

به گزارش بی بی سی محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور ایران سخنان علی لاریجانی، رئیس مجلس در باره تصمیم دولت به افزایش قیمت هر لیتر بنزین به دو هزار تومان را رد کرده و گفته این «دروغ» است
آقای احمدی نژاد که در سفر استانی به مشهد در استان خراسان رضوی رفته، گفته است: «افرادی اطلاعات نادرست منعکس می کنند و می گویند بنزین به ۲ هزار تومان می رسد، من به شما بگویم که این دروغ است.»
رئیس جمهور ایران بدون آنکه از کسی نام ببرد، گفت»این موضوع ادامه همان طرحی است، که عده ای دنبال آن بودند، می خواهند طرح یارانه ها به خوبی اجرایی نشود.”
یک هفته پیش علی لاریجانی رئیس مجلس گفته بود که «دولت میخواهد قیمت گاز را دو برابر و قیمت گازوئیل را سه برابر کند و نرخ بنزین را هم به دو هزار تومان برساند.»
بعد از انتشار سخنان رئیس مجلس، دفتر ریاستجمهوری ایران با رد آن، اعلام کرد که «این اظهارات کاملا عاری از حقیقت است.»
دفتر ریاستجمهوری ایران توضیح داد که تعیین دو هزار تومان برای هر لیتر بنزین «غیرواقعی» است و «دولت هیچگاه و در هیچیک از برنامههای خود چنین ارقامی را در نظر نداشته و در تمام طرحهای خود کلیه اطلاعات لازم را مستقیما در اختیار مردم قرار داده و خواهد داد.”
اختلاف دولت و مجلس
آقای احمدی نژاد همچنین گفت گروهی «که مسئولیت اجرایی ندارند ولی می خواهند در اجرا دخالت کنند و مدام فریاد می زنند که تصمیم دولت در این باره ضرر است و فقط تصمیمات غلط می گیرند و ما باید تصمیمات غلط آنها را پاسخ دهیم.»
در ماههای اخیر اختلافات دولت و مجلس افزایش پیدا کرده است و کمیسیون تلفیق بودجه مجلس به دلیل نگرانی از تورم و گرانی، با نظرات دولت در بودجه یارانهها مخالفت کرد. در حالی که دولت به دنبال گنجاندن بودجه ۱۰۰ تا ۱۳۰ هزار میلیارد تومانی برای یارانه ها در بودجه سالانه بود، کمیسیون تلفیق بودجه مجلس، تقریبا با نصف بودجه مورد نظر دولت موافقت کرده که آن هم باید در صحن علنی مجلس به تصویب برسد.
نمایندگان مجلس می گویند اگر دولت بخواهد چنین درآمدی از محل افزایش قیمت ها داشته باشد باید قیمت کالاها را دو تا سه برابر کند در حالی که جامعه توان تحمل چنین فشاری را ندارد.
آقای احمدینژاد گفته که «دولت کار بزرگی انجام داده است اما تمام تغییرات در جهت کاهش اختیارات دولت است. عده ای بر این باورند که اجرای این طرح باعث گرانی بیشتر در جامعه می شود در حالی که دولت می خواهد گرانی ها را بخشکاند.»
دولت ایران در چارچوب طرح هدفمند کردن یارانهها، یارانه پرداختی به برخی کالاها از جمله حاملهای انرژی را حذف و در مقابل، مبالغی را تحت عنوان یارانه نقدی به حساب شهروندان واریز میکند.
مرحله اول برنامه حذف یارانهها در زمستان سال ۱۳۸۹ شروع شد و براساس گزارشها، در طول این مدت دولت ۴۵ هزار میلیارد تومان بابت پرداخت یارانه نقدی به خانوارها هزینه کرده است، در حالی که درآمدهای حاصل از افزایش قیمتها حدود ۲۹ هزار میلیارد تومان بود و دولت با کسری ۱۶ هزار میلیارد تومانی روبهرو شده است.
گزارش شده است که دولت برای تامین بخشی از این کسری بودجه از بانک مرکزی قرض گرفته و بخشی از منابع مالی بخش نفت را به صورت نقدی به خانوارها پرداخت کرده است.
یکی از انتقادهای اصلی به دولت در بخش یارانه ها این است که دولت بخشی از قانون را نادیده گرفته و پولی به بخش تولید اختصاص نداده در حالی که بر اساس قانون باید ۳۰ درصد از درآمدهای حاصل از افزایش قیمت ها باید به تولید اختصاص پیدا می کرد.
برای همین هم نمایندگان مجلس معتقدند که ادامه این روش بخش تولید را که اکنون به دشواری روزگار می گذراند، زمینگیر خواهد کرد در حالی که آقای احمدینژاد می گوید: «باز یک عده تاکید می کنند با اجرای این طرح (حذف یارانه ها) تولید صفر می شود اما از موقعی که این طرح اجرا شده است هیچ اتفاقی نیفتاده و تولید نیز صفر نشده است.»
پس از اجرای ترانهای بهنام «نقی» از سوی شاهين نجفی، خواننده رپ ايرانی و تهديد وی به مرگ از طرف نيروهای تندرو جمهوری اسلامی ايران، پليس آلمان اعلام کرد که از جان اين هنرمند حفاظت میکند.
تارنمای روزنامه «راينيشه پست» آلمان، امروز ۲۲ ارديبهشتماه به نقل از سخنگوی پليس شهر کلن خبر داد که روز گذشته طی نشستی، بخش امنيت ملی اداره پليس کلن به موضوع تهديد به مرگ شاهين نجفی، خواننده رپ ۳۲ ساله ايرانی ساکن اين شهر رسيدگی کرد.
بنا به اين گزارش در اين نشست چند مقام امنيتی و همچنين بخش حفاظت از قانون اساسی و پليس جنايی فدرال شرکت داشتند.
در اين جلسه تدابير حفاظتی در مورد شاهين نجفی به تصويب رسيد.
روز گذشته پيش از برگزاری اين جلسه شاهين نجفی به اداره پليس کلن رفته و در آنجا شکايت خود را تقديم کرده بود.
ترانه رپ «نقی» با اجرای شاهين نجفی در روزهای اخير جنجال بسياری بهپا کرده است.
در اين ترانه شاهين نجفی امام نقی يا امام هادی، دهمين امام شيعيان را مورد خطاب قرار داده و در آن نگاه انتقادی خود از شرايط کنونی اجتماعی و سياسی ايران را بازگو کرده است.
اين ترانه تاکنون، در يک نوبت بيش از هزار و ۷۰۰ و در نوبتی ديگر بيش از چهار هزار و ۶۰۰ بار «لايک» خورده است و صدها بار توسط کاربران فيسبوک به اشتراک گذاشته شده است.
همچنين در سايت يوتيوب نيز تا به امروز نزديک به ۵۹ هزار بار شنيده شده است.
با بازتاب گسترده اين ترانه، محافل و نيروهای تندرو جمهوری اسلامی ايران، با استناد به فتوای اخير آيتالله صافی گلپايگانی، مرجع دينی شيعه، حکم «ارتداد» شاهين نجفی را صادر و وی را به مرگ تهديد کردند.
يک سال پيش از انتشار ترانه «نقی»، در شبکه اجتماعی فيسبوک گروهی از جوانان ايرانی کمپينی بهنام «کمپين يادآوری امام نقی به شيعيان” راهاندازی کرده و در آن طنزهای اجتماعی را منتشر میکردند که اين نيز در فضای مجازی گسترش يافت.
فتوای آيتالله صافی گلپايگانی دو هفته پيش از انتشار ترانه شاهين نجفی منتشر شد.
يک مقلد اين مرجع دينی شيعه پرسيده بود: «مدتی است عدهای اجيرشده که عمدتأ از ضد انقلاب خارج از کشور میباشند، در فضای اينترنت، سايتها و وبلاگهای خود بهراحتی به امام مظلوم شيعيان حضرت امام هادی اهانت و جسارت میکنند (طراحی، جوک، کاريکاتور، فحاشی، دروغ بستن و …) حکم اين افراد چيست؟»
آيتالله صافی گلپايگانی در پاسخ به اين پرسش شرعی فتوا داد: «چنانچه اهانت و جسارت به حضرت نموده باشند مرتدند. والله اعلم.»

شاهين نجفی که پيش از ترانه «نقی» در ترانههای ديگر خود مسائل سياسی و اجتماعی را بهنقد میکشيد اين بار بهشدت از سوی محافل تندرو جمهوری اسلامی ايران مورد حمله قرار گرفت.
خبرگزاری فارس، در خبری تحت عنوان «تشکيل کمپين اعدام شاهين نجفی» به نقل از وبلاگی بههمين نام نوشت: «از تمامی شيعيان و بلکه همه مسلمانان محب اهل بيت تقاضا داريم در صورتی که به هر نحوی به اين فرد مرتد دسترسی دارند او را به سزای اعمالش رسانده و روانه دوزخ ابدیاش نمايند.”
پايگاه خبری «شيعه آنلاين» نيز برای کشتن شاهين نجفی مبلغ ۱۰۰ هزار دلار جايزه تعيين کرد.
تارنمای عصر امروز نيز نوشت: «شاهين نجفی خواننده رپ، اهل گيلان، که يد طولايی در خزعبلگويی و استفاده از کلمات رکيک و ناپسند دارد در تازهترين اقدام خود، با انتشار آلبومی به برخی امامان معصوم (ع) و مقدسات دين توهين کرده است.»
سايت عصر امروز و فارس از شاهين نجفی بهعنوان «خواننده فتنه» نام بردند و در پايان با اشاره به آيهها و روايتهای اسلامی تأکيد کردند: «کسی که به ائمه و امامان(ع) توهين میکند حرامزاده است و بايد در نطفهاش شک کرد.”
اين در حالی است که شاهين نجفی در گفتگوهای خود اعلام کرده است که قصدش توهين به باورهای دينی مردم نبوده و هدفش مطرح کردن مشکلات اجتماعی در ايران بوده است.
شاهين نجفی فعاليت در موسيقی را از سال ۱۳۷۹ آغاز کرد و از سال ۱۳۸۴ به آلمان مهاجرت نمود.
وی که دانشجوی اخراجی رشته جامعهشناسی در ايران بود، در آلمان ابتدا سرپرست گروهی به نام «اينان» شد و سپس به گروه «تپش ۲۰۱۲” پيوست و با اجرای ترانههای سياسی-اجتماعی رپ مطرح گرديد.
او پس از جدايی از گروه «تپش ۲۰۱۲» در سال ۱۳۸۸ گروه موسيقی «آنتیکاريزما” را تشکيل داد.
شاهين نجفی تاکنون چهار آلبوم استوديويی و دو آلبوم گروهی منتشر کرده است.
[راديو زمانه]
آپدیتهای امنیتی جدید این هفته
دومین سهشبنهی هر ماه مایکروسافت اقدام به انتشار مجموعهای از وصلهها و آپدیتها ی امنیتی میکند و چهار روز پیش نیز آپدیتهای جدید این ماه منتشر شد که کاربران ویندوز حتما میبایست اقدام به نصب آنها کنند.
در این سری حداقل بیست و سه مورد آسیبپذیری ذکر شده که یکی از این موارد طبقهبندی «وخیم» (بالاترین درجهی اهمیت) را به خود اختصاص داده است. کاربران اگر اقدام به استفاده از این وصلهی امنیتی نکنند به برنامههای تخریبی این فرصت را میدهند تا با استفاده از این آسیبپذیری اقدام به نصب برنامههای مخرب خود بدون نیاز به اجازه یا دخالت کاربر بر روی کامپیوتر وی کنند.
همچنین، شرکت آدوبی نیز همین هفته چندین آپدیت امنیتی مربوط به برنامههای ایلسترتر، فوتوشاپ، فلش نسخهی حرفهای و شاکویو پلیر را منتشر کرده که توصیه میشود کاربرانی که برنامههای فوق را در کامپوتر خود دارند به سرعت دست به دانلود و نصب آنها بزنند.
در باز کردن فایلهای پیوست در ایمیل ها احتیاط کنید
اخیرا نامههای الکترونیکی به ظاهر قانونی از طرف موسسهی بیبیبی (Better Business Bureau) همراه با یک فایل ضمیمه ارسال میشود مبنی بر این که این موسسه از شکایت افراد خاصی از شخص گیرندهی نامه مطلع شده که جزئیات آن در فایل پیوست قرار دارد.
لزومی به گفتن ندارد که این موسسه هیچ گاه در ابتدای کار به کسی نامهی التکرونیکی نمیفرستد و همچنین گرامر نوشتههای متن همیشه اشکالاتی دارد که معمولا به راحتی قابل شناسایی است.
بنا بر تحقیق شرکت ضدویروس سوفوس، دو نوع ویروس و تروجان در این فایلهای ضمیه یافت میشوند که عبارتند از Mal/BredoZp-B و Troj/Zbot-Bus.
ارتقای امنیتی پلاگاینها در نسخهی 14 مرورگر فایرفاکس
شرکت موزیلا در نظر دارد در نسخهی 14 مرورگر معروف فایرفاکس طرحی با نام click-to-play را اضافه کند. این ویژگی جدید مانع از پخش اتوماتیک محتویات ویدیویی خواهد شد و کاربر میبایست بر روی پنجرهی بازشده کلیک کنید تا ویدیو شروع به پخش نماید.
این ویژگی امنیتی برای مقابله با نصب اتوماتیک برنامههای بدافزار یا مخرب از طریق سایتهای آلوده طراحی شده است.

شرکت گوگل مبلغ پاداش خود را به 20 هزار دلار افزایش داد
در پروژهی معروف به «برنامهی پاداشدهی به یافتن آسیبپذیری» گوگل به هر متخصصی که موفق به یافتن موارد آسیبپذیری در سایتها و نرمافزارهای آن شود پاداش خوبی میدهد.
به این ترتیب، این شرکت قادر به ارائهی آپدیتهای امنیتی به موقع شده و از خطر هک شدن در امان میماند.
تا به حال، در حدود هزار و صد مورد گزارش شده که هفتصد و هشتاد مورد تایید شده و به یابندگان آنها جایزههای نقدی اهداء شده است.
هکشدن سایت رسمی طالبان افغان
سایت رسمی طالبان افغان دو بار در 26 آوریل هک شد و عکسهایی از مراسم اعدام و دار محکومین و همچنین تیراندازی به سر زنان و کتک آنان در حالی که کاملا زیر برقع پوشانده شدهاند در صفحهی اول سایت قرار داده شد.
مسئولین طالبان، سازمانهای امنیتی کشورهای غربی را مسئول این کار میدانند.
آلودگی به ویروس در سایتهای مذهبی بیشتر از سایتهای هرز است
شرکت ضدویروس سیمنتیک، دارندهی محصول نورتون، در تحقیق سالانهی خود معروف به «گزارش خطرات امنیتی اینترنت» میگوید که سایتهایی که محتوای مذهبی یا ایدئولوژیکی دارند سه برابر بیشتر از سایتهای هرز یا پورن مراجعهکنندگان را در خطر ابتلا به ویروس قرار میدهند.
این شرکت در توضیح این مسئله احتمال میدهد که صاحبان سایتهای پورن درآمدهای بالایی را دارند و به این دلیل در تمیز نگاه داشتن سایت خود خیلی دقیقتر و جدیتر هستند تا مشتریان خود را از دست ندهند.
معمولا نحوهی کار هکرها این است که با تزریق کدهای مخرب به سایتهای رسمی و قانونی که آسیبپذیرند آنها را آلوده کرده و سایتهای فوق نیز به نوبهی خود به آلوده کردن کامپیوترهای آسیبپذیر مراجعهکنندگان میپردازند. این نوع آلودگی به Drive-by attacks معروف است.
فصل اول
- بالای شهر و پایین شهر -
بخش دوم
شین روی یک صندلی پایه بلند کهنه قرمز، نشسته بود و انگشتش را لای یک گیره کلفت سیاه فرو میکرد. با انگشتش مخلوط روغن و براده های اره جابجا میشد تا اینکه پدرش به صدا درآمد و گفت :
- شین، من چند بار باید این رو به تو بگم؟ شین دستش را از درون گیره بیرون کشید و گریسهای روی انگشتش را به کف دست مالید. پدر چند میخ از روی میز کارگاه برداشت و داخل قوطی خالی قهوه که رنگش زرد بود، انداخت.
- » من میدونم تو با جیمی مارکوس رفیقی و دوستش داری، اما اگر شما دو تا میخواهید باهم بازی کنید، از این به بعد، تو این کار رو فقط جلوی خونه میکنی. اونهم خونه ما، نه خونه اونها. "
شین به علامت توافق سر تکان داد. بحث کردن با پدر آنهم وقتی که با آهستگی و آرامش مثل الان حرف میزد، اصلا دلیلی نداشت. حرفهای او چنان موقر و سنگین بود که گویی به هر کلمه که از دهانش خارج میشد، سنگ سنگینی بسته شده بود.
پدر در حالیکه قوطی میخهای روی میز را به سویی هل میداد و به شین نگاه میکرد، گفت :
-»حرفم فهمیده شد؟ "
شین سر تکان داد. او به انگشتان کلفت پدرش خیره شد که براده های اره را به لبه تیز میز میمالید.
- » برای چند وقت؟ "
پدر کمر راست کرد و با کشیدن انگشت خاکهای ضخیم نشسته روی لبه قفسه های روی دیوار را پاک کرد. بعد آنها را بین دو انگشت ورز داد و سرآخر به کنار پایه میز کارگاه مالید.
- » گفتم برای همیشه، … سوال دیگری هم هست آقای شین؟ »
- » بله، قربان؟ "
- » فکرش رو هم نکن که برای این جریان بری سراغ مادرت. اون اصلا نمیخواد تو دوباره این پسره رو ببینی. بعد از
خطایی که امروز اتفاق افتاد. »
- » اما اون به این بدیها هم نیست. اون فقط … »
- » کسی چنین چیزی نگفت. اون فقط ناآرامه، و مادر تو به قدر کافی آدم ناآرام در زندگی داشته. "
شین متوجه شد وقتی که لغت » ناآرام " از دهان پدر خارج شد، چیزی در چهرهاش درخشید، و بلافاصله فهمید این درخشش آنی باید مربوط به بیلی دیوین باشد. همان که همیشه از گفتگوهای خالهها و عموها بیرون گذاشته میشد و شین از پشت در و لابلای حرفها چیزهایی راجع به او میشنید. همان بیلی که همه " جنگی " صدایش میکردند و یکبار از دهان دایی کالم – با لبخند مرموزی – در رفت که این بیلی دیوین، که قبل از بدنیا آمدن شین ناپدید شد، قرار بوده جای همین مرد آرام و مطمئن با انگشتهای کلفت و فرز که این همه لانه برای پرندگان ساخته، را بگیرد.
بعد پدر درحالیکه به علامت مرخص کردن دستی به شانه پسر میزد، گفت :
- » تو یادت می مونه حرفهایی که اینجا زدیم، نه؟ "
شین کارگاه و زیرزمین خنک را ترک کرد در حالیکه با خود فکر میکرد، شاید او هم از بودن با جیمی همان لذتی را میبرد که پدرش از بودن با آقای مارکوس در روزهای شنبه. همانطور که آنها نوشیدنهای شنبه را تا یکشنبه ادامه میدادند و خنده های بلند و قهقه های مستانه میزدند. و این درست همان چیزی بود که مادرش از آن میترسید.
چند هفته بعد، باز در صبح یک روز شنبه، جیمی و دیوید بویل راهی خانه دیوین ها شدند، اما این بار بدون پدر جیمی.
آنها به در پشتی تقه زدند، آنهم وقتی که شین داشت صبحانهاش را تمام میکرد. مادر شین جلوی در رفت و این صداها در آشپزخانه به گوش او رسید: » سلام. صبحت به خیر جیمی، صبح به خیر دیوید. " این لحن مودبانه را مادرش فقط وقتی استفاده میکرد که مطمئن نبود از دیدن طرف خوشحال است یا خیر؟
جیمی امروز ساکت بود. انگار آن همه انرژی فورانی در او ذخیره شده و مثل فنری در وجودش چنبره زده بود. شین میتوانست آن نیرو را که برای بیرون جهیدن، از درون به قفسه سینه جیمی مشت میزد و او با فشار قورتش میداد، حس کند. جیمی کوچکتر، تیره تر از بقیه، اما مثل میخی آماده جهیدن و فروشدن دیده میشد. شین این حالت را قبلا هم در او دیده بود. جیمی همیشه کمی دمدمی مزاج بود. شین هنوز بعد از این همه مدت، هر دفعه با خودش فکر میکرد آیا جیمی اساسا کنترلی روی این حالت متغییر خودش دارد؟ یا این حال مثل گلودرد به او چسبیده؟ یا مثل فک و فامیل مادرش، همیشه همراه آنها هست و کسی نمیداند چه موقع تمام خواهد شد؟
وقتی جیمی اینطوری میشد، دیوید بویل در پرکارترین حالت خودش قرار میگرفت. دیوید بویل که فکر میکرد وظیفه او این است که همه را خوشحال کند، در این مواقع، در انجام وظیفه چنان مایه میگذاشت که بعد از مدتی، همه را شاکی و عصبانی میکرد.
سه پسر، در پیاده رو ایستاده و به روز آفتابی دلچسبی که برای با هم بودن در پیش رو داشتند فکر میکردند. جیمی سعی زیادی میکرد که به خودش و نیرویی که از درونش در حال فوران زدن بود، مسلط شود. شین هم در بیدار شدن واقعی و کندن از عالم خواب دست کمی از او نداشت و به نوعی جان میکند. در حالیکه سه تایی با بیقراری به برنامه های امروزشان و محدودیت رد نشدن از انتهای خیابانی که خانه شین در آن بود فکر میکردند، دیوید گفت:
- هر کی گفت چرا سگ تخمش رو لیس میزنه؟
نه شین و نه جیمی جواب ندادند. چون این را هزار بار شنیده بودند.
- » واسه اینکه میتونه و زبانش به دمش میرسه! " بعد خودش خنده جیغ ناکی سر داد و در حال قهقه شکمش را به علامت درد از شدت خنده، گرفت.
جیمی قدمی زد و بطرف نیمکت زیر الواری که کارگران شهرداری از کار جدول سازی پیاده رو جا گذاشته بودند رفت. کارگران شهرداری با نوار زرد رنگی که به چهار تا از خرکهای زیر الوار بسته بودند، حصار مستطیل شکلی اطراف جدولهای جدید سیمانی درست کرده بودند تا کسی وارد آن نشود. حصاری که جیمی با عبور از خط زرد آنرا زیر پا گذاشت. او چمباتمه زد، وزن خود را روی جدولهای قدیمی انداخت و با ترکه نازکی شروع کرد روی سیمانهای تازه خطهای باریک کشیدن. خطوطی که شاید حروف اسم آنها بود، اما شین را به یاد انگشتان پیرمردها میانداخت.
- » پدر من دیگه با پدرت کار نمیکنه. "
- » چطور؟ "
شین کنار جیمی چمباتمه زد. دلش میخواست مثل جیمی ترکه داشت، اما نداشت. دلش میخواست هرکاری جیمی میکند او هم بکند، بدون اینکه بداند چرا؟ حتی اگر به قیمت یک کتک جانانه از پدرش تمام میشد.
جیمی شانه یی بالا انداخت و گفت: -» او تیز تر از بقیه بود … آنها ازش میترسیدند، واسه اینکه از آنها بیشتر میدانست. »
دیوید بویل گفت : » چیزهای عجیب و تیز دیگه! … درست میگم جیمی؟ … درست میگم جیمی » و این را چند بار تکرار کرد. بعضی روزها او شبیه طوطی حرف میزد.
شین باخودش فکر کرد، یک آدم چقدر ممکن است راجع به شیرینی پزی بداند و اصلا چرا باید این دانستهها تا این حد مهم باشد؟ پرسید:
ـ » چه جور دانستنیهایی؟ "
- » اینکه چطوری باید کارخانه رو بهتر اداره کرد. " این را باصدایی نامطمئنی که گویا خودش هم معنای حرفش را نمیفهمد گفت و باز در حالیکه شانه بالا میانداخت اضافه کرد.
ـ » دانستنی دیگه، … چیزهای مهم. »
- » آهان. "
-» اینکه چطور باید کارخانه داری کرد. درسته، جیمی؟ "
جیمی ترکهاش را بیشتر در سیمانهای محکم شده فرو کرد. دیوید بویل برای خودش یک شاخه پیدا کرد و کنار آنها دولا شد و شروع کرد به کشیدن یک دایره روی سیمانهای تازه کف پیاده رو. جیمی اخمی کرد و ترکه توی دستش را به کناری پرت کرد. دیوید هم از کشیدن دست کشید، نگاهی به جیمی انداخت که یعنی این چه کاری است من میکنم؟
- » میدونید الان چی حال میده؟ " صدای جیمی آنقدر در خود قدرت داشت که چیزی را در خون و اعصاب شین بجنباند. احتمالا به آن دلیل که تصور جیمی از » حال دادن ” با تصور همه فرق داشت.
- » چی؟ "
- » ماشین سواری. "
- شین زیرلب گفت : » آره. "
حالا دیگه شاخه و سیمان فراموش شده بود. جیمی در حالیکه کف دستش را بیرون میداد گفت:- » میدونی، یک دور، دور همین محله. "
شین هم تکرار کرد:- » فقط دور محله. "
جیمی نیشش را باز کرد : – » خیلی حال میده. نمیده؟ "
شین احساس کرد لبخندی تاب خورد و به پهنای صورتش بالا آمد. – » خیلی حال میده. "
جیمی یک وجب از زمین پرید بالا و گفت: – » یعنی این از هر چی بگید بیشتر حال میده. " ابروهایش را رو به شین بالا انداخت و یک بار دیگر مثل فنر متراکم رو به بالا جهید.
شین درحالیکه حلقه فرمان را زیر دست خود احساس میکرد، گفت: – » خیلی حال میده. "
جیمی درحالیکه چیزی اندرونش را چنگ میزد، به حالت شروع یک مسابقه بوکس تند و تیز، بالا و پایین میپرید، با مشت به شانه های شین میکوبید، و پشت هم میگفت: -» آره، آره، آره. "
دیوید بویل هم همان ادا را در میاورد و آره، آره میکرد، اما مشتش به شانه های شین نمیرسید. برای لحظاتی شین اصلا فراموش کرده بود، دیوید هم کنار آنهاست. این اتفاقی بود که اغلب میافتاد و او نمیدانست چرا؟
جیمی دوباره ورجه کرد و گفت : -» آقا اینو هستم … جدا خیلی حال میده. »
شین در ذهن خود میتوانست به وضوح ببیند که این اتفاق در حال افتادن بود. او خودش و جیمی را در صندلی جلوی ماشین، و دیوید را در صندلی عقب (اصلا اگر او را با خود میبردند) میدید. پسربچه های یازده ساله دست به فرمان، در محله باکینگهام دور میزدند و پز میدادند. برای بچه محلها بوق میزدند، از پسر گنده های خیابان بالایی در حال دویدن جلو میزدند، دستی میکشیدند و جیغ لاستیکها رو در میآوردند، کلاچ ول میکردند و دود و بوی لاستیک سوخته در هوا پخش میکردند. او حتی میتوانست بوی لاستیک را که از پنجره رد میشد، در مشامش حس کند و دود آنرا لای موهایش ببیند.
جیمی یک نگاه به انتهای خیابان انداخت و گفت:
- » هیچکدوم از همسایه هاتونو میشناسی که سوویچ رو شبها تو ماشین جا بذارند؟ "
شین میدانست. آقای گریفین عادت داشت سوویچ را زیر صندلی راننده بگذارد و آقای دوتی فیور در داشبورد. یک پیرمرد دائم الخمر هم انتهای خیابان زندگی میکرد بنام ماکووسکی که عادت داشت صفحه آهنگهای فرانک سیناترا را شب و روز با صدای بلند گوش کند و سوویچ را معمولا در جاسیگاری میگذاشت.
پسرها به راه افتادند. همچنانکه جیمی به تک تک ماشینهایی که شین سراغ داده بود سرک میکشید و به سوراخ سمبه های جای احتمالی کلید زل میزد، شین عذاب وجدان را در قالب یک درد سنگین رو به افزایش در ناحیه چشمهایش احساس میکرد. چنان که انعکاس نور شدید آفتاب از روی کاپوت و سقف ماشینها چشم او را میزد، او میتوانست وزن ماشینها، خانهها، خیابان و حتی کل محله را به خاطر توقعی که از او داشتند و کاری که داشت میکرد، روی شانه خود احساس کند. او بچه یی نبود که دزدی کند. او بچه یی بود که میخواست روزی به دانشگاه برود، برای خود کسی شود، چنان کسی که از یک سرکارگر یا آدمی که کامیون بار میزند، بهتر و بالاتر باشد. این نقشه او برای آینده زندگیاش بود و شین میدانست که به آن خواهد رسید، اگر حواسش را جمع کند و هرکاری نکند. شبیه تماشای یک فیلم در سینما، که ممکن است خسته کننده یا گیج و گنگ باشد، اما اگر تا به آخر تاب بیاوری و سالن را ترک نکنی، سر آخر خود فیلم جواب همه سوالاتت را خواهد داد، یا چنان پایان دلچسبی تحویل میدهد که فکر کنی میارزید همه آن خستگی که تا آخرش تحمل کردی.
او تقریبا این چیزها را به جیمی گفت، اما گوش کسی بدهکار نبود. جیمی تا ته خیابان رفته بود و بهمراه دیوید که کنارش میدوید، آمار تک تک ماشینها را گرفته بود. (وضعیت تک تک ماشینها را بررسی کرده بود)
جیمی دستش را روی شورولت بل ایر آقای کارلتون گذاشت و با صدایی که در هوای شفاف قویتر به گوش میرسید، گفت:
-» این یکی چطوره؟ "
شین به سمت آنها رفت و به آرامی گفت:
- » هی جیمی … میگم چطوره بگذاریم واسه یک روز دیگه؟ »
قیافه جیمی مثل گلی که پژمرده و آویزان شود بهم ریخت و گفت:
- » منظورت چیه؟ ما این کار رو میکنیم. خیلی حال میده. خیلی. خودت هم همین رو گفتی. یادت نیست؟ "
دیوید هم درآمد که : – »خیلی حال میده. "
- » ولی ما حتی قدمون به داشبورد نمیرسه، چطوری میخوایم خیابون رو ببینیم و رانندگی کنیم؟."
جیمی خنده مرموزی کرد که در ستیغ نور تند آفتاب محو شد.
- » کلفتی کتاب تلفن برای همین کار خوبه … شما هم که تو خونه تون چند تا ازش دارید. »
دیوید پرید بالا و پایین و گفت : -» آره کتاب تلفن … راست گفتی، کتاب تلفن. »
شین دستهایش را بالا برد و گفت : – » نه بابا … بیخیال. »
خنده روی لبهای جیمی مرد. نگاهش به دستهای شین خیره ماند که دلش میخواست در آن لحظه آنها را از آرنج قطع شده ببیند.
-» تو چرا نمیذاری یک کاری بکنیم که بهمون حال بده؟ هان؟ "
جیمی در همین حال، دستش را به دستگیره شورولت نو گرفت و بازحمت خودش را از آن بالا کشید، اما سرخورد و افتاد پایین. برای لحظاتی، گونههایش آویزان شد و لب پایین اش شروع کرد به لرزیدن. بعد با حالت نزاری بلند شد و با چشمهای وحشی از حدقه درآمده، به شین زل زد. حالتی که ترحم شین را برانگیخت.
دیوید نگاهی به جیمی انداخت و بعد به شین. یکدفعه دستهایش بطرز عجیبی بالا آمد و ضربه یی به پشت شین زد و گفت:
-» آره، چرا نمیذاری یک کاری بکنیم که بهمون حال میده؟ "
شین نمیتوانست باور کند که دیوید او را زده است. پس دستهایش را به سینه او گذاشت و هلش داد. دیوید پهن زمین شد. جیمی پرید جلو و شین را به عقب هل داد و گفت:
- » چه غلطی داری میکنی؟ "
شین گفت: – » اون منو زد. "
جیمی جواب داد: – » اون تو رو نزد. "
شین چیزی را که میدید باور نمیکرد، برای همین چشمهایش باز مانده بود. جیمی هم ادای او را درآورد.
-» اون منو زد. "
این بار جیمی ادای حرف زدن شین را با لحنی دخترانه درآورد – اون منو زد؛ و درحالیکه باز به او تنه میزد، گفت:
- » هی لعنتی اون رفیق منه. "
شین گفت: – »من هم هستم. "
باز جیمی با لحن دخترانه تکرار کرد: » من هم هستم، من هم هستم، من هم هستم. "
حالا دیگر دیوید هم از جا بلند شده بود و دوتایی دست گرفته بودند و میخندیدند.
شین گفت :- » به سه دیگه … تمومش کنید. »
و آنها دوتایی دم گرفتند: – » به سه دیگه … تمومش کنید، به سه دیگه … تمومش کنید. »
جیمی دوباره شین را به عقب هل داد، اما این بار جای استخوان پنجه جیمی روی قفسه سینه شین ماند و گفت:
- » بیا منو بزن … میخوای منو بزنی؟ »
و حالا دیوید درحالیکه شین را با زور تمام میکشید میگفت:
- » میخواهی بزنی؟ چرا نمیزنی؟ "
شین اصلا نمیفهمید چطور این اتفاق افتاد. او حتی بیادش نمیآمد چطور جیمی عصبانی شد و از آن خنده دارتر اینکه چطور این دیوید دیوانه مشت اول را به او زد؟ یک دقیقه قبل آنها کنار ماشین ایستاده و دوستانه حرف میزدند، حالا وسط خیابان در حال یقه گیری بودند. جیمی با عصبانیت او را هل میداد. چشمهای سیاهش ریز و جمع شده بود و چهرهاش برافروخته و سرخ. دیوید هم رسما وارد دعوا شده بود.
- » یا الله بزن منو … میخوای بزنی؟ »
-» نه نمیخوام. "
یک هل محکم دیگر. – » بزن دختر کوچولو. "
- » جیمی میشه ما فقط …»
- » نه نمیشه … بچه سوسول … شین سوسول. »
جیمی بطرف شین خیز برداشت که تنه دیگری بزند، اما نیمه کاره ایستاد و آن چهره وحشی برافروخته (که شین توانسته بود اتفاقا خستگی و ترس را در آن ببیند) با دیدن چیزی پشت سر شین که در خیابان به سمت آنها میآمد، مثل قیافه در هم کوبیده شده، تغییر کرد.
این یک ماشین بزرگ و کشیده، قهوه یی تیره، پلیموت یا چیزی نزدیک به آن، (شبیه مدلی که کارآگاهان پلیس سوار میشوند) بود. ماشین آمد و آمد تا سپرش نزدیک ساق پای بچهها توقف کرد و دو پلیس سوار برآن از پنجره نگاهی به پسرها انداختند. چهره های آنها از پشت شیشه ماشین که انعکاس درختان در آن تاب میخورد، قابل تشخیص نبود.
شین یکدفعه متوجه تغییر روز و عوض شدن حالت نرمی آفتاب صبحگاه شد. راننده از ماشین پیاده شد. او شبیه پلیسها بود، با پیراهنی سفید، موهای طلایی کوتاه، چهره یی برافروخته، کراوات نایلونی سیاه و زرد، که چربیهای اطراف کمرش مثل خمیر لبه نان از روی کمربندش آویزان بود. آن یکی مثل مریضها بود. لاغر، خسته و لم داده روی صندلی، یکدستش کله فرو رفته در موهای سیاه و چربش را نگاه داشته بود و به آینه بغل ماشین که در آن سه پسر در حال نزدیک شدن به ماشین، دیده میشدند، خیره شده بود.
مرد چاق با حرکت انگشتش بچهها را به سمت خود خواند و تا وقتی بچهها در مقابلش صف بکشند، با همان انگشت به خاراندن سینهاش مشغول شد.
-» اشکالی نداره یک سوال از شما بپرسم؟ "
او روی شکم برآمدهاش دولا شد و با این حرکت، کله گندهاش تمام فضای دید شین را پر کرد.
- » شما بچهها فکر میکنید کار درستی یه که وسط خیابون دعوا کنید؟ "
شین متوجه نشان طلایی مخصوص پلیس که به کمربند مشکی او آویزان بود، شد.
بعد در حالیکه دستش را پشت گوشش حایل میکرد، گفت: – جواب چیه؟
- نه قربان.
- نه قربان.
- نه قربان.
- یک مشت ولگرد لات؟ … شما همین اید!
انگشت بزرگش را کج رو به مرد نشسته در صندلی شاگرد گرفت و گفت :
- من و همکارم، از دست شما ولگردهای این محله که راه میافتید و مردم بیگناه رو می ترسونید، به اینجامون رسیده. میفهمید؟
شین و جیمی جیک نزدند.
اما دیوید بویل که انگار داشت میزد زیر گریه، گفت : – ما رو ببخشید.
لینک به رود مرموز – بخش اول
به نرگس محمدی ، به کیانا و علی که مادر را انتظار می کشند و به شبهای بی ستاره ی کودکانی که رؤیایشان؛ فردای در آغوش مادر است . به مادرانی از جنس نسرین ها ، نرگس هاو … که در انتظار صبح و آغوش فرزندانشان ، تاریکی شب را از یاد می برند . به رویای کودکانی ا ز جنس نور، به مادرانی از جنس استقامت و به صبحی که از پس شب های دراز سرانجام سرخواهد رسید، به صلح فراموش شده در حاشیه ی تاریکی و سپیدی هایی که از یاد نخواهند رفت . [مدرسه فمینیستی]
شب رفتنی است
هایی کم نور
در چراغهایت گم می شوند
مردانی هستند
با ماشه هایی ملتهب
که هر روز صدایت را نشانه می روند
و تو نمی دانستی که هر بعد ازظهر
در قنداق تفنگشان
فالت را می گیرند
تا زن بدلی شان باشی
تا روی دستهایت زخم شوند
و تو زخم شان بودی
و زخم عمیقشان بودی که درد می کرد
و مثل هر روز
و مثل روزهایت
باغچه هایت را لگد کردند
و ندیدند که چند فرزند
در حنجره ات قد کشیدند
تا مادر سرزمینشان باشی
شب است
و روز مثل همیشه
لابه لای موهایت می پیچد
و دستانشان چه آلوده
در هواخوری کوکانت غرق می شوند
شرم نمی کنند شاید
از درازدستی سرزمینی
که مادرش تو بودی
که خوابت ،خواب نبود
که رویایت
حرامی کوچه هایشان بود
فراموششان نمی کنی و
با صورتی عجیب
و خاطره ای کم رنگ
بر پلهای همیشه بسته شان قدمی می زنی
می دانی شب رفتنی است
و تو چه قدر
در خوابهایشان پریده ای
خاطره نویسی یکی از کهن ترین انواع ادبی است که پایبند هیچ یک از انواع بیان ادبی نیست. نویسندۀ خاطره از هر شیوه و ابزاری که در دسترس اوست برای روایت دیدهها و شنیدهها و بیان داستان زندگی و شرح روحیات و خلقیات و حالات درونی خویش سود میجوید. از این رو به دشواری می توان شکلی از صور ادبی و نوشتاری را در بایگانی تاریخ یافت که خاطره نگاری در قالب آن نیامده باشد.(۱)
با دست آوردهای عمدۀ عصر روشنگری دو قرن اخیر، دوران شکوفایی خاطره نویسی در غرب آغاز میشود و به نوبۀ خود بر شیوۀ خاطره نگاری در ایران نیز تاثیر میگذارد و به تدریج آن را به یک نوع مشخص ادبی تبدیل میکند.(۲)
در ایران، در دورۀ ناصری، نوشتن خاطرات رواج گرفت. نویسندگان خاطرات، جملگی درباریان و شاهزادگان و رجال آن دوره بودند. تنها زنی که خاطراتش را در این دوره نوشت، تاج السطنه دختر ناصرالدین شاه بود که سالها بعد منتشر شد. در آن زمان جز اشراف و روحانیون، سایر طبقات سواد خواندن و نوشتن نداشتند.
پس از دوران مشروطه به تدریج برخی زنان ایرانی که در خانوادههای «اهل علم و ادب» نوشتن و خواندن فرا گرفتند و چندی بعد که دختران در دبستانهای تازه تاسیس شده خواندن و نوشتن آموختند، به نوشتن خاطرات روی آوردند، ولی انتشار آنها با موانع و محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی رو در رو بود. «هیچ زن سنتی محجوبه ای جزئیات زندگی خصوصی خود را داوطلبانه به چاپ نرسانیده است. و البته این جای تعجب نیست. حجاب به مفهوم سنتیاش با حدیث نفس نویسی یا بهتر بگویم چاپ و پخش «محرمیات» تباین دارد. حدیث نفس نویسی، زن را از پردهی استتار به در میآورد، در معرض تماشا میگذارد، و خواننده را از ورای دیوار و حجاب به اندرون رهنمون می شود. یعنی مرزهای سنتی را درمی نوردد و فاصلۀ میان محرم و نامحرم را از میان برمی دارد. بی سبب نیست که اغلب قریب به اتفاق زنان محجوبه ترجیح داده اند که اگر هم متنی از آن ها به چاپ میرسد خود را در آن پنهان کنند… زنان ادیب ما هم اشتیاق چندانی نداشته اند که شرح زندگی خود را بنویسند، یا حتی دربارۀ زندگی خصوصی خود به تفصیل صحبت کنند.(۳)
در ایران نخستین نشانههای حدیث نفس نویسی زنان اواسط قرن بیستم، زمانی است که شاهدخت شمس پهلوی خاطراتش را به صورت سلسله مقالات مفصلی در مجلۀ اطلاعات ماهیانه به چاپ رساند. جالب آن که «خاطرات والاحضرت شمس پهلوی» یکسره دربارۀ رضا شاه پهلوی در آخرین روزهای زندگی در تبعید است.
هشت سال بعد، ملکه اعتضادی، بنیان گزار مجلۀ بانوان ایران و فعال سیاسی، «اعترافات من» را به چاپ رساند. بلافاصله پس از او، بانو مهوش رقصنده و خوانندۀ معروف زندگی سخت و نا متعارف خود را به رشته تحریر در آورد. گرچه خاطرات تاج السلطنه ا زهر سهی این آثار قدیمی تراست ولی چاپ آن به سال ۱۹۸۲، یعنی سه دهه بعد از نگارش آن صورت گرفت.» (۴)
از ششصد خاطره نویسی، صد جلد را زنان نوشته اند . قبل از انقلاب سه در صد به زنان تعلق داشت.
فهرست برخی از خاطراتی که زنان ایرانی نوشته و تاکنون منتشر شده پیش روی شماست. این فهرست کامل نیست، زیرا دسترسی به همۀ آنها دشوار است. امید است که در آینده و به تدریج با همکاری علاقمندان در داخل و خارج کشور فهرست کاملی از این آثار تدوین شود.
۱ـ خاطرات تاج السطنه ( قدیمی ترین خاطره نویس ) اما در سال ۱۹۸۲ چاپ شد . تهران
۲ـ زهرا میرخانی : سفرنامۀ گوهر مقصود ،( خاطرات دورۀ استبداد صغیر) ، تهران ۱۳۸۱
۳ـ ملکه اعتضادی ( بنیان گزار مجلۀ « بانوی ایران » و فعال سیاسی ): « اعترافات من »، تهران، ناشر؟ ۱۳۳۵
۴ـ مهوش :« رازکامیابی جنسی» ، تهران ، ناشر ؟، ۱۳۳۶
۵ـ اشرف پهلوی: «چهره های در آینه»، ناشر؟، بی تاریخ، آمریکا
۶ـ ستارۀ فرمانفرماییان : دختری از ایران زمین ، تهران ۱۳۸۳
۷ـ شمس پهلوی : خاطراتش را به صورت سلسله مقالاتی در مجلۀ اطلاعات ماهیانه به چاپ رسانید.
۸ـ فروغ شهاب :« شمارش معکوس ـ داستان کودکی من» ، لوس آنجلس ، نشر کتاب ۱۹۸۴
۹ـ پروین نوبخت: « ساعت شش، دریاچۀ مریوان » تهران ، سپهر، ۱۳۶۰
۱۰ـ سیمین بهبهانی: «آن مرد، مرد همراهم». تهران ، انتشارات زوار ۱۳۶۹
۱۱ـ سیمین دانشور: «غروب جلال»، تهران، انتشارات رواق ۱۳۶۰
۱۲ـ فروغ فرخزاد: سفرنامۀ ایتالیا، نشریات داخل کشور .
۱۳ـ گلی ترقی :«خاطرات پراکنده » تهران ، انتنشارت باغ آینه ۱۳۷۱
۱۴ـ راضیه ابراهیم زاده: خاطرات یک زن توده ای، نشر مهر، ۱۳۷۳
۱۵ـ مهشید امیر شاهی :« در حضر» لوس آنجلس، شرکت کتاب ۱۹۸۴
۱۶ـ مهشید امیر شاهی : « در سفر» لوس آنجلس ، شرکت کتاب ۱۳۷۴
۱۷ـ هما سرشار : « در کوچه پس کوچه های غربت» ، لوس آنجلس ، شرکت کتاب ، ۱۹۹۳
۱۸ـ مرضیۀ احمدی اسکویی :« خاطراتی از یک رفیق» سازمان چریکهای فدایی حلق، تهران ،۱۳۵۴
۱۹ـ اشرف دهقانی : « حماسه مقاومت » سازمان چریکهای فدایی خلق ،۱۳۵۷
۲۰ـ ثریا پهلوی( اسفندیاری ) : « قصر تنهایی » ، لندن ، مرکز نشر کتاب ، ۱۳۷۰
۲۱ـ مریم فیروز : چهره های درخشان ، تهران ۱۳۵۸
۲۲ـ مریم فیروز( فرمانفرماییان ) : خاطرات مریم فیروز، تهران ، دیدگاه ۱۳۷۳
۲۳ـ مهرانگیز کار: گردنبند مقدس ، باران ، سوئد، ۲۰۰۲
۲۴ـ شهرنوش پارسی پور: خاطرات زندان، نشر باران ، سوئد ۱۹۹۶
۲۵ـ فریبا ثابت: یادهای زندان ، پاریس ، ۱۳۸۳
۲۶ـ طاهرۀ باقرزاده: قدرت و دیگر هیچ ، ۱۳۷۲
۲۷ـ مریم نوری: در جستجوی رهایی: سوئد، ۱۳۸۴
۲۸ـ نوشابۀ امیری: از عشق و امید، پاریس ۱۳۸۰
۲۹ـ آزادۀ ایرانی : فریب خوردگان قرآن، پاریس ۱۳۷۹
۳۰ـ نسرین پرواز: زیر بوتۀ لاله عباسی، انتشارات نسیم، استکهلم،۲۰۰۲
۳۱ـ هنگامۀ حاج حسین : چشم در چشم هیولا
۳۲ـ فاطمۀ پاکروان: خاطرات، تهران ۱۳۷۸
۳۳ـ ویدا حاجبی: داد و بیداد ، پاریس ، ۱۳۸۳
۳۴ـ منیره برادران : حقیقت ساده. تشکل زنان ایرانی در هانوور( آلمان) ۱۳۷۱
۳۵ـ کتایون آذرلی : مصلوب ، انتشارات فروغ ، آلمان، ۱۳۸۰
۳۶ـ سودابۀ اردوان: یاد نگارههای زندان، سوئد، ۱۳۸۲
۳۷ـ شهرزاد: و دراینجا دختران نمی میرند، پاریس، ۱۳۷۵
۳۸ـ میترا یوسفی: زمره های زیر درختان ریزفون …
۳۹ـ ماه منیر فرزانه: سرود پایداری ….
۴۰ـ مریم نوری: درجست و جوی رهایی …
۴۱ـ فرح پهلوی: کهن دیارا، امریکا، ۱۳۸۳
۴۲ـ فریبا مرزبان : مروری بر: تاریخ زنده ، جلد اول، لندن،۱۳۸۴
۴۳ـ مرضیه حدیدچی( دباغ): خاطرات زندان، تهران ۱۳۸۲
۴۴ـ لیلی گلستان: حکایت حال، ۱۳۷۴
۴۵ـ مهرماه فرمانفرماییان: زیر نگاه پدر، تهران ۱۳۸۳
۴۶ـ پروین غفاری: تاسیاهی، دردام شاه، تهران ۱۳۷۶
۴۷ـ شهین حنانه : پشت دریچه ها ( گفتگو با همسران هنرمندان) تهران ۱۳۷۱
۴۸ـ مهین محتاج : ساعت چهار آنروز، تهران ۱۳۷۸
۴۹ـ ایران درودی : در فاصلۀ دو نقطه ، تهران ، نشر نی، ۱۳۷۴
۵۰ـ اشرف پهلوی: تسلیم ناپذید، بی جا و بی ناشر، ۱۹۸۴
۵۱ـ شایستۀ سنجر: خاطرات یک همسر توده ای، زمانه، کالیفرنیا، ۱۹۹۳
۵۲ـ مریم نوری: درحستجوی رهایی، باران، سوئد، ۲۰۰۵
۵۳ـ توران میرهادی: مادر و خاطرات پنحاه سال زندگی در ایران، تهران
پانوشتها:
۱ ـ احمد اشرف: تاریخ، خاطره، افسانه . ایران نامه ، آمریکا، سال چهاردهم، شمارۀ ۴، ۱۳۷۵
۲ـ همانجا
۳ ـ فرزانۀ میلانی: تو خود حجاب خودی: زن و حدیث نفس نویسی درایران. ایران نامه، آمریکا، شمارۀ ۴ـ ۱۳۷۵
۴ ـ همانجا
منابع:
ـ احمد اشرف : کتابشناسی خاطرات ایرانی ، همانجا .
ـ مسعود درخشان: فهرست چند کتاب خاطرات، مجلۀ باران، ویژۀ خاطره نویسی؛ شمارۀ ۸ و ۹، سوئد، ۱۳۸۴
[مدرسه فمینیستی]
منابع کهن بین النهرین در پایان هزاره سوم پیش از میلاد در غرب ایران از کوتیان، لولوبیان، هوریان، کاسیان و عیلامیان یاد میکنند و اطلاعاتی از زبان و نام و نشان و آداب و سنن ایشان به دست می دهند. این منابع در جنوب شرق ایران از کشور آراتتا (به سومری یعنی سرزمین دور دست، سمت جیرفت) و ماگان (کشور لانه جوجه تیغی یا تمساح= بلوچستان) و ملوخا (مه لوکا= سرزمین بزرگ، هندوستان) اسم می برند. نظر به اسامی یاد شده از سرزمین آراتتا، آنجا کولونی دور دست سومریان و بابلیان بین النهرین بوده است. احتمالاً ایشان کولونی های دیگری نیز در فلات ایران داشته اند چه ایشتار پرستی ساکنین باستانی ایران گواه این امر است. نام کوتیان آذربایجان و کردستان را در زبانهای کهن ایرانی (از جمله ایرانی زبانان لولوبی) می توان به معنی سگپرست یا پرستنده بزکوهی گرفت. در مفهوم اول یعنی سگپرست نام ایشان معادل کاسپیان و کادوسیان (کاتوزیان شاهنامه) یعنی ساکنین مازندران و گیلان و اران (کادوسیان و لزکی ها) باستانی میگردد. در مفهوم دوم یعنی پرستنده بزکوهی (=تور) نام ایشان معادل نام برخی بومیان کوهستان قفقاز میشود که از این میان اولویت با پیوند آن با سگپرست است. یعنی خاستگاه کوتیان نواحی جنوب غربی دریای خزر بوده است. نام پادشاهان ایشان از جمله ایمتا، اینگه شوش، سارلاگاب، شولمه و آلولومش در فهرست پادشاهان بابل باقی مانده است. اما لولوبی یعنی رعایای کوهستانی نامی است که مردم بین النهرین بر مردمان بومی آذربایجان داده بوده اند. هسته اصلی این قوم باید نیاکان مادها (قوم شراب) در آذربایجان بوده باشند که در اینجا به دامداری و کشاورزی مشغول بوده اند. جالب است که مردم ترک زبان بعدی اران مادهای آن نواحی را تات نامیده اند که به معنی رعیت یعنی معادل همان نام باستانی لولوبی است.
هوریان بیشتر در شمال بین النهرین و در نواحی کردنشین حالیه سکونت داشته اند. زبان ایشان با زبان اورارتوی از زبانهای قفقاز غربی شباهت داشته است. نام هوری را در زبانهای بومی منطقه و زبانهای سامی می توان به معنی مردم پرستنده ماه و مردم کوهستانی گرفت. این کلمه در زبانهای ایرانی به معنی خورشید (سمبل ایزد مهر) است. می دانیم که مطابق استرابون در مرزهای ایبری (گرجستان) ماه پرستی رایج بوده است. بعداً در اواسط هزاره دوم پیش از میلاد میتانیان هندوایرانی در بین ایشان به قدرت رسیدند. پایتخت ایشان واشوکانی در سمت کردستان سوریه قرار داشته و به معنی محل ارابه است که معادل همان خونیرث اوستا (خانه ارابه) است که محل فرمانروایی پیشدادیان به شمار رفته است. پیشدادیانی که با دیوان (یعنی آشوریان) نبرد کرده و بر ایشان استیلا یافته بودند. از اینجا معلوم میشود که منظور از پیشدادیان اصلی اوستا همان میتانیان بوده اند که اسب پرور و مهر پرست بوده اند.
چنانکه از نام خدایان و نام فرمانروایان کاسی بر می آید، کاسی های حکومتی در لرستان از اقوام هندوایرانی اولیه بوده اند که بر بومیانی از تبار عیلامی استیلا یافته بوده اند. کلمه کاسی (کاشَو) در واقع نام ایزد قبیله ای ایشان بوده است و به معنی ایزد شراب بوده است همانکه پارسیان جمشید (جام شاه) و اهورامزدا (ایزد خالق شراب) و هندیان وارونا (ایزد قطرات شراب مقدس) و مادها هوم (هئومه= مِی نیک) و جمشید (جام شاه) نامیده اند. بعداً جمشید با سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ و اژی دهاک با آستیاگ آخرین پادشاه ماد معادل گرفته شده است. نام لُر (دُرد شراب) ترجمه ای از نام همین نیای قبیله ای کهن شان می باشد. در اوستا نام اساطیری یکی از پادشاهان معروف ایشان اژی دهاک بیوراسب (دارندۀ ده هزار اسب) آمده است و مقر حکومتی وی شهرهای کرند و بابل ذکر شده است. این ویژگی آگوم دوم ملقب به کاک رمه (دارنده شمشیر خونین) فاتح بابل است. عنوان قبیله ای وی بیوارسب در نامهای لک (ده هزار) و بویراحمد (بئور هگمت= جمع ده هزار نفری) باقی مانده است.
نام سرزمین عیلام (به عبارت اوستایی و پهلوی سرزمین کنار رود کاریزها=کارون) را به معنی کوهستانی گرفته اند؛ اما با توجه به سنن ریشه دار و مفصل دینی ایشان بهتر است آن را به معنی سرزمین خدا یا سرزمین خدایان بگیریم. از فرهنگ و تمدن عیلامی ها اطلاعات بیشتری بر جای مانده است ولی نیاز به کنکاش بیشتری در فرهنگ و زبان ایشان تا معانی نام خدایان و پادشاهان ایشان معلوم شود تا از این راه تأثیر و تأثر آن بر فرهنگ ملل دیگر به خصوص ایرانیان و اعراب مشخص شود.
نقد فیلم آرتیست
تماشای یک فیلم صامت حتی برای منتقدین و پژوهشگران تاریخ سینما نیز چندان ساده نیست، چه رسد به تماشاگران جوان سینما که اغلب حتی تحمل دیدن فیلم های عمیق، کم دیالوگ و کُند را ندارند. هم از این روست که آثار درخشان تاریخ سینما مانند فیلم های روبر برسون، برگمان و تارکوفسکی هیچ گاه تماشاگران پرشماری نداشته اند. پرسش اینجاست که در چنین شرایطی، چگونه می توان فیلم صامتی مانند «آرتیست» ساخت که مورد توجه تماشاگران و منتقدین قرار گیرد؟
فیلم صامت به لحاظ بصری، متعلق به دوره ی سیاه و سفید است. در سینمای صامت، دوربین اغلب ثابت و بی تحرک بود، چرا که هنوز تراولینگ و کرین برای به حرکت درآوردن آن ساخته نشده بود. در واقع، تنها تحرک بصری منتج از دوربین، به زوم فوروارد و زوم بک محدود می شد. تدوین نیز هنوز در ابتدای راه بود و در اغلب فیلم های اولیه صامت، نقشی جز پیوند صحنه ها یا در نهایت تدوین موازی دو رویداد نداشت.
فیلم آرتیست به همین محدودیت ها وفادار است. یعنی به لحاظ بصری، می کوشد تماشاگر به دوران سینمای صامت بازگرداند. نمابندی دوربین همانند فیلم های صامت، ساده است و دوربین فاقد تحرک. دکوپاژ فیلم نیز همین ویژگی را دارد و به ندرت برداشت های متعدد یا زوایای مختلف از یک صحنه به چشم می خورد.
بازیگری نیز در سینمای صامت، ویژگی های خود را داشت. ویژگی هایی که بیشتر ریشه در بازیگری تئاتر داشتند. بازیگر به دلیل نداشتن صدا، ناگزیر بود احساسات خود را به گونه ای اغراق شده، نمایش دهد تا تماشاگر حتی بدون خواندن میان نویس ها، موقعیت بازیگر و داستان فیلم را درک کند. شیوه ای شبیه به بازی در تئاتر که به دلیل دور بودن تماشاگر از بازیگر، اغراق در بازی را می طلبید.
در فیلم آرتیست، ژان دوژاردین با بازی دوگانه ی خود به عنوان بازیگر فیلم های صامت و بازیگر فیلم آرتیست، بازآفرینی موفقی از نوع بازیگری سینمای صامت دارد. فیگورهای چهره ی او، خودشیفتگی اش و به ویژه لبخندهایش که برای تماشاگر امروز مضحک به نظر می رسد، برای کسانی که فیلم های صامت را دیده باشند، خاطره انگیز است. بازی در بازی او در صحنه های فیلم برداری نیز، جذاب است، زیرا زیرکانه، بازی اش را در صحنه های فیلم برداری با اندکی اغراق بیشتر ارایه می دهد و پس از پایان فیلمبرداری به شیوه ی پیشین بازیگری خود بازمی گردد. بی تردید، جایزه ی جشنواره کن و اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد نیز به خاطر موفقیت دوژاردین در بازآفرینی این شیوه ی بازیگری بوده است. باید به این نکته نیز اشاره کرد که جنس بازی برنیس بژو در نقش پپی میلر دارای یک تفاوت بارز با بازی دوژاردین است. بازی او همگام با رشد سینما و ناطق شدن آن تغییری ظریف دارد و به تدریج از ایفای اغراق آمیز به بازی زیرپوستی می رسد. بازی او را در نخستین برخوردش با جرج مقایسه کنید با بازی اش در صحنه ای که در درون خودرواش نشسته و می گرید. در واقع از نظر بازیگری نیز در جهان فیلم، پپی میلر از جرج پیشی می گیرد و وارد دوره ی جدیدی از بازیگری می شود. دوره ای که در آن، بازی های اغراق آمیز خواهانی ندارند.
از نقطه نظر روایی، فیلم های صامت غالبا داستان های ساده ای داشتند که روایت آنها بدون بهره گیری از دیالوگ امکان پذیر بود. این داستان ها نیز اغلب به صورت خطی روایت می شدند. فیلم های آیزنشتاین و آثار سینمای اکسپرسیونیست آلمان در این میان استثنا بوده اند. فیلم آرتیست از نظر روایی، همچون اغلب فیلم های صامت داستان ساده ای را به صورت خطی روایت می کند، اما در عین حال، کارگردان، در روایت همین داستان ساده، بازگشتی نیز به اکسپرسیونیسم داشته است. در اکسپرسیونیسم یا گزاره گرایی، داستان از چارچوب ذهنی کارگردان یا یکی از شخصیت ها روایت می شود و برهمین اساس، روایت می تواند با واقعیت بیرونی انطباق نداشته باشد. همچون فیلم «کابینه ی دکتر کالیگاری» که جهان نابسامان و غریب فیلم، از ذهن بیمار دکتر کالیگاری نشات می گرفت، نه آلمان دهه ی 20.
در آرتیست نیز، رویدادها از دریچه ی ذهن جرج والنتین، بازیگر فراموش شده ی فیلم های صامت روایت می شود. از اواسط فیلم، سینما ناطق می شود. بدیهی است که فیلم آرتیست نیز می تواند ناطق شود، اما نه تنها این روی نمی دهد، بلکه حتی فیلم های ناطق را هنوز به صورت صامت به تماشاگر نشان می دهد. این روایتی است که ما از ذهن جرج می بینیم. روایتی ذهنی از بازیگری که می خواهد جهان، همچنان صامت باقی بماند.
در یکی از سکانس های فیلم، جرج کابوسی می بیند که در آن، او صداهای پیرامون خود را می شنود، اما از حنجره ی خودش صدایی به گوش نمی رسد. کابوس او پیش گویی موقعیت او در دوران سینمای ناطق است. این سکانس، بیش از دیگر سکانس ها بر ذهنی بودن روایت فیلم تاکید دارد.
در سکانس پایانی فیلم نیز جرج می پذیرد که به همراه پپی در فیلمی ناطق ایفای نقش کند، اما او این بار هم می خواهد صامت بماند. تنها کلامی که از دهان او می شنویم این است:"With pleasure!» آن هم با لهجه ی فرانسوی و صداگذاری خاصی که برای تماشاگر غریب می نماید. گویی تماشاگر نیز همچون جرج، ترجیح می دهد او را همچنان صامت ببیند.
توجه کنید به سکانس آغازین فیلم، آنجا که جرج در پشت پرده ی سینما ایستاده و به فیلم نگاه می کند. در انتهای صحنه تابلوی بزرگی به چشم می خورد که روی آن نوشته شده «لطفا ساکت باشید! ((Please Be Silent! » این تابلو، گویی بیش از آن که از جرج درخواست سکوت کند، گویای درخواستی است که جرج از سینما خواهد داشت: لطفا صامت بمان!
درون مایه ی فیلم «آرتیست» نیز، همین آرزوی سرخورده ی جرج والنتین برای صامت ماندن است. او در موقعیتی تراژیک قرار گرفته و نمی تواند از آن بگریزد. او به بینشی تراژیک در باره ی هویت حرفه ای خود رسیده است. بینشی که از یک سو جبری و ناگزیر می نماید و از سوی دیگر، ریشه در محدودیت های انسانی جرج دارد. او قهرمانی متعلق به دورانی دیگر است با ارزش هایی که دیگر در جهان امروز ارجی ندارند. از همین رو، جرج جایگاه اجتماعی خود را از دست می دهد و همچون قهرمانان تراژدی، پایانی اسفبار را پیش روی خود می بیند. پایانی محتوم و اجتناب ناپذیر که باید در صحنه ی اقدام به خودکشی جرج تحقق یابد، اما برخلاف جریان واقعی زندگی، به پایان بندی ظاهرا خوش فیلم می انجامد تا تماشاگران تلخی تراژدی را به فراموشی بسپارند.
کنگرهٔ صلح کانادا:
طرح جتهای جنگندهٔ ۳۵-F در خدمت گسترش سلاحهای هستهیی
ترجمهٔ حبیب ناظری
خطر طرح خرید جنگندههای ۳۵-F، بسیار فراتر از صرف هزینههای کلان و فساد مالی در امر خرید است.

مخالفت با پیشنهاد دولت استیفن هارپر برای خرید جتهای جنگندهٔ ۳۵-F بیوقفه و به طور روزافزونی ادامه دارد، و به طور عمده بر روی مسئلهٔ هزینهٔ این خرید و فساد مالی در امر تدارکات و خرید این جتهای نظامی متمرکز است. البته این مسائل اهمیت حیاتی دارند؛ صرف هزینههای نظامی همیشه باید به طور شفاف و آشکارا صورت بگیرد، و در چارچوب مجموعهٔ هزینههای دولت، توجیه شده باشد. در زمانی که نرخ بیکاری بسیار بالاست، خدمات اجتماعی را بهشدت کاهش میهند یا قطع میکنند، و برنامههای ریاضتکشی شدیدی بر مردم زحمتکش تحمیل میکنند، قصد دولت هارپر در صرف میلیاردها دلار برای خرید جتهای جنگنده واقعاً تعرضآمیز است و باید با بسیج هرچه گستردهتر مردم، با آن مقابله و مخالفت کرد.
برنامهٔ فروش جنگندههای ۳۵-F را ارتش ایالات متحد آمریکا و متحدان آن در «ناتو» به پیش برده و میبرند. در سال ۱۹۹۷، کانادا به طرح موسوم به «جنگنده تهاجمی مشترک» پیوست که دولت آمریکا آن را به عنوان مجرا و وسیلهیی به منظور جذب و گردآوری پول در سطح بینالمللی با هدف جایگزین کردن جتهای جنگندهٔ موجود سازماندهی کرده بود. سرمایهگذاری اولیهٔ کانادا در آن طرح در آن سال بالغ بر ۱۰ میلیون دلار بود. در سال ۲۰۰۱، قرارداد اجرای این طرح به شرکت هواپیماسازی «لاکهید مارتین» (Lockheed Martin) داده شد که جت جنگندهیی را طراحی کرد که امروز آن را با نام ۳۵-F میشناسیم. در سال ۲۰۱۰، در حالی که تدارکات بینالمللی برای فروش و خرید این جنگندهها در جریان بود، استیفن هارپر اعلام کرد که کانادا، بدون اجرای مناقصه، ۶۵ فروند از این جتها را خریداری خواهد کرد.
پیش از اعلام این خرید از سوی دولت هارپر، موضوع جتهای ۳۵-F در مجمع پارلمانی کشورهای عضو «ناتو» مورد بحث و بررسی قرار گرفته بود. این نهاد مسئولیت مبادلات سیاسی مستمر میان «ناتو» و پارلمانهای کشورهای عضو را به عهده دارد، و البته نهادی است که آشکارا گرایش به سیاستهای دولتی دارد. تلاش این نهاد متوجه آن است که مطمئن شود طرحها و قوانین کشورهای عضو همخوان با اولویتهای «ناتو» هستند و اجرای این اولویتها را تأمین و تسهیل میکنند. گزارشهایی که از نشستهای این نهاد در سال ۲۰۱۰ منتشر شد حاکی از این نگرانی بود که میزان سفارشهای بینالمللی برای خرید ۳۵-F، و نیز بودجهٔ اجرایی این پروژه، پایینتر از حد انتظار بوده است. اهمیت این موضوع در آنجاست که از زمان بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸، ایالات متحد آمریکا سعی کرده است میزان حمایت مالی خود از «ناتو» را کاهش دهد و برای جبران این کاهش، میزان حمایتهای مالی اعضای دیگر «ناتو» را افزایش دهد. اعلام قصد دولت هارپر برای خرید این جتهای جنگنده، واکنش مطیعانهٔ دیگری به فشارهای «ناتو» و آمریکاست که این بار از طریق یک فرایند غیردموکراتیک عملی میشود.
اما سوای اینها، یک جنبهٔ دیگر از قضیهٔ جتهای ۳۵-F است که توجه زیادی به آن نشده است، و آن ارتباط این پروژه با از سر گرفتن تولید سلاحهای هستهیی است، که درست همزمان با اعلام قصد خرید جتها از سوی دولت هارپر برملا شد. در اوایل سال ۲۰۱۰، دولت آمریکا به عنوان بخشی از «بررسی وضعیت هستهیی» آن، اعلام کرد که طرح جتهای ۳۵-F شامل تغییر طراحی بمبهای ۶۱B خواهد بود، که یک بمب هستهیی است. با وجود آنکه در آغاز قرار نبود جتهای ۳۵-F قابلیت تجهیز به بمبهای هستهیی را داشته باشند، اما اعلامیهٔ دولت آمریکا در این مورد بهروشنی نشان میدهد که جتهای ۳۵-F حامل این سلاحهای هستهیی خواهند بود. طبق برنامهٔ اعلام شده، بیرون آمدن جت ۳۵-F همزمان با آماده شدن طرح تازهٔ بمبهای هستهیی ۶۱B خواهد بود.
تا کنون دولت کانادا در مورد مخالفت با تولید بمب هستهیی ۶۱B در چارچوب پروژهٔ ۳۵-F نظری اعلام نکرده است. همچنین، تا کنون نشانهیی در دست نبوده است که حاکی از آن باشد که جتهای ۳۵-Fی که هارپر و ارتش کانادا سخت در پی خرید آنها هستند، از حمل سلاح هستهیی مستثنیٰ خواهند بود.
بیشتر مردم کانادا میدانند که این کشور فاقد سلاحهای هستهیی است. افکار عمومی کشور به طور قاطع (تقریباً ۹۰ درصد) موافق خلع سلاح هستهیی و منع گسترش سلاحهای هستهیی است. اما واقعیت جاری این است که دولت کانادا بدون برگزاری مناقصه، به عبارتی به طور پنهانی، متعهد به خرید ۶۵ هواپیمای نظامی شده است، و با شرکت در این پروژه، در تولید بمبهای جدید و گسترش تسلیحات هستهیی سرمایهگذاری کرده است. این خود دلیل دیگری است برای آنکه پیشنهاد خرید جتهای ۳۵-F لغو شود، و نیز حاکی از ضرورت مبرم برای تغییر سمتگیری سیاست خارجی کانادا به سوی سیاستی مبتنی بر صلح، حق حاکمیت ملی و همبستگی بینالمللی است.
دیوید مککی
رئیس «کنگرهٔ صلح کانادا»
۸ ماه مه ۲۰۱۲

- نام هنرمندان در عکس؛ از پائین به بالا / از راست به چپ: شاهرخ نادری – برادرمرضیه – تورج نگهبان – میرنقیبی – فریدون مشیری -رسولی – گرجی – بیژن ترقی – انوشیروان روحانی – علی خادم – نصرتی – ناصرملک مطیعی – احمدقدکچیان – جمال وفائی – ناصرمسعودی – جواد لشکری – جهانگیر ملک – علی تجویدی – منوچهر همایون پور – فضل اله توکل – حسن گل نراقی – فرهاد فخرالدینی – مجید محسنی – بانو مرضیه – علی تابش و تقی ظهوری
«کنگرهٔ صلح کانادا» در سال ۱۹۴۰ به عنوان سازمانی برای مردم کانادا تشکیل شد که در راه صلح و خلع سلاح جهانی فعالیت میکند. این سازمان معتقد است که صلح، و نه نظامیگری و جنگ، ضامن دموکراسی، حقوق بشر، و عدالت اجتماعی و اقتصادی است. «کنگرهٔ صلح کانادا» از اعضای وابستهٔ «شورای جهانی صلح» و عضو مؤسس «ائتلاف صلح کانادا» است. برای اطلاعات بیشتر دربارهٔ «کنگرهٔ صلح کانادا» به پایگاه اینترنتی آن www.canadianpeacecongress.ca رجوع کنید.
امروز (پنج شنبه 20 ماه می) برابر با 20 اردیبهشت، زادروز زندهیاد ابراهیم رزمآرا، شاعر، منتقد و پژوهشپژوه ادبی است. ابراهیم نویسندهای پرکار بود که در مدت حیات بسیار کوتاهش در ونکوور نزدیک به 50 اثر در حوزههای شعر، نقد و تئوری شعر، معرفی کتاب و مقولات ادبی از خود باقی گذاشت.
ابراهیم رزمآرا از ناراحتی قلبی رنج میبرد و قبل از ورود به کانادا یک جراحی قلبی را نیز پشت سر گذاشتهبود. او انسانی متین و فرهیخته و عاشق خواندن و نوشتن بود. به انگیزههای مختلف و در حوزههای متفاوت ادبی مینوشت. ابراهیم شدیداً به این نوشتهی کافکا اعتقاد داشت که «نوشتن بیرون جهیدن از صف مردگان است». او پس از گذراندن دورهی دشوار بلاتکلیفی در ترکیه، سرانجام آن کشور را به قصد مهاجرت به کانادا ترک میکند و در روز 9 مارچ 2006 وارد ونکوورِ کانادا میشود. ابراهیم در طول دوره زندگی کوتاه خود در ونکوور، با نشریه شهروند بی سی همکاری نزدیک و صمیمیای داشت و از یاران پاتوق فرهنگی هدایت و عضو موثر و خردورز انجمن ادبی آدینه شب بود. او نزدیک به 20 کتاب را گزینش کرده و به نقد و معرفی آنها پرداخت. کتاب چشم مرکب نوشته محمد مختاری، کتاب روایت داستاننویسی نوشته محمود فلکی، کتاب سهراووش نوشته علی نگهبان، کتاب فرمایش و غیره نوشته عبدالقادر بلوچ، کتاب قبیله من نوشته مسعود نقره کار و . . . از جملهی کتابهایی هستند که زندهیاد رزمآرا به معرفی و نقد آنها پرداخته بود.
ابراهیم در اولین ساعات روز 9 نوامبر 2007 به دلیل ایست قلبی با زندگی بدرود گفت. از 9 مارچ 2006 تا 9 نوامبر 2007 زمان بسیار کوتاهی است که از 20 ماه تجاور نمیکند اما در همین زمان کوتاه نزدیک به 50 مقاله و شعر و نقد از خود باقی گذاشت. حضور او در ونکوور کمک شایانی به بالا بردن سطح تئوری ادبیی علاقهمندان به ادبیات کرد. مرگ زودهنگام او این ارتباط را بسیار زودهنگام و نابهنگام قطع کرد.
به مناسبت زادروز این شاعر و منتقد خردمند، تمامی آثار او را که طی اقامتاش در این شهر و در پیوند با شهروند بی سی تولید شدهبود، گردآوری کردیم و تاکنون بیش از 20 اثرش را در صفحه پیوست اینترنتی شهرگان اضافه کرده تا به مرور باقی اثرهایش را نیز به این مجموعه بیافرائیم.
این مجموعه در وبسایت شهرگان به آدرس: http://shahrgon.com/?cat=912 قابل دسترسی است که از علاقهمندان حوزه ادبیات دعوت میکنیم تا به آدرس فوق مراجعه و با نگاه و اندیشه ابراهیم رزمآرا بیشتر آشنا شوند. از همکاران و مدیران سایت نیز مصرانه میخواهیم تا در صورت بازچاپ مقالات ابراهیم رزمآرا، لینک صفحه اصلی ویژهنامه را نیز ضمیمه نمایند تا امکان دسترسی به مجموعهی آثار وی راحتتر صورت پذیرد.
در 45مین زادروز ابراهیم رزمآرا، یادش را با شعری از او گرامی میداریم.

زندهیاد ابراهیم رزمآرا
کمی ایرانی
من / هنوز هم فکر میکنم
نباید پیش بزرگترها پا دراز کرد
یا با صدای بلند خندید
تا امروز هم / از گوش کردن به حرفهایشان
کوچکترین زیانی ندیدهام
و کارهایم با دعای آنها همیشه رو به راه است
مثلا / مادرم تا بگوید:
«در امر خیر حاجت هیچ استخاره نیست»
من و برادرم بلند میشویم / میایستیم
و پدر که با آن صدای گرمش زمزمه میکند:
«عجله کار شیطان است»
آرام مینشینیم
مینشینیم / اما هیچوقت
هیچ وقت پایمان را دراز نمیکنیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر