد و عقیم ماند و زنان زیادی دستگیر شده و یا از کشور گریختند.

جنبش کارگری که روزی حرف نهایی را خواهد زد و مهر خود را به پای انقلاب و سرنگونی کل رژیم خواهد کوبید، این بار نیز بیش‌ترین ضربه را خورد و کارگران با سرکوب و دستگیری و شکنجه‌های شدیدی روبه‌رو شدند. رژیم به خوبی می‌دانست که اگر تشکل‌های کارگری به هم پیوسته و یکی شوند، کوچک‌ترین سازشی با وی نخواهند داشت و بنیادش را از ریشه برخواهند کند. کارگران زیادی زندانی شدند تا درس عبرت و ضرب شستی برای همه کارگرانی باشد که سر و گوششان می‌جنبید. آنان حق نداشتند به ماه‌ها حقوق عقب‌افتاده خود اعتراض نمایند و دست از کار کشیده و شورش کنند.

همه این فجایع در برابر دیدگان ما خارج‌نشینان صورت می‌گرفت. بخش بزرگی از میان ما، گیج و مبهوت و یا با بی‌خیالی تماشاچی صحنه و انگشت به دهان مانده بود. عده‌ای هم بنام «روشن‌سر»، آتش‌بیار معرکه شده و در کوره اصلاحات می‌دمیدند. آنان در رد انقلاب و سرنگونی رژیم، یک دست بودند و در تایید اصلاحات دروغین که وجود عینی نداشت، مدیحه سرایی کرده، کاغذها، سایت‌ها و جعبه ایمیل‌های دوستان را پر می‌کردند و تنها، وقت مردم را به گروگان گرفته و هرز می‌دادند. برای این دسته از ایرانیان، سرنگونی رژیم برابر با کشت و کشتار، هرج و مرج، تجزیه مملکت، رواج فحشا، فقر اقتصادی، بیکاری و بحران عمومی بود. معلوم نیست که بر حسب چه داده‌ها و معلوماتی، آنان به این نتیجه‌گیری‌های نادرست رسیده بودند و گویا هیچ یک از این مولفه‌ها در رژیم کنونی وجود نداشت.

چندی پیش، خانمی که از ایران آمده بود و سخن‌رانی رسمی می‌کرد، و در ستایش اصلاحات گام به گام و در نکوهش انقلاب و خشونت و «خین و خین‌ریزی» سخن را به عرش اعلا رسانده بود، در پاسخ من که گفتم انقلاب به معنای دگرگونی کامل و نه خشونت و کشتار از سوی مردم است؛ فرمودند که انقلاب یعنی «‌شم، می‌کشم، آن‌که برادرم کشت»!. معلوم نیست ما که طرف‌دار انقلاب هستیم و برادرمان نه تنها کشته نشده، بلکه حتا زندانی هم نشده و خواهان لغو اعدام از قوانین ایران هستیم، با تحلیل این دوست با ارزش، چه کسی را خواهیم کشت؟

پس از دوم خرداد، تعدادی از ریشوهای پیشین تصمیم به رفتن به سلمانی گرفته و شروع به اصلاحات سر و صورت و تراشیدن ریش خود کردند. این افراد در همین حد و نه بیش از آن، برای همین کارشان شایسته لقب پر طمطراق و دهان پرکن اصلاح‌طلبی هستند. البته باید توجه داشت که در بین اصلاح‌طلبان دو قشر دیگر نیز وجود دارد. اول انان که سربازان گم‌نام امام زمان هستند و ماموران مخفی رژیم می‌باشند و برای گول زدن و به دام انداختن مخالفین راستین، ریش خود را اصلاح کرده و مانند مردم لباس عادی می‌پوشند تا اعتماد آنان را جلب کرده و به خبر چینی می‌پردازند و به عوامل نفوذی مشهورند. دسته دوم کسانی هستند که از ترس غافل‌گیر شدن در انقلاب مردمی، ریش خود را از ته تراشیده و خود را اصلاح‌طلب جا می‌زنند. شاید بسیجی «ریش‌تراش دزد» در خواب‌گاه دانش‌جویی در سال ۱۳۷۸ هم یک اصلاح‌طلب شده بود و ریش‌تراش دانش‌جو را بدین منظور کش رفته بود و گر نه ایشان نیازی به ریش تراش نداشت.

روی سخن این نوشته، بیش‌تر با کسانی است که خود را متعلق به اپوزیسیون حکومت اسلامی دانسته و در خارج کشور زندگی می کنند. به طور دقیق‌تر، با آن بخش از اپوزیسیون که به پندار خویش و حداقل در گفتار، جمهوری‌خواه، دموکرات و لائیک هستند. بهتر است که این سروران، کلاه خود را به داوری بنشانند و یک بار برای همیشه با اندیشه خود تصفیه حساب کنند. البته اگر تا کنون این کار را نکرده‌اند. باید این افراد از خودشان در باره سه واژه کلیدی بالا که هم‌چون ستون و پایه‌های دولت‌های مردمی هستند، بپرسند و تکلیف و راه خویش را با توجه به پاسخی که می‌دهند، روشن کنند.

جمهوری‌خواهی:

کسی که به جمهوریت یعنی حکومت مردم به مردم از پایین‌ترین سطوح اداره کشوری گرفته تا بالاترین فرد راس آن باور دارد، چگونه در موقع عمل، پا در راهی می‌گذارد که از ابتدا تا انتهایش پر از خار و خاشاک است؟ یک جمهوری‌خواه راستین چگونه می‌تواند دل به اصلاحات یک سیستم دیکتاتوری مطلق ولایت فقیه و در راس آن یک نفر غیر‌مسوول در مقابل قانون خود نوشته‌اش که از بالا تا پایین بر همه حکم‌رانی می‌کند، دل بندد؟ آیا چنین سیستمی که اراده مردم را به هیچ می‌پندارد و جمهوریت را به بازی می‌گیرد و برایش مردم گوسفندی بیش نیستند و از کم‌ترین حقوق شهروندی برخوردار نمی‌باشند، قابل اصلاح، تغییر و دگرگونی است؟

اگر بر فرض محال، بنا به تئوری اتوپیایی اصلاح‌طلبان و ریش‌تراشان خودمان، کوچک‌ترین شکافی در این سیستم رخ دهد، آن‌گاه توفان خواهد شد و کل دست‌گاه حکومتی مانند حباب روی آب از بین خواهد رفت و چیزی برای اصلاح کردن باقی نخواهد ماند و انقلاب عمیقی به معنای زیر و رو شدن روی خواهد داد که کل نهادهای پوشالی به یکباره و به‌طور انقلابی جایشان را به نهادهای دموکراتیک خواهند داد. جالب است که این مسئله را خود رژیم فهمیده اما اصلاحات‌چیان ما آن‌را نمی‌بینند.

دموکرات:

به نظر من، دموکراسی و جمهوری‌خواهی یک روی سکه‌اند. حکومت دموکراتیک هم به معنای اراده جمعی مردم و هم‌سان با حکومت جمهوری است. بنابر این شاید بد نباشد که در این‌جا بار دیگر برای یادآوری تکرار کنیم، در رژیمی که در قانون اساسی آن با اگر و اما و «مگر بر خلاف اسلام نباشد» و … آزادی‌های بیان، مطبوعات، تشکل های مدنی و سیاسی نباشد و زنان که نیمی از جامعه را تشکیل می‌دهند، به حاشیه رانده شوند و یا اصلن به حساب نیایند، نمی‌توان دم از دموکراسی زد و نباید به تغییر و تحول در درون آن سیستم امیدوار بود.

چرا باید زنان به اصلاح این حکومت تن در دهند؟

آیا این حکومت اسلامی روزی آزادی پوشش را خواهد پذیرفت؟ آیا قبول خواهد کرد که زنان از لحاظ حقوقی و در برابر قانون‌های مدنی، جزایی، خانواده و وراثت و دیگر شرایط، با مردان برابرند؟ اگر کسی یافت شود که بی‌دلیل و برهان و بطور عامیانه و خوش‌بینانه بگوید، آری این رژیم توان و گنجایش چنین اصلاحاتی را دارد، باید به او گفت، روزی که چنین اتفاقی بیفتد، نباید نامش را اصلاح و تغییر جزیی نامید و آن همان انقلاب و روز سرنگونی رژیم و روز پناهندگی سردمداران آن به همین کشورهایی که ما زندگی می‌کنیم، خواهد بود.

دولت مردمی و لائیک، باید راهی را برود که نیاگان ما در دوران انقلاب مشروطیت خواهان آن بودند و اولین سنگ بنا‌های آن‌را گذاشتند. البته نا گفته پیداست که بینش امروزی لائیک‌های ایرانی نسبت به زمان مشروطیت، روند تکاملی خود را طی کرده و با زمان به پیش‌رفته است

این رژیم به غایت غیر‌مردمی و واپس گرا به هیچ‌وجه دارای گنجایش از سرگیری راه پیش‌رفت، ترقی، تمدن و دموکراسی نیست و هر گز نه می‌خواهد و نه می تواند، قدرت را بین صاحبان اصلی آن یعنی مردم تقسیم کند. احترام به حقوق بشر و رعایت حقوق شهروندی با استانداردهای بین‌المللی امروزین، در قاموس آن نمی‌گنجد.

لائیسیته:

لائیسیته و یا به عبارتی دیگر سکولاریزم که به معنای آزادی اندیشه و جدایی و رهایی دولت از سیطره همه ادیان است، روی دیگر همان سکه جمهوری و دموکراتیک می باشد. لائیسیته و آن دو، لازم و ملزوم یک‌دیگرند. در نبود یکی، دیگری مشکل به مقصد خواهد رسید و یا شاید هم هر گز به مقصد نرسد. به جمهوری‌های عراق، سوریه، لیبی، کره شمالی، کوبا و ده‌ها جمهوری غیردموکراتیک دیگر نگاه کنید. حکومت‌های موروثی سلطنتی در زیر پای آن‌ها باید لنگ بیاندازند. در کره شمالی نوبت ریاست جمهوری نوه کیم ایل سونگ است!

هر کسی که به نوعی از حکومت اسلامی آسیب دیده است، به خوبی می‌داند که اعمال رفته بر وی به‌نام خدا، دین، پیامبر، اسلام و شیعه صورت گرفته است. به نام و به بهانه دین، سرهای بسیاری بالای دار رفته و پدران، مادران و خانواده های زیادی داغ‌دار شده اند. به نام دین لب‌های زیادی از مردم دوخته شده است. بنام انقلاب فرهنگی از نوع اسلامی آن، دانش‌گاه‌ها بسته شده و دانش‌جویان و استادان و آموزگاران زیادی آواره و بی‌کار گشته‌اند.

مقوله لائیسیته، ایرانیان زیادی را در بر می‌گیرد. آنان لائیسیته را شرط لازم برای رسیدن به دموکراسی و آزادی می‌دانند. امروزه بخش بزرگی از مردم ایران، چه افراد بی‌دین و چه افراد با دین، با تعلقات فکری و گرایشات سیاسی گوناگون، به این نتیجه مشترک رسیده‌اند که سرچشمه همه دشواری‌ها و بدبختی‌های کشور از در هم آمیختگی دین و دولت است. بدتر این‌که در این اتحاد و التقاط نامانوس، دین و آن هم عقب‌مانده ترین نوع آن، دست بالا را دارد و حرف آخر را می‌زند و در بیش‌تر اوقات، فقط دین حکومت می‌کند و دولت اجازه نفس کشیدن ندارد.

این دو گروه، با دین های لائیک  و یا بی‌دین‌های لائیک، تازه به هم رسیده که هیچ اعتمادی به هم ندارند، از دو راه متضاد، با دو هدف متضاد، در اثر جبر زمان به هم رسیده‌اند. در حالی که یکی از آن دو می‌خواهد در دراز مدت دین را ریشه‌کن کند، دیگری می‌خواهد از این راه دین را نجات داده و از زیر ضرب به در آرد.

باید بدون آن‌که به باورهای مردم درشتی شود، پای‌گاه دین را در دولت از بین برده و ریشه آن‌را خشکاند. دین را و نه دینداران را باید با تمام نیرو، در همه سطوح دولتی، از دوایر و آموزش‌گاه‌های دولتی بیرون ریخت. قوانین مدنی را باید پاک‌سازی کرد و قانون اساسی نوینی را نوشت که در آن حقوق شهروندی انسان‌ها، جدا از دین، زبان، جنسیت و قومیت افراد و به صورت برابر باشد. دین را به هیچ اداره‌ای نباید راه داد و  نباید کوچک‌ترین دیناری از بودجه دولتی را صرف توسعه و تبلیغ دین کرد. البته حفاظت و نگه‌داری از بنا های تاریخی از جمله مساجد، مناره‌ها و منابر که به تاریخ ما تعلق دارد، بر گردن دولت لائیک خواهد بود.

دولت مردمی و لائیک، باید راهی را برود که نیاگان ما در دوران انقلاب مشروطیت خواهان آن بودند و اولین سنگ بنا‌های آن‌را گذاشتند. البته نا گفته پیداست که بینش امروزی لائیک‌های ایرانی نسبت به زمان مشروطیت، روند تکاملی خود را طی کرده و با زمان به پیش‌رفته است. آنان دیگر نیازی به دار آویختن آیت‌اله نوری‌ها نمی‌بینند. به کنوانسیون جهانی حقوق بشر باور دارند و اولین اصل قانون اساسی مردمی و مترقی خود را به آن مزین خواهند ساخت که لغو حکم اعدام از اصول پایه‌ای در آن می‌باشد.

روی سخن را به سوی کسانی برمی‌گردانم که خود را لائیک می‌دانند و در عین حال به دنبال تهیه ماشین ریش تراش برقی برای آیت‌اله‌های حکومتی هستند و بیهوده می‌پندارند که آنان روزی به میل خود اصلاحات را خواهند پذیرفت. آیا از سقط (ثقة) الاسلام‌های ریز گرفته تا عمامه‌داران درشت و رنگارنگی که قدرت را دو دستی قبضه کرده‌اند و بر روی آن چمباتمه زده‌اند و از سر سلامتی آن، خودشان و فرزندان و خویشاوندانشان میلیاردر شده‌اند، می‌توان انتظار داشت که  روزی به دست و به میل خود بنویسند که خواهان جدایی دین و دولت هستند و اصلاحات دولتی را می‌پذیرند؟ به قول خود آخوندها، چه انتظار عبثی!

شاید این دوستان در پیرامون خود کسانی را می‌شناسند که روحانی و یا مسلمانند و در بین گروه دینداران لائیک جای دارند و می‌خواهند با تحمیل اصلاحات و تغییراتی کوچک به سرکردگان رژیم، اسلام و جان و مال خود را از گزند روزگار نجات دهند. ما که هر چه در تاریکی حکومت اسلامی ایران با فانوس گشتیم، چنین کسانی را نیافتیم. اما در صورت یافتن این افراد، باید به آنان گفت، همان‌طوری که اصلاح‌طلب‌های لائیک ما در خواب و خیالند، آنان هم بسی در اشتباهند. حکومتیان هر گز در راه جدایی دولت از دین کوچک‌ترین گامی برنخواهند داشت. نه تنها این کار را نخواهند کرد، بلکه لبان رهروان این بینش را هم خواهند دوخت و اگر لازم باشد، دو متر طناب هم از بیت المال خرج هر یک از آنان خواهند نمود. دل بستن به اصلاحات در درون رژیم از سوی هر قشری که باشد، سرابی بیش نیست. این امر ناشدنی و آب در هاون کوبیدن است. اگر کسی به آن درجه از آگاهی رسیده باشد که تغییراتی در رژیم می‌خواهد، مانند رشد و نمو نطفه در درون یک تخم مرغ، باید به آن درجه از پختگی و باروری برسد که پوسته آهکی را از درون شکافته و به بیرون بیاید و به جنبش جمهوری خواهان دموکراتیک و لائیک بپیوندد و در فکر دگرگونی بنیادین ـ که به عبارتی دیگر در فرهنگ نامه دهخدا از آن با عنوان انقلاب یاد شده است ـ بیاندیشد. به انقلابی سبز، سرخ، نارنجی، آبی، زرد که در برگیرنده همه گرایش های فکری و احزاب سیاسی در یک سیستم پارلمانی آزاد و بدون تقلب و فقط با هدف آزادی و آبادی ایران و رفاه و کار و برابری برای همه ایرانیان و زندگی مسالمت آمیز در کنار سایر دولت‌های همسایه و منطقه و جهان باشد.

یک فرد اپوزیسیون ایران که جمهوری‌خواه و دموکرات و لائیک است، باید به ایرانی در صلح و آرامش بیاندیشد. ایرانی بدون افزارهای جنگی و خانمان برانداز مانند بمب اتمی و یا انرژی اتمی، با هوای پاک و فضای سیاسی شفاف، ایرانی بدون برتری جویی و برای همه ایرانیان با رعایت بیانیه جهانی حقوق بشر؛ این یعنی انقلاب.


 


خبر / رادیو کوچه

در روزهای اخیر، دو شهروند بهایی و فعال حقوق کودک، با صدور حکمی از سوی دادگاه انقلاب هر یک به یک‌سال حبس تعزیری محکوم شده‌اند.

به گزارش هرانا، دو فعال حقوق کودک و شهروند بهایی ساکن مشهد به نام‌های ضیائیه اسحاقی و فرهاد امری به اتهام احداث مهد‌کودک غیر‌قانونی به یک سال حبس تعزیری در طی ۵ سال محکوم شدند.

 یاداوری می‌شود دو شهروند فوق الذکر در ۱۲ بهمن ماه سال ۸۹ بازداشت و پس از ۶۵ روز به قید وثیقه آزاد شدند دلیل دستگیری این دو شهروند بهایی کمک به تحصیل کودکان روستای حاجی‌آباد (از توابع مشهد) بود.


 


سحر بیاتی/ رادیو کوچه

«این‌جا، آسیاست». «کوالالامپور»، شاه‌راهی در حال توسعه میان کشورهای جهان سومی جنوب شرق، این‌جا پایتخت «مالزی» است، سرزمین مردمانی با چند ملیت از هند تا چین‌، تایلند تا ویتنام و من، مسافری از خاورمیانه آن‌جا که هنوز بر سر عرب و عجم، کرد و ترک بلواست.

و خدا خواند بشر را که سفر آغاز کند به پرسش‌های بسیار، تجربه بیاموزد از صلح و دوستی‌، جنگ و دشمنی تا در نهایت معنایی بیابد برای زندگی.

قدیمی‌ترین مهاجران به مالزی

چند روزی بی‌پاسخ  و پر از سوال می‌گذرد زبان انگلیسی مالایی‌ها کم از ما ایرانی‌ها ضعیف و دست و پا شکسته نیست اما بالاخره بخت یارم می‌شود و «استیون» را می‌یابم. راننده‌ای سیه چرده و خوش صحبت، انگلیسی را با به‌ترین لهجه ممکن سخن می‌گوید و هر دو به وجد می‌آییم از این وجه اشتراک و زبان شیرین که فاصله‌ها را کم کرده است.

اولین سوال هر دوی ما از ملیت دیگری است، می‌‌گوید که هندی- مالایی است. استیون از پدر و مادر هندی در مالزی متولد شده، زبان انگلیسی را خوب می‌داند مالایی و دو گویش از چهار گویش هندی را به خوبی صحبت می‌کند. مالزی را بیش‌تر از هند دوست دارد و هیچ شکایتی ندارد از زندگی در جایی که سرزمین اجدادیش نیست.

او به عنوان نماینده‌ای از هندی- مالایی‌های ساکن مالزی به‌ترین دوستی است که تا کنون یافته‌ام، هر چند یک ماه بعد از آشنایی پای «استیون» شکست و خانه‌نشین شد اما هنوز هم احساس مسوولیت و مهربانی‌اش شامل حال من می‌شود، هر بار که در خیابان‌های کوالالامپور گم می‌شوم یک تماس تلفنی با او کافی است برای پیدا کردن راه ‌خانه‌. اما همه مردهای هندی- مالایی به خوبی «استیون» نیستند یا شاید مثل او نمی‌توان به آن‌ها اطمینان کرد. تجربه چند ماهه ثابت کرده، هر بار زیر سنگینی نگاه مردی با سیبیل و سیه چرده گیر افتادم آن مرد یا هندی است یا یک نژاد آمیخته با هند دارد و این کمی آزاردهنده است. نمی‌دانم این نگاه از سر کنجکاوی است یا نه، اما خوشایند نیست.

می‌خواهم با هندی‌های مقیم کوالالامپور بیش‌تر آشنا شوم نزدیکی محل سکونت من معبدی است برای عبادت هندوها‌، هر روز ساعت چهار‌و‌نیم مراسم مذهبی آغاز می‌شود و بعد از عبادت غذای مقدس توزیع می‌شود، غذایی که هندی‌ها روی برگ می‌ریزند و با دست می‌خورند. تند و پر از بوی ادویه‌های مختلف.

زن‌ها با موهای بلند و سیاه، چشم‌های درشت و پوست‌های تیره‌، ساری‌های خوش رنگی به تن دارند و هنگام راه رفتن صدای جرینگ جرینگ زیورآلات‌شان به گوش می‌رسد. هنگام ورود به معابد و خانه‌های هندی باید کفش‌های‌تان را از پا در بیاورید و در جاکفشی بگذارید رها کردن کفش در میان درگاه برای هندی‌ها کار خوش آیندی نیست.

از ورود به معبد واهمه دارم. نژاد‌، ملیت و مذهب‌ من هیچ ربطی به هندوها ندارد. می‌ترسم مثل برخورد نه چندان خوش‌آیند ما ایرانی‌ها با مذاهب دیگر در مساجد و امام‌زاده‌ها، این‌جا نوبت طرد شدن من باشد، اما این‌گونه نبود.

کاسه‌های کوچکی پر از روغن، مقابل دست‌های به هم نزدیک شده مرد راهب در حال سوختن است؛ به محض ورودم ‌به عبادت‌گاه به سینی‌اش اشاره می‌کند دو کاسه یکی پودر نارنجی رنگ و دیگری پودری قرمز رنگ،‌ فقط با سر تایید می‌کنم و مرد راهب شروع می‌کند به دعا خواندن. دست‌هایم را به هم نزدیک می‌کنم و در دل می‌خوانم «مقصود تویی کعبه و بت‌خانه بهانه» ‌راهب که نیم‌تنه بالایی‌اش عریان است، یک خال قرمز و یک خال زرد روی پیشانی‌ام می‌نهد و به دعا خواندن ادامه می‌دهد.

غذای مقدس را تعارف‌ می‌کنند و من شرمنده از این برخورد متواضعانه چاره‌ای ندارم جز پذیرفتن، یک برگ پر از برنجی که نمی‌دانم چه چیزهای دیگری در آن هست، فقط برنج نیست رگه‌های گوجه‌فرنگی و رشته‌های باریک باریک از فلفل‌های قرمز و بسیار تند. دل به دریا زدن و خوردن از غذای مربوطه آن هم با دست همان و معده درد همان .

در معبد هندی‌ها کسی از من نپرسید به دنبال چه می‌گردم. کسی نپرسید خدای من کیست، کسی از نژاد و مذهب من سوالی نکرد و استقبال با لب‌خند و شادمانی هندی‌ها به‌ترین درسی بود که باید در کوله بارم یک جای امن برایش بیابم‌. درس آزادی اندیشه‌، احترام و مدارا با دیگران بدون در نظر گرفتن وجوه مشترک قومیتی و مذهبی. حتا شاید این دیگران با ما خدای مشترکی را هم به پرستش ننشسته باشند.

تاریخ‌چه ورود هندی‌ها به مالزی

هندی‌ها 2000 سال پیش به مالزی وارد شدند و قدیمی‌ترین مهاجران این سرزمین لقب گرفتند. زمانی که دسته‌ای از آن‌ها به دنبال حکایتی که از اجدادشان نقل شده بود و از مالزی به عنوان شبه جزیره طلایی یاد می‌کرد، برای یافتن ثروت به سوی این سرزمین حرکت کردند.

در واقع هندی‌ها در قرن نوزدهم به‌صورت دسته جمعی به مالزی وارد شده و در این سرزمین اقامت گزیدند و اکثریت آن‌ها در مزارع کائوچو به عنوان نیروی‌کار کشاورزی مشغول به کار شدند.

قبل از آن نیز در قرن 13 میلادی طی ازدواج‌هایی که پادشاهان «ملاکا» با هندی‌ها داشتند خون تامیلی در خاندان سلطنتی مالزی در جریان بود. این دسته از مهاجران بیش‌تر از قسمت‌های جنوبی هند آمده بودند و 80 درصد آن‌ها را تامیلی‌ها و تعداد کم‌تری را سیک‌ها، بنگالی‌ها و پارسی‌ها تشکیل می‌دهند.

هنوز هم بسیاری از هندی‌های مالزی وابستگی به سرزمین خود را حفظ کرده‌ و برخی اوقات همسر خود را از آن‌جا اختیار می‌کنند و با خود به مالزی می‌آورند. امروزه هندی‌ها که بیش‌ترشان در ایالت‌های «سلانگور»، «پراک» و «پینانگ» متمرکز شده‌اند، کم‌تر از 10 درصد جمعیت مالزی را تشکیل داده و کم‌تر از یک درصد ثروت کشور را در اختیار دارند. تخمین زده می‌شود که از هر پنج هندی ساکن مالزی چهار نفر که بیش‌تر تامیلی هستند هنوز به عنوان کارگر در مزارع به کار مشغولند، چیزی که از آن به عنوان میراث دوران استعماری مالزی یاد می‌شود.


 


رادیو کوچه

56 سال پیش از میلاد- «مهرداد سوم» از شاهی توسط «مهستان» (Mehestan) برکنار شد و برادرش «ارد دوم» (Orod) به جای او نشست.

مهستان (سنای ایران) در پی وصول شکایت‌های متعدد از مهرداد سوم، با اکثریت آرا‌ وی را از شاهی ایران برکنار کرد و برادرش را به شاهی برگزید. مهرداد سوم با این‌که در دوره کوتاه سلطنت خود در جنگ با رومیان و طایفه‌های غیرایرانی به پیروزی رسیده بود، دست به تصفیه بدون دلیل مقامات کشوری و لشکری می‌زد و بدون دادرسی، به چند مورد مصادره اموال اقدام کرد. به همین دلیل باعث گسترش نارضایی در کشور شد.

1608‌ میلادی- «جان اسمیت» (John Smith) به عنوان رییس شورای «جیمزتاون ویرجینیا» انتخاب شد. وی سرباز و نویسنده‌ی انگلیسی بود. او برای نقشش در برپایی نخستین سکونت‌گاه پایدار انگلیسی در آمریکای شمالی(جیمزتاون ویرجینیا) و نیز روابط‌اش با سرخ‌پوستان ویرجینیا شناخته‌ شده است.

او پیش از آمدنش به قاره‌ی نو ماجراجویی‌هایی چند را از سر گذرانده‌ بود. در جوانی برای فرانسویان با اسپانیا جنگیده‌، چندی هم در راه استقلال هلند کوشیده و زمانی را به جنگ با عثمانی پرداخته ‌بود. در جنگ با عثمانی و در خدمت اتریش بود که به درجه‌ی سروانی رسید.

در‌باره‌ی او گفته‌اند که در ۱۶۰۲ تاتارهای کریمه وی را به بند کشیدند و در بازار برده‌فروشان فروختند. اربابش که یک ترک بود وی را به رسم پیشکش برای معشوقه‌ی یونانی‌اش به استانبول فرستاد ولی آن زن شیفته‌ی اسمیت شد و سرانجام به روسیه گریخت، از آن‌جا به خاک دولت لهستانی-لیتوانیایی رفت و پس از سفری به شمال آفریقا در ۱۶۰۴ به انگلستان بازگشت.

جیمزتاون در آمریکا بنیادنهاده شد در ۱۶۰۷ هنگامی که اسمیت در حال کاوش سرزمین تازه‌ یافته ‌شده بود، نیروهای فرمانده «پوهاتان» او را دستگیر کردند و دوستی میان سرخ‌پوستان و باشندگان جیمزتاون برقرار شد اما این دوستی دیری نپایید و جنگی میان مستعمره‌نشینان سرخ‌پوستان درگرفت.  در ۱۶۰۹ جان اسمیت به انگلستان بازگشت.

1919‌ میلادی- پیمان «سن ژرمن» میان دولت اتریش و متفقین امضا شد. موضوع اتحاد ملت‌های آلمانی زبان، پس از پایان جنگ جهانی اول و سقوط امپراتوری اتریش – مجارستان در سال 1918‌صورت جدیدی به خود گرفت. در این میان، مجلس موسسان اتریش، این کشور را جزیی از آلمان اعلام کرد و برخی از کشورها نیز از آن استقبال کردند. گفته شده متفقین با الحاق اتریش به آلمان به مخالفت پرداخته و در نهایت اتریش پیمان «سن ژرمن» را با آن‌ها امضا کرد.

به موجب این پیمان، امپراتوری اتریش – مجارستان از بین رفت. هم‏چنین باقی‏مانده امپراتوری سابق اتریش، به کشورهای نوین لهستان، چکسلواکی، یوگسلاوی، رومانی و ایتالیا اعطا و علاوه بر آن، بر اساس این پیمان، اتحاد سیاسی و اقتصادی آلمان و اتریش ممنوع شد. به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان و شعارهای نژادپرستی و تبلیغات دامنه‏دار آلمان نازی در نهایت باعث شد که وی در مارس 1938‌، نیروهایی به اتریش اعزام کرده و آن‏جا را ضمیمه آلمان کند، ولی با شکست نازی‏ها در جنگ جهانی دوم، اتریش از آلمان جدا شد.

1286‌ خورشیدی- شماره اول «نسیم‌ شمال» منتشر شد. نشریه‌ای‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ و طنزآمیز بود که «سید اشرف‌الدین گیلانی» در دوران «جنبش مشروطه» ایران ابتدا در رشت و سپس در تهران آن را منتشر می‌کرد.

نه ماه پیش از به توپ بستن مجلس توسط «محمدعلی شاه قاجار»، روزنامه ادبی و فکاهی کوچکی به نام «نسیم شمال» در شهر رشت انتشار یافت که مدیر آن سیداشرف‏الدین حسینی قزوینی معروف به گیلانی بود. وی مندرجات نسیم شمال را که غالبن اشعار فکاهی و انتقادی بود، خود می‏نگاشت و اشعار دیگران را در آن چاپ نمی‏کرد. این روزنامه به قدری در میان توده مردم محبوبیت داشت که مدیر آن را نسیم شمال می‏نامیدند. علاوه بر درون مایه اجتماعی و انتقادی اشعار منتشر شده در نسیم شمال و سخن از دل‏برآمده سید اشرف‌الدین، در خور توجه بود.

  ———————————————–

برخی از روی‌دادهای دیگر

1358‌ خورشیدی- «سید محمود علایی‌طالقانی»، روحانی شیعه، سیاست‌مدار، از بنیان‌گذاران نهضت آزادی ایران، عضو مجلس خبرگان قانون اساسی و نخستین امام جمعه تهران پس از انقلاب 1357 درگذشت.

منبع‌ها‌:

ویکی‌پدیا (انگلیسی و فارسی)

نیویورک تایمز

راسخون

Iranian history


 


آرین / دفتر کابل / رادیو کوچه

جولیا گیلارد نخست وزیر استرالیا با رهبر اپوزسیون آن کشور روی گزینه‌های تازه‌ی در رابطه به پالیسی مهاجرت این کشور گفت‌و‌گو کرد.

نخست وزیر استرالیا پس از آن با رهبر اپوزسیون آن کشور گفت‌و‌گو کرد که هفته گذشته دادگاه عالی استرالیا فرستادن پناه‌جویان به مالزی را غیرقانونی خواند.

دولت استرالیا به هم‌کاری اپوزسیون جهت آوردن تغییرات در قانون مهاجرت این کشور ضرورت دارد تا بتواند برنامه پردازش دریایی (Offshore Processing) و فرستادن پناه‌جویان به کشور مالزی را عملی سازد.

مقامات در استرالیا به این باورند با عملی شدن این پالیسی می‌توانند جلو ورود قایق‌های مهاجران را که با خطرات متعددی روبه‌رو هستند را به این کشور بگیرند.

گفته می‌شود با غرق شدن یک قایق در سال 2001 به تعداد 146 کودک، 142 زن و 56 مرد هلاک گردیدند.

رهبر اپزوسیون استرالیا آقای تونی ابوت با قرار داد فرستادن پناه‌جویان به مالزی موافق نبوده و از خانم گیلارد نخست وزیر این کشور خواسته است تا با مقامات نارو در مورد باز‌گشایی اردوگاه مهاجرین در این کشور گفت‌و‌گو کند.

قرار است نارو کنوانسیون مهاجرت را در اواخر این ماه به امضا برساند.

نخست وزیر استرالیا با وجود فشارها، پالیسی جدید را به زودی کند و مقامات امور مهاجرت استرالیا گفته‌اند در صورتی که برنامه پردازش دریایی یا عملی نشود در هر ماه بیش از 600 قایق پناه‌جویان به این کشور خواهند رسید.


 


خبر / رادیو کوچه

در دومین مرحله از مانور هوایی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی که صبح روز شنبه، 10 سپتامبر، با پرواز جنگنده‌های این از پای‌گاه دوم شکاری تبریز آغاز شده بود، یک فروند هواپیمای نظامی ایران دچار نقص فنی شد و سقوط کرد.

به گزارش خبرگزاری‌های ایران، خلیان این هواپیما موفق شد به موقع با چتر نجات به بیرون بپرد و جان سالم در ببرد.

تاکنون در مورد علت سقوط گزارشی منتشر نشده است.

این هواپیما در مانور هوایی «فداییان حریم ولایت ۳» شرکت کرده بود.

این در حالی است که برخی از تحلیل‌گران سیاسی علت این مانور هوایی را درگیری‌های مرزی ایران با گروه پژاک در مرز مشترک ایران و عراق اعلام کرده و تعدادی نیز تظاهرات چند روز پیش معترضان به خشک شدن دریاچه ارومیه را از دلایل این رزمایش عنوان می‌کنند.

بیشتر بخوانید:

«اختصاص ۹۰۰ میلیون دلار برای نجات دریاچه ارومیه»

«جانشین فرمانده کل پژاک کشته شد»


 


خبر / رادیو کوچه

روز شنبه، 10 سپتامبر، بر اساس گزارش‌های منتشر شده در رسانه‌های خارجی، مخالفان قذافی پس از پایان مدت اعلام شده جهت تسلیم شهر بنی‌ولید از پای‌گاه‌های معمر قذافی توسط ساکنان شهر، وارد بنی‌ولید شده و کنترل این شهر را در دست گرفته‌اند.

به گزارش الجزیره، بنی‌ولید از پای‌گاه‌های مستحکم معمر قذافی رهبر متواری لیبی به شمار می‌آمد که شورای ملی انتقالی احتمال حضور وی را در این شهر داده‌اند.

واحد نظامی شورای انتقالی تا روز شنبه به شهروندان بنی‌ولید مهلت داده بود تا خود و معمر قذافی را تسلیم کنند که با پایان یافتن این زمان عملیات نظامی آغاز و نیروهای انقلابیون وارد این شهر شدند.

مخالفان می‌گویند کنترل مناطق اطراف بنی‌ولید را در دست گرفته و اکنون در شعاع دو کیلومتری مرکز این شهر مستقر شده‌اند.

شورای ملی انتقالی لیبی به نیروهای معمر قذافی که در بنی ولید و سه شهر دیگر لیبی مستقر هستند تا روز شنبه مهلت داده بود که تسلیم شوند.

اما نیروهای مخالف قذافی که طی چند روز گذشته شهر را در محاصره خود داشتند می‌گویند از دورن شهر مورد حملات راکتی هواداران قذافی قرار گرفته‌اند.

نیروهای مخالف قذافی افزوده اند بر اثر درگیری ها در بنی ولید، تا‌کنون دست‌کم ۴ تن کشته شده‌اند که ۳ نفر از آن‌ها از نیروهای وفادار به قذافی بوده‌اند.

از سویی دیگر برخی از انقلابیون به سمت شهر سرت، زادگاه معمر قذافی در حرکت هستند.

بیشتر بخوانید:

«اینترپل حکم بازداشت قذافی و پسرش را صادر کرد»


 


 خبر / رادیو کوچه

روز جمعه، 9 سپتامبر، مخالفان بشار اسد، رییس جمهوری سوریه، در نقاط مختلف این کشور بار دیگر پس از نماز جمعه به خیابان‌ها آمدند و از جامعه جهانی خواستند از آن‌ها در مقابل سرکوب نیروهای امنیتی محافظت کند.

مخالفان گفته‌اند حضور مردم در حمص، واقع در نواحی مرکزی سوریه، شهرهای نزدیک به مرز ترکیه و حومه دمشق چشم‌گیر بوده است.

بر اساس گزارش‌ها چندین نفر از معترضان کشته‌اند.

سازمان ملل متحد می‌گوید که دست‌کم ۲۲۰۰ نفر از مردم غیرنظامی در درگیری‌های ماه‌های گذشته در سوریه کشته شده‌اند. این در حالی است که فعالان حقوق بشر در سوریه این آمار را بیش از 3000 تن اعلام کرده‌اند.

از سویی دیگر، دولت سوریه می‌گوید که سرگرم مبارزه با گروه‌های تروریستی و تبه‌کار است.

بیشتر بخوانید:

«روسیه برای میانجی‌گری در حل بحران اعلام آمادگی کرد»


 


رادیو کوچه

مهم‌ترین عنوان‌های مطبوعات امروز ایران:

خراسان

1) واکنش رییس جمهوری به موافقت ترکیه با استقرار سپرموشکی ناتو

http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1390&month=6&day=19&id=1055778

دکتر محمود احمدی‌نژاد، رییس جمهوری در دیدار با جمعی از اصحاب رسانه‌های کویت به پرسش‌های گوناگون آن‌ها پاسخ گفت و از جمله درباره استقرار بخشی از سپرموشکی ناتو در ترکیه، تصریح کرد: «ترکیه جزو برادران و دوستان صمیمی ماست اما بالاخره وقتی دشمنان در آن‌جا سپر موشکی نصب می‌کنند و اذعان می‌دارند که این کار اقدامی علیه ایران است، باید مراقب بود.»

2) معاون فرهنگی سپاه: جنگ فرهنگی و نرم را باور داریم

http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1390&month=6&day=19&id=1055720

سرتیپ پاسدار حمیدرضا مقدم‌فر معاون فرهنگی اجتماعی سپاه پاسداران در نشست خبری در پاسخ به سوال خبرنگاری مبنی بر این که اخیرا برخی مسوولان ارشد اجرایی کشور گفته‌اند که به جنگ فرهنگی اعتقادی ندارند، موضع شما در این خصوص چیست؛ اظهار داشت: «امروز تهاجم فرهنگی غرب و به خصوص آمریکا به حدی بدیهی است که نمی‌توان آن را انکار کرد. امروز با این علایم بسیار آشکار و واضحی که از جنگ فرهنگی سراغ داریم، ساده‌لوحانه است که بخواهیم جنگ فرهنگی و جنگ نرم را باور نداشته باشیم.»

کیهان

1) کوتاه آمدن از اصول، انعطاف نیست انحراف است

http://www.kayhannews.ir/900619/3.htm#other301

کیهان نوشت: رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای خبرگان با تشریح معنای صحیح ولایت مطلقه فقیه، نسبت به انحراف و کوتاه آمدن از اصول و مبانی نظام هشدار دادند.

حضرت آیت‌اله خامنه‌ای صبح پنج‌شنبه در دیدار رییس و اعضای مجلس خبرگان، با اشاره به سابقه بسیار دیرین فقه سیاسی در فقه شیعه خاطرنشان کردند: «با وجود این سابقه عمیق و ریشه دار، «نظام سازی براساس فقه اسلامی» تا قبل از امام راحل عظیم‌الشان سابقه نداشته است و آن بزرگ‌وار، اول کسی است که در مقام نظر و عمل، یک نظام سیاسی را بر مبنای مردم‌سالاری دینی و ولایت فقیه، مطرح و ایجاد کرد.»

ایشان در تشریح تفاوت برداشت‌ها از مفهوم انعطاف‌پذیری در بحث ولایت فقیه افزودند: «برداشت خطرناکی که باید از آن برحذر بود اشتباه گرفتن انعطاف با انحراف و کوتاه آمدن در مقابل فشارهای بیرونی است.»

2) پورمحمدی: اختلاس 3 هزار میلیارد تومانی بانک صادرات بی سابقه ترین پرونده فساد اقتصادی است

http://www.kayhannews.ir/900619/4.htm#other401

رییس سازمان بازرسی کل کشور گفت: «در پرونده اختلاس بانک صادرات جرم‌های متعددی اتفاق افتاده که برای اعمال مجازات‌های کیفری و قضایی تمام سو‌استفاده کنندگان، به نظر کارشناسان و قضات نیاز است.»

وی تصریح کرد: «در بررسی‌های انجام شده سرچشمه‌های آغاز این تخلف در فضای اداری بانک صادرات بوده و به فضای برخی دیگر از بانک‌های خصوصی و حتا دولتی راه پیدا کرده است.»

جام جم

1) اینترپل مامور دستگیری قذافی شد

http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100853706614

لوییس مورنو اوکامپو، دادستان دادگاه کیفری بین‌المللی از پلیس بین‌الملل (اینترپل) خواست حکم جلب قرمز معمر قذافی، رهبر لیبی را صادر کند. به گزارش ایسنا، وی اظهار کرد: «قذافی باید دستگیر شود، ما هم‌چنین از اینترپل می‌خواهیم سیف‌الاسلام قذافی، پسر معمر قذافی و عبداله السنوسی، رییس سرویس اطلاعات رژیم وی را دستگیر کند.»

2) شورای انتقالی لیبی تاکید کرد: تکذیب قطعی کشف پیکر امام موسی صدر

http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100853719406

شام‌گاه جمعه شبکه آمریکایی «الحره» به نقل از منابع خبری مدعی شد پیکر امام موسی صدر به هم‌راه 17 زندانی دیگر در یکی از بیمارستان‌های لیبی کشف شده است، اما سخن‌گوی شورای انتقالی لیبی و بسیاری از مقامات نظامی و خبرنگاران لیبیایی خبرکشف پیکر امام موسی صدر را تکذیب کردند.

آفرینش

1) آیت‌اله جنتی در خطبه دوم نماز جمعه تهران: نباید برای خارج کردن افراد از صحنه آبروی آن‌ها را ریخت

http://www.afarinesh-daily.com/afarinesh/Article.aspx?AID=15529#88428

امام جمعه موقت تهران فعالان سیاسی را در گردونه فعالیت‌های انتخابات مجلس نهم به رعایت تقوا توصیه و تاکید کرد: «بر اساس احکام دینی، نباید برای خارج کردن افراد از صحنه، به آنان تهمت زد و آبروی آن‌ها را ریخت.» به گزارش ایرنا، آیت‌اله احمد جنتی در خطبه دوم نماز جمعه تهران با بیان این‌که وجود اختلاف‌نظر در بسیاری از موارد طبیعی است، افزود: «هر کس حق دارد برای راه یافتن به خانه ملت، اقدام معقول و مشروع انجام دهد اما نباید در این مسیر از حدودهای تعیین شده در قانون و شرع تجاوز کرد.»

2) صالحی در دیدار با نخست ‌وزیر پاکستان: ایران به دنبال برقراری امنیت و ثبات در تمام کشورهای همسایه است

http://www.afarinesh-daily.com/afarinesh/Article.aspx?AID=15529#88431

وزیر خارجه کشورمان و رییس ایرانی کمیسیون مشترک هم‌کاری‌های اقتصادی ایران ـ پاکستان در حاشیه برگزاری هجدهمین اجلاس این کمیسیون در اسلام‌آباد پیش از ظهر پنج‌شنبه با یوسف رضا گیلانی ـ نخست وزیر پاکستان ـ دیدار و گفت‌وگو کرد.

همشهری

1) وتوی آمریکا علیه فلسطینی‌ها

http://www.hamshahrionline.ir/news-145091.aspx

آمریکا قصد دارد در اجلاس شورای امنیت سازمان ملل، در برابر تلاش‌های فلسطینی‌ها برای پذیرش کشورشان در سازمان ملل از وتو استفاده کند.

شبکه خبری اتریش گزارش داد، این خبر را ویکتوریا نولاند، سخن‌گوی وزارت امور خارجه آمریکا در واشنگتن اعلام کرد. وی گفت: «آمریکا مخالف ارایه درخواست فلسطینی‌ها در نیویورک برای تاسیس یک کشور است.»

2) سفیر ایران در سازمان ملل متحد: اظهارات سارکوزی تحریک‌آمیز و حق دفاع برای ما محفوظ است

http://hamshahrionline.ir/news-145102.aspx

سفیر و نماینده دایمی جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل متحد در واکنش به اظهارات ضد ایرانی رییس‌ جمهوری فرانسه در نامه‌ای به سازمان ملل تصریح کرد که ایران هیچ‌گاه نیت دست‌درازی به هیچ کشوری را ندارد.

دنیای اقتصاد

1) بازتاب وعده یارانه 3برابری

http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=268821

رییس سازمان بازرسی کل کشور می‌گوید: «وعده تازه رییس جمهوری برای سه برابر کردن یارانه نقدی «پشتوانه مالی» ندارد.» مصطفی پورمحمدی در جمع فعالان اقتصادی استان سمنان هم‌چنین گفته است: «افزایش پرداخت یارانه‌ها، غیرکارشناسی و ناصحیح است. حتا مبلغی که امروز به عنوان یارانه پرداخت می‌شود، منابع کافی ندارد و پرداخت‌ها خارج از مقیاس و معیار قانونی است.»

2) تعطیلی 31 بازارچه مرزی

http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=268802

اواخر هفته گذشته هیت دولت بنا به درخواست ستاد مرکزی مبارزه با قاچاق کالا و ارز به تعطیلی 31 بازارچه مرزی غیرفعال کشور رای مثبت داد و به این ترتیب شمار بازارچه‌های کشور به کم‌تر از 20 بازارچه کاهش یافت.

در ماه گذشته نیز رییس جمهوری دستور تعطیلی اسکله‌های غیرمجاز را صادر کرده بود که بنا به ارزیابی مدیران دولتی این اقدامات دولت در راستای کاهش قاچاق و قانون‌مند کردن تجارت خارجی کشور صورت گرفته است.


 


خبر / رادیو کوچه

شام‌گاه جمعه، 9 سپتامبر، تعدادی از معترضان مصری با حمله به سفارت اسراییل در قاهره و خرد کردن یک دیوار حفاظتی، وارد ساختمان آن شده‌اند.

به گزارش الجزیره، اسحاق لوانون، سفیر اسراییل در قاهره، به هم‌راه خانواده‌اش و کارکنان سفارت‌خانه به فرودگاه قاره رفته تا مصر را ترک کنند.

معترضان روز جمعه با پتک و میله‌های فلزی بخشی از یک دیوار حفاظتی را خراب کردند و وارد یکی از اتاق‌های واقع در طبقات اولیه این ساختمان ۲۱ طبقه شدند.

معترضان شماری از اسناد و مدارک موجود در سفارت را به هم‌راه پرچم اسراییل به خیابان ریخته‌اند.

گزارش‌ها حاکی‌ است که نیروهای امنیتی مصر برای کنترل اوضاع اقدام به پرتاب گاز اشک‌آور و تیراندازی کرده‌اند.

گزارشی از تلفات احتمالی منتشر نشده است.

دولت مصر برای بررسی این بحران جلسه اضطراری تشکیل داده است.

از ماه گذشته و در پی کشته شدن پنج مامور پلیس مرزی مصر در حمله هوایی اسراییل، تنش بین دو کشور بالا گرفته است.

از آن زمان تاکنون، معترضان بارها در برابر سفارت اسراییل دست به اعتراض زده‌اند.

دولت اسراییل از آمریکا خواسته است که از سفارتش در قاهره محافظت کند.

دولت آمریکا می گوید که باراک اوباما درباره این حادثه به شدت ابراز نگرانی کرده و تدابیری که در سطوح مختلف برای رفع این بحران اتخاذ کرده را با آقای نتانیاهو در میان گذاشته است.

در پی کناره‌گیری حسنی مبارک، رهبر سابق مصر، شمار زیادی در این کشور خواهان خروج مصر از پیمان صلح با اسراییل شده‌اند.

گروه اخوان‌المسلمین و دیگر گروه‌های اسلام‌گرا اعلام کرده بودند که در تظاهرات روز جمعه شرکت نمی‌کنند.

بیشتر بخوانید:

«تجمع معترضان مصری مقابل سفارت اسراییل در قاهره»


 


خبر / رادیو کوچه

روز جمعه، 9 سپتامبر، هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا هشدار داد‌ که هم‌زمان با دهمین سال‌گرد حملات یازدهم سپتامبر، القاعده در صدد انجام عملیاتی در نیویورک و واشنگتن است.

به گزارش ای‌بی‌سی‌نیوز، خانم کلینتون، روز جمعه به وقت آمریکا، گفت که گزارش «مشخص، جدی، اما تایید نشده‌ای»در این زمینه دریافت شده است.

وی هم‌چنین اشاره کرد علت نگرانی ما عملیاتی است که برای از بین بردن اسامه‌ بن‌لادن در پاکستان صورت گرفت و منجر به کشته شدن رهبر القاعده شد.

باراک اوباما، رییس جمهور آمریکا، قرار است روز یک‌شنبه برای شرکت در این مراسم به شهرهای نیویورک و واشنگتن برود.

در جریان این حملات که در سال ۲۰۰۱ انجام شد، حدود ۳۰۰۰ نفر در نیویورک، واشنگتن و پنسیلوانیا کشته شدند.

بیشتر بخوانید:

«بازداشت یکی از اعضای ارشد القاعده در پاکستان»


 


خبر/ رادیو کوچه

روز جمعه، 9 سپتامبر، پلیس بین الملل، اینترپل، حکم بازداشت بین‌المللی معمر قذافی، رهبر متواری لیبی و پسرش، سیف‌الاسلام و عبداله سنوسی رییس پیشین اطلاعات ارتش این کشور را صادر کرده است.

به گزارش بی‌بی‌سی، این حکم در پی در‌خواست دادگاه بین‌المللی کیفری، صادر شده است.

دادگاه بین المللی کیفری پیش‌تر حکم دستگیری این سه نفر را به اتهام ارتکاب جنایت علیه بشریت صادر کرده بود.

بیشتر بخوانید:

«حمله نیروهای وفادار به قذافی در بنی‌ولید»

«ورود کاروان بزرگی از خودروهای مسلح لیبی به نیجر»

«قذافی فرار به نیجر را تکذیب کرد»

 

 

 

 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازار امروز

Loading currency converter .. please wait

loading
currency converter
please wait
....

خبرهاي گذشته