هستي نيوز،از آن سوي فيلتر جمهوري اسلامي خبر پراكني ميكند

-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد...
http://groups.google.com/group/hasti-news
------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

Lastest News from Shahrgon for 03/27/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.




خانواده ندا آقا سلطان، از سفر کاسپين ماکان، نامزد ندا آقا سلطان به اسرائيل به شدت انتقاد و تاکيد کردند که" آقای ماکان نماينده ندا، خانواده آقا سلطان و يا مردم ايران نيست"
هاجر رستمی مطلق، مادر ندا گفت که "نامزد ندا بودن اين حق را برای کاسپين ماکان ايجاد نمی کند که به اسرائيل سفر و با شيمون پرز ديدار کند و با سوء استفاده از نام ندا، خود را نماينده مردم ايران بخواند"
از سوی ديگر بسياری از حاميان جنبش سبز با نگارش مطالب انتقادی از عملکرد ماکان انتقاد کرده و در شبکه های اجتماعی همچون فيس بوک صفحه اعلام برائت از کاسپين ماکان ايجاد شد. افراد بسياری در انتقاد به اين رفتار عضو اين صفحه شدند.افراد مختلف با عضويت در اين صفحه ها انتقادات و اعتراضات خود به عملکرد ماکان که از يک سو غير اخلاقی و سو استفاده از نام يک شهيد جنبش سبز است را اعلام کرده و از سوی ديگر عملکرد او را مخالف مواضع حاميان و رهبران جنبش سبز می دانند.
در همين رابطه ابراهيم نبوی در انتقاد از رفتار ماکان می نويسد: "سفر کاسپين ماکان، نامزد نداآقاسلطان به اسرائيل نمونه روشن و مشخص سوء استفاده از جنبش سبز برای حل مشکلات شخصی است. او يک آدم معمولی است که می تواند هر موضعی در زندگی شخصی اش بگيرد و هر کاری دلش می خواهد بکند. اما رفتارهای جنبش سبز توسط رهبران مشخص و معينی تعريف می شود که همين رفتارها آن رهبران را در موقعيت رهبری تثبيت می کند.
اين سفر يک اقدام غيرمسوولانه فردی است که به عواقب رفتارش فکر نمی کند و قدرت تشخيص مصالح عمومی جنبش را ندارد و اصولا به آن فکر نمی کند. طبيعی است که هر کسی در هر جای جهان می تواند به عنوان سفير يا رهبر جنبش سبز هر حرفی را بزند، اما مسووليت رفتار و کردار او با جنبش سبز نيست"
مادر ندا آقا سلطان در گفت و گويی با بی بی سی تاکيد کرده است:"اگر اين اتفاق نيفتاده بود ندا و کاسپين با هم ازدواج می کردند، اما حتی اين نزديکی و نامزدی نيز، چنين حقی را به کاسپين نمی دهد که از نام ندا سوء استفاده کند."
خانم رستمی مطلق با ابراز تاسف از سفر کاسپين ماکان به اسرائيل گفت: "نبايد چنين کاری می کرد و قبل از شما من با خود کاسپين تلفنی صحبت کردم و به خود او هم گفتم که "با اين کار خودت را خراب کردی، ندا را خراب نکن و از نام ندا سوء استفاده نکن و بگذار روحش در آرامش باشد."
به گفته خانم رستمی مطلق، کاسپين ماکان در اين تماس تلفنی به مادر ندا گفته است که هدف او از سفر به اسرائيل و ديدار با شيمون پرز انساندوستانه و برای صلح بوده است.100324183456_11
خانم رستمی مطلق گفت: "من به کاسپين گفتم که اگر ندا شهيد نمی شد او را نه به اسرائيل و نه هيچ جای ديگری دعوت نمی کردند و بهتر است بيش از اين وجهه خود را خراب نکند. او از ديد خودش کار درستی انجام داده است، اما من به او گفتم که اسرائيل جايگاهی بين مردم ايران ندارد و تو با اين کار خودت را منفور و وجهه ات را خراب کردی."
حاميان جنبش سبز که با هوشياری اجازه هيچ گونه سو استفاده و ايجاد انحراف از چارچوب های قاون اساسی و ايمال شدن خون شهدای جنبش و شهدای انقلاب اسلامی را نمی دهند با انتقاد از اين سو استفاده تاکيد کردند:
اگر افراد و نيروهای حامی جنبش دموکراسی ايران، از نظر عموم مردم اهميت و ارزش پيدا می کنند، بخاطر نقش و موقعيتی است که در پيشبرد اهداف جنبش و نزديک کردن جنبش به پيروزی انجام می دهند. طبيعی است که اگر کسی در اين وضع رفتاری برخلاف خواست عمومی مردم بکند و باعث آسيب رساندن به نيروهای جنبش و اعتبار بشود، جامعه ايران او را کنار می گذارند. سوء استفاده افراد از نام و هويت افراد، دقيقا با تعريف سوء استفاده می تواند تعبير و توصيف شود. کاسپين ماکان يک فرد عادی و معمولی ...
ابراهيم نبوی در اعتراض به رفتار ماکان می نويسد: "کاسپين ماکان نه سفير جنبش است و نه هيچ مرتبه و موقعيت تعريف شده ای در جنبش دارد. بارها و بارها ديده ايم و شنيده ايم که بسياری از کسانی که به نحوی در فضای سياسی کشور دچار آسيبی شده اند، يا حتی دچار آسيبی هم نشده اند، بخاطر حل مشکلات شخصی خود، سخنی گفته اند يا رفتاری کرده اند که آن سخن و رفتار به جنبش آسيب زده است.
اگر بناست کسی مشکل شخصی اش را حل کند، اما هزاران تن ديگر را دچار مشکل کند، جايی در جنبش مردم ايران نخواهد داشت. جنبش سبز، به عنوان يک جنبش ملی و فراگير از رهبری مشخص و روشنی برخوردار است که مواضع جنبش را تعيين می کند. اين رهبری نمی تواند از نظر عموم مردمی که به جنبش سبز قدرت می دهند فاصله بگيرد. ميرحسين موسوی بارها و بارها اعلام کرده است که نقش او در حقيقت به عنوان برآيند نظرات سبزهای کشور تعريف می شود.
وقتی موسوی و کروبی نيز برای رفتار خود مصالح جنبش را تعريف می کنند، رفتارهای غيرمسوولانه افرادی که هيچ تعريف روشنی از نظر جامعه ندارند، نمی تواند به معنای رفتار جنبش سبز تعريف شود. حکومت بارها و بارها بسياری از نيروهای جنبش سبز را عامل صهيونيسم ناميده و ما را عنصر اسرائيل معرفی کرده است، اين حکومت نياز به بهانه ندارد. آنها در هر حال تهمت خودشان را می زنند، اما دادن بهانه به اين حکومت و اين دولت کاری بسيار غيرعقلانی است."

منبع: کلمه


 


اين بيانيه به پارازيت اندازی بر روی برنامه های تلويزيون های ماهواره ای فارسی زبان به منظور جلوگيری از دسترسی بينندگان در ايران به اين برنامه ها اشاره دارد بی آنکه دولت ايران را مستقيما مسئول چنين اقدامی معرفی کند.
کوتاه مدتی پس از اعلام نتيجه بحث برانگيز انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری در ژوئن (خرداد ماه) سال گذشته، پارايت اندازی به روی برنامه های ماهواره ای در داخل ايران آغاز شد.
به خصوص شبکه های تلويزيون ماهواره ای بی بی سی و صدای آمريکا به زبان فارسی هدف اينگونه پارازيت اندازی قرار داشته اند.
پس از اعلام نتيجه انتخابات که اعتراضات گسترده خيابانی را در پی داشت، دولت ايران محدوديت های شديدی را عليه خبررسانی توسط رسانه های داخلی و فعاليت گزارشگران خارجی به اجرا گذاشت ظاهرا با اين هدف که مانع از انتشار اخبار اين اعتراضات شود.
bdc34b69808d71a1ed605fc0e557fcd6با اينهمه، دسترسی ايرانيان به برنامه های تلويزيون های ماهواره ای و ارتباطات اينترنتی، که پديده ای نسبتا جديد در زمينه اطلاع رسانی بود، مانع از سانسور کامل پخش اخبار و گزارش های اعتراضات مردم و نحوه برخورد نيروهای امنيتی با آنان شد.
در مقابل، دولت ايران به اقداماتی برای محدود کردن دسترسی به اينترنت و بازداشت وبلاگ نويسان و حتی کاربران اينترنتی مبادرت کرد در حاليکه پخش برنامه های تلويزيون های بين المللی برای مخاطبان در داخل ايران نيز با اختلالات جدی مواجه شده بود.
جمهوری اسلامی، که اعتراضات مردمی با به فعاليت های خبری رسانه های بين المللی نسبت داده، رسما مسئوليت پارازيت اندازی بر شبکه های تلويزيون های ماهواره ای را برعهده نگرفته است.

هشدار اروپاييان
با اينهمه، به گفته کارشناسان، منبع پارازيت اندازی بر شبکه های تلويزيون ماهواره ای فارسی زبان در داخل ايران قرار دارد و اين فعاليت نمی توانسته بدون آگاهی و حمايت حکومت صورت گرفته باشد.
اخيرا وزيران امور خارجه بيست و هفت کشور عضو اتحاديه اروپا با صدور بيانيه شديد اللحنی از دولت ايران خواستند به پارازيت اندازی بر برنامه های ماهواره ای و در نتيحه، اختلال در تبادل آزادانه اطلاعات خاتمه دهد.
وزيران خارجه اتحاديه اروپا هشدار دادند که در صورت بی اعتنايی ايران به اين خواست، تدابيری را به اجرا خواهند گذاشت که از جمله می تواند مانع استفاده جمهوری اسلامی از خدمات ماهواره ای برای پخش برنامه های تلويزيونی بين المللی خود باشد.
اتحاديه اروپا همچنين برای قانع کردن چند شرکت عمده تامين کننده تجهيزات تلفن همراه برای خودداری از فروش اين تجهيزات به ايران مذاکراتی را به جريان انداخته است.

مقامات اروپايی اقدام به پارازيت اندازی بر روی برنامه های ماهواره ای و اختلال در دسترسی کاربران به امکانات اينترنتی و تلفن همراه را که پس از انتخابات در ايران به کار گرفته شده ناقض حق دسترسی آزادنه مردم جهان به مبادله آزادانه اطلاعات دانسته است.
مشخص نيست که پاسخ ايران به درخواست اتحاديه بين المللی ارتباطات برای خاتمه دادن به پارازيت اندازی بر برنامه های تلويزيون های ماهواره ای چه خواهد بود.
اين اتحاديه از نهادهای سازمان ملل است که در سال ۱۹۶۵ به منظور ايجاد هماهنگی در زمينه ارتباطات بين المللی تشکيل يافت.
از جمله وظايف اين نهاد نظارت بر استفاده از طول موج های راديويی، استاندارد کردن شيوه های مخابراتی و در مجموع، فراهم آوردن زمينه برخورداری بيشتر و مطلوبتر جهانيان از مبادله آزادانه اطلاعات است.
اعضای اين اتحاديه را دولت های عضو سازمان ملل متحد و همچنين موسسات و نهادهای خصوصی و غير دولتی فعال در زمينه ارتباطات تشکيل می دهند.
منبع: بی‌بی‌سی

 


 


به گزارش تغییر برای برابری، جمع کوچکی از زنان زندانی در بند نسوان اوين، برنامه ای به مناسبت هشتم مارس، روز جهانی زن، برگزار کردند. در اين برنامه، عاليه اقدام دوست تاريخچه مختصری از هشت مارس را قرائت کرد. پس از آن، توسط سرپرست دادسرای اوين احضار شد و اتهامات «خواندن مقاله، نطق و سخنرانی بين بانوان در روز جهانی زن و تهييج درباره فعاليت های زنان؛ تبليغ سوء عليه نظام؛ توهين به رئيس جمهور، رهبر؛ و تبليغ به سوسياليسم» به وی تفهيم شد. عاليه اقدام دوست به دليل اتهامات مذکور به مدت يک هفته در انفرادی بند ۲۰۹ اوين تحت بازجويی قرار گرفت. به گفته وی در مدت بازداشت و پس از آن، تحت فشار بازجويی بوده است. پس از آن به شعبه ۲ دادگاه واقع در زندان اوين به رياست آقای عبدی فراخوانده شد و از او علت خوانش نطق (تاريخچه ۸ مارس) مورد پرسش قرار گرفت و به وی اتهامات تبليغ سوسياليسم و توهين به رهبر و رئيس جمهور تفهيم شد. اين در حالی است که وی اين اتهامات را در دفاعيات خود نپذيرفته است. عاليه در تمامی اين مراحل از داشتن وکيل و حق تماس تلفنی با خانواده و وکيل خود خانم غنوی محروم بوده است.

عاليه اقدام دوست به دليل شرکت در تجمع اعتراضی عليه قوانين تبعيض آميز در ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ در ميدان هفت تير تهران، به ۳ سال حبس تعزيری محکوم شد و از دی ۱۳۸۷ برای اجرای حکم در زندان به سر می برد.


 


بدون این که ما بیدارش بکنیم . من که می دونستم از ترسش کل دیشب رو نخوابیده . مثل تموم اون هفت سالی که از تولدش می گذشت منتظر بودم تا گریه کنه و بگه من نمی خوام برم مدرسه اما بالاخره مادرش لباسارو تنش کرد و دوتایی با هم از خونه رفتن بیرون .

فکر نمی کردم دیگه کار به شب ادراری و این جور چیزا بکشه . منظورم اینه که فکر نمی کردم این همه شبیه من باشه . حالا درسته که پسرم بود ولی به هرحال همه ی آدما حتما با همدیگه فرق دارن . منم با بابام فرق داشتم . اون خیلی بد بود . اون همه فرق که با بابام داشتم بد بود و این همه شباهت که پسرم با من داشت هم بد بود .img_76641_fear_380_450x360

توی مدرسه با بچه ها بازی می کنه . نه این که بره یه گوشه ای ساکت و آروم بشینه و با هیشکی حرفم نزنه .نه . اتفاقا وقتی یکی از بچه ها بهش میگه که بیا تو هم بازی کن میره و باهاشون بازی می کنه و نمیدونم چی بازی می کردن . به هرحال یه بازی بوده دیگه . می دونم از روی ترس رفته . مثل سگ می ترسیده که بگه نه من نمیام بازی . حتما حتما وسط بازی بارها همه بهش گفتن درست بازی کن دیگه مگه بلد نیستی . اونم با چشمای خالیش بهشون فقط نگا کرده و هیچی جواب نداده . آره اینا تا این جا یه بخشی از قضایای روز اول مدرسه ی پسرم بود .

وقتی میذاشتمش روی صندلی شاگرد و می رفتم سرویس همه می گفتن بابا این که هنوز کوچیکه کجا میاریش . سر پیچا گهگاه چپه میشد . همه می گفتن بابا این بچه انقدر کوچیکه که نمی تونه خودشو رو صندلی نگه داره . اما من میاوردمش چون گریه نمی کرد . همیشه منتظر بودم تا گریه کنه و ببرمش خونه و با یه احساس کاملا پدرانه ی بی نظیر بدمش به ننه ش و بگم بگیر بابا توله تو این قدر وق زد که سرمو برد . اما هیچ وقت این اتفاق نیفتاد .

آخه من که می دونم همه ی بچه های دنیا از بوی بیمارستان بدشون میاد . بوی الکل که به مشامشون می رسه یاد آمپول می افتن . چرا یه بچه نباید از ترس آمپول گریه کنه ؟ چرا ؟ من فقط یه دلیل براش دارم .

درست هم خاطرم نیست من بودم که وقتی بچه مو می نداختم بالا گریه می کرد یا بابام بود که وقتی منو می نداخت بالا گریه می کردم . اما بعد از اون دفعه دیگه هیچ وقت این جوری دوست داشتنمو نشونش ندادم . گفتم بابا چند وقت دیگه بزرگتر از اونی میشی که من قوت داشته باشم بندازمت بالا باز بگیرمت تو رو خدا بخند . تو رو خدا بخند دیگه . فکر می کنم این کارو بابام با من کرد . آره خوب که فکر می کنم می بینم هنوز دماغم درد می کنه .

مادرا هم جلوی در مدرسه منتظر بچه هاشون مونده بودن تا روز اول مهر تموم بشه و بچه ها از در مدرسه بیان بیرون و تندتند برای مادراشون تعریف کنن که خانوم معلم چی گفته و شماره ی کلاسشون چنده و روی کدوم نیمکت می شینن و از این جور چیزا . مثل همه جای دنیا مادرا شروع کرده بودن با همدیگه حرف زدن و خلاصه دو تا دو تا و سه تا سه تا و چند تا چند تا با هم رفیق شده بودن .

بابابزرگم دنبال زنی گشته بود حتما که ترس توی چشماش تابلوی تابلو باشه . یعنی اصلا احتیاجی به گشتن توی چشمای طرف نباشه که مثلا ببینیم از ارتفاع می ترسه یا نه . ترسش تابلو باشه . از نفس کشیدنت هم بترسه . بابام هم دنبال همین جور زنی گشته بود . منم همچین زنی رو پیدا کردم که بالاخره نتیجه ش اون شد .

نه من مطمئنم که رگ و پی نداشت . هیچ وخ یکی از دنده هاشو زیر دستم حس نکردم . توی چشماشم که پر از خالی بود . توی بدنش کلا با ترس پر شده بود . توش پر از خالی بود . همین . نمی دونم بابام این جوری بود یا پسرم .

سه سالش هم که شد همون جوری بود . پنج سالش هم که شد ده سالش هم که شد . دیگه دیدم خود خود منه . دیگه می دونستم تا آخر عمرش باید وحشت رو نفس بکشه . ترس از یه دنیای پر از آپارتمانای شیش طبقه ی قرمز .

ولی اگر هم بابام با من این کارو کرده باشه من اون قدر قشنگ درکش می کنم که انگار انگار من خودم یه شب که از سر کار برگشتم خونه بدون هیچ لبخندی بچه مو برداشتم و پرتش کردم هوا و چند بار که خوب پرتش کردم هوا و هیچ اثری از خنده ندیدم یهو وسط زمین و آسمون ولش کردم و با خودم گفتم من همچین بچه ای نمی خوام . آره دماغم هنوز درد می کنه اما همه میگن این تو بودی که این کارو با پسرت کردی . نمی دونم .

کارم این بود که دانشجوهای دانشگاه علوم پزشکی رو توی مسیر خوابگاه و دانشگاه و بیمارستان ببرم و بیارم . داشت می شد پونزده سال که من توی نقلیه ی دانشگاه بودم . همه ی راننده ها همه ی دانشجوها رو به اسم می شناختن اما من هیچ کس رو نمی شناختم . فقط می بردم و می آوردمشون . همین . با هیچ کدومشون حرف نزده بودم . بعضیاشون که موقع پیاده شدن از اتوبوس تشکر می کردن دیگه نمی دونستم چیکار کنم . می خواستم داد بزنم سرشون که بابا دست از سر من بردارید .

آره خلاصه . بچه ی من می بینه که برای اولین بار داره یه احساس جدید رو کشف می کنه . یه چیزی غیر از ترس . نمی دونم برای اولین بار در کدوم لحظه توی چشمای اون دوستش می بینه که میشه اعتماد کرد و نترسید . نمی دونم . شاید وسط همون بازی اون تنها کسی بوده که سر پسر من غر نمی زده که تو چرا بازی بلد نیستی . شاید هم دیگران سر اون پسر بچه هم غر می زدن و همین رو می گفتن . شاید توی کلاس بغل هم نشستن . شاید توی زنگ تفریح اون به پسر من یه کیک تعارف کرده بود . نمی دونم خلاصه . اما پسرم برای اولین بار فکر کرده بود می تونه با کسی دوست بشه .

درست خاطرم نیست ولی مطمئنم حتما یه خونه ای تپه ای دکلی چیزی پشت خونه ی قدیمی خودمون هم بود که من مثل سگ ازش می ترسیدم . وای که چقدر می ترسم وقتی که همین الآن اسم سگ رو میارم . یاد داییم می افتم . تا زنده بود ازش می ترسیدم . حالا هم که مرده ازش می ترسیم . تا وقتی باشم ازش می ترسم . نمی تونم ازش نترسم . نمی تونم .

وقتی یه هفته ده روز پشت سر هم هر شب شاشید وشاشید ننه ش به صرافت افتاد که چرا تو شب شاشی گرفتی بچه . من توی دلم گفتم ای بابا زن تو چه می فهمی تموم رگ و پی این بچه از ترس درست شده . این تازه اولشه . خلاصه بردش دکتر و دوتایی با خانوم دکتر مهربون کلی زور زدن و بچه ی بیچاره ی منو روانکاوی کردن تا فهمیده بودن که این بچه از اون آپارتمان شش طبقه ی اون طرف کوچه می ترسه . همون آپارتمانی که یه عالمه آجرنمای قرمز توش کار شده بود .

گه خورد هر کی گفته می تونه بفهمه ما از کی شبشاشی گرفته بودیم . از موقع بابام . از موقع بابا بزرگم . بابای بابابزرگم . بابای بابای بابابزرگم . گه خورده هرکی اینو گفته . هر کی گفته می تونه بفهمه معنیش چیه . معنیش خودشه .

اومدن . خلاصه با هم راه می افتن و میان طرف خونه . زنم که سال ها بوده با کسی درست مثل بچه ی آدم حرف نزده بوده با اون زنه گرم صحبت میشه و خلاصه از هر دری میگن و میگن و اصلا حواسشون پرت میشه که دارن کل مسیرو با هم میرن . خلاصه یهو می رسن سر کوچه ی خودمون .

اما من بردمش . روز اول با این که خیلی سخت بود بردمش . روز دوم سخت تر بود ولی بازم بردمش . روزای بعدشم بردمش . هفته های بعدم . خلاصه کل اون ترم با خودم بردمش سرویس . سخت بود . وحشتناک بود . اولش که دانشجوها یا هیچی نمی گفتن یا می گفتن بابا این بچه ی به این کوچیکی رو چرا با خودت میاری تو اتوبوس و میشونی کنار خودت . می خوره زمین . از رو صندلی میفته یه طوریش میشه . بعدش که دیدن گوش نمیدم سر به سر بچه میذاشتن . یه بار دو بار سه بار صد بار . وقتی دیدن که نمی خنده وقتی دیدن حتی گریه هم نمی کنه فقط با چشای خالیش زل می زنه بهشون و نگاشون می کنه دیگه دست از بازی کردن باهاش برداشتن . تموم شد . اگه صد سال دیگه هم با خودم می بردمش سرویس چیزی بهتر نمی شد .

هی جیش هی جیش هی جیش . تموم نمی شد . خودش فهمیده بود منم که از اول می دونستم این تا آخر سرنوشتشه . فقط زنم بود که خودشو زده بود به خریت . هی این دکتر اون دکتر . منم هر دفعه می رفتم حموم تو دلم کلی با زنم حرف می زدم که شاید قانعش کنم . بابا دست بردار این قدر خودتو این بچه رو عذاب نده لعنتی . این دیگه تمومشه . این دیگه تهشه . اصلا همه ش همینه . همه ی وجود این بچه به من رفته تا رسیده به شاش . دیگه چی کارش داری . اما زنم هی می رفت با شهرداری نامه نگاری می کرد که چرا اجازه ی ساختن یه آپارتمان شیش طبقه رو به این بساز بفروشا میدن که تموم آجرنماهاش قرمز باشه . من نمی دونم تو حموم یا تو دلم چقدر به زنم می خندیدم . چقدر می خندیدم که زنم فکر می کرد تموم نمیشه .

یهو می بینن رسیدن جلوی در خونه . زنم از اون زنه می پرسه خب پس خونه تون کجاس ؟ فکر می کنم در اون لحظه به احتمال قریب به یقین زنم لبخند رو لبش بوده . اون زنه هم یه لبخند گشاد رو لبش بوده . برمیگرده میگه این جا دیگه . و همون آپارتمان شیش طبقه ی قرمز رو نشون میده . بعد زن من نه مثل فیلما که باورش نشه و بعد دوباره بپرسه کجا ؟؟؟ نه همون لحظه می زنه زیر خنده و دست بچه رو میگیره و می کشه به طرف خونه . وقتی دم در وایساده بود و سعی می کرد بچه رو بیاره تو خنده هاش خوب یادمه لعنتی . بچه نمیومد تو . برای اولین باری بود که تو عمرش داشت مقاومت می کرد . داشت اون ور کوچه رو نگاه می کرد و مادری که می خواست بچه شو بکشونه تو دهن یه غول شیش طبقه ی قرمز . »


 


در شرایطی که در سراسر جهان از جمله کشور ما، بچه ها دچار بحران هویت هستند، کتاب از نظر عاطفی، شناختی و شخصیتی چگونه می‌تواند هم لذت بیافریند، سرگرم کند و شناخت بدهد و هم هویت‌آفرینی کند؟ چگونه می‌توان بچه‌ها را به «خواندن» عادت داد؟
کتاب «روانشناسی خواندن و راه‌های ترویج مطالعه» که با بهره‌گیری از مطالعات علمی در دانشگاه‌‌‌های آمریکای شمالی، اروپا و استرالیا نگاشته شده‌است، سعی کرده‌است به این سوالات و ده‌ها سوال مرتبط دیگر پاسخ دهد.

با تکوین مدرنیته و مکتوب شدن فرهنگ شفاهی، شاهد بودیم که بسیاری از لالایی‌ها، ترانه‌ها و قصه‌هایی که توسط پدر بزرگان و مادر بزرگان و نقالان و ... روایت می شد به صورت کتاب در دسترس عموم قرار گرفت.
این میراث فرهنگی دیگر نه سینه به سینه بلکه توسط کالاهای فرهنگی مکتوب منتقل شد و به تدریج سنت شفاهی در عصر تجدد خواهی (مدرنیته) جای خود را به «حجیت متن» داد و نویسندگان بر مسند سخنوران و نقالان و قصه گویان نشستند.
علی‌رغم پیشرفت‌های فنی و تکنولوژیک اخیر و ورود رسانه‌های بی‌شماری چون رادیو، تلویزیون، ماهواره و به ویژه اینترنت به صحنه، هنوز کتاب و کتاب‌خوانی از ابعاد مختلف از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است.
هنوز کتاب‌ها اقتصادی‌ترین، انعطاف‌پذیرترین و مقاوم‌ترین وسیله انتقال اطلاعات با حداقل قیمت هستند و همچون اینترنت هیچ ترسی در مورد حذف یا از بین رفتن آن وجود ندارد. (مسئله‌ای که هنوز در مورد صفحات اینترنت وجود دارد)

به طور کلی کتاب‌خوانی می‌تواند سه نیاز اساسی را در بچه‌ها برآورده کند:
1- نیاز عاطفی: با کتاب خوانی بچه‌ها می‌توانند به پرورش عواطف و احساسات خود به عنوان اولین نیاز روحی–روانی بشر بپردازند؛ نیازهایی چون دوست داشتن، دوست داشته شدن، شادی، نشاط،تحرک،کنترل عواطف.
2- نیاز شناختی: انسان برای سازگاری با محیط و همچنین تغییر آن نیاز به شناخت جهان پیرامون دارد که در مراحل بالاتر فلسفی انتزاعی این شناخت با مطالعه قابل دسترسی است.
3- نیاز شخصیتی: یا مطالعه می‌توان به استقلال و هویت فردی، جامعه‌پذیری و تلاش برای تحقق آزادی فردی و حقوق شهروندی و مدتی که از ملزومات ایجاد یک جامعه دموکراتیک هستند دست یافت.
اما چگونه می‌توان با عادت دادن و نهادینه کردن مطالعه در میان بچه‌ها و نوجوانان به تحقق این اهداف دست یافت؟

نگارنده کتاب معتقد است ایجاد عادت به مطالعه فقط از سنی که کودک خواندن و نوشتن را می‌آموزد شروع نمی‌شود بلکه این فرایندی است که از بدو تولد شروع شده و در مراحل سنی مختلف اشکال گوناگونی به خود می‌گیرد. برای عادت دادن بچه‌ها به مطالعه لازم است محیطی فراهم شود که کودک خود را در پیوند مستمر با مطالعه و نمودهای ظاهری آن ببیند. کودک باید ما را در حال مطالعه ببیند، در خانه قفسه کتاب وجود داشته باشد و کودک برخورد عینی با واقعیت مادی کتاب داشته باشد. کتاب‌ها را برای آن‌ها ورق بزنیم و به آن‌ها بیاموزیم که جهت نوشتن لغات به چه صورت است (راست به چپ)، داستان‌ها را با صدای بلند برای آن‌ها بخوانیم تا با زبان نوشتار آشنا شده و پیچیدگی‌ها و تفاوت‌های آن را با زبان گفتار را درک کند ، سعی شود از پرستاران تحصیل کرده استفاده شود، والدین به آواها و حرکات قالباً بی معنی کودکان توجه نشان دهند و سعی در سوق دادن آن‌ها به حرکات و آواهای معنادار کنند، داستان‌های مورد علاقه کودکان را برای آن‌ها بارها و بارها بخوانیم، در مورد قسمت‌هایی از داستان با او صحبت کنیم، نظر او را جویا شویم و با این کار کودک را وادار به اندیشیدن، فکر کردن و ابراز نظر منطقی کنیم.

در برابر همه این تلاش‌ها برای عادت دادن کودکان به مطالعه، عکس العمل به این رفتارها را می توان در 5 دسته جای داد که به ما کمک می کند با تعیین دسته هر نوجوان نسبت به نوجوانان اعمال و رفتار خود در مورد عادت دادن آن‌ها به مطالعه بازنگری کنیم. این 5 دسته عبارتند از:
1- نوجوان مشتاق: نوجوانی که مطالعه را دوست دارد، از آن لذت می برد و اهل مطالعه است.
2- نوجوان خفته: کسی که مطالعه را دوست داشته و نسبت به آن نگرش مثبت دارد اما احساس می کند وقت مطالعه ندارد.
3- نوجوان غیر مسئول: این نوجوان مطالعه را همچون درس خواندن عملی کسل کننده می داند.
4- نوجوان بی انگیزه: کسی است که نسبت به مطالعه به طور جدی بی علاقه است، به کتاب خوانی نگرش منفی دارد و معتقد است:«من هرگز مطالعه را دوست نخواهم داشت»
5- نوجوان بی مهارت: کسی است که نمی تواند بخواند و خواندن را هجی کردن و تشخیص کلمات می داند.

اما چرا بعضی بچه‌ها به مطالعه بی‌علاقه اند؟ نگارنده مجموعه‌ای از عواملی را بیان می‌کند که موجب عدم گرایش نوجوانان به کتاب‌خوانی می‌شوند.

نوجوانان خواندن را هم عرض تکالیف مدرسه عملی مسخره و بی‌ثمر به حساب می‌آورند، با خواندن عقاید دیگران به هیجان نمی‌آیند و دوست دارند تجربه بی واسطه‌ای از زندگی داشته باشند.
نوجوانان بیش از حد مجذوب خود و مشکلاتشان هستند و این امر موجب عدم تمرکز در آنان می‌شود. «خواندن» در مقایسه با دیگر سرگرمی‌ها برای آن‌ها جذابیتی ندارد و در نظرشان خواندن متعلق به بزرگسالان بوده و عملی غیر‌اجتماعی و انزواگریانه است و دست آخر نوجوانانی که گرایشی به مطالعه ندارند اغلب در محیط خانوادگی با مطالعه بیگانه بوده و الگوی مناسبی در این زمینه ندارند.

در پایان نویسنده ضمن بیان تفاوت‌های جنسیتی در زمینه کتاب خوانی، دختران را دارای گرایش بیشتری به کتاب خوانی دانسته و پیشنهاداتی را برای ایجاد انگیزه در نوجوانان به ویژه پسران برای میل به کتاب خوانی ارائه می‌دهد.

کتاب «روانشناسی خواندن و راه‌های ترویج کتاب‌خوانی» با مدیریت صحیح نهادهایی چون وزارت آموزش و پرورش، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و نهادها و سازمان‌های غیر دولتی فرهنگی و همچنین تبلیغ آن در انجمن‌های اولیا و مربیان می تواند به بسیاری از سوالات والدین و نوجوانان پاسخ دهد.

آن‌چه در این کتاب به عنوان «مطالعه» مد نظر است، مطالعه به شکل «عام» و «کلی» بوده و در زمینه های تخصصی و اینکه مثلا عدم گرایش به مطالعه آثار ادبی یا تاریخی مدنظر باشد بررسی نشده است. پرداختن به هر زمینه تخصصی و مخاطبین آن‌ها و همچنین بیان علل گرایش یا عدم گرایش خوانندگان به این زمینه‌ها می‌تواند موضوع پژوهش‌های آتی باشد. همان گونه که «ماریو وارگاس یوسا» در کتاب «چرا ادبیات» ( ترجمه عبدالله کوثری، لوح فکر، 1384) به لزوم خواندن آثار ادبی و تاثیرات مثبت آن در زندگی پرداخته‌است. این یادداشت را یا نقل قولی از این کتاب که بازگو کننده آثار مثبت مطالعه ادبی است به پایان می برم:

«ادبیات، عشق و تمنا و رابطه جنسی را عرصه‌ای برای آفرینش هنر‌ی کرده‌است. در غیاب ادبیات اروتیسم وجود نمی‌داشت. عشق و لذت و سرخوشی بی‌مایه می‌شد و از ظرافت و ژرفا و از آن گرمی و شوری که حاصل خیال پردازی ادبی است بی‌بهره می‌ماند. به راستی گرافه نیست اگر بگوییم آن زوجی که آثار گارسیلا سو، پتراک، کونگورا، یا بودلر را خوانده‌اند، در قیاس با آدم‌های بی‌سواد که سریال‌های بی‌مایه‌یِ تلویزیونی آنها را بدل به موجوداتی ابله کرده، قدر لذت را بیشتر می‌دانند و بیشتر لذت می‌برند.
در دنیای بی سواد و بی بهره از ادبیات، عشق و تمنا چیزی متفاوت با آنچه مایه‌یِ ارضای حیوانات می‌شود نخواهد بود و هرگز نمی‌تواند از حد ارضای غرایز بدوی فراتر برود.»


 



شخصی که پس از مرگ فرد عهده دار اجرای وصیت نامه وی می باشد، مجری وصیت نامه ( executor در صورت مرد بودن شخص و executrix در صورت زن بودن وی) نام دارد که در بخش زیر به وظایف اصلی وی اشاره می شود.
وظایف مجری وصیت نامه
مجری وصیت نامه در واقع فرد مورد اعتمادی است که از طرف فرد متوفی( و در صورت عدم وجود وصیت نامه از طرف دادگاه) به عنوان عهده دار انجام امورات مالی متوفی انتخاب شده است. اهم وظایف مجری وصیت نامه عبارت است از:
- گردآوری تمام دارایی های فرد فوت شده
- تکمیل آخرین اظهارنامه مالیاتی فرد فوت شده
- استفاده از دارایی های فرد بعضا فروش آن برای پرداخت بدهی ها و مالیاتهای آخر وی
- توزیع باقیمانده دارایی ها بین وراث بر طبق وصیت نامه
در بسیاری از موارد که انجام امورات اجرایی و قانونی بعد از مرگ فرد سنگین و پیچیده می باشد، از حسابداران و یا وکیلان متخصص در این زمینه به عنوان مجری وصیت نامه استفاده می شود که معمولا دستمزد این افراد بین 2 تا 5 در صد دارایی های فرد می باشد. در صورت فوت مجری ذکر شده در وصیت نامه پیش از صاحب وصیت نامه، فرد می بایست در اسرع وقت نسبت به روزرسانی وصیت نامه خود و انتخاب شخص جدیدی به عنوان مجری اقدام نماید.

مشکلات عدم وجود وصیت نامه
در صورتی که فردی بدون داشتن وصیت نامه معتبر فوت نماید، دارایی های وی بر طبق قوانین استانی بین وراث وی توزیع می گردد. در واقع این قوانین بدون ملحوظ نمودن خواست واقعی فرد متوفی اقدام به توزیع ثروت وی می نمایند و دولت برای انجام این خدمات در صدی از دارایی های فرد را بابت حق الزحمه قانونی از ورثه مطالبه می کند.
همانطور که اشاره شد قوانین مربوط به توزیع ثزوت فردی که وصیت نامه ندارد استانی می باشد. فی المثل در استان بریتیش کلمبیا 65 هزار دلاراول از ثروت فرد مستقیما به همسر وی می رسد وباقیمانده آن به طور مساوی بین همسر و فرزندان وی توزیع می شود. این تقسیم بندی بدون در نظر گرفتن نیازهای افراد صورت می گیرد و به عنوان مثال در صورت وجود فرد معلولی در خانواده و علی رغم نیاز مضاعف چنین فردی به منابع مالی به وی نیز به همان میزان که به سایرین پرداخت شده پرداخت می شود.
عدم وجود وصیت نامه باعث تعویق در توزیع دارایی فرد متوفی بین وراث وی می گردد که این پروسه معمولا بین 6 ماه تا 2 سال به طول می انجامد.

اهمیت وجود وصیت نامه
همانطور که اشاره شد وجود وصیت نامه و به روز نگاه داشتن آن اولین و مهمترین گام جهت توزیع وانتقال ثروت به نسل بعد می باشد. در صورت عدم وجود وصیت نامه و تمهیدات لازم دولت قسمت عمده ای از دارایی را فرد را به عنوان مالیات برداشته و پس از گذشت مدت زمان طولانی دارایی باقیمانده را به خانواده وی تحویل می دهد. وصیت نامه های ساده معمولا توسط دفاتر اسناد رسمی(Notary Public) قابل انجام می باشد، لکن در صورت بالا بودن دارایی فرد و پیچیدگی آن بهتر است با وکلای متخصص در این زمینه مشاوره شود.

نتیجه گیری
داشتن یک وصیت نامه مناسب و به روزشده، اولین قدم در مدیریت ریسک برای خانواده ها به شمار می آید. با دانستن این امر که عدم وجود این سندچه عواقب ناگواری را برای خانواده فرد فوت شده در پی خواهد داشت، منطقی به نظر می رسد که هر چه سریعتر جهت تهیه و به روز رسانی وصیت نامه خود اقدام کنیم. برای تهیه وصیتنامه به همراه همسر خود( در صورت متاهل بودن) به یک دفتر اسناد رسمی(Notary Public) یا وکیل متخصص در این زمینه( در صورت بالا بودن حجم دارایی فرد و پیچیدگی های خاص( مراجعه کرده و پس از آن سعی کنید هر 5 سال یا در صورت نیاز زودتر وصیت نامه خود را به روزرسانی کنید. اگرچه وجود ساختارهای حقوقی مانند Joint Ownership ریسک های اقتصادی ناشی از فوت یکی از دوزوج( زن یا شوهر) را کاهش می دهد، لکن وجود وصیت نامه و برنامه ریزی درست می تواند به میزان بسیار بالاتری ریسکهای احتمالی را از بین ببرد.
برای اطلاعات بیشتر لطفاً به شماره تلفن 6110-837-778 تماس بگیرید.

 


 


این حقه بیشتر در مورد بیزنس‌های کوچک اعمال می‌شود و به طور مثال کمپانی‌هایی که کالاهای خود را از طریق اینترنت به فروش می‌رسانند بیشتر مورد حمله این گونه حقه‌ها قرار می‌گیرند و در سال ۲۰۰۸ به طور چشمگیری افزایش یافته است. در این گونه موارد خریدار ادعا می‌کند که:
ـ هرگز کالای سفارش داده شده را دریافت نکرده است.
ـ کالای دریافت شده اشتباه بوده و کالای موردنظر و سفارش داده شده نیست.
ـ کارت اعتباری گم شده بوده و شخص دیگری کالایی را خریداری و از کارت مزبور استفاده کرده بوده است.
سپس مشتری ادعای خسارت کرده و خواستار برگشت دادن هزینه می‌گردد.
این گونه ادعاها خسارت‌های زیادی را به کمپانی‌های کوچک می‌زند و گاها اثبات این که کالا دریافت شده بسیار مشکل می‌باشد و کمپانی‌ها برای این که هزینه بیشتری بابت وکیل و غیره نپردازند تن به بازگشت دادن هزینه و یا فرستادن مجدد کالای مزبور می‌کردند.
سازمان ‌Better Business bureau به شرکت‌های کوچک هشدار داده تا برای جلوگیری از این گونه ادعاهای غیرواقعی به موارد زیر توجه لازم داشته باشند:
ـ آدرس دقیق خریدار را قبل از فرستادن کالا چک کرده و از صحت آن اطمینان حاصل کنند.
ـ از شرکت‌های حمل و نقلی استفاده کنند که هنگام دریافت کالا و امضای گیرنده را گرفته و کپی آن را نگه می‌دارند.
ـ به طور واضح مشروط بازگشت کالا را در وب سایت خود اعلام نمایند.
ـ آمادگی اثبات کیس خود را به مؤسسات کارت‌های اعتباری داشته باشند.
اوراق و کپی رسیدها را نگه داشته و برای مدت زمانی بایگانی کنند.
ـ مشتری‌هایی را که سابقه‌ی بازگشت کالا و یا ادعای عدم دریافت کالاها را به طور مستمر داشته‌اند را شناسایی کنند و در مواردی از دادن سرویس و کالا به این افراد جلوگیری نمایند.
برای هرگونه اطلاعات در مورد جرم‌های رایج به سایت Better Business Bureau مراجعه کنید.

 


 


فرشته های بالدارش را به خاطر دارم که در فضاهای هاشور خورده در طرح های گوناگون، تکرار می شدند و حسی از تنهایی و معصومیت خالق شان را منتقل می کردند. بعدها به مناسبتی بیشتر دیدم اش و او را هنرمندی آرام و دوست داشتنی یافتم، مثل داریوش. پس از وقایع انتخابات ریاست جمهوری ایران، کیانوش هم مثل بسیاری دیگر از هنرمندان و روزنامه نگاران، کشور را ترک کرد و اکنون در فرانسه، در تلاش برای برپایی نمایشگاهی از کارتون های ایرانی و خارجی در حمایت از جنبش سبز ایران است. این را بهانه ای کردم تا گپی با او بزنم درباره کارتون های جنبش سبز و ضعف و قوت های شان. در تمام مدت چت فرشته هایش به ذهن ام می آمدند که همچنان در فضاهای تاریک، خسته و تنهایند اما او دیگر کمتر تنهایی شان را به نمایش می گذارد تا در این روزهای سخت، امید را سرودی پر طنین تر کرده باشد...26311_1374388044505_1375923900_1036519_2813646_n

کیانوش جان اول گپ، کمی از حال و روز خودت بگو، چه می کنی و چگونه می گذره؟

-- فعلاً با هفته نامه شهروند ونکوور [و شهرگان آنلاین] به عنوان نویسنده و کاریکاتوریست کار میکنم. در پاریس هم به صورت داوطلبانه با رضا دقتی در سازمان جهانی آینه همکاری می کنم. این سازمان یک ان جی او است که در افغانستان و بقیه کشورهای در حال توسعه، زمینه رشد فرهنگی و ژورنالیسم رو فراهم می کنه.

البته همیشه دلم می خواست با تو گپی راجع به وضعیت کارتون ایران بزنم اما الان یک بهانه دیگه هم دارم چون می دونم داری تدارک یک نمایشگاه رو از کارتون های مربوط به جنبش سبز می بینی و کارهای زیادی از زیر دست ات گذشته و به فضای کارتون های سیاسی پسا انتخاباتی اشراف کامل داری. اول کمی از این نمایشگاه بگو تا بعد راجع به کارتون های جنبش سبز صحبت کنیم.

-- من ایده این نمایشگاه رو در فاصله پرواز از تهران به پاریس توی ذهنم داشتم. امکاناتی که دراختیار داشتم، همین لپ تاپ بود - که الان دارم به وسیله اون باهات چت می کنم- اینترنت و سایت فیس بوک. یک لوگو براش طراحی کردم و گروهش رو راه انداختم. چند سالی میشد که ارتباط خوبی با کاریکاتوریست های خارجی از طریق "سی. آر. ان" (سازمان حمایت از حقوق کارتونیست ها) داشتم. با دکتر رابرت راسل رئیس "سی. آر. ان" صحبت کردم و ازش خواستم که در این پروژه مشارکت کنه همینطور برای کارتونیست هایی که می شناختم دعوت نامه فرستادم که در این نمایشگاه شرکت کنند. سازمان "فکو" و رئیس اش "پیتر نیووندیک" خیلی کمک کردند تا نمایشگاه معرفی بشه. "تامر یوسف" از مصر هم به من در ابتدای معرفی این نمایشگاه کمک کرد و یک مصاحبه هم در مجله خودش "فاروس" با من داشت

16254_1297267516540_1375923900_846390_5383733_nنمایشگاه در چه تاریخی برگزار می شه و آیا مکانش مشخص شده؟

-- در یکی از سالن های شهرداری پاریس برگزار خواهد شد. اما با توجه به تعداد کارهایی که می رسه باید ظرفیت سالن معلوم بشه. زمان نمایشگاه آخر ماه می یا اوایل ژوئن است. کارتونیست های معتبری تا امروز برای این نمایشگاه کار فرستاده اند: برونو بوزتو، اندی دیوی (کارتونیست تایمز، گاردین، اینیپندنت، ساندی تلگراف)، سانتیاگو کورنه خو (مجله مد ، مد کیدز، نبل اشپالتر) ، رونی گوردون (اورشلیم پست) ، ویکتور بوگوراد، نیک آهنگ کوثر عزیز و خود تو ! من تا الان از کشورهای ایتالیا، اسپانیا، ایران، آرژانتین، اوکراین، آمریکا، برزیل، اسرائیل، ارمنستان، افغانستان، انگلستان، بلژیک، برزیل، بلغارستان، چین، روسیه، جمهوری آذربایجان، فرانسه، لهستان، مقدونیه و یونان کار دریافت کرده ام

با توجه به کارهایی که دیدی یک مقایسه بین کارتون های داخلی و خارجی درباره جنبش سبز بکن. چه ویژگی ها و تفاوت هایی دارند؟

-- طبعاً کارهای بچه های ایران، بسیار به حال و هوای روز این جنبش نزدیک تره و عناصری که به کار می برند کاملاً قابل درکه. کارهای خارجی، نگاه کلی به این جنبش دارند. بعضی از خارجی ها هنوز درگیر مسائل به وجود اومده در اولین روزهای پس از انتخابات هستند. ویژگی کاریکاتورهای ایرانی اگه بخوام کلی بگم، اینه که بسیار نزدیک تر به ماهیت این جنبش اند البته کارهای خارجی هم دور از فضا نیست و می شه با دیدن آثار فهمید که جهان در جریان این جنبشه و اون رو دنبال می کنه. این نکته برای من جالب بود

من ، تو، وحید نیک گو و نیک آهنگ خارج از ایرانیم طبعا از فضای فشار دور تریم و راحت تر مانور می دیم اما بخشی از کارتون ها داره در ایران تولید می شه که نمونه هایی اش رو بعضاً در پرشین کارتون می بینیم. نظرت راجع به اون ها چیه؟

-- درسته که با توجه به خط قرمزهایی که دارند نمی تونند مثل ما با دست باز کارکنند، اما همین کارها با وجود ایهام و اشاره های کلی، قابل تقدیره. مطمئن ام اگر کارتونیست های ایرانی می تونستند به این نمایشگاه آزادانه کار بفرستند ، بهترین کارها در اینجا به نمایش در می آمد

در مقایسه با کارتون های سیاسی که در دوره های سیاسی خاص پدید آمدند مثل کارتون های زمان انقلاب یا کارهای دوران اوج اصلاحات، کارتونهای پسا انتخاباتی رو دارای چه ویژگی هایی می بینی؟

-- با توجه به شرایط اون دوره، از نظر کمی، تعداد کمتری کار در این دوره تولید میشه اما در کل، نگاه این دوره کاریکاتورها، متعالی تر و به نطر من پخته تره. من کارهای سیاسی اوائل انقلاب رو وقتی دوره می کنم با تمام محاسن و امتیازات، نوعی هیجان زدگی و همون جانبداری سیاسی رو درش می بینم. کارتون های پساانتخاباتی خوشبختانه تریبون کسی نیست.

خب من اول بحث رو با این سئوال ها شروع کردم تا حسابی از بچه های داخل و خارج و کلیه دست اندرکاران تشکر و تقدیر کرده باشیم تا بعد برسیم به بخش آسیب شناسی و نواقص جریان کارتون های جنبش سبز که شاید چندان دلچسب نباشه اما فکر کنم لازمه.

-- حتماً همینطوره

من دارم می بینم که خیلی ها کاریکاتور رو فقط به خاطر "خنک شدن دل" و متلک انداختن به حاکمیت می خوان که اصلا اشکالی نداره. به هر حال وقتی حرفی رو که نمی شه زد از دهن کسی می شنویم اندکی دل مون خنک می شه خیلی هم خوبه اما احساس می کنم تلقی بخش عمده ای از مخاطبان داره به این سمت می ره که کارتون رو فقط در حد "کفش منتظرالزیدی" ببینه که باید شوتش کرد طرف صورت مخالف. نظرت چیه؟

-- نگاه من هم به تو در این مورد خیلی نزدیکه. من هم توان کاریکاتور رو بسیار بالاتر از همدردی می دونم. اینجا توی پاریس در هر مانیفستی که اتفاق میفته، از کمونیست گرفته تا سلطنت طلب و اصلاح طلب، کنار هم راه پیمایی یا تظاهرات می کنند اما وقتی بخواهند باهم بحث کنند من ترجیح می دم نباشم. اما در مورد نکته ای که اشاره کردی، کاریکاتور الان می تونه یک نگاه تحلیلی به مردم بده و تحلیل چیزیه که من بدون انتقاد از فرد یا گروه خاصی، خیلی کلی می گم که در جامعه کمه. وقتی دو یا سه تا ایرانی از هم انتقاد کنند و بعد از بیست دقیقه ارواح رفتگان همدیگه رو در قبر نلرزونند من فکر می کنم اون لحظه، مثل لحظه کشف آتش برای ما مهم باشه. جنبش سبز هم وحی منزل نیست، خوشبختانه ارث پدری کسی هم نیست. من فکر می کنم کاریکاتور در این فضا می تونه جامعه رو به تحلیل شرایط، تشویق کنه.19931_1320774464199_1375923900_911643_4142617_n

حالا یک سئوال دیگه برایم پیش میاد. آیا همراهی با این جنبش یک جور سیاست زدگی نیست؟ آیا بهتر نیست فاصله ای با اون حفظ کرد؟ مثلا ما نیک آهنگ کوثر رو داریم که خیلی نگرانه انگ طرفداری بخوره و استقلال نظرش زیر سئوال بره. آیا خوبه که یک کارتونیست مستقل، از چنین جنبشی حمایت کنه؟

-- من شرایط فعلی این جنبش رو دیگه سیاست زدگی نمی بینم. دلیلی که برای خودم دارم اینه که به من ثابت شد که دیگه مثلاً رنگ سبز نماد میر حسین موسوی نیست. شاید اولین جرقه ها از ستادهای انتخاباتی موسوی شروع شد اما حالا چیزی که من ازش جانبداری می کنم ربطی به میر حسین موسوی نداره من با استقلال نظر می گم که از جنبش سبز مردم ایران حمایت می کنم! چون فکر می کنم که جنس مطالبات این جنبش رو می شناسم و فکر می کنم که خوبه که به عنوان یک کاریکاتوریست از جنبش سبز حمایت بشه. کاریکاتور هنر قدرتمندیه و به دلیل نفوذ و تاثیر گذاری برای این حرکت لازمه.

من یادمه در سالهای هفتاد و هشت، هفتاد و نه ،مطبوعات از کارتون های "چماق و قلم" ی اشباع شده بود، انگار کارتونیست ها چیز دیگه ای برای کشیدن نداشتند، البته بخشی اش به خاطر خطوط قرمز بود. به نظرت چه باید کرد تا کارتون های مرتبط به جنبش سبز و فضای سیاسی روز دچار کلیشه ها نشند؟

-- به نظرم محدود نشدن به چند نماد خاص می تونه کمک کنه. کارتونیست باید این قدرت رو داشته باشه که از هر چیزی به عنوان نماد استفاده کنه و این نمادها رو به شخصیت تبدیل کنه و در قالب اون شخصیت ها حرفشو بزنه. تنوع دادن به قالب کار می تونه عامل مهمی برای فرار از یکنواختی باشه

که کار بسیار سختیه.

-- بله اما بسیار لازمه.

و سئوال اخر، چه ضعف ها و کمبودهایی در کارتون های مرتبط به جنبش سبز می بینی و فکر می کنی به کدام سمت باید حرکت کنیم؟

-- بزرگترین ضعف، در این دوره اینه که کارها در روزنامه ها منتشر نمی شند و عمدتاً اینترنت تنها فضای عرضه اون ها است با تمام محدودیت هاش در ایران. یعنی ما عملاً از رسانه های داخلی محرومیم. من فکر می کنم در این دوره از کارها ما باید درکنار همراهی با مردم در این جنبش، کمک کنیم که نکات و مواردی که می تونه در تحلیل شرایط بهشون کمک کنه، برجسته تر شند. یک جور کنار زدن گرد و غبار و همینطور امید دادن بهشون. این نکته ای هست که من همیشه سعی می کنم بهش بپردازم. بیان دردی که خودشون دارن، و خنک کردن دل، کافی نیست. ما می تونیم آقایون رو مانیتور کنیم و هرجا می بینیم که نقدی بهشون وارده بدون تعارف، به نمایش بگذاریم.

ممنونم کیانوش جان. گپ بسیار خوبی بود.

منبع: روزآنلاین


 


آقای کريمی حکاک! چرا شما می گوييد که نوروز يک روز برای تمام بشريت است و ايران نبايد آن را به خودش محدود کند؟

من فکر می کنم نوروز هديه ايران به تمام جهان است. اگر شما برگرديد به حدود هشت تا ده هزار سال پيش و زمانی که در غرب آسيا گروه های گردآورنده خوراک رفته رفته به گروه های پرورش دهنده خوراک تبديل می شدند، می بينيد که دوران های طبيعی يعنی گذر زمان از سر سرما و گرما، يعنی پاييز و زمستان و بهار و تابستان تا چه حد در زندگی افراد موثر بوده است و چون ايرانی ها، يعنی افرادی که در غرب آسيا و در ايران بزرگ زندگی می کردند، نخستين گروه قومی بودند که در اين سرزمين سکنی گزيدند، تعلق آب و خاکی را با اين دوره طبيعی همراه کردند و با طبيعت همراه شدند و زايش دوباره زمين را در فصل بهار به گونه ای گرامی شمردند و در روند گذر از زمان، اين گراميداشت به جشنی که ما به نام نوروز می شناسيم تبديل شد.
بنابراين، در عين حال که از يک سو طبيعت الهام بخش ظهور نوروز بوده است، مردمان بسياری که در خطه بسيار بزرگ تری از ايران امروز زندگی می کردند در پديد آوردنش اشتراک داشتند و چون جهان امروز از هميشه به هم نزديک تر شده است و اتفاقات طبيعی از بد و خوب همه جای جهان را تحت تاثير قرار می دهد، من فکر می کنم نوروز يکی از زيباترين هديه هايی است که آن مردمان، يعنی مردمان ايران زمين قديم می توانند هديه کنند به مردمان جهان، يا اقلا به مردم نيمکره شمالی که اين دوره انتقال بهار را در اين ايام می گذرانند. اين هديه بزرگی است که در طول اعصار ساخته شده و ايرانيان خود عناصری را از اقوام ديگری گرفته اند و در مراسم نوروزی وارد کرده اند و امروز هم اين نوروز را می شود به جهان هديه کرد به عنوان يکی از اعيادی که با هيچ مذهب و قومی پيوستگی ندارد. پيوستگی تاريخی نوروز با ايرانيان است ولی پيوستگی امروزين ندارد و صرفا شکوفايی طبيعت را بزرگ می دارد و جشن می گيرد.

خب با همين معيار، چينی ها هم می توانند بگويند جشن آنها هم ريشه تاريخی دارد و به نوعی ريشه در طبيعت و زايش و بهار هم می تواند داشته باشد. آنها هم می توانند بگويند اين هم می تواند برای بشريت باشد و ربطی به چينی ها نداشته باشد.
البته درست می گوييد منتهی اولا سال چينی در سال های قمری دور می زند و ثانيا در ميانه زمستان است. اين اقبالی که در طول تاريخ از نوروز شده است پيوستگی خيلی تنگاتنگی داشته است با طبيعت، با ظهور بهار و شکوفايی درختان. و می بينيم در روزگاری، بگوييم از سلجوقيان به بعد تا حمله مغول، در خود ايران زمين هم نوروز به عنوان مراسمی قديمی از ياد رفته بود، ارديبهشت ماه جلالی و ظهور بهار به شکلی بزرگ داشته می شد.
کسانی که حتی نوروز را به نوعی با هويت اسلامی خود در تعارض می بينند، اقلا شکوفايی بهار را به چشم خود می بينند و آواز پرندگان را به گوش خود می شنوند و اين نوروز به اين دليل باقی مانده است و اين ماندگاری خود دليلی است بر ظرفيت جهانی شدن نوروز در اين روزگار.karimi_hakkak_02

آقای حکاک، اشکالی که منتقدان شما می توانند به اين نظر بگيرند اين است که اگر نوروز به يک پديده جهانی تبديل شود و به کل بشريت متعلق باشد، آن وقت آن هويت ايرانی و سنت ايرانی اش تحليل می رود و از بين می رود و در نتيجه افتخاری برای ايرانيان در آن باقی نمی ماند.
بله، اين بخشی از جدلی است که اساسا بين طرفداران پيوستن ايران زمين به حرکت های جهانی و کسانی وجود دارد که ايران را استثنايی بر قاعده پيشرفت های جهانی می دانند و ايران را در انزوا می خواهند و در انزوا و خلوت خودشان، زبان را پيراسته می خواهند و مذهب را در سرآغاز ايرانی خودش می خواهند و اشکال دارند که خود را با تحولات جهانی همراه کنند.
امروز ما می بينيم که نسل های بعدی، نسل های دوم و سوم ايرانيان در سرزمين هايی زندگی می کنند که از نظر مذهبی شايد مسيحيت بر انديشه شان حاکم است، اما نوروز را می توانند به عنوان يادگار نگاه دارند. آيا نوروز از ياد خواهد رفت؟ به هيچ وجه. مگر شاهنامه از ياد برود. وقتی شاهنامه در ظهور جمشيد می گويد که جمشيد تختی ساخت و به آسمان رفت و بر او خيره ماندند و

به جمشيد بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودين
بر آسوده از رنج تن، دل ز کين
بزرگان به شادی بياراستند
می و رود و رامشگران خواستند
چنين جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان يادگار

اين از ياد رفتنی نيست. نه تنها شاهنامه، بلکه آثار الباقيه و بسياری از متون ديگری ريشه های نوروز را در ايران زمين پی گرفته اند و نشان داده اند و کاملا مشخص است که اينها هويت و اصل ايرانی دارد و امروز ظرفيت جهانی خودش را به نمايش می گذارد.

البته يک بحث و استدلال ديگر هم اين است که نوروز بر خلاف تمام آن دشمنی هايی که در طول تاريخ با آن شده، همچنان ماندگار است. راز ماندگاری نوروز به نظر شما چيست؟ سنت ها و جشن های زيادی در آيين های باستانی ايرانی بوده و امروز هم از بعضی از آنها هم نشانه هايی هست، اما هيچ کدام آنها به قوت نوروز نيستند. در نوروز چه هست که اين قدر مصر ادامه پيدا کرده است؟

همان چيزی که در آغاز گفتم و به زبان ديگر می گويم که بهار فصل شکوفايی است و سختی و گرفتاری زمستان را که پشت سر می گذاريم، به شکوفايی می رسيم و اين شکوفايی در دل آدمی انبساط و فرح و نشاط برمی انگيزد. حتی شاعران عارف ما که نوروز را جشن نمی گرفتند، اين گشايش را در بهار در خود حس می کردند و اين تخالف ميان دی و بهار نا بهنگام بهارم که به دی می شکفم، صد در صد انديشه ايرانی است و در برگ برگ ادبيات فارسی است.

من فکر می کنم که ايرانی ها خودشان نوروز را بيشتر از اعياد ديگر گرامی داشته اند؛ اگر چه مهرگان که فصل خرمن است جای خود را دارد. اما نوروز چون پيوستگی ويژه ای با مذاهب و مناسک خاصی نداشته، از هر مذهبی عناصری را گرفته و در خودش پذيرفته است. و امروز هم می بينيم که از غرب عناصری را گرفته است. مثلا تخم مرغ رنگی را می دانيم که يادگار قرن نوزدهمی آشنايی ايرانيان با مذهب مسيحيت است از طريق ايرانيان ارمنی. اين عناصر افزوده می شوند و اين عيد همچنان ريشه در خاک ايران دارد و شاخ و برگش در سراسر جهان پخش شده است.

ولی فقط اين نيست. يعنی علت ماندگاری نوروز صرفا ارتباطش با طبيعت و نو شدن نيست. بعضی ها معتقدند که بخشی از راز ماندگاری نوروز، نوعی مبارزه برای حفظ هويت ايرانی در مقابل يورش های کشورهای خارجی به ايران است و تلاشی که برای از بين بردن فرهنگ ايرانی بوده است.

البته اين بحث دراز دامنی است. بسيار اتفاق می افتد که اقوام در امحاء يکديگر می کوشند و در تعارض با هم قرار می گيرند. ايرانيان هم سهم خود را در اين امحاء بازی کرده اند. مظلوم نمايی ايران و اينکه ايران هميشه عرصه يورش ديگران بوده است و خود ايران، يعنی شاهان ايران و سپاهيان ايران دست طمع مثلا به هند يا افغانستان يا جاهای ديگر نداشته اند، خودش يک افسانه است و موضع کسانی است که فکر می کنند ايرانی خالص امروز دست يافتنی است.

همين اسلامی هم که امروز به ايران راه پيدا کرده است، شکل ايرانی خودش را گرفته و بخشی از هويت ايرانی شده است. به اصطلاح اين در باد سخن گفتن است که کسانی بگويند می شود برگشت به هويت پيش از اسلام ايرانی مثلا به جهان هوخشتره. ما آن جهان را نمی شناسيم. ايرانی امروز، ايرانی 98 درصد مسلمان است که البته هميشه در بهترين جلوه های خودش، هميشه بردباری و مدارای خودش را در برابر مذاهب و فرهنگ های ديگر نشان داده است.

ولی آقای حکاک شما منکر اين نيستيد که بعد از اسلام يک نوع دشمنی نسبت به اعياد و سنت های ماقبل اسلامی ايرانی وجود داشته است؟

نخير، دشمنی وجود نداشته، اختلاف نظر بوده است. کسانی مثل غزالی معقتد بودند که نوروز بايد از خاطرها زدوده شود و برای يکی دو قرن هم اين اتفاق افتاده است. از نظر ما خوشبختانه اين روند، روند غالب نشد و ايرانی ها اين هويت را بازگرداندند. لازم نيست ما اينها را به صورت دشمنی ببينيم. اختلاف نظر در ادبيات و انديشه ما و در حکمت ايرانی بسيار است. ولی تبديل اينها با دشمنی با ديگران، به نظر من نوعی تعصب است که همه چيز را در تخالف و دشمنی می بيند.

اختلاف نظر کاملا مشهودی بوده است ميان ايرانيانی که هر کدام خودشان را ايرانی می دانسته اند ولی در وزن و قد و شان اعيادی مثل نوروز در مقايسه با عيد قربان، عيد فطر و ديگر اعياد اسلامی اختلاف نظر داشته اند. امروز ما توانسته ايم اين دو هويت را در هم تلفيق کنيم و هويتی يگانه بسازيم که برای ما عزيز است و برای آيندگان بی ترديد عزيزتر.

شما در صحبت هايتان به شعر و ادبيات ايران اشاره کرديد و گفتيد که بخشی از ماندگاری نوروز مديون اين ادبيات و به طور مشخص شاهنامه است. ادبيات و شعر ايرانی چه نقشی در نگه داشتن نوروز داشته است. شما حتی در حافظ اگر به مغنی نامه يا ساقی نامه نگاه کنيد، يک نوستالژی و حسرت به گذشته در اين اشعار می بينيد

حالا اين نوستالژی يا حسرت در آن متون هست يا ما امروزی ها در آن متون وارد می کنيم و می خوانيم، بحث ديگری است. مثلا در مورد قصيده ايوان مدائن خاقانی، اختلاف نظر هست ميان محققان و کسانی معتقدند که خاقانی به هيچ وجه، هيچ مخالفتی با ورود اسلام به ايران نداشته است. البته گذشت روزگاران و ظرفيت يک فرهنگ برای نوزايی هميشه موقعيتی است برای گراميداشت اين فرهنگ.

در ادبيات فارسی، ذکر نوروز در اوايل بسيار است؛ در آن دورانی که اصطلاحا به سبک خراسانی منسوبش می کنند. شاعرانی مثل منوچهری، فرخی، عنصری و البته فردوسی بزرگ که شاهنامه را می سرايد، نوروز برايشان يک جشن واقعی بوده است و يادگاری است از گذشتگان. ابوريحان بيرونی در آثار الباقيه و شخصی که فکر می کنيم ممکن است خيام بوده باشد، در نوروزی نامه از نوروز نام ها برده اند.

ولی رفته رفته در قرن های يازدهم و دوازدهم، با نضج گرفتن جنبش های صوفيان و عارفان، آثار و اسباب و ادوات شعر فارسی از بيرون، يعنی از جهان بيرون به جهان درون و جهان نفس تبديل می شود. اين همان فرآيندی است که شيخ صنعان را به جای رستم می نشاند و سيمرغ عطار را به جای سيمرغ شاهنامه می نشاند. در اين روند و در اين فرآيند تاريخی می شود گفت که نوروز کم رنگ تر می شود.

مثلا وقتی مولانا از عيد نام می برد و می گويد عيد بر عاشقان مبارک باد/ عاشقان عيدتان مبارک باد. صحبت از نوروز نيست، صحبت از عيد فطر است، صحبت از عيد رمضان است. يا حافظ می گويد ماه شعبان قدح از دست منه / کاين خورشيد از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد.

در همه اين اعياد، در قرن هايی يادواره های ايران باستان کم رنگ تر می شود و بعدها در قرن نوزدهم با تماس اروپايی ها و کاری که آنها روی هويت ايرانی کردند، دوباره رجعتی و بازگشتی و يک فرآيند احيايی شروع می شود که اعياد قديمی را زنده می کند و امروز ما تعادل و توازن ديگری ميان هويت اسلامی و هويت ايرانی خودمان قانليم که امروز اين برای نسل ما کار می کند. کسانی که خواستند اين هويت را به سمت ايران باستان ببرند، مثل روشنفکران دوران پهلوی، کسانی که به آن نظام کمک فکری می کردند شکست خوردند. کسانی که از اين طرف می خواستند به سويه اسلامی ببرند و نوروز را کم رنگ کنند، در همان اوايل انقلاب فهميدند که نمی توانند از پس اين فرهنگ بربيايند و در نتيجه شروع کردند به پذيرفتن نوروز به عنوان بخشی بزرگ و يکی از اعياد مهم ايرانيان. البته اعياد ديگری هم در کنارش هست.

بايد تعارض ها را کم کرد. نه می شود ايرانی بدون اسلام داشت و نه می شود اسلامی بدون ايران تصور کرد. آميزه ای است مثل يک ترکيب شيميايی که از اکسيژن و هيدروژن آب می سازد و نمی شود اتم های اکسيژن و هيدروژن را در يک قطره آب از يکديگر جدا کرد.

بسيار خب، ما دقيقا می دانيم که پيدايش نوروز از کی بوده است؟ بعضی ها می گويند که قبل از زرتشت بوده است. نوروز دقيقا از چه زمانی بين اقوام ايرانی مطرح شده است؟

بی ترديد قبل از زرتشت بوده است، منتهی ما چون تاريخ مکتوب نداريم، يعنی کتابت و خط بين چهار و سه هزار سال پيش مرسوم است، امروز ما تاريخ را از راه متون مکتوب می شناسيم و اين متون مکتوب ما را در شناخت پديده هايی که پيش از زمان خودشان وجود داشته، ياری نمی کند. آنچه که ياری می کند اساطير باستان است. اساطير الاولين مذهبی، مثلا آيين مهر، که می دانيم آن هم به شکلی بهار و نوروز را حالا شايد نه به نام نوروز را جشن می گرفته است. بعدا شاهی که به نام جمشيد می شناسيم، به هر حال شاهی از ايران که شايد نامش در تاريخ محو شده باشد و جمشيد نام اصلی او نيست و هر قومی به نامی می خوانندش، باعث شد که نوروز رسميت پيدا کند. بعد وقتی که مذهب زرتشت ظاهر می شود، در اوستا نامی از نوروز نيست و بايد منتظر شويم که بعد از دوران اشکانيان، يعنی در دوران ساسانيان و اردشير بابکان، با احيای آتشکده ها جنبشی مثل جنبشی که در قرن نوزدهم هم در ايران آغاز شد برای بازگشت به گذشته آغاز کرد. و در آنجاست که ما اسم نوروز را می بينيم و ايران هم به عنوان يک سرزمين هويت خودش را بازمی يابد.

در حقيقت اطلاعات ما در باره ايران پيش از اسلام بيشتر مربوط به دوران ساسانيان است. ولی اين را با توجه به شواهد باستان شناسی و مردم شناسی که در حفاری ها و کنده کاری های اخير به دست آمده است تعميم می دهيم و به گذشته گسترش می دهيم ولی گذشته پيش از ظهور خط را ما چنان که بايد و شايد نمی شناسيم.

خيلی متشکر آقای کريمی حکاک! کمی هم به خودتان بپردازيم. شما می گوييد ده سالتان که بود شعر حافظ را حفظ می کرديد و پدرتان در مقابل شعرهايی که درست می خوانديد به شما پنج ريال پاداش می داد و شما با آن پول به تماشای فيلم هايی که از روی نمايشنامه های شکسپير در شوروی آن زمان ساخته شده بودند می رفتيد. قاعدتا علاقه مندی شما به شعر انگليسی بايد از آن دوران شروع شده باشد. ولی شما در ده سالگی از شکسپير چه می novruz-azarbaijanفهميديد؟

خيلی کم. شايد نگفته باشم ده ساله، دوازده، سيزده، چهارده سالم بود. يادم است تازه کتابخوان شده بودم و هاملت ترجمه شادروان مسعود فرزاد را می خواندم. دکتر فرزاد در آغاز ترجمه گفته بود البته زبان شکسپير به گونه ای است که به هيچ وجه نمی شود به فارسی برگرداند و عذر خواسته بود از نواقص و کمبودهای موجود در ترجمه اش. و من چنان شيفته همان ترجمه شدم که بلافاصله رفتم در کلاس های بنياد انگلستان يا بريتيش فونديشين در مشهد ثبت نام کردم و دوره های آنجا را گذراندم. بعدا انجمن ايران و آمريکا آمد و من تمام دوره های زبان آنجا را هم گذراندم و با زبان انگليسی آشنا شدم به طوری که وقتی ديپلم گرفتم، انگليسی ام بد نبود، خوب بود و به اين ترتيب در دانشگاه تهران هم رشته زبان و ادبيات انگليسی را انتخاب کردم.

در مورد بی غلط خواندن هم، البته من نگفته ام که بدون غلط می خواندم. من بی ترديد اغلاط بسياری داشتم در آن زمان در حافظ که هنوز هم ممکن است داشته باشم. خواندن حافظ، معظلی است برای همگان. ولی حقيقت اين است که پدر من با نوعی اغماض برای تشويق آن جايزه نقدی را به من می داد وگرنه، داعيه اينکه کسی در ده سالگی حافظ را بی غلط خوانده باشد، داعيه گزافی است و فکر نمی کنم که من اين داعيه را داشته باشم. من گفته ام که من انواع اشتباهات را می کردم ولی او از سر گذشت به من آن جايزه را می داد که تشويقی کرده باشد.

ولی به هر حال، معيار غلط خواندن يا درست خواندن شما، پدرتان بوده است در آن زمان و ظاهرا تاثير خودش را هم گذاشته است کمااينکه الان نزديک سی سال است که شما ادبيات تطبيقی را درس می دهيد و خيلی در زمينه ادبيات فارسی و شناساندش به انگليسی زبان ها کار کرده ايد.

ممنونم از لطف شما، البته کارهای نکرده بسياری در پيش است که دوستان و دانشجويان جوان من چه در ايران و چه در خارج از ايران دارند ادامه می دهند. اين سنتی است که ما تازه آغاز کرده ايم و مثل نوروز، ادبيات فارسی هم بايد در ادبيات جهان معرفی شود و شناسانده شود. به شکلی می شود گفت ادبيات هم مهجور مانده است. البته ترجمه، و ترجمه دقيق و موثر کاری آسانی نيست ولی روش تطبيقی، کارساز است. يعنی بر سر ادبيات فارسی هم دعوا نداشته باشيم که مثلا اين مال ماست، افغان ها بگويند مال ماست، تاجيک ها بگويند مال ماست. اين بخشی از ميراث بزرگ بشری است و اگر کسی در خود حافظيه شيراز هم ايستاده ولی حافظ را نخوانده، او اصلا اهل قلمرو ادبيات نيست و اگر کسی مثلا در اسکاتلند هم بوده باشد و حافظ را بشناسد، شهروند شهر ادبيات است. ادبيات يک شهر بی مرز است. گستره ای است که ورود می خواهد. اگر من هم اندک آشنايی با شکسپير دارم، او از آن من هم هست و در ذهن من هم يک عنصر زنده و پويا است.

بنابراين، باز من خيلی پرهيز دارم از ملی کردن اين پديده ها. ادبيات فارسی صرفا متعلق به ايرانی ها نيست. اتفاقا زادگاه و خاستگاهش در آسيای ميانه است، بيهوده نيست که ما می گوييم رودکی سمرقندی، مولوی بلخی، سنايی غزنوی. آسيای ميانه و افغانستان زادگاه ادبيات فارسی بود، ولی البته در روند تاريخ، و به ويژه در دوران مدرن، چون ايران چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی، منابعش بسيار غنی تر و قوی تر بود از کشورهای فقيرتری مثل افغانستان و تاجيکستان و آنها رفته رفته، مثلا تاجيکستان در امپراتوری شوروی بلعيده می شدند، اين است که امروزه روز، ايران مرکز ادبيات فارسی شده است، ولی هميشه چنين نبوده است و روزگاری هم هند مرکز ادبيات فارسی بوده است.

ولی در مجموع، شما فکر می کنيد که امروز و در سطح جهانی، ادبيات فارسی به خاطر لياقتش بايد شناسانده شود، کاری که شما در مرکز ايران شناسی دانشگاه مريلند انجام می دهيد. يعنی ادبيات امروز ايران يا به طور کلی ادبيات فارسی در حد ادبيات جهانی است؟

بله. به ويژه شعر فارسی يکی از دو سه سنت بزرگ شعری جهان است و اين را نسل هايی درک کرده اند. افرادی مثل اليوت و ازراپاوند و بگوييم از زمان فيتزجرالد. از زمانی که شرق شناسی آغاز شد که البته شرق شناسی، سنتی است که ايرادهای خودش را دارد، ولی جملگی بر اين نظر بودند که شعر فارسی يکی از زيباترين سنت های شاعرانه جهان است و درخورد مطالعات به مراتب بيشتری است.

امروز تازه با ظهور نسل هايی که در محدوده های محلی و ملی فکر نمی کنند و جهانی می انديشند، به يمن حضور اين نسل و آموزشی که می خواهند در دست کسانی مثل من ببينند که مخالف اين نيستند که اينها اين ادبيات را به جهان هديه بکنند، همچنان که ما بايد نوروز را به جهان هديه بکنيم، در رفاقت و همراهی با اينها، نوعی جهانی شدن ادبيات فارسی دارد شکل می گيرد که چيزی جز زيبايی و شادی و بزرگی و شناخت شکوه ادبيات فارسی برای ما به بار نمی آورد.

همان طور که اشاره کردم، شما بخش ايران شناسی يا زبان و ادبيات فارسی را در دانشگاه مريلند تاسيس کرديد و خودتان هم آنجا درس می دهيد. شما دقيقا در آنجا در مورد زبان و ادبيات فارسی چه می کنيد؟

من بينش و رسالت اين مرکز را تدوين کردم و سنای دانشگاه و ايالت مريلند تصويب کردند. وقتی ما می گوييم

Centre for Persian studies اين Persian را به صورت يک زبان بين المللی می بينيم يعنی نه فقط زبان ايران امروز، بلکه زبانی که در افغانستان هم هست، در تاجيکستان هم هست، در گذشته در قفقاز و آناتولی و هند هم بوده است و يک حوزه فرهنگی را آبياری و آباد کرده است. اين است که اگر اين زبان را به صورت يک زبان بين المللی ببينيم که ما می بينيم، آن وقت می بينيم که اشتراکی بين جوامعی ايجاد می شود که اين زبان در گذشته در آنها رواج داشته است يا دست کم متونی داشته است.

امير خسرو دهلوی هيچ ربطی به ايران نداشته است. اقبال لاهوری هيچ ربطی به ايران نداشته است، ولی البته ايران زمين و فلسفه و حکمت زبان فارسی و ايرانيان، بخشی از تفکر اين عزيزان بوده است. اين تصور بر مرکز ما حاکم است. يعنی کسانی که ميل دارند ادبيات فارسی را متعلق به ايران ببينند و فقط در مرزهای ايران، متعلق به اين مرکز نيستند و در اين مرکز جايی ندارند. ولی کسانی از هر مليتی که هستند، اما ميل دارند و می خواهند زبان فارسی و ميراث شعر فارسی را به عنوان يک پديده جهانی و بين المللی در نظر بگيرند و آن را از منظر پرسشگری مدام که يک موضع آکادميک است مطالعه کنند، مورد استقبال مرکز قرار می گيرند. ما با اينها کار می کنيم و درجه های ليسانس، فوق ليسانس و دکترا ارايه می کنيم و آنها را به نوعی بنيادهای نظری و روش های دانشگاهی مسلح می کنيم که اين ميراث شعری و ادبی را از اين ديدگاه بررسی کنند.
منبع: بی‌بی‌سی


 


گرچه در اساس نامهای نارنج و نارنجی کلمهً اوستایی و سانسکریتی این میوه ها یعنی نئیروانگهو (نیروی زندگی دهنده) نهفته است. نام عربی آن یعنی ابو صفیر (پدر و صاحب زردی، میوهً زرد رنگ) برداشتی ثانوی از این نام است. خود کلمه خیار را با توجه به کلمات فارسی "خی" (خیک) و "خوید" (محصول سبز) و کلمه اوستای "ار" (رسا، بسیار) به سادگی میتوان به معنی محصول سبز دراز رسا گرفت. در نام ترنج جزء رنج تلخیص رنگ می نماید یعنی تُرنج به معنی میوه دارای توی رنگین را می دهد. ریشه نام بین المللی و هندی نام نارنگی یعنی ماندرین را به لغت سانسکریتی و اوستایی مانتره (پند و اندرز) ربط داده اند که صرفاً بدین بسیار دور از ذهن است. ولی اگر مانتره را به همان معنی اوستایی آن "آشکار کننده روح ایزدی" بگیریم مفهوم والای آن آشکار میگردد. چه نام هندو ایرانی کهن پرتقال یعنی اورنج نیز که در زبانهای اروپایی زنده مانده است، به سادگی میتوان به صورت اوروَنگ در زبانهای اوستایی و سانسکریت به معنی میوه مینوی و بهشتی گرفت. می دانیم که در غرب اورنج (پرتقال) را میوهً چینی نامیده و ریشهً نام آن را سانسکریتی دانسته اند. یونانیان باستان چین را بخشی از هند به شمار می آورده اند.Untitled-1

بررسی اسامی ایرانی مختلف یونجه

اسپست (غذای اسب) که نام ایرانی کهن یونجه است باید از ترکیب اسپ (اسب) و استه (غذا) عاید شده باشد هیئت نیمه ایرانی و نیمه سانسکریتی این نام نشانگر آن است که آن از زبانهای آریائیان نیمه ایرانی و نیمه هندی در اطراف بین النهرین یعنی کاسیان (اسلاف لُران) و میتانیان (اسلاف کُردان علوی) گرفته شده است چه این کلمه از ایشان در بین النهرین باستان نیز رایج شده بوده است (فهرست رستنیهای باغ مردوک بالادین مربوط به سال 721 پیش از میلاد). برای خود کلمه یونجه هم اگر چه می توان به هیئت اولیهً هیون گیه (گیاه مربوط به اسب) ریشه سکایی و ایرانی قائل شد. Alfalfaولی دلایل به ارتباطی پایه ای آن با کلمه ترکی یونوچکه (علوفه رنده کردنی) است، که می دانیم طبق سنت حتی امروزه نیز آن را با داس و یا وسایل رنده کننده مدرنتری رنده کرده و خصوصاً در زمستان برای تغذیه به دامها می دهند. نامهای یونانی گیاه مادی و مو-سو هم که به ترتیب یونانیان و چینیان بدین سبزی داده اند از کلمه ایرانی و سانسکریتی ماد یعنی نجیب و دانا مأخوذ است که صفات معروف اسب هستند و خود کاربرد این واژه در کلمه ایرانی مادیان (اسب ماده) به خوبی برجای مانده است. بر این اساس نام عربی اسب یعنی فرس از ریشه فراست بوده و نام ترکی یونت برای اسب به معنی شایسته و نجیب و مناسب است. سر انجام وجود کلمهً شب در نام شبدر که نام یک نوع یونجه (اسپست) است؛ نشانگر آن است که مردم منطقه شناخت گیاه شناسانه درستی از این سبزی داشته اند چه گیاه شبدر از رستنیهایی است که در شب به خواب میرود و برگهای آن در شامگاه هیئت دیگری میپذیرد. بنابراین معنی شبدر، "گیاه دارای خواب شبانه" بوده است.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به shahrgon-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به shahrgon@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازار امروز

Loading currency converter .. please wait

loading
currency converter
please wait
....

خبرهاي گذشته